گفت آن گفتی و جانم سوختی
جناب صلح جو گل گفتی و در سفتی
چندی پیش حسب اشاره به یک همایش نگارشی از این بی ربط خبط شد و از پی آن مسلمانی از تبار ادهم چنان مارا درهم نمود که تا حال هیچ مرهم قلب این شیر را شافی و آب زمزم تب این پیر را نافی نگردیده و این داغ فرو ننشانده است
ما را چنان به چوب کفر از گروه رمانده که حال و روح بر دماغ نمانده و تاب از توان این شیر پیر پرانده
شنیدم که آن شریف در پی این ظریف به جستجوی هاتف میل عاطف نمود تا نمره ایی یابد و بر سر این پیر تابد هیهات کز آن لحظه و دم ، ترس مزید غم گشته و موی به تن راست و هر کارمان ناراست
جناب صلح جو بزرگی نمائید و این کارزار فرونشانید و صاحب آزار به رحم آورید و بازار به رغم ، کز آنروز پای به تن این پیر از هیبت آن شیر سست میباشد و حال آشفته و خواب بر این حقیر سرآب .
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ
24 / 7 / 1394 حبیب متقی