گاو یکی از داستانهای کوتاه مجموعه داستان عزاداران بیل غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس آذربایجانی است. بی شک دوستداران ادب و هنر داستان را خوانده و یا فیلم گاو (ساخته داریوش مهرجویی) را دیده اند. در این نوشته از منظر دیگری به این فیلم نگاه می کنم نه طبق روال معمول دوستداران فیلم و ادبیات ایرانی بلکه از دید یک انسان ترک آذربایجانی که دغدغه ادب و هنر را دارد و نگاهی که معمول دوستان نشسته در مرکز هست را ندارد.
داستان را از دو منظر ارزیابی میکنم اول مولف داستان و خود داستان , دوم ارتباط هر دو با سرنوشت یک انسان آذربایجانی و پدیده های مدرنی مانند استعمار , الیناسیون و آسیمیلاسیون , پدیده تاریخی مسخ شدگی یا همان تناسخ.
مرحوم غلامحسین ساعدی به دو ابزا ر عشق و تسلط به ادبیات و تخصص در امور روانشناختی مسلح بوده و همین دو ابزار وسیله ایست برای ترقی و موفقیت او در عرصه ادبیات به خصوص ادبیات نمایشی (تئاتر و نمایشنامه نویسی) . ادبیات را از منظر روانشناسی مدرن( به تعبیری فرویدی) تجزیه و تحلیل کرده و نشانه های آن در اعم آثار ش قابل ردیابی ایست .
فرق او با دیگر نویسندگان و ادیبان مرکز به خصوص فارس زبانان , ترک بودن ایشان بود و و این یک وجه تمایز بنیادین در تفکر و اندیشه این هنرمند با دیگر دوستان ادیبش بود و آن از منظر یک انسان آذربایجانی که زبانش در کام و اجبارا باید به زبان دیگری اندیشه ها و علاقه مندیهای خود را بیان میکرد و این درد جانکاه خود را در اکثر آثارش بازنمایی میکند در همین داستان گاو که به تفصیل در موردش خواهم نوشت. این موارد دیده میشود.
قابل ذکر است که در دوران غلامحسین ساعدی دیگر روشنفکران ونویسندگان و شاعران آذربایجانی که دغدغه زبان مادری و بحثهای مربوط به دوزبانه ها را داشتند مثل مرحوم صمد بهرنگی ,مرحوم سهند, مرحوم حبیب ساحر و رضا براهنی و سایر دوستان همفکرش .... بیشترین انرژی خود را به رفع خفقان حاکم در آن زمان صرف کرده بودند . دیگر اینکه آسیمیلاسیون و پدیده استعمار فرهنگی اینقدر همه گیر و تثبیت شده نبود , اغلب انسانها ی اذربایجانی (اکثرا به دلیل ترکیب جمعیتی روستائئیان وشهر نشینان بوده است(اکثرا روستا نشین ) فولکلور و ادبیات شفاهی شان در اکثر مناطق دچار آسیب های جدی نبوده و اساسا دست نخورده باقی مانده بود .اما در حال حاضر ادبیات شفاهی از منظر روشنفکران مرکزگرا از مولفه های عقب ماندگی در خوشبینانه ترین حالت بومی و محلی نسبت داده میشود) درد هویت زدایی را احساس نکرده بودند و نسبت به آن حساسیت کمتری داشتند اما امروز نسبت به آن دوران کاملا متفاوت است و درد اساسی این دوران مسئله ستم ملی و هویت زدایی در آذربایجان و دیگر شهر های ترک نشین میباشد . فلذا بررسی این اثر در این زمان هم چشم اندازی دیگر پیش وروی ما گذاشته و دیگر اینکه اثر از دید یک آذربایجانی تحت استعمار فرهنگی و سیاسی ارزیابی و تجزیه و تحلیل میگردد.
اما روایت داستان به طور خلاصه.
مشد حسن در یک روستا ی بیابانی در یکی از مناطق ایران زندگی میکند و گاوی دارد که عاشق اوست بیشتر از یک انسان معمولی دوستش دارد و همه اهالی ده از علاقه وافر او به گاوش باخبر هستند . روزی مشد حسن به شهر میرود و در غیاب او گاوش به دلایل نامعلومی می میرد . گاو را به خاطر ندیدن و ناراحت نشدن ( در اصل شوکه نشدن) مشد حسن به چاه می اندازند. بعد از برگشت , مشد حسن به طریقی می فهمد که گاوش مرده , اما از فرط علاقه اش به گاو , مرگ و نیستسی او را باور نمیکند. آرام آرام خودش را به جای گاو می پندارد و به همه میگوید من گاو مشد حسنم نه مشد حسن. از این روان پریشی مشد حسن اهالی ده به فکر درمان او می افتند روشهای سنتی از قبیل نذر و دعا و .. کارساز نشده به ناچار برای مداوا به شهر میبرند. اما در وسط راه از دست اهالی ده فرار کرده و در دره ای سقوط میکند و به سرنوشت گاو دچار میگردد.
حال به تحلیل فیلم میپردازیم.
اکثر نقدهایی که به این داستان و فیلم نوشته شده است از بعد روانشناسی و تاریخی و شرایط حاکم بر آن زمان اشاره شده است , از قبیل فقر , نداری , شرایط سخت زندگی در رو ستا , سیاستهای متظاهرانه رژیم پهلوی , اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و مردم و یا از جنبه مذهبی که به جای درمان به روشهای مدرن متوسل به جادو و جنبل میشوند و از این دست نقدهای تکنیکی و ساختار فیلم و کارگردان و بازیگران ووو...
البته نقد تحلیلگران به جای خود و هیچ وقت از ارزش تحلیل انها نمیکاهد , نکته ای که برای امثال بنده درد های مضاعفیست , پدیده دولت ملت سازی مدرن رضا خانی است که دغدغه روشنفکران ونویسندگان آذربایجانی آن روزگار میباشد . من از این زاویه به داستان یا فیلم گاو نگاه میکنم و حتما دوستان نقدی بر نوشته بنده دارند که محترم است.
و حال به تحلیل فیلم از این منظر مینگرم.
در آفرینش اثر مطمئنا خود نویسنده یعنی دغدغه ها و دلمشغولیهایش و درد هایی که جامعه آذربایجانی را فراگرفته باخبر هست و آن را در آثارش بازتاب میدهد. ساعدی تبریزی است با فرهنگ و فولکلور آذربایجان بزرگ شده است تا زمان تحصیل رسمی به زبان مادری اش تکلم کرده است و در محیطی قدم میگذارد که فرهنگ خودش نیست ادبیات خودش نیست ادبیات تحمیلی پهلویان است و بر گرده شخصیتی فرد سنگینی میکند و در آنجا با پدیده مدرن آسیمیلاسیون(یکسان سازی فرهنگی) آشنا میگردد. زبان مادری اش ممنوع است و تبلیغ آن جرمیست نابخشودنی و کم کم شخصیت تاریخ و فرهنگی و در نهایت هویت دیگری را به او القاء میکنند و اجبارساعدی هویت بیگانه را باید دوست بدارد و هویت قبلی خود را انکار نماید و در چنین فضایی رشد میکند اما دغدغه اش همچنان با اوست . به رشته روانشناسی روی می آورد تا به لحاظ شخصیتی و روانی خود را و سپس ملتش را واکاوی نماید . طبیعتا دروس روان شناسی بحثهای مبسوطی درباره دوگانگی شخصیت , تناقض رفتاری و پدیده دوزبانه ها را مطالعه نموده است.
روانشناسی را در نمایشنامه نویسی اش و داستانهایش به خوبی به کار میگیرد و به لحاظ نبوغ ذاتی اش آثاری متمایز خلق می نماید.
داستان گاو یکی از مجموعه داستان عزاذاران بیل می باشد و چه استادانه و موشکافانه شخصیت دوگانه را در انجا به تصویر میکشد.من به بحثها و تحلیلهای دیگر که در مطبوعات و رسانه های ایران به تفصیل به آن پرداخته شده است نمی پردازم بلکه از منظر آسیمیلاسیون و استعماری به این داستان مینگرم و البته این تحلیل شخصی بنده است .
در بالااشاره کردیم که حکومت پهلویون پدیده مدرن دولت واحد زبان واحد را در ایران پیاده نمود و چه ضربات جبران ناپذیری به سایر ملل در ایران وارد نمود و یکی از این ملل تحت ستم ملت آذربایجان بود و غلامحسین ساعدی فرزند این ملت یعنی آذربایجان . طبیعی است در آثار ایشان ردپای استعمار فرهنگی و آسیمیلاسیون دیده شود او فرزند صالح و خلف ملت خویش است.
حال ارتباط داستان با پدیده استعمار و آسیمیلاسیون.
فضای تصویر شده در داستان یک جامعه بسته و سنتی را به تصویر میکشد . دنیای معاصر مدرن است ولی این مکان مدرنیزاسیون را تجربه نکرده است . مشد حسن یکی از اهالی روستا ست , شما فرض کنید یک ترک آذربایجانی است . همه او را دوست دارند و ارج و قربی پیش اهالی ده یا همان جامعه دارد و گاوی دارد که به شدت دوشتش دارد و پرورش میدهد و نازش را میکشد. من در اینجا جسارتا شخصیت گاو را یک فرهنگ دیگر یا شخصیت دیگر(فارس تهرانی) فرض مینمایم. البته در مثل مناقشه نیست . تا اینجای کار هر کس شخصیت جداگانه ای دارد . و به نظر اهالی ده هم عادی و عرف است. چون هر کدام هویت جداگانه ای دارند.
عاقلان ده (مش اسلام و کدخدا و سایرین ..) از او حمایت مینمایند. شدت علاقه مندی مش حسن به گاو باعث میشود که او خود را یک گاو احساس نماید اما در نظر جامعه او گاو نیست بلکه مشد حسن است. اما دگرگونی در شخصیت مش حسن زمانی نمایان میگردد که گاو به نظر او نمرده است بلکه زنده است و او کم کم خود را یک گاو حس مینماید یعنی شخصیت و هویت خود را عوض مینماید . اهالی اول او را جدی نمیگیرند به دلیل اینکه مش حسن ناراحت است شوک وارد شده و یواش یواش روبه بهبود میرود. یعنی جامعه آن روزگار زیاد جدی نمیگیرند که ترک آذربایجانی هویتش را عوض مینماید شاید از عواقب هولناک آن خبر ندارند.
نکته اینجاست دوستان آذربایجانی که مدتی در محیط فارس زبان زندگی میکنند یواش یواش خود از از هویت خود جدا میدانند و سعی در بازسازی یک هویت بیگانه میگردند این همان مرحله تبدیل شدن مشد حسن به گاو است که اطرافیان او را جدی نمی گیرند یعنی یک ترک آذربایجانی خود را فارس تهرانی جا میزند و بدیهی است که فارسها او را به عنوان یک فارس قبول ندارند و از اینجا سقوط شخصیتی و هویتی ترک آذربایجانی شروع میشود.
از روشهای سنتی برای درمان او بهره میگیرند ولی کارساز نیست جالب است که کدخدا و مش اسلام در داستان شخصیت پررنگی نسبت به سایرین دارد و بدیهی که ساعدی به خاطر جو خفقان حاکم از اشارات و سمبلها استفاده نموده است کدخدا نماینده حاکمیت (پهلوی) و مش اسلام نماینده عقیدتی مردم یعنی اسلام . و این دوشخصیت بیشتر به درمان مش حسن فکر میکنند و خود را محق درمان میدانند و ساعدی به خوبی از عهده این کار بر آمده است.
درمان دو جناح یا دو شخصیت (بردن مش حسن به درمانگاه شهر) در آخر داستان اتفاق می افتد جاییکه دیگر کار از کار گذشته است و همه به دیوانگی مش حسن واقف هستند . یعنی ترک آذربایجانی دیگر هویت قبلی اش را انکار نموده است . در مسیر شهر مش حسن به دره ای سقوط میکند و داستان به انتها میرسد یعنی ترک آذربایجانی با تعویض هویت خود سقوطش حتمی ست.
نکته ای جالب در داستان هست اینکه مشد حسن خودش میگوید من گاوم و برای نجاتش از مشد حسن کمک میخواهد . جاییکه مشد حسن با فریاد میگوید:
" مشد حسن بلوریها ریختند اینجا
میخوان منو بدزدن
میخوان منو بندازن تو چاه
میخوان سر منو ببرن
مشد حسن
به داد گاوت برس "
و بعد شروع به شیون وزاری میکند.
یعنی به داد یک ترک آذربایجانی آسیمیله شده , یک ترک آذربایجانی معتقد به هویت آذربایجانی اش خواهد رسید و نجاتش خواهد داد نه یک فارس . و اوست که از هویت قبلی اش تقاضای یاری دارد.
اگر ما زاویه نگاهمان را از این محور تنظیم کنیم (پدیده استعمار و آسیمیلایسیون). کسانی که به غیر از هویت طبیعی خود , به خاطر شدت علاقه شان به هویت یا هویتهای بیگانه , از هویت خود دور شده و خود را در قالب سایر هویتها جاسازی نماید سرنوشتی جز سقوط به دره روانپریش زندگی دوگانه و متناقض و البته تحقیر شده از طرف جامعه خودی یا غیر خودی به نحوی از انحاء ندارد و چه استادانه ساعدی در آن شرایط جور و استبداد به تصویر کشیده و خود در این درد ورنج زیسته است.
کار روشنفکر متعهد دقیقا اینست درد و رنج ملتش را به او نشان داده و اگر هشدارها را جدی نگیرد سرنوشتی جز سقوط ندارد.
روحش شاد راهش پر رهرو باد