عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 326
نویسنده : جاذبه وب

                                               

               

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 332
نویسنده : جاذبه وب

 

 

 

 

 

دوستانی که تمایل دارند اطلاعات بیشتری در خصوص  فنون زلالسرایی دریافت دارند،  ضمن دقت در تعاریف و قوانین زلال، به آدرس های زیر مراجعه فرمایند:

*

آدرس اوزان بنیان پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/4   

نمونه برای اوزان پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/8

*

آدرس اوزان بنیان هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/5

نمونه برای اوزان هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/9

*

آدرس اوزان بنیان نه سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/6

نمونه برای اوزان نه سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/10

*

آدرس اوزان بنیان یازده سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/7

نمونه برای اوزان یازده سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/11

*

تمرین زلال پیوسته ی قافیه دار پنج سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/13

*

تمرین زلال پیوسته ی قافیه دار هفت سطری:

http://zolal94.blogfa.com/category/12

 

*

توجّه:

جهت حفظ ریتم قانونی زلال، تبعیّت از اوزان بنیان، ضروری است

و چنین می شود که « انقلاب در موسیقی شعر با ظهور سبک زلال » معنا پیدا می کند

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 321
نویسنده : جاذبه وب

 

 

 

گلدان

 

 

***

 

 

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

 

*

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 263
نویسنده : جاذبه وب

 

 

گلدان

 

***

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 314
نویسنده : جاذبه وب

 

گلدان

 

*

ای گل که به گلدانی

وَز جملــه ی  گلهـای  بهــــارانی

دانم  تو  هم  از  غربتِ  خود  در  قفسی  نالی

دلتشنــه تـریـن  عــاشـقِ  بارانــی

در داخلِ  زنــدانـی

*

آن ریشه کـه پیچانـدی

وآن تـارِ غمی کــه  بر گلو   رانـدی

از جملـه  نشانـه هـای  ازدیـادِ  دلتنگـی ست

از فکـرتِ آدمی  چـه هـا  خواندی

اینگونـه گل افشاندی!؟

*

بــر لــذّتـــم افــزودی

وجدانِ  خود  از  این جهت  آسودی

امّـا  مـن ِ دنیـا زده ،  بیــرونِ  تــــو  را  دیــدم

غـافـل  ز  درونتـم  کــه  می بودی

چون کوکب و داوودی

*

گلدانِ  تـو  تـاریک است

پاهای  تو را  چه کس  بدینسان  بست؟!

گلدانِ  تــو را  بــه  تیـشه ی نــور  در ایـن  وادی

آهستــــه و نـرم   بـایـــدی  بـشکست

سرزنده تر و سرمست

*

وقتی که  بهار آید

با  سایـه ی  نــورِ  سبـز  یار آید

در  بـستـــرِ  آزادیِ  گلسِتــانِ  احساست

گلواژه ای از عشق  به  بار آید

دل بـا تو کنار آید

*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 399
نویسنده : جاذبه وب

 

 

جواب به آقای عباس حاکی و مخالفین مشابه

 

در خصوص سبک زلال

 

 

آقای حاکی، سلام عرض می کنم به خدمتتان

شما پرسیده اید که چه عاملی مجوز و نیاز زمان، برای ارائه و پیشنهاد شکل شعری «زلال» است؟

بنده به طریقی دیگر سئوالتان را تکمیل می کنم: آیا زلال چه چیزی بر ادبیات می افزاید که زمان نیاز دارد؟

و همچنین بی توجه به حساب و کتاب «هجا» که کانون صوت است گفته اید: « هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۳۱ عین همین شکل ( یعنی عین شکل زلال ) را برای بیان شعر گونه ای که فقط بیان صوت بود عرضه داشت.....»

که در حقیقت با شاهد آوردن مطلب زیر به قصد ایجاد شبهه ، چنین تداعی کرده اید که گویا  زلال از قبل بوده و ریشه در گذشته دارد و بقیه ی کلامتان جانماز به آب کشیدن است.

 

آ

آ،یا

«آ» بون نا

« آ » ، « یا » بون نا

آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

مین تا اودان: ها

هومان هون:ها

میدون:ها

ها

 

به فرض اینکه آرایش نوشته ی فوق در منبع چاپی اصلی اش به همان صورت است که مرقوم فرموده اید. حالا من بررسی می کنم.

 

4- آ

3- آ،یا

2- «آ» بون نا

1- « آ » ، « یا » بون نا

+ - آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

1- مین تا اودان: ها

2- هومان هون:ها

3- میدون:ها

4- ها

 

سطور (1):

1- « آ » ، « یا » بون نا

1- مین تا اودان: ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (2):

2- «آ» بون نا

2- هومان هون:ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (3):

3- آ،یا

3- میدون:ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی و قرینه نیستند.

 

سطور (4):

4- آ

4- ها

که از لحاظ تعداد هجا مساوی اما با توجه به اختلاف زیاد تعداد هجای سطور اطراف با سطر مادر فرضی ناقرینه و نا مناسب می باشد .

لذا با این حساب که سطرهای اطراف از لحاظ هجا مساوی یا قرینه نیستند سطر وسطی نیز نمی تواند به عنوان سطر مادر در نظر گرفته شود.

سطر وسطی نوشته ی فوق این است:

 

آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها

 

که از  لحاظ تعداد هجا ( جهت تعادل و ایجاد شکل ) نا مناسب با سطرهای اطراف است.

روی این اصل، اگر بخواهیم  شکل حقیقی نوشته ی فوق را بر اساس وزن و ریتمش ( تعداد هجا ) به دست آوریم  ابتدا فرم هجا را تعیین کرده و معادل تعداد هجا ، وضعیّتش را جهت آرایش قانونی استخراج می کنیم :

 

 4- آ (1)

3- آ،یا (2)

2- «آ» بون نا (3)

1- « آ » ، « یا » بون نا (4)

+ - آ اوم ، اومان، تین تا ها ، دیژداها (10)

1- مین تا اودان: ها (5)

2- هومان هون:ها (4)

3- میدون:ها (3)

4- ها(1)

 

فرم هجای آرایش فوق:

1-2-3-4-10-5-4-3-1

کاملاً نامنظّم و بدون حساب

 

دقّت:

 

ا

اا

ااا

اااا

اااااااااا

ااااا

اااا

ااا

ا

شما اگر به سطر وسطی  نگاه کنید به وضوح معلوم است که هیچ تناسبی جهت ایجاد شکل با سطور اطرافش ندارد. پس با این حساب، سطور قرینه ندارد. وقتی سطور قرینه ندارد یعنی سطر مادر نیز ندارد.

لذا نوشته ی فوق، یکی از انواع نثر است که تهی از  ساختاری تعریف شده در ردیف نثرهای متنوّع دادائیستی قرار دارد.

آقای حاکی!  قالب های سبک زلال چهار شکل قانونمند دارند که عبارتند از  مثلث، پنج ضلعی، لوزی و شش ضلعی که هر کدامشان بر اساس رعایت وزن و تعریف بدست می آیند و در حقیقت ریتم قانونی شعر است که شکل بیرونی ساختار را آرایش می کند. شما و یا بهتر بگویم، مخالفان زلال، این نوشته ی دادائیستی را نسنجیده آرایش نموده و در برابر یکی از  اشکال قانونمند قالب های سبک زلال ( مثلث ) قرار داده اند و خیال کرده اند که یک « مثلث » است و دیگران را نیز احمق فرض کرده اند. آیا مگر بنده قبل از تولد زلال ، مثلث ندیده بودم که برایم مثلث درست کرده اید؟ دنیا پر از اشکال مثلث است. لیکن چنین ترفندهایی به قصد ایجاد شبهه و اغفال جوانان پاکدل، برازنده ی بزرگان نیست.

برای اینکه شکل حقیقی این نثر دادائیستی را بطور کامل مشاهده کنیم بنده حرف « د » را متناسب با تعداد خطوط فوق بر هجاها جایگزین می کنم.

( این کار به خاطر این است که محیط مطلب، جهت قالب گیری، بزرگتر دیده شود تا دوستان عزیز محیط حساب شده ی قالب را بهتر  تشخیص بدهند) :

 

 د

د د

د د د

د د د د

د د د د د د د د د د

د د د د د

د د د د

د د د

د

 

آیا شکل فوق مثلث است؟

یعنی دادا اینقدر بدبخت و بی شعور شده که بیاید از شکل نامفهوم فوق برای ساختار زلال، الهام بگیرد و یا تقلید کند؟!

و برعکس:

آیا جامعه ی ادبی آنقدر کودن و کور شده که روی شاهد شما حساب باز کرده و بر آنچنان خطایی جهت تشکیک و ایجاد شبهه در سبک زلال دامن بزند؟!

چطور شده که مخالفین زلال، یک نثر نامفهوم و مسخره ی دادائیستی را به تفسیر کشیده و به طرزی اغفال گرایانه معنا و مطرح می کنند اما از دلشان نمی آید یک زلال از ما گزینه کرده و به معنا و تعریف و تفسیر آن بپردازند؟

دیدید که استناد و شاهد شما اصلاً شکلی از اشکال قالب زلال نمی باشد.

حتی اگر هم  « شاهد» شما مطابق بررسی بنده، « مثلث » بود، نمی توانست دلیلی بر این باشد که من زلال را از آن الهام گرفته ام و یا زلالی بدون اینکه بنده آن را ببینم، قبلاً وجود داشته است .

زیرا که شکل قالب های زلال بر اساس تعریف بوجود می آیند و آن تعریف را کسی ننوشته  جز بنده.

بنده با این حال که چنین ساختاری را قبل از دوم بهمن 1388 در جایی ندیده ام ، یقین دارم که این شکل قالب، قبل از تولد زلال، در هیچ مکتبی نبوده است. چرا که این سیاق و قوانینش برای بنده ی حقیر خدا،  از بالا الهام شده است و امکان ندارد که چنین ساختاری در  سوابق ادبیات جهان وجود داشته باشد.

شما به شکل شاهدتان دقیق توجه کنید:

 

 

 

آقای حاکی! و شبهه اندازان امثال حاکی!

با شما هستم.

کجای شکل فوق عین شکل زلال است؟!

این جمله از شماست: « هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۳۱ عین همین شکل ( شکل زلال )  را عرضه داشت.....»

آیا شکل فوق از اشکال ساختار زلال است؟!

برای من با حیله، مثلث درست می کنید؟

کجای شکل فوق مثلث است؟!!!

چه کسانی را احمق به حساب آورده اید؟!!

شکل بالا همانا صورت حقیقی شکل مطلبتان است که  شما و دوستانتان سعی کرده اید جهت اغفال دیگران در اینترنت به صورت مثلث ( که یکی از اشکال زلال است ) نشان بدهید.

عجیب است!

طوری می نویسید که به قول قدما، با پنبه سر می برید.

یعنی تیغ را ادبانه می کشید تا اگر  مخاطبتان عصبانی شد و  خارج از کنترل،برایتان بد گفت، دیگران شما را  استاد و برحق بشناسند.

 

از گفته تان چنین نتیجه گیری می شود که  شما زلال را برای زمان حاضر، مناسب نمی دانید و این به معنی حذف زلال از میدان است.

 

اولاً شما زود تصمیم گرفته اید. زلال را باید پنجاه سال بعد از تولدش بشناسید. یعنی به تاریخ اظهار نظر حضرتعالی دقیقاً چهل و شش سال دیگر باقی مانده است.

زلال باید شناسانده شود. یعنی باید درست تا چهل و شش سال بعد هم  آموزش زلال ادامه داشته باشد. شما به جای اینکه به این جریان کمک بکنید و از دست این کودک بی یار و یاور بگیرید، به پایش صابون می مالید؟

بیشتر از پانزده قرن از عمر غزل می گذرد حالا هم برخی شاعران به وزن غزلشان بطور مکتوب اشاره می کنند و تمام کتابهای درسی از ابتدائی گرفته تا دانشگاه در خدمت شناساندن غزل و دیگر قالب های شعری هستند، آنوقت شما زلال را که هنوز چهار سالش تمام نشده نمی توانید تحمّل بکنید.

 شما را چه شده است؟!!!

آقای حاکی! شما که چشمتان را باز کرده و دیوان حضرت حافظ را بالای سرتان دیده اید و با انواع مختلف نثر و بحر طویل و شعر منثور و نثر موزون مأنوس گشته اید، طبیعی است اگر نیمائی و سپید برایتان غریب نیاید و منظوم های کلاسیک و امثالهم در حضورتان به آموزش زیاد نیازی نداشته باشند.

اجازه دهید از عمر زلال هم  قرنی بگذرد ، منتشر گردد و مردم به این سبک نیز به مرور عادت نمایند، سپس قضاوت بکنید.

زلال فعلاً دوره ی مشق را سپری می کند.

از خامی در خواهد آمد.

نسبت به خودش جوانی نیرومند خواهد شد.

آنوقت عارفانی پرورش خواهد داد تا برای همیشه با او زنده بمانند.

 

کسی که از لحاظ قید و بند، راحتی می خواهد می رود نثر می نویسد و کسی هم که می خواهد بر ادبیات جهان، هنری جدید و زیبایی بیفزاید زحمت می کشد زلال می نویسد. موسیقی منثور های کلاسیک و منظوم های کلاسیک ، همه تکراری هستند. لذا امروز خدمت به زمان و اضافه کردن چیزی بر ادبیات یعنی فعالیتی گسترده و جدی در عرصه ی زلال.شعر یعنی موسیقی منظم. شعر بدون موسیقی منظم و هنرمندانه یعنی مشغولیت و وقت گذرانی و خیانت بر نسل آینده. امروز اگر بخواهند موسیقی تمدنی را از بین ببرند ابتدا قالب های منظوم و نو آوری های منظوم را مورد حمله قرار می دهند.

زلال نوشتن کار هر شاعر نیست. زلال به نگین انگشتری می ماند که هرچه از روی حساب ساییده شود بر جلایش افزوده گردد.

زلال، زحمت و مهارت و دقّت و هنر می خواهد تا اینکه چیزی بر ادبیات بیفزاید و آن چیز همانا « موسیقی » شعر است.

موسیقی منظم شعر زلال بخصوص در قالب های عروضی اش نظیر ندارد.

عنایت داشته باشید که زلال چهار چیز دارد که هیچکدام از قالب های شعری  سبک های ادبی از نظم گرفته تا نثر ، آن چهار چیز را ندارند که عبارتند از: سطر مادر، سطور قرینه، راز «2» ، شکل قالب (مثلث،پنج ضلعی، لوزی ، شش ضلعی ).

و ابن خصوصیات است که زلال را از دیگر سیاقها جدا و مستقل می سازد.

جای خالی خیلی چیزها جهت آگاهی جوانان در علوم سبک شناسی مشهود است که به امید خدا دانشمندانی برای تحقق چنین امری در حال ظهور هستند. حسودان، روی حقیقت را هرچقدر هم بپوشانند بلاخره روزی باز خواهد گشت. برای اینکه مطلبم را خوب تحویل دهم به نکات زیر توجه فرمایید:

 

طبقه بندی شکل بیرونی شعر

در علم جدید سبک شناسی:

 

1- نثر کلاسیک ( بدون شکل )

 عبارت از :  نثر شاعرانه ی ساده و فنی مثل سپید و طرح و امثالهم

 و انواع نثرهای موزون مثل نیمایی، انواع بحر طویل، مسجّع، نثر روان

 و امثالهم.

 

2- نظم کلاسیک ( مربع ، مستطیل )

عبارت از: رباعی، غزل، مثنوی،  دو بیتی ، تک بیتی ، چهارپاره و امثالهم

 

3- زلال ( مثلث و پنج ضلعی، لوزی و شش ضلعی )

عبارت از : زلال عروضی قافیه دار، زلال عروضی بی قافیه ،

زلال عروضی تمام قافیه ، زلال آزاد و انواع زلال پیوسته.

 

 


 

رعایت انتظام در ریتم زلال علاوه اینکه در آرایش قانونمند نوشتاری بر زیبایی شکل خارجی ساختار سبب می شود، موجبات روانی آهنگ کلام را نیز فراهم می سازد.

بنابر این رعایت همین قوانین است که موسیقی خاص زلال را پدید می آورد.

در این جریان مهم، قضاوت و درک مخالفین در خصوص روانی و شفافیّت و موسیقی خاص زلال نیز ، به مانند آن شکل بی تعریف و نامفهوم دادائیستی است که جهت عوامفریبی مطرح شده تا با مثلث عوضی گیرند.

آقای حاکی! شما و امثال شما باید بعد از چهل و شش سال ، در خصوص سبک زلال نظر بدهند. درست چهل و شش سال.

عجله نکنید!

بنده زلال را شروع کرده ام اما جریان دارد . در آینده زلالسرایانی ظهور خواهند کرد که با ایجاد انقلاب در موسیقی، محشر شان دیدنی خواهد شد و زلالخوانی شان در مجالس، شور عجیبی بپا خواهد کرد. زود قضاوت نکنید، منتظر باشید تا زلال، آهنگسازی شده وارد موسیقی گردد.

آری،اینکه «توهّم» می گویند، روزگاری عینیّت خواهد یافت و تاریخ ادبیات شاهد یک معجزه ی بزرگ در عصر زلال خواهد شد. زلالی که اینک قدسیان با آواز می خوانند و هنوز صدایشان به گوش دهکده ی جهانی نرسیده است.

خدا برایتان عمر دهد تا ببینید.

دیگر لزومی نمی بینم که بیش از این به جوابم طول دهم.

ناتوانی بر سرودن زلال نمی تواند دلیلی بر ردّ زلال باشد.

اگر مخالفان صبر کنند در موقعش تکرار سئوالشان برایشان شرم آور خواهد شد.

بنده هیچوقت زلال را بر ادبیات تحمیل نکرده ام و تا به حال به کسی هم التماس ننموده ام که زلال بنویسد.

اما اگر در جهان، حتّی فقط یک نفر زلالسرا باشد، برایم محترم است و جایگاه خاصّی در تاریخ ادبیات خواهد داشت.

بنده بارها در مقالاتم  به منتقدان و مخالفان سبک زلال،متذکّر گشته ام که در قضاوتشان در خصوص زلال، عجله نفرمایند و مرا مجبور به جواب دادن نکنند زیرا آنوقت چنان ردّ پایی از خود باقی می گذارند که موجب رسوایی شان در محضر دانشمندان تیز هوش آینده گشته و برای همیشه در تاریخ ادبیّات مورد مذمّت قرار می گیرند.

زیرا که جوابهای اینجانب خارج از حوصله و بی پاکت و  شفاف و زلال است.

 

دانشمندان محترم نسل آینده ، این جمله را از بنده داشته باشند:

« مخالفان زلال در موقعی که بنده در قید حیات بودم اخلاق عجیبی داشتند، زلال را بشدّت تا دم مرگ ، کتک می زدند در آخر می گفتند زنده باشی! »

 

خادم اهل قلم

دادا

بیست و پنجم آبان 1392

 

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 292
نویسنده : جاذبه وب


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 359
نویسنده : جاذبه وب

 

با ظهور سبک زلال، معلومات ما عمیق و عمیقتر گشت.

و معلوم شد که آقای نیما و  آقای شاملو  هیچ کار تازه ای در ادبیات انجام نداده اند.

هنجار شکنی و ساختار شکنی نکرده اند.

قالب جدیدی در شعر ایجاد ننموده اند.

آنان فقط یاد آور شده اند که در قالب های نثر نیز می توان شعر نوشت.

چنانکه از قرن سوم تا به حال در ادبیات ترکی و عربی و فارسی و انگلیسی ( اروپایی ) ، شواهد بیشماری بر این امر موجود است.

در حقیقت، همه ی قالب ها و سبک ها در زمان خودشان نو هستند و به روز  و نو شدن محتوای ساختارها مربوط به حرکت زمان میشود نه بر شخصی خاصّ چون  آقای علی اسفندیاری.

به عنوان مثال عامل ایجاد شعر  مقاومت در  قالب غزل  در ایران ، دوران هشت سال دفاع مقدّس است.

*

آنان که با توهین های غلیظ بر سبک زلال می تازند طرفداران افراطی همین قالب های نثر هستند که جوانان مملکتمان را از توجه به اوزان و قوانین شعر به تنبلی کشانده و  بر اصالت و تمدّن فرهنگمان بی تفاوت می نمایند. گذشتگانی چون حضرت حافظ  و  حضرت فردوسی و حضرت سعدی و شیخ انصاری و مولانا و حضرت نسیمی و  حضرت فضولی و ...  آنقدر در اجرای اوزان و نظم و انضباط  قوی بودند که  خجالت می کشیدند منثور هایشان را ( علیرغم  اینکه دارای محتوایی پر از احساس و استعاره  و  آرایه های بکر بودند ) به عنوان شعر ، بر عالم  ادبیات  معرفی نمایند.

آنوقت یکی آمده گفته سعدی و حافظ و فردوسی به هوشش نرسیده ، بنابر این من باهوشترم  و  چنین و چنان کردم. سوء استفاده از زمان و نوعی کلاهبرداری ادبی به قصد کسب شهرت که حاصلش خیانت به اصالت موسیقی شعر یک تمدّت بزرگ بوده  است، نرم نرمک ذهن هوشمندان و ریش سفیدان ملاحظه کار ادبیات را  هم  به هواداری مشغول داشت.

بنابر این ،  توهین کنندگان بر گذشتگان و  اصالت و  تمدّن و  مسخره کنندگان انتظام زلال و هکذا حقیر شماران ِ جریان شعر زلال، از زلالیّتِ پیام ِ این سبک قانونمند ، واهمه دارند. آنها می ترسند با گسترش قالب های عروضی سبک زلال و انتشار انقلاب موسیقی شعر ، قدیمی بودن  قالب شعر نو  ( نیمائی و سپید و امثالهم )  آشکارتر گردد.

بنده جدید بودن قالب زلال و  سبک بودن این جریان را با دهها مشخٌصه به اثبات رسانده ام.

از مهمّترین مشخّه های سبک جدید بودن زلال، شکل قانونمند ساختار  بیرونی و  موسیقی خاص و بی سابقه ی آن است که قبل از  تحویل اینجانب به دنیای ادبیات، در هیچکدام از سبک ها و مکتب های دنیا سند نداشته است. ایضاً فرم هنجار و قواعد ساختار و موسیقی خاص زلال ، بر طبق قوانینی است که آن قوانین تا قبل از تولد زلال در جایی مکتوب و عملی نبوده است.

با توجه به دلایل و شواهد و  بررسی های فنون ادبی ، « زلال » ، اولین و بزرگترین ساختار شکنی را بعد از نثر و نظم کلاسیک در دنیای ادبیات انجام می دهد. لذا  نام « شعر نو » از جمله « سپید » و « نیمائی » و نثرهای کوتاه  و  شبیه اینها ، همه ، کپی و تکرار قالب های نثر ( انواع بحر طویل و  نثر موزون و  نثر  مرسل و نثر مسجّع و  نثر ادبی و  نثرهای  اروپایی و  امثالهم ) هستند که تغییر  اسم  داده اند.

وقتی که بنده این چنین حرفهایی را بطور کاملاً شفّاف و خالی از گنگ بودن  بیان می دارم  ، طرفداران شعر به اصطلاح « نو ! »،  می گویند فلانی می خواهد با چنین حرفهایی ، خودش را مطرح سازد. در حالی که بنده چنین نیّتی ندارم  و جرمم صاف و شفاف بودنم است. من نمی خواهم با ریا کاری و  حمایت دروغکی از  ناحق، بطور الکی بر طرفداران زلال بیفزایم. طرفداران و دوستداران زلال قبل از اینکه از زلال حمایت فرمایند باید خودشان زلال باشند. زلالدوست هزار رنگ و غیر منطقی و زلالسرای مشروط ،  به درد نسل با هوش حال و آینده نخواهد خورد.

طرفداران متعصّب و  افراطی  قالب نثر موزون نیمایی و  قالب نثر مرسل سپید که از  مقابله با زلال در مانده اند ، کار را به جایی رسانده اند که حتّی  دست به تهمت و افترا زده و  تخلص بنده را بطور مستقیم و غیر مستقیم  در مقالاتشان ، اسباب حمله به زلال قرار داده و به قصد محکوم  کردن جریان شعر زلال و تثبیت شهرت « نیما » ، بطور گستاخانه  اشاره بر دادائیسم نموده اند. در حالی که  تخلص بنده راز دارد و  بطور کلّی جدا از مفهوم دادائیسم  می باشد. به عبارتی تخلص بنده هیچ ربطی به مکتب دادائیسم ندارد. مخالفین زلال چنان خودشان را گم کرده اند که  اصلاً معلوم نیست که چه می خواهند بگویند. خودشان را به آب و آتش می زنند که زلال را  در همین چند سالگی اول دوره ی دبستان خفه نمایند و یا به نفع کسی که با کلاهبرداری و اغفال نسل جوان ، در ادبیات به شهرت رسیده ، بهره برداری نموده باز هم بزرگترش بکنند.  علت دشمنی شان  هم این است که با به میدان آمدن زلال، عدم هنجار شکنی ، عدم ساختار شکنی و عدم قالب جدید بودن نثرهای نیمایی و سپید و نوه نتیجه هایشان ( با نام های مختلفی چون طرح و شعر کوتاه و نثرواره و نثر کوتاه و ... ) بیشتر نمایان می گردد. لیکن به فکر پاپوش های دیگر  نیز هستند. البته ذرّه ای بیم ندارم . دادا هم خدا دارد.

دُزدی شهرت و سوء استفاده ی غیر حقوقی از احساسات مردم  و  خر حساب کردن با سوادها و اساتید فنّ،  به خاطر  بزرگ کردن و تثبیت یک مقام  ساختگی در تاریخ ادبیات ، خدمت به نسل های پاک و خون دل خورده ی ادبیات این دوران نمی باشد. از « نیما » یک بُت ساختن و به خاطر  حفظ  اسم «نیما»  به روی حقیقتی چون « جریان زلال » پرده کشیدن از  عدالت و جوانمردی نیست. 

*

خلق شعر در قالب های سبک زلال کار هر شاعر نمی باشد. ممارست و مهارت می خواهد. و قرار بر این هم نیست که هر کس  استعداد و قدرت سرودن شعر زلال را ندارد دشمن زلال بوده  و  از هر فرصتی جهت شکست دادن این جریان بزرگ ادبی استفاده نماید . البته سخت است زلال سرودن  بر  شاعری که از کودکی عادت به اوزان همدست نظم کلاسیک و  نثر کلاسیک کرده است. این چنین شخصی اگر بخواهد بدون ممارست و ناگهانی به زلالسرایی بپردازد نیمه راه و لنگ خواهد ماند. لذا باید از  عادت بیرون آید و به تمرین جدّی در  قالب های سبک زلال بپردازد. از عادت بیرون آمدن نیز به معنی پشت کردن به نظم و نثر کلاسیک ( مرسوم گذشته ) نیست بلکه ضمن حفظ  هنجار کلاسیک ، در اعتیاد به یک هنجار جدید و متفاوت به نام زلال و کسب مهارت نیز  همّت گماردن و  از هیچ کوشش و جوششی  دریغ ننمودن است. چنانکه بنده  در  عصر حاضر ، هم  غزل  می سرایم  هم  زلال.

لیکن شعر زلال به نگین انگشتری می ماند که هرچه رویش کار کنیم و هرچه کلامش را بساییم آنقدر  بر جلایش افزوده خواهد شد.

عدّه ای آنقدر در جهالت غوطه ورند که آدم شک می کند  نگاه کجشان از بی سوادی است یا لجاجت و حسد و غرور !

پس ناظران واقعی عدالت در ادبیات ، به کدامین گوشه ی عالم  نظاره گرند؟!

قرار نیست که به قصد بزرگ کردن آقای نیما و  آقای شاملو  و یا تثبیت  شعر به اصطلاح « نو » ، زلال را اینگونه ناجوانمردانه به محاصره انداخته و  هر گونه تازیانه ای را در سر  هر کوی و برزنی برایش مجاز دانند. و قرار هم نیست که عدّه ای با دیدن  پیشرفت زلال  و  بعد از پیروزی زلال ، ( با سؤ استفاده از موقعیت شغلی و زمانی)،  از این جریان ، به  تثبیت و بزرگ کردن نام « نیما » در تاریخ ادبیات ، سؤ استفاده و بهره برداری نا عادلانه نمایند. به عنوان مثال کسی که دیروز  در راستای مواظبت از « نیما» گفته : « شعر زلال ، ضدّ شعر است » ، حقّ ندارد  امروز  زلال را  به قصد سؤ استفاده ، در ردیف « شعر نو » ، معرفی نموده و یا با پسوند و پیشوند قرار دادن کلمه ی « نیما » بر آن ،  جزئی از  میراث خاندان نیما به شمار آورد.

اینها می گویند: زلال را به طریقه های مختلف بکوبیم اگر شکست خورد  که هیچ  و اگر پیروز در عرصه  گشت، به نفع « نیما » بهره برداری نماییم.

زلال، تعریف و قانون دارد که آن تعریف و قانون را نه امثال آقای اسفندیاری  و آقای شاملو  و هر شخصی دیگر از گوشه گوشه های جهان ادبیات، بلکه خودم نوشته ام  و  اهل ایرانم.

صحبت، صحبت نام و شهرت نیست.

صحبت صحبت افراط در وطن پرستی نیست.

صحبت، صحبت حفظ امانت است.

شعر زلال با شعر نو نه تنها هیچ میانه ی مشترکی ندارد بلکه مرامش مخالف مرام شعر نو است. آن خیانتی که شعر نو در طول یک قرن اخیر  بر فرهنگ  و تمدّن عمیق و ریشه دار ما کرده کمتر از  شبیخون های بزرگ فرهنگی در دنیا نیست. نیما و شاملو ، بیگانگانی را به آرزویشان رساند که دهها قرن بود به انتظام شعر و موسیقی ادبیات در تمدّن بزرگ و ریشه دار ما حسادت می ورزیدند. هر چند که تلاش بسیار می رود تا به رنگ توجیهات بیفزایند اما اینها همه زائیده ی تفکّراتی است که با متانت فرهنگی ما مغایرت دارد:

آری، « نیما » به ما یاد می دهد که می توان به گذشتگان و آیندگان بی احترامی کرد و برایشان تهمت و افترا زد و برایشان  ( بلا نسبت شما ) دزد و خر گفت .  نیما به ما یاد می دهد که چگونه می توان با برهم زدن قانون و نظم موسیقی شعر، بطور بی ادبانه تیشه به ریشه ی فرهنگ و تمدّن ایران زد. نیما به ما یاد می دهد که چگونه می توان شعر را در قالب های مختلف نثر چنان نوشت که خواننده را گیج نگه داشت. نیما به ما یاد می دهد که به هرچه از دهن پرید می توان شعر گفت. نیما به ما یاد می دهد که چگونه نثر را شعر کنیم که همه ادّعای شاعری بنمایند. نیما به ما یاد می دهد که هر بی سوادی میتواند شاعر باشد و به شهرت برسد. نیما به ما یاد می دهد که بر قالبی چون غزل که عروس قالب های شعر است، چگونه بی علاقه شویم...... اینها همه آرزوی مغزهای کدری بود که  قرنها بر انتظام  موسیقی تمدّن بزرگ و ریشه دار ما از دور  حسادت می ورزیدند. آری، اینها را فکری « نو » می دانند که  گویا تا به حال شخصِت های بزرگی چون سعدی  و فردوسی نتوانسته بودند به سبک تبدیل نمایند!!!!!!!

نیما به ما یاد می دهد که شعر های منظوم گذشتگان این تمدن را نخوانیم ، و شیوه هایشان را به کار نبریم ، زیرا آنها کهنه شده اند. پندهایشان کهنه شده است. پیامشان کهنه شده است. مرامشان کهنه شده است . قیامشان کهنه شده است. عرفان و معنویتشان کهنه شده است . موسیقی منظّمشان از مُد افتاده است، عالمشان کهنه شده است...

نیما به ما  یاد می دهد که بی نظمی و بی انضباطی در شعر را با بهانه ی آزادی از قید و بند رواج بدهیم. پیام و حالمان درهم و برهم و کدر و گنگ باشد. مست حال و هوای عرفانی نباشیم. نیما به ما یاد می دهد که زیاد آسمانی نباشیم و از معنویّت دم نزنیم.

نیما به ما می آموزد که چگونه می توان راحت طلبی و تنبل پروری را به عنوان هنر در بین جوانان ترویج داد.

نیما به ما یاد می دهد که شعر یعنی فقط لولیدن در زمین خاکی.....  )))

دیگر نمی خواهم  بیشتر از این به قضیّه طول دهم.

آنهایی که نیما را به ادبیات ایران بُت کرده اند هیچ جای بالیدن ندارند.

لذا چشم طمعشان را از زلال بردارند.

شعر زلال با شعر نو  فرق های  اساسی دارد که به چند نمونه از آنها اشاره می کنم:

1-  شعر زلال نظمی خاص در موسیقی شعر ایجاد می کند ولی شعر نو انتظام موسیقی شعر را به هم می زند ( یعنی موسیقی شعر را خراب می کند ).

2-  شعر زلال قانون و قاعده دارد در حالی که شعر نو  قانون و قاعده و انضباط ندارد

3-  شعر زلال سابقه ندارد در حالی که شعر نو سابقه دارد

4-  شعر زلال، شکل حاصل از اوزان قالب دارد ولی شعر نو  شکل حاصل از اوزان قالب ندارد.

5-  شعر زلال دارای هنجار و ساختار جدید است در حالی که شعر نو  محصور در هنجار  قدیم و ساختار کهن میباشد.

آنهایی که با حقیقت لج می کنند باید بیشتر بدانند تا از جهالت بیرون آیند.

*

نسل ها را ننگ هست
شاعـری کــــــه جاهل ِ فرهنگ هست
پیــروی از جهـل می ســوزد تـمـدّن را ز بیـــــخ
وای از آن طبعی که لای سنگ هست
سنگ،یکصد رنگ هست

*

 

متشکرم از اینکه برای مطالعه ی متن  فوق چشم رنجه فرمودید.

دادا

بیست و هشم مهر - سال نود و سه

 

 

مطالب مرتبط:

- مفهوم آزادی در ادبیات:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-24.aspx

- تفاوت شعر و نثر:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-26.aspx

- خطای بزرگ ادبی :    http://hagzolal.blogfa.com/cat-28.aspx

- شعر منثور چیست:     http://hagzolal.blogfa.com/cat-29.aspx

زلال هیچ ربطی به دادائیسم ندارد http://hagzolal.blogfa.com/cat-32.aspx :  

- نگاهی دقیق به جریان شعر زلال   http://www.hagzolal.blogfa.com/cat-21.aspx

- جواب دادا به عباس حاکی و مخالفان مشابه:  http://hagzolal.blogfa.com/cat-33.aspx

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 253
نویسنده : جاذبه وب


اي كاش انتها داشت اين كوچه‌هاي باريك

اين روزهاي بي تو اين روزهاي تاريك

 

سعي رسيدن ما تبديل شد به چيزي

مثل غروب اعصاب در معبر ترافيك

 

احوالم آن‌قدرها گفتن ندارد اين‌جا

مانند حال يك گل در قاب يك موزاييك

 

درد نديدن تو زخم عميق من شد

مانند بغض شيراز در خواب مرد تاجيك

 

آيا رسيدني بود در اين عبور مسدود؟

اي ريل‌هاي با هم اي دورهاي نزديك

 

روياي كوچك ما ناممكن زمين شد

ميزي و كافه‌اي و موسيقي رمانتيك

 

تقويم ساده‌ي ما تلفيقي از دو برگ است

امشب شب جهنم  فردا طلوع تاريك


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 257
نویسنده : جاذبه وب

آزمون ميان‌ترم درس‌هاي مثنوي معنوي و خاقاني-نظامي به شرح ذيل برگزار مي‌شود:


درس مثنوي معنوي:

زمان: پنج‌شنبه 29فروردين‌ماه، ساعت 12-13

مقدار متن: هزار بيت از شرح كريم زماني


درس نظامي-خاقاني:

زمان: پنج‌شنبه29فروردين‌ماه، ساعت13-14

مقدار متن:

            خاقاني: چهار قصيده‌ي نخست

            نظامي: تا صفحه‌ي130


شكل امتحان، تستي-تشريحي خواهد بود. به حذفيات منابع، مطابق شرح سرفصل‌ها توجه شود.



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 219
نویسنده : جاذبه وب

آزمون ميان‌ترم شاهنامه‌ي كارشناسي ارشد در روز 19/2/1392 رأس ساعت ده صبح برگزار مي‌شود. مقدار متن امتحان، تا ابتداي خوان چهارم رستم در مازندران است. امتحان، تلفيقي از پرسش‌هاي تشريحي و چهارگزينه‌اي است.

ضمناً كلاس روز 12/2/1392 برگزار نمي‌شود.

با آرزوي پيروزي


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 249
نویسنده : جاذبه وب

                                                                                             براي او كه مي‌آيد.


يك روز اشك‌هاي تو فرياد مي‌شود

و  عشق از محاصره آزاد مي‌شود

 

يك روز پر شكوه كه تاريخ عاشقي

بر پايه‌ي نگاه تو بنياد مي‌شود

 

روزي كه دست‌هاي تو در دست‌هاي من

از دست‌برد فاجعه آزاد مي‌شود

 

تقويم پر تراكم رحلت به دست تو

تغيير مي‌نمايد و ميلاد مي‌شود

 

كابوس دشت‌هاي جنوب از عبور تو

خواب شمال مي‌شود و شاد مي‌شود

 

در كوچه‌هاي كهنه كه ديوار حاكم است

تنديس‌هاي پنجره ايجاد مي‌شود

 

خوشبخت قلب من كه به ياد تو مي‌تپد

خوشبخت اسم من كه به تو ياد مي‌شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 263
نویسنده : جاذبه وب


وقتی که می­خندی جهان یک جور دیگر می­شود

دنیا برای زندگی یک جای بهتر می­شود


می­خندی و با خنده­ات این آفتاب بی­غروب

شب با تمام خستگی صبح مکرر می­شود


می­آیی و در چشم تو  این آسمان بی­دریغ

زنجیر هم تعبیری از بال کبوتر می­شود


هرجا که پاییز لجوج، آغوش گرمی از بهار

هرجا که دیوار عبوس، لب-خنده­ی در می­شود


مثل پری می­آیی از شب­های دور قصه­ها

آن شب که دیو قصه­ها محبوس دفتر می­شود


در دوردست دلهره وقتی صدایم می­زنی

دریای طوفان مژده­ی آغوش بندر می­شود


بی­شک از اعجاز لبت در سرزمین واژه ها

تردید هم آماده­ی معنای باور می­شود



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 240
نویسنده : جاذبه وب

آزمون میان ترم شاهنامه ی کارشناسی ارشد، صبح روز پنج شنبه 92/8/16 رأس ساعت 9/30 برگزار می شود. مقدار امتحان، از ابتدای پادشاهی کیقباد به میزان 250 بیت بر اساس نسخه ی دکتر جوینی و به صورت تستی-تشریحی خواهد بود.


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 239
نویسنده : جاذبه وب

آزمون میان ترم درس خاقانی - نظامی کارشناسی ارشد، روز 92/8/16 رأس ساعت 13/30 برگزار می شود. مقدار امتحان، سه قصیده ی اول کتاب سحر بیان خاقانی، و صفحات 91-150 کتاب هفت نگار آسمانی، به صورت چهارگزینه ای خواهد بود.


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 306
نویسنده : جاذبه وب

 

مقدمه

اسطوره‌ها اغلب روایت‌هایی دیگرگون از تاریخ‌اند؛ هسته‌هایی از واقعیت تاریخی را در خود دارند یا انعکاسی از واقعیت تاریخی را بر خود حمل می‌کنند، مانند داستان کیکاووس، دومین پادشاه کیانی که هسته‌ی تاریخی‌اش خویشکاری‌های یکی از شاهان یا سران قبایل هندوایرانی است و انعکاسی از خویشکاری‌های کمبوجیه‌ی هخامنشی و فتح شمال افریقا را نیز بر چهره دارد.

درباره‌ی این انعکاس‌ها گاه به درستی نمی‌توان دانست که اسطوره انعکاسی از تاریخ را بر خود دارد یا بخشی از تاریخ است که بر اساس اسطوره‌ای کهن‌تر نگاشته شده‌است. گرچه روایت یونانی تاریخ ایران اغلب تاریخ انگاشته می‌شود و روایت ایرانی تاریخ ایران، اسطوره و حماسه ارزیابی می‌شود، اما حقیقت آن است که می‌توان ردپای اسطوره‌های کهن‌تر را در بازنویسی‌های یونانی تاریخ ایران ردیابی کرد و از این سوی نیز حتی اگر روایت ایرانی تاریخ ایران، اسطوره هم باشد، اسطوره یک‌سره خالی از تاریخ نیست و بلکه گونه‌ای از تاریخ‌نگاری است. نمونه‌ی بسیار جالب این حقیقت، سرگذشت کوروش هخامنشی در تاریخ‌نامه‌های یونانی از ماجراهای زادن و بالیدن و نبردهای تخت‌گیری و دیگر بخش‌های سرگذشت اوست. آیا ایرانیان پس از استیلای اسکندر بر ایران و سوختن کتابخانه‌ها و تبدیل شدن روایت‌های کتبی به نقل‌های شفاهی، به مرور و بر اساس گردش‌های طبیعی و ناچار نقل‌های شفاهی، بخشی‌هایی از سرگذشت تاریخی کوروش را به دو پادشاه کهن‌تر آریایی یعنی فریدون و کیخسرو نسبت دادند یا برعکس، هنگامی که سرگذشت کوروش نگاشته می‌شد، روایت‌های زندگانی فریدون و کیخسرو چنان به محبوبیت شهرت داشت که مردمان، پادشاهان محبوبِ نوتر و از جمله کوروش را در قالب آنان و بر الگوی آنان می‌دیدند، چنان‌که روایت زندگانی پادشاهان منفور را بر الگوی پادشاهان منفور گذشته برمی‌ساختند. این پرسشی دوسویه است که پاسخ دادن به آن، دست‌کم با آگاهی‌های حاضرمان ممکن نیست و تنها می‌توانیم وجوه اشتراک سرگذشت‌های کوروش هخامنشی را با دو پادشاه کهن‌تر از وی یعنی فریدون و کیخسرو برشماریم بی‌آنکه به‌درستی بتوانیم بدانیم و بگوییم که کدام‌یک انعکاس کدام‌یک است.

 

اشتراکات و شباهت‌های سرگذشت فریدون، کیخسرو و کوروش

چون زمان زادن فریدون رسید، پادشاه که اژی‌دهاک(ضحاک) بود، خواب سه جوان را دید که یکی از آنان ضحاک را زد و بست و از تخت به زیرکشید و آن جوان فریدون بود. پس ضحاک دستور داد که فریدون را بجویند و بکشند. چون زمان زادن کوروش نیز رسید، پادشاه که آستیاک بود، خواب دید که از شکم دخترش ماندانا درختی رویید و جهان را زیر سایه‌ی خویش برد. این درخت می‌باید به سان خواب ضحاک، سه شاخه باشد زیرا مردمان آن روزگار، جهان را بر سه پهنه‌ی آسیا، اروپا و افریقا می‌شناختند. نتیجه نیز دستوری شد که زاده‌ی ماندانا را بکشند.

خواب بد دیدن پادشاه و حضور عدد سه و دستور دادن به کشتن نوزاد، در هر دو روایت کوروش و فریدون یکی است. حتی نام دو پاشاه نیز بسیار نزدیک است. پیوند خانوادگی نیز در هر دو روایت پیداست. پادشاه زمان کوروش، پدربزرگ مادری وی بود. ضحاک نیز به رغم تازی‌نژادی و انیرانی(ناایرانی) بودن، یک‌سره از خاندان فریدون به دور نبود، زیرا ضحاک دو خواهر جمشید را به زنی گرفته بود و فریدون نیز نواده‌ی جشمید بود. از این جهت شباهت کوروش به کیخسرو بسیار نزدیک‌تر است. کوروش پسر ماندانا دختر آستیاک بود و کیخسرو نیز پسر فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بود و افراسیاب دستور داد پسر دخترش را بکشند. از آن پس فریدون و کیخسرو و کوروش هرسه پنهانی بالیدند. کیخسرو را وزیر-سپهسالار افراسیاب یعنی پیرانِ ویسه در پناه خود گرفت و او به هیأت چوپانی بالید. کوروش را نیز هارپاک، وزیر آستیاک(و به احتمال بسیار، سپهسالار او) در پناه خود گرفت و او نیز در کوه نزد مهرداد چوپان هارپاک بالید. فریدون نیز در کوه البرز و نزد دشتبانی و با شیر گاوی به نام برمایه بالید. وزیر رهاننده در داستان فریدون و ضحاک نیز حضور دارد هرچند که با فریدون مربوط نباشد. این وزیر رهاننده، در چهره‌ی دو برادر به نام ارمایل و گرمایل تصویر می‌شود که به فرمان ضحاک، خورش‌خانه‌ی پادشاهی را ریاست می‌کنند و هر روز از آن دو جوان که باید کشته شوند تا مغزشان خوراک مارهای دوش ضحاک شود، یکی را می‌رهانند.

خویشکاری شُبانی و پیوسته‌هایش از قبیل چوپان، جانور شیرده و کوه، ظاهراً کهن‌الگویی است که در زندگانی اغلب منجیان نجات‌یافته‌ی ایرانی تکرار می‌شود. بر این اساس، نجات‌بخشی و نجات‌یافتگی در اندیشه‌ی ایرانیان با کوه پیوند داشته‌است و  شخصیت‌های نجات‌بخش و نجات‌یافته در قالبی از کهن‌الگوی کوه و شبانی نهاده و صورت‌بندی می‌شدند. حتی در ادوار بسیار تازه‌تر نیز این فرایند رواج داشته‌است، چنان‌که ساسان نواده‌ی دارای کیانی که مقدر بود اردشیر از او زاده شود و ایران را متحد سازد، چوپان بابک پادشاه پارس بود و مطابق نقل کتاب کارنامه‌ی اردشیر بابکان، در میان «شُبانان کُرتیکان»(شُبانانِ کُرد) می‌زیست و از این جهت می‌باید ساکن کوه بوده باشد، زیرا کُرد و کوه در باور ایرانیان، پیوند داشته‌است.

خویشکاری کوه و شبانی و جانور شیرده در سرگذشت کوروش نقل شده‌است و مقایسه‌ی آن با سرگذشت فریدون، نکات چشمگیری را بازگو می‌کند. جانور شیرده در سرگذشت فریدون، گاو بَرمایه در البرز است. ظاهراً گاو، توتم و صورت نوعی خاندان فریدون بوده‌ و در انتهای نام بسیاری از نیاکان او از خاندان اَثوَیَه تکرار می‌شود. گرز فریدون نیز گاوسر است. اما جانور شیرده در سرگذشت فریدون، تنها گاو برمایه نیست. به نظر می‌رسد که در سرگذشت فریدون، جانور شیرده دچار شقاق شخصیتی شده و در دو چهره‌ی گاو برمایه و فرانک ظاهر شده‌است. فریدون، گاو برمایه را نیز چونان فرانک، مادر خود می‌انگاشت و می‌توان چنین نتیجه گرفت که فرانک و گاو برمایه دو چهره از یک موجود اساطیری‌اند که وظیفه‌اش پروردن منجی نجات‌یافته بوده‌است. این موجود اساطیریِ پرورنده در سرگذشت کوروش به صورت سپاکو زن مهرداد چوپان ظاهر می‌شود. سپاکو به معنی سگ است. فرانک نیز صورت دیگری از پروانک/پروانه است که نام گونه‌ای از سگ‌سانان است. ظاهراً سپاکو در سرگذشت کوروش، نه زنی واقعی بلکه نمادی اساطیری و اجرایی برای کهن‌الگوی شیردهی و پرورندگی است و تکراری از فرانک است که او نیز اجرایی از کهن‌الگوی شیردهی و پرورندگی است.

اشتراک دیگر در سرگذشت فریدون و کیخسرو از یک سو و کوروش از سوی دیگر در نبرهای آنان است با پادشاهی که دستور به کشتن آنان داده بود. فریدون، پادشاهی به نام اژی‌دهاک(ضحاک) را شکست و کوروش نیز پادشاهی به نام آستیاک را که در هر دو سرگذشت، پیوند خانوادگی نیز میان دو سوی نبرد پیداست. جعرافیای نبرد نیز در هر دو سرگذشت، غرب ایران است. ضحاک تازی‌نژاد، در بغداد یا بیت‌المقدس می‌نشست و مابه‌ازای تاریخی وی نیز ظاهراً پادشاهان سامی‌نژاد آشور و بابل است که ددمنشی‌هایشان غرب ایران را در وحشت فروبرده بود و دو پادشاه غربی ایران یعنی هوخشتره‌ی ماد و کوروش هخامنشی به این کابوس وحشت پایان دادند. نیز کوروش در غرب ایران آستیاک را شکست. کیخسرو نیز افراسیاب را در آذربایجان و در دریاچه‌ی چیچست به چنگ آورد. این امکان بسیار قوی نیز وجود دارد که کیخسرو، انعکاسی از خویشکاری‌های هوخشتره‌ی ماد را حمل کرده باشد. اگر«کی» را که به معنی پادشاه و در حکم عنوان و سمت پادشاهان ایران بوده برداریم، از نام کیخسرو، خسرو می‌ماند که همان هوخشتره است. هوخشتره میانجی پیوند کیخسرو و کوروش است، از یک سو شکننده‌ی پادشاهان سامی‌نژاد آشور بود و از این جهت با کوروش که شکننده‌ی پادشاهان سامی‌نژاد بابل بود، شبیه است و از سوی دیگر شکننده‌ی سکایان بود و امروزه تردیدی نیست که تورانیان اساطیر و حماسه‌های کهن ایرانی که کیخسرو آنان را درهم کوبید و سرانشان را کشت، نه ترکان بلکه سکایان آریایی بودند و از این جهت، کیخسرو و هوخشتره خویشکاری مشترک دارند. نیز کیخسرو از موعودان ایرانی است و زنده است و بازمی‌گردد، و هوخشتره نیز به سبب دلیری‌هایش در برانداختن هراس آشوریان و سکاها، به مرتبه‌ی موعودان برکشیده شده و به احتمال بسیار زیاد، اوشیدر، موعود آخرالزمان زرتشتی، انعکاسی از هوخشتره‌ی ماد است.

افزون بر شباهت در جغرافیای نبرد، میان سرگذشت فریدون و کوروش به جهت سرنوشت پادشاه شکست‌خورده نیز مشابهت هست. فریدون مطابق بیش‌تر روایت‌ها ضحاک را نکشت بلکه او را در دماوند به بند کرد. کوروش نیز آستیاک را نکشت و او را به حوالی سمنان فرستاد و از این جهت نیز تبعید پادشاه شکست‌خورده به البرز یا حوالی البرز، در هر دو سرگذشت مشترک است، اما کیخسرو، افراسیاب را کشت و این با سرگذشت هوخشتره نزدیک‌تر است که سران سکایی را کشت و وحشت آنان را برانداخت.      

 

نتیجه:

1)   اسطوره‌ها بازگوکننده‌ی برش‌هایی از واقعیت‌های تاریخی‌اند و تاریخ نیز بر اساس انگاره‌های اساطیری نگاشته می‌شود.

2)   گاه به درستی نمی‌توان دانست که اسطوره بر اساس تاریخ نگاشته شده‌است یا تاریخ بر اساس اسطوره.

3)   نمونه‌ی چشمگیر نتیجه‌ی2، مقایسه‌ی سرگذشت کوروش و دو پادشاه کهن آریایی یعنی فریدون و ‌ کیخسرو است. به درستی معلوم نیست که اجزایی از سرگذشت کوروش وارد داستان‌های فریدون و کیخسرو شده‌است یا آنکه داستان‌های فریدون و کیخسرو در هنگامی که سرگذشت کوروش نگاشته می‌شد، چنان شهرت داشته که سرگذشت کوروش بر اساس آن داستان‌ها صورت‌بندی شده‌است.


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 286
نویسنده : جاذبه وب

 

 

شبح اپرا، داستانی است ساده و روان و در عین حال پر از کشش و التهاب، با چاشنی همیشگی روح بشر یعنی عشق و عاطفه که با بسیاری از دیگر صفات زیبای انسانی گره خورده، صفاتی از قبیل وفاداری و گذشت و حتی ایثار. نيز این داستان، نمایی فشرده اما واضح و گویا از آداب و اخلاق و شیوه‌ی زندگانی در اروپای قرن نوزدهم ارائه میكند، قرنی که امروزه به پشت سر اگر نگاه کنیم، آن را لبریز از خاطرات خوش تاریخ بشر مییابیم، قرنی با تراکم نویسندگان و شعرا و فلاسفه و دانشمندان و مخترعانش و همه‌ی کسانی که گامهای بلندی در تغییر اساسی فرهنگ و تمدن بشری برداشتند و جهان را به سوی قطع تعلق کامل از دنیای کهن سوق دادند و طرح جهانی تازه را ریختند که در قرنهای بیستم و بیست و یکم گسترش یافت. و بدین سان بود که قرن نوزدهم در حافظه‌ی بشر مبدل به یک خاطره‌ی ماندگار شد،آخرین خاطره‌ی جهان کهن، به گونهای که با نواخته شدن زنگ نخستین سال قرن بیستم،گویی بشر از خوابي درازمدت چشم میگشاید و سر تکان میدهد و خود را در جهانی دیگر، متفاوت و غریبه مییابد.

اما آنچه مایه‌ی اهمیت داستان شبح اپراست، هیچ یک از مواردی نیست که یاد کردیم. اهمیت داستان سادهنمای شبحاپرا در چیزی‌است که در زیرساخت این داستان نهان شدهاست. شبح اپرا- هم شخصیت شبح اپرا و هم کل داستان شبح اپرا-  تصویری تمثیلی است از داد و ستدهای جهان غرب و جهان شرق یا به طور دقیقتر، جهان غرب و کشور تاریخساز ما ایران، داد و ستدی که در طول تاریخ، همواره در جریان بوده، به­ویژه از رنسانس به این سو و به طور ویژهتر در قرن نوزدهم میلادی. و بدین سان است که قرن نوزدهم میلادی را قرن هجوم مذاهب و شعر و هنر شرقی و به­ویژه ایرانی به سوی جهان غرب مییابیم و به طور متقابل جهان غرب نیز با علوم و فنون خشک و رسمیش و سوار بر کشتیها و خطوط راه آهنش و با ماشیندودیها و توپهای دودزایش به سمت شرق میتازد و تا دورترین صحاری آسیا و افریقا و تا آن سوی جزایر اقیانوس آرام و کوههای کافرستان و تبت و پامیر پیش میرود و بر سر راه خود چهره‌ی مادی شرق را تغییر میدهد، به همان سان که شرق و به­ویژه ایران نیز در هجوم معنویت خود، روح غرب را دچار تلطیف اجباری میکند، گوته از شعر حافظ زاده میشود و بودیسم بر فلسفه‌ی اروپا پنجه میافکند....

در داستان شبح اپرا، ایران به سان نماینده‌ی همه‌ی شرق برگزیده شدهاست و این انتخابی هوشمندانهاست، زیرا ایران برای قرنها و هزارهها نماینده‌ی فرهنگی و مدافع نظامی شرق در برابر نفوذ فرهنگ و هجوم سپاهیان غرب بودهاست. غربیان ایران را کشور پریان و سرزمینی لبریز از گلهای سرخ و نوای بلبلان و آکنده از شعر و موسیقی میپنداشتند و آرزوی دیدار شیراز و سمرقند و بخارا، سرّی بوده که در سر هر انسان غربی خانه داشته. در داستان شبح اپرا، اریک را مییابیم که شبح اپرا نام گرفته، مردی با چهره‌ی بی نهایت زشت که به هوشمندی و جامعیت در علوم و فنون و هنرها توصیف میشود. مرد ایرانی که عنوان یکی از شخصیتهای داستان است، اریک را نخستینبار در ایران دیده و به یاد میآورد که او ساختمانسازی برجسته در ایران بوده و حتی بنای عظیم و هیولایی اپرای پاریس را هم اریک ساختهاست. اریک از این لحاظ و با آن چهره‌ی هیولایی‌اش و با پي­افكندن بناي هيولايي اپراي پاريس، تمثیل علوم و فنون جدید و خشک غربی است که در قرن نوزدهم به شرق و ایران رخنه میکند و با ساخت بناهایی فاقد خطوط منحنی و آکنده از خطوط راست و زوایای شکسته، و با خطوط راهآهن و سیمهای تلگراف و سلاحهای آتشینش، چهرهای خشن و خشک و هیولایی از خود به نمایش میگذارد و اینهمه در نیمی از شخصیت اریک تجلی مییابد: اریک زشتچهره که در علوم و فنون جامعیت دارد و با حضور خشن و وحشتزایش، بناهای هیولایی میسازد. اریک از این جنبه، نماد همه‌ی چیزهای مفید و ضروری است که خشکاند و دوست ناداشتنی، چیزهایی که در قرن نوزدهم میلادی از غرب به سوی شرق و ایران هجوم میآورند. اما اریکِ زشتِ دانشمندِ دوست نداشتنی، چهره‌ی دیگری نیز دارد، چهره‌ی مردی که دوست دارد که دوست داشتهشود، مردی مهربان با صدایی فرشته‌آسا که هیچگاه با لحن تند با کسی سخن نمیگوید و عاشق گل سرخ است، چیزی که رمز شهرت ایران در نظر اروپاییان بودهاست. اریک فرشته‌ی موسیقیست و هر که با او پیوند یابد، مبدل به فرشته‌ی موسیقی میشود. و این نیمه‌‌ی دوم شخصیت اریک است، نیمهای که اریک از ایران با خود به فرانسه بردهاست، یا شاید بهتر باشد که بگوییم این، خود ایران است که در نیمی از شخصیت اریک خانه گرفته و با او به اروپا رفته است. مرد ايراني، رازدان و رازگشاست و اين رازوارگي ايران است كه در قالب مرد ايراني متجلي شده و مبدل به نيمي از شخصيت اريك شده و همه جا همراه اوست. این، شعر و هنر و عرفان و مذاهب شرقی و ایرانی است که در قرن نوزدهم، اروپا را به زانو در میآورد و همه‌ی پاریس- نه تنها پاریس بلکه همه‌ی اروپا- از آن سخن میگویند و مسحور آن شدهاند، به گونهای که انبوهی از کتابهای پارسی در اروپا ترجمه و چاپ می شود و شعبه‌ی ویژهای از دانشمندان، تحت عنوان مستشرقان پدید میآیند که وظیفهشان شناساندن ایران و شرق به اروپاییان است. مرد ایرانی میگوید از آن زمان که اریک از ایران به فرانسه بازگشته، او نیز به دنبال اریک به فرانسه آمده و همهجا همراه اوست. آری، ایران در نیمی از وجود اریک خانه گرفتهاست و همهجا با او همراه است و این همراهی، در همراهی مرد ایرانی با اریک تجلی نمادینه مییابد. در پایان داستان نیز مرد ایرانی را بهسان تنها ساکن خانه‌‌ی‌اپرا می‌یابیم، آن­جا که اریک مرده‌است و خانم گیری که خود از کارکنان مهم خانه‌ی‌اپراست، بیرون ایستاده و در می‌زند و از میان  1500نفری که در خانه‌ی‌اپرا کار می‌کنند، مرد ایرانی است که به روی او در می‌گشاید و فضا به گونه‌ای القا می‌شود که گویی مرد ایرانی تنها کسی است که در خانه‌ی اپراست. آری ایران و فرهنگ ایرانی، غرب را از درون، تسخیر کرده‌است. مرد ایرانی که حالا تنها ساکن خانه‌ی‌اپرا شده‌است، پس از مرگ اریک، به خانم گیری می‌گوید كه اریک دیگر نمی‌تواند مرا بکشد. چرا؟ زیرا آن اریک که مرده، در حقیقت نیمی از شخصیت اریک بوده، نیمه‌ی غربیش که پس از رنسانس، قصد کشتن فرهنگ شرقي و کل موجودیت شرق را داشته‌است، اما شرق و به­ویژه ایران با هجوم معنویت خود، غرب را به زانو درآورد و در درون روان غرب- در خانه‌ی‌اپرا- خانه گرفت.

اریک از آن زمان که از ایران به فرانسه بازگشته، مبدل به شبح شدهاست و در نهانخانهها و تاریکیها زندگی میکند و با روشهایی که به سحر و جادو میماند سعی در اختفای خود دارد. چرا؟ زیرا اریک با معنویت شرقی و ایرانی گره خوردهاست و معنویت را نمیشود با چشم سر دید، در حالیکه بنای هیولایی  اپرای پاریس را که نماد نیمه‌ی دیگر شخصیت اریک است، میتوان از فرسنگها آنسوتر مشاهده کرد. و ديگر آن­كه شرق به­ویژه ایران در تصور غربیان، سرزمین جادو و جادوگران بودهاست، بهگونهای که حتی معادل دو واژه‌ی جادوگر و جادو یعنی mag و magic از واژه مُغ که تعلق به فارسیباستان دارد، برگرفتهشدهاست و این اشتقاق، بیانگر آن است که تصور ایران به سان کشور جادوان، تصوری باستانی است. و جادو با تاریکیها و دخمههای نَمور زیرزمینی و نیز با آینه و آب پیوند نزدیک دارد و اینهمه را می­توانیم در اتاق شماره‌ی 5 اپرای پاریس که ویژه‌ی شبح اپراست و در خانه‌ی زیرزمینی اریک که بنا شده بر آب است و در اعمال سحر مانند او بیابیم که در آنِ واحد میتواند در چند جا باشد یا در جایی باشد و صدایش را در جایی دیگر بشنوند.

و شبح اپرا، تمثیلی از تلاقی دو جهان شرق و غرب در قرن نوزدهم میلادی است، قرنی حادثهخیز که شرق و غرب در برابر هم صفآرایی میکنند و به قلمرو هم میتازند.غرب با علوم و فنون رسمی و خشکش و سوار بر کشتیها و خطوط راهآهنش و با ماشین دودیها و توپهای دودزایش به سمت شرق میتازد و تا دورترین صحاری آسیا و افریقا و تا آن سوی جزایر اقیانوس آرام و کوههای کافرستان و تبت و پامیر پیش می­رود و بر سر راه خود چهره‌ی مادی شرق را تغییر میدهد، به همان سان که شرق و به­ویژه ایران نیز در هجوم معنویت خود، روح غرب را دچار تلطیف اجباری میکند، گوته از شعر حافظ زاده میشود و بودیسم بر فلسفه‌ی اروپا پنجه میافکند و در آن گرماگرم، همه‌ی اروپا از شرق و از ایران سخن  میگویند و مسحور معنویت و شعر و هنرش شدهاند....

 

این داستان کوتاهِ روانِ پر اشاره را ناخوانده نگذارید.

 

 

 

 

 مرکز پخش:

نشر هگمتانه

 



:: برچسب‌ها: انتشار , داستان , کتاب ,
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 483
نویسنده : جاذبه وب

من شبی خواب ستاره ای را دیدم

و سال‌هاست در این بهتم

که ستاره‌ام؟

              اسیر کابوس زمین

یا زمینم؟

           پیوند خورده با رویای ستارگان



تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 264
نویسنده : جاذبه وب

تعريف تحقيق تعريف‌هاي گوناگوني از «تحقيق» ارائه شده است كه ما تنها به دو مورد آن اشاره مي‌كنيم: «تحقيق عبارت است از يك عمل منظم كه در نتيجه‌ي آن پاسخ‌هايي براي سؤال‌هاي مورد نظر و مطرح شده در موضوع تحقيق به‌دست مي‌آيد.» مطابق اين تعريف بايد موضوعي را مطرح و طبق يك عمل منظم پاسخي براي آن پيدا نمود. آقاي حسين دهنوي نيز در تعريف تحقيق در كتاب خود به نام روش تحقيق چنين آورده است: «تحقيق در لغت؛ به معني وارسي‌ كردن، بر رسيدن، كشف حقيقت و به كنه حقيقت رسيدن، و در اصطلاح، كوشش علمي و انديشيدن توأم با طرح و نقشه براي كشف حقيقتي مجهول است.» ضرورت تحقيق در اين‌جا اين سؤال پيش مي‌آيد كه آيا تحقيق و صرف وقت براي آن ضرورت دارد نه؟ بايد دانست كه پايه‌هاي تصميم‌گيري يكي «وهم» است و ديگري «عقل»؛ بدين معني كه بشر عادتاً در زندگي يا بر مبناي وهم و خيال تصميم مي‌گيرد و به حل مشكلات خويش مي‌پردازد و يا بر پايه‌ي عقل و درايت. از ويژگي‌هاي معمول تصميم‌گيري‌ها براساس وهم و پندار، داشتن پايان و سرانجامي حسرت‌بار و ناموفق است. در حالي‌كه بارزترين و آشكارترين صفت تصميم‌گيري بر پايه‌ي عقل و درايت، پايان و نتيجه‌اي فرح‌بخش و موفق است . تلاش براي رواج فرهنگ تحقيق خصوصاً در ميان ما مسلمانان با توجه به اعتقاد مردم به وجود خرافات و موهومات از اهميت خاصي برخوردار است. علل پيشرفت كشورهاي اروپايي، توجه تمام و كمال به تحقيق در تمامي زمينه‌هاي علوم مادي مي‌باشد كه در اين راه زحمات طاقت‌فرسايي را تحمّل كرده‌اند. براي مثال مي‌توان به سفرهاي طولاني محققان غربي به كشورهاي دوردست براي چندين سال متمادي اشاره كرد. حال با توجه به تأكيد مكرر دين اسلام به تحقيق و عقلاني انديشيدن آن‌جا كه مي‌فرمايد: «و لا تقفُ ما ليس لك به علم» و يا عبارات قرآني «افلا يتفكرون»، «أفلا تعقلون» و «يا ايها الذين آمنوا إن جاءتكم فاسقٌ بنبأٍ فتبيّنوا» و… مي‌خواهد ما را از دنباله‌روي كوركورانه منع؛ هم‌چنين از توجه و دقت در زندگي سلف صالح كه گاه براي دست‌يابي به صحت و سقم يك حديث ماه‌ها رنج سفر را تحمّل مي‌كردند؛ چرا بايد ما مسلمانان، خصوصاً داعيان دين در اين عصر، از تحقيق‌هاي علمي به‌دور بود و صرفاً به بيان نظرات عمدتاً بي‌اساس و پايه‌ و با ذهنيت‌هاي ابتدايي و پيشين خود اكتفا نماييم. فوايد تحقيق: با تحقيق، روحيه كنجكاوي و شوق دست‌يابي به حقيقت در انسان ايجاد مي‌شود. روان آدمي شاداب مي‌گردد و در نتيجه‌ي آن، علم حياتي دوباره مي‌گيرد و بر شاخ و برگ آن افزوده مي‌شود. ملت‌ها رشد مي‌كنند و زمينه‌ي ابداعات و اختراعات فراهم مي‌گردد. در بين ملت‌هايي كه اهل تحقيقند، تعصبات بي‌جا از بين مي‌رود و فرهنگ جامعه تعالي مي‌يابد با تحقيق در موضوعات ديني و مكتبي، حق از باطل جدا گشته، حقايق و اسرار مكتب اسلام معرفي مي‌شوند . و موهومات و خرافات در جامعه رنگ مي‌بازد. برداشت‌ها و نظرات شخصي و سليقه‌اي از قرآن و سنت ملاك و معيار قرار نمي‌گيرد و افراد جامعه ياد مي‌گيرند كه موضوعي را بدون استناد قوي و بدون تحقيق و بررسي از فرد يا افرادي قبول نكنند. انواع تحقيق تحقيق بر دو نوع است: 1. تحقيق فردي: يك فرد، موضوعي را انتخاب و به بررسي آن مي‌پردازد. چنين تحقيقي داراي موضوعي منسجم و به دور از تعارض و تناقض مي‌باشد. اما دامنه‌ي تحقيق محدود بوده، بحث مختصر و يك بعدي مي‌شود. 2. تحقيق گروهي: دو يا چند نفر با هم يك موضوع را بررسي مي‌كنند. گاهي هر فرد موضوعي را بررسي كرده و بعد آن‌ها را كنار هم گذاشته، تأليفي ارائه مي‌دهند (تحقيق افقي). يا اين‌كه همه با هم در يك زمان، مسأله‌اي را بررسي و نتيجه را عرضه مي‌كنند (تحقيق عمودي). محصول چنين تحقيقي ارزشمندتر و قابل اعتمادتر از محصول فردي است. تحقيقات پردامنه و وسيع همچون تهيه‌ي دايرة‌المعارف‌ها و لغت‌نامه‌ها با اين شيوه آسان‌تر بوده، بلكه به صورت فردي اگر غير ممكن نباشد، بسيار سخت خواهد بود. اصول تحقيق گروهي: لازمه‌ي انجام تحقيق گروهي رعايت مواردي است كه مختصراً در زير به آن‌ها اشاره مي‌شود. 1. داشتن هدف مشترك توسط همه‌ي اعضاء. 2. پايبندي همه‌ي اعضاء به طرح تحقيق . 3. عمل به وظيفه‌اي كه مدير تحقيق به عهده‌ي هر فرد مي‌گذارد. 4. روش يكسان براي گردآوري اطلاعات و تبعيت از آن روش. 5. مشورت و تبادل افكار در مواردي كه اختلاف رأي و نظر وجود دارد و پرهيز از اعمال سليقه‌ي شخصي. 6. هماهنگي در خاتمه‌ي تحقيق و تدوين با يك قلم واحد. عناصر تحقيق گروهي: تحقيق گروهي داراي دو عنصر اساسي مدير و اعضاي تحقيق مي‌باشد. مدير تحقيق كار هماهنگي، ادراه‌ي مالي و... را بر عهده دارد و اعضاي تحقيق به اعضاي علمي و خدماتي (كادر حروف‌چيني، حمل و نقل و خدمات‌رساني به اعضاء) تقسيم شده و هر كدام در راستاي وظيفه‌ي خود اقدام مي‌كنند. روش‌هاي تحقيق تحقيق چه به صورت فردي و چه به صورت گروهي بر اساس نياز، روش‌هاي گوناگوني دارد كه جهت آشنايي در زير تيتروار به آن‌ها اشاره مي‌شود: 1. ‌تحقيق تاريخي 2. ‌توصيفي 3. ‌تداومي و مقطعي 4. موردي و زمينه‌اي 5. همبستگي يا هم‌خواني 6. علّي يا پس از وقوع 7. تجربي حقيقي 8. نيمه تجربي 9. عملي 10. روش كتابخانه‌اي: يكي از راه‌هاي انجام تحقيق، روش كتابخانه‌اي مي‌باشد. در اين روش كه به آن روش «مطالعه‌اي» نيز گفته مي‌شود، تحقيق خود را از راه مطالعه‌ي منابع و مأخذ مختلف انجام مي‌دهيم. در ادامه‌ي مطلب به بيان مفصل چگونگي انجام آن مي‌پردازيم. مراحل تحقيق در روش كتابخانه‌اي در قسمت قبلي به مسايل نظري در مورد تحقيق پرداختيم، حال در اين قسمت به افدامات عملي در اين مرحله در رابطه با شروع يك كار تحقيقي خواهيم پرداخت. مراحلي كه اگر به ترتيب ذكر شده توسط محقق به‌كار گرفته شوند، محقق را در ارائه‌ي يك تحقيق مفيد مطابق با اصول علمي ياري خواهد كرد. اما قبل از آن بايد توجه داشت كه محقق در حد توانايي ناچار است برخي از وسايل و امكانات مورد نياز را تهيه كند كه از جمله مي‌توان به كاغذ A4، فيش‌هاي مخصوص فيش‌برداري، مداد، پاك‌كن، خودكار، زيرنويس، پوشه (براي نگه‌داري فيش‌ها)، ميز و صندلي مناسب و... اشاره كرد. مراحل اجراي تحقيق به صورت مختصر به ترتيب به شرح زير مي‌باشند، كه انتظار مي‌رود محقق با تبعيت از مراحل تعيين شده بتواند تحقيق علمي قابل قبولي ارائه دهد. 1. طرح و نقشه‌ي ابتدايي: محقق همچون مسافري قبل از حركت كلياتي را بايد مورد توجه قرار ‌دهد از جمله: موضوع كلي تحقيق (سياسي، اجتماعي و...)، نوع نوشته (مقاله، رساله‌ي علمي، كتاب و...)، هدف نوشته (توصيف، اثبات مطلب، تهيه‌ي گزارش)، روش تحقيق (براساس روش‌هاي ارائه شده در روش‌هاي تحقيق)، نوع مخاطب (سوادآموز، دانشگاهي و...)، حجم اثر، مهلت ارائه‌ي اثر، توانايي محقق، هزينه‌ي تحقيق.

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 245
نویسنده : جاذبه وب

«قَيدوا العِلْمَ بِالكِتابَهِ» پيامبر اسلام(ص) دانش را با نگارش، به بند بكشيد و نگه داريد.

اهميت يادداشت

بر حافظه انسان نمي ‌توان اعتماد كرد. هر دانشي كه روي كاغذ نيايد، با مرور زمان از بين مي ‌رود(كلّ علمٍ ليسَ في القرطاسِ ضاعَ). آن ‌چه رهاورد مطالعات و تحصيلات انسان است، مجموعه‌اي از دانستني ‌هاست كه براي حفاظت از آن‌ ها بايد به يادداشت كردن پرداخت تا هم براي خود انسان، هم براي ديگران و نسل ‌هاي آينده ثمر بخش شود. يادداشت، هم در كارهاي پژوهشي كاربرد دارد، هم در مطالعات آزاد و شخصي.
بزرگان گفته‌اند: «العلم صيدٌ و الكتابهُ قيدٌ» دانش، شكار است و نوشتن،‌ دام و بند.
به علاوه، بسياري اوقات، انسان مطالب سودمندي مي ‌شنود و مي ‌خواند، ولي چون يادداشت نمي‌ كند به مرور زمان از ياد مي ‌رود و اين خسارتي جبران ناپذير است. يادداشت برداري هنگام مطالعه يا پس از آن، هم ‌چنين يكي از راه ‌ها و شيوه ‌هايي است كه مطالعات انسان را مفيدتر مي‌ سازد و فرصت صرف شده براي مطالعه را بارور مي ‌گرداند. به تعبير ديگر يادداشت برداري خود نوعي از مطالعه به شمار مي ‌رود. اين ذخيره سازي دانسته‌ ها براي بهره ‌برداري‌ هاي بعدي، بايد روي اصول و روش ‌هايي باشد كه بيشترين كارآيي و فايده را داشته باشد. يادداشت‌ ها يا به همان صورت موجود مورد بهره‌ برداري قرار مي‌ گيرد، يا به صورت فيش ‌هاي تحقيقاتي و مواد خام، مبناي طرح عظيم ‌تري قرار مي‌ گيرد و از اطلاعات موجود در آن ‌ها براي تدوين يك اثر يا تهيه گزارش استفاده مي شود. در اين بخش، به برخي از نكات عمومي مربوط به يادداشت برداري اشاره مي‌ شود:

اساسي كار كردن

از آن ‌جا كه يادداشت ‌ها گاهي تا ساليان دراز باقي مي‌ ماند و به عنوان منبع استفاده ديگران يا پايه تحقيقات و تأليفات نويسنده و محقق مي‌ شود، بايد در نگارش نكات و يادداشت مطالب، اساسي و اصولي كار كرد؛ يعني به فكر آينده‌اي دراز مدت بود، نه صرفاً كاري مقطعي و گذرا و دم دستي. اين ديدگاه و اين اصل، ايجاب مي ‌كند كه نكاتي را در عمل به كار بنديم. گرچه مراعات اين امور، ممكن است خرج و هزينه داشته باشد، اما براي يك كار جدي و اساسي ارزش دارد كه انسان هزينه‌اي را هم متحمل شود. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «... و لكنَّ اللهَ يحِبُّ عبداً اِذا عَمِلَ عملاً اَحْكَمَهُ».[1] خداوند بنده‌اي را دوست مي ‌دارد كه هرگاه كاري انجام مي ‌دهد آن را محكم و متقن و استوار انجام دهد.

1. انتخاب نوع كاغذ: يادداشت‌ هايي كه در دفترها به صورت يك جُنگ و كشكول است، بهره برداري را دشوار مي ‌سازد؛ به علاوه امكان الحاق به آن‌ ها نيست. انتخاب برگه‌ هاي يادداشت، بهتر از نوشتن در دفتر است. برگه‌ ها بهتر است از جنس مرغوب و با دوام و در يك اندازه باشد، تا هم به زودي خراب نشود و هم تنظيم و دسته بندي آن ‌ها آسان ‌تر باشد.

2. قلم و خطّ : برخي نوشته ‌ها به لحاظ نوع رنگ يا نوع قلم، با مرور زمان يا محو مي‌ شود، يا جوهر پس مي ‌دهد و نوشته را خراب مي‌ كند. خطّ‌ ها گاهي ناخواناست. انتخاب قلم روان و پر رنگ و نيز نوشتن با خط زيبا و خوانا، كاري اساسي است. البته حوصله مي ‌خواهد و سليقه.
كاغذ كاهي و نازك، يا خودكارهايي كه رنگ آن‌ ها پس از مدتي به پشت صفحه نفوذ مي ‌كند(مثل سبز و قرمز) يا استفاده از جوهر و خودنويس، كه با سرايت آب يا خوردن دستِ تر، خراب مي ‌شود، هم ‌چنين استفاده از مداد، كه با مرور زمان از بين مي ‌رود، شيوه خوبي نيست.

3. برگه به جاي دفتر: گاهي نوشته‌ ها و يادداشت ‌ها مورد نياز خود انسان است. هم زمان با نياز ما ديگري هم مي‌ خواهد از يادداشت ‌ها استفاده كند. اگر در دفتر باشد، امكان بهره برداري هم زمان دو نفر نيست، امام از محاسن يادداشت روي برگه ‌ها، امكان تفكيك آن‌ هاست. به علاوه حمل و نقل برگه‌ هاي مربوط به موضوعات مختلف، آسان ‌تر از دفترهاي متعدد است. كارت‌ ها و برگه ‌هاي يادداشت كه به نام«فيش» هم معروف است و اندازه استاندارد آن 15 * 10 سانتي‌ متر مي ‌باشد، هم به صورت آماده و چاپ شده در بازار موجود است، هم مي ‌توان كاغذهاي يك اندازه را با خط كشي ساده به صورت برگه ‌هاي يادداشت در آورد. اين ‌گونه اوراق، هم در لوازم التحرير فروشي‌ هاست، هم در چاپ خانه‌ها كه از اضافات برش كتاب باقي مي ‌ماند.

4. عنوان گذاري: براي هر مطلب، هنگام مطالعه بايد عنوان و تيتر گذاشت، تا در آينده با وقت كمتر، موضوع هر يادداشت را بتوان به ياد آورد. انتخاب عنوان اهميت بسيار دارد و چه بسا در برداشت از يادداشت و استفاده از آن نقش تعيين كننده داشته باشد. عنوان هر چه كوتاه ‌تر و دقيق‌ تر باشد بهتر است. عنوان نبايد به صورت جمله باشد.

5. ذكر منبع.
 
6. نگه داري برگه‌ هاي يادداشت: برگه‌ هاي يادداشت را در برگه‌ دان، پوشه يا زونكن يا به هر وسيله ديگر، خوب نگه داري كردن، تا خراب نشود و نظم آن ‌ها به هم نخورد و استفاده از آن‌ ها آسان ‌تر شود.
 
7. نوشتن روي يك طرف برگه، نه پشت و روي آن، تا با گذشت زمان با نفوذ رنگ به دو طرف، نوشته‌ ها خراب نشود.

يادداشت موضوعي:

مخلوط بودن يادداشت ‌ها، چه به صورت برگه‌ هاي مختلط يا دفترهايي كه حاوي هر نوع مطلب باشد، خوب نيست. بهتر است هم مطالعات انسان موضوعي باشد، و هم يادداشت ‌ها، طبق موضوع ‌ها از هم تفكيك شده باشد. لازمه‌اش تيتر گذاري براي هر يادداشت است. سپس تنظيم و دسته بندي آن ‌ها طبق برنامه دلخواه، بنابراين روي هر برگه يادداشت، تنها يك موضوع را بايد نوشت، هر چند كوتاه باشد. گاهي انسان در زمينه خاصّي يا بر محور يكي دو موضوع معين تحقيق و مطالعه مي ‌كند، گاهي هم مطالعات متنوع و در همه موضوعات است. در هر حال، با سامان بخشي به برگه‌ هاي يادداشت و ايجاد نظم الفبايي يا موضوعي و عنوان‌ هاي اول و دوم، بايد امكان بهره برداري از آن‌ ها را آسان ‌تر و بهتر و بيشتر ساخت. دادن نظم مناسب به برگه‌ ها، ميزان استفاده را مي ‌افزايد. هر يادداشت، مي ‌تواند يك عنوان عام داشته باشد، و يك موضوع خاصّ يا اخصّ؛ مثلاً موضوعاتي هم چون: تاريخ، عقايد، اخلاق، سياست، فقه، حقوق، ادبيات، حديث، اقتصاد، جامعه شناسي، شرح حال و ... هر يك«موضوع كلي» است. هر كدام قابل تقسيم به عنوان‌ هاي جزئي‌ تر است. به عنوان نمونه، «عقايد» را مي ‌توان به پنج عنوان جزئي ‌تر خداشناسي، نبوت، امامت، عدل و معاد تقسيم نمود. معاد نيز خود مباحث ريزتري دارد؛ مثل: برپايي قيامت، اثبات معاد، تجسم اعمال، بهشت و جهنم، صراط، شفاعت، محاسبه اعمال و ... . اين ‌گونه است كه مي ‌توان براي هر مطلب، تا سه عنوانِ جزئي، فرعي و اصلي گذاشت. يادداشت‌ ها هم بر اساس اين تقسيم، مي ‌تواند تفكيك و دسته بندي شود. تشخيص موضوع و عنوان گذاري براي هر يادداشت، از اهميت خاصّي برخوردار است. عناوين بايد كوتاه، گويا و مرتبط با معنون باشد. گاهي يك مطلب ممكن است به چند موضوع بخورد. مي ‌توان در هر دو جا آورد؛ مثلاً«ولايت فقيه»، هم موضوعي است فقهي و هم سياسي، «ربا» هم اقتصادي است و هم فقهي. «تاريخ بغداد» هم تاريخي است، هم شرح حال، «مشورت»، هم اخلاقي است، هم اجتماعي، «دوستي» هم اجتماعي است هم تربيتي، «نماز جمعه» هم فقهي است هم سياسي اجتماعي و همين طور. گاهي هم عنوان گذاري براي يك مطلب يادداشت شده، مشكل است. انتخاب تيتر در همان هنگام مطالعه و يادداشت، آسان‌ تر و مفيد تر است، چون كه ذهن آماده ‌تر است. و گرنه بايد بعداً دوباره خواند و طبق محتوا عنوان گذاشت و اين نوعي دوباره كاري و وقت‌گير است.

ذكر مأخذ: هر مطلبي كه يادداشت مي ‌شود، بايد مأخذ و منبع آن دقيقاً ذكر شود.
برگه‌ هاي چاپي يادداشت، گاهي مشخصاتي را كه در ذكر مأخذ لازم است، داراست. در غير اين صورت، بايد نام كتاب، مؤلف يا مترجم، محل نشر، ناشر، تاريخ نشر، شماره جلد و صفحه، نيز نوبت چاپ ذكر شود، و اگر يادداشت از يك مجله يا روزنامه است، علاوه بر نام مجله و روزنامه، نام نويسنده مقاله، عنوان مقاله، تاريخ نشر و شماره آن و صفحه نقل گردد. هم ‌چنين اگر مطلب، از يك سخنراني، سمينار، جلسه، درس، نوار، برنامه راديويي يا تلويزيوني و ... نقل شده است، نام گوينده، تاريخ و محلّ آن، نام برنامه و امثال اين ‌گونه اطلاعات كه مأخذ نقل را دقيق بيان مي ‌كند قيد شود، تا اگر مراجعه به اصل منبع لازم شد، امكان داشته باشد. در نقل مطلب از نشريات، نام نويسنده، عنوان مقاله، سال و شماره نشريه، شماره صفحه يا صفحات ذكر مي‌ شود.
نوشته‌ هاي بي مدرك، هر چند ارزشمند و مهم هم باشد، فاقد ارزش و اعتبار سندي است و نمي توان به آن‌ ها استناد كرد؛ مثل انسان ‌هاي بي شناسنامه يا كارت شناسايي مي‌ ماند كه هر چه مهم و خوب باشند، چون كارت شناسايي ندارند، در برخي مراكز راه پيدا نمي‌ كنند و به آنان اطمينان حاصل نمي ‌شود.
منبع نقل مطلب، هر چه دقيق‌ تر باشد، هم اعتبار بيشتري مي ‌يابد، هم مراجعه مجدد را آسان‌ تر مي‌ سازد و وقت كمتري مي‌ گيرد. در ذكر مأخذ نيز تا مي ‌توان بايد از«كد» و علايم اختصاري استفاده كرد تا جاي كمتري بگيرد؛ مثلاً به جاي جلد و صفحه، از«ج» و«ص» استفاده شود. هم ‌چنين يادداشت‌ ها، اگر به صورت ترجمه، تلخيص، نقل به معني، اقتباس، نقل قول غير مستقيم، تغيير عبارات و ... انجام گرفته و«عين عبارت» نيست، به اين روش و خصوصيت اشاره شود. گاهي يك مطلب، در منابع متعددي وجود دارد. اگر به يكي از آن‌ ها كه معتبرتر و كهن‌ تر است اكتفا شود بهتر است؛ مگر اين ‌كه به دليل خاصّي بخواهيم به منابع متعدد اشاره كنيم، كه در اين صورت مدرك دقيق مطلب را از هر چند مأخذ ذكر مي ‌كنيم. تهيه كننده يادداشت و نويسنده آن(فيش نويس) خوب است قيد شود، تا معرف برگه‌ هاي يادداشت باشد. ذكر تاريخ يادداشت برداري هم مفيد و مكمل آن است. وقتي كه صرف تهيه يك فيش دقيق و استاندارد مي ‌شود هدر نرفته است، زيرا از هدر رفتن‌ هاي وقت در آينده و بي ثمر بودن يادداشت ‌ها جلوگيري مي ‌كند. نوعي سرمايه گذاري زماني است كه بهره آن در آينده روشن مي ‌شود.

مراجعه مجدد

گاهي بايد سراغ يادداشت ‌هاي قبلي رفت. در اين مراجعه، چه بسا نياز به اصلاح يا تمكيل آن ‌ها باشد كه عملي مي ‌شود. گاهي اطلاع از يادداشت ‌هاي پيشين، سبب جلوگيري از دوباره كاري و يادداشت مجدد و مكرر يك مطلب مي ‌گردد؛ به علاوه، يادداشت براي بهره‌ برداري است. نوشتن و بايگاني كردن،‌ آن‌ ها را از خاصيت مي ‌اندازد. گاهي مطالعه كننده، به مطلب خوبي بر مي ‌خورد يا آن را مي ‌شنود و به فكر يادداشت برداري مي ‌افتد. غافل از آن ‌كه قبلاً آن را نوشته است. مراجعه مجدد به يادداشت ‌ها جلوي اين ضايعات را مي ‌گيرد.
عين عبارت يا محتوا؟ آن‌ چه در فيش ‌ها يادداشت مي ‌شود، به يكي از دو صورت زير مي ‌تواند باشد:
الف. عين عبارات منقول از مأخذ(نقل قول مستقيم)
ب. مضمون و محتوا(نقل قول تفسيري).
در صورت اول، خود الفاظ گوياي مفهوم مورد نظر است. اما در صورت دوم، با عبارات خودمان مضمون و خلاصه مطلب مطالعه شده را مي ‌نويسيم، آن‌ گاه به ذكر منبع مي پردازيم، تا خودمان يا ديگران هنگام نياز، به اصل مأخذ رجوع كنيم. در اين نوع، طبعاً عبارت توضيحي ما بايد پيش از عنوان قيد شده در برگه يادداشت باشد.
در هر دو نوع نويسنده يادداشت اگر نظريه خاصّي پيرامون موضوع دارد، مي ‌تواند در پايين همان برگه بنويسد.

برگه‌هاي ارجاعي

بهره گيري از«سيستم ارتباطات» در تحقيق و فيش برداري مفيد است. ربط دادن موضوعات به يكديگر، ذهن خواننده و نويسنده را غنا مي‌ بخشد. يافتن ارتباط ‌ها بين مطالب و موضوعات، هم وسعت اطلاعات مي‌ خواهد، هم ذوق و سرعت انتقال ذهني. از اين روش، در برگه‌ هاي يادداشت هم مي‌ توان استفاده كرد. گاهي محتواي يك يادداشت به يك يا چند يادداشت ديگر هم ارتباط مي ‌يابد و آن ‌ها در كنار هم كه قرار گيرند، برداشت بهتر و بيشتر و دقيق ‌تري مي ‌توان از موضوع داشت. اگر فيش‌ ها شماره و كد داشته باشد، مي ‌توان در پايان هر فيش، به شماره فيش‌ هاي ديگر كه با آن مربوط است اشاره كرد، يا همان عنوان ‌هاي يادداشت‌ ها را كه به صورت«نمايه » مورد استفاده قرار مي‌ گيرد در ارجاع، مورد توجه قرار داد؛ مثل اين‌ كه يادداشت« احترام والدين»، قابل ارجاع به برگه ‌هاي«حقوق» و«اخلاق خانوادگي» است، يا در پايان يادداشتِ«نهج البلاغه» مي توان نوشت(سيد رضي) كه به آن سر‎ْ عنوان هم رجوع شود. تنظيم سيستم ارتباطي بين واژه ‌ها، مفاهيم، سر عنوان ‌هاي موضوعي و كتاب ‌ها و منابع، مهم و دقيق، در عين حال بسيار كارساز و مفيد است و حتي در كتاب شناسي و تحقيق هم كاربرد دارد و براي محققان نقش واسطه و رابط را براي دستيابي به منابع ديگر يا موضوعات مرتبط و هم خانواده ايفا مي‌كند.(در بحثِ«روش تحقيق» هم اشاره‌اي به اين مسأله شده است.)

استنساخ و كپي گرفتن

هميشه نوشته‌ ها و آثار قلمي، در معرض گم شدن، خراب شدن، به سرقت رفتن و ... بوده است و از اين طريق، گاهي زحمات دراز مدت يك پژوهش ‌گر، يك جا از بين مي ‌رود و جز غصّه برايش باقي نمي ‌ماند. به همين جهت، بجاست كه از يادداشت ‌ها و دست نوشته ‌هايي كه وقت و زحمت زيادي صرف تهيه آن شده است، نمونه يا نمونه‌ هاي متعددي به صورت استنساخ، زيراكس يا با استفاده از كاربن تهيه شود تا اگر احياناً مفقود شد، يا در حادثه‌اي از بين رفت، محصول زحمات در جاي ديگر و به صورت نسخه ديگر موجود باشد.

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 283
نویسنده : جاذبه وب

پایان نامه تحصیلی یا پروژه را چگونه تدوین کنیم!
مقدمه
برای نوشتن یک پایان نامه یا پرژه تحصیلی در یک چهار چوب علمی محقق ناگزیر به رعایت اصولی است که هم نگارش مطلب برای وی آسانتر شود و هم مطالعه آن برای دیگران به سادگی امکان پذیر باشد این اصول سه گانه به شرح ذیل میباشند .
1) اصول تنظیم و تدوین مطلب
2) اصول نگارش و نوشتن مطلب
3) اصول منابع و مآخذ مطلب
اصول تنظیم و تدوین مطلب در پایان نامه ها :
معمولا یک پایان نامه تحصیلی به صورت زیر تنظیم میگردد :
1) صفحه عنوان
2) پیشگفتار و در صورت نیاز تشکر و قدر دانی
3) فهرست مطالب
4) فصل اول – طرح تحقیق
5) فصل دوم –پیشینه تاریخی تحقیق
6) فصل سوم _ روش تحقیق
7) فصل چهارم _ ارائه یافته های تحقیق و تجزیه و تحلیل آن
8) فصل پنجم _ خلاصه تحقیق و ارائه پیشنهادها
9) فهرست منابع و مآخذ
10) پیوست
1)عنوان تحقیق
عنوان تحقیق و صفحه اولین صفحه ای است که بیننده با آن واجه میشود و گاه روی جلد پایان نامه را در بر می گیرد و معمولا مشتمل بر اطلاعاتی به صورت ذیل است :
الف) عنوان پایان نامه
ب ) نام کامل استاد راهنما
ج ) نام کامل محقق یا محققین
د ) نام مرکز یا دانشگاهی که پایان نامه در آن تقدیم میگردد .
ذ ) نوع مدرک ( برای مثال : پایان نامه دوره کارشناسی ارشد صنایع دستی )
و ) تاریخ ارایه پایان نامه
2) پیشگفتار و تشکر و قدر دانی :
این بخش گر چه از ضروریات نیست ولی گاهی وجود آن لازم است که باشد و این قسمت میتواند شامل اطلاعات مختصر و مفیدی از هدف ، دامنه و وسعت تحقیق باشد که قبل از مطالعه کامل تحقیق به خواننده اطلاعاتی را در اینباره خواهد داد و تصویر و برداشتی از کل تحقیق را برای خواننده روشن میکند . محقق میتواند در پایتن پیشگفتار از فرد یا افراد با موسساتی که او را در انجام تحقیقش کمک و راهنمایی کرده اند ، سپاسگزاری کند .
3) فهرست مطالب :
فهرست مطلب که میتواند شامل یک یا چند صفحه باشد هدفی جز دادن دید و آگاهی از مطالب مندرج در پایان نامه به خواننده ندارد و خواننده را قادر خواهد ساخت به سرعت و دقت و سادگی ، مطلب دلخواه خود در پایان نامه را بیابد .
4)فصل اول _ طرح تحقیق :
طرح تحقیق یکی از ارکان اساسی و اصلی پایان نامه است و محقق قبل از آنکه به انجام تحقیق مبادرت ورزد ، باید این فصل را تهیه و تنظیم نماید و به سرعت استاد راهنما و یا هر فرئد دیگری که محقق قصد دارد نتایج تحقیق را به او گزارش دهد ، برساند . ÷س از تاید استاد راهنما محقق موظف است طبق طرح تنظیم شده در پی انجام تحقیق بر آید . مهمترین قسمتهای طرح تحقیق عبارتند از :
4-1- عنوان تحقیق ؛ باید شناختی دقیق و روشن از حوزه ی موضوع تحقیق را عرضه دارد و خالی از هرگونه ابهام و پیچیدگی باشد .
4-2-مقدمه یا تاریخچه ای از موضوع تحقیق : در این قسمت مختصری از نظرات و تحقیقات مربوط به موضوع و یا مسایل و مشکلات حل نشده در این حوزه و همچنین توجه و علاقه جامعه به این موضوع اشاره میشود .
4-3-تعریف موضوع تحقیق : در این قسمت محقق موضوع مورد علاقه و یا نیاز احساس شده خود را در حوزه تحقیق بیان میدارد و عوامل موجود در موقیعت را تعریف و تعیین میکند .
4-4-هدف یا هدفهای کلی و آرمانی تحقیق : این قسمت باید با جملات مثبت و کلی طرح شود و ازطولانی شدن مطالب پرهیز شود
4-5-روش انجام تحقیق : در این قسمت پژوهشگر روش کاری خود را بیان میدارد و شیوه های گوناگونی را که در گرد آوری مطالب خود به کار برده ذکر میکند و همچنین اگر روش آماری خاصی را در تهیه و تدوین اطلاعات به کار برده آن شیوه را بیان میکندو بیان آن یکی از ملزومات است .
4-6-اهمیت و ارزش تحقیق : با توجه به تشابه این قسمت از طرح تحقیق با تعریف موضوع تحقیق که در آن محقق نیاز خود را در آگاهی به نتایج مطالعه عنوان میسازد ، در این قسمت منابع شخصی یا علمی که از خاتمه تحقیق به محقق دست میدهد ، بحث میشود .
4-7- محدودیت های تحقیق : محدودیت هایی که کنترل آن از عهده محقق خارج است مانند انتخاب نوع بافته ها و یا زیر اندازها و دیگر محدودیت هایی که کنترل آن در دست محقق است مانند موضوع و محل تحقیق و ...
4-8- تعرف واژه ها : در این قسمت محقق باید واژه هایی که ممکن است برای خواننده آشنا نباشد تعریف کند مثلا در منطقه ای گره، ایلمک و در منطقه ای دیگر خفت و در جاییی دیگر به واژه ای دیگر خوانده میشود محقق باید واژه های نا آشنا را در این بخش معنی کند .
4-9-خلاصه فصلها: در این قسمت خلاصه ای اشاره وار از فصلهای آتی آورده میشودتا خواننده بتواند تصویری واضح از دیگر قسمتهای پایان نامه در ذهن خود ترسیم کند .
این مطالب میتواند اگر درست بیان شود فصل اول پر باری را برای تحقیق ما محیا سازد !
5)فصل دوم پیشینه تاریخی موضوع تحقیق :
این فصل حاوی خلاصه ای از مطالعات انجام شده در با ره موضوع تحقیق است این بخش از تحقیق یکی از ارکان اصلی و به تعبیری دیگر یکی از پایه های تحقیق میتواند باشد اگر محقق از ÷یشینه مطالعاتی تحقیق آگاهی داشته باشد به دنبال موضوعات تکراری نخواهد رفت و حتی میتواند با دلایل و برهان های ریشه دار و با پایه به نقد آثار گذشته بپردازد .

6)فصل سوم روش تحقیق :
در این قسمت معمولا به تفصیل در باره مطالبی به قرار ذیل بحث میشود:
الف) روش تحقیق در این قسمت محقق به توضیح و توجیه روش تحقیقی خود میپردازد و انواع مختلف روشهای تحقیقی ، هدف و موضوع پژوهشی خود ، مناسب دانسته است میپردازد.
ب) آزمودنی ها در این قسمت محقق به سوالاتی از قبیل :
1) آزمودنیها شامل چه اشخاص یا آیتمهایی هستند ؟ برای مثال او میگوید آزمودنیهای ما فقط شامل گبه بود.
2) تعداد آزمودنیها چند تا بود ؟ مثلا 500 نمونه گبه و حتی میتواند فرد هم باشد مانند : 500 نفر بافنده گبه .
3) با توجه به موضوع و هدف آیا افراد یا تعداد انتخاب شده مناسب هستند ؟ محقق باید با دلایل و برهانهای قاطع این بخش را برای خواننده ثابت کند و بقولی هدف خود را با عمل هماهنگ سازد .
4) نوع گزینش و تقسیم آزمودنیها به چه ترتیب صورت گرفته است ؟ محقق باید به این موضوع اشاره کند که موارد انتخاب شده به چه دلیل منتخب نگارنده بوده است و چرا مثلا به جای گبه از گلیم استفاده نکرده و ...
5)آزمودنیها از چه خصوصیات ویژه ای برخوردار هستند ؟ پژوهشگر باید به خوانندگان بگوید که خصوصیات آیتمهای انتخابی چه بوده است که او آنها را انتخاب کرده است او باید ویژگیهای انتخاب موضوعات مورد بحث خود را برای خواننده مشخص کند برای مثال بگوید چون میخواستیم نوع گره کاربردی در گبه ها را بررسی کنیم 500 نمونه گبه را انتخاب کردیم و یا ...

ج) روش جمع آوری اطلاعات : پژوهشگر پس از تعیین روش تحقیق باید روش جمع آوری اطلاعات را برای خواننده بیان کند که میتواند با استفاده از شیوه های مشاهده ، مصاحبه ، میدانی ، پرسشنامه ای وکتابخانه ای و یا حتی اینترنتی باشد .
د)متغیر های مستقل و وابسته : در این قسمت محقق به طور جدا گانه متغیر های متغیر های مستقل و وابسته را تعیین و تعریف میکند و با این کار هم مسیر مطالعه خود را مشخص میسازد و هم برای محقق دیگری این امکان را به وجود می آورد که در صورت تمایل ، بتواند در تحقیق مشابه همین متغیر ها را مورد بررسی قرار دهد .
ذ- روش اماری : در این بخش محقق باید از شیوه آماری بکار رفته در تحقیقش یاد کند و ضمن توصیف روش آماری استفاده شده در تحقیق به وضوح و خارج از هر گونه ابهام و پیچیدگی فرمولها و سطوح معنی دار به کار رفته در تحقیق را بیان دارد برخی از روشهای آماری که در کاهای تحقیقاتی عبارتند از :
1) فراوانی و درصد
2) ضریب همبستگی
3) آزمون – تی
4) آزمون – اف
7- فصل چهارم – یافته ها و تجزیه و تحلیل آنها :
این فصل در واقع هسته اصلی تحقیق است و احتمالا مشتمل بر بحث های کلامی ، جدولها ، شکلها ، نمودارها و نیز تجزیه و تحلیل اطلاعات است .
8- فصل پنجم – خلاصه تحقیق و پیشنهادها :
این فصل شامل دو قسمت اصلی ، یکی خلاصه تحقیق و دیگری پیشنهادها ست .
الف- این بخش یکی از مشکلترین بخشهای پایان نامه است . یک خلاصه مناسب ترکیبی از دو نوع اطلاعات است :
1_ اطلاعات و یافته هایی که محقق از تحقیق جاری خویش به دست آورده است .
2_ اطلاعات و یافته هایی که محقق از طریق مطالعه تحقیقات و نوشته های دیگران جمع آوری کرده است و کلا در نوشتن پایان نامه ، رعایت نکات زیر حائز اهمیت است :
الف) ارائه یافته ها و نتایج برجسته به صورت منظم .
ب ) استفاده از یافته های تحقیق جازی برای تایید یا رد فرضهای تحقیق
ج ) بکار گیری مطالب مندرج در فصل پیشینه تاریخی در رد یا تایید تحقیق (هرجا که لازم بود ) .
پیشنهاد ها :
تحقیقاتی که در زمینه های مختلف از جمله فرش دستباف صورت میگیرد لزوما باید با پیشنهاد هایی همراه باشد که در بهینه سازی رنگرزی ، بافت ، طراحی و در نهایت به سازی تولید فرش انجامد .
این بخش که به ازائه راهکارها میپردازد خواهد توانست بخشی از موانع را متلاشی کند و برای مسئولان چراغ راهی باشد.
9- فهرست منابع و مآخذ :
در این قسمت تمام منابع و مآخذ ، از قبیل کتابها ، مقاله ها ، مجله ها ، رساله های چاپ شده و چاپ نشده را به ترتیب حروف الفبای نام فامیل و نویسنده و یا مترجم و به صورت در هم از نظر نوع آنها نوشته میشود .
10- پیوست :
شامل مطالب و مدارکی است که در درک و فهم خواننده از پایان نامه کمک چندانی نمیکند و میتوان از پرسشنامه ها ، آزمونها ، نامه های نوشته شده به افراد و موسسات و سایر وسایل جمع اوری اطلاعات نام برد .

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 444
نویسنده : جاذبه وب

ضرب المثل های فارس همراه با معنی ی • حرف آ ، ا

• آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است

• آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است

• آب از دهان سرازیر شدن : بی نهایت شیفته چیزی شدن

• آب از سرچشمه گل آلود است : کار از بالا خراب است

• آب از سرش گذشت : بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست

• آب به غربال پیمودن : کار بیهوده کردن

• آب بر آتش ریختن : فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن

• آب برای من ندارد نان که برای تو دارد : گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کندن قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله ! اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد .

• آب به سوراخ مورچه ریخته اند : عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند

• آب در هاون کوبیدن : به کار بدون نتیجه مشغول شدن

• آب پاکی روی دست کسی ریختن : کسی را به کلی نا امید کردن

• آب در دست داری نخور : ( یا همون آب دستته بزار زمین ) بسیار شتاب کن

• آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم : مقصود و مراد در کنار ماست و از آن بی خبر هستیم

• آب دست یزید افتاده : کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران فروش است

• آب دهان مرده است : مرکبی کم رنگ است

• آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد

• آب زیر پوستش رفته : چاق و سر حال شده

• آب زیر کاه : مکار ، بد جنس

• آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند .

• آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب : کار از کار گذشته ، دیگر امیدی به اصلاح کار نیست

• آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که با گفتاری اظهار فضل کند

• آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک است

• آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا و شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد

• آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی ، باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد

• آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت می پردازد

• آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند

• آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد

• آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد

• آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند

• آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود

• آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود

• آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است

• آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند

• آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند

• آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود

• آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت

• آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست

• آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن

• آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید

• آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب

• آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد

• آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد

• آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست .

• آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن

• آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم

• در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است

• آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست

• آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک

• آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد

• آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد

• آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم

• آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت

• آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش

• آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است

• آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند .

• آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست

• آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد

• آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند

• آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست

• آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است

• آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد

• آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند

• آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد .

• آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید

• آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن

• آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست

• ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند

• اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند !

• ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم

• ارزان خری ، انبان خری : چیز خوب را ارزان نمی فروشند

• از آب و گل در آمدن : به حد مردان رسیدن

• از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده

• از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن

• از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن

• از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است

• از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است

• از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن

• از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد

• از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد

• از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن

• از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است

• از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک

• از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم

• از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است

• از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است

• از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن

• از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا

• از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد

• از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند

• از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن

• از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت

• از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست

• از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است

• استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن

• استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن

• اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود

• اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید

• اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است ( یعنی خیلی بدشانسه )

• اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسیدم

• اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی

• انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن

• انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن

• ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن

• این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه )

• این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد

• این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود

• حرف ب

• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار

• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن

• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت

• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن

• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن

• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است

• بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد

• بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق

• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد

• بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است

• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند

• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن

• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن

• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد

• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت

• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است

• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت

• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند

• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده

• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود

• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند

• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن

• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است

• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک

• به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد

• به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد

• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد

• به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد

• یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن

• بی رگ است : غیور نیست

• حرف پ

• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن

• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن

• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند

• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن

• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است

• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد

• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید

• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن

• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن

• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند

• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند

• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است

• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن

• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد

• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش

• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد

• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن

• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن

• حرف ت

• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار

• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است

• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است

• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود

• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان

• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت

• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه )

• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند

• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است

• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است

• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت

• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن

• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن

• حرف ج

• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست

• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن

• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم

• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است

• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی

• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن

• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است

• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است

• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود

• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است

• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست

• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه

• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود

• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود

• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد

• حرف چ

• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد

• چار میخ کردن : محکم کردن

• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )

• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد

• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود

• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست

• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست

• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است

• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن

• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود

• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است

• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟

• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )

• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است

• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است

• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند

• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست

• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد

• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود

• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست

• حرف ح

• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند

• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد

• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت

• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت

• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد

• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد

• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد

• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد

• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت

• حرف خ

• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند

• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست

• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست

• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !

• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است

• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد

• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟

• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت

• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟

• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود

• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است

• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد

• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد

• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده

• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است

• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود

• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است

• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است

• خرش به گل مانده : ناتوان شد

• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم

• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد

• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند

• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن

• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )

• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است

• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )

• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )

• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد

• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )

• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند

• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود

• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند

• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم

• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )

• حرف د

• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .

• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .

• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .

• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .

• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .

• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .

• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .

• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .

• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .

• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .

• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .

• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .

• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .

• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .

• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .

• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .

• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .

• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .

• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .

• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .

• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .

• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .

• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .

• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .

• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .

• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .

• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و

بی چیز ، چاره ای نیست .

• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .

• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .

• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .

• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .

• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .

• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .

• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .

• دل دل کردن : مردد بودن .

• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .

• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .

• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .

• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .

• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .

• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد

• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .

• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .

• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .

• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .

• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .

• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .

• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .

• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .

• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .

• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .

• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .

• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .

• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .

• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .

• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .

• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.

• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج

گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست .

• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .

• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .

• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .

• حرف ر

• رخت بر بستن : مردن .

• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .

• رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم .

• رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن .

• روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند .

• روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن )

• ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است .

• ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن .

• حرف ز

• زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن .

• زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد .

• زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم .

• زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند .

• زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت .

• زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر .

• زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن .

• زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن .

• زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن .

• زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن .

• زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است .

• زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن .

• حرف س

• سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است .

• سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد .

• سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن .

• ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است .

• سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن .

• سر به صحرا نهادن : در غم و اندوهی ، چون دیوانگان را بیابان گرفتن .

• سر بیگناه بالای دار نمی رود : بی تقصیری شخص بیگناه ، عاقبت آشکار می شود .

• سر پیری و معرکه گیری : این کار برای شما که سن و سالی دارید شایسته نیست .

• سرِ رشته گم کردن : راه رسیدن به مقصود را از دست دادن .

• سرش از خودش نیست : جوانمرد و بخشنده است .

• سرش برای فلان کار درد می کند : میل و علاقه همیشگی به آن کار دارد .

• سرش برود زبانش نمی رود : سخت حاضر جواب است . ( حامد رو میگه )

• سرش برود شکمش نمی رود : بسیار پرخور و شکموست .

• سرش به سنگ خورد : به خاطر بی تجربگی و خود رأیی ، از کار نتیجه ای نگرفت .

• سر نا را از سر گشادش می زند : کار را از راه و روش معمول آن انجام نمی دهد .

• سر و ته یک کرباس اند : همگی مثل هم هستند .

• سر و گوش آب دادن : آگاهی و اطلاعی اندک حاصل کردن .

• سری از هم سوا هستند : بسیار با هم دوست و مهربان اند .

• سری را که درد نمی کند ، دستمال نمی بندند : بیهوده دنبال دردسر نباید رفت .

• سفره اش همیشه پهن است : اسرار خود و خانواده اش را به طول و تفصیل برای

دیگران شرح می دهد .

• سگ زرد برادر شغال است : در ناجنسی هر دو مثل هم هستند .

• سگ صاحبش را نمی شناسد : ازدحام مردم در آنجا زیاد است .

• سنبه پر زور است : حریف قوی است .

• سنگ روی یخ شدن : پیش دیگران شرمسار شدن .

• سنگ کسی را به سینه زدن : از کسی حمایت و هواداری کردن .

• سنگ مفت ، گنجشک مفت : کاری است که دستمایه نمی خواهد ، شاید نتیجه هم

بدهد .

• سیاه کاسه : خسیس ، بخیل .

• سیب زمینی است : بی رگ است ، غیور نیست .

• سیلی نقد به از حلوای نسیه : نقد اگرچه کمتر ، از نسیه بهتر .

• حرف ش

• شاخ به شاخ کسی گذاشتن : با قوی تر از خود ، مجادله کردن .

• شاخ و شانه کشیدن : تهدید کردن .

• شاهنامه آخرش خوش است : باید در انتظار پایان کار بود .

• شتر دیدی ، ندیدی : آنچه دیدی ، نادیده انگار .

• شتر سواری و دولا دولا : کار مهم و بزرگ را در نهان نمی توان انجام داد .

• شریک دزد و رفیق قافله : آدم دو رو و منافق .

• شش ماهه به دنیا آمده : در کارها زیاد عجله می کند .

• شکمی از عزا در آوردن : بعد از گرسنگی طولانی ، غذایی گوارا خوردن

• شلم شوربا : بی نظم و ترتیب .

• شمشیرش به ابر می رسد : مقتدر و تواناست .

• شنیدن کی بود مانند دیدن : شنیده ها را نباید باور کرد .

• شورش را در آوردن : زیاده روی و از حد گذشتن .

• شیر خشتی مزاج است : با همه کسی می تواند زندگی کند .

• شیر مرغ : چیز نایاب .

• شیره به سر کسی مالیدن : کسی را به ناچیزی خرسند کردن .

• شیری یا روباه : کامروا باز گشته ای یا ناکام ؟

• حرف ص

• صابونش به تن من هم خورده : زیان و آسیبش به من هم رسیده .

• صد تا چاقو بسازد ، یکیش دسته ندارد : پیوسته وعده های دروغ میدهد .

• صد تا مثل تو را لب چشمه میبرد ، تشنه بر می گرداند : بسیار مکار و حیله گر است .

• حرف ط

• طوطی وار : گفتاری بی تعقل .

• طوق بر گردن : مطیع و فرمانبردار .

• حرف ظ

• ظاهر و باطنش یکی است : بی ریا و یکدل است .

• ظلم ، عاقبت ندارد : ستمگر به سزای اعمالش میرسد .

• حرف ع

• عاقبتش مثل عاقبت یزید شده است : در آخر عمر ، بدبخت و سیه روزگار شده .

• عجله کار شیطان است : در کارها باید صبور و محتاط بود .

• عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد : با خواست خدا چه بسا که حوادث ناگوار به خیر و صلاح بینجامد .

• عقلش پاره سنگ میبرد : دیوانه است .

• عقل که نیست جان در عذاب است : نادان راه آسان کارها را نمی داند و خود را به سختی می اندازد .

• عقل مردم به چشمشان است : غالب مردم آنچه را که ببینند ، تقلید می کنند .

• حرف ف

• فردا را که دیده است ؟ : دم را غنیمت شمار و خوش باش .

• فردا هم روز خداست : لازم نیست همه کارها را امروز انجام دهید .

• فکر نان کن که خربزه آب است : امور سطحی و کم ارزش را رها کن و به مسائل مهم تر بیندیش .

• فیلش یاد هندوستان کرده : به یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده است .

• حرف ق

• قافیه تنگ شدن : کار به تنگنا افتادن .

• قباله کهنه جایی بودن : از ابتدای کار به همه چیز آن آگاه بودن .

• قربان بند کیفتم تا پول داری رفیقتم : وصف حال افرادی است که رفاقتشان به مال و ثروت بسته است .

• قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود : با قناعت و صرفه جویی می توان به عزت و توانگری رسید .

• قلم در کف دشمن است : آنچه می گوید یا می کند مبتنی بر دشمنی است .

• قیمت خون باباش می گوید : خیلی گران می فروشد .

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 250
نویسنده : جاذبه وب

 

به یقین تاکنون جمله شاهنامه آخرش خوش است را شنیده اید و شاید خود نیز بارها آن را به کار برده اید. اما این جمله از کجا آمده است و آیا واقعا آخر شاهنامه خوش است؟

 

در حقیقت باید گفت که این عبارت کنایه است زیرا آخر شاهنامه سقوط ایران به دست عربان و کشته شدن رستم فرخزاد و گریز یزدگرد سوم و نهایتا کشته شدن وی و همچنین قطع امید مردم از بیرون راندن اعراب جاهل است. پس چطور می تواند خوش باشد؟ لذا زمانی این ضرب المثل را به کار می برند که بخواهند شخص را به نوعی تهدید کنند و به او بفهمانند آخر و عاقبت خوبی برایش ندارد.دکتر فریدون جنیدی در یک برنامه رادیویی زنده در مورد سوال خانمی که از وی پرسید: "چرا می گویند آخر شاهنامه خوش است؟" چنین جواب داد:

«این گفته ی دشمنان ایران است. چه گونه می شود که آخر شاهنامه که ما همه ی هستی و دار و ندارمان را از دست می دهیم، خوش باشد؟ نه! این گفته ی دشمنان ایران است و حتی یکی از این دشمنان کتابی به همین نام چاپ کرده است به نام آخر شاهنامه، که می گوید هر که درباره ی شاهنامه کار کرده، در آخر بدبخت شده.»

در آخر شاهنامه جز اندوه فردوسی از ویرانی ایران بدست تازیان و تباه شدن نژاد ایرانی و مرثیه وی در این راه چیزی نخواهید یافت

چو با تخت، منبر برابر شود 

همه نام بوبکر و عمر شود

تبه گردد این رنج‏های دراز 

نشیبی دراز است پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر 

کز اختر همه تازیان راست بهر

بپوشند از ایشان گروهی سیاه 

ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تاج و نه تخت و نه زرینه کفش 

نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش

برنجد یکی، دیگری بر خورد 

به داد و به بخشش کسی ننگرد

ز پیمان بگردند و از راستی 

گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم رزم‏جوی 

سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی

کشاورز جنگی شود بی‏هنر

نژاد و بزرگی نیاید به بر

رباید همی این از آن، آن از این 

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهانی بتر ز آشکارا شود 

دل مردمان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر 

پسر همچنین بر پدر چاره‏گر

شود بنده‏ی بی‏هنر شهریار 

نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی نماند کسی را وفا 

روان و زبان‏ها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان 

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود 

سخن‏ها به کردار بازی بود

همه گنج‏ها زیر دامن نهند 

بمیرند و کوشش به دشمن دهند

چنان فاش گردد غم و رنج و شور 

که رامش به هنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام 

به کوشش ز هر گونه سازند دام

زیان کسان از پی سود خویش 

بجویند و دین اندر آرند پیش

چند اصطلاح:

- رفتن تخت شاهی (به نشانه‏ی نظم و ثبات کشور) و آمدن منبر

- رنج‏های دراز: تلاش ایرانیان برای ساختن تمدنی بزرگ (از زمان کوروش 6٠٠ پیش از میلاد مسیح تا زمان یزدگرد 6٢٠ پس از میلاد)

- تخت و دیهیم (تاج) و شهر: زندگی شهری (تمدن)

- برنجد کسی، دیگری بر خورد: کس تلاش کند و دیگری سود ببرد

- داد و بخشش: عدالت و بخشش از ارزش‏های مهم اجتماعی

- پیمان و راستی: از ارزش‏های فرهنگ ایرانیان. 

- پیاده شدن: بی‏ارج شدن. 

- سوار: محترم

- نژاد و بزرگی: از ارزش‏های ایرانیان

- شهریار شدن بندگان بی‏ارزش: عربان از زیردستان بی‏اهمیت ساسانیان بودند

- دهقان: عربی شده‏ی دهگان. دهگان بزرگ و سرور ده در زمان ساسانیان بود. به نوعی اشراف محلی

- کشاورز جنگی: صنعت ایرانیان کشاورزی بود در حالی که عربان بیشتر تاجرپیشه بودند و به علت شرایط جغرافیایی خود با کشاورزی میانه‏ی خوبی نداشتند. مثلا مکیان به اهل یثرب (مدینه‏ی قبل از اسلام) که کشاورزی می‏کردند به طعنه می‏گفتند آب‏کش و حمال

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 313
نویسنده : جاذبه وب

 


آب از آب تكان نخوردن: حادثه اي رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هياهويي كه احتمال بروز آن كم و بيش مسلم بوده است

آب از لب و لوچه كسي راه افتادن: شيفته و فريفته شدن, به نهايت طمع افتادن آب خوش از گلوي كسي پايين

نرفتن: با سختي و مشقت بسيار گذراندن

آب زير پوست كسي دويدن: پس از بيماري و لاغري اندكي چاق شدن

آب شدن و به زمين رفتن: گم شدن و ناپديد شدنم از ميان رفتن و نابود شدن

آب كسي با كسي در يك جوي نرفتن: با هم نساختن, هم سليقه و همفكر نبودن

آب ها از آسياب افتادن: فرونشستن هياهويي كه به دنبال حادثه اي برخاسته باشد. از ياد رفتن ماجرايي كه در زمان خود جنجالي ايجاد كرده باشد

از آب در آمدن : نتيجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن

خود را به آب و آتش زدن : به هر وسيله سخت و پر خطر متوسل شدن, براي رسيدن به مقصود خود را به مخاطره افكندن, هر خطري را استقبال كردن

آبگاه: مثانه

آب و تاب: تكلف, پيرايه, لفت و لعاب

با آب و تاب : با شرح و تفصيل

آب و جارو: رفت و روب و آب پاشي

آبروريزي: رسوايي, افتضاح

آبروريزي بارآوردن: باعث رسوايي شدن, افتضاح بارآوردن

آخر سر: بار آخر, نوبت نهايي, سرانجام, آخر كار

آذين بستن: زينت كردن دكان ها و بازارها در روزهاي جشن و شادماني

آرزو به دلي: آرزويي كه برآوردنش به هيچ وجه مقدور نيست

آروغ زدن: صدايي مخصوص كه اغلب پس از نوشيدن مشروبات يا غذاي زياد از دهان خارج مي شود و از لحاظ اصول معاشرت نوعي بي نزاكتي به حساب مي آيد

آسمان غرمبه: رعد, صداي رعد, آسمان غرش,‌آسمان غره

آس و پاس: در نهايت فقر و تهي دستي بودن

آسياب: محلي كه در آن گندم را آرد مي كنند

آش براي كسي پختن: براي كسي توطئه ترتيب دادن, براي اذيت و تنبيه كسي تصميمي گرفتن و تداركي ديدن

آشپزباشي: رييس آشپزها

آشنايي ندادن: در حضور آشنايي خود را به بيگانگي زدن

آش و لاش: متلاشي, له و لورده, زخم و جراحت بزرگ

خود را آفتابي كردن : خود را نشان دادن

آفتاب زردي: غروب آفتاب, هنگامي كه آفتاب در افق به رنگ زرد در مي آيد

آه از نهاد كسي برآمدن: غايت تأسف و تحسر دست دادن

آه در بساط نداشتن: بي چاره و بي نوا بودن

آه نداشتن كه با ناله سودا كردن: سخت بي چيز و تهي دست بودن

آيين بندي: آذين شهر, شهرآراي

اته پته كنان: با لكنت حرف زدن

اجاق كسي خاموش شدن: بي فرزند شدن, بلا عقب ماندن

اجاق كسي كور بودن: فرزند نداشتن, نازا بودن, عقيم بودن

اجاق كور: آن كه فرزند ندارد, بلا عقب

اجق وجق: چيزي رنگارنگ, به رنگ هاي بسيار تند و زننده. لباسي كه هر جزء آن به رنگي ديگر است و تركيبي ناهماهنگ و زننده ايجاد كرده است

اجل معلق: مرگ ناگهاني

احدالناس: كسي, احدي, فردي

ادعا كردن: مدعي بودن

ارزيدن: ارزش داشتن

از(عز) و جز: التماس و گريه و زاري

از و جز افتادن ـ به: با نهايت درماندگي و لابه و زاري و رحم طلب كردن

اژدها: ماري افسانه اي و عظيم كه آتش از دهان خود بيرون مي داده است

اسم و رسم: نام و مقام, شهرت و اعتبار

اشتباه درآمدن ـ از: به خطاي خود پي بردن

اشرفي: سكه طلايي كه سابقاً در ايران رواج داشته

اشك شوق: گريه شادي

اصل كاري: قسمت عمده كار, آن كار يا آن كس كه در مرحله اول اهميت قرار دارد

اصل مطلب: مقصود اصلي

اطلس: پرنيان, پارچه ابريشمي

افاده: تكبر, تكبر فروشي

افاده آمدن / افاده فروختن: كبر ورزيدن, تفرعن

افتان و خيزان: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن

افسون: سحر, جادو

افلاس: ناداري, تنگدستي

افلاس افتادن ـ به: به ناداري دچار شدن, به تنگدستي گرفتار آمدن

اقبال: بخت, طالع

الا: مگر, به جز

الا و بلا: به خدا كه اين است و غير از اين نيست

الا و للا: الا و بلا

التماس: درخواست تضرع آميز

القصه: قصه كوتاه, سخن كوتاه

الك: غربال

النگو: دستبند, حلقه اي از فلزات گران بها كه زنان براي زينت خود به مچ دست هاشان مي كنند

امان راه را بريدن: بخش عمده راه را طي كردن

امان كسي را بريدن: كسي را مستأصل كردن, درمانده كردن

به امان خدا گذاشتن : چيزي را رها كردن و آن را به اميد خدا و به دست روزگار سپردن

امان بودن ـ در: در پناه بودن

امرار معاش: گذراندن زندگي از طريق كسب و كاري

امر و نهي: فرمودن و باز داشتن كسي را از كاري

امن و امان: ايمن و محفوظ

انبان: كيسه اي بزرگ از پوست دباغي شده گوسفند

انداختن: قطع اعضاي بدن

اِنس: مردم, آدميان

انگار: مثل اينكه, خيال كن, فرض كن

انگشت به دهن ماندن: متحير شدن

انيس و مونس: همدم و يار

اوقات تلخي: عصبانيت, ترش رويي, عبوسي

اولاد: فرزندان, فرزند

اول و آخر: سرانجام, عاقبت, به هر حال

اهل: مقيم, ساكن, باشنده

اهم و اوهوم: سر و صدايي كه كسي براي اعلان حضور خود ايجاد مي كند

ايلخي بان: محافظ و نگهدارنده رمه اسب

اين ور آن ور: اين طرف آن طرف, اين سو آن سو

بابا قوري: نوعي كوري كه چشم آماسيده و به رنگ چشم مرده در مي آيد, كسي كه تخم چشم او برآمده و نفرت انگيز است و آن را شوم مي دانند

باب دندان: چيزي كه مناسب حال و باب طبع باشد, مطابق ميل, دلچسب

باجي: كلمه اي است براي خطاب به زن ناشناس

بر باد رفتن : از دست رفتن, تلف شدن, نيست و نابود شدن

به باد (فنا) دادن : هدر دادن, حرام كردن

به باد كتك گرفتن: يكريز كتك زدن

بارآوردن: سبب شدن, ايجاد كردن, نتيجه دادن

بار انداختن: توقف كردن, ماندن, اقامت گزيدن

بار خود را زمين گذاشتن: وضع حمل كردن, زاييدن

بار سفر بستن: تدارك سفر ديدن

بار گذاشتن: گذاشتن ديگ محتوي مواد غذايي بر روي اجاق

بار و بنديل: اسباب و بساطي كه اشخاص با خود مي برند

زير بار نرفتن : قانع نشدن, نپذيرفتن

باري از دوش كسي برداشتن: از زحمت و رنج كسي كاستن, از مشقت كسي كم كردن

بارو: ديوار قلعه, حصار, باره

باز: پرنده اي شكاري و تند پرواز كه چنگال هاي قوي و منقار مخروطي كوتاهي دارد

بالا: قد, قامت

بال بال زدن: از درد يا بي قراري به پيچ و تاب افتادن

باي بسم الله: اول هر چيز, ابتداي امر

بپا: به هوش باش, متوجه باش, مواظب باش

بخت: اقبال, شانس

بخت برگشته: تيره روز, سياه بخت

به بخت خود پشت پا زدن : فرصت مناسب و توفيق آميزي را از دست دادن, از خوشبختي مسلمي چشم پوشيدن
بخيه زدن: كوك زدن, دوختن

بد به دل راه ندادن: خيال بد نكردن, به ترديد دچار نشدن

بد تركيب: زشت

بد جنس: بد ذات, بد طينت, بد نهاد

بد چشم: مردي كه به زنان نامحرم به نظر شهوت نگاه كند

بد زبان: بد دهن, دشنام دهنده, بد سخن

بد قلق: بد ادا, بد عادت, بهانه گير, بد سلوك

بدك: نه چندان بد

بد و بي راه: حرف هاي زشت. ناسزا, سخنان نامربوط و ركيك

بد هيبت: زشت, بد قيافه و زمخت

بربر نگاه كردن: خيره نگريستن

بر بيابان: وسط اين بيابان بي آب و علف، جايي که کسي يافت نشود

بر: سينه

برملا: آشكار

برملا كردن: آشكار كردن, فاش كردن

بر و بيابان: دشت و صحرا

برو بيا: رفت و آمد, دم و دستگاه

برو بيا راه انداختن: آمد و شد بسيار راه انداختن و پذيرايي كردن

بر و رو: چهره خوبي داشتن, قد و قامت

بروز دادن: اسرار فاش كردن, سري را آشكار كردن, لو دادن

بر وفق مراد: مطابق ميل.

بزك دوزك: بيان آرايش زنان با لحن شوخي.

بزك كردن: آرايش كردن زنان.

بزن و بشكن: هياهو و شلوغي حاصل از شادي و طرب.

بزن و بكوب: ساز و آواز و رقص در مجلس بزم.

بساط چيزي را راه انداختن / پهن كردن: وسايل آن را مهيا كردن.

بساط راه انداختن / در آوردن: الم شنگه راه انداختن, رسوايي و مرافعه به بار آوردن.

بسم الله: جمله اي است كه هنگام تعارف به كار مي رود و گاه معني بفرماييد و ميل كنيد مي دهد.

بشكن زدن: برآوردن صدايي آهنگ دار از ميان انگشتان دست به قصد شادي.

بشور:‌بشوي.

بغ كردن: اخم كردن و ترش رو نشستن, عبوس شدن.

بغ كرده: عبوس, روي در هم كرده, خشمگين.

بغل: كنار, پهلو.

بغل زدن: كسي يا چيزي را در آغوش گرفتن, بغل گرفتن.

بكوب: با شتاب, تند.

بگو مگو: جر و بحث, مشاجره.

بگو مگو كردن: جرو بحث كردن, مشاجره كردن.

بلد: راهنما, كسي كه به عنوان شناسنده راه با كسي يا عده اي همراه مي شود, بلد چي.

بلد بودن: دانا و عالم بودن, وارد بودن, آگاه بودن.

بلند بالا: قد بلند, بلند قامت.

بله بران: قول و قرارهاي قبل از عروسي بين خانواده هاي عروس و داماد.

بنا: قرار.

بنا را به اين گذاشتن كه: چيزي را معيار قرار دادن.

بنا كردن به: شروع كردن به.

بند آمدن: متوقف شدن ريزش يا جريان مايعات.

بند انداختن: برچيدن موي صورت زنان با نخ تابيده.

در بند چيزي بودن : به فكر چيزي بودن.

بندانداز: زني كه با بند موي صورت زنان را در مي آورد, سلماني زن.

بو بردن: حدس زدن, تخمين كردن, از قراين امري آن را فهميدن.

بوسيدن و كنار گذاشتن: ترك گفتن و رها كردن عادت يا كاري را.

به جهنم: خوب شد كه چنين شد, به درك.

به كلي: تماماً.

به محض: به مجرد, همان وقت كه.

به هم زدن: به دست آوردن, تهيه كردن. باطل كردن.

به هواي: به سوداي, به آرزوي.

بي برو برگرد: قطعاً, بي چون و چرا, بدون ترديد.

بي تاب شدن: بي قرار شدن, بي طاقت شدن.

بي حساب و كتاب: خارج از اندازه, بسيار زياد.

بيخ: تنگ.

بيخ خِـر: بيخ گلو.

بي خودي: بي علت, بي سبب.

بي خيال: بي فكر, غافل, لاقيد, فردي كه به چگونگي امور اهميت نمي دهد.

بي خيال بودن: اهميت ندادن, نگران نبودن.

بي خيالي زدن ـ خود را به: خود را به لاقيدي زدن, نسبت به چيزي اهميت ندادن.

بي درد سر: بدون زحمت.

بي دل و دماغ: تنگ خلق, ملول, افسرده.

بيرون زدن: يك مرتبه از خانه يا جايي درآمدن.

بي سر و پا: فرومايه, پست.

بي عرضه: آدم ناقابل و بي مصرف, كسي كه كارها را با بي لياقتي انجام دهد.

بي غل و غش: بي حيله, بي مكر و فريب.

بيق بيق بودن: خنگ بودن, به تمام معنا احمق بودن.

بي گدار به آب زدن: ناسنجيده به كاري اقدام كردن, به كاري كه حساب سود و زيان يا پيروزي و شكستش نامعلوم است پرداختن, بي احتياطي كردن.

بي مايه فطير است: بدون مايه و سرمايه كار انجام نمي شود.

بي وارث: آنكه خويشاوندي ندارد كه پس از مرگش از او ارث ببرد.

بي هوا: ناگهان: ناغافل, غفلتاً.

بي هيچ چون و چرا: بدون هيچ گونه عذر و بهانه اي.



پا درآوردن ـ از: كشتن, سخت مانده و از كار افتادن.

پا افتادن ـ از: سخت درمانده و خسته شدن. مردن. به زمين افتادن.

پاي كسي افتادن ـ به (دست) و: با عجز و التماس تقاضا كردن.

پا نگه داشتن: تأمل كردن, صبر كردن.

پاورچين پاورچين راه رفتن: آرام و بي صدا راه رفتن.

پاي كسي راه نگرفتن: تمايل يا جرئت كاري را نداشتن.

پاي خود بند بودن / شدن ـ روي: به خود متكي بودن, بي اتكا به اين و آن زندگي كردن.

پاپاسي: مبلغ ناچيز مانند غاز و دينار, پشيز.

پاپوش درست كردن / دوختن ـ براي كسي: او را به زحمت و زيان و خسارتي دچار كردن, براي او مانع ايجاد كردن.

پا تختي: مهماني روز بعد از عروسي.

پاشنه كفش را وركشيدن: آماده انجام دادن كاري شدن.

پاك: به كلي, يك سره, يكباره.

پت و پهن: داراي پهاني بيش از حد, خارج از تناسب و بي قواره.

پته كسي را روي آب ريختن: راز كسي را فاش كردن, كسي را رسوا كردن.

پچ پچ كردن: در گوشي حرف زدن, نجوا كردن.

پخ: صدايي كه براي ترساندن ناگهاني كسي در مي آورند.

پخمه: بي عرضه, ترسو, خجالتي.

پرت كردن: چيزي را به ضرب و يا قوت افكندن, دور انداختن.

پرت و پلا گفتن: حرف هاي چرند و بي ربط زدن, مزخرف گفتن.

پر: دامن و كناره هر چيز.

پر درآوردن: در غايت خوشي و سبك بالي و بي خيالي بودن.

پرده بيرون آمدن ـ از: آشكار شدن.

پرسان پرسان: با پرسيدن از كسان بسيار جايي را پيدا كردن.

پرس و جو كردن: پرسيدن, خبر گرفتن.

پرسه زدن: تفرج كردن, تفريح كردن.

پر و پخش: پراكنده.

پستو: صندوقخانه و فضاي كوچك در عقب اتاق يا ساختمان.

پس زدن: دور كردن, كنار زدن.

پشت اندر پشت: پشت به پشت.

پشت به پشت: نسل بعد از نسل.

پشت چشم نازك كردن: ناز و افاده كردن و كبر و غرور داشتن.

پف كردن: ورم كردن بر اثر بيماري يا زياد خوابيدن.

پق: اسم صوت براي خنده ناگهاني.

پكر شدن: حالت گيجي پيدا كردن, كسل و عصباني شدن.

پك زدن: يك نفس فرو بردن و بيرون دادن دود سيگار و نظاير آن.

پك و پوز: کسي که سر و وضع خوبي داشته باشد.

پلاس بودن: جايي را پاتوق خود قرار دادن, در جايي مدت متمادي ماندن.

پلكيدن: افتان و خيزان يا با ضعف و سستي رفتن, آهسته و آرام رفتن, ول گشتن, بي مقصود زندگي كردن.

پوز: دهان, پيرامون دهان چهارپايان.

پوزه: پوز

پوف كردن: دميدن به منظور خنك كردن غذا يا چاي يا خاموش كردن شعله كبريت و نظاير آن.

پول سياه: پولي كه از نيكل و مس سكه زنند, پول خرد.

پولك: فلس, زينت هاي دايره اي شكل و پر زرق و برقي كه زنان با آن جامه را تزيين مي كنند.

پول و پله: پول, وجه نقد.

پي: دنبال, عقب, پشت.

پيش دستي كردن: سبقت گرفتن از ديگري در انجام كار.

پيشكش كردن: تقديم كردن كوچكتر به بزرگتر هديه اي را.

پيشگاه: صحن سراي و خانه, فضاي جلو عمارت.

پيله ور: خرده فروش, دوره گرد؛ كسي كه دارو و اجناس عطاري و سوزن و ابريشم و مهره و مانند آن به خانه ها گرداند و فروشد.



تاراق و توروق: صدايي كه از به هم خوردن دو چيز ايجاد شود و باعث ناراحتي گردد.

تار و مار: پراكنده, پريشان, متفرق.

تازگي ها: اخيراً, به تازگي, جديداً.

تازه: پس از اين همه, اكنون, حالا.

تازه وارد: كسي كه تازه ورود كرده باشد و به تازگي آمده باشد.

تاق و توق: صداي به هم خوردن دو چيز به هم.

تپل مپل: چاق و فربه, معمولاً به بچه هاي فربه و سالم گفته مي شود.

تپيدن: بي قراري كردن.

تخت: راحت, آسوده.

تخم چشم: مردمك چشم, سياهي چشم.

تخم و تركه: نسل و اولاد (تحقير آميز).

تدبير كردن: چاره جويي كردن, پايان كاري را نگريستن.

ترتيب دادن: مرتب كردن, هر چيزي را در جاي و مقام خود نهادن و نظم دادن.

ترتيب كاري را دادن: مقدمات انجام آن را فراهم كردن.

تردستي: شعبده يا قسمتي از آن, چشم بندي. جلدي, چابكي.

ترس زبان كسي بند آمدن ـ از: از ترس توان حرف زدن را از دست دادن.

ترس بر ـ داشتن: به ترس دچار شدن.

ترس به دل كسي افتادن: از چيزي ترسيدن.

ترس توي دل كسي افتادن: ترسيدن, نگران و مضطرب شدن.

ترش كردن: عصباني شدن.

ترشيده: دختري كه در خانه مانده و سن و سالش بالا رفته و كسي او را به زني نگرفته است.

تركه: شاخه بلند و باريك و نرم.

تركيدن: شكاف برداشتن.

ترگل ورگل: زيبا و آراسته.

ترگل ورگل كردن: تميز كردن, زيبا و آراسته كردن.

تر و تازه: تميز, شاداب.

تر و خشك كردن: كودك يا بيماري را پرستاري كردن.

تر و فرز: چابك.

تشر: پرخاش, عتاب, سرزنش توأم با خشم و فرياد.

تصديق كردن: به درستي چيزي اقرار كردن.

تعريف كردن: بيان كردن, شرح دادن.

تقدير: سونوشت, قسمت, فرمان خدا.

تقلا كردن: براي انجام كاري تلاش و كوشش بسيار كردن.

تك پا: زماني كوتاه.

تكليف خود ـ را روشن كردن: وضع خود را مشخص كردن, موقعيت خود را معلوم كردن.

تك و تا: جوش و خروش.

تك و تا نينداختن ـ خود را از: به شكست و خطاي خود اعتراف نكردن, آخرين كوشش خود را به كار گرفتن, از رو نرفتن.

تك و تنها: تنها, يكه و تنها.

تلافي كردن: جبران كردن.

تله: دام.

تله افتادن ـ به: گير افتادن, به دام افتادن.

تلف شدن: از بين رفتن.

تلنگ ـ در رفتن: باد صدا دار خارج كردن, صداي مشكوك درآوردن.

تمام و كمال: كامل, به تمامي.

تنابنده: انسان, آدم, تنها بنده.

تنبان: زير جامه, ازار.

تن دادن: قبول كردن, پذيرفتن.

تندخو: بد خلق, خشمگين.

تندي: به سرعت, بلافاصله.

تنگ: نزديك, هنگامه.

تنگ آمدن ـ به: به ستوه آمدن, ملول گشتن, درمانده شدن, خسته شدن.

تن و توش: تاب و توان, اندام و هيكل.

تنوره كشيدن: در حال چرخيدن به هوا پريدن, عملي است كه در قصه هاي عاميانه به ديوها نسبت داده مي شود.

توبره: كيسه اي كه مسافران و شكارچيان لوازم كار و توشه خود را در آن گذارند.

توپ و تشر: تهديد و عتاب.

توپ و تشر زدن: سخنان درشت و سخت به كسي گفتن.

توپ و تله: داد و فرياد, عتاب, هارت و پورت.

توپيدن: سرزنش كردن با تندي.

ته: قعر, زير.

ته كشيدن: تمام شدن, به پايان آمدن, سپري شدن.

ته مانده: آنچه پس از خوردن باقي بماند.

ته و تو: كنه كار و حقيقت امري.

ته و توي چيزي يا قضيه اي با خبر شدن / سر درآوردن ـ از: از كنه قضيه اي آگاه شدن.

ته و توي چيزي را درآوردن: از رموز آن با خبر شدن.

تير كردن: تحريك كردن و به كار واداشتن.

تير كسي به سنگ خوردن: تلاش او به نتيجه نرسيدن, موفق نشدن.

تيكه تيكه: تكه تكه, پاره پاره.



ثروت خود را به پاي كسي ريختن: ثروت خود را خرج ديگري كردن.



جا تر است و بچه نيست: كنايه است از گم شدن چيزي يا فرار كردن كسي.

جا در رفتن ـ از: عصباني شدن, خشمگين شدن.

جا به جا: فوري, بي درنگ.

جا خالي كردن: خود را كنار كشيدن.

جا خوردن: يكه خوردن, از شنيدن يا ديدن امري غير منتظر تعجب كردن.

جا خوش كردن: اقامت كردن در جايي كه معمولاً نبايد زياد ماند.

جا كن كردن: كسي يا چيزي را از جايي به جاي ديگر بردن, غلتاندن.

جادو و جنبل: جادو و دعا گرفتن و پناه بردن به قواي موهوم ماوراي طبيعي براي قضاي حاجات.

جارچي: ندا دهنده, كسي كه مردم را آواز دهد يا امري را به آنان ابلاغ كند يا خبري دهد.

جار زدن: سر و صدا راه انداختن, مطلبي را با صداي بلند به اطلاع ديگران رساندن.

جار و جنجال: داد و فرياد, هو و جنجال.

جا زدن: كسي را به جاي ديگري معرفي كردن, قالب كردن.

جان خود سير شدن ـ از: از زنده ماندن بيزار شدن.

جان و دل كار كردن ـ از: با علاقه بسيار كار كردن.

جان آمدن ـ به: به ستوه آمدن, مستأصل و بي طاقت شدن.

جان كسي افتادن ـ به: آزردن, كتك زدن.

جان به در بردن: از مهلكه گريختن, از خطر حتمي جستن.

جان به سر شدن: سخت مضطرب و نگران شدن, بي قرار شدن, به حال مرگ افتادن.

جان به لب رسيدن: تمام شدن طاقت و صبر, به ستوه آمدن.

جان كسي را به لب آوردن: سخت آزار رساندن, كسي را در انتظاري طولاني و كشنده گذاشتن.

جان كسي را گرفتن: او را كشتن.

جان كندن: رنج بسيار تحمل كردن, تلاش و تقلا كردن, به سختي بسيار كاري را انجام دادن.

جبار: قاهر, مسلط.

جدا جدا: جداگانه, يك به يك, يكي يكي.

جرگه: گروه, زمره.

جرواجر خوردن: پاره شدن شديد, دريده شدن.

جر و بحث: مجادله سخت در گفتار.

جز و وز: صداي سوختن اشيا و يا ناله اشخاص.

جستن: يافتن, پيدا كردن.

جفت زدن: با دو پا از جايي پريدن.

جفنگ گفتن: ياوه گفتن, سخنان لغو و بي پايه گفتن, ياوه سرايي.

جک و جانور: جانوران موذي.

جگردار: با دل و جرئت, نترس.

جلاد: آنكه مأمور شكنجه يا كشتن محكومان است.

جل: پوششي كه روي اسب و الاغ مي اندازند.

جلدي: بي درنگ, به چالاكي, فوراً.

جلز و ولز: سوز و گداز, سوز و بريز, جز و لابه.

جل و جهاز: اسباب و لوازم عروس.

جلودار: آنكه سواره يا پياده جلو مركب ارباب حركت مي كند, پيشرو.

جم خوردن: تكان خوردن, حركت مختصر كردن, براي انجام كاري آماده شدن.

جمع و جور: محدود و منظم و مرتب.

جمع و جور كردن: منظم كردن و مرتب ساختن وسايل زندگي.

جم و جور: جمع و جور.

جنباندن: حركت دادن, تكان خوردن.

جنب خوردن: تكان خوردن, از جا برخاستن, آماده اقدام و عمل شدن.

جنبنده: هر جاندار متحرك.

جن: موجودي متوهم و غير مرئي, پري.

جواب رد دادن: پاسخ منفي دادن, پاسخ نامساعد دادن.

جوال: ظرفي بزرگ و كيسه مانند كه از پشم بافته مي سازند.

جور: نوع, گونه, قسم.

جور بودن: هماهنگ بودن.

جور كردن: تهيه كردن, آماده كردن.

جوش و جلا: تقلا و تكاپو, حرص و جوش.

جوش و جلا افتادن ـ از: از تقلا و تكاپو افتادن و آرام گرفتن.

جيغ و ويغ: داد و فرياد.

جيك در نيامدن: كمترين اعتراضي نكردن, صدا به مخالفت يا اعتراض بر نياوردن.

جيك زدن: اعتراض كردن, صدا درآوردن.



چارسوق: چهار راه ميان بازار, چهار سوق, چهار سوك.

چارطاق: هر دو لنگه در به طور كامل باز بودن, چهار طاق.

چارقد: روسري بزرگ و چهارگوشي كه زنان به سر كنند.

چاروادار: كسي كه حيوانات باركش را مي راند يا با آن ها باربري كند, چهارپادارنده.

چاسان فاسان: شلوار گشاد و بلند و كف دار زنانه كه آن را بر روي شليته و تنبان مي پوشيدند و داراي ليفه و بندي بود كه در زير شكم بسته مي شد.

چاق و چله: سرحال, سردماغ, فربه, سالم و شاداب.

چاك زدن ـ به: فرار كردن, جيم شدن, خود را از مهلكه بيرون بردن.

چال كردن: دفن كردن, به خاك سپردن.

چپاندن: چيزي را به زور و فشار ميان چيز ديگر جادادن.

چپيدن: به زور جاگرفتن, با فشار وارد كردن به ديگران جايي را اشغال كردن.

چرا: بلي, آري.

چرا: چريدن, عمل حيوانات چرنده در چراگاه.

چراغ موشي: هر نوع چراغ كوچك و بدون شيشه اي كه فقط از يك مخزن نفت و يك فتيله ساخته شده است و اندك نوري دارد.

چرب زباني: چاپلوسي, تملق, شيرين زباني.

چريدن: غالب شدن كسي بر ديگري, چيره شدن بر, فزوني يافتن بر.

چرت بردن: حالت خواب بر كسي غالب شدن.

چرت: خوابي كوتاه و اندك.

چرت زدن: گرفتار غلبه خواب شدن.

چرخ زدن: چرخيدن. گشتن براي تفريح و تماشا.

چرخ زندگي را گرداندن: نيازهاي روزمره را برآوردن.

چزاندن: آزردن, به گفتار يا به كردار به ديگري آزار رساندن.

چسبيدن به كار: پي كاري را با جديت گرفتن.

چشم ـ به (روي): تعارفي است كه هنگام اطاعت از حرفي يا دستوري گفته مي شود.

چشم كار كردن ـ تا (آنجا كه): تا دور دست, تا جايي كه مي توان ديد.

چشم از دنيا بستن: مردن, درگذشتن.

چشم انداختن: سرسري نگاه كردن.

چشم بر چيزي افتادن: واقع شدن نگاه بر آن, ديدن كسي يا چيزي را.

چشم به راه: كسي كه در انتظار ورود مسافر يا مهمان عزيزي باشد.

چشم به راه كسي بودن: منتظر بودن, نگران بودن.

چشم چشم را نديدن: سخت تاريك بودن.

چشم ديدن كسي را نداشتن: به نهايت حسود بودن, تاب ديدن توفيق و خوشي كسي را نداشتن.

چشم زدن: چشم زخم رساندن, كسي يا چيزي را از اثر چشم بد آسيب رساندن.

چشم غره رفتن: نگاه خشم آلود كردن, تهديد كردن با نگاه.

چشم و ابرو نشان دادن: دلبري كردن, عشوه آمدن, كرشمه ريختن.

چشم ها چهارتا شدن: دقت بيش از اندازه و يا تعجب شديد كردن.

چشم هم گذاشتن: چشم را بستن.

چشمه: قسم, نوع.

چفت كردن: در را با زنجير بستن, محكم كردن و سفت كردن در.

چفت و بست دهان را محكم كردن: رازي را نزد خود نگه داشتن, رازي را حفظ كردن.

چلاق: انسان يا چهارپايي كه دست يا پاي او شكسته يا كج باشد.

چل : ساده لوح, كم عقل.

چله بزرگ: چهل روز از فصل زمستان كه اول آن هفتم دي ماه و آخر آن شانزدهم بهمن ماه است. در نزد عوام كنايه اي است از سرماي سخت.

چله تابستان: چهل روز از تابستان كه اول آن پنجم تير و آخر آن يازدهم امرداد ماه است. در نزد عوام كنايه اي است از گرماي زياد.

چله زمستان: چله بزرگ.

چماق: گرز, عمود, چوبدست سر گره دار.

چم و خم: راه و روش, فوت و فن, آداب و رسوم.

چموش: سركش, عاصي.

چندر غاز: پشيز, مبلغ ناچيز.

چنگ آوردن ـ به: به دست آوردن.

چنگ كسي افتادن ـ به: به دام كسي گرفتار شدن, اسير كسي شدن.

چنگ كسي درآوردن ـ چيزي را از: با نيرنگ چيزي را كه به ديگري تعلق دارد تصاحب كردن.

چنگ انداختن: چنگ زدن.

چون و چرا: عذر و بهانه.

چونه: گلوله اي از هر نوع خمير.

چونه زدن: تقاضاي قيمت کم کردن، پرداختن قيمت کمتر نسبت به قيمت اصلي.

چهار دست و پا راه رفتن: راه رفتن كودكاني كه هنوز نمي توانند ايستاده راه بروند.

چهار ستون بدن: اسكلت بندي, استخوان بندي.

چهار ميخ كشيدن ـ به: نوعي شكنجه كه چهار دست و پاي كسي را به چهار ميخ بندند و شكنجه اش كنند.

چهار نعل: به سرعت, به تاخت و با عجله.

چيده: گل يا ميوه از درخت كنده شده.

چيز دار: صاحب ثروت, متمول.

چيز فهم: تند ذهن و با شعور, شخص مبادي آداب و صاحب كمال.



حال كسي دل سوزاندن ـ به: به حال و روز او غصه خوردن.

حال كسي جا آمدن: بازگشتن به حال طبيعي, به هوش آمدن.

حال نداشتن: بي حال بودن, مريض بودن.

حال و احوال كردن: سلام و احوالپرسي مختصري ميان دو كس.

حال و روز خود را نفهميدن: از فشار گرفتاري موقعيت خود را فراموش كردن.

حالا حالاها: كنايه است از مدت دراز.

حالا نه و كي: كنايه از اغتنام فرصت مناسب و از دست ندادن آن است.

حاضر به يراق: حاضر يراق.

حاضر يراق: حاضر و آماده, كسي كه براي انجام كاري كاملاً آماده باشد.

حتم داشتن: مطمئن بودن, اطمينان داشتن.

حجله: اتاق آراسته, حجره زينت كرده براي عروس و داماد.

حرامي: دزد, راهزن.

حرف كشيدن ـ از كسي: با زرنگي يا تهديد و آزار كسي را به سخن گفتن واداشتن, كسي را به سخن گفتن وادار كردن.

حرف درآوردن ـ به: از كسي حرف كشيدن.

حرف خود زدن ـ زير: سخن خود را انكار كردن.

حرف به گوش كسي خواندن: براي ترغيب و قانع كردن كسي به انجام كاري با او بسيار صحبت كردن.

حرف توي دهن كسي گذاشتن: خواست خود را توسط ديگري ابراز داشتن بي آنكه گوينده از كم و كيف آن آگاه باشد.

حرف خود را به ديگري قبولاندن: كسي را با خواست و نظر خود همراه كردن.

حرف نداشتن: مخالف نبودن.

حرفي به ميان نياوردن: مسكوت نگه داشتن, سخن نگفتن.

حرف بي ربط: سخن بي معني, حرف مفت.

حرف نرم: سخن ملايم و دلجويانه.

حساب بردن: ترسيدن, پرواداشتن, از كسي با ترس آميخته به احترام اطاعت كردن.

حساب دست كسي بودن: متوجه موضوع بودن, جوانب كار را در نظر داشتن.

حساب كردن: خوب و بد چيزي را سنجيدن.

حساب كردن ـ روي كسي يا چيزي: به كسي يا چيزي اميدوار بودن, به كسي يا چيزي اعتماد داشتن.

حساب كسي با كرام الكاتبين بودن: گرفتار وضعي شدن كه فقط خدا مي تواند آدم را نجات دهد.

حساب كسي را رسيدن: تنبه كردن.

حساب كسي را كفت دستش گذاشتن: از كسي انتقام گرفتن, تلافي كردن.

حساب و كتاب: رسيدگي به بستانكاري ها و بدهكاري ها.

حساب و كتاب كسي را روشن كردن: طلب يا بدهي كسي را معلوم كردن.

حسابي: كامل, كاملاً.

حظ كردن: لذت بردن, كيف كردن.

حق چيزهاي نشفته ـ به: اين اصطلاح پس از شنيدن حرف هاي عجيب و غريب به زبان جاري مي شود و حاكي از تعجب بسيار است.

حق كسي را كف دستش گذاشتن: سزاي كسي را دادن, جلو كسي درآمدن, آنچه سزاوار كسي است به او رساندن.

حق الله: اوامر خدا.

حق الناس: حق و حقوق مردم.

حقه زدن: فريب دادن, گول زدن.

حقه سوار كردن: حقه زدن.

حقه كسي نگرفتن: موفق به فريب كسي نشدن.

حقه باز: تردست, شعبده باز. كنايه اي است براي آدم زرنگ و دغلكار.

حلال كردن: از تقصير كسي گذشتن يا دين او را بخشيدن.

حلقه به گوش: مطيع, فرمانبردار.

حمال: باربر.

حمامي: گرمابه دار.

حناي كسي رنگ نداشتن: اعتباري نداشتن, فاقد نفوذ كلام بودن.

حواس پرت: پريشان خاطر, پريشان حواس.

حواس پرتي: پريشان خاطري.

حواس كسي پرت شدن: به علت پريشاني از موضوع سخن دور افتادن.

حوصله كسي سر رفتن: بي تاب و تحمل شدن, خسته و ملول شدن.

حيص بيص: گير و دار, مخمصه.

حيف: واژه اي است براي نشان دادن تحسر و تأسف, دريغا, افسوس.

حيف شدن: حرام شدن, نفله شدن, چيزي را به مصرف مناسب و عاقلانه نرساندن.

حيله به كار زدن: كسي را به تدبير فريفتن و او را خام كردن و به مقصود خود رسيدن.

حي و حاضر: زنده و سر حال, زنده و آماده.



خاتون: بانو, كدبانو, خانم.

خاطر كسي را خواستن: به كسي عشق و محبت داشتن.

خاطر جمع شدن: اطمينان پيدا كردن, آسوده شدن.

خاطر خواه: عاشق, محب, مورد علاقه, مطابق ميل.

خاطر خواهي: عشق, علاقه, محبت.

خاك سپردن ـ به: دفن كردن.

خاك سياه نشاندن ـ به: كسي را به ذلت و بدبختي انداختن, بدبخت و بي چاره كردن.

خاك افتادن ـ جلو كسي به: به كسي التماس كردن, با عجز و لابه از كسي چيزي خواستن.

خاك بر سر ريختن / كردن: چاره جويي كردن, فكر چاره افتادن.

خاك بر سر شدن: گرفتار مصيبت يا اندوه و ملالي شدن, داغ ديدن, پست شدن, از قدر و اعتبار افتادن.

خاك بر سر: بدبخت, تو سري خور.

خاك و خل: خلك و گرد و غبار.

خاكستر نشين: بدبخت, ذليل, سيه روز.

خاله زا: خاله زاده.

خالي كردن: دزديدن, زدن و بردن.

خانه تكاني: تميز كردن خانه و وسايل آن به طور اساسي كه معمولاً سالي يك بار و پيش از عيد نوروز انجام مي شود.

خانه خراب: بدبخت, بي چيز.

خانه بخت: مجازاً به معني خانه شوهر.

خبر را آوردن: خبر مرگ كسي را آوردن, مردن.

ختنه سوران: مراسم شادي و سروري كه در هنگام ختنه كردن نوزاد برپا مي كنند.

خجالت آب شدن ـ از: نهايت خجلت زدگي به اعتبار آنكه شرمساري باعث عرق نشستن بر پيشاني مي شود.

خجالت زده: شرم زده, شرمسار, شرمگين.

خدا خواستن ـ از: آرزومند, مشتاق, علاقه مند.

خدا خدا كردن: به خدا پناه بردن, خدا را خواندن براي برآوردن حاجتي.

خدا را بنده نبودن: نهايت كج خلقي و خود خواهي, عصيان و كفران.

خدمت كسي مرخص شدن ـ از: با اجازه از حضور او بيرون آمدن.

خر شيطان پياده شدن ـ از: دست از لجاجت برداشتن.

خر از پل گذشتن: گره كارش باز شدن و از گرفتاري فراغت يافتن.

خراط: آنكه چوب تراشد و از چوب اشيايي سازد, چوب تراش.

خرت و پرت: خرده ريز, اثاثه مختلف و كم بها.

خر تو خر: بي نظمي, هرج و مرج, جايي كه در آنجا هر كس هر كار دلش خواست بكند.

خرجي: پولي كه براي معاش دهند, پولي كه شوهر براي مخارج زندگي به زن خود مي دهد.

خرخره: حلق, حلقوم.

خرد و خاكشير: بسيار خسته, كوفته, له.

خرد و خمير: صفت چيزي است كه ريز ريز و ذره ذره شده باشد. مجازاً در مورد انسان به معني خستگي شديد و كوفتگي بيش از حد به كار مي رود.

خرد و خمير شدن: له شدن, كوفته شدن, بسيار خسته شدن.

خر كردن: فريفتن.

خر مست: سياه مست, مست مست.

خرناس: صداي خرخر آدم خوابيده.

خرناس كسي بلند بودن: كنايه اي است از در خواب عميق بودن.

خر و پف: صدايي كه به هنگام خواب از دهان شخص به علت تنفس از راه دهان خارج مي شود.

خر و پف كسي بلند شدن: به خواب عميق رفتن.

خروس بي محل: وقت نشناس, آنكه بي موقع حرف مي زند يا بي موقع كاري مي كند.

خستگي در كردن: استراحت كردن و ماندگي را از خود دور كردن.

خشت نشاندن ـ سر: زاياندن.

خشك زدن: مات و مبهوت ماندن.

خشك و خالي: صفت چيزي است كه بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچيز جلوه دهند.

خش و خش: صدايي مانند صداي خورد شدن برگ هاي خشك.

خفت: سبك مايگي, خواري.

خل و چل : ساده لوح, كم عقل.

خلاص شدن: راحت شدن.

خلق: عادت, خوي.

خم به ابرو نياوردن: رنج يا مشقتي را در كمال شهامت و قدرت تحمل كردن.

خندق: گودالي كه گرد حصار و قلعه و لشگرگاه كنند تا مانع عبور دشمن و سيل گردد.

خنده زدن ـ زير: خنديدن.

خنگ بازي: دست به كارهاي ابلهانه زدن, كارهاي احمقانه كردن.

خنگ بازي درآوردن: كارهاي احمقانه كردن.

خواب پريدن ـ از: بيدار شدن ناگهاني.

خواب زدن ـ خود را به: تظاهر به خواب بودن كردن.

خواهي نخواهي: به هر حال, به ترديد, حتماً.

خود آمدن ـ به: متوجه شدن, درك كردن, هشيار شدن.

خورجين: كيسه اي كه معمولاً از پشم تابيده ساخته مي شود و داراي دو جيب است.

خورد كسي دادن ـ به: به زور به كسي غذا يا چيزي خوراندن.

خوش بر و بالا: خوش بدن, خوش تركيب.

خوشحالي در پوست نگنجيدن ـ از: بسيار خوشحال بودن, از شادي روي پاي خود بند نبودن, سر از پا نشناختن.

خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.

خوش و بش: خوش آمد گفتن و احوالپرسي و چاق سلامتي گرم و گيرا با كسي كردن.

خون خون را خوردن: عصباني شدن و چيزي نگفتن, خشمگين شدن و دم در كشيدن.

خون كسي به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانيت رسيدن.

خون خود غوطه خوردن ـ در: كشته شدن.

خيال كسي تخت بودن: آسوده خاطر بودن.

خيال كسي را راحت كردن: موجب اطمينان خاطر كسي شدن.

خير چيزي گذشتن ـ از: از آن صرف نظر كردن.

خيره خيره نگاه كردن: با گستاخي نگاه كردن.

خيز برداشتن: جستن, آماده حمله شدن و به سوي كسي يا چيزي حمله كردن.

خيس خالي شدن: كاملاً خيس شدن.

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 261
نویسنده : جاذبه وب

ادبیات و زبان فارسی به عنوان یكی از زبان‎های زنده و مطرح در دنیا بوده و به عنوان زبان رسمی و اصلی میهن اسلامی ایران می‎باشد. با توجه به قدمت و گستردگی ادبیات فارسی و با توجه به اینكه از جهاتی متأثر از اسلام و مسلمین بوده است ، می‎توان آن را از زوایای مختلف، به عنوان یكی از علوم اسلامی نیزمورد بررسی و دقت نظر قرار داد.
در راستای آشنایی با ادبیات فارسی، به مباحث زیر به اختصار اشاره می‎نماییم.
واژه ادب را فرهنگ های لغت به معانی , فرهنگ , دانش , هنر ,حسن معاشرت و ....تعریف كرده اند.
ادبیات : آن گونه سخنانی كه از حد سخنان عادی برتر و بالا تر باشد یا هر نوع نوشته تخیل آمیز و توام با خلاقیت را گویند
فنون ادبی : بعضی آن را هشت و برخی بیشتر دانسته اند و بعضی برای ادب اصول و فروعی قائل شده اند , اصول آن را عبارتند از : لغت , صرف , اشتقاق , نحو , معانی , بیان , عروض , قافیه , بدیع دانسته اند و فروع آن را خط , قرض الشعر , انشا, , محاضرات و تاریخ قرار داده اند.
لغت : این دانش عبارت از بیان وضع كلمه ها و مسائل لغوی است.
صرف : موضوع علم صرف در وهله نخست بررسی اجزا كلام و در مرحله بعدی بررسی خصوصیات شكل ظاهری و تغییرات حاصله در آن شكلها می باشد.
تصریف : عبارت از صرف كردن یك لفظ و گردانیدن آن لفظ به صیغه های متفاوت كه از آن معنی های مختلف بدست آید و از همان فعل صیغه های دیگر بوجود آید.
اشتقاق : گرفتن كلمه ای از كلمه دیگر را اشتقاق گویند.
نحو : دانش مربوط به قوانین پیوند كلمات در داخل تركیبها , قوانین پیوند كلمات در داخل جملات ساده و قوانین پیوند جملات ساده بمنظور تشكیل واحدی بزرگتر یعنی جملات تركیبی می باشد , درنحو صحبت از وظیفه كلمات است نه شكل آنها.
معانی : ملكه ای كه بوسیله آن الفاظ و كلام را از لحاظ برابر بودن با مقتضای حال و مقام و شان شنونده می توان شناخت علم معانی نام دارد.
بیان : دانشی است كه به یاری آن می توان یك یا چندین معنی را به طرق گونه گون ادا كرد ,چنان كه به حسب روانی و وضوح یا ابهام و تاریكی با هم تفاوت آشكار داشته باشند.
بدیع : در لغت به معنی تازه و نو و در ادب به مجموعه صنایعی اطلاق می گردد كه بر زیبایی سخن می افزاید.
عروض : یكی از اقسام علوم ادبی است كه موضوع آن بحث در وزن ( آهنگ ) شعر است و در مورد چگونگی ایجاد وزن , انواع وزن , صحت و سقم آن و برخی از شگردهایی كه مخصوص كلام منظوم است بحث می كند.
قافیه : علمی است كه در مورد قواعد و انواع قافیه ( قافیه حرف یا حروف مشترك معینی است در پایان كلمات قاموسی ( معنی دار ) نا مكرر مصرعهای یك شعر) در شعر سخن می گوید .
قرض الشعر : چون در واقع با عملكرد ذهنی , بحری از شعر را می بریدندو آنرا بقواعد فنی و اصولی عرضه می نمودند , آنرا «قرض الشعر» نامیدند.
تاریخ ادبیات فارسی :
ایرانیان از تژاد هندو اروپائی اند و ظاهرا هندو اروپاییان در 2000 ق. م ( 2622 قبل از هجرت) دست به مهاجرت عظیمی زده اند . هندو ایرانیان در حدود 1500 تا 1200 ق.م ( 2120 تا 1820 قبل از هجرت ) به آسیای میانه رسیده اند. زبانهای هند و اروپایی به دسته ای از زبانهای هم ریشه اطلاق می شود كه از هندوستان تا آمریكا گسترده است.
مادها : (1330 تا 1172 قبل از هجرت ) خط مخصوصی نداشتند و احتمالا دبیران آنها خطوط آرامی , آشوری , عیلامی را می توانستند بخوانند.
زردشت : ( 1282 تا 1205 قبل از هجرت ) , كتاب او اوستا است , زبان اوستائی كه در شمال شرق ایران رایج بود با سنسكریت از یك ریشه است. خط كناب اوستا را نویسندگان اسلامی «دین دبیره» نامیدند , الفبای دین دبیره 44 تاست و از راست به چپ نوشته می شود.
هخامنشیان ( پارسها )( 1172 تا 952 قبل از هجرت ) : زبان آنان فارسی باستان بوده است كه یكی از زبانهای كهن ایرانی است , زبانهای ایرانی جزو زبانهای هندو ایرانی و زبانهای هند و ایرانی شاخه ای از زبانهای آریایی شمرده می شوند و با خوارزمی , سغدی , اوستایی , سكایی و جز آنها خویشاوندی داشته است. پیش از داریوش مردم در ایران خطوط عیلامی , بابلی , و آرامی را می شناختند ,به دستور داریوش خطی مركب از 42 علامت كه هر كدام از یك تا پنج نقش به شكل میخ تركیب یافته است ساخته شد , این خط از چپ به راست نوشته می شود.
اشكانیان ( پارتها )( 870 تا 396 قبل از هجرت ) : زبان مردم دوره اشكانی پارتی ( پهلوانیك ) بود كه با فارسی میانه خویشاوندی نزدیك دارد.
ساسانیان : ( 396 قبل از هجرت تا 30 هجری ) زبان رسمی دوره ساسانی , پهلوی یا فارسی میانه بود . خط پهلوی كه از خط آرامی گرفته شده بود دارای 22 الفبا بود و از راست به چپ نوشته می شد و بعضی نوشته های عهد ساسانی در دوره اسلامی تالیف و تحریر یافته است كه به فارسی میانه است.
از انقراض ساسانیان تا پایان قرن سوم هجری :(شروع دوره اسلامی )تا اواسط قرن سوم هجری و حتی بعد از آن مردم به لهجه های مختلف تكلم می كرده اند و گاهی در بعضی نواحی به مترجم نیاز پیدا می شده است , لهجه های سغدی , خوارزمی , تخاری و دیگر لهجه ها ی محلی متداول بوده است. لیكن لهجات محلی با آمیزش با زبان عربی آماده ایجاد ادبیات كامل و وسیعی گردید. خط پهلوی هم بر اثر صعوبت بسیار و نقص فراوان خود به سرعت فراموش گردید و بجای آن خط عربی معمول شد.  شعر هجایی و بعضا مقفی تا اواخر قرن سوم دیده می شود. در عصر یعقوب لیث ( 254- 265 ) به علت بی توجهی او به عربی شعر فارسی رواج پیدا كرد نخستین اشعار عروضی توسط «محمد بن وصیف سگزی , بهرام گور , ابو العباس مروزی , ابو حفص سغدی» گفته شد.
قرن چهارم ( عهد سامانی و بویی) (279 - 389 هجری ) : عصر سامانی از ادوار مهم ادبی است . پادشاهان و وزیران سامانی به شعر و نثر توجه زیادی مبذول می كردند . نثر فارسی قرن چهارم بسیار ساده و خالی از صنایع لفظی بود. از خصایص شعر فارسی قرن چهارم, فصاحت , سادگی , مضامین تازه و بكر , تشبیهات , توصیفات طبیعی است . شعر این دوره پر از نشاط روح و غرور ملی است. شاعران در اوزان عروضی تحول ایجاد كردند. مدیحه سرایی به تقلید از عرب معمول شد .پند و موعظه در شعر رواج یافت. كتابخانه رواج داشت و اولین مدرسه ها در این قرن ساخته شد. در این عهد شاعران بزرگی مانند رودكی , دقیقی , بلخی و... بزرگترین نماینده شعر این دوره بی خلاف فردوسی است تا جایی كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه می تواند بر زبان فارسی حكومت كند
قرن پنجم و ششم ( غزنویان , سلجوقیان , خوارزمشاهیان ) نفوذ فارسی دری از شرق ایران به دیگر نواحی ایران .رواج زبان فارسی به خارج از كشور. نثر فارسی در این دو قرن دو سبك كاملا متمایز داشت 1- نثر مرسل ( سبك ساده ) كه خالی از صنایع و قیود لفظی و آزاد از هر گونه تصنع و تكلفی است .مانند تاریخ بیهقی 2- نثر مصنوع ( سبك فنی ) كه آمیخته با صنایع لفظی مانند سجع و جناس و امثال آنها باشد ,مانند مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری. اختصاصات شعر فارسی عبارتند از 1- تاثیرات محلی در اشعار 2- ورود شعر در مباحث مختلف مانند مسایل فلسفی , صوفیانه , زهد , مدح ,هجو , تبلیغ دین , اندرز ....3- تنوع در انواع شعر مانند مثنوی , قصیده , غزل و رباعی و تركیب بند , ترجیع بند 4- نفوذشدید تصوف و عرفان در شعر و ادبیات. این دوره شاعران بزرگی مانند عنصری , فرخی , منوچهری , معزی , سنایی , انوری و عطار داشته است .
قرن هفتم و هشتم :حمله مغول و خراب كردن كتابخانه ها , مهمترین سبك رایج این دوره , سبك نثر مصنوع است. تالیفات ادبی و علمی زیاد شد . در شعر قصیده بتدریج متروك شد و بهمان نسبت غزلهای عاشقانه لطیف جای آن را گرفت , انتقاد و بد بینی و ناخشنودی از اوضاع روزگار با شدت بسیاری مشهود است. توجه بموضوعات عرفانی دراین عهد شدت یافت. از شعرای معروف این دوره سعدی , مولوی , حافظ عراقی , هروی , دهلوی , خواجوی كرمانی , عبید زاكانی و ساوجی می باشند.
قرن نهم (تیموری , 782 -907 هجری ) به سه دلیل زبان فارسی رو به انحطاط می رود 1- رواج زبان تركی 2- شعر و ادبیات از دربارها به دست عامه افتاد 3- استادان زبان فارسی كه باید تعلیم دهند از بین رفتند. روش متداول عهد تیموری سبك ساده و روان در نثر است .شعر در این عهد بی رونق است . مشهور ترین شاعر این عهد جامی است او از پیشوایان فرقه نقشبندیه است.
قرن دهم تا میانه قرن دوازدهم ( عهد صفوی , 907 - 1148 ) زبان فارسی در این دوره نیز در انحطاط بود.  مرثیه ثرایی و مدح ائمه دین بسیار معمول بود. شاعران به هندوستان و دربارهای عثمانی روی آوردند. رواج سبك هندی در شعر كه مبتنی است بر بیان افكار دقیق و ایراد مضامین بدیع و باریك و دشوار دور از ذهن در زبان ساده معمول و عمومی. نوشتن داستانهای منثور (رمان), تذكره نویسی , كتب متعدد لغت فارسی. سالك یزدی , صائب تبریزی , وحشی بافقی , عرفی , حزین و محتشم كاشانی از شاعران این عصر هستند .
میانه قرن دوازدهم تا اواسط قرن چها ردهم ( افشاری , زندی , قاجاری , مشروطیت ) ( دوره بازگشت ) انتقاد از سبك هندی و بازگشت به سبك قدما (عراقی). وصال شیرازی , فروغی بسطامی , سروش اصفهانی , قآانی شیرازی , ادیب نیشابوری و ملك الشعرای بهار از شاعران این دوره اند .
از سلطنت فتحعلی شاه تا كنون : ارتباط ایران و اروپا تغیرات زیادی را در فرهنگ و جامعه ایرانی گذاشت . افكار تازه در نثر و نظم بمیان آمد , سبك نگارش ساده و بی پیرایه شد , ورود در انواع مختلف مسایل ادبی از قبیل داستان و تآتر و بحثهای اجتماعی و اخلاقی و سیاسی ادبی و علمی و تحقیقات ادبی و تاریخی و ...در زبان فارسی معمول گشت .لهجه نویسندگان تدریجا تغییر یافت و بلهجه تخاطب نزدیك شد .شعر وارد عرصه جدیدی بنام شعر نو شد.
تاثیر اسلام بر ادبیات فارسی
لشكر كشی مسلمانان به ایران در قرن اوّل هجری، به همراه خود، جهان بینی جدیدی را برای ایرانیان به ارمغان آورد، كه تاثیر زیادی بر اطوار فرهنگ ایرانی، از جمله ادبیات فارسی، گذاشت. مسلمانان اولیه با سلوك بی‌آلایش خود تاثیری بیش از دعوت رسمی یك مبلغ داشتندو شدت تاثیر پذیری برخی از ایرانیان تازه مسلمان، به حدی بود كه نه تنها آیین پدران خودرا یكسره رها كردند، بلكه برخی از ایشان چنان با گذشته خود دشمنی ورزیدند كه به بدگویی از آن پرداختند، و حتی نام و نسب خود را تغییر دادند، در این اوضاع و شرایط، زبان فارسی تا حد زیادی از عربی، تاثیر پذیرفت.
علل عمده رواج زبان عربی، در میان ایرانیان و تأثیر آن در لهجات ایرانی را می‌توان در چند نكته دانست؛
1. جایگزینی زبان عربی در مراجع دینی و سیاسی، به علاوه، كسانی كه قصد ورود به امور سیاسی و اجتماعی را داشتند، می‌بایست این زبان را فرامی‌گرفتند.
2. گروه بزرگی از ایرانیان، شروع به نویسندگی و شاعری به زبان عربی كردند.
3. چون علوم اسلامی، اعم از علوم دینی و ادبی و عقلی، همه به زبان عربی تدوین شدند، برای آموختن این علوم، همواره زبان عربی مورد حاجت بود.
4. توقف سربازان عرب در نواحی مختلف كشور و آمیختن ایشان با ایرانیان.
5. از قرن ششم به بعد، بر اثر توجه نویسندگان و مترسلان ایرانی به نثر مصنوع، استعمال مفردات و تركیبات عربی در نثر فارسی به شدت رواج یافت، و همین كار در نزد شاعران نیز معمول شد. و نیز از وقتی كه زبان عربی با سپاهیان عرب به ایران نفوذ كرد، خط عربی نیز با آن همراه بود.
6. در مواردی كه یك كلمه عربی ساده‌تر از یك كلمه كهنه ایرانی به نظر می‌آمد، و یا كلمات ساده‌ای بود كه استعمال آن مایه گشایشی در زبان فارسی می‌گردید، این جایگزینی صورت می‌گرفت.
7. در مواردی هم، در قبال یك كلمه عربی معادلی یافت نمی‌شد و استعمال آن هم لازم بود. مانند صلوه، حج، صوم، كفر‌، كافرو... .
شعرا و نویسندگان زردشتی نیز، اگر چه اسلام نیاورده بودند، ولی خواه و ناخواه، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، از جهان بینی اسلامی تأثیر پذیرفتند و ضمن حفظ مضامین دینی خود، در پاره‌ای موارد، باورهای اسلامی را هم در لابلای آثار خود بیان كردند. الفاظی مانند؛ الله، سجده، جنّت، علیه السلام، عزّوجلّ، تعالی... از اسلام به زردشت سرایت كرد.
فارسی از زبان‌های هندو اروپایی است و عربی از زبان‌های سامی، و لذا، ازحیث اصول و اشتقاق، هیچ نوع تشابه و قرابت و خویشاوندی بین این دو زبان وجود ندارد، اما فرهنگ و تاریخ اسلامی چنان پیوندی میان این دو زبان برقرار كرد كه نظیر آن در هیچ یك از زبان‌های زنده دنیا دیده نمی‌شود
این نكته نیز قابل ذكر است كه لغات و اصطلاحات عربی با تغییرات مختلفی در لهجات ایرانی پذیرفته شد‌اند. به عبارت دیگر، قواعد و اصول لهجات ایرانی در مورد، تسلط خود را حفظ كرده‌اند. مثلا همه مخارج حروف عربی در لهجات ایرانی متروك ماند، مگر آنها كه با مخارج حروف فارسی یكسان بود. از اوّل و آخر بعضی كلمات اجزایی حذف شد . عده‌ای از كلمات، لهجات ایرانی، تغییر معنا یافت. پاره‌ای از افعال، به معنی وصفی یا اسمی، معمول گشت. بسیاری از صیغه‌های جمع عربی در فارسی مانند كلمات مفرد محسوب شدند، و یك بار دیگر با علامات جمع به كار رفتند، مثل؛ موالیان، عجایب‌ها. با تصرفاتی كه ایرانیان در ظواهر مفردات عربی و معانی آنها كردند، وضعی پیش آمد كه لغات عربی را كه در لهجات ایرانی راه یافته بودند، اندك اندك، به صورتی غیر از آنچه بود، درآورد.
مثل اعلای نثر عربی، قرآن كریم است كه معیار فصاحت و بلاغت به شمار می‌رود. مسلمانان ایرانی در ایجاز و ایراد كلمات فایده‌های بی‌شماری، از روش قرآن گرفته‌اند، و حتی از آیات آن به نحو مثل یا به طریق استشهاد همواره استفاده كرده‌اند.چنان‌كه ناصر خسرو، برای بیان اعتقادات خویش، مضامین قرآنی، احادیث نبوی و كلام امیر مؤمنان را به كمك می‌گیرد، و یا خاقانی، تحصیل دین از هفت مردان و دانستن تنزیل را از هفت قرّاء، در شمار افتخارات خویش می‌داند. ایران قبل از اسلام، شعر موزون و مقفا نداشته و تنها بعضی از سروده‌های هجایی داشته كه از روی مدارك به دست آمده از حاجی‌آباد و تورفان فهمیده می‌شود. ولی شعر عرب پیش از اسلام، شعر عروضی بوره است. و به طور كلی می‌توان گفت شعرای فارسی، فن قصیده را از عربی اقتباس كرده‌اند.
تأثیر اسلام بر ادبیات ایران در سده‌های اوّل:
در نمونه‌هایی از زبان و ادب گفتاری این دوره كه گاه‌گاه در لابلای نوشته‌های دوره اوّل تاریخ و ادب پارسی، و نیز در پاره‌ای از نوشته‌های تاریخی و ادبی به زبان عربی به چشم می‌خورد‌، می‌توان حدس زد: كه تأثیر فرهنگ اسلامی به ویژه قرآن و حدیث، در زبان و ادب فارسی در این دوره چندان نبوده است.به طور كلی نفوذ لغات عربی تا چند قرن اوّل هجری، به كندی صورت می‌گرفت و بیشتر به برخی از اصطلاحات دینی و اداری مانند حاكم، عامل، قاضی،خراج،و... اختصاص داشت، و نیز برخی از لغات ساده كه گشایشی در زبان ایجاد می‌كرد و یا بر مترادفات می‌افزود، مانند غم، راحت، بل، ... . و حتی ایرانیان پاره‌ای از اصطلاحات دینی و اداری را ترجمه كردند. مثلا به جای صلوه معادل پارسی آن «نماز» وبه جای «صوم» ، «روزه» را به كار بردند.
قر ن چهارم : این نفوذ بعد از قرن چهارم و خصوصآ از قرن ششم و هفتم به بعد در لهجات ایرانی، سرعت و شدت بیشتری یافت.  در نخستین دوره ادب فارسی به دلیل نفوذ نه چندان زیاد زبان عربی در زبان و ادب فارسی، در نوشته‌ها و آثار شاعران این دوره، واژه‌ها و تركیب‌های تازی چندانی به چشم نمی‌خورد. هم چنین، آیات و احادیث نیز در آثار ادبی این دوره اندك است. آنچه در این راستا دیده می‌شود، بیشتر در قالب تلمیح، ترجمه و اشاره به آیات قرآن و گاه نیز به صورت اقتباس از آن‌هاست. با بررسی متن‌هایی شبیه تفسیر طبری و تاریخ محمد بن جریر طبری، به روشنی می‌توان دریافت كه واژه‌ها و تركیب‌های عربی( آیات قرآن، حدیث، مثل و شعر عربی)، در نخستین نوشته‌های فارسی دری بسیار كم و ناچیز است. در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم، حركت‌های سلطان محمود غزنوی و دیگر درباریان او، سبب شد تا واژه‌هایی از زبان عربی جایگزین برخی از واژه‌های پارسی گردد.
مقایسه نمونه‌ای از نثر و نظم پارسی قرن چهارم، با نمونه‌ای از قرن پنجم، به خوبی می‌تواند تفاوت‌های بسیاری را میان نوشته‌های دو دوره سامانی و غزنوی به ما نشان دهد.
قرن پنجم: زبان پارسی از قرن پنجم به بعد به نسبت بیشتری با لغات عربی در آمیخت، و تدریجا بیشتر شد. از علل عمده آن، یكی، تزاید نفوذ دین اسلام، و دیگری تعلیم و تعلم عربی بود كه با شدت بیشتری در ایران رواج داشت، به طوری كه تعداد مدارس در قرن 5و 6، گسترش پیدا كرد، كه از مواد
اصلی دروس، زبان و ادب عربی بود
قرن ششم: از موضوعاتی كه مخصوصا در قرن ششم، در شعر فارسی به شدت رخنه كرد، تصوف و عرفان است.البته توجه به افكار عرفانی در شعر، پیش از قرن ششم، صورت گرفته است، لیكن اثر بیّن و آشكار آن را از آغاز این قرن می‌بینیم. نخستین كسی كه به ایجاد منظومه‌های بزرگ عرفانی توجه كرد، سنایی است. منظومه حدیقه الحقیقه و طریق التحقیق، از اوست.محمد عطار نیشابوری نیز كتاب‌های «منطق الطیر»، «اسرار نامه»، «مصیبت نامه» و «الهی نامه» را در اواخر این قرن و اوائل قرن هفتم نوشت.
در دو قرن هفتم و هشتم، توجه به عرفان قوت بیشتری یافت و منظومه‌های متعددی به وجود آمد، كه مثنوی معنوی، شاهكار جاودان شعر فارسی از آن جمله است. بزرگان تصوف، جهان بینی عرفانی را در ادبیات فارسی تبیین و ترسیم كردند. موضوع شعر و به خصوص قصیده را از لجن زار دروغ و تملق، بر اوج تحقیق كشاندند، و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رساندند، خلاصه آن كه معنویت را چاشنی ادبیات كردند.
صوفیه نخستین كسانی بودند كه نثر ساده و مرسل عصر سامانی را رها كردند و نثر مسجع و آهنگین را بنیان نهادند. پس از ماجرای تلخ حلاج، صوفیه زبانی رمزی و نمادین از نظم و نثر ایجاد كردند، و با ظهور ابن عربی، اصطلاحات عرفانی در اشعار و آثار منثور نویسندگان پارسی‌گوی نفوذ یافت.
قالب‌های كاربردی قرآن و حدیث:
اشاره: اگر بتوانیم با الفاظی اندك شنونده را با معانی بسیار آگاه كنیم چنین صنعتی را اشاره گویند. اشاره ممكن است به آیه، حدیث، داستان، یا غیر آن باشد.
كه خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لا احصی از تك فرو مانده‌اند (بوستان سعدی)
كه اشاره به حدیث نبوی «لا احصی ثناءً علیك انت كما اثنیت علی نفسك» می‌باشد.
اقتباس: گوینده در نثر یا نظم عبارتی از قرآن، یا حدیث را به صورت بیان مطلب اصلی و ادامه سخن درج می‌كند؛
تا رساند تو را به فرّ و بها حكم خیر الامور اوسطها (هفت اورنگ جامی)
ارسال المثل: آوردن مثل مشهور یا عبارت روان پندآمیز و حكمت آموزی است كه تمثل به آن درست باشد؛
كیست در این دایره دیر پای كو لمن الملك زند جز خدای (مخزن الاسرار)
كه بر گرفته از آیه 16 از سوره غافر می‌باشد.
تلمیح: همان اشاره است كه گوینده در نظم، یا نثر برای تأكید، تأیید و... مطلب اصلی خود به قصه‌ای معروف، شرح حالی مشخص، و یا مثلی معروف اشاره می‌كند؛
سگ اصحاب كهف روزی چند پی مردم گرفت و مردم شد (گلستان سعدی)
كه
اشاره به داستان اصحاب كهف دارد
ترجمه: برگردان آیه یا حدیث به صورتی كه خواننده را به اصل متن راهنما باشد؛
كه من شهر علمم علیم در است درست این سخن قول پیغمبر است (فردوسی)
كه ترجمه حدیث معروف رسول خداست كه می‌فرماید: « انا مدینه العلم و علیُ بابها»
[
تحلیل یا حل : درلغت یعنی از هم باز كردن و در اصطلاح ادیبان گرفتن الفاظ آیه ای از قرآن یا حدیث یا شعر یا مثل در نوشتار است با خارج ساختن عبارت آن از وزن یا صورت اصلی اش .
عشق جانِ طور آمد عاشقا طور مست «خر موسی صاعقا» (مثنوی مولوی)
كه در آن آیه را برای وزن شعر حل كرده و تغییر داده چون در اصل خر موسی صع
قا (اعراف 7 / آیه 142) بوده است


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 286
نویسنده : جاذبه وب

نويسنده تنها براي خود نمي نويسد بويژه نويسنده مقاله و داستان و نمايشنامه كه در خواننده تاثير بسيار مي گذارد و طبعا خوانندگان فراواني پيدا مي كنند و بهمين جهت مسئوليت وي سنگين است . نويسنده توانا و چيره دست با روح انسانها به ويژه نسل جوان سرو كار دارد و مي توان با قلم شور آفرين خود احساسات و عواطف ملتي را به سود يا زيان جريان يا حاكميتي بر انگيزد و به افراد خموش توان و تحرك بخشد و روابط حاكم بر اجتماع را دگرگون سازد . در تاريخ بشريت هيچ انقلاب و تحول شگرفي را نميتوان سراغ داشت كه نويسندگان و گويندگان در صف اول آن قرار نگرفته و نقش و سهم تعيين كننده اي در بيدار سازي و جهت دهي توده مردم نداشته باشد . اگر به كشور خودمان ايران نظر بيفكنيم به روشني مي بينيم كه در انقلاب مشروطه ، نهضت ملي شدن صنعت نفت و سرا نجام در انقلاب اسلامي نويسندگان نقش بارز و با ارزشي در زمينه سازي، گسترش و پيروزي اين سه جريان بر عهده داشته اند.

 

 

2- مشخصات يك نويسنده خوب و موفق:

اگرچه براي همه نويسندگان صفات و خصوصيات واحد و مشخصي نمي توان ذكر كرد لكن مي توان گفت: كه نويسنده مسئول و با ايمان دردي و انگيزه اي براي نوشتن دارد و هدفي عالي و والا را در نوشته خود دنبال مي كند و هرگز از جاده حق و حقيقت دور نمي شود و قلم خود را به چيزهاي بي ارزش مانند : پول، جاه و مقام نمي فروشد و به غرض و كينه و حسد نمي آلايد و مطامع شخصي را بر مصالح و منافع عمومي و ميهني بر نمي گزيند. در مجموع موارد ذيل را مي توان از مشخصات و ويژگيهاي يك نويسنده متعهد و راستين بر شمرد.

1- روشني و وسعت انديشه

2-  قدرت تخيل

3-  لطافت ذوق

4- دقت و باريك بيني

5- ابتكار و نوآوري

6- آشنايي با ادبيات ملي

7- تسلط بر زبان مادري و آشنايي بازبان عربي و يك يا دو زبان خارجي

8- شناخت موقعيت و محيط

9- واقع بيني و حقيقت گرايي

10- شهامت ادبي

11- صراحت لهجه

12- آگاهي و تسلط كافي به موضوع

13- نظم فكري

14- قدرت استدلال

15- رعايت وحدت موضوع و نظم مطالب

16- دقت در هماهنگي و برابري لفظ و معني

17- شيوايي و رسايي و استواري كلام

18- گرمي و شور انگيزي بيان

19- رعايت همواري و خوش آهنگي واژه ها و ترجيع دادن تركيب ها و واژه هاي  مانوس و قابل فهم فارسي بر واژه هاي بيگانه و پاره اي از واژه هاي نامانوس فارسي كهن و يا لغت نا مانوس و دشوار عربي.

مشخصات يك نوشته خوب:

 

از حيث سبك نگارش و آئين درست نويسي نوشته خوب ؛ نوشته است كه در آن موارد ذيل رعايت شده باشد.

 

1-ساده نويسي.

سادگي از ضروريات نوشته است ولي نويسنده نبايد در اين امر افراط ورزد و كار را به ابتذال بكشاند . بلكه بايد نوشته اوساده و روان و در عين حال شيوا و رسا باشد و عبارات مبهم و جملات پيچيده و كلمات نا مانوس در آن بكار نرود تا در اين عصر شتاب و سرعت خواننده براي درك معني لغات نيازي به فرهنگ نداشته باشد و براي فهم و حال مساله مانند چيستان به اتلاف وقت خود و تامل بيجا محتاج نباشد بلكه نوشته را به آساني بخواند و به خوبي بفهمد.

2- عفت قلم و پاكي فكر.

در همه نوشته ها بايد عفت قلم را رعايت كرد و از استعمال الفاظ زشت و ركيك و همچنين توهين و فحاشي نسبت به افراد بر كنار بود زيرا فحش ونا سزا، نوشته را در نظر خواننده بي مقدار و نويسنده را خوار مي سازد.

3- وحدت موضوع.

منظور از وحدت موضوع فراهم آمدن تناسب و ربط طبيعي معاني مورد بحث در نوشته با يكديگر است به عبارت ديگر نويسنده بايد در سراسر نوشته ، از اصل موضوع دور نيفتد و تمام بحثها و مثالها وآرايشگريها و اجزاء نوشته با هماهنگي كامل، پيرامون موضوع اصلي دور زند و تاثيري واحد در ذهن خواننده القاء كند.

4- استفاده بجا.

استفاده بجا و مناسب از صنايع ادبي وآرايه هاي كلام، صنايع ادبي در گيرايي و زيبايي و خوشايندي اثر و جلب توجه خواننده سخت موثر است. آوردن تشبيه زيبا، استعاره لطيف، كنايه به موقع و بجا، توصيف بديع ، ضرب المثل مناسب، شعر نغز و دلپذير، تمثيل آموزنده، كلمات قصار، نوشته را پر بارتر و خواندني تر مي سازد اما در انتخاب آنها نبايد افراط شود و فقط براي آساني درك مطلب، زيبايي اثر و رفع خستگي خواننده بايد از آنها مدد گرفت.

 

5- نقل صحيح و به موقع سخن ديگران.

اگر مطلب يا گفتار يا شعري  را از كسي عينا" در نوشته خود مي آوريم بايدآن را در داخل گيومه قرار دهيم و در پاورقي با ذكر ماخذ و شماره صفحه بدان اشاره كنيم . همچنين از نقل گفته ها و نوشته هاي ديگران بدون ضرورت واقعي و براي ازدياد حجم نوشته خود بايد بپرهيزيم.

6- اختصار.

بايد بكوشيم كه نوشته ما تا سرحد امكان مختصر و مفيد باشد و از بحث هاي خارج از موضوع جدا" خود داري كنيم مگر اينكه براي اثبات نكته يا مطلبي ضرورتي پيش آيد

7- پرهيز از مقدمه چيني و قلم فرسايي بي مورد و بي ارتباط:

بايد سعي كنيم حتي المقدور مطلب را بدون مقدمه چيني و قلم فرسايي نا بجا آغاز كنيم و از تعارف و پوشيده گويي بر حذر باشيم و منظور خود را بطور صريح و روشن و گويا به رشته تحرير درآوريم و مخصوصا" از آوردن مقدمه طولاني يا بي ارتباط با اصل موضوع احتراز كنيم؛ چرا كه مقدمه براي جلب توجه خواننده و آماده ساختن ذهن او جهت پذيرش و درك مطلب اصلي است و وقتي از اين غرض دور شود ،خواننده را ملول و از التفات به متن دور مي سازد.

8- پرهيز از واژه هاي دشوار و بيگانه.

بايد از كاربرد لغات واصطلاح هاي دشوار و دور از ذهن و همچنين واژه ها و تركيباتي كه معني و مورد استعمال آنها را دقيقا نمي دانيم ،احتراز جوييم و نيز سعي كنيم تا مي توانيم لغات بيگانه را كه مترادف آن در فارسي موجود است در نوشته خود نياوريم .

9- املاي صحيح كلمات.

در املاي واژه ها و وصل و فصل تركيب ها بايد دقت كنيم و هرگز لغاتي كه املاي درست آنها را نمي دانيم بكار نبريم.

10- نكات دستوري.

در سراسر نوشته بايد قواعد دستوري را رعايت كنيم و اركان واجزاء جمله را در جاي مناسب خود بياوريم.

11- علائم و نشانه گذاري.

يكي از عواملي كه در روشني بيان نويسنده و سهولت درك خواننده سخت موثر است ،رعايت قواعد نشانه گذاري است؛از اين رو،بايستي همه جا آن را رعايت كرد.

12- خوانا بودن خط.

خط همه زيبا نيست،ولي تقريبا همه مي توانند خوانا بنويسند . خط نوشته بايد روشن و خوانا و درست باشد و اگر تايپ شده ،بايد افتادگي و تكرار غلط نداشته باشد، تا خواننده بتواند آن را به درستي بخواند و بفهمد.

13- نظم و ترتيب و نظافت.

نظم و ترتيب و نظافت،همه جا لازم و پسنديده است . تميز و مرتب نبودن نوشته ارزش آن را در نظر خواننده بسيار پائين مي آورد.

14- آوردن هريك از انواع مطالب در يك بند جدا و مستقل.

براي اينكه مطالب بهم آميخته نشود و خواننده در فهم آن دچار اشكال نگردد، بايد هر قسمت از نوشته را كه حاوي انديشه يا خواست و يا مطلب مخصوص است در يك بند (پاراگراف) بياوريم . به عنوان مثال اگر مقاله اي در باره يك شاعر، مثلا ناصر خسرو، مي نويسيم و در باره ((محيط زندگي)) او بحث مي كنيم، بايد آن بحث را در يك بند جداگانه قرار دهيد و با ديگر قسمت هاي نوشته، از قبيل شرح دوران كودكي، تحصيلات، تاليفات و سبك او مخلوط نكنيم و هريك از آنها را نيز در يك بند مستقل بياوريم

15- موزون بودن .

سخن گفتن در واقع نوعي موسيقي است؛هر قدر اجزاء سازنده اين موسيقي يعني واژه ها و كلمات ،خوش اداتر و هر قدر تركيب آنها موزون تر و هماهنگ تر باشد موسيقي سخن دلنشين تر خواهد بود.

16- توجه به مخاطب.

نويسنده بايد همواره مخاطب خود را در برابر خويش تصور كند؛ يعني بداند با چه كسي سخن مي گويد و براي چه كسي مي نويسد . اگر براي عموم مي نويسد، فردي را كه مثلا در حد ديپلم ، معلومات عمومي دارد، در نظر داشته باشد و اگر براي همه دانشگاهيان مي نگارد كسي را كه در حد كارشناسي است در نظر بگيرد و مطالب نوشته را به گونه اي بنگارد كه آسان و قابل فهم باشد.

انواع نگارش:

بيشتر مولفاني كه در باره فن نويسندگي مطلبي نوشته اند نوشته ها را از حيث روش نگارش و موضوع مورد توجه قرار داده و براي هريك اقسامي قائل شده اند . از نظر شيوه نگارش نوشته ها را به سه درجه" عادي و متوسط و عالي" تقسيم كرده و گفته اند نوشته عادي نثري است ساده كه از پيرايه هاي لفظي و معنوي به دور باشد و در آن صنايع بديعي بكار نرود . نوشته هايي كه نزديك به زبان گفتاري و زبان مخاطب نگارش يابند در رديف اين طبقه قرار مي گيرد. انشاءيي را عادي دانسته اند كه در آن تشبيهات و استعارات و صنايع لفظي و معنوي بكار رود و نويسنده كوشش كند كه از نظر تخيلات شاعرانه و توازن كلمات سخن خود را به حد شعر برساند . در باره طبقه متوسط گفته اند: نوشته اي است كه در آن نثر عالي و ساده بهم آميخته باشند يعني نوشته در عين حال كه از فصاحت و آرايش كلام برخوردار است به زيور سادگي نيز آراسته باشد . پيداست كه اين نوع تقسيم بندي تنها در تحقيقات ادبي و مطالعه آثار پيشينيان مي تواند تا حدي سودمند باشد زيرا در عصر حاضر كه بيش از هر چيز ساده نويسي مورد توجه است بكار بردن استعارات و كنايات در نوشته ها نه تنها از محاسن نويسندگي محسوب نمي شود و آن را در رديف انشاء ي عالي قرار نمي دهد بلكه در اغلب موارد عيب نوشته نيز شمرده مي شود و مورد توجه قرار نمي گيرد . از سوي ديگر بايد به اين نكته توجه داشت كه در هر نوشته به تناسب موضوع كلمات خاصي بكار مي رود مثلا" اگر نويسنده اي بخواهد داستان كوتاهي بنويسد ناچار است كه از كلمات مخصوصي استفاده و هرگاه همان نويسنده به نگارش مقاله اي دست بزند نيازمند بكار بردن نوع ديگري از كلمات مي باشد.

انواع نگارش از حيث موضوع:

1-   نگارش وصفي

2-   نگارش نقلي

3-   نگارش تحقيقي

4-   نامه نگاري

1-  نگارش وصفي‹‹ توصيفي›› :

نوشته اي كه از مناظر مختلف طبيعت مانند كوه، غروب خورشيد ، ماه و ستارگان ، شب و روز و فصول مختلف ، كوهستانها ، جنگل ، صحنه هاي گوناگون زندگي و حالات مردم و مانند آنها سخن به ميان آورد وصفي خوانده مي شود . كار اصلي نويسنده در اين گونه نگارش ها تجسم و تعريف اشياء و محسوسات است در نوشته هاي وصفي بايد بيش از همه چيز از نيروي تصور و تخيل مدد گرفت و آنچه از مناظر مختلف درك مي شود به روي كاغذ جاري ساخت . در اين قسم نويسندگي وقتي توصيف به حد كمال مي رسد و بي عيب و خوب قلمداد مي شود كه نويسنده از ذوق و احساسات لطيف خود مدد گيرد و موضوع را طوري بپروراند و وصف كند كه خواننده بتواند صحنه هاي گوناگون آن را در پيش چشم خود عينا" مجسم سازد.

2-  نگارش نقلي

اين نوع نوشته به نقل و بيان حوادث جهان و اتفاقات گوناگون روزگار اختصاص دارد و به صورت تاريخ يا داستان نوشته مي شود.

الف) تاريخ :

مضمون اين قسم نوشته پيش آمدهاي روزگار و سر گذشت هاي ملل و اقوام جهان را در بر مي گيرد و مجموعه اي از شرح احوال پيغمبران و پادشاهان و پيشوايان و دانشمندان و ديگر نام آوران جهان است . تاريخ اوضاع و احوال عمومي مردم را طي اعصار و قرون متمادي در امور سياسي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مورد بحث قرار مي دهد و از تغييرات و تحولاتي كه در جوامع گوناگون پديد آمده است سخن مي گويد و حوادث و اتفاقات و علل آن را بررسي مي كند . در حقيقت تاريخ آئينه تمام نمايي است كه وقوع مردم را در گذرگاه زمان بطور وضوح نشان مي دهد.

ب) داستان:

گاهي نويسنده حقيقت را با مجاز و مسائل جدي را با شوخي مي آميزد و از اتفاقاتي سخن به ميان مي آورد كه واقعيت ندارد و با زندگي عادي چندان قابل انطباق نيست در اين نوع نوشته ها قدرت تخيل و نيروي ابتكار نويسنده با هم جمع مي گردد و اثري بوجود مي آورد كه آن را داستان يا ا فسانه مي نامند . برخي از داستان نويسان بزرگ؛ وقايع تاريخي و اتفاقات سياسي را با پاره اي اشكال خيالي و صورت هاي فرضي در آميخته و آثاري بوجود آورده اند كه از شاهكارهاي ادبي جهان به شمار مي روند

3- نگارش تحقيقي

در اين نوع نوشته از مسائل علمي، ادبي، اجتماعي و فلسفي سخن به ميان مي آيد و جنبه بحث و تحقيق دارد و چون در نگارش هاي تحقيقي موضوع غالبا مربوط به عقايد و افكار و امور غير محسوس و معنوي است لذا نويسنده بايد انديشه ها و نظرات خود را با دليل و برهان بيان كند . براي پروراندن اين گونه موضوعات مشاهدات شخصي و نيروي تخيل به تنهايي كافي نيست بلكه نويسنده بايد از تجربيات و كوشش هاي فكري ديگران نيز سود جويد و از مباني علمي و فني آگاهي داشته باشد تا بتواند عقيده خود را ثابت كند . مقاله نويسي ، تهيه و تنظيم متن سخنراني و نوشتن مطالب پند آميز و آوردن مثل هاي رايج يك زبان در دايره اين نوع نويسندگي قرار مي گيرند.

4- نامه نگاري:

اين نوع نوشته درروابط اجتماعي جايي خاص دارد و بيش از انواع نگارش ميان مردم رايج و متداول است زيرا ممكن است شخصي در مدت عمر خود مقاله اي ننويسد يا براي توصيف منظره اي دست به قلم نبرد اما به حكم ضرورت بارها با خويشان و دوستان خود مكاتبه كند يا به مناسبت شغلي كه دارد هر روز دست اندر كار نوشتن نامه هاي گوناگون باشد در جامعه متحول و پيشرفته كنوني كمتر كسي است كه با ادارات دولتي و موسسات خصوصي سرو كار نداشته باشد و براي رفع اين نيازمنديهاي روز مره خود تقاضا و درخواستي تسليم مسئولان امر نكند بخصوص در بخش عمومي كه متقاضي بايد درخواست خود را بصورت كتبي تسليم مقامات اداري كنند تا مورد رسيدگي قرار گيرد.

پيش از آنكه از انواع نامه ها گفتگو كنيم بايد اين نكته را ياد آور شويم كه اصولا هر گونه نوشته اي خواه خصوصي باشد، خواه اداري با پيامي همراه است . مثلا اگر به يكي از دوستان خود نامه اي مي نويسيد و درآن از مسائل عاطفي سخن به ميان مي آوريد براي اين است كه پيام دوستي خود را به او برساني و ثابت كني كه هنوز فراموشش نكرده اي و در صفا و صميميت خود پا برجايي يا اگر با سازماني اعم از خصوصي يا عمومي ( دولتي) مكاتبه اي مي كنيد قطعا بنابر ضرورتي است و پيامي داري كه مي خواهي به آگاهي گيرنده نامه برسد بنا براين كار اصلي هر نوشته بيان مقصود و در حقيقت رساندن پيامي است اما از آنجايي كه پيام ها و نياز هاي آدمي گوناگون است و به مقتضاي موقع و مقام و زمان و مكان  تغيير پيدا مي كند لذا نمي توان نامه ها را به انواعي كه گفته شد تقسيم كرد و براي براي هريك تعريفي قائل شد كه از هر جهت جامع و مانع باشد.

مثلا نامه هاي خصوصي محدود به مواردي نيست كه در آن از عواطف قلبي و اشتياقات دروني و پيوندهاي دوستي سخن به ميان آيد ممكن است مضمون يك نامه خصوصي غير از اظهار ارادت و ابراز علاقه مشتمل بر مطالب و مسائل ديگري از قبيل تقاضا، مشورت ، تبادل نظر يا توصيه باشد.

نامه ها را مي توان با توجه به وضع نويسنده به دو دسته "خصوصي و عمومي" تقسيم كرد.

نامه خصوصي:

به آن گونه از نامه ها گفته مي شود كه نويسنده آن شخص حقيقي باشد . براي روشن شدن مطلب بهتر است نخست به تعريف شخص حقيقي بپردازيم و فرق آن با شخص حقوقي باز شناسيم ابتدا بايد دانست كه از نظر علم حقوق" شخصيت عبارت است از شايستگي برخوردار بودن از حقوق و تكاليف معين و دارا بودن توانايي براي اجراء و اعمال آنها ". بر اساس اين تعريف هر انسان طبعا" داراي شخصيتي است كه بوسيله آن از حقوقي برخوردار مي شود و تكاليفي دارد كه قهرا بايد انجام دهد . در حقيقت براي  غير انسان نه حقي مي توان قائل شد و نه تكليفي برقرار نمود . تنها افراد اجتماع هستند كه بنابر روايت مدني از حقوق طبيعي برخوردارند  اما گاهي بنا بر ضرورت و علل خاصي عده اي از مردم گرد هم مي آيند و شخصيتي بوجود مي اورند كه بستگي به شخصيت هيچكدام از تشكيل دهندگان آن اجتماع ندارد  مانند شهرداريها ، شركتها، موسسات خيريه و سازمانهاي ديگر كه از حقوقي برخوردارند و در قبال آن تكاليفي نيز به عهده دارند مثلا" هرگاه دو نفر با هم سرمايه اي بگذارند و شركت تاسيس نمايند سه شخصيت بوجود مي آيد دو شريك كه هر يك داراي شخصيت طبيعي و حقيقي هستند و سومي موسسه يا شركتي كه حقوق و تكاليفي غير از افراد تشكيل دهنده آن دارد و در واقع از شخصيت ويژه اي كه آن را شخصيت حقوقي مي نامند برخوردار است . لازم به ذكر است كه در تقسيم بندي نامه ها بايستي به اين نكته توجه داشته باشيم كه كليه مكاتبات از طرف اشخاص حقيقي در رديف نامه هاي خصوصي قرار مي گيرد . به سخن ديگر هرگاه فردي در ارتباط با افراد ديگر يا اجتماع قلم به دست مي گيرد و براي رفع نيازمنديهاي خود اعم از مادي يا معنوي نامه اي مي نويسد چنين نامه اي را بايد خصوصي تلقي نمود . نامه هاي خصوصي با توجه به محتواي نوشته مي توانند مطالب مختلفي از قبيل تقاضا، تشكر، مشورت، تبريك، دعوت، تسليت، شكايت ، توصيه ومسائلي از اين قبيل را در بر گيرد.

نامه هاي عمومي:

آن دسته از نامه ها را عمومي مي ناميم كه از طرف شخصيت هاي حقوقي نگارش يافته اند . توضيح اينكه هرگاه شخصي در مقام يا شغل اداري و در جهت گردش كار سازمان و موسسه اي دست به مكاتباتي بزند نوشته او جنبه عمومي دارد خواه اين مديريت مربوط به اداره امور تشكيلات دولتي باشد خواه موسسات و سازمانهايي كه بوسيله بخش خصوصي اداره مي شود. بنابراين نامه هايي كه به امضاء  مدير عامل يا مديران قسمت هاي مختلف شركتي در باره مسائل مربوط به همان شركت صادر مي شود و همچنين كليه مكاتباتي كه از ناحيه وزارتخانه اي انجام مي پذيرد در رديف نامه هاي عمومي قرار مي گيرد

گونه هايي از مكاتبات اداري:

1-  حكم

2-  فرمان

3-  دستور

4-  دستورالعمل

5-  ابلاغ

6-  بخشنامه

الف) حكم:

اين كلمه در لغت به معاني مختلف از قبيل: امر، فرمان، منشور، اجازه، فتوا، دانش و حكمت آمده است اما در مكاتبات اداري حكم را نامه اي گويند كه از طرف مقامات صلاحيتدار و مديران و كاركنان سازمان يا موسسه اي فرستاده شود و به موجب آن وضع اشتغال و نحوه بهره گيري از امتيازات و كيفيت كار گيرندگان نامه مشخص و معين گردد.

قانون استخدام كشوري مصوب 31 خرداد 1345 و اصلاحيه هاي بعدي آن در       بند" پ " ماده 1 حكم رسمي را چنين تعريف مي كند.

حكم عبارت است: از دستور كتبي مقام صلاحيتدارو وزارتخانه هاو موسسات دولتي در حدود قوانين ومقررات مربوط است. بايد توجه داشت كه در اين تعريف نظر قانون گذار بيشتر متوجه حكمي است كه براي استخدام كارمندان صادر مي شود . زيرا در        بند " ب " همين ماده ( ماده 1 ) گفته شده است خدمت دولت عبارت از: اشتغال به كاري است كه مستخدم به موجب حكم رسمي مكلف به انجام آن ميگردد. بنابراين نخستين و مهمترين حكمي كه در مكاتبات اداري از طرف كارگزيني صادر مي شود حكم استخدام است و ديگر احكام از قبيل : حكم ترفيع، انتقال ، انتظار خدمت و ... را بايد از فرعيات آن محسوب داشت اما اگر حكم استخدام از جهت آنكه اجازه آغاز كاري را در سازمان و دستگاهي صادر مي كند مهم تلقي مي شود . حكم ديگري نيز كه پايان كار را با برخورداري از امتيازاتي اعلام مي دارد و حكم بازنشستگي ناميده مي شودهمچنان از اهميت خاصي برخوردار است. بند " ح " ماده 124 قانون استخدام كشوري ناظر بر همين مورد است كه مي گويد: حالت بازنشستگي وآن وضع مستخدمي است كه طبق قانون به موجب حكم رسمي مراجع صلاحيت دار از حقوق بازنشستگي استفاده مي كند.

درباره تهيه و تنظيم احكام بايد به چند نكته اشاره كرد:

1- گيرندگان و مخاطبان اين گونه نامه كساني هستند كه در سازمان و موسسه اي به كار اشتغال دارند و يا مي خواهند كار خود را در دستگاه صادر كننده نامه آغاز كنند لذا بطور كلي مكاتباتي كه در اين زمينه انجام مي گيرد جنبه داخلي دارد و يك وسيله ارتباطي بين مديران و كاركنان است كه وضع مستخدم را از حيث شغل و سمت و وظايف و نحوه كار و غيره معين و مشخص مي كند و بهمين دليل هم عناصر تشكيل دهنده احكام با انواع ديگر نامه ها اندكي فرق دارد مثلا" در حكم هايي كه صادر مي شود به هر مناسبتي كه باشد سرآغاز و جمله پاياني وجود ندارد و معمولا بعد از عنوان در ابتداي نامه به قانون و تصويب نامه يا به دليلي كه مستند برآن حكم صادر گرديده است اشاره مي شود.

2- چون بيشتر احكام مخصوصا" استخدام ، ترفيع، اضافه حقوق و بازنشستگي در زمانهاي معين براي تعداد زيادي از كارمندان صادر مي شود بنابراين در اغلب اوقات اين نوشته ها با فرم مشخص و چاپ شده در اختيار مسئول كارگزيني قرار مي گيرد تا فقط محل هاي خالي از قبيل: تاريخ، مشخصات، شماره كارگزيني و مطلب را درآن قيد كنند و بعد ازامضاء به گيرندگان احكام ارسال دارند.

3- چنانكه گذشت در بند " پ " ماده 1 قانون استخدام كشوري گفته شده است حكم رسمي عبارت از :" دستور كتبي مقام صلاحيتدار" .

در باره اين تعريف بايد گفت نه تنها لفظ حكم در فرهنگ فارسي با كلمه دستور مترادف نيست بلكه در عرف اداري هم حكم با دستور فرق دارد و نمي توان هر دو را يك چيز دانست همچنان كه حكم از حيث معني با فرمان برابر است اما از جهت اصول و سلسله مراتب اداري بين آنها تفاوتهايي وجود دارد.

ب) فرمان:

فرمان در لغت به معني حكمي است كه از طرف شخص بزرگي صادر شود اما در اصطلاح اداري به آن گونه از نامه ها اطلاق ميگردد كه از طرف دفتر مخصوص فرمانروا و رئيس مملكت صادر شده و به توشيح وي رسيده باشد.

فرمان ها بيشتر مربوط به اجراي قوانين، انتصاب بلند پايگان مملكت، اعطاي نشان هاي كشوري و لشكري و درجات نظامي است . ناگفته نماند كه كلمه فرمان در عرف سازمانهاي ارتشي به عواملي گفته مي شود كه در موارد خاصي از طرف فرمانده بصورت كتبي و شفاهي صادر مي شود مانند فرمان عقب نشيني ، فرمان آتش بس و..

 

ج) دستور:

پيش از اين گفتيم كه دستور به معني حكم، امر، فرمان و كلماتي مترادف اين واژه ها نيست و بايد براي آگاهي بيشتر اضافه كنيم كه اين كلمه ( دستور)در فرهنگهاي فارسي به معاني "اجازه، صدر اعظم، وزير، نمونه، روش، عادت و رسم ، قانون و طريقه، پيشواي زردتشتيان، شخص مقتدر و توانا آمده است" بنابراين چنين به نظرمي رسد كه استعمال اين لغت به معني حكم از ابداعات قرن اخير است اما هرگاه دستور را بدليل رواجش در زبان امروزي بدين معني بپذيريم باز هم مسئله اي باقي مي ماند وآن تفاوتي است كه بين دستور و حكم وجود دارد  بدين معني كه دستور در عرف اداري همانند حكم يا مكاتبات ديگرازاستقلال كامل برخوردار نيست بلكه وابسته آنهاست . چنانچه به جريان نامه ها در ادارات دولتي يا موسسات ملي توجه كنيم به اين نكته بر مي خوريم كه هر نامه در گردش طبيعي خود مراحل مختلفي را مي گذراند . نامه هايي كه به دبيرخانه سازمان مي رسد در بدو امر از نظر مديران سازمان مي گذرد و سپس هريك از آنها با توجه به موضوع از طرف مدير براي اقدام يا اطلاع به يكي از ادارات تابع ارجاع مي شود . به ديگر سخن "دستور عبارت از : پيام هاي كوتاهي است كه از طرف مدير براي ارگانهاي پائين اداري فرستاده مي شود و نظر او را در باره اقداماتي كه بايد نسبت به نامه هاي رسيده معمول گردد مشخص مي كند".

گاهي ممكن است دستور بدون وابستگي به نامه ديگري صادر گردد وآن موقعي است كه مدير درباره مساله اي از زير دستان خود توضيح بخواهد يا آنان را در امري راهنمايي كند . در اين صورت دستور مورد نظر ضمن ياد داشت جداگانه اي به مسئولان قسمت ها فرستاده مي شود.

د) دستور العمل‹‹ روش كار- كارآئين››:

گاهي در امور اداري مواردي پيش مي آيد كه اعمال قانون يا اجراي مقررات و آئين نامه ها و همچنين بكار بستن دستورهاي مديران در عمل با دشواريهايي مواجه مي شود و متصديان امر و مجريان قانون نمي دانند كه بايد براي اداي وظايف خود از چه شيوه هايي استفاده كنند تا از يك طرف منافع سازمان متبوعشان محفوظ بماند و از طرف ديگر براي كساني كه مقررات در باره آنان اجرا مي شود مشكلاتي پيش نيايد در چنين مواقعي مقامات ذيصلاحيت و مديران اقدام به صدور نامه هايي مي كنند كه در اصطلاح اداري آنها را "دستور العمل " گويند.

دستور العمل بر خلاف دستور پيام هاي كوتاه نيست بلكه توضيح و تفسيري از مقررات است كه ضمن آن نحوه كار و روش هايي كه بايد براي اجراي ان اعمال شود مشخص و معين مي گردد . دستورالعمل به روشن كردن نكات مهم مقررات و آئين نامه ها مي پردازد و سرمشقي بدست مجريان امر مي دهد و آنها را راهنمايي مي كند تا بر طبق محتواي آن وظيفه خود را به درستي انجام دهند و از مسير مستقيم كار خارج نشوند.

ه) ابلاغ:

در بدو امر وقتي به كلمه ابلاغ بر مي خوريم چنان به نظر مي رسد كه آن هم نوعي از مكاتبات اداري و در رديف احكام است در صورتيكه ابلاغ گونه اي از نامه ها نيست بلكه در اصل به معني رساندن و به مفهوم وسيع تر رساندن نامه يا پيام به كسي است بنابراين ، اينكه گفته مي شود ابلاغ فردي صادر شد يا ابلاغ ها به امضاي مدير رسيد درست نيست زيرا ابلاغ را نمي توان نوشته اي تصورنمود كه از دفتر سازمان و اداره صادر كرد يا به امضاي مديرو رئيس برسد اين احكام است كه به احكام ذينفع ابلاغ مي شود . اين كلمه ( ابلاغ) بيش از همه جا در وزارت دادگستري و امور قضايي رايج است زيرا به اصطلاح قضائي ابلاغ رساندن اوراق بوسيله مامور مخصوص به اشخاصي است كه نامشان درآن قيد شده است . ابلاغ در امور حقوقي از اهميت خاصي برخوردار است و در محاكم يكي از مراحل دادرسي شمرده مي شود با اين حال در اينجا هم كلمه ابلاغ به تنهاي مورد استفاده قرار نمي گيرد و قاعدتا با متممي همراه است و بصورت هايي از قبيل: ابلاغ دادخواست ، ابلاغ حكم و ابلاغ دادنامه و نظاير آن بكار مي رود.

گفتيم كه ابلاغ گونه اي از نامه هاي اداري نيست بلكه رساندن آنها به شخص است اما در اين باره نبايد نوشته هايي را كه ابلاغ نامه و ابلاغيه ناميده مي شود از نظر دور داشت و آنها را با ابلاغ يكي دانست . در مكاتبات اداراي نامه اي را كه از طرف مقام هاي ذيصلاحيت  صادر شود و ضمن آن مطلبي را به گيرنده پيام ابلاغ كند      "ابلاغيه " گويند و اما "ابلاغ نامه عبارت است از: دو برگ مخصوص كه همراه اوراق دادخواست و پيوست هاي آن به طرف دعوا ابلاغ و يك برگ آن براي ضبط در پرونده برگردانده مي شود" .

فرق ابلاغيه با ابلاغ نامه آنست كه: " ا بلاغيه را هر مقام ذيصلاحيت اداري مي تواند صادر كند در صورتيكه صدور ابلاغ نامه منحصرا در صلاحيت دستگاههاي قضائي است".

و) بخشنامه:

مولف فرهنگ نفيسي كلمه بخشنامه را مترادف بخشنامه دانسته و معني آن را چنين آورده است." نوشته اي كه در بخشيدن چيزي به كسي دهند" از اين معني چنين استنباط مي شودتا زماني كه معلم در قيد حيات بوده است بخشنامه به مفهوم كنوني استعمال نمي شود از سوي ديگر بخشنامه از لغاتي است كه فرهنگستان ايران وضع كرده وآن را به جاي كلمه‹‹ متحدالمآل›› برگزيده است بنابراين بايد نتيجه گرفت كه اين نوع مكاتبه در دوره هاي پيشين معمول نبوده است و منحصرا"در نيم قرن اخير رايج و متداول گرديده است حال بايد ديد بخشنامه چيست و در چه مواردي مورد استفاده قرار مي گيرد در فرهنگ معين برابر كلمه بخشنامه نوشته شده است "حكم يا دستوري كه از طرف وزارتخانه يا موسسه اي در نسخه هاي متعدد نوشته شود و به شعب و كارمندان ابلاغ مي كنند" در اين كه بخشنامه حكم نيست ترديدي نمي توان داشت زيرا حكم را در نسخه هاي متعدد براي ابلاغ به شعب و كارمندان صادر نمي كنند و كاملا جنبه فردي دارد . در مورد دستور هم چنانكه گذشت "دستور به پيام هاي كوتاهي گفته مي شود كه از طرف مديران به كاركنان و مسئولان اداري صادر مي شود" و چون براي بخشنامه از نظر مقدار نمي توان حدي قائل شد و ممكن است چندين صفحه را تشكيل دهد لذا نمي توان گفت بخشنامه دستوري است كه از طرف وزارتخانه يا موسسه اي به شعب و كارمندان ابلاغ شود از آنچه ذكر شد مي توان نتيجه گرفت كه حكم و دستور در تعريف بخشنامه نمي گنجد اما مي توان دستورالعمل را ضمن بخشنامه اي به كارمندان يا دوايرمختلف ارسال داشت .آنچه در بخشنامه جلب توجه مي كند و از اختصاصات آن شمرده مي شود كثرت تعداد آن است بدين معني كه بيشتر نامه هاي اداري در يك نسخه فرستاده مي شود در صورتيكه بخشنامه در نسخه هاي متعدد تهيه و به كارمندان يا ادارات ذينفع ارسال مي گردد اين نوع نامه ها نيز مانند حكم و دستور جنبه كاملا داخلي دارد و مخاطبان آن كاركنان يا ادارات تابع سازماني است كه بخشنامه به امضاي مدير آن سازمان صادر مي گردد بنابراين دايره شمول بخشنامه متناسب با موقع ، مقام و سمت گرداننده و مدير سازمان يا موسسه است بدين معني كه در هرم سازماني امضاء كننده بخشنامه هرچه به راس هرم نزديكتر باشد همان اندازه شعاع عمل آن بخشنامه بيشتر است مثلا هرگاه بخشنامه اي از طرف روساي يكي از ادارات وزارتخانه اي صادر شود مفاد آن فقط براي كاركنان آن اداره قابل اجراست اما اگر بخشنامه اي به امضاي رئيس جمهور مملكت صادر شود دايره شمول آن تمام وزارتخانه ها و ادارات دولتي است در باره كاربرد و موارد استفاده بخشنامه به اين نكات بايد توجه اشت . در درجه اول نقش بخشنامه در مكاتبات اداري آگاه كردن ادارات يا كاركنان از يك رويداد اداري است و امكان دارد بدين منظور ها صادر شود

1- بخشنامه  ممكن است صرفا جنبه اطلاع داشته باشد مانند بخشنامه هايي كه هنگام انتصاب شخصي درمقام و منصبي به ادارات تابعه  فرستاده مي شود و كارمندان را از برگزيده شدن وي به آن سمت آگاه مي كند اين نوع بخشنامه اثر اجرايي ندارد و منشاء تغيير مهمي در امور اداري نيست.

2- گاهي بخشنامه تغييراتي را در وضع اداري به اطلاع كاركنان مي رساند مثل : بخشنامه هايي كه هنگام تغيير ساعات اداري صادر مي شود و آغاز و پايان كار روزانه را ابلاغ مي كند

3- در امور اداري مواردي پيش مي آيد كه مدير در گردش چرخ هاي سازمان زير نظر خود نوعي كندي مشاهده مي كند يا نقايصی در طرز كار كارمندان مي بيند و نا گزير ميگردد . برای رفع معایب طی بخشنامه ای نقط ضعف را به کارکنان موسسه یاد آوری کند و ضمن راهنائیهای لازم ازآنان بخواهد که در نحوه عمل خود تجدید نظر کنند تا وقفه ای در امور اداری پیش نیاید مانند بخشنامه هایی که در مورد حضور و غیاب کارکنان به ادارات تابع فرستاده می شود یا دستورالعمل هایی که برای تنظیم امور اداری و یکنواخت کردن کارها از طرف مدیر صادر می شود

4- گاهی منظور از صدور بخشنامه خواستن گزارش یا مدارک لازم جهت تکمیل پرونده های اداری است مثلا" هرگاه سازمان امور الستخدامی کشور نیازمند عکس و شناسنامه و سایر مشخصات کارکنان دولت جهت ضبط در پرونده های آنان باشد مراتب را طی بخشنامه ای به استحضار وزارتخانه و موسسات تابع دولت می رساند و ضمن آن خواستار مدارک مورد لزوم می شود در چنین مواردی ممکن است دو حالت پیش آید: حالت اول آنکه سازمان اداری گیرنده بخشنامه چندان وسیع نیست و تعداد کارکنان آن کم است که در این صورت اداره مزبور راسا" مفاد بخشنامه را به مورد اجراء می گذارد . حالت دیگرآنکه دستگاه اداری گیرنده بخشنامه و سیع و گسترده است که در این حالت وزیریا مدیر مبادرت به صدور بخشنامه دیگری می کنند و از واحدهای تابع خود می خواهند که مدارک لازم را ارسال دارند.

نا گفته نماند که امروزه صدور بخشنامه جداگانه ، به واحدهای تابعه چندان معمول نیست و به جای آن جهت سهولت امر و سرعت عمل رونوشت بخشنامه اصلی را به ادارات می فرستند و از آنها می خواهند مفاد آن را به مورد اجراء گذارند. همچنین پاسخ دادن به بخشنامه ها جزء در مورد اخیر معمول نیست مگر آنکه مقام صادر کننده بخشنامه از گیرندگان آن بخواهد که وصول بخشنامه را اعلام دارند . در ادارات ما خواه دولتی باشد وخواه خصوصی  کار اساسی بخشنامه آگاه کردن کارکنان یک سازمان از رویدادهای داخلی ، رفع معایب، نشان دادن خط مشی موسسه، راهنمایی کارکنان برای ایجاد نظم و ترتیب در امور داخلی و بطور کلی یکسان و یکنواخت کردن کارها برای بهتر گردانیدن چرخ های اداری است. در باره نگارش بخشنامه باید گفت : که این نوع از نامه ها سرآغاز و جمله پایانی ندارد و در مورد عنوان نیز تنها به کلمه وزارتخانه ، اداره، سازمان ، آقا و خانم اکتفا می کنند و در برابر آن چند نقطه(...) گذاشته می شود تا دبیرخانه موقع ارسال نامه مطابق فهرستی که در اختیار دارد نقطه چین(...) یا جای خالی(    ) را پر کند .

خلاصه نویسی :

یکی از راههای تمرین نگارش خلاصه برداری و خلاصه نویسی است . خلاصه نویسی فواید ، کاربردها و نتایج فراوانی دارد . مقدمه خلاصه برداری مطالعه است که خود زمینه اصلی نوشتن محسوب می شود . خلاصه نویسی ، دقت ، توجه و تمرکز فرد را برای درک صحیح مفاهیم تقویت می کند. خلاصه نویسی به شیوه صحیح ما را در فرآگیری سایر دروس کمک می کند . از دیگر فواید خلاصه نویسی این است که می توانیم نتیجه مطالعات خود را در حجمی اندک حفظ کنیم و در هنگام ضرورت با مرور کردن متن خلاصه شده آنچه را خوانده ایم به یاد آوریم . باید توجه داشت که ما دو نوع خلاصه برداری داریم

1-   تلخیص یک متن در یک مقیاس معلوم

2-   تلخیص همراه با استخراج مفاهیم و خطوط اصلی یک متن

نکته دیگر اینکه قبل از خلاصه برداری باید میزان تلخیص را مشخص کنید . برای این کار باید به نوع متن توجه داشته باشید و طبیعی است که تلخیص یک داستان با تلخیص یک متن علمی کاملا" متفاوت است از طرفی هرچه میزان تلخیص بیشتر باشد دقت بیشتری می طلبد . خلاصه کردن مخصوص کتاب نیست و می تواند مصاحبه، فیلم سینمایی، مباحث رادیوئی، موضوعات درسی و غیره را نیز شامل شود . استخراج نکات برجسته یک نوشته نیز از تمرین های فردی است که به ما در خلاصه نویسی کمک می کند.

 

هنگام خلاصه نویسی به این نکات باید توجه نمود.

1-   کتاب یا متنی را که می خواهید خلاصه کنید به دقت بخوانید تا از اهداف و مفاهیم کتاب آشنا شوید

2-   خطوط اصلی تعیین کننده و مهم کتاب را مشخص کنید یا از آنها یاد داشت بردارید.

3- نکته های زائد و فرعی آنهائی را که جنبه اطلاعاتی و حاشیه ای دارند حذف کنیم . ازقبیل: جمله های مترادف و جمله های معترضه.

4-   میزان تلخیص مطالب را با توجه به محتوا و حجم آن معلوم کنید.

5- هنگام خلاصه نویسی ضمن رعایت اصول نگارش و حفظ بافت زبانی متن مورد نظر، لازم نیست صد درصد از سبک نویسنده پیروی کنیم .

6-   به متن اصلی توجه داشته باشید و درآن تصرف نا بجا نکنید .

7-   پس از یاد داشت برداری نوشته را از نظر یکدست بودن نگارش و تنظیم منطقی مطالب بررسی کنید

8-   در پایان هر خلاصه نویسی می توانیم بخشی را به نقد و داوری خود اختصاص دهیم.

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 283
نویسنده : جاذبه وب

فوايد و ضرورت خلاصه نويسي

«خلاصه نويسي» نوعي مهارت نگارشي محسوب مي ‌شود و آشنايي با آن در كارهاي قلمي و پژوهشي و گزارش نويسي مفيد و كارساز است. با توجه به محدوديت فرصت و زمان و نيز فراواني آثار و نوشته ‌ها، «چكيده نويسي»‌ ضرورت پيدا مي ‌كند. گاهي از مطالب براي خودمان خلاصه برداري مي ‌كنيم،‌ گاهي براي ديگري. در صورت اول، براي بهره برداري خودمان است، ‌در صورت دوم براي فايده رساني به ديگران. در تاريخ تأليف و نگارش نيز، بخش بزرگ كتاب ‌ها، خلاصه شده كتاب ‌هاي ديگري است كه در زمينه تاريخ، ادبيات و علوم گوناگون است. اين گونه كتب، با عنوان هايي هم چون: خلاصه، وجيزه، منتخب، گلچين، گزيده، مختار، مهذّب، چكيده، تلخيص و ... است كه توسط خود مؤلف يا ديگري صورت گرفته و مي ‌گيرد. خلاصه كردن متون مفصل و كتاب ‌هاي عظيم و ارزشمند،‌ يكي از گام ‌هاي مثبتي است كه مي ‌تواند نسل كم حوصله امروز را هم با فرهنگ و ادب گذشته مرتبط سازد، ‌و هم بهره اخلاقي كتاب‌ هاي خوب ولي مفصل را كه در دسترس امروزيان نيست، به خوانندگان برساند. ما هميشه نمي ‌توانيم همه كتاب‌ ها را همراه داشته باشيم. هميشه هم مجال شرح و بسط مطالب را براي ديگران نيست.

پس بايد به هنر« خلاصه نويسي» مجهز بود تا از زمان و نيز از امكانات چاپ و تكثير و يادداشت، بيشترين استفاده را كرد. گاهي نياز مي ‌شود كه از يك سخنراني يا كتاب و مقاله، خلاصه‌اي تهيه شود، يا گزارشي فشرده از يك حادثه، يا صورت جلسه‌اي خلاصه از يك جلسه، سمينار، برنامه و ... تهيه گردد. گاهي در نقد يك اثر ادبي يا محتواي يك كتاب و مقاله و فيلم، نياز است كه فشرده‌اي از آن بيان شود. در معرفي‌ هاي اجمالي از يك كتاب نيز خلاصه نويسي جايگاه خود را دارد. نيز گاهي در دوره ‌هاي آموزشي و در كلاس‌ ها، لازم است از مطالب خلاصه برداري شود، يا در متون آموزشي، خلاصه‌اي از هر بخش يا بحث در پايان آورده شود. گاهي هم براي شركت در يك مسابقه، لازم مي ‌شود كتاب يا مقاله يا داستاني خلاصه شود. براي تهيه جزواتي فشرده و كم حجم براي امتحان از برخي دروس و متون هم، نيازمند به چكيده نويسي هستيم. گاهي هم به صورت شفاهي، لازم است گزارشي كوتاه و توضيحي خلاصه درباره موضوعي داشته باشيم. مجموع اين گونه نيازها، ايجاب مي ‌كند كه با«روش خلاصه نويسي» آشنا شويم. از اين رو در اين بخش، به بيان نكاتي در اين موضوع مي‌ پردازيم. ناگفته نماند كه«خلاصه نويسي»، از جهاتي براي خود انسان مفيد است و فوايدي از اين قبيل دارد:
1. بهره گيري از يادداشت‌ هاي خلاصه، در مراحل بعد، به وسيله مراجعه مجدد به آن ‌ها.
2. تمريني براي كار قلمي و رشد نيروي نويسندگي انسان.
3. تقويت بينش و رشد فكري انسان در سايه اين گزينش و تلخيص.
4. تسهيل برخورداري از محتويات كتب و مقالات، در حجمي اندك.
5. ايجاد انگيزه در دانش آموزان براي مطالعه.
6. كمك به در خاطر سپردن مطالب و از ياد نرفتن آن ‌ها.
7. كمك به تمركز فكر هنگام خواندن كتاب و مقاله.
با توجه به اين
كه در خلاصه نويسي، بايد به«كاهش حجم نوشته» پرداخت، بي آن كه هدف نويسنده و گوينده و پيام اصلي نوشته و سخن از بين برود، ضروري است كه مهارت لازم در اين امر كسب شود. اين مهارت هم جز با تمرين زياد، و نيز كار زير نظر مربي و استاد، كمتر به دست مي ‌آيد. تفاوت خلاصه نويسي با گزيده، گلچين و يادداشت برداري اين است كه در يادداشت برداري و گزيده نويسي، نكات مورد نظر و مورد علاقه شخص از جاهاي مختلف نوشته مي ‌شود و چه بسا انسجام و پيوستگي ميان گزيده ‌ها وجود نداشته باشد؛ ولي در خلاصه نويسي، ‌عنايت روي يك كتاب يا مقاله يا متنِ خاصّي است كه چكيده همه آن آورده مي ‌شود؛ نه آن كه از هر بوستاني گلي چيده شود. خلاصه نويسي شبيه زيراكس يا عكس گرفتن از هر متن يا تصويري در مقياسي كوچك‌تر است.

 
مراحل اجرايي كار

بسيار اتفاق مي‌ افتد كه در خلاصه نويسي، انسان فكر مي‌ كند همه اين مطالب، خوب و لازم است و در تلخيص، آن ها را مي ‌آورد. در نهايت مي ‌بيند كه خلاصه، چيزي از اصل مطلب كم نيست. اين يا به عدم مهارت در خلاصه نويسي برمي ‌گردد، يا به عدم آگاهي اجمالي از محتواي آن چه تلخيص مي‌ شود، يا عدم دقت شخص در تفكيك مطالب مهم از كم اهميت. از اين رو در امر خلاصه نويسي، مراحل زير پيشنهاد مي ‌شود:
1. مطالعه يا مرور اجمالي، پيش از اقدام به تلخيص.
2. مشخص ساختن ميزان و درصد تلخيصي كه بايد انجام شود.
3. مشخص كردن موارد و مطالب اصلي و فرعي،‌ هنگام مطالعه.
4. حذف مطالب غير عمده و باقي گذاشتن نكات اصلي.
5. حفظ امانت و اصالت در عبارات و محتوا.
پيش از اقدام به تلخيص،‌ خوب است ابتدا يك دور، كتاب يا مقاله را بخوانيم،‌ يا يك بار نوار را گوش دهيم يا فيلم را نگاه كنيم، تا نسبت به محتوا اِشراف و احاطه پيدا كنيم و بهتر بتوانيم موارد عمده و غير عمده و اصلي و حاشيه‌اي را از هم تفكيك كنيم. البته اين در مواردي است كه متن مورد تلخيص در اختيار ما باشد. والاّ در خلاصه نويسي از مباحثِ يك كلاس يا جلسه يا سخنراني در حال ايراد، اين شيوه قابل اجرا نيست.
هنگام مرور مقدماتي، مي ‌توان فصل ‌هاي اصلي و فرعي و مطالب عمده را از حواشي و زوايد، جدا كرد و علامت گذاشت تا تلخيص، آسان ‌تر شود.
ميزان تلخيص نيز بايد از آغاز، معلوم باشد. فرضاً يك كتاب سيصد صفحه‌اي را اگر قرار باشد در حد نصف، يا يك چهارم يا يك دهم خلاصه كنيم، در هر يك، ميزان حذف مطالب و باقي گذاشتن مطالب ديگر، به نسبت آن معيار، متفاوت خواهد بود. حتي اگر بنا باشد همان كتاب را در دو صفحه خلاصه كنيم، شيوه‌اي ديگر بايد برگزينيم و مطالب بيشتري را جزو«حذفيات» قرار دهيم. در انواع مختلف تلخيص و با هدف ‌هاي گوناگون، مطالب گاهي لازم است آورده شود يا حذف گردد؛ بسته به اين است كه با چه هدفي كار تلخيص انجام مي‌ گيرد. گاهي كتاب مفصّلي براي استفاده عموم، خلاصه مي‌ شود، گاهي چكيده‌ يك كتاب، به نحوي ارائه مي ‌شود تا شوق مراجعه به اصل كتاب ايجاد شود، گاهي عصاره مطالب مفيد يك كتاب، بدون رعايت انسجام و پيوستگي مطالب فراهم مي ‌گردد، گاهي فهرستي از مباحث يك كتاب يا بحث تدوين مي‌ شود، گاهي ديدگاه‌ هاي علمي يك كتاب استخراج مي ‌گردد، گاهي هم محتواي يك كتاب، به صورت نمودار، جدول و اطلاعات آماري و دسته بندي شده خلاصه مي ‌شود. اين شيوه‌ ها و هدف ‌ها، كه به عنوانِ تلخيص تفصيلي، ارجاعي، آزاد، فهرستي، موضوعي، علمي، و نموداري مطرح است،‌ هر يك ويژگي خاص خود را دارد و در عمل، متفاوت با ديگري است.[1] چكيده تمام نما، توصيفي، راهنما، موضوعي و ... از جمله انواع خلاصه نويسي است. مجموعه تحقيقات اجتماعي و اطلاعات آماري مفصّلي را گاهي به صورت جدول و نمودار ترسيم مي ‌كنند. اين نيز نوعي از خلاصه نويسي است.

نكات و مباحث غير اصلي

در هر نوشته‌اي يا سخنراني يا درس، يك سري حرف‌ ها اصلي و عمده است و گوينده و نويسنده يا مدرس، به قصد بيان و القاي آن ‌ها به كار سخن و قلم پرداخته است،‌ يك سري هم مطالبي است كه در توضيح،‌ تشريح و تأكيد نسبت به آن مطالب اصلي بيان مي ‌شود، كه به اين‌ ها نكات غير عمده گفته مي‌ شود. اجمالي از مطالبِ غير اصلي را مي ‌توان چنين برشمرد:
1. توضيحات براي روشن كردن مسأله اصلي.
2. نمونه ‌هاي تاريخي و شاهد مثال ‌ها.
3. مطالبِ حاشيه‌اي و غير مرتبط با موضوع.
4. لفاظي ‌ها و عبارت پردازي‌ هاي غير دخيل در مطلب اصلي.
5. موارد تكرار شدن مطلب.
6. عبارات و جملات مترادف و هم مضمون.
7. جملات معترضه و اشارات تفسيري و توضيحي كه آوردنش ملال آور است.
اگر از يك نوشته يا سخن، محورهاي فوق را جدا كنيم، آن ‌چه مي ‌ماند، جوهره اصلي مطلب است كه قابل درج در خلاصه است. البته تشخيص اين كه اين موضوع، اصلي است يا حاشيه، بحثِ عمده است يا توضيح، ‌احتياج به دقت بيشتري دارد. اگر يك متن، چه داستان يا غير داستان، چند بار مطالعه شود، امكان تلخيص دقيق، بيشتر خواهد بود. مي ‌توان هر بند يا پاراگراف را در يك جمله خلاصه كرد. مجموعه اين جملات، خود به خود چكيده مطلب اصلي خواهد بود؛ البته با رعايت نكات ديگري كه ياد شده است. در موردي كه يك داستان خلاصه مي‌ شود، بايد اسكلت و استخوان بندي اصلي قصه را آورد و از ذكر جزئياتِ داستان چشم پوشيد. فرض كنيد فيلمي را كه در يك ساعت تماشا كرده‌ايد، ‌يا داستاني صد صفحه‌اي را كه خوانده‌ايد، اگر بنا باشد تنها در مدت پنج دقيقه خلاصه‌اش را بازگو كنيد، چه قسمت‌ هايي را انتخاب مي ‌كنيد كه با بيان آن‌ ها در اين زمان محدود، تا نهايت داستان را هم اشاره كرده باشيد؟ پس پرداختن به قهرمان ‌هاي اصلي و فرازهاي حساس و صحنه‌ هاي عمده، كافي است و نبايد به جزئيات پرداخت. ميزان وقت يا ظرفيت نگارشي، نقش اساسي در نحوه خلاصه نويسي ما دارد.

تفاوت تلخيص با بازنويسي و بازآفريني

بازنويسي، برگردان متون كهن(شعر يا نثر) به نثر و عبارت است؛ بي آن‌ كه مفهوم و محتوا دگرگون شود. در باز آفريني، محتوا و سوژه كهن، تبديل به اثر جديدي مي ‌شود كه با اصل متفاوت است. بازنويسي مثل تعميرات اساسي يك خانه است، اما باز آفريني، كوبيدن بنا و از نو ساختن است كه چه بسا نقشه ساختمان و كيفيت چهار چوب اوليه هم به هم مي ‌خورد. در باز نويسي، مضمون متن قديم حفظ مي‌ شود، تغييرات در جا به جايي حوادث و الفاظ و تركيب ‌ها انجام مي ‌گيرد. اصول زبان فارسي حفظ مي ‌گردد و از شكسته نويسي پرهيز مي ‌شود. توجه به سن و سطح فكر مخاطب، جهت درك و لذت بردن ضروري است. بايد چيزي را باز نويسي كرد كه از نظر پيام و محتوا، ارزش داشته باشد. باز نويسي گاهي از نثر به نثر است. گاهي از شعر به شعر، از نظم به نثر و از نثر به نظم. در خلاصه نويسي، نه پيام عوض مي ‌شود، نه قالب و محتوا و نه بهتر ساختن سبك نگارش؛ بر خلاف باز نويسي كه اغلب يا به خاطر ضعف قلمي اثر نخستين است، يا نامناسب بودن آن با شيوه امروزي. خلاصه نويسي اغلب براي استفاده بهتر از فرصت و زمان است، اما در باز نويسي هدف مهم‌تر ارائه اثري متناسب با نياز و ضرورت‌ هاي جديد فرهنگي و ادبي است.
در اين ‌كه خلاصه نويسي را بايد با استفاده از قلم و جمله پردازي خودمان بنويسيم يا با حفظ عباراتِ اصلي، موارد مختلف است. گاهي روي الفاظ متن اصلي، عنايت و تأكيد خاصّي است كه دخل و تصرف در عبارات، مسأله ساز و گاهي تحريف مي ‌شود. آن‌ جا بايد تلخيص را با بهره گيري از عين عبارات اصلي انجام داد.

مثل اين ‌كه وصيت نامه امام امت(ره) يا احكام فقهي رساله، يا ديدگاه شيخ صدوق درباره عصمت انبيا و نظر شهيد مطهري درباره تحريف نشدن قرآن، يا قانون كيفر مجرمين و ... را اگر بخواهيم تلخيص كنيم، با استفاده از عباراتِ اصلي و حذف بخش ‌هاي كم اهميت ‌تر يا غير لازم،‌ اقدام مي‌ كنيم، تا اشكالي پيش نيايد. اما اگر يك داستان يا حادثه تاريخي، يا گفتگوها و مذاكرات يك جلسه، يا گزارشي از روزنامه، يا درس معلم را بخواهيم خلاصه نويسي كنيم، ضرورتي ندارد كه حتماً از عبارات اصلي استفاده كنيم، مي ‌توانيم مفهوم را گرفته، با تعابير و جمله بندي خودمان بنويسيم. هم‌ چنين مي ‌توانيم همه متن را به دقت بخوانيم، سپس آن را كنار گذاشته، خلاصه آن را به قلم خودمان بنويسيم. در هر حال، نكته‌اي كه نبايد فراموش كرد اين است: در خلاصه نويسي، «هدف و پيام» اصلي نويسنده، نبايد مورد تحريف يا تغيير قرار گيرد، و اين دو چيز مي ‌طلبد: الف. تعهد ب. مهارت. اگر تعهد نباشد، سخنان يا نوشته ديگران گاهي مغرضانه تلخيص مي ‌شود و«خلاصه»، چيزي از آب در مي ‌آيد كه مغاير با مقصود صاحب سخن است. و اگر مهارت نباشد، محتواي اصلي نوشته و كلام، خدشه دار مي ‌شود و چه بسا مطالب عمده و اساسي از قلم مي‌ افتد و آن چه قابل حذف بوده، به عنوان مطالب اصلي باقي مي ‌ماند. هم«حفظ امانت» لازم است، هم«حفظ اصالت»؛ كه اولي به تعهد خلاصه نويسي مربوط مي ‌شود، دومي به دقت و توانايي و مهارت او.
گاهي كتابي را كه در دست مطالعه داريد، پس از خواندن هر صفحه يا هر پاراگراف، سعي كنيد خلاصه آن را در يك سطر يا در جمله‌اي فشرده بنويسيد. اين قدرت تلخيص شما را مي ‌افزايد. يا برخي داستان ‌هاي منظوم را در ديوان ‌ها بخوانيد و خلاصه‌اش را در چند سطر بنويسيد يا خبري را كه به تفصيل در روزنامه خوانده‌ايد، به صورتِ« خلاصه خبر» در آوريد.

چند نكته لازم:

1. در تلخيص يك متن يا بحث منسجم، سعي شود انسجام و پيوستگي مطالب، در« خلاصه» هم حفظ شود.
2. جملات كوتاه و كلمات ساده، به كار گرفته شود.
3. متن مورد تلخيص، در جزوه«خلاصه» معرفي شود: يعني نام نويسنده، ناشر، ميزان صفحات، درصد تلخيص، خلاصه نويس، تاريخ تلخيص و مشخصات ديگر نوشته اصلي يا نوار و سخنراني و جلسه و سمينار و درسي كه به صورت خلاصه در آمده است، نقل شود.
4. نكات دستوري و نيز هماهنگي و يك نواختي زمان افعال و سبك و سياق نوشته رعايت گردد.
5. سليقه و نظم در نگارش خلاصه، صفحه آرايي و فصل بندي نيز از ياد نرود.
6. در خلاصه، مطالبي آورده نشود كه در متن اصلي نيست.

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 207
نویسنده : جاذبه وب

تحقیق و پژوهش از اهمیت ویژه ای برخوردار است و به جرات میتوان گفت که همه پبشرفت های علمی صنعتی پژوهشی تکنولوژی و جامعه شناسی بر پایه تحقیق و پژوهش استوار است. اصلی ترین و مهمترین شیوه ارائه نتایج یک مطالعه و تحقیق، تهیه مقاله پژوهشی است  و محققی در صحنه تولید وانتشار علمی موفق است که بتواند نتایج پژوهش خود را در مجلات معتبر پژوهشی به چاپ برساند. از آنجا که نوشتن صحیح و مناسب یک مقاله یک رکن اساسی برای چاپ مقالات علمی میباشد، در اینجا سعی شده است که به بررسی روش های صحیح نگارش مقالات پژوهشی پرداخته شود. به طور کلی هر مقاله پژ وهشی شامل اجزای اصلی زیر است:
    عنوان
    نام نویسنده یا نویسندگان
    اطلاعات تماس
    چکیده
    واژگان کلیدی
    مقدمه
    مبانی نظری تحقیق
    روش تحقیق
    یافته های تحقیق
    بحث و نتیجه گیری
    فهرست منابع

عنوان مقاله
1)    اولین بخش یک مقاله عنوان است که باید اشتراکاتی با موضوع اصلی تحقیق داشته باشد و به شکلی جذاب جمله‌بندی شده باشد. نکات زیر در انتخاب عنوان مقاله قابل توجه هستند:
2)    عنوان مقاله حتی الامکان باید دقیق و رسا بوده و از به کار بردن اصطلاحات ناآ شنا یا اختصاری خودداری شود.
3)    عنوان مقاله حتی الامکان باید جمله خاصی باشد که نکات اصلی و عمده موضوع را در بر داشته باشد.
4)    به طور معمول (نه همیشه) و در نام‌گذاری اکثر تحقیق ها این نکات در نظر گرفته می شود: چه چیزی را میخواهیم بررسی کنیم، در چه جامعه ای، در کجا و در چه زمانی. مثلا عنوان یک مقاله میتواند این باشد: بررسی رابطه سطح سواد مادران و تغذیه کودکان در شهر تهران سال 1386
5)    عنوان باید «فاقد پیش داوری» باشد. به عنوان مثال، انتخاب این عنوان برای یک مقاله، مناسب به نظر نمی رسد: بررسی علل بی علاقگی رانندگان نسبت به بستن کمربند ایمنی!
6)    اگر کلماتی در توصیف ویژگی مطالعه شما نقش کلیدی دارند حتما در عنوان خود آن را بگنجانید. مثل مطالعه آینده نگر مطالعه دوسویه کور یا مطالعه تصادفی شده
7)    هیچ گاه نباید در عنوان مقاله نتیجه پژوهش را به صورت ثابت شده ذکر نمود.

نویسندگان و آدرس ها
اسامی نویسندگان و همکارانی که در مطالعه شرکت داشته اند باید بطور کامل ذکر شود. همچنین نویسنده اصلی که مسئول ارتباط با خوانندگان است باید مشخص شده و آدرس کامل و شماره تلفن وی در اختیار خوانندگان قرار گیرد.

چکیده تحقیق
چکیده پس از عنوان بیشتر از سایر بخشهای یک مقاله خوانده میشود و در چکیده قسمت های مختلف مقاله شامل مقدمه، اهداف، روشها و نتایج تحقیقق بصورت خلاصه ذکر می شود. متن بسیاری از مقاله ها به طور کامل در دسترس ما نیست و گاهی فرصت برای خواندن تمام مقاله نداریم و از این رو چکیده مقاله اهمیت زیادی دارد. در اکثر مجلات تعداد کلمات چکیده 150 تا 250 کلمه محدود است.


واژگان کلیدی
چند واژه کلیدی که از اهمیت زیادی در مطالعه برخوردارند، در این قسمت ذکر می شود. ضمن این که با ذکر واژه های کلیدی در سایتهای علمی می توان به دنبال مقاله نیز گشت. به طور معمول تعداد این واژه ها حدود 6-5 کلمه در نظر گرفته می شود.


مقدمه
مقدمه یک مقاله پژوهشی ضمن بیان مسئله و تشریح موضوع به آن مسئله پاسخ میدهد که ارزش مطالعه حاضر برای انجام آن چه بوده است. در حقیقت با مطالعه مقدمه یک مقاله پژوهشی، خواننده با مسئله تحقیق آشنا شده و ضرورت انجام پژوهش را درک میکند. متن مقدمه باید روان باشد و حتی الامکان به صورت خلاصه و حداکثردر 2 صفحه تایپ شود.

مبانی نظری تحقیق
ادبیات تحقیق یا مبانی نظری، به تشریح مفاهیم، تعاریف و تاریخچه موضوع تحقیق می پردازد. نویسنده مقاله باید بر ادبیات تحقیق مسلط بوده و مبانی نظری موضوع تحقیق خود را به طور مختصر ولی کاربردی بیان نماید. مبانی نظری تحقیق باید با استناد و ارجاع علمی آورده شود. یک مقاله خوب باید بخش مبانی نظری قابل قبولی داشته باشد.

روش تحقیق
در این قسمت از مقاله چگونگی و روش انجام پژوهش توضیح داده می شود. همچنین نمونه های مورد بررسی، چگونگی نمونه گیری، جامعه هدف، مراحل اجرائی پژوهش و نحوه تجزیه و تحلیل داده ها ذکر می شود. در این قسمت در مورد تغییر بیشتر بحث شده و روش اندازه گیری و میزان دقت و چگونگی کنترل آنها بیان می شود.

یافته های تحقیق
در این قسمت نتایج بدست آمده از پژوهش ذکر می شود. نتایجی کلیدی مطالعه باید با کلمات روان و دقیق و بدون بزرگ نمایی ذکر شود. از روشهای مختلفی برای ارائه نتایج استفاده می شود. استفاده از اعداد، جداول و نمودارها کمک ارزنده ای به ارائه مطلب بطور ساده تر می نماید اما لازم است داده های جداول و نمودارها به طور کامل تشریح شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند. در مواردی که از روش ها و آزمون های آماری برای بررسی نتایج و تحلیل داده ها استفاده شده باشد، باید نوع آن نیز ذکر شود.

بحث و نتیجه گیری
در این قسمت به تفسیر نتایج ارائه شده می پردازیم. همچنین می توان به مقایسه نتایج به دست آمده از مطالعه حاضر با نتایج سایر مطالعه ها پرداخت و با توجه به مجموعه شواهد نتیجه گیری نمود. در صورت لزوم می توان پیشنهادهایی برای انجام مطالعات بهتر و کامل تر در آینده ارائه داد.

فهرست منابع
در پایان لازم است کلیه منابعی که در تحقیق مورد استفاده قرار گرفته‌ اند، به شیوه ای مطلوب ذکر شوند. شیوه نگارش منابع در نشریات مختلف متفاوت است و بهتر است از راهنمایی این نشریات و شرایط نگارش مقالات کمک بگیریم.

چند نکته اساسی در ارسال مقالات به نشریات علمی
به یاد داشته باشید که قبل از ارسال چکیده مقاله خود به یک مجله، ابتدا فرم نحوه نگارش مقاله را از آن مجله  دریافت نموده و چکیده خود را در قالب آن فرم تهیه و تایپ نمایید (به عنوان مثال تعداد کلمات، فونت، تعداد خطوط، فاصله خطوط از کناره های صفحه و…)

دلایل عدم پذیرش چکیده یک مقاله در نشریات علمی
1) ابهام در موضوع مقاله و وجود تعداد زیاد مقالات مشابه پیشین
2) عدم تبیین زمینه اصلی تحقیق
3) نمونه گیری نامناسب
4) عدم رعایت اصول مقاله نویسی مورد نظر نشریه
5) عدم ذکر صحیح ارقام آماری
6) فقدان بحث و پرداختن به نتایج
7) چکیده های خیلی کوتاه و خیلی زیاد
8) بی دقتی در تهیه متن (غلط تایپی ، اشتباهات متن)
9) عدم ارتباط موضوع مقاله با رویکرد نشریه

 

 


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 497
نویسنده : جاذبه وب
//امکان مشاهده آنلاین اضافه شد//

 

نام فیلم : بی مصرف ها ۳

ژانر: اکشن ، ماجرایی ، هیجان انگیز

لینک IMDB

امتیاز: ۱۰ / ۶٫۲

کیفیت : mp4|hd 450bit

دوبله فارسی حرفه ای و جذاب

خلاصه داستان : قسمت سوم از فیلم اکشن بی مصرفها فرانچیس را که به دنبال سوء استفاده از بارنی راس، لی کریسمس، و همکاران آنان است نشان می‌دهد…

 


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 224
نویسنده : جاذبه وب
دانلود آهنگ بندری زیبا در ادامه مطلب ...


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 243
نویسنده : جاذبه وب

Adobe Shockwave Player 12.1.9.159 احتمالا در هنگام کار با اینترنت با مرورگرهای فایرفاکس و Internet Explorer پیغامی برای نصب پلاگین Shockwave Player از سایت Adobe‌ یا Macromedia دریافت کرده اید.

این پلاگین برای مشاهده صفحاتی است که با نوعی انیمیشن صفحات وب شبیه به فلش طراحی شده اند.

نام اين نرم افزار براي همه وب دوستان آشناست . چراکه با آن مي توانند نسبت به انجام بازي هاي تحت وب ، رزونامه هاي کاري ، تفريحات و سرگرمي و تبليغات اينترنتي بپردازند. بيش از 200 ميليون کاربر ، براي آنکه بتوانند از محتويات پوياي تحت وب استفاده کنند ، اين نرم افزار را نصب نموده اند و در واقع مي توان گفت که اين نرم افزار جزء تفکيک ناپذيري از وب و اينترت مي باشد.

 


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 268
نویسنده : جاذبه وب

 

دانلود نسخه پرتابل و بروز 2015 با قابلیت های فراوان از جمله.......


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 272
نویسنده : جاذبه وب

دانلود مرورگر های جاوا سری 40 که اکثر تلفن های جاوا قابلیت اجرای آنهارا دارند.


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 233
نویسنده : جاذبه وب
خیلیآ خواستن مارو زمین بزنن

***

حیف که نمیدونن بزن زمین

هـَـــوا میره...


 


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 285
نویسنده : جاذبه وب
با بافتن این دستبند زیبا برای دوستانتون می تونید یه یادگاری خوب درست کنید و یا

اینکه برای خودتون یه وسیله زینتی زیبایی که هنر خودتون هست داشته باشین ؛


دانـــلود شــــو]]>
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 231
نویسنده : جاذبه وب
تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 236
نویسنده : جاذبه وب
راوی گفتی : سالی ، قحطی اندر اوفتادی مردمان را فی بلد* شیخ .

فی یوم من الایام* ، زوجه ی شیخ با وی گفتی : یا شیخی* ! کنون گاه سختی و محنت فرا روی بیامدی و بدین محنت بُوَد* که دوست ، شناسد دوست را و دوستان شناسند دوستان را . و غمخوار مردمان را نشاید که سیر به گوشه ای خفته آید به گاهی که مردمان را ، هسته ی خرمایی ، جوی خون به راه انداختی . برخیز که در نوم فلاح* نیابی و خفتگان را روز بازپسین* ، باد ، اندر کف بیابی . آیا نشنیدی این قول خدای تعالی را که ، قال الله الحکیم فی محکم کتابه فرمودی : " مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل*... "

کنون بر بالای این نخل رو و خرما بستان و به میان خلق رو و گرسنگان را انفاق کن !

شیخ ، زوجه را گفتی : از بهر خدای خموش ! که گرسنگان را اگر این جَدَل* شنفته آمدی ، هستیمان به باد دادی و آنان را ، شر خلاصی نیابیم تا بدان موضع که با ایشان ما را احوال ، یکسان بیامدی ...

لطفا بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید !


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 259
نویسنده : جاذبه وب

شیخ ، دوگانه ای ( نماز ) بگزارد و یاران را یگانه شد . پس در اقوال است که : مریدی برخاستی و با وی گفتی :  یا شیخنا ! حسب الحالی با یاران باز گو ! باشد که یاران را ، نصب العینی باشد و معاندان را ، اتمام حجتی گردد ! شیخ ما گفتی : به یاد داردی که در ایام طفولیت در معیت ابوی خویش ، به محفل شیخی در آمدی و پدر ، زعیم خانقاه را بگفتی : یا شیخ ! این فرزند را تادیب کن و به جمیع علوم آراسته گردان ، باشد که راهبر ِ جمیع ِ شیوخ ِعالم گردد . " ان شاء الله "

آن شیخ نابکار ، آن طفل بگرفتی و به مزدوری خانقاه گماردی و چیزی از اسرار غیب با وی نگفتی لیک شیخ ما را ، هیچ سخن ناصواب گفته نیامدی . و دل از بهر خدای ، قوی بداشتی و صبر پیشه نمودی که " الصبرُ مفتاح الفرج " . ایام بگذشتی تا شیخ به روزگار شباب ، اندر شدی . روزی آن شیخ نابکار ، شیخ را گفتی : رو و شاخ و برگ ازهار و اشجار خانقاه ، هرس کن و خار و خس از آنان باز گیر . شیخ چون به بستان در آمدی ، صدایی از غیب با شیخ گفتی :

چشم  ِ دل    باز    کن که جان بینی       آنچه نادیدنی  است آن بینی

گر   به     اقلیم  ِ  عشق    روی آری       همه آفاق ،   گلستان   بینی

آنچه بینی     دلت    همان    خواهد       وآنچه خواهد دلت همان بینی

دل ِهر   ذره    را      که      بشکافی       آفتابیش   ، در   میان     بینی

هرچه داری  اگر    به     عشق دهی      کافرم  ،گر   جُوی   زیان  بینی

از      مضیق    جهات    ،     درگُذری       وسعت ِ  مُلک   لامکان  بینی

آنچه     نشنیده    گوش ، آن شنوی      وآنچه نادیده  چشم ، آن بینی

که یکی هست  و هیچ نیست جز او        وحده      لا     اله      الا    هو

با نیوشیدن ( شنیدن ) این شعر عرفانی , شیخ پر از حالات طوفانی گشتی و جامه  بدریدی و سر ببریدی و نعره ها همی بزدی و بیهوش بیفتادی . چون به هوش بیامدی ،شیخنا را جذبه ی آن گفتار ، پای از سر و سر از پای ندانستی و شکوفه ی تمام ازهار ببریدی و شاخه ی نو رسته ی تمام اشجار ، منقطع بکردی . و آن بستان و گلستان را به طرفة العینی ، به خارستان مبدل ساختی .

آن شیخ نابکار را ، سر ( راز ) افعال شیخ ما، ندانستی که خردمندان گفتندی :

" گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش " و آن نادان ، چون این فعل شیخ بدیدی،  شیخ ما را ، تشر زدی و گفتی : ای نادانِ خِرفت ...( معاذ الله(  

شيخ ما را ، چون این سخن شنفته آمدی ، به خشم ، سكوت چندين ساله بشكستندي و فريادي عظيم برآوردندي كه : مرتيكه ي غورونساق ،چه ميگویي!؟!؟!؟! آن شیخ نابکار ، از هیبت آن کلام آسمانی شیخ ، از حال برفتی .

آن شیخ سفیه را ، چون حال به جای ،باز آمدی ، دست از توطئه بر علیه شیخ ما ، بر نداشتی تا به هزار ترفند ، مخ مریدان جاهل بزدی و با جمعی از مریدان ِ نادان ِفریب خورده ، شیخ را دست و پای ببستی و شبانه به دار المجانین ، بردندی  .

شیخ چون به محفل دیوانگان ، درآمدی . اندر زاویه ای به فرادا بنشستی و لسان از بهر خدای ، در ذکر بداشتی .لیک آن مجانین ، با رویت جمال کنعانی شیخ ، پای کوبان و دست افشان ، شیخ را در میانه بداشتندی . و هر یک ، عضوی از شیخ را گرفته و پیوسته شیخ را همی گفتندی : تو کی بیدی ؟... شیخ با حلم فرمودی : انا شیخ شیخان ! ، باز آن دیوانگان مرة الاخری بگفتندی : تو کی بیدی ؟ ... و باز همان حال برفتی که راوی، با یاران موافق باز گفتی .

من جمله ، شیخ را از دست آن مجانین ، آزارها بیامدی که این خامه ی شکسته زبان را بیش از این طاقت نبودی که شرح بیان کند . از میان آن مجانین ، یکی مجنون ببودی که بیش از دگران ، شیخ را ، از افعال وی ، تعب رسیدی و پیوسته بر آزار شیخ مداومت همی بداشتی تا شیخ را طاقت طاق بگشتی و آن مجنون بگرفتی و  استخوانها تمام بشکستی و به فرجام ، آن مجنون را از نشیمنگاه به دار آویختی تا عبرتی گردد، کافران طریق حضرتش را .

آن مجانین ، چون احوال بدین نسق بدیدندی ، جمله از ترس جان ، اندر زاویه ای مجتمع بگشتندی و شیخ را به انگشت اشاره نشان همی بدادی و گفتندی : تو پادشاه بیدی ...  آری ! تو پادشاه بیدی ... و تا این یوم که این حکایت  نبشته  آمدی ، آن مجانین، شیخ را ، پادشاه گفتندی " سبحان الله "

راوی گفتی : این حکایت از بهر آن بیاوردی که یاران بدانستندی که آن دیوانگان را نیز ، سر کلام آسمانی شیخ فهمیده آمدی و ایشان را کلام و گفتار بی بدیل شیخ ، رهنمون طریق هدایت بیامدی . امید که خدای ، توفیق درک کرامات شیخ را نصیب هوشیاران ، بگرداناد " آمین "

" والسلام و علی من اتبع الهدی "

نوشته شد به قلم : شیخ شیخان


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 252
نویسنده : جاذبه وب

در احوالات شیخ ما ، گفته خواهد آمده شد که :
شیخ در عنفوان شباب ، به جماعت حرامیان در آمدی ، طریق عیاری پیشه نمودی ، مستکبران را بالمرصاد بنشستی و راه ببستی و کاروان بزدی و به بیوت اغنیاء با لباس مبدل ، در آمدی و آنچه در آن سرای ببودی ، جمله بزدی و آن سرای چنان بگشتی که گویی هیچ ذی حیاتی بدان سرای مقیم نبودی . و آنچه بیافتی به مستمندان بدادی به مساوات .


 
                                                                          *شیخ در لباس مبدل

روزی واعظی در مضرت دزدی یاران را پند همی بدادی که : هان ! ای یاران ، بیندیشید ، روزی را که فی آن یوم آنچه دزدیده آمدی ، لسان گشودی و سارق را مخاطب نمودی و راه گریز و مفر ، از پیش و پس بسته آمدی ...

لطفا بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید !


تاریخ : 14 آذر 1394
بازدید : 229
نویسنده : جاذبه وب

THIS STORY IS TRUE…

پس در اقوال است که :

فی ایام الماضی ، دو تن از شیوخ گمنام نامدار ( شیخ ناصر و شیخ شیخان ) را در محفلی ، عکسی با کراوات و کت و شلوار گرفته آمدی که این عکس با اصول خانقاه  در تضاد اوفتادی.  و آن دو شیخ ، آن عکس را در بایگانی خانقه در آرشیو بداشتی . و این عکس توسط شیخی سارق که سر دسته ی اراذل الشیوخ ببودی و  تابلو مونالیزای شیخ لئوناردو داوینچی را هم ، اول او سرقت بکردی ، دزدیده آمدی .

فی لیل من الالیالی شیخ ناصر پریشان و مضطر ، خویش به سرای شیخ شیخان در افکندی و شیخ را گفتی : یا شیخنا ! چندی است که دمی ما را این فکر ناخوش  ، به خود وا نداشتی که فرجام چه خواهد بودن . اگر آن تصویر شیوخ با آن هیبت و هیات به دست نااهلان و بی خردان و مریدان خر مغز ، بیفتادی ، علمی است که اُشتر ( شتر ) بدانستی* که دیگر فاتحه ی شیخ و احوال خانقاه ، جمله بر باد است .

و نیز شیخ را گفتی : که جاسوسان خانقاه report بدادی که آن شیخ سارق بوالهوس ، در سر ، سودای ریاست خانقاه بداشتی و امشب بخواستی که مریدی نیمه شب به لابراتوار بفرستادی که از آن عکس ، کپی رنجی* بگرفتی به هزاران نسخ .و در اقالیم هفتگانه* ، پراکندی و رونق و اعتبار شیخ و خانقاه ، ببردی . و خود ، شیخ بلامنازع تخت و سلطنت خانقاه بگشتی .

آن شب ، این دو شیخ گرام را ، نوم* به چشم اندر نیامدی .  و همه شب را اندیشه این بیامدی که ، آن عکس چگونه از چنگ آن دیو سیرت ، بگرفتی . تا به فرجام ، شیخ ناصر ،  آن شیخ شام تا فرات ، آن شیخ تکنوکرات* ، آن دارنده ی هزار و یک فن ، آن شیخ خفن ، شیخ شیخان را بگفتی :

مرا فعلی در ضمیر بیفتادی امید که بعون الله* کارساز گشتی و بدین حیل ، از این دامگه بلا به سلامت برون رویم . و پلان بر شیخ بگفتی . و خنده ای موذیانه بر لبان شیخ بزرگوار نقش بستی . که این اند ( end  ) رضایت بود .

آن شب ، آن شیوخ با هیاتی ناشناس بر راه آن مرید ، به کمین بنشستی و چون مرید بیامدی ، از کمینگاه بجستی و با گیوه و گرز گران ، آن مرید را نوازش ها آمد که تا این یوم ، که این داستان نبشته آمدی ، آن مرید را در گوش ، صدای باد بیامدی و اصلا به یاد می نیاوردی که ، که بودی و از بهر چه کار برون آمدی و به کجای بخواستی اندر بگشتی . و هر شیخ را که بیننده آمدی ، گفتی : تو پادشاه بیدی ؟  و این تنها گفتار ببودی ، که از آن مرید ، گفته آمدی " معاذ الله *"

فی الجمله آن عکس مره الاخری،  به دست شیوخ بزرگوار بیفتادی و فی آن لیل سرد ، شیخ ناصر ، شیخ شیخان را گفتی : یا شیخ ! کنون با این عکس آتشی افروزیم که عن قریب بودی که هستی مان به آتش زند .

شیخ بخنید و بگفت : فتبارک الله یا شیخ ! که هرچه گویی و هر چه کنی ، طریق صواب آن بُدی .


و آن شیوخ ظفرمندانه ، شادان و خرم ، با حرکاتی موزون ، در حالی که در تمام اعضاء و جوارح شان عروسی ببودی ، به سمت خانقاه به راه افتادند .


 
" تمت بعون الله "
نوشته شد توسط : شیخ شیخان


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com