"رابعه قزداری" نخستین زن شاعر فارسی گوی، مشهور به مگس رویین و ملقب به
"زین العرب"، دختر کعب،امیر بلخ و از اهالی قزدار (قصدار، خضدار، شهری
قدیمی واقع میان سیستان، مکران و بست) و معاصر "رودکی" بود.
رابعه دختر قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شدهاست، شاعر پارسیگوی
نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است.
رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین
زن شاعر پارسیگوی میدانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش
فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود.
رابعه شیفته شخصی به نام بَکتاش که غلام برادرش، حارث بود میشود و
برایش شعر میسراید. حارث که از این عشق آگاه میشود آشفته میشود و
دستور میدهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد.
حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده
و اشعار زیبایی گفنهاست.
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپیدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
*****
ز بس گل که در باغ مأوی
گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت
جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر
که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم
نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت
*****
مرا به عشق همی محتمل کنی به حیل
چه حجت آری پیش خدای عزّ و جل
به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد
به دینم اندر طاغی همی شوم به مثل
نعیم بی تو نخواهم٬ جحیم با تو رواست
که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
به روی نیکو تکیه مکن که تا یک چند
به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل
هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم
فمن تکبر یومآ فبعد عزّ ذلّ
*****