... سوگند بنام دوست ...
از سوز آتش عشق در این خرابات به یاد یار شب ها تا به صبح سر کردم
به امید دیدن چشمان سیاهش به سایه باد خندیدم
سر پر سودای عاشقم در دنیای سیاه نفرت سرگردان شد
و تنها رفتم به کنار جاده سبز
به یاد روزهای نیلگون دریا
دویدم به سوی مرواریدی از جنس نور پایم لغزید و مروارید رفت
من تنها شدم و ماندم به امید دیدن روی ماه یار
بازدوباره من ماندم و سیاهی شب و صدای امواج
باز دوباره من تنها شدم و دریا خروشان
و دوباره یار بگذشت از کنار بالین من به سبکی خیال نسیم
و من جا ماندم در میان موج های آبی-سیاه دریا
وباد وزید و برد یاد خاطره ها را از روی شن وماسه های ساحل.
ومن خالی شدم از دور از عشق
و من ترسیدم از عشق و فریاد زدم:
خدایا!