شبح اپرا، داستانی است ساده و روان و در عین حال پر از کشش و التهاب، با چاشنی همیشگی روح بشر یعنی عشق و عاطفه که با بسیاری از دیگر صفات زیبای انسانی گره خورده، صفاتی از قبیل وفاداری و گذشت و حتی ایثار. نيز این داستان، نمایی فشرده اما واضح و گویا از آداب و اخلاق و شیوهی زندگانی در اروپای قرن نوزدهم ارائه میكند، قرنی که امروزه به پشت سر اگر نگاه کنیم، آن را لبریز از خاطرات خوش تاریخ بشر مییابیم، قرنی با تراکم نویسندگان و شعرا و فلاسفه و دانشمندان و مخترعانش و همهی کسانی که گامهای بلندی در تغییر اساسی فرهنگ و تمدن بشری برداشتند و جهان را به سوی قطع تعلق کامل از دنیای کهن سوق دادند و طرح جهانی تازه را ریختند که در قرنهای بیستم و بیست و یکم گسترش یافت. و بدین سان بود که قرن نوزدهم در حافظهی بشر مبدل به یک خاطرهی ماندگار شد،آخرین خاطرهی جهان کهن، به گونهای که با نواخته شدن زنگ نخستین سال قرن بیستم،گویی بشر از خوابي درازمدت چشم میگشاید و سر تکان میدهد و خود را در جهانی دیگر، متفاوت و غریبه مییابد.
اما آنچه مایهی اهمیت داستان شبح اپراست، هیچ یک از مواردی نیست که یاد کردیم. اهمیت داستان سادهنمای شبحاپرا در چیزیاست که در زیرساخت این داستان نهان شدهاست. شبح اپرا- هم شخصیت شبح اپرا و هم کل داستان شبح اپرا- تصویری تمثیلی است از داد و ستدهای جهان غرب و جهان شرق یا به طور دقیقتر، جهان غرب و کشور تاریخساز ما ایران، داد و ستدی که در طول تاریخ، همواره در جریان بوده، بهویژه از رنسانس به این سو و به طور ویژهتر در قرن نوزدهم میلادی. و بدین سان است که قرن نوزدهم میلادی را قرن هجوم مذاهب و شعر و هنر شرقی و بهویژه ایرانی به سوی جهان غرب مییابیم و به طور متقابل جهان غرب نیز با علوم و فنون خشک و رسمیش و سوار بر کشتیها و خطوط راه آهنش و با ماشیندودیها و توپهای دودزایش به سمت شرق میتازد و تا دورترین صحاری آسیا و افریقا و تا آن سوی جزایر اقیانوس آرام و کوههای کافرستان و تبت و پامیر پیش میرود و بر سر راه خود چهرهی مادی شرق را تغییر میدهد، به همان سان که شرق و بهویژه ایران نیز در هجوم معنویت خود، روح غرب را دچار تلطیف اجباری میکند، گوته از شعر حافظ زاده میشود و بودیسم بر فلسفهی اروپا پنجه میافکند....
در داستان شبح اپرا، ایران به سان نمایندهی همهی شرق برگزیده شدهاست و این انتخابی هوشمندانهاست، زیرا ایران برای قرنها و هزارهها نمایندهی فرهنگی و مدافع نظامی شرق در برابر نفوذ فرهنگ و هجوم سپاهیان غرب بودهاست. غربیان ایران را کشور پریان و سرزمینی لبریز از گلهای سرخ و نوای بلبلان و آکنده از شعر و موسیقی میپنداشتند و آرزوی دیدار شیراز و سمرقند و بخارا، سرّی بوده که در سر هر انسان غربی خانه داشته. در داستان شبح اپرا، اریک را مییابیم که شبح اپرا نام گرفته، مردی با چهرهی بی نهایت زشت که به هوشمندی و جامعیت در علوم و فنون و هنرها توصیف میشود. مرد ایرانی که عنوان یکی از شخصیتهای داستان است، اریک را نخستینبار در ایران دیده و به یاد میآورد که او ساختمانسازی برجسته در ایران بوده و حتی بنای عظیم و هیولایی اپرای پاریس را هم اریک ساختهاست. اریک از این لحاظ و با آن چهرهی هیولاییاش و با پيافكندن بناي هيولايي اپراي پاريس، تمثیل علوم و فنون جدید و خشک غربی است که در قرن نوزدهم به شرق و ایران رخنه میکند و با ساخت بناهایی فاقد خطوط منحنی و آکنده از خطوط راست و زوایای شکسته، و با خطوط راهآهن و سیمهای تلگراف و سلاحهای آتشینش، چهرهای خشن و خشک و هیولایی از خود به نمایش میگذارد و اینهمه در نیمی از شخصیت اریک تجلی مییابد: اریک زشتچهره که در علوم و فنون جامعیت دارد و با حضور خشن و وحشتزایش، بناهای هیولایی میسازد. اریک از این جنبه، نماد همهی چیزهای مفید و ضروری است که خشکاند و دوست ناداشتنی، چیزهایی که در قرن نوزدهم میلادی از غرب به سوی شرق و ایران هجوم میآورند. اما اریکِ زشتِ دانشمندِ دوست نداشتنی، چهرهی دیگری نیز دارد، چهرهی مردی که دوست دارد که دوست داشتهشود، مردی مهربان با صدایی فرشتهآسا که هیچگاه با لحن تند با کسی سخن نمیگوید و عاشق گل سرخ است، چیزی که رمز شهرت ایران در نظر اروپاییان بودهاست. اریک فرشتهی موسیقیست و هر که با او پیوند یابد، مبدل به فرشتهی موسیقی میشود. و این نیمهی دوم شخصیت اریک است، نیمهای که اریک از ایران با خود به فرانسه بردهاست، یا شاید بهتر باشد که بگوییم این، خود ایران است که در نیمی از شخصیت اریک خانه گرفته و با او به اروپا رفته است. مرد ايراني، رازدان و رازگشاست و اين رازوارگي ايران است كه در قالب مرد ايراني متجلي شده و مبدل به نيمي از شخصيت اريك شده و همه جا همراه اوست. این، شعر و هنر و عرفان و مذاهب شرقی و ایرانی است که در قرن نوزدهم، اروپا را به زانو در میآورد و همهی پاریس- نه تنها پاریس بلکه همهی اروپا- از آن سخن میگویند و مسحور آن شدهاند، به گونهای که انبوهی از کتابهای پارسی در اروپا ترجمه و چاپ می شود و شعبهی ویژهای از دانشمندان، تحت عنوان مستشرقان پدید میآیند که وظیفهشان شناساندن ایران و شرق به اروپاییان است. مرد ایرانی میگوید از آن زمان که اریک از ایران به فرانسه بازگشته، او نیز به دنبال اریک به فرانسه آمده و همهجا همراه اوست. آری، ایران در نیمی از وجود اریک خانه گرفتهاست و همهجا با او همراه است و این همراهی، در همراهی مرد ایرانی با اریک تجلی نمادینه مییابد. در پایان داستان نیز مرد ایرانی را بهسان تنها ساکن خانهیاپرا مییابیم، آنجا که اریک مردهاست و خانم گیری که خود از کارکنان مهم خانهیاپراست، بیرون ایستاده و در میزند و از میان 1500نفری که در خانهیاپرا کار میکنند، مرد ایرانی است که به روی او در میگشاید و فضا به گونهای القا میشود که گویی مرد ایرانی تنها کسی است که در خانهی اپراست. آری ایران و فرهنگ ایرانی، غرب را از درون، تسخیر کردهاست. مرد ایرانی که حالا تنها ساکن خانهیاپرا شدهاست، پس از مرگ اریک، به خانم گیری میگوید كه اریک دیگر نمیتواند مرا بکشد. چرا؟ زیرا آن اریک که مرده، در حقیقت نیمی از شخصیت اریک بوده، نیمهی غربیش که پس از رنسانس، قصد کشتن فرهنگ شرقي و کل موجودیت شرق را داشتهاست، اما شرق و بهویژه ایران با هجوم معنویت خود، غرب را به زانو درآورد و در درون روان غرب- در خانهیاپرا- خانه گرفت.
اریک از آن زمان که از ایران به فرانسه بازگشته، مبدل به شبح شدهاست و در نهانخانهها و تاریکیها زندگی میکند و با روشهایی که به سحر و جادو میماند سعی در اختفای خود دارد. چرا؟ زیرا اریک با معنویت شرقی و ایرانی گره خوردهاست و معنویت را نمیشود با چشم سر دید، در حالیکه بنای هیولایی اپرای پاریس را که نماد نیمهی دیگر شخصیت اریک است، میتوان از فرسنگها آنسوتر مشاهده کرد. و ديگر آنكه شرق بهویژه ایران در تصور غربیان، سرزمین جادو و جادوگران بودهاست، بهگونهای که حتی معادل دو واژهی جادوگر و جادو یعنی mag و magic از واژه مُغ که تعلق به فارسیباستان دارد، برگرفتهشدهاست و این اشتقاق، بیانگر آن است که تصور ایران به سان کشور جادوان، تصوری باستانی است. و جادو با تاریکیها و دخمههای نَمور زیرزمینی و نیز با آینه و آب پیوند نزدیک دارد و اینهمه را میتوانیم در اتاق شمارهی 5 اپرای پاریس که ویژهی شبح اپراست و در خانهی زیرزمینی اریک که بنا شده بر آب است و در اعمال سحر مانند او بیابیم که در آنِ واحد میتواند در چند جا باشد یا در جایی باشد و صدایش را در جایی دیگر بشنوند.
و شبح اپرا، تمثیلی از تلاقی دو جهان شرق و غرب در قرن نوزدهم میلادی است، قرنی حادثهخیز که شرق و غرب در برابر هم صفآرایی میکنند و به قلمرو هم میتازند.غرب با علوم و فنون رسمی و خشکش و سوار بر کشتیها و خطوط راهآهنش و با ماشین دودیها و توپهای دودزایش به سمت شرق میتازد و تا دورترین صحاری آسیا و افریقا و تا آن سوی جزایر اقیانوس آرام و کوههای کافرستان و تبت و پامیر پیش میرود و بر سر راه خود چهرهی مادی شرق را تغییر میدهد، به همان سان که شرق و بهویژه ایران نیز در هجوم معنویت خود، روح غرب را دچار تلطیف اجباری میکند، گوته از شعر حافظ زاده میشود و بودیسم بر فلسفهی اروپا پنجه میافکند و در آن گرماگرم، همهی اروپا از شرق و از ایران سخن میگویند و مسحور معنویت و شعر و هنرش شدهاند....
این داستان کوتاهِ روانِ پر اشاره را ناخوانده نگذارید.
مرکز پخش:
نشر هگمتانه
:: برچسبها:
انتشار ,
داستان ,
کتاب ,