عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 211
نویسنده : جاذبه وب


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 213
نویسنده : جاذبه وب
چند خانه آن طرف تر ، نزدیکی خانه مان پیرزنی زندگی می کند. او حدود پنج سالی است که هشتاد و دو سال دارد و به قول خودش کم کم دارد پیر می شود. هر وقت که می بینمش یاد گوذرچی محله قدیمی مان در راسته کوچه می افتم. گوذرچی پیرمردی بود که چماق بلند و قهوه ای رنگی بدست می گرفت و شب تا صبح در گوچه پس کوچه های خلوت شهر کشیک می داد. روزی درگذشت و مرحوم جایش را به پاسبان های کلانتری داد. اما یاد و خاطره اش در ذهن مان برای همیشه
ماند.
ادامه متن در سایت قایاقیزی :
http://gayagizi.com/blog/

تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 237
نویسنده : جاذبه وب

قصه های من و بابام  

برادر کوچک بچه دبستانی بود و پیک که حالا اسمش رشد هست ، هر ماه یک بار به مدرسه می آمد تا بین نوآموزان و دانش آموزان فروخته شود. برادر کوچک هم می خرید و به خانه می آورد. آن اوایل مادرم مخالفت می کرد که شما را به مدرسه فرستاده ام درس بخوانید یا قصه و چیستان ؟ اما با گذشت زمان نظرش عوض شد. عصر که حجم درس و مشق کم می شد و به طور طبیعی مشق برادر کوچک زودتر از ماها تمام می شد ، پیک را از داخل کیفش درمی آورد و بغل پدرم می نشست و با عجله و پی در پی می گفت : آقا قصه های من و بابام رو بخون. آقا زود باش ، آقا زود باش.
هر ماه یکی از قصه های من و بابام همراه با شرح داستان در پیک ( یادم رفته نوآموز یا دانش آموز ؟ ) چاپ می شد. پدرم قبل از ورق زدن پیک ، پشت آن را برمی گرداند و قصه من و بابام را با صدای بلند می خواند. طفلک برادرکوچک چقدر می خندید. نه تنها او که ما ، همه این قصه ها را از زبان پدر می شنیدیم و لذت می بردیم. مادربزرگم می گفت: شما پدر و پسر کپی این من و بابام هستید با این تفاوت که آقا سبیل ندارد. بعدها که رشد جای پیک را گرفت دیگر قصه های من و بابام پشت جلدش چاپ نشد.
راست هم می گفت . او گاهی از پدر می خواست گاری بازی کنند و پدرم مثل قصه های من و بابام ، دو پای او را می گرفت و او با دو دست راه می رفت و پدرم هم مثل گاری به جلو می راندش . ( تیله بازی و زققه و آشییق و دوچرخه سواریشان ) چقدر این پدر و پسر به هم نزدیک بودند. مثل قصه های من و بابام.
اما من سه جلد کتاب قصه های من و بابام را دارم و هر وقت می خوانم صدای پدرم و خنده های کودکانه برادر کوچک در گوشم طنین می اندازد. او که زودتر از موعد رفت و بابا را با قصه هایش تنها گذاشت.
*
آدم برفی لگدزن - فارسی
زمستان بود و برف سنگینی باریده بود. من و بابام یک آدم برفی بزرگ و قشنگ جلو در خانه مان درست کردیم. یک جارو هم توی دستش فرو کردیمو یک ظرف هم به جای کلاه روی سرش گذاشتیم.
صبح روز بعد ، تا از خواب بیدار شدم و سراغ ادم برفی رفتم ، دیدم خراب شده استو روی زمین افتاده است. دوقاتم تلخ شد و گریه ام گرفت.
بابام دیده بود که شب مردی آمده بود و آدم برفی ما را خراب کرده بود. فکری کرد و تصمیم گرفت که آن مرد را برای کار بدی که کرده بود تنبیه کند. یک پیراهن سفید بلند پوشید. روی پارچه ای چشم و ابرو و دهان و بینی کشید. پارچه را روی سرش انداخت. یک جارو هم در دست گرفت. آن وقت رفت و مثل آدم برفی ، جلو در خانه مان ایستاد.
من از پنجره اتاقمان نگاه می کردم. دیدم که مردی آمد و خواست آدم برفی را خراب کند. تا آن مرد دستش را به طرف آدم برفی دراز کرد ، بابام لگد محکمی به پشت او زد. بعد هم آرام مثل آدم برفی همان جا ایستاد. فقط یادش رفته بود که دستهایش را مثل آدم برفی از هم باز نگاه دارد.
مرد که تعجب کرده بود که این دیگر چه جور آدم برفی است که می تواند لگد بزند.
*
تپیک ووران قار قولچاغی- ترکی آذربایجانی
قیشیدی ، بیر آغیر قار یاغمیشدی. بابامنان من قاپیمیزین قاباغیندا بیردنه یئکه و گؤزل قار قولچاغی قاییردیق. بیردنه سوپورگه الینه وئردیک بیر قابی دا بؤرک یئرینه باشینا قویدوخ.
سحر تئزدن یوخودان دوروب قار قولچاغینی گؤرمه یه گئتدیم. وای ! قار قولچاغی خاراب اولوب یئره دوشموشدو. چوخ خینوو ائلدیم. آغلاماغیم گلدی.
بابام گؤرموشدو کی بیر کیشی گلیب کئچه نده اونو خارابلییب کئچیب . اونا گؤره ده ایسته دی او کیشینی بیر ایپ اوسته قویا.بیر دنه آق اوزون پالتار اینینه گئیدی . بیر پارچانین دا اوستونه آغیز بورون قاش گؤز چکیب ، اوزونه چکدی. بیردنه ده سوپورگه الینه آلدی قار قولچاغی کیمی اللرینی آچیب قاپیمیزین قاباغیندا دوردو.
من پئنجره دن ائشییه باخیردیم. گؤردوم بیر کیشی گلیب ایسته دی قار قولچاغین خارابلییا ، تا الینی قار قولچاغینا ساری اوزالتدی ، بابام بیر گؤزل تپیک اونون دالیسینا ووردو. سورادا چوخ یاواش قارقولچاغی کیمی دوز دوردو. اما یادیندان چیخمیشدی کی قار قولچاغی کیمی اللرینی آچا.کیشی حیرت ده قالمیشدی « بو نه قار قولچاغیدی کی تپیک وورا بیلیر !!!!»

×

سایت قایاقیزی --http://gayagizi.com/blog/ 

 

 

 

 

×


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 196
نویسنده : جاذبه وب

روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی ( اسرای جنگ ایران و عراق ) پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود بازگشتند و چشم و دل عزیزان چشم انتظارشان را روشن کردند. نا امیدی ها به امید تبدیل شد و رویاها به حقیقت پیوست.


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 232
نویسنده : جاذبه وب

 

دیروز خیلی ناگهانی یاد “مصطفی حیدری” افتادم؛ دوستی که متاسفانه خیلی زود از میان ما رفت و سال گذشته وقتی که به زیارت امام رضا(رع) رفته بود، دقیقاً در سالروز شهادت آن امام در حادثه ای در مشهد مقدس، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

اولین باری که مصطفی را دیدم زمستان سال 1385 بود. برای راه اندازی ایبنانیوز جلسه ای با محسن برادر بزگتر مصطفی داشتیم و در حد یک سلام و علیک همدیگر را دیدیم. آن سال گذشت و دقیقا یک سال بعد سایت آژانس خبری بختیاری تاسیس شد ولی شرایط ما در این یکسال دگرگون شده بود و دیگر امکان کار جمعی میسر نبود. نگران کار بودیم ولی چاره ای نبود؛ در این مقطع حساس بود که آقا مصطفی تقریبا یک سال جور جمع را کشید و کار سردبیری و به روز رسانی مطالب را به عهده گرفت و به تنهایی سایت را سرپا نگه داشت. اخبار شش استانی که ما در نظر داشتیم را آپ می کرد، هرچند تمامی اخبار به اصطلاح کپی از دیگر سایت ها بود اما آن زمان حجم اخبار کم بود و گزینش اخبار مفید از میان اخبار تولیدی روابط عمومی سازمانهای دولتی، چندان آسان نبود. همچنین "مصطفی" جمله معروفی داشت که انتهای هر خبر می نوشت: «شهرستان ... از جمله شهرستان هایی است که تعداد زیادی از مردم بختیاری در آن زندگی می کنند و از نظر تقسيمات كشوري در استان ... قرار دارد» و همین جمله بذر امید را دل ها زنده نگه می داشت و امید به تشکیل استان یکپارچه و ثروتمند بختیاری را در دلها می پروراند.

گذشت تا اینکه پاییز سال 1387 من که فراغت بیشتری پیدا کرده بودم، سردبیری سایت را تحویل گرفتم و با توجه به فضایی که به وجود آمده بود شروع به تولید خبر کردیم و فاز جدیدی از فعالیت ایبنانیوز را با سایر دوستان از جمله آقای حیدری و رحیمی آغاز کردیم.

ایبنانیوزی که مصطفی میخواست، آیینه محرومیت و مظلومیت بختیاری نبود؛ بلکه فریاد نسلی بود که می خواست علیرغم تمامی مشکلات با یک گام بلند تمام این محرومیت ها را پشت سر بگذارد و فردایی روشن را برای این مردم به واقعیت برساند.

زمستان همان سال 1387 بود که مصطفی برای انتخابات ریاست جمهوری وبسایتی راه اندازی کرده بود به نام "نسل حماسه" و در آنجا نماینده نسلی بود که می خواست حماسه بسازد. اما این بار هم در هیاهوی پس از انتخاب، صدای ما گم شد و به فراموشی سپرده شد؛ همانگونه که وبسایت نسل حماسه فراموش شد.

باور اینکه مصطفی دیگر در بین ما نیست سخت است. انگار خودش هم می دانست فرصت اندک است و شاید به همین دلیل بود که خستگی نداشت! و همیشه مشغول فعالیت بود خواه در مسجد، خواه در دانشگاه و یا در فضای مجازی و انجمن ها و تشکلهای صنفی و دانشجویی و محلی؛ مصطفی بیش از آنچه از یک انسان عادی انتظار می رفت فعال بود و دغدغه داشت.

سالگرد «مصطفی حیدری» سردبیر اسبق ایبنانیوز پنجشنبه 12 دی ماه 1392 از ساعت ده صبح بر سر مزارش واقع در بهشت آباد اهواز برگزار می گردد. روحش شاد


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 228
نویسنده : جاذبه وب

انگار مدتي است كه احساس مي كنم / خاكستري تر از دو سه سال گذشته ام

احساس مي كنم كه كمي دير است / ديگر نمي توانم / هر وقت خواستم / در بيست

 سالگي متولد شوم

انگار / فرصت براي حادثه / از دست رفته است

 از ما گذشته است كه كاري كنيم / كاري كه ديگران نتوانند

فرصت براي حرف زياد است / اما / اما اگر گريسته باشي... / آه... / مردن چقدر

 حوصله مي خواهد

بي آنكه در سراسر عمرت / يك روز، يك نفس / بي حس مرگ زيسته باشي!

انگار اين سالها كه مي گذرد / چندان كه لازم است / ديوانه نيستم

احساس مي كنم كه پس از مرگ / عاقبت يك روز / ديوانه مي شوم!

شايد براي حادثه بايد / گاهي كمي عجيب تر از اين / باشم

 با اين همه تفاوت / احساس مي كنم كه كمي بي تفاوتي / بد نيست

حس مي كنم كه انگار / نامم كمي كج است / و نام خانوادگي ام، نيز / از اين هواي

 سربي / خسته است

امضاي تازه من / ديگر / امضاي روزهاي دبستان نيست / اي كاش / آن نام را دوباره /

پيدا كنم

اي كاش / آن كوچه را دوباره ببينم / آنجا كه ناگهان / يك روز نام كوچكم از دستم / افتاد

و لابه لاي خاطره ها گم شد / آنجا كه / يك كودك غريبه / با چشم هاي كودكي من نشسته است

از دور / لبخند او چقدر شبيه من است!

آه اي شباهت دور! / اي چشم هاي مغرور! / اين روزها كه جرئت ديوانگي كم است / بگذار باز هم به تو برگردم! / بگذار دست كم / گاهي تو را به خواب ببينم! / بگذار در خيال تو باشم / بگذار.../ بگذريم

اين روزها / خيلي براي گريه دلم تنگ است! 


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 231
نویسنده : جاذبه وب

چند شب  پیش میهمان یکی از اقوام بودم. بعد از شام، یک سی دی طنز جدید از یکی از هنرمندان معروف صداوسیمای خرم آباد مرکز استان لرستان را برایمان پخش کرد و البته همه چیز مثل نمایش های گذشته حول ممجون و گوطلا می چرخید تا اینکه قصه به اینجا رسید که ممجون می خواست به پسرش زن بدهد! و از قضا پدرعروس بختیاری بود و پیشه اش " پشکل فروشی". گوطلا به ممجون گفت من دختر پشکل فروش را برای پسرم نمیگیرم. ممجون گفت پشکل فروشه ولی صادرات پشکل به امریکا و اروپا داره. پولداره. نهایتاً گوطلا به خاطر پول آن پشکل فروش بختیاری، راضی می شود.

در بخش بعدی نمایش، عروس بختیاری کریه المنظر و زشت با حرکاتی به اصطلاح جلف به نحوی توهین آمیز آرایش شده بود. جالب اینکه ممجون مرتبا پدر عروس را با لفظ " کدخدا " خطاب می کرد. آنچه از این نمایش به ذهن می رسید این بود که تعریف شخصیت عروس و پدر عروس فراتر از یک طنز عادی و یک برنامه بود و عامدانه این شخصیت پرداخته شده بود و پدر عروس با چوقا و شلوار دبیت و سبیلهای از بناگوش در رفته و خطاب قراردادن او با لفظ "کدخدا" قصدی جز توهین و تخریب لباس و فرهنگ مردم بختیاری را نداشته است.

تا قبل از این صداوسیمای اهواز مرکز استان خوزستان نیز طنز پردازانی مثل چراغعلی و گرگعلی داشت که خود را اصالتا بختیاری می دانند و در خلال برنامه های خود با لودگی و تمسخر برخی آداب و گویش مردم بختیاری باعث خنده می شوند. که پس از اعتراض بختیاریها، اجرا و پخش این نمایشها متوقف شد. ولی حالا ظاهرا هنرمندان صداوسیمای افلاک خرم آباد در این بی بازاری راهی نو جهت جلب بیشتر مخاطبان خود یافته اند و با توهین به ما بختیاریها می خواهند مخاطبان خود را شاد کنند!

انگار خرم آبادی ها تازه یادشان آمده بعد از سالها حق مردم الیگودرز و درود و ازنا و سایر بختیاری های استان را از برنامه های تولیدی شان نداده اند و این حق را یکجا پرداخت کرده اند.

متاسفانه این قصه سر دراز دارد. منطقه بختیاری مانند بوسنی میان چندین استان تقسیم شده و حالا یکی از هزاران مشکل مردم ما این است که در هیچ یک از این استان ها صداوسیمای مرکز استان، ما بختیاریها را به رسمیت نمی شناسد و فقط گاه گداری و آن هم در برنامه های سرگرمی و طنز یاد بختیاری می افتد! و یا هنگامی که خیلی بخواهند به ما فاز بدهند یک ترانه بختیاری پخش می کنند.

نکته دردآور اینکه در استانی که نام لرستان را یدک می کشد، پندار ما این است که با برادران لرفیلی یک کاسه شده ایم ولی متاسفانه خرم آبادی ها انگار هیچ توجه ای به این موضوع ندارند و فقط به قول ما بختیاری ها "به روز تنگ و تفاق" یاد برادری می افتند و در پستوی ذهنشان بختیاری های استان لرستان را شهروند درجه سه فرض می کنند!! (با رعایت این نکته که از دید صداوسیمای لرستان خرم آبادی ها شهروند درجه یک، سایر لرستانیها شهروند درجه دو، و بختیاری ها شهروند درجه سه هستند!!!)

اینجا و در این وبلاگ جای نقد و بحث نیست، اما کاش هنرمندان سیمای خرم آباد بر سر عقل بیایند و دیگر با ما بختیاری ها شوخی نکنند که به قول معروف "ما با کسی شوخی نداریم".


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 266
نویسنده : جاذبه وب
حتما شما هم دوستانی دارید که روزانه  اس ام اس های متنوع لری و به زبان مادری برای شما ارسال می کنند و البته شما هم در حد توان پاسخ می دهید! پیامک های لری که در ادامه می آید چند وقت گذشته برای من ارسال شده است از دوستان می خوام که برای پر بار تر شدن بخش اس ام اس لری  پیام های خود را پای همین مطلب ارسال کنند.


مو دلم هر روز پسین گره خیالت

یه کلام سیم بنویس چطوره حالت

*****


چی انار گل دار مو سیت هلاکم

نه دسم وت ایرسه نه چو گلاکم

*****


تفنگ برنو بلند شش میخ روسی

 وردارس با یک بریم ایلاخ عروسی

تو که با غیرت و رفیق پرستی

زه تیام عزیزتری هر جا که هستی

*****


نه موبایلت خط ایده نه ایزنی زنگ
سلام و عرض ادب ای خان چهارلنگ
*****


نه ایای نه ایروی نه ایزنی زنگ
تو نیگوی غصه خورم دلم ایبو تنگ



برای خواندن اس ام اس بختیاری کلیک کنید


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 200
نویسنده : جاذبه وب

امروز با تنفیذ حکم رییس جمهور منتخب توسط رهبر معظم انقلاب رسما چهار سال ریاست جمهوری دکتر حسن روحانی آغاز شد.

نمیدانم چرا حس خوبی نسبت به آقای روحانی ندارم. شاید من و بچه ای که در عکس زیر ملاحظه می کنید یک حس داشته باشیم!!! (بنده خدا چه زوری هم می زند که آقای روحانی را پس بزند)

امیدوارم آن طوری که من فکر می کنم نباشد و دکتر روحانی موفق باشد و مردم نیز از نتیجه انتخابشان خوشحال شوند


تاریخ : 11 آذر 1394
بازدید : 247
نویسنده : جاذبه وب
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بسته‌ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com