در این مبحث یکی از وقایع تاریخی و عبرت آموز ایرانیان را از کتاب جهانگشا انتخاب نموده و به نثر امروزی نگاشته ایم ، واقعه ای که عمق ساده
لوحی مردم و رسوخ خرافات را در تارو پود زندگی آنان به خوبی نمایان می سازد و اینکه چگونه عده ای تمام هستی و زندگی مردم را بر سر
مسایل پوچ و خرافی خویش به باد داده اند به گونه ای که به گفته مولف تاریخ جهانگشا عطاملک جوینی در نبرد پایانی این گروه مردم با مغولان
تنها ۶۰ هزار نفر از آنان بدون سلاح به نبرد می روند و همگی کشته می شوند ... اصل واقعه در کتاب تاریخ جهانگشا با تفصیل آورده شده و گاه
چنان از سادگی مردم سخن می راند که خنده ای تلخ را بر لبان هر خواننده ای می نشاند به دلیل طولانی شدن متن ، آن را دردوبخش به صورت مجزا می آوریم ... و اینک ذکر خروج تارابی ...
در سال ۶۳۶ ه . ق مردی به نام محمود صانع غربال در دیهی به نام تاراب در سه فرسخی بخارا ظهور کرد و
ادعای پری داری و سخن گفتن با جن ها و احضار آن ها و گرفتن اخبار از آن ها شد . او که به گفته همگنانش در حماقت و
نادانی شهره بود با چرب زبانی و دروغ پردازی عبادت و پارسایی آغاز نموده و با استفاده از تلفینات و پریشان
گویی هایی که از خواهر خود در زمینه ی پری داری اشاعه و ترویج می کرد و نیز با استفاده از جهل و نادانی عوام
الناس عده ی فراوانی را به دور خود جمع می کند . در این میان شروع به معالجه مردم با فضله سگ و امثال آن
می نماید و مردم بیمار و مزمن از گوشه و کنار اطراف او جمع می شوند و در این میان یکی دو نفر به طور اتفاقی
بهبود می یابند و کار او بالا می گیرد . در بخارا دانشمندي بود به فضل و نسب معروف و مشهور.به علت تعصب و
دشمنی که با بزرگان و حاکمان بخارا داشته از او حمایت می کند و این واقعه باعث مقبولیت بیشتر تارابی می شود بدین صورت که خود به زمره
معتقدان او ملحق گشت و گفت : اين جاهل را كه پدرم روايت كرده است و در كتابي نوشته كه از تاراب بخارا
صاحب دولتي كه جهان را مستخلص كند،ظاهر خواهد شد و علامات اين سخن نشان داده و آن آثار در تو
پيداست،جاهل از عقل دور ( تارابی )، بيشتر مغرور شد و روز به روز جمعيت او زيادت مي شد و تمامت شهر و روستا روي
بدو نهادند و آثار فتنه شوب پديد آمد.... رفته رفته کار او بالا می گیرد و و مردم برای تبرک او فوج فوج به خانه اش
هجوم می آورند و چون محل سکونت او برای خروج و ورود افراد ناممکن می شود ، بالای پشت بام می رود و آب
دهن بر آنها می بارد و به هرکس که چکه ای از آن می رسید خوشحال و خندان به سبب تبرک بر می گشت ، و یا
اینکه شب را با دختران پری پیکر به روز می رساند و چون غسل می ساخت آب غسل را طرفداران جاهلش جمع
کرده و قسمت قسمت نموده و بین خود و مردم تقسیم می نمودند تا به عنوان مرحم و درمان اسفاده شود . در
یکی از روز ها ازحام مردم از حد می گذرد شیخ به صورت ناگهانی و به دور از چشم مردم و مخفیانه از دری
خارج و سوار بر اسبی شده خود را به محلی به نام تلّ باحفص می رساند . مریدانش فریاد برآوردند که خواجه به
یکبار پرکشیدن به تل باحفص رسید عوام فریاد برآورده و به دانجا رفته و خواجه را آنجا دیدند و فریاد بر آوردند خواجه
به یکبار پرزدن به تل باحفص رسید ... بعد از نماز شام روی به مردم آورده و میگوید : ای مردان حق !!!توقف و انتظار
برای چیست ؟ دنیا را از بی دینان پاک می باید کرد و هر کس که سلاح و اسباب جنگ دارد آماده کند ....
پایان بخش اول