عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 186
نویسنده : جاذبه وب

گفت آن گفتی و جانم سوختی

جناب صلح جو   گل گفتی و در سفتی

چندی پیش حسب اشاره به یک همایش نگارشی از این بی ربط خبط شد و از پی آن مسلمانی از تبار ادهم چنان مارا درهم نمود که تا حال هیچ مرهم قلب این شیر را شافی و آب زمزم تب این پیر را نافی نگردیده و این داغ فرو ننشانده است

ما را چنان به چوب کفر از گروه رمانده که حال و روح بر دماغ نمانده و تاب از توان این شیر پیر پرانده

شنیدم که آن شریف در پی این ظریف به جستجوی هاتف میل عاطف نمود تا نمره ایی یابد و بر سر این پیر تابد هیهات کز آن لحظه و دم ، ترس مزید غم گشته و موی به تن راست و هر کارمان ناراست

جناب صلح جو بزرگی نمائید و این کارزار فرونشانید و صاحب آزار به رحم آورید و بازار به رغم ، کز آنروز پای به تن این پیر از هیبت آن شیر سست میباشد و حال آشفته و خواب بر این حقیر سرآب .

أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ

 

24 / 7 / 1394 حبیب متقی   

 

 


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 1297
نویسنده : جاذبه وب

  سید محمد حسین شهریار  

                                               شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر            این سفر را قیامت میروی  تنها چرا

حبیب متقی


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 273
نویسنده : جاذبه وب

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 محضر سرکار علیییه مکرمه دکتر طاهره فرمانفرما

 عرض سلام و احترام

 مرقومه شریفه بیلان که از سیرت رضیّه و صفات مرضیّه آن مدیریت محترمه حکایت داشت هم اینک از مرحمت عالیه منظور نظر گشت ، آنچه در مجاری مسطورات مستور فرموده بودید تاب نهان نداشت و به صید نظر این بی بصر سر از روزن اعداد بیرون نهاد تا به جلوه و اشارات و حسن عبارات دردانه ای گردد به رشته تسبیح هر حسابرسی و پندنامه ای باشد زیبنده هر حسابگری به این معنا که ، حساب پاک را از محاسبه چه باک .

الحق وفق کریمه "حاسبوا قبل ان تحاسبوا " دلیرانه بیلان منظم ساخته و پرداخته بودید که حاجت بدین همه کار نبود . بر هر چشم کم سو نیز به مختصر نظر و کمترین بصر عیان آن نمونه کارها بیان نمودارها بوده است ، اما از کرم منت گذاشته و مارا شایسته عنایت و لایق درایت دانستید .

در اهمییت این شیوه مرضیّه همین بس که امروز اگر ایران و ایرانی در حاشیه ویرانی گوشه بی توشه ایی گرفته و بکرات مبتلای مضرات گشته  فقدان همین اصل بیلان بوده است و بس .

در پایان خدایرا سپاسگزارم که به مرحمت رحمانی و فضل سبحانی مدد فرمود تا این کارخانه به مدیریتی متعهد و با تقوا به مرتبت والا و کیفییت اعلی شهره خاص و عام باشد.

ما نیز اگر یکچند در این روند در رکاب بوده ایم زهی توفیق .

 

  1385   حبیب متقی       habib  mottaghi

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 215
نویسنده : جاذبه وب

حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب حاج علی نشاط

عرض سلام و  قبولی طاعات

غرض از تصدیع اوقات شریف ، افاده عرض ارادتی است تا چشم عنایت از آن سوی به عریضه پیش روی داشته باشید  که فرمود   فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله 

شرحی که در پی میآید  حکایت واماندگانی است در کویر ری که چون نی ، لب عطش گشوده اند و سودای  خربزه فصل دی در سر دارند .

واماندگانی که سینه هایشان شرحه شرحه عطش بیان دارد تا در محکمه قاضی شرح عیان کنند ،  اما از بخت بد و بی اقبالی ، از بی دست و پایی و بی زبانی ،  محکوم قضاوتی سست و مظلوم عداوتی پست میشوند .

جناب آقای نشاط این واماندگان علی السبیل  که ظلم دیده  و مغبون گشته اند  غالبا یا از قبیله ندار  ممدعلی و مشد حسن و تقی بقالند که از سر نداری آش بی نخود را معاش میکنند و تفریحشان امامزاده زینعلی و چمنزارشان پارک عینعلی  است ، و یا از طایفه  دارا  و متمول  بلورچی و دستمالچی و فخرالملوکند که البته از حلال ،  گاه  بره ای هم به کوه و دره کباب کرده و به قلیان و رود و جریانی دلباخته اند  ، که البته  درویش و غنی بنده این خاک و درند .

 اما زهی توفیق  ، که در همین راستا ، قمر بر نجم سعادت من مطابق باشد و توفیق الهی یار  ، و سایه مبسوط آنجناب بر من گنهکار،  مددکار . 

واغراق نمی گویم که اگر بدین توفیق بخود نبالم شایسته است که زار زار بنالم ، اما بخود بالیده و شکر نعمت بجای میآرم و اشکی هم از سر ذوق و شوق میبارم .

جناب آقای نشاط  قبلا نیز در هیاهوی محل و مدخل کارتان به نجوا و مختصر بسمع مبارک اشاره داشته ام که هیئتی محترم (المهدی  عج ) متولی تامین بقدر مقتضی جهیزیه عروسان مایوس میباشد اما متاسفانه :

          سراسر همه رزمگه درهم است             بدین کار فریادرس رستم است 

لذا مقرر شده از عنایت حضرتعالی هر رنجه ای از  پنجه رستم گون شما زدوده میشود  و هر تحصیلی عائد ، درتامین این جهاز صرف خواهد شد ،  ضمن اینکه رفع داغی هم از لاله باغ مظلومی و دفع ضرری هم از شرر ظالمی خواهد بود که البته به مصداق کریمه  وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا  بپاس عنایت خاص شما گل یاسی از این بوستان نیز تقدیم وجود معطرتان خواهد گردید . 

جناب آقای نشاط آنچه گذشت شرحی از وظایف این حقیرمیباشد که سوگند خورده و سعی وافر دارم تا هرمراجعه ای مبتنی بر تحقیق و بر حق و رضایت پروردگار باشد .

اما از این همه تصدیع خاطر شریف شایسته است چند دغدغه ظریف را نیز مرقوم عریضه عتیقه خود داشته باشم تا بلکه انشاءا... از بصر جنابعالی  چاره و مفرّی تدبیر آید .

اول : از آنجائیکه اغلب در مدار جنابعالی کواکب گوناگون سیارند و سعد و نحس و عیار و طیارش بر من نابینا پنهان ، بیم آن دارم تا مباد هوشی در روزن دیوار بگوش باشد و انوش را منوش بشنود و پیام سروش را آواز قوش پندارد و فضله موشی براه اندازد که در اینصورت ترجیح میدهم خاری برچشم من نشیند تا غباری بر دامن اعتبار شما  .

و این اهم دغدغه من است .

از اینجاست که هرگاه مراجعه ای به محضر عالی بشکل آنی و یک دقیقه ایی   انجام میپذیرد ، دلالت بر این دارد که : عوض تمرکز ذهن بر موضوع  ، غالب ذهن این حقیر یا معطوف به اطراف میباشد که مباد نامحرمی باشد ،  و یا نگران از اینکه در شلوغی و حجم کارتان من نیز غوغای مضاعف باشم .  که در نتیجه فضای موجود تاریک و رسای موضوع ابتر خواهد ماند و مستلزم رجوع دیگر .  

لذا ، تمنای چاره ای دارم تا هر جا و هر وقت امنی را صلاح بدانید مصدع شوم . 

دوم : چنانچه اجازه فرمائید سعی خواهم داشت تا بقدر مقدور پاره ایی از زحمات خواسته شده این حقیر مکتوب باشد  تا هم دغدغه مذکور مرتفع شود و هم به فضل سبحانی پیچ مفاهیم به اشد بلاغت باز گشته منظور نظر گردد و الباقی نیز بشرط تلاقی به سمع مبارک رسد . 

سوم : جناب آقای نشاط مورد سوم را جسارت کرده و به شرم مینگارم و پیشاپیش عذر آن نیز میخواهم که ، گاه ذهن این چاکر در چاره و گشایش پرونده ایی جولان کرده و نه بقصد افاضه ، بلکه  قصد ارائه میکند که امید دارم به شرح صدر ، تامل و استرشاد فرمائید .

در پایان عرایض امید دارم که این رسالت به خجالت بنده نیانجامد .

 خیلی عزیز و محترم میباشید                                        با آرزوی خیر

حبیب متقی  habib mottaghi        83/3/20

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 184
نویسنده : جاذبه وب

اگر شانس بیآورید که بدهکارتان اهل ذوق و ادب باشد ، میتوانید با توسل به نثری شیرین و دلنشین ، شانستان را برای وصول طلب امتحان کنید . من از این شیوه بارها بهره مند شده ام که سعی خواهم نمود ، نمونه هائی از آنرا بترتیب تقدیم سایت محترم نمایم ، اما شما نیز سعی خودتان را بکنید .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                                        بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت حاج محمود کرمی

 برای عرض حال می نویسم ، حالیکه مالامال از ملال است و احتیاج به قال ندارد . بحمدالله شما که از طایفۀ کرم میباشید ، پس بدانید به اندک مایه  نمیتوان  سایه گرفت . 

                 هر که عَلم شد به سخا و کَرم      بند نشآید که نَهـد بر دِرم

این روزها صورتمان به سیلی مکرر ، نیلی مُکـدَّر گشته است و باور بدارید از فرط فلاکت عنقریب به هلاکتیم . ما که گنج طلب نداریم ، مزد رنج میخواهیم ، نه بهای تُرنج ، خرج کوه و دَرّه و کباب بَرّه هم نداریم ، نخود را بخود حلال کرده ایم . لااقل بقدر کفایت دهید تا این وجود توان قیام و سجود داشته باشد والسلام

حبیب متقی habib mottaghi          1381/4/1    

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 295
نویسنده : جاذبه وب

محضر سرور مهر پرور و  فضیلت محور  جناب آقای مهندس جمالی نسب

مدیر عامل محترم شرکت سرمایه گذاری صندوق باز نشستگی صنعت نفت

عرض سلام و تبریکات

سپاس خاص  خدایی را که از فضل سبحانی او بار دیگر نجم افتخار به ساحت روحانی درخشیدن گرفت  و ستاره اقبال به ساعت رحمانی مطابق افتاد تا شیرمردی  به راه شیری  ،  کهکشان دولت خواب را به نور جمالی از نسب طاهر ، باهر گردانید و آسمان ملت بی آب را به کمالی از حسب کامل ، به ظاهر رسانید  .   جوانان به شوق  آن ،   سرود  بیآراستند و بازنشستگان بدان ورود ، آرام دل یافته و باز نشستند . حسودان به چشم تنگی  نیاسودند و عنودان به نیرنگی نغنودند

 پشت دو تای فلک راست شد از خرمی                      تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را

 حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین                خاص کند بنده ای مصلحت عام را

حقیر نیز به طالع مبارک آنجنابعالی چنان به وجد آمدم  کز سر ذوق عنان وقارم به نقص  مبتلا و اندام فوقم از شوق به رقص گرفتار آمد

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

چاره وقار آن دیدم  تا به رسم  شاکری جامه چاکری بر قامه نمایم و اسباب قلم را اقامه ،  و بسان شاطری تنور رقم را چنان بی افروزم که  از  مایصنعون  آن  ، شور از ورق  و از مایسطرون آن ،  نون از قلم بر آید

 گر مطرب حریفان این پارسی بخواند                  در رقص و حالت آرد پیران پارسا را

لیک  از این روی ،  مرقومه پیش روی  ، عریضه عتیقه  پر نقیصه ای میباشد  که از ذهن مهجور و فکر رنجور این حقیر تراویده و  نقش از قلم بسته است و ریشه در اندیشه  بی پیشه این مخلص دارد ، چرا که سالی است دست بر دل و پای در گِل   در گوشه بی توشه  منزل  به زانوی زار نشسته ام  و بسان طفلی نجیب دل به اَمّن یُجیب بسته ام و  پیوسته  با  خیال در پی  ریال  روضه خوانی میکنم و عیال نیز پیوسته  آیه  لا تُنقُصوا المیکال را نوحه سرائی  ،  و چندیست  روزگار فریب   بر  آواز حبیب   ساز غریب   مینوازد و نمیدانم به کدام نحوی از من سهوی یا لغوی دیده و شنیده  است که بدین خطا عنان عطا را چنان تنگ گرفته است که مدام پایم به سنگ قضا لنگ میرود و دستم به سوگ عزا بر سنگ   و عنقریب  صورت به سیلی های مکرر نیلی مکدر گردد و آبرویم به جوی کویم بپیوندد

آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار  

از خدا  کتمان نیست و از شما چرا پنهان ؟  که دل  این درویش  ریش است و اندیشه سال نو در پیش  که  نه  در  پِی   لقمه ای اندوخته داریم  و  نه رقعه ای دوخته و از میراث گذشتگان  نیز  نه طاقچه عتیقه ای مانده و نه باغچه میوه ای   تا شیوه ای سبب سازیم و طرحی نو در اندازیم و  حال ملال را به مال حلال بزدائیم  و ذِمّه معاش گران  به آش ارزان بری سازیم .

جناب آقای جمالی نسب ، کنون که بخت شاهی  برین آن حسب و تخت جمالی قرین آن نسب گشته  طمع در افسانه شاه و گدا برده و عرض میدارم :                                                                                                                

چه شود که پادشاهی بنوازد این گدا را

در پایان ، عرض تقصیر دارم تا آرام پای لنگ از میدان تنگ این ورق به شرم و عرق بیرون کشم و سودای بلاغت فرو نهم و سر به صحرای صراحت برده و عرض درخواست تسلیم نمایم که ------------------------------------------- این فرسوده نار جحیم را به آن دار نعیم  ---  نموده و مددی به این بی عدد رسانند  تا هم جان علیل از آتش خلیل گلستان گیرد و هم صفیر شوم بوم از بام این  صغیر  رحل قبور نماید  انشاء ا...

بیش از این مصدع نمیشوم  ،  چنانچه عمری بود و توفیق یار ، باقی در شرف تلاقی بعرض شریف خواهم رسانید  .    پیروز و موید باشید  .

                                                    حبیب متقی             87/1/21                

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 328
نویسنده : جاذبه وب

در بازگشت از چهارمین گردهمآیی فعالان فرهنگی دانشجویان خارج از کشور که در هتل طرقبه مشهد مقدس برگزار شد   ،  اساتید گرانقدر ، از تمام دست اندر کاران این همایش گزارش کار خواستند که این حقیر حسب این درخواست ضمن ارائه گزارش رسمی  ، این شیوه مکتوب را نیز به نیت  تفریح مزاج ضمیمه نمودم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

محضر افادت گستر سلاله علوی جناب  سید  مصطفی قاضوی

و حضور بوالفضول سید السالکین جناب شیخ عین اله عابدی

 سلام علیکما

حسب آن توفیق خاص خدایرا سپاس کز مرحمت خواص گوشۀ چشمی بر این عاص مهیا و پاس داشته شد تا ایام شعبانیه جامه چاکری بر قامه نمودم و از فیض رحمانیه قامت شاکری را اقامه ، تا در جوارسلطانیه ، این چند برگ شاخه عمر به رایحه رضویه معطر گشت و به جمع دوستان غنیمت باغ و بوستان گذشت . 

خوشترزعیش و صحبت و باغ و بهارچیست           ساقی  کجاست  گو سبب  انتظار چیست

هر وقت  خوشی که  دست  دهد مغتنم  شمار           کس را وقوف نیست که انجام کارچیست 

و اما بعد وفق کریمه من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق ، عرض تشکری دارم ، از آن زادگان  صدف کاین پاره خزف را لایق این عنایت دانستند و این مور را شایستۀ پاره ای از امور

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است        چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

                       سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گرچه سبک و سیاق شرح  در پی ، مَثل  بوریای بافته از نِی است و خربزۀ فصل دی ، اما همت تام گماردم تا با طبعی علیل و قوّتی قلیل ، بی زحمت و رنج  سال سی ، عنان از بنان پارسی برگیرم و سوار بر مرکب لنگ قلم ، برجادۀ تاریک و تنگ بلاغت خویش آخته و تاخته محضر کریمان زیره به کرمان برم و با قلمی ناتراشیده ، این رقیمۀ خراشیده را با شرحی عقیمه بر تنور مایسطرون نهاده و نونی از قلم پیشکش و زکات آن دو شاخ نبات سازم ، که البته برگ سبزیست تحفۀ درویش

         نه هر جا توان اسب را تاختن          که جاها سپر باید انداختن 

بعد آنکه حلقۀ انقیاد بر گوش جان این هُدهُد آویخت و احکام مطاعه زیارت شد ، فریضۀ اول ارسال عریضه دعوت بود بر فرشیان صدر نشین و عرشیان خلوت نشین تا بر این دعوت چه آرند و چه بافند و چه ریسند و چه نویسند ؟! 

اِذْهَب بِّکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ

که از این میان پاره ای به شرط و جزای شرط  آمده و سکون یافتند .

برخی پا در رکاب مجاهدین خبر از مبتدا گرفته و تاختند .

و گروه آخر به  قائدۀ قاعدین  محذوف گشته و به تقدیر خود ساختند . 

فریضه دوم این چاکر نظارت بر کیفییت سیر و امکان طیر و اِسکان خیر آن شهریاران بود که در این میان زحمت طیران بعضی بر قوۀ بال خویش حمل گشت و برخی بر گرده وَبال این درویش .

فریضه آخر این خدوم چشم دوختن بر قدوم شریف اشرفیان بود تا به محض تشریف ، آوازی قابل و بایسته براَقدام شایسته سُرایم و مقرون صلاحشان ، هنگام وداع به اقلام ظریف و ناقابل و بطریقی لایق بدرقه ایی بسزا نمایم .  و اما بعد 

                     جَرس فریاد میدارد که بربندید محملها 

همراه با راهیان خراسان ، دل در هوای روضۀ رضوان بار سفر بر تربت طرقبه  افکندم  و با روی سیاه و شرم  راهی حرم گردیدم  .   صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا

تا به محض رؤیت قبّۀ علّیۀ آن شمس ، حواس خمس از خواص افتاد و با قلبی تپیده و دلی رمیده چون گوی به هوای آن کوی غلطیدم  و به سینه ای دریده و مژۀ نمیده غبار روبیدم و به قامت خمیده آستان بوئیده و آستانه بوسیدم و گونه زشت بر زمین بهشت سائیدم وازآن پس  خلوتی گزیده و بسان طفلی نجیب  زار زار به  أمّن یُجیب  زاریدم  و پیوسته به این زمزمه ، زَمزَم از دیده باریدم :

       بنازم به بزم محبت که آنجا                   گدایی به شاهی مقابل نشیند 

واما بعد در طرقبه :  

فیض نامتناهی یار شد تا سفرۀ رنگین تعالیم بر رواق طرقبه چیده آمد و نصرت الهی مدد کار شد تا سلسله ای از قدسیان اقالیم  دسته دسته  ، هر فردی به زوجی بسته و هر طاقی به جفتی پیوسته ، حلقۀ همایش زنند تا ایامی چند به حکمت و پند شراب دانش نوشند و بر توسعۀ خود کوشند .

      جمعی چو گل و لاله بهم پیوسته                     من هیزم خشک در میانی رسته 

حقیر نیز که درهیچ فصل کِشتی تخم عیشی نکِشته بودم فرصتی مغتنم آمد تا بر سبیل خدمت به مثابۀ یطوف علیهم ولدان مخلدون در مطاف عاقلان و باغ صالحان گاه گاهی چرخی زده و به مشاهدۀ ابرار ازهر گوشه خوشه ای می چیدم و از هر میوه توشه ای ذخیره مینمودم .

        دریغ آمدم از چنین بوستان                     تهی دست رفتن بر دوستان 

عاقبت صبح نمایش بر سر شام شد و آفتاب همایش  بر لب بام  ، بر نِدای الرحیل کاروان ، آن بساط چیده را برچیدیم و اساس ریخته را آویختیم و بر وقت تنگ و مجال درنگ ، به زیارتی مختصر سوی قطار رهسپار شدیم . 

اما یاللعجب که اقتضای تقدیر بر خلاف اندیشه و تدبیر بود ، که نه از قطار و غرفه و بلیط خبری بود تا سوار شویم و نه از سفره و نان و تیلیت ثمری که بر سر آن حوار شویم . 

از شهود این واقعه صافی عیشم مکّدر شد و شهدم بُرید و شاخ شکوهم شکست و از این غم ، نم بر پیشانیم نشست.  عاقبت میر قطار به التجاء من و هم کیشان دلریش التفات کرده و اذن سوار مرحمت پیش نمودند . اسباب توشه بر گوشه ای نهادیم و درحلقۀ یاران دل به صحبت اهل حضور بستیم و تا صبح به قیام و قعود ،خمیازه کشیده و مثنوی بی اندازه سرودیم تا به فیه ما فیه  ، ما تحت همه امان  مجرور ، به تهران رسیدیم  .  

در پایان   مطلب تمام میکنم به امید آنکه از طول مقال این رفیق صافی رحیق تان مکدر نگشته باشد که البته این فقرات  مرقوم دانگی بود از آنهمه بانگ تِلکَ شَقشَقَه هَدَرَت .

انشاء ا...  اگر توفیقی بود ، باقی در شرف تلاقی بعرض خواهم رسانید .

     حبیب متقی   habib  mottaghi       13/5/1389        

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 246
نویسنده : جاذبه وب

همچنان نگران حال او بودیم چرا که قریب به یکسال می گذشت  و استاد هنوز از بستر بیماری برنخاسته بود . سراغ او را از هر کس که می گرفتیم ، از ما بی خبرتر بود . در نهایت به پیشنهاد دوستان قرار براین شد تا به هر نحوی شده ، من ترتیب و درخواست یک ملاقات را به خانوادۀ محترمش بدهم . بنابر این تصمیم گرفتم مانند همیشه از شیوۀ نگارش مدد بگیرم  .  صفحه ائی آماده کردم ، قلمی برداشتم و شروع به نوشتن . اما چه نوشتنی ؟ !به آغاز سطر که آمدم ارتعاش وجودم به قلم راه پیدا کرد ، دستم به لرزه اُفتاد و جز رد پائی از سیاهی های نامؤزون اثری بجای نگذاشت و این موضوع چندین بار تکرار شد  . دست از قلم کشیدم و کمی به فکر فرو رفتم ، گویا شأن استاد که خود اهل هزار فن بود این اجازه را بمن نمیداد تا بی پروا دست به نوشتن برم . وضوئی ساختم و باتوکل به خدا هر چه مدد بود از ذوق گرفتم تا طلیعۀ این انشاء را با تحمیدیه متبرک و مزین سازم .  و از آنجائیکه جناب انصارین تدریس عربی را نیز عهده دار بودند ، سعی نمودم از اصطلاحات صرف و نحو نیز مدد گرفته باشم . حال با امید اینکه این نثر مقبول طبع استاد عزیز و دوستان افتاده باشد ، با کسب اجازه از آن بزرگوار تقدیم به علاقه مندان این سبک از نگارش می نمایم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به استاد عزیزم جناب مهندس  علیرضا  انصارین

 

بسم الله الرحمن الرحیم

منّت خدای  رحمان را که موسی و شبان و خلیل و قربان و نَمل و سلیمان را به رحمت عامش بر سر یک سفره نشاند و به لطف تامش همه از بزرگ و ذره ، کوه و دره ، میش و بره ، خواسته و ناخواسته به ذکر تسبیح کشاند  وَ اِن ِمن َشیءٍ اِلا یُسَبِّحُ بِحَمده  و سپاس خداوند رحیم را که از نسیم خاص شمیم مقرّبان به عطر محمّدی پاس داشت   و امّا مَن کانَ مِن المُقرَّبین ، فروح و ریحانٌ و جنة النَّعیم  و از صراط مؤمنان به ذکر یا علی هراس برداشت . قبل هر کلام درود و هزاران سلام به نقش نخست صفحه امکان ، منتهای هر آرمان ، مصطفی هفت آسمان ، نبی بشیر و نذیر ، صاحب خیرکثیر ، برگزیدۀ عالم پاک ، معنی  لولاک لما خلقت الافلا ک محمد مصطفی   روحی و ارواحنا فداک   و الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام بر مقتدای اوصیاء مرسلین ، بل قبله گاه انبیاء مکرّمین ، مؤلای آسمان و زمین ، آن تمثال مبارک  لا اله الا الله  صاحب رتبۀ  مَن رَآنی فقد رآءَ الله  ولی و وصی نبی ، نفس نفیس احمدی ، مظهر و شکوه سرمدی ، امیر مؤمنان ، علی علیه السلام  

و اینک ادامه کلام ، عرض ارادت به محضر با سعادت رفیق با مرام ، جناب انصارین سلام  .

دوست مهربان قبل از آنکه اذان ماه رمضان بانگ عید برآورد ، همّت گماردم تا به عرض اخلاص عَزم جَزم کنم و بجای تلفن و کلام فصیل و پر کَسیل ، عنان از بنان گُسیل سازم و به خیال شاهکاری ورقی بعنوان یادگاری و به همت باری تقدیم آرم که نغمۀ چکاچکش چکه ائی از مایسطرون شیخ اَجَـل دارد و  تکه ائی از ما یصنعون این مَچَـل  .  لاجرم اگر عریضۀ پُر نقیصۀ این حقیر کالای عتیقه ائی گشت در شأن والایتان و رقیمه ائی در خور کریمه اتان که طبعتان را سرور آرد ، زهی سعادت که مارا هم غرور افزاید .

      چون با نظر تو همنشین گشت          پشمینه ما بریشمین گشت

 
اما خدای ناکرده اگر بر مزاجتان شوری ریزد ، این آفتی است کز دوری خیزد و بزرگان نیک فرموده اند  : زمین شوره سُنبل بر نیآرد

بنابر این جناب انصارین دوست نفیس هم جلیس ، گِله مندیم بدین چندیکه برآمده و اندی که سر آمده ندانیم به درگاه بلند که نشسته ائید که از ما دیده بسته و دل گسسته ائید و یا مأنوس کدام نفوس گشته ائید و در سایه رواق کدام عزیز فراق گزیده ائید و از صافی رحیق کدام رفیق نوش ساخته و هوش باخته ائید که مدام به ترانه  أرنی ما ، لن ترانی  ساز می کنید  . نه شایسته است که بی خبر از مبتدای خود باشیم و نه بایسته که ندانیم بکدام تقدیر محذوف گشته ائید که بدین نحو با ما صرف میکنید . آیا این جزای کدام شرط است و سزای کدام حرف بی ربط است که عزم جزم کرده و سکون گرفته ائید تا توبۀ نصوح کنیم و نوحۀ نوح سر دهیم که حاشا و کلا ، نه در مِهر ما قصوری و نه در میل ما فتوری است و نه البته هنگامه  یومَ یفِرُّ المَرءِ مِن اخیه  بپا گشته ،  بل ، یعلم الله که هر زمان و مکان چون نور بَصَر مَدِّ نظر بوده ائید . پس اگر در بستر کسالت علی جنوبهم مشغول عبادتید ، بمؤجب ارادت اینجانبان رُخصت عیادت دهید تا این حقیر به اتفاق زاهدین و موسوی و ممی پور و کاری بپاس آئین خاکساری و به شوق دیداری از جنابعالی کالبرق خاطف کشکول سعادت لبریز کنیم ، جامه چاکری بر قامۀ نمائیم و همزۀ استفهام اقامه ، تا به تقدیم سلام ، علت مدام از مراد خویش بدانیم و دلیل تشویش  برانیم  و اگر از دارالخسران  دنیا اعراض فرموده و روی به دارالمیزان روح و ریحان عُقبی نموده ائید مبارک باشد که دیگر رشتۀ پیوند شما به ما بی رمل و اُسطرلاب میسّر نگردد  . در پایان آنچه فرض بود مختصری عرض شد و آنچه  داشتم به ایجاز نگاشتم تا اصل مقصود به معرض شهود رسد و باشد که انشاءالله عماً قریب باقی در شرف تلا قی بعرض خواهد رسید  

زاهدین > مهدی و مجید زاهدی

موسوی >  سید بابک موسوی

ممی پور > علیرضا ممی پور

کاری  >  ابراهیم عباسکاری 

ماه رمضان      1380      حبیب متقی    

                                                         

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                                  

                                                                                                        


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 200
نویسنده : جاذبه وب

جناب آقای مهندس محمد علی یزدانجو  *

سلام علیکم

 ایام عید است و زهی بخت مساعد که من امروز در این تدبیرم تا  میمنت و شگون این      طالع میمون را در عریضه تبریک  بآن وجود گرامی قرار دهم و از روی خلوص نیّت و صِدق طویّت اَدعیه خالصانه را برای سلامت و سعادت آنحضرت داشته باشم . اما ایکاش همه روز عید میبود تا به بهانه تجدیدعهود و تشدید عقود ، مراتب ملاطفتهای قلبیه را درباره این مخلص مبذول میفرمودید . ولیکن اگر چه تکلم به وعظ و نصیحت با فقدان ذوق و قریحت کار و طریقت بنده نیست ، آنهم در صورتیکه به پذیرفتن وعظ اَفقر و اَحوج از دیگرانم ولی بواسطه اِرادت  و اعتقاد ثابتی که باوصاف جمیل حضرتعالی دارم ، ناچار ورقی به جوهر شرم و عرق و به گوهر اشتیاق مهیا ساخته ام تا نقطه نقطه به شرح نکته ها بپردازم و هر چه در دل دارم به نرد صراحت بیاندازم . لاجرم اگر استحضار داشته باشید ، هرگاه به شوق طور سینا اِراده دیدار به موقف اَعلی فرض میشد ،  حضرتعالی هر بار به آواز لن ترانی نغمه ما عرفناک سرمیداده  و عزم پاک این سینه چاک را رزم پنداشته و پشت نازک ما را به خاک قهر می دوختید . 

       هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی           پیداست نگارا که بلند است جنابت

 پس چاره بی اعتنائی آن دیدم تا قبل  آنکه مهر یزدان * به آئین نابخردان حجاب ابر گیرد ، به رقیمه ایی خاص و سلیقه ایی وسواس ، عنان از بنان برگیرم و بیان معمول کسیل را به نثر اصیل نوش قند ساحت محترم سازم . 

  گر مطرب حریفان این پارسی بخواند                در رقص و حالت آرد پیران پارسا را                                                                                            

 جناب یزدانجو * چنانچه غبار ظریف عصیان  ،  خاطر شریف را به نِسیان مُکدّر نساخته باشد ، لاجرم ، ساعتی را نشان میدهم که من بی نشان در محضر مِهرنشان حضرتعالی صحبت از سُکّان وِل داده و کشتی به گِل اُفتاده دُورال * میکردیم و عرشه بی ناخدای باخدا ، که چگونه در کنف حمایت و شرف عنایت شما باب ضَرَر مسدود سازیم و سود به کَرَر مشهود ، که هم آوازه شستا به یزدان * رسانیم و هم به گرمای مِهرش آتش حَرب به ضَرب اِشتغال ، اِشتعال سازیم . لکن به قُرعه تقدیر ستاره نشان به نجم این بی نشان مطابق افتاد . پنداشتم که خیر است و حاجت نیز به استخاره نبردم . بی تامل جامه چاکری به قامه نمودم و شیوه شاکری اقامه ، تا به تکلیف شاق مهیای مالایطاق شوم و به مَدَد علی مرتضی دِل به رضای این قضا دهم .

    اندر آنجا که قضا حمله کند               چاره تسلیم و ادب تمکین است

لاجرم به اندیشه این پیشه هر قیدی که بود به عَمر و زِید نهادم و هر رِیبی که بود حواله غیب نمودم تا این عروس بی جهاز را به آینه و شمعدان سوار بر تخت یزدان *  روانه حِجله بَخت نمایم . شرکت را تحویل گرفتم . پناه بر خدا ، گویا که قیامت حشر بود و هنگامه نشر . هر زاویه ائی عرش خاویه ائی گشته بود و هر ناحیه ائی بازار شامیه . نه مرزی بود مانع هرز باشد و نه اِراده ائی کز آن اِحیا و اِفاده آید . کارکنان هم عده ائی در کُنج دِنج غُنوده و یا اسیر خُمار بودند یا گرفتار قُمار .

ای عامل تقسیم و نصیب این چه حساب است           پر کشمکش جیفه و غوغای کلاب است

با خود اندیشیدم و یا علی گفتم و دست همّت از آستین غیرت بیرون نهادم تا در آن رستخیز جَست و خیزی نمایم و به مِهر یزدان * و گرمای رفیق آن سرمای طریق  بپیمایم و به اندک زمان فتنه هر غُرابی را حواله تُرابی * نمایم  . بحمداله این شد که به یاری آن باری به یک اربعین و ذکر نستعین ، کار به سامان و بار به دامان نشست . سودای تقاضا از منتهی نزول ( 20 تن )  به غایت صعود(40تن )  غوغا گرفت . فروش به خروش آمده بود و بازار به کارزار . مشتری از آسمان نیز عربدۀ هل من مزید سرمیداد . اینک جناب یزدانجو * ، حال که همه بر وِفق رِفق آمده و دارا و ندار بر مدار مراد ، بر چه مصلحتی دلباخته ائید که اینچنین با ما ساخته و پرداخته ائید . آیا از یاد برده ائید آنانی  را که به سابقه مدیریت دلهای آرمیدۀ  دُورال را به جور رمیده بودند و چشم عنایت به شفاعت شفیعی * دوخته بودند که خمیرشان از بی مایگی فطیر بود و به هیچ فصل کِشتی تخم عِیشی نکِشته بودند . آیا از خود پرسیده ائید از چه سبب آن دورالی که روزگاری باغ ثمرش آوازه  فی جنةٍ عالیةٍ قطوفها دانیةٍ   بهمراه داشت ، بکدام غارتی گرفتار چنین مرارتی گشته بود که دیگر هیچ شکاری صید کمند آن بِرَند * نمیشد؟  یا محض رضای خدا بگوئید ، آیا در این چند صباح ، تباه بود  یا در اِرادۀ ما قصوری و در اِدارۀ ما فتوری ، که ناگه به هیئت اجماع عزم قِتال این شرکت را نموده ائید؟!  حاشا و کلا ، که این نه آئین مُروّت باشد و نه رسم فُتوّت که طفل چهل روزۀ روح دمیده را سِقط جَنین کنید ، و عدۀ کثیر و بی چاره ای را وعدۀ کفاره نمائید . والسلام ، باقی در شرف تلاقی بعرض شریف خواهد رسید     

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود                     ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا

   حبیب متقی  1386            

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 273
نویسنده : جاذبه وب

زمانی که مسئولیت بخشی از شرکتی نفتی بمن واگذار شد ، ناگزیر بایستی برای مجموعه تابع خودم چارت سازمانی ترسیم و مهیا میکردم که در این مورد اجازه  و نظر مدیر ارشد و دوست و استاد عزیزم جناب آقای دکترعبدالله خلج  بایستی تامین میگشت .                      

ایشان بعنوان مدیر منابع انسانی چارت ترسیمی بنده را خط خطی کرده و عودت فرمودند ( یعنی نپذیرفتند ) .  قبل از آن هم  دستورالعملی بعنوان آئین مکاتبات اداری ابلاغ فرموده بودند .           

بنده بعنوان ادب دوستی ، تواضع و سعه صدری که از ایشان سراغ داشتم   جسارت کرده  و بدین شیوه با ایشان مکاتبه کردم و النهایت بخشی از چارت سازمانی این بنده پذیرفته شد .            

ایشان فردی بسیار خوشخوی و با نشاط و مدیری مدبر بوده و از بهترین ذخیره های خاطرات خوش بنده میباشند .

احتراما ، حسب آنهمه نقشی که از سر لطف بر صورت چارت این حقیر تصویر نموده بودید ، مثال از نقش و نگاری داشت که طعنه به نگارخانه چین میزد و بسان آب در کوزه ایی بود ، تشنه گان مبحث استراتژیک را ، و رشک هر موزه ایی بود صورت گران منابع انسانی را  اما شگفتا که از این همه معلوم نبود ، جناب خلج بکدام فرج شیوه ای لج اختیار کرده و طریق کج پیموده اند که بدان چارت ، نقشه ایی چِرت مهیا ساخته و چُرت شبانگاهی شستا و سهامداران را پرانده اند . لابد عنایت دارید که همگی در چمن اقبال این دولت برومند شده ، شاخها کشیده و  بارورگشته ایم . آن نمونه ایی که زینت داده و عودت فرمودید حکم شیر بی ریشه ایی را داشت که تاب هیچ بیشه ایی و داس و تیشه ایی را نخواهد آورد . و این عجب که مدیریت منابع انسانی ، حوزه تحریر را تا بدان پایه ارج نهاده اند که هنگام  مراسلات آئین نامه کتابت تحفه می کنند ، اما عرصه نمودار را به قلم ناتراشیده مجال قلندری و تاخت و تاز می بینند . این نه رسم مروت باشد و نه آئین فتوت که همکار عزیز طبع نفیس را به چیز خسیس مایل نمایند . منت دارم کزین پس در تکمیل هر ناقص یکی را شاخص نمائید تا به سر صبر و تامل چارتی بی غرض فرض نماید و این همه سعی به هرز نرود . در خاتمه سپاس خاص را پاس خواهیم داشت ، اگر حلقه حراست را به فراست خویش در یابید .

 شستا : شرکت سرمایه گذاری تامین اجتمایی

حبیب متقی habib  mottaghi          1386/10/1

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com