بال چپ، بال راست
پیوسته به هم چون دست چپ و دست راست
روح تو و من در هم بسته اند.
گرمیم و شاد در همسایگی هم
چون بال چپ و بال راست
اما توفان که سر می رسد
چه فاصله ای می افتد میان دو بال!
پنجره من
چه بلند است پنجره من
با انگشت به آن نخواهی رسید.
خورشید بر صلیب بالای شیروانی ام
پا سست کرده است.
صلیب بر پنجره ام.
آرامش ـ برای همیشه
و گویی در گوری ام
کنده شده در دل آسمان.
حقیقت را می دانم
هر آنچه را که حقیقت است فراموش کن ـ من حقیقت را می دانم.
نیازی نیست مردم به پا خیزند
نگاه کن غروب سر رسیده است، چیزی به شب نمانده.
از چه می گویی، شاعران، عاشقان، حاکمان؟
باد آرام گرفته است و زمین نمدار از شبنم
توفان ستاره ها رو به آرامی ست
و دیری نمی پاید ما در زیر خاک، پلک بر هم نهیم
مایی که در روی خاک، خواب را بر یکدیگر حرام کرده ایم.
شاعر: مارینا تسوه تایوا
منبع: کتاب « تراشه ای باریک از آوازی
انتخاب و ترجمه : احمد پوری