عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 269
نویسنده : جاذبه وب

به نيكي گراي و ميازار كس

ره رستگاري همين است و بس

فردوسي


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 229
نویسنده : جاذبه وب

اگر خاموش باشي تا ديگران به سخنت آرند ، بهتر که سخن گوئي و خاموشت کنند.

سقراط


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 249
نویسنده : جاذبه وب

مياساي از آموختن يك زمان

به دانش ميفكن دل اندر گمان

فردوسي


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 236
نویسنده : جاذبه وب

سه بیت، سه نگاه


موسی خطاب به خداوند در کوه طور: 

اَرَنی( خود را به من نشان بده)


خداوند: 

لن ترانی( هرگز مرا نخواهی دید)


سعدی:
چو رسی به کوه سینا« ارنی» مگو و بگذر 

که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی»


حافظ:
چو رسی به طور سینا« ارنی» بگو و بگذر

تو صدای دوست بشنو، نه جواب «لن ترانی»


مولانا:
«ارنی» کسی بگوید که ترا ندیده باشد 

تو که با منی همیشه، چه «تری» چه « لن ترانی»


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 1398
نویسنده : جاذبه وب

 دفترت را می فروشی دخترم ؟

باز شد درب کلاس و همچو رخش
قامت استاد زد بر دیده نقش
گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس
پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس
درب را مبصر پس از یک لحظه بست
دست بالا برد و در جایش نشست


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 286
نویسنده : جاذبه وب
 ماجرای خروس حاج عمو!! 

 

وقایع روزهای اخیر مرا به یاد حکایتی انداخت که مرحوم دکتر شریعتی در یکی از سخنرانی هایش نقل کرده بود، ماجرای خروس حاج عمو. 

دکتر می گفت: 

عموی من در یکی از روستاهای سبزوار زندگی می کرد .او یک نوکری داشت به اسم میرزا حسن که  کارهای باغ و خانه را انجام می داد. یک روز عمو به میرزا حسن چند تا خروس می دهد که آن ها را به عنوان هدیه برای یکی از آشنایان در ده بالا ببرد. اما نوکر گویا خروس ها را بالا می کشد و به آن آشنا نمی دهد. فکرش این بوده که آقا که رفت و آمدی به آن ده ندارد و متوجه قضیه نمی شود. از قضا بعد از مدتی همان آشنا به دیدن عمو می آید. آن روز این میرزا حسن خیلی دلواپس و  سراسیمه می شود که نکند در گفتگوهای این دو قضیه خروس ها بر ملا شود. از همین رو دائم دور و بر اتاق میهمانی عمو می چرخد و گوش به زنگ است که اگر صحبتی از خروس به میان آید چاره ای بکند، تا زمانی که حاج عمو از مهمان می پرسد: راستی آن خروس......... 

میرزا حسن همین که کلمه خروس را می شنود، ناگهان با حالتی پریشان و دلواپس خودش را به داخل اتاق می اندازد و شروع می کند به داد و فریاد و به سر و کله خودش زدن که: 

چه نشسته اید؟! خانه های مردم آتش گرفته و عنقریب است، که همه جا بسوزد. با شنیدن این خبر عمو و مهمان سرا سیمه از اتاق بیرون می پرند و دوان دوان به سوی مرکز ده حرکت می کنند. اما معلوم می شود که خبر دروغ بوده و شکر خدا همه چیز در امن و امان است، و بدین ترتیب میرزا حسن از طرح ماجرای خروس جلوگیری می کند.
مرحوم شریعتی از این داستان نتیجه می گرفت که در سطح کشور هم گاهی کسانی یا جریاناتی برای این که ماجرای خروس شان بر ملا نشود، ناگهان یک دعوای ساختگی راه می اندازند و داد و فریاد وااسلاما و وامملکتا  و .....راه می اندازند که بیا و ببین.
در حالی که اصل ماجرای برای این است که کسی از قضیه سرقت خروس سوال نکند.

***************
ملت ایران در دهه گذشته شاهد بودند دولت نهم و دهم از سوی جریان های اصول گرا به شدت حمایت می شد. حتی در بحبوحه انتخابات برخی روحانیون این جناح رئیس آن دولت را منتخب و مورد عنایت امام زمان (ع) معرفی می کردند. اما تخلفات آن دولت آن قدر زیاد بود که مجبور شدند قبل از پایان دولت، از آن تبری جسته و آن را انحرافی و فراماسون و مشکوک قلم داد کنند. دولتی که معلوم نشد با نزدیک به ۸۰۰ میلیارد دلار در آمد که در تاریخ ایران بی نظیر بود، چه کرده است؟ با وجود این در آمد شگرف از پرداخت بودجه مترو که مصوب مجلس هم بود خود داری می ورزید. دولتی که حتی برای شخصیت و آبروی وزرا و منصوبان خود هم هیچ ارزشی قائل نبود و.....
اکنون کسانی که در روی کار آوردن و ماندگاری این دولت نقش داشتند، در برابر دادگاه الهی و داوری مردم قرار دارند. یا باید صادقانه به خطای گذشته اعتراف کرده و آن را ریشه یابی کنند. از این که به امام زمان تهمت زده اند، توبه کرده و بپذیرند که دین را ملعبه قدرت و سیاست کرده اند، بپذیرند که از بیت المال پاسداری نکرده اند و از پیشگاه ملت که صاحبان آن هستند، طلب بخشش کنند. از این که به بهانه قدرت نگرفتن رقیب، چشم به همه تخلفات بستند، توبه کنند، یا این که با سر پوش گذاشتن بر واقعیت، با بحران آفرینی و یا آدرس های نادرست دادن، نگذارند از خروس میرزا حسن سخنی به میان آید.
اینان که این مسیر را بر گزیده اند، هنوز باور نکرده اند که خداوند نمرده است و دچار خواب و چرت زدن هم نمی شود.
( هوالحی القیوم لا تاخذه سنه ولانوم).


 مهدی غنی
مجله ایران فردا، شماره۱۷، آبان ۹۴


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 312
نویسنده : جاذبه وب
 شش چيز را در شش جا 

 

خداوند متعال فرمود:


 من شش چيز را در شش جا، قرار دادم؛ ولي مردم در جاهاي ديگر آن ها را جست و جو می کنند و این درحالی است که هرگز آن ها را در آنجاها نخواهند يافت...

1- راحتي و آسایش مطلق را در '' آخرت'' قرار دادم، ولي مردم در '' دنيا '' به دنبال آن مي‌گردند..

۲- عزت و شرف را در ''عبادت'' قرار دادم، ولي مردم آن را در '' پست و مقام '' مي جويند..

۳- بي‌نيازي را در ''قناعت'' قرار دادم، ولي مردم آن را در ''زيادي مال و ثروت'' جستجو مي‌كنند..

۴- رسیدن به بزرگی و مقام را در ''فروتني'' قرار دادم، ولي مردم آن را در'' تكبّر و خودبرتر بيني'' می جویند..

۵- کسب علم را در ''گرسنگي و تلاش'' قرار دادم، ولي مردم با ''شکم سیر'' دنبال آن مي‌گردند..

۶-اجابت دعا را در " لقمه حلال " قرار دادم، ولي مردم آن را در ''طلسم و جادو'' جست و جو می کنند..


.(حدیث شریف)


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 296
نویسنده : جاذبه وب
این طوری میشه که پروفسور حسابی ها به دنیا میان

شیرین ترین خاطره پروفسور حسابی



پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود . در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آن ها توصیه می کنند که بهتر است که به طور مستقیم با دفتر پروفسور اینشتن تماس بگیرد. بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند. بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت می شوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص می شود. پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را به صورت حضوری با ایشان مطرح کنید.


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 276
نویسنده : جاذبه وب
"کینه ، خصلت انسانی نیست"



دیر زمانی نیست که دریافته ام که وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده او می شوم...؛
او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد...؛
اشتهایم را ازبین می برد...؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید...؛
لذت کار کردن را از من می گیرد...؛
اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد...؛

او آزادی فکرم را می گیرد
و هرکجا که می روم، برایم مزاحمت ایجاد می کند...؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم...؛
تا زمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود...؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است.
هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم...؛
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد...؛

او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم...؛
 او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من می دزدد...؛

بنابراین دریافته ام اگر نمی خواهم یک برده باشم ،
در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم...!

خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم :
ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است . . . ! 

****************

کینه را از سینه باید کند زود

کینه چون دیرینه شد نتوان زدود

(مطهر)


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 254
نویسنده : جاذبه وب
 ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !

ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﯾبا


ﺣﮑﺎﯾﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿ ﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ می کرﺩ، ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ .
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭنج هاﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ می کرﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟
ﻫﻤﺎن طوﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺒﺰﻩ ﺯﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺰﺍﺭﯼ می کرﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ. ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ می باﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻤﺎن طوﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ می دﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ،ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ
نمی توﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ...
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ کرﺩﻧﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ .
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ کرﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎهی گیر ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎهی گیر ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ می شناﺳﯽ !... ؟
گفت : ﺁﺭﯼ ،ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ را ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ .
- می خوﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ .
- ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ .
- ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ؟؟؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ...
ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ،
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ !

***********************
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼح هاﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ می کند. ﺍﯾﻦ ﺳﻼﺡ ،ﺳﻼﺡ ﺩﻋﺎ ﺍﺳﺖ ...


ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ !
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ !
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ ! ...


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com