عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 242
نویسنده : جاذبه وب

1-    شیخ ابوالحسن خرقانی   شيخ ابوالحسن علي بن‌جعفر بن ‌سلمان خرقاني « يا علي بن احمد » عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجري از چهره‌هاي بسيار درخشان عرفان ايراني است كه در آزادانديشي و مردم‌گرائي جهاني و وسعت نظر انساني و تفكر والاي عرفاني ممتاز و كم‌نظير است. گفتار و كردار اين عارف كيهان‌گراي ايراني كه در نيمه دوم قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري در خرقان قومس « كومش » استان حاليه سمنان ميزيسته است. در طي گذشت نزديك به يك‌هزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمش عارفان و شاعران و متفكران و محققان بوده است.  وي در سال 351 يا 352 هجري در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سه‌شنبه دهم محرم(عاشورا) سال 425 هجري در هفتاد و سه سالگي در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است كه علاوه بر همشهري وي يعني بايزيد بسطامي عارف بزرگوار و عالي‌مرتبه قرن دوم و سوم هجري كه شيخ و مقتداي حال جذبه و تفكر او بوده است مانند عارف معروف معاصر خود شيخ ابو سعيد ابوالخير خرقه ارشاد و طريقت از شيخ ابوالعباس احمد بن محمد عبدالكريم قصاب آملي داشته است.  در منقولات و حكايات باقي مانده است كه شيخ ابوسعيد ابوالخير عارف مشهور و ابوعلي سينا فيلسوف نامي و ناصر خسرو قبادياني علوي، شاعر و متفكر ايراني كه معاصر شيخ ابوالحسن خرقاني بوده‌اند به خرقان رفته و با وي صحبت داشته و مقام معنوي وي را ستوده‌اند. ونيز گفته‌اند كه سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوي بديدار شيخ ابوالحسن خرقاني رفته و از وي كسب فيض كرده و نصيحت خواسته است.  از شاگردان ممتاز و مشهور شيخ ابوالحسن خرقاني خواجه عبدالله انصاري عارف قرن پنجم هجري است كه سالها در خرقان زيسته و از انفاس پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض و معلومات كرده است. در مورد ارتباط معنوي بايزيد بسطامي عارف قرن دوم و سوم هجري با شيخ ابوالحسن خرقاني كه از وفات بايزيد 234 هجري تا تولي شيخ ابوالحسن 351 يا 352 هجري يكصد و هفده يا هجده سال فاصله است مطالب زيادي در آثار نويسندگان و محققان به ويژه عارفان قرنهاي بعد آمده است كه قابل توجه و تأمل مي‌باشد. بديهي است اينگونه ارتباطات آشكار مؤيد بقاي روح و استمرار و انتقال هويت و معنويت پنهان از چشم ظاهربين بشري است كه فهم ضعيف و محدود ما به ندرت قادر به درك جلوه‌هائي از آن مي‌باشد. شيخ فريدالدين عطار نيشابوري عارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجري در اين باره مي‌نويسد: نقل است كه شيخ بايزيد هر سال يك نوبت به زيارت دهستان شدي بسرريگ كه آنها قبور شهداست، چون بر خرقان گذر كردي باستادي و نفس بركشيدي، مريدان از وي سؤال كردند كه شيخا ما هيچ نمي‌شنويم، گفت: آري كه از اين ديه دزدان بوي مردي مي‌شنوم، مردي بود نام او علي و كنيت او ابوالحسن به درجه از من پيش بود، بار عيال كشد و كشت كند و درخت نشاند.  هم‌‌چنين در مورد توجه و ارتباط متقابل شيخ ابوالحسن خرقاني به بايزيد بسطامي و مددجستن از تربت او شيخ فريدالدين عطار نيشابوري مي‌نويسد: نقل است كه شيخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت كردي و روي به خاك بايزيد نهادي و بسطام آمدي 3 فرسنگ و باستادي و گفتي بار خدايا از آن خلعت كه بايزيد را داده‌اي ابوالحسن را بويي ده و آنگاه بازگشتي، وقت صبح را به خرقان بازآمدي و نماز بامداد به جماعت به خرقان دريافتي بر طهارت نماز خفتن.  نقل است كه وقتي دزدي بسر بازي شده بود تا پي او نتوانند ديدن و نتوانند برد. شيخ گفته بود من در طلب اين حديث كم از دزدي نتوانم بود تا بعد از آن از خاك بايزيد بسرباز مي‌شده بود و پشت بر خاك او نمي‌كرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد كه: اي ابوالحسن گاه آن آمد كه بنشيني. شيخ گفت: اي بايزيد همي همتي بازدار كه مردي امي‌ام و از شريعت چيزي نمي‌دانم و قرآن نياموخته‌ام آوازي آمد: اي ابوالحسن آنچه مرا داده‌اند از بركات تو بود. شيخ گفت: تو به صدو سي‌و ‌اند سال پيش از من بودي. گفت: بلي وليكن چون به خرقان گذر كردمي نوري ديدمي كه از خرقان به آسمان برمي‌شدي و سي سال بود تا به خداوند به حاجتي درمانده بودم بسرم ندا كردند كه: اي بايزيد به حرمت آن نور را به شفيع آر تا حاجت برآيد گفتم: خداوندا آن نور كيست؟ هاتفي آواز داد كه آن نور بنده خاص است و او را ابوالحسن گويند، آن نور را شفيع آر تا حاجت تو برآيد شيخ گفت چون به خرقان رسيدم بيست و چهارم روز، جمله قرآن يباموختم و به روايتي ديگر است كه بايزيد گفت: فاتحه آغاز كن چون به خرقان رسيدم قرآن ختم كردم.  گويند شيخ ابوالحسن خرقاني بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر كس كه درين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد.چه آن كس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد. » راستي با همه‌ تلاشها و كوششهاي خيره‌كننده‌اي كه بشر در راه كسب علوم و فنون كرده و پيشرفتهايي نيز بدست آورده است. متأسفانه در راه معنويت و انسانيت واقعي با تأسيس و تشكيل سازمانهاي مختلف خيريه جهاني بعد از گذشت يك‌هزار سال حتي توفيق روش عالي انساني خانقاه اين عارف بزرگوار و كيهان‌گراي ايراني را نداشته است و جلوه و جلال اين خانقاه حاشيه‌ي كوير مركزي ايران به شهرت و شعار همه آن مؤسسات پر زرق و برق و پر آوازه جهاني پهلو مي‌زند. از ديگر سخنان والاي شيخ ابوالحسن خرقاني كه برگزيده‌ايم اينهاست: عالم بامداد برخيزد طلب زيادتي علم كند، و زاهد طلب زيادتي زهد كند و ابوالحسن در بند آن بود كه سروري به دل برادري رساند. اگر به تركستان تا به در شام كسي را خاري در انگشت شود آن از آن من است. همچنين از ترك تا شام كسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست و اگر اندوهي در دلي است آن دل از آن من است. كاشكي به دل همه‌ي خلق، من به مردمي تا خلق را مرگ نبايستي ديد. . .كاشكي حساب همه خلق با من  بكردي تا خلق را به قيامت نبايستي ديد. كاشكي عقوبت همه خلق، مرا كردي تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد. بهترين چيزها دلي‌ست كه در وي هيچ بدي نباشد. اگر سرودي بگويد و به آن حق را خواهد بهتر از آن بود كه قرآن خواند و بدان حق را نخواهد. هر چه براي خدا كني اخلاص است و هر چه براي خلق كني ريا. هر كه عاشق شد خداي را يافت و هر كه خداي را يافت خود را فراموش كرد.  او به راستي مريد و شاگرد روحاني سلطان العارفين بايزيد بسطامي است كه گفته است: مريد من آنست كه بر كناره دوزخ بياستد و هر كه را خواهند به دوزخ برند دستش گيرد و به بهشت فرستد و خود به جاي او به دوزخ رود.  به هر حال شيخ ابوالحسن خرقاني از عارفان انگشت شماري است كه اصل عشق نافذ را اعلام كردند و خدمت به بشريت نيازمند را هدف هستي خود مي‌دانستند. برخي از سخنان او كه در نورالعلوم آمده و همچنين شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در تذكره‌الاولياء آورده و در قرنهاي بعد نقل كرده‌اند از بسياري از رساله‌هاي گوناگون نظري گوياتر و پر معني‌تر است. جلال‌الدين محمد بلخي مولوي عارف بزرگ قرن هفتم هجري داستان ارتباط معنوي (مينوي) بايزيد بسطامي و شيخ ابوالحسن بسطامي و پيش‌بيني مشهور بايزيد درباره‌ي ظهور شيخ ابوالحسن خرقاني بعد از يكصد و هفده سال، در دفتر چهارم كتاب مثنوي خود تحت عنوان «وحي دل» به نظم اينطور آورده است:   آن شنيدي داستان بايزيد كه ز حال بوالحسن پيشين چه ديد روزي آن سلطان تقوا مي‌گذشت با مريدان جانب صحرا و دشت بوي خوش آمد مر او را ناگهان در سـوادري ز سـوي خـارقـان هم بدانجا ناله‌ي مشتاق كرد بـوي را از باد استنشاق كـرد بوي خوش را عاشقانه مي‌كشيد جان او از باد باده مي‌چشـيد كوزه‌اي كو از يخابه پر بود چون عرق بر ظاهرش پيدا شود آن ز سردي هوا آبي شدست از درون كوزه نم بيرون بجست باد بوي آور مرو را آب گشت آب هم او را شراب ناب گشت چون درو آثار مستي شد پديد يك مريد او را از آن دم بر رسيد پس بپرسيدش كه اين احوال‌خوش كه برون است از حجاب پنج و شش گاه سرخ و گاه زرد و گه سپيد مي‌شود رويت چه حالست و نويد مي‌كشي بوي و به ظاهر نيست گل بي‌شك از غيبست و از گلزار گل اي تو كام جان هر خود كامه‌ي هـر دم از غيـبت پيام و نــامه هر دمي يعقوب بار از يوسفي مـي‌رسـد انـدر مـشام تو شفي قطره‌اي بر ريز بر ما از آن سبو شمه‌اي از آن گلستان با ما بگو حـو نـدارم اي جمال مهتري كه لب ما خشك و تو تنها خوري اي فلك پيمان چست چست خيز ز آنچ خوردي جرعه‌اي بر ما بريز مير مجلس نيست در دوران دگر جز تو اي شه، در حريفان در نگر كي توان نوشيد اين مي زير دست مي يقين مر مرد را رسواگر است بوي را پوشيده و مكنون كند چشم مست خويشتن را چون كند خود نه آن بويست اين كاندر جهان صد هزاران پرده‌اش دارد نهان پر شد از تيزي او صحرا و دشت دشت چه كز نه فلك هم درگذشت اين سر خم را به كهگل در مگير كين برهنه نيست خود پوشش‌پذير لـطف كـن اي رازدان رازگـو آنـچ بازت صيد كـردش باز گو گـفت بوي بوالعجب آمد بـه مـن هـم‌چـنانكه مر نبـي را از يـمن گفت:زين سو بوي ياري مي‌رسد كـاندرين ده شهرياري مي‌رسد بعـد چندين سال مي‌زايد شهي مــي‌زنـد بـر آسـمانها خرگهي رويش از گلزار حق گلگون بود از من او اندر مـقام افـزون بـود چيست نامش ؟گفت:نامش بوالحسن حـليه‌اش وا گفـت ز ابرو و ذقن قـد او و رنـگ او و شـكل او يك بيك وا گفت از گيسو و رو حليه‌هاي روح او را هم نمود از صفات و از طريق و جاو بود حليه‌ي تن همچوتن عاريتي است دل‌بر‌آن‌كم نه‌كه آن‌يك‌ساعتي‌است حليه‌ي روح طبيعي هم فناست حليه‌ي آن جان طلب كان بر سماست جسم او همچون چراغي بر زمين نـور او بـالاي سـقف هـفـتمـين آن شـعـاع آفتـاب انـدر وثـاق قرص او انـدر چـهارم چــار طاق نقش گل در زير بينـي بـهر لاغ بوي گل بر سقف و ايوان دماغ مرد خفته در عدن ديده فرق عكس آن بر جسم افتاده عرق پيرهن در مصر رهن يك حريص پر شده كنعان ز بوي آن قميص بر نبشتند آن زمان تاريخ را از كباب آراستند آن سيخ را چون رسيد آن‌وقت وآن‌تاريخ‌راست زاده شد آن شاه و نرد ملك باخت از پس آن سالها آمـد پـديــد بـوالحسن بعد وفـات بـايـزيـد جمله خوبيهاي او ز امساك وجود آن چنان آمد كه آن شه گفته بود لــوح محفوظست او را پيشـوا از چه محفوظ است محفوظ ازخطا نه‌نجومست ونه‌رمل است ونه‌خواب وحـي حق الله اعـلـم بـاالصـواب از پـي روپـوش عـامـه در بـيان وحـي دل گـويند آن را صـوفيان وحي دل گيرش كه منظرگاه اوست چون خطا باشد ؟چو دل آگاه اوست   در جاي ديگر همين دفتر، دفتر چهارم مولوي نظريه و گفتار شيخ ابوالحسن خرقاني را درباره پيش‌بيني جزئيات وجود و ظهور خود توسط بايزيد بسطامي در يكصد و تقريباً بيست سال چنين سروده است:   همچنان آمد كه او فرموده بود بوالحسن از مردمان آن را شنود كه‌:حسن باشد مـريد و امتـم درس گيرد هر صباح از تربتم گفت:من‌هم نيز خوابش ديده‌ام وز روان شيخ ايـن بـشنيده‌ام هر صباحي رو نهادي سوي گور ايستادي تا ضحـي انـدر حضور يا مثـال شيخ پيشش آمـدي ياكه‌بي‌گفتي شكالش‌حل شدي تا يكي روزي بيامـد با سعـود گورها را برف نـو پـوشيده بـود توي بر تو برفها همچون علم قبه‌قبه ديد و شـد جانش بغم بانگش آمد از حظيره شيخ حي ها انا ادعوك كـي تسعـي الي هين بيا اين سو،بر آوازم شتاب عالم‌از برف است‌روي‌ازمن متاب حال او زآن روز شد خوب و بديد آن عجايب را كه اول مي‌شنيد   خواجه عبدالله انصاري شاگرد و مريد ممتاز شيخ ابوالحسن خرقاني خواجه عبدالله انصاري «پير هرات» عارف بزرگ قرن پنجم هجري و گوينده رسائل مقالات و مناجات‌هاي خوش‌آهنگ و دلنشين و سوزناك و سراپا هنر عرفاني از شاگردان و مريدان خاص شيخ ابوالحسن خرقاني بوده است. وي سالها در خرقان به سر برده و در خانقاه خرقان از محضر پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض كرده تا به سر حد كمالات معنوي نائل شده است. چنانكه خود گفته است «مشايخ من در حديث و علم و شريعت بسيارند. اما پير من در تصوف و حقيقت شيخ ابوالحسن خرقاني است و اگر او را نديدمي كجا حقيقت دانستمي. » ماجراي ارادت وانجذاب خواجه عبدالله انصاري به تفصيل در مجموعه كامل نورالعلوم و تذكره‌الاولياء و ديگر كتابهاي شرح احوال عارفان آمده است. خواجه عبدالله انصاري در مناجات و مقالات خود درباره كسب فيض از مكتب شيخ بزرگان خرقان چنين آورده است: عبدالله مردي بود بياباني، مي‌رفت به طلب آب زندگاني، ناگاه رسيد به شيخ ابوالحسن خرقاني، ديد چشمه‌ي آب زندگاني چندان خورد كه از خود گشت فاني، كه نه عبدالله ماند و نه شيخ ابوالحسن خرقاني، اگر چيزي مي‌داني من گنجي بودم نهاني، كليد او شيخ ابوالحسن خرقاني.   آثار شيخ ابوالحسن خرقاني در تذكره‌ها و شرح احوال رجال از جمله در ريحانه‌الادب محمد علي مدرس و رياض‌العارفين رضاقلي‌خان هدايت رساله‌ها و اشعاري به شيخ ابوالحسن خرقاني منسوب داشته‌اند كه از آن جمله اينهاست: 1-      رساله‌الخائف الهائم من لومه‌اللائم. كه نظير آن در اصول طريقت تأليف نشده است. 2-      فواتح‌الجمال و غير اينها. 3-      نور‌العلوم كه شامل ذكر مباني عرفاني و رواياتي است كه با نام شيخ ابوالحسن خرقاني بستگي دارد و نمونه‌هايي از سخنان اوست كه بوسيله‌ي يكي از شاگردان و پيروان شيخ در ده باب تدوين شده است. مجموعه‌ي كامل اين كتاب توسط نگارنده «رفيع» در اسفند سال 1359 خورشيدي چاپ و منتشر شده و تا كنون به سه چاپ رسيده است. همچنين دو رباعي زير از آثار منظوم او ثبت گرديده است: اسـرار ازل را نه تو دانـي و نه مـن وين حرف معما نه تو خواني و نه من هست از پس پرده گفتگوي من و تو گـر پرده بر افتد نـه تو ماني و نـه من   آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم بي‌ديدنش از گريـه نياسايد چشم مـا را ز بـراي ديـدنش بايـد چشم گردوست نبيند به‌چه‌كارآيدچشم؟   گويند كه جناب شيخ را پسري نو رسيده بود و در روز عيد اضحي « قربان» كشته شد. جناب شيخ پس از استفسار اين رباعي را در مناجات گفته، رحمه‌الله عليه.   حاشا كه من از حكم تو افغان كنمي با خود نفسي خلاف فرمان كنمي صـد قـره‌عـين ديــگرم بــايستـي تا روز چنين بهر تو قربان كنمي   2-    حسین منصور حلاج :ابومغیت عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج از عارفان نامی ایران در قرن سوم و دهه اول قرن چهارم هجری است. وی از مردم بیضای فارس بود. ولادت او در آن سامان به احتمال در سال 244 هجری اتفاق افتاده است. پدر حلاج بنظر میرسد که به کار پنبه زنی مشغول بوده و به مناطق نساجی ایالت خوزستان که در آن وقت از تستر(شوشتر حالیه) تا واسط(شهری در کنار دجله، بین بصره و کوفه) امتداد داشته، مسافرتی کرده و پسر را با خود همراه برده است. حلاج در دارالحفاظ واسط به کار فراگرفتن علوم مقدماتی پرداخته و تا سن دوازده قرآن را از بر کرده است و سپس در پی فهم قرآن ترک خانواده و خانمان گفته و مرید سهل بن عبدالله تستری شده است و سهل تستری به او اربعین کلیم الله (چله نشستن بر طریق موسی پیغمبر) را آموخته است. حلاج از آنجا به بصره رفته و در بصره در مدرسه حسن بصری شاگردی کرده و از دست ابوعبدالله عمرو بن عثمان مکی خرقه تصوف پوشیده و به طریقت مأذون گردیده است. حسین در آنجا دختر ابویعقوب اقطع بصری را به زنی گرفت و چون عمروبن عثمان مکی با این وصلت موافقت نداشت گاه به گاه بین عمرو مکی و اقطع بصری اختلاف می بود. جنید بغدادی(نهاوندی) به حلاج پند میداد که شکیبا باشد. حلاج به اطاعت جنید چندی طاقت آورد و شکیبائی کرد تا اینکه سرانجام به تنگ آمد و به مکه رفت. حلاج در سال 270 هجری به سن بیست و شش برای انجام فریضه حج نخستین بار به مکه رفت و در آنجا کلماتی می گفت که وجد انگیز بود و حالی داشت. در مراجعت از مکه به اهواز به اندرز دادن مردم پرداخت و با صوفیان قشری و ظاهری به مخالفت برخاست و خرقه صوفیانه را از سر کشید و به خاک انداخت و گفت که این رسوم همه نشان تعلق و عادت است. حلاج از آنجا به خراسان (مرکز نهضت عرفان ایرانی) رفت و پنج سال در آن دیار بماند، پس از پنج سال اقامت در مشرق ایران به اهواز بازگشت و از اهواز به بغداد رفت، و از بغداد برای بار دوم با چهارصد مرید، بار سفر مکه را ببست و دومین حج را نیز گذراند، در این سفر بود که بر او تهمت نیرنگ و شعبده بستند. پس از این سفر به قصد جهانگردی و سیاحت به هندوستان و ماوراءالنهر رفت تا پیروان مانی و بودا را ملاقات کند، در هندوستان از کناره رود سند و ملتان به کشمیر رفت، و در آنجا به کاروانیان اهوازی که پارچه های زربفت طراز و تستر را به چین میبردند و کاغذ چین را به بغداد می آوردند، همراه شد و تا تورقان چین، یکی از مراکز مانویت، پیش رفت. سپس به بغداد بازگشت و از آنجا برای سومین و آخرین بار به مکه رفت و در این سفر در وقوف به عرفات از خدا خواست که " خدایا رسوایم کن تا لعنتم کنند ". چون از مکه به بغداد برگشت، چنین می نماید که در طریق ارشاد و حقیقت برخلاف مصلحت ظاهری، قدم گذاشته و کلماتی گفته که تعبیر به ادعای خدائی کرده اند، و از همین جاست که حسین بن منصور در نظر پاره ای از مشایخ تصوف مقبول و در نظر بعضی دیگر مطرود است؛ در جامع بغداد فریاد کشید ( مرا بکشید تا من آرام یابم و شما پاداش یابید). در شورش بغداد به سال 296 هجری حلاج متهم شد و از بغداد به اهواز رفت و در آنجا سه سال در خفا میزیست. سرانجام او را یافتند و به بغدادش بردند و بزندان انداختند. مدت این زندان نه سال بطول انجامید و در آخر در جلسه محاکمه ای که با حضور (ابوعمرو حمادی) قاضی بزرگ آماده بود، ابو عمرو خون حلاج را حلال دانست و ابومحمد حامدبن عباس وزیر خلیفه المقتدر، به استناد گفتار ابوعمرو، حکم قتل او را از المقتدر گرفت و عاقبت به سال 309 هجری نزدیک نوروز، هفت روز مانده به آخر ماه ذی القعده، او را به فجیع ترین وضع شلاق زدند و مثله کردند و بدار کشیدند و سربریدند و سوختند و خاکسترش را به دجله ریختند. نقل کرده اند که در آن سال آب دجله فراوان بالا آمد و بیم غرق شهر بغداد میرفت. از حلاج کتابهای فراوان نقل شده است از جمله: "طاسین الازل و الجوهر الاکبر"، "طواسین"، "الهیاکل"، "الکبریت الاحمر"، "نورالاصل"، "جسم الاکبر"، "جسم الاصغر"، و "بستان المعرفة". علاوه بر این از حلاج دیوان اشعاری به زبان عربی باقیمانده که در اروپا و ایران به چاپ رسیده است. مرحوم عباس اقبال آشتیانی در مورد حلاج و دعاوی وی مینویسد: " در ایام غیبت صغری، یعنی در دوره ای که طایفه امامیه منتظر انجام زمان غیبت و ظهور امام غایب بودند و زمام اداره امور دینی و دنیائی ایشان در دست نواب و وکلا بود، حسین بن منصور حلاج بیضائی صوفی معروف در مراکز عمدهً شیعه مخصوصا در قم و بغداد به تبلیغ و انتشار آراء و عقاید خود پرداخت و در نتیجه چند سال مسافرت و وعظ عده ای از شیعیان امامیه و رجال درباری خلیفه را به عقیدهً خویش درآورد. حلاج به شرحی که مصنفان امامیه نقل کرده اند در ابتدا خود را رسول امام غایب و وکیل و باب آن حضرت معرفی میکرده و به همین جهت هم ایشان ذکر او را در شمار (مدعیان بابیت) آورده اند و در موقعی که به قم پیش رؤسای آن شهر رفته بود و ایشان را به قبول عنوان فوق می خوانده است، رأی خود را در باب ائمه به شرحی که در فوق نقل شد اظهار داشته و همین گونه مقالات باعث تبری شیعیان امامی قم از او و طرد حلاج از آن شهر شده است." پروفسور ادوارد براون درباره حلاج می نویسد: "راست است، نویسندگانی که تراجم احوال اولیاء و اوتاد و پیران طریقت را نوشته اند؛ حسین بن منصور حلاج را اندکی به شکل دیگری معرفی کرده اند، لکن شهرت او به همان اندازه میان هم وطنانش پایدار است و شاعران صوفی منش مانند فرید الدین عطار نیشابوری و حافظ و امثالهم اکثر نام وی را با ستایش ذکر می کنند. منصور را برای تعلیمات بدعت گذارانه اش در بغداد و اطراف دستگیر ساختند و سرانجام به قتل رسانیدند، اتهامی که به او وارد ساختند و بیشتر در اذهان و خاطرات مانده است این بود که در حال جذبه فریاد (انا الحق) برآورده بود و صوفیه این بیان را در نتیجه وجد و حال میدانند که عارف در حال شهود جمال حق از خود بیخود شود و کلیه تعینات و مظاهر خارجی وجود را نبیند و گناه او را تنها این دانند که اسرار را فاش و هویدا کرد و عموماً او را از قدیسین و شهداء به شمار آورده اند. ابن ندیم در الفهرست، حسین بن منصور حلاج را طور دیگر معرفی میکند و میگوید، وی مردی محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفیه آراسته و جسورانه مدعی دانستن همه علوم شده؛ ولی بی بهره بوده و چیزی از صناعت کیمیا بطور سطحی می دانسته و در دسائس سیاسی خطرناک و گستاخ بوده است. دعوی الوهیت کرده و خود را مظهر حق خوانده و به تشیع معروف بود، لکن با قرامطه و اسماعیلیه هم پیمان و همداستان بوده است. این ندیم چهل و پنج کتاب را که منصور حلاج تألیف کرده نام برده، و این کتابها را به طرز باشکوهی گاهی با آب طلا بر کاغذ چینی و گاه بر حریر و دیبا و امثال آن نوشته و در تجلید آن دقت خاص داشته و جلدهای عالی و نفیسی برای آنها تهیه کرده و این عمل وی ما را بطور جدی به یاد مانویان می اندازد. حسین بن منصور حلاج ایرانی است و آباء و اجدادش پیرو کیش مجوس (زرتشت) بوده اند و اجمالا گو اینکه غزالی در مشکوة الانوار در مقام دفاع از او برآمده است، نمیتوان زیاد شبهه و تردید کرد که این شخص از قید مقبولات عامه و موازین شرعیه به غایت آزاد بوده است. لکن شخصیت وی عجیب و تأثیر افکار او در اذهان هموطنانش عمیق است و پاره ای اشعار عربی او محکم و بدیع است. رویهم رفته حلاج ایرانی بود. عارفان وحدت وجودی مسلمان که بعد از غزالی آمدند همه ایرانی بودند، اما حلاج با شهادت خود درس بزرگی به آنان داد و آنها در حالی که عمیقا وحدت وجودی بودند کم کم به متصوفه نزدیک شدند و بدین طریق رج شاعران صوفی ایران شروع می شود که صوفی وحدت وجودی هستند، یعنی ترکیبی از هر دو. بنظر پیروان و طرفداران حلاج خدا اشکال مختلفی دارد: نخست بصورت آدم به جهان آمده، سپس موسی شد، عیسی شد، محمد شد، علی شد، و بالاخره حلاج شد. حلاج که خود را یکی از اشکال زمینی خداوند میدانست در مقابل فلسفه مابعدالطبیعه (متافیزیک) اسماعیلیه نقطه ضعف  بزرگی داشت و این فلسفه نوعی فلسفه مجوسی بود و بهمین جهت حلاج به همراهان و پیروان خود میگفت که آنها در حقیقت ارواح زنده شده موسی، عیسی، و محمدند، این امر باعث شد که علماء خداشناس بر ضد او اقامه دعوی کنند و به مخالفتش برخیزند و مجازاتش نمایند و بالاخره هم چنانکه دیدیم  حلاج با رشادت و عظمت تمام شهید شد.  نظر ابو ریحان بیرونی درباره منصور: ابوریحان بیرونی در باب این مطلب و مدعیان متعدد منظور مورد بحث در بالا همراه با یک سلسله تعصبات شدید بر ضد آنان چنین می نویسد: « سپس مردی متصوف از اهل فارس بنام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را بمهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اینرو حلاج را گرفته و بمدینةالسلام بردند و در زندانش بیفکندند، ولی حیله ای کرد و چون مرغی که از قفس بگریزد از زندان گریخت. و این شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسی که روبرو میشد موافق اعتقاد او سخن میراند و خود را به لطائف حیل بدو می چسبانید. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست و باصحاب و پیروان خویش نامه هایی که معنون بدین عنوان بود بنگاشت: از هوهوی ازلی اول، فروغ درخشان لامع و اصل اصیل و حجت تمام حجتها و رب ارباب و آفریننده سحاب و مشکات نور و رب طور که در هر صورتی متصور می شود به بنده خود فلانکس.  و پیروان او نامه هایی را که باو می نوشتند چنین افتتاح می کردند: خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار  قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما بصورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای، بنده کوچک تو که نیازمند و محتاج تست و بتو پناه آورده و بسوی تو بازگشت و انابت نموده و بخشایشت را امیدوار است ای داننده غیبها. چنین می گویند: حسین بن منصور کتابهای زیادی در دعوی خود تصنیف کرد، مانند کتاب نورالاصل، جسم اکبر، جسم اصغر، و مقتدر بالله در 301 هجری از او آگاه شد و هزار تازیانه اش زد، دست و پای او را برید و به نفت او را آتش زد تا آنکه لاشه او بسوخت و خاکسترش را بدجله ریختند و هر عذابی که بدین مرد کردند سخنی نگفت و روی خود را ترش ننمود و لب نجنبانید. و طایفه ای از پیروان او باقی ماندند که بدو منسوبند و مردم را بمهدی می خواندند و میگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و این مهدی همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. چنانکه پر از جور و ظلم شده بود و در برخی از این اخبار ملاحم گفته شده که مهدی محمد بن علی است، حتی اینکه مختار بن ابی عبیده ثقفی چون مردم را به محمد حنفیه دعوت کرد باین خبر استشهاد نمود و گفت مهدی مذکور او است و تا زمان ما برخی از مردم منتظر او هستند و می گویند که زنده است و در جبل رضوی، چنانکه بنی امیه خروج سفیانی را که در ملاحم ذکر شده منتظرند. همچنین در آن اخبار گفته شده که دجال مضل از اصفهان می آید ولی اصحاب نجوم گفته اند که از جزیره رطائل پس از گذشتن چهارصد و شصت و شش سال از سالهای یزدگردی بیرون خواهد آمد. در انجیل علاماتی که مردم را از خروج او انذار می کنند ذکر شده و کتب نصرانیها دجال را به یونانی انطخریوس گویند. چنانکه ماوناذروس اسقف مصیصه در تفسیر انجیل ذکر کرده و اصحاب سیره روایت نموده اند که چون عمر بن خطاب وارد شام شد، یهود دمشق او را ملاقات کردند و گفتند که سلام بر تو ای فاروق، توئی که رفیق و مصاحب ایلیاء هستی؛ بخدا سوگند یاد می کنیم که نخواهی برگشت تا آنکه شام را بگشائی و در این هنگام عمر از ایشان پرسید که دجال کیست؟ گفتند که او از سبط بنیامین است و شما عربها بخداوند قسم که در چند ذراع بباب مانده او را خواهید کشت.» لازم به توضیح است که سال شهادت حسین بن منصور حلاج 309 هجری بوده است. شیخ محمد فریدالدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرةالاولیاء خود درباره حسین منصور حلاج چنین نوشته است: « آن قتیل الله فی سبیل الله، آن شیر بیشه تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن غرقه دریای مواج، حسین منصور حلاج رحمةالله علیه، کار او کاری عجب بود، واقعاً غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی قرار. شوریده روزگار بود وعاشق صادق و پاک باز وجد و جهدی عظیم داشت، و ریاضتی و کرامتی عجب. علی همت و رفیع و رفیع قدر بود و او را تصانیف بسیار است به الفاظی مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل. فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت. و دقت نظری و فراستی داشت که کس را نبود. و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست، مگر عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری و جمله مأخران الا ماشاءالله که او را قبول کردند. و ابو سعید بن ابواخیر قدس الله روحه العزیز و شیخ ابوالقاسم گرگانی و شیخ ابوعلی فارمدی و امام یوسف همدانی رحمةالله علیهم اجمعین در کار او سیری داشته اند و بعضی در کار او متوقف اند.  چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری گفت در حق او که: اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد، و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود.  و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند. و بعضی گویند از اصحاب حلول بود.  و بعضی گویند تولی به اتحاد داشت. اما هر که بوی توحید به وی رسیده باشد هرگز او را خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد، و هر که این سخن گوید سرش از توحید خبر ندارد... اما جماعتی بوده اند از زنادقه در بغداد چه در خیال حلول و چه در غلط اتحاد که خود را "حلاجی" گفته اند و نسبت بدو کرده اند و سخن او فهم ناکرده بدان کشتن و سوختن به تقلید محض فخر کرده اند.  چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را.  اما تقلید در این واقعه شرط نیست، مرا عجب آمد از کسی که روا دارد که از درختی اناالله برآید و درخت در میان نه، چرا روا نباشد که از حسین اناالحق برآید و حسین در میان نه.... بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگرست و حسین منصور ملحدی دیگرست و استاد محمد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است.  اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. و ابو عبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است.   و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم، اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم، و حسین را عقل او هلاک کرد. اگر او مطعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی. اما ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و درزی اهل صلاح و در شرع و سنت بود که این سخن ازو پیدا شد. اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند، نه از جهت مذهب و دین بود، بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد. » سپس داستان بر دار شدن او را چنین بیان داشته است: نقلست که در زندان سیصد کس بودند، چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم! گفتند چرا خود را نمی دهی؟! گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم. اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم. پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است. اشارتی کرد رخنها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید. گفتند تو نمی آئی؟ گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت. دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟ گفت: آزاد کردیم. گفتند تو چرا نرفتی؟! گفت: حق را با من عتابی است نرفتم. این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید. پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند. او چشم گرد می آورد و میگفت: حق، حق، اناالحق.... نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند، یعنی عشق اینست.  خادم او در آن حال وصیتی خواست. گفت: نفس را بچیزی مشغول دار که کردنی بود و اگر نه او ترا بچیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست. پس در راه که می رفت می خرامید.  دست اندازان و عیاروار میرفت با سیزده بندگران، گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا که بنحرگاه (محل کشتار) میروم. چون به زیر دارش بردند بباب الطاق قبله برزد و پای بر نردبان نهاد؛ گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مردان سردار است. پس میزری در میان داشت و طیلسانی بر دوش، دست برآورد و روی به قبله مناجات کرد و گفت آنچه او داند کس نداند. پس بر سر دار شد. پس هر کسی سنگی می انداخت، شبلی موافقت را گلی انداخت، حسین منصور آهی کرد، گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها نمی دانند، معذوراند ازو سختم می آید که او می داند که نمی باید انداخت.  پس دستش جدا کردند، خنده بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است. مرد آنست که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در میکشد قطع کند.  پس پاهایش ببریدند، تبسمی کرد، گفت: بدین پای خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانید آن قدم را ببرید! پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد؛ گفتند: این چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است، خون در روی در مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه مردان خون ایشان است. گفتند: اگر روی را بخون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی؟ گفت: وضو میسازم. گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوء آن درست نیاید الا بخون. پس چشمهایش را برکندند قیامتی از خلق برآمد. بعضی میگریستند و بعضی سنگ می انداختند. پس خواستند که زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم.  روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من می برند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمد الله که دست و پای من بریدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار می کنند. پس گوش و بینی ببریدند و سنگ و روان کردند. عجوزه ای با کوزه در دست می آمد. چون حسین را دید گفت: زنید، و محکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چکار.  آخر سخن حسین این بود که گفت: حب الواحد افراد الواحد. پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا بردند. علامه محمد اقبال لاهوری درباره بردار کشیدن حسین منصور حلاج چه زیبا سروده است: کم نگاهان فتنه ها انگیختند   بنده حق را بدار آویختند آشکارا بر تو پنهان وجود   بازگو آخر گناه تو چه بود؟  3-    ابوبکر شبلی خراسانی : نام وی جعفر پسر یونس و یادلف پسر جحدرو یا محمد پسر خلف است.  اصل وی از خراسان و از شهری بنام اسروشنه بوده؛ و در بغداد و یا سامرا به سال 247 یا 248 هجری ولادت یافته است. پدرش حاجب بزرگ خلیفه عباسی و خود او نیز بنا بر منقول حاجب موفق خلیفه عباسی بوده است. زمانی هم حکومت دماوند داشته، و در آخر در مجلس خیرنساج از بزرگان صوفیه توبه کرده و مصاحب جنید نهاودندی (بغدادی) شده است. شبلی غیر از ضیاع و عقار، شصت هزار دینار، از پدر به ارث برده و همه را در راه خدا انفاق کرده و خود گفته است: (بیست سال حدیث نوشتم و بیست سال با فقها نشستم). از محمد بن مهدی بصری روایت حدیث میکند و ابوبکر ابهری و ابوبکر رازی و ابوسهل صعلوکی و حسین بن احمد صفار و جماعتی دیگر از او روایت حدیث می کنند. در ظاهر از شدت مجاهدت و فراوانی ذوق لقای حق، مردمان وی را دیوانه پنداشته و به تکرار او را به تیمارستان برده اند. جنید در حق او گفته است که: (هر قوم بزرگی دارند و شبلی بزرگ این قوم است). در فضایل او عبدالرحمن سلمی و ابوالقاسم قشیری حکایتهای متعدد پرداخته اند. نقلست که: (وقتی او را دیدند پاره ای آتش بر کف نهاده می دوید، گفتند تا کجا؟ گفت: میدوم تا آتش در کعبه زنم، تا خلق با خدای کعبه پردازند)؛ یک روز چوبی در دست داشت و هر دو سر آتش درگرفته، گفتند: چه خواهی؟ گفت: میروم تا به یک سر این دوزخ را بسوزم، و به یک سر بهشت را، تا خلق را پروای خدا پدید آید. هشتاد و هفت سال عمر کرد و در روز جمعه، دو روز مانده آخر ذی حجه سال 334 هجری بنا بر گفته خود ( به محبوب پیوست و جان داد) کالبد خاکی او را در بغداد در مقبره خیزران بخاک سپردند. کلمات و مأثورات او فراوان و در غالب کتابهای صوفیه به آنها استناد جسته اند.       4-   ابو عبدالرحمن سلمی نیشابوری: ابو عبدالرحمن محمد بن حسین بن مرحمد بن موسی سلمی نیشابوری ازمشاهیر عارفان ایران دراواخر قرن چهارم واوایل قرن پنجم هجری است . ولادت وی در325هجری درشهرنیشابوراتفاق افتاده است .خاندان او نزدیک سیصد سال یا بیشتر درنیشابور سا کن بوده وهمه تربیت اشرافی داشته اند . مادرش دختر ابوعمر بن نجید ازمشایخ صوفیه بوده وخود تربیت صوفیانه داشته است . درنیشابوربه تعلم وحفظ قرآن وروایت اشعارو تحصیل زبان عربی ، وسپس به درس حدیث و علم باطن پرداخته است .به عراق وری وهمدان وحجاز ومرو سفرکرده وشاگردی استادانی چون ابوالحسن دارقطنی ،ابونصر سراج ،قاسم نصرآبادی وابوعمر بن نجید راکرده است . غیر ازآنان بیشتر عالمان واستادان مشهور زمان خودرا ملاقات کرده نموده وخرقه ارشاد ازدست ابوالقاسم نصر آبادی پوشیده وابوسعید ابوالخیر بعد ازوفات پیر ابوالفضل به صحبت وی رسید ه وازاو خرقه گرفته است . شا گردانی چون ابوبکر احمد بن حسین بن بیهقی  واحمد بن علی توزی قاضی وابو محمد جوینی ،امام نیشابور والد ابوالمعالی جوینی وابو عبدالله حاکم نیشابوری معروف به ابن ربیع صاحب مستدرک ،داشته است . چون جد مادری او ،ابو عمر بن نجید درگذشت وغیر ازمادر او وارثی نداشت ،با انتقال ثروت او ،ابوعبدالرحمن به کار تسنیف وتألیف پرداخت واز این جهت است که به (نقال صوفیه )وراوی کلام ایشان مشهور شده است . درآخر عمر خانقاهی برای صوفیه درنیشابور بنا کرد که محل سکونت صوفیه زمان وازمراکز تربین کسانی شده است که درکسب علم باطن استعداد داشتند. سرانجام در روز یکشنبه سوم شعبان 412 در نیشابور دارفانی را وداع کرد ودر همان خانقاه به خاک سپرده شد . آثار این عارف بزرگ عبارتند از: کتاب طبقات صوفیه که بر اساس آن کتاب (طبقات )خواجه عبدالله انصاری ترتیب یافته و( جامی )با اطناب وتفصیل واضافه کردن حالات بزرگان صوفیه تا زمان خود ( نفحات الانس )را به قید کتابت آورده است . دیگر، کتاب تاریخ اهل صفه وکتاب جوامه آداب صوفیه وکتاب حقایق التفسیردر تفسیر قرآن ،  کتاب الزهد ، وکتاب درجات المعاملات ،ورسالۀ غلطات الصوفیه ،و کتاب  الاخوة والاخوات من صوفیه ،ودرحدود بیست مجلد کتاب ورسالۀ دیگر.     5 -    ابوسعید ابوالخیر :شیخ ابو سعید فضل الله بن ابو الخیر محمد بن احمد میهنی یا میهنه ای ازعارفان بزرگ ومشهور اواخر سده چهارم واوایل سدۀ پنجم هجری است ،ولادت او در سال 357 هجری درشهری به نام مهنه ازتوابع خراسان اتفاق افتاده است. علوم مقدماتی را که صرف و نحو و لغت باشد درهمان شهر آموخته وچون اندیشۀ فقه داشته به شهر مرو رفته است . در مرو مدت پنج سال درحوزۀ درس امام ابو عبدالله حضری حاضر شده ، و پس از درگذشت وی ، پیش امام ابوبکر قفال مروزی پنج سال دیگر فقه خوانده است . سپس ازمرو قصد سرخس کرده  چون به سرخس رسید نزد امام ابوعلی زاهر بن احمد که علم تفسیر وحدیث می گفته رفته است و چون مدتی تفسیر و اصول واخبار رسول را فرا گرفته ، اتفاق ملاقات  او با لقمان سرخسی که ازعاقلان مجانین بوده ، افتاده است . لقمان سرخسی اورا به درخانقاه (پیر ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی ) برده ودست او بدست پیر ابو الفضل داده است واین پیر ابو الفضل مرید (شیخ ابو نصر عبدالله بن علی سراج طوسی )بو ده است .پیر ابوالفضل مراقب شیخ ابو سعید بوده وشرایط تهذیب واخلاق وریاضت به او فرا یاد داده است .شیخ ابو سعید پس از اخذ درجۀ تصوف به دیار اصلی خود ( میهنه ) برگشت وهفت سال به ریاضت پرداخت وسپس نزدیک ابو الفضل محمد بن حسن سرخسی ، آمده وبه اشارۀ شیخ و پیر خود به نیشابور رفت ودرآنجاازسلمی نیشابوری صاحب طبقات صوفیه خرقه ارشاد گرفت وبه میهنه بر گشت ودرآنجا خانقاهی بنا کرده به تربیت مرید ویا ضت پرداخته وپس ازهفت سال با مرگ ابو الفضل سرخسی ،به شهر آمل رفته ودرآن شهر برای باردوم از دست قصاب آملی ازخلفای محمد بن عبدالله طبری ، خرقه گرفته ویک سال در شهر آمل مقام کرده وباز به نیشابور بازگشته است . دراین سفرها بزرگان علمی وشرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند ، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت تبدیل شد ومخالفان وی تسلیم شدند. ابوسعید پس ازیک سال اقامت درنیشابور به میهنه باز گشت وعاقبت درهمان جا در شب آدینۀ چهارم شعبان 440 هجری ، وقت نماز خفتن جهان را بدرود گفت . وروح بزرگ خودرا که همه درکار تربیت مردمان می داشت تسلیم خدای بزرگ کرد .[1] غیر از گفتار منظوم عربی و فارسی دوبیتی ورباعی ، ازگفتار وحالات وحکایات او ، دو کتاب باقی مانده است : یکی ( اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ) که محمد بن منور میهنی نواده اش آن را تألیف کرده است ودیگری ، ( حالات وسخنان شیخ ابو سعید ) که به طور احتما ل مؤلف آن ، کماالدین محمد ،فرزند  کاکای فرزند مؤلف اسرارالتوحید است .   هرمان اته خاور شناس نامی آلمانی درباره شیخ ابو سعید چنین آورده است : ( وی نه استاد دیرین شعرصوفیانه به شمار است بلکه صرف نظر ازرودکی ومعاصرینش ، می توان اورا  ازمبتکرین رباعی که زاییده طبع ایرانی است دانست . ابتکار او دراین نوع شعر از دولحاظ است : یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خودرا منحصراً به شکل رباعی سرود . دوم آنکه رباعی را برخلاف اسلاف خود نقشی ازنو زد که این نقش ،جاودانه باقی ماند .یعنی آن را کانون اشتغال آتش عرفان وحدت وجود قرارداد واین نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا ، درهمه چیز بوده است . اولین بار دراشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته ،تشبیهاتی ازعشق زمینی وجسمانی درمورد عشق الهی ذکر شده ودرین معنی ازساقی بزم وشمع شعله ور سخن رفته وسالک راه خدا را عاشق حیران وجویان ،میگسارومست ، وپروانه دور شمع نامیده که خودرا به آتش عشق می افکند .بدیهی است که در عقاید  شاعرانه ابو سعید مطالب مبهم وتاریک مو جود است وتعیین خط مرزبین عشق زمینی وآسمانی ، بین مستی می ومستی عشق الهی بسی دشوار است ، ولی این قضیه به استثنای معدودی از استادان نظیر حافظ که به طریقه اول تمایل دارد وسنایی وعطار وجلالدین بلخی که به دومی متمایلند ،درحق اغلب غزل سرایان وقصیده گویان متأخر تر هم صدق می کند .در هر صورت از رباعی های ابوسعید نور تصوف واقعی می درخشد ، مانند اعراض ازعلایق زمینی وصرف نظر ازلذات نهردو جهان ،واستخفاف نسبت به رسوم ظاهری ادیان ومذاهب ، وتقدیس مجاهدات آزادمردان راه خدا که در نظر آنان کعبه وبتخانه وخالق و خلق یکی است وعقیده به وحدت کلی واعتقاد به این که این مظاهر کثیره درعالم ازل با ذات حق یکی بوده اند وجدایی وکثرتی وجود نداشته است . باید این راهم گفت که میان سروده های ابوسعید گاهی احساسات عمیق مؤثری مشهود است که نمونه کامل حکم وامثال و نغمه هلی شاعرانه است .   یکی ازگفته های او این است : « التصوف قیام القلب مع الله بلا واسطه ». ملاقات تاریخی ابوسعید ابوالخیر وابو علی سینا درباب عقیده معروف عارفان که علم مراتب دارد ،نخست تجربه حسی  یا آزمایش ،دوم علم استدلالی یا دانستن ، سوم شهود یا دیدن ،حکایت دیدار ابو علی سینا که استاد منطق وحکمت بود وازطریقه مشاء که پایه اش به دلیل عقلی است بحث می کرد ،با ابو سعید ابو الخیر که ذوق اشراق داشت ومی گفت علم با به مقام شهود رسد  در کتاب اسرارالتوحید اینگونه آمده است : ( خواجه بو علی با شیخ درخانه شد ودر خانه فراز  کردند وسه شبانه روز با یکدیگر بو دند وبه خلوت سخن می کردند که کس ندانست ونیز به نزدیک ایشان درنیامد مگر کسی که اجازت دادند وجز به نماز جماعت بیرون نیا مدند ، بعد ازسه شبانه روز خواجه بو علی برفت ، شا گردان از خواجه بو علی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی ؟ گفت: هرچه  من می دانم اومی بیند ، ومریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند ، از او پردند که ای شیخ ، بوعلی را چون یافتی ؟ گفت : هرچه ما می بینیم او می داند ) . البته در باب این ملاقات بعضی گویند که این دو باهم سازش داشتند وبعضی گویند نداشتند ، البته درباب سازش نکردن این دو دلیل روشنی وجود ندارد وفقط یک رباعی از ابوسعید داریم که لابد باید جواب رباعی دیگری از بو علی سینا باشد . زیرا به همان وزن ساخته و اظهارات حکیم را درباب بی فایده بودن اعمال حسنه ونادرست بو دن مفهوم خیرو شر با کلمات شدیدی توبیخ می کند .[2] با اینکه هنوز محققان یقین ندارند که رباعی های منتسب به ابو علی سینا به طور قطع از او باشد ودر جزئیات این محاوره یا مکاتبه منظوم هم تردید هست اما در کتاب عارفان بزرگ ایرانی نقل شده است . یکی ازرباعی های منسوب به شیخ ابو سعید این است : در راه یگانـگی نه کفــر است و نه دین                 یک گـــام بــــرون زخـــود نه وراه ببین ای جــان جهـــان تو راه اســـلام گزین                  با مـــارسیــــه نشـــین وبا خـــود منشین    دور نیست مناسبت این رباعی با رباعی معروف منتسب به ابو علی سینا که: کفـــر چـــومنــی گـــزاف آســان نبـود                 محــکم تر از ایمــان من ایمــان نبــود    در دهر یکــی چــون من آن هـم کافر                     پس درهمـه دهـر یک مسلمان نبود     به هرحال در بیشتر نوشته ها توافق فکری وتفاهم اشراقی بین آنان بیشتر مورد تأیید وتأکید قرارگرفته است تا اختلاف نظر و نا هما هنگی . نمونه های از اندیشه والای عرفانی ابو سعید ابو الخیر شیخ ابو سعید یک پیرو مرشدوا قعی بود که با تسلط معنوی خارق العاده بر مریدان و نفوذ کم نظیر درهمه اشخاص که با او تماس می یافتند ، اعم از مخالف وموافق با کمال درایت وزیرکی اصول مشرب خود را که با چشم پوشی از ظواهر و روشها در « تهذیب اخلاقی و خدمت اجتماعی وبلند نظری ووسعت محبت ومشرب » خلاصه می شد د رجامعه تلقین و تعلیم می داد . « شیخ ابو سعید قدَس الله رو حه العزیز گفت کی صد پیر از پیران در تصوف سخن گفته اند اول همان گفت که آخر ، عبارت مختلف بودو معنی یکی ، کی التصوف ترک التکلف وهیچ تکلف ترا بیش از تویی نیست . چون به خویشتن مشغول گشتی ازو بازماندی » اسرارالتوحید ، به اهتمام دکتر ذبیح الله صفا ، ص 216 .               6-   ابوالعباس قصاب آملی ابوالعباس قصاب احمد بن محمد بن عبدالکریم آملی یکی ازعارفان بزرگ ایرانی درنیمه دوم سده چهارم هجری است . وی مرید محد بن عبدالله طبری ومعاصر عضدالدوله دیلمی بوده است . شیخ ابوالحسن خرقانی عارف بزرگوار اواخر سده چهارم واوایل سده پنجم  هجری هم صحبت ابوالعباس قصاب آملی بوده ومدت زمانی درخانقاه او بسربرده است . می گویند وی بی سواد بوده وازعلوم ظاهری درکی نداشته . ولی مشکلات مسائل هرعلم را به آسانی می فهمید ودراین باره یکی ازعلمای طبرستان گفته :از نعمت های الهی که مارا بدان مخصوص فرموده وجود ابوالعباس است تا هرچیز از اصول دین ودقایق توحید برما مشکل شود ازاو درخواهیم واو حل کند . شیخ عطار گوید : او درآفات عیوب نفس دیدن اعجوبه بود ودر ریاضت وکرامت وفراست ومعرفت شأن عظیم داشت . اورا عامل مملکت گفته اند وپیرو سلطان عهد بود می گویند شیخ میهنه را این چنین گفته است : که اشارت وعبارت نصیب تست. نقل است که شیخ ابوسعید را گفت اگر ترا پرسندکه خدای تعالی را شناسی مگو شناسم که ان شرک است ، ولی کن چنین گوی :  عرفنا الله ذاته بفضله . یعنی خدای تعالی مارا آشنای ذات خویش گرداند به فضل خویش .وگفت پیران آیینۀ تواند ، چنان بینی ایشان را که توئی ،وگفت طاعت ومعصیت من در دوچیز بسته اند  . چون بخورم مایۀ همۀ معصیت درخود بیابم وچون دست بازکنم اصل همه طاعت درخود بیابم .وگفت : جوان مردان راحت خلقند نه وحشت خلق . وگفت : دنیا گنده است وگنده ترازآن  دنیا دلی که خدای تعالی آن دل را به عشق دنیا مبتلا گردانیده است . وبازهم گفت : بنده اویم به مسلمانی ، مولای محمدم به شریعت داری ،نشستم بر درویشی ، دعوی ام نیستی ،هرکه چنین دارد بگو بیار . جوانمردا ، مصطفی داعی شریعت است ، ومن داعی حقیقت  نتیجه گیری از مهمترین مشخّصه‏هایی که موجب تفکیک عرفان از دیگر مقولات در حوزه دین می‏شود وصف ناپذیر بودن تجارب عرفانی است.عرفا از دیرباز برای بازگو کردن تجارب عرفانی به زبان خاصّی متوسّل شدند که در مقایسه با زبان عامّه مردم و زبان سنّتی-یعنی عبارت-زبان رمز و اشارت محسوب می‏شود.در این زبان، معانی، بی آنکه  سخن اظهار شود، القا می‏شود.این زبان تنها با کسی سخن می‏گوید که می‏تواند آن را بگشاید  ، یعنی کسی که بر سرّ مواجید و تجارب عرفانی واقف است و می‏داند که عارف تنها از آنچه می‏شود، دم می‏زند، و به آنچه می‏گوید نیز متحقق می‏شود.  زیرا در تصوّف، زبان حقیقت، زبان تجربه است، عامّه مردم گذشته از اینکه ذوق تجارب عرفانی برای آنان دشوار است، از درک و فهم این تجارب و تأویل یافته‏های عرفانی اهل ذوق نیز محرومند.در این بین بسیاری از آنان، از ناسازگاری این سخنان با ظواهر دین و یا متون مقدّس در تشویش و انکار به سر می‏بردند و گویندگان چنین تجاربی را به کفر و زندقه متّهم می‏ساختند. عرفا در مواجهه با تشنیع مخالفین و منکرین، بر این نکته تأکید می‏ورزند که اساسا زبان برای بیان و در میان نهادن تجربه‏ها نارساست:شیخ ابو الحسن خرقانی در بیان این مطلب گوید : دعوی کنی معنی خواهند، و چون معنی خواهند، و چون معنی پدید آید سخن بماند که از معنی هیچ نتوان گفت. عارف در بیان تجربه عرفانی، تجربه خود را، با زبانی که خارج از قواعد و اصول است، بازگو می‏کند.زیرا حقیقتی که بدان دست می‏یابد فراتر از ساختار بیانی است.  از این رو سخنانی که در مقام حیرت و فنای هستی مقیّد و برپایی رستاخیز عارف اظهار می‏شود، متناسب با تجربه وی«بهت آور» است.  برای بیان تجربه حیرت چاره‏ای جز ایجاد حیرت نیست [3]. لحن مرغان را اگر واصف شوی بر مراد مرغ کی واقف شوی گر بیاموزی صفیر بلبلی تو چه دانی، کو چه دارد با گلی     سر چشمه ها 1-     حقیقت ، عبدالرفیع ،1383 ،عارفان بزرگ ایرانی ، چاپ اول : تهران . 2-    غنی ، دکتر قاسم ، 1380 ، تاریخ تصوف دراسلام ، انتشارات زوار. 3-    لویزن ، دکترلئونارد ، 1384 ، میراث تصوف ، جلد اول ، ترجمه دکتر مجدالدین کیوانی .      
تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 168
نویسنده : جاذبه وب

روز گذشته ( سه شنبه) مسئولین ریاست اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ، طی اقدامی فرهنگ‌ دوستانه، لوحه‌های انگلیسی بر سر در دکانها و شرکتها شهر را جمع آوری نمود.

آقای بیژن برناویج؛ از مسوولان جریده بیدار که ایشان را همراهی می‌کرد در گفتگو با خبرگزاری جمهور؛ هدف از این اقدام را خدمت به فرهنگ و زبان پارسی دانسته و این عمل را جهت باروری و رشد فرهنگ ولایت بلخ مثمر خواند.

او گفت: ” ما همچنن خواسته ایم تا تمامی تابلوها، از نگاه املایی و انشایی مورد بررسی قرار گیرد، و در صورت وجود هر مشکلی، تابلو تخریب شود تا از این پس این تابلوها با نگارش درست ترتیب شوند.”

این اقدام ریاست اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ، مورد تقدیر بسیاری از فرهنگیان این ولایت قرار گرفته و آنها، این عمل را گامی مهم جهت مبارزه با تهاجم فرهنگی بیگانگان دانستند.


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 179
نویسنده : جاذبه وب

به گفته ولسوال شیخ على ولایت پروان؛ کاروان وسایط محافظین معاون دوم رییس جمهور، صبح امروز (۲۳ میزان) در مربوطات این ولسوالى هدف حمله قرار گرفت؛ اما تلفات و جراحاتى در پى نداشت.

به گزارش خبرگزاری جمهور؛ نورآقا سامع ولسوال شیخ على، گفت: ” این کاروان که محمد کریم خلیلى در آن حضور نداشته، حوالى ساعت ١٠ قبل از ظهر امروز در منطقۀ تنگى لعلى این ولسوالى، مورد حمله قرار گرفت.”

به اساس معلومات موصوف؛ این کاروان از فاصلۀ دو کیلومترى؛ هدف حملۀ سلاح خفیف، راکت آر پى جى و ٨٢ ملى مترى قرار گرفته است.

ولسوال شیخ علی خاطر نشان ساخت که پولیس ولسوالى شیخ على، حدود نیم ساعت با مهاجمین درگیر شده که پس از آن حمله کنندگان را از محل متوای شده اند؛ به گفته وی کاروان یادشده، بدون اینکه متحمل تلفات و خسارات گردد، از منطقه عبور نموده است.

به اساس معلومات منبع؛ محمد کریم خلیلى معاون دوم ریاست جمهور، جهت افتتاح کار ساختمانى میدان هوایى شیبرتو، به بامیان سفر کرده بود.

آقای سامع افزود: خلیلى، روز گذشته توسط طیاره به کابل رفت و کاروان وسایط محافظین وى، امروز راهى کابل بودند، که هدف حمله قرار گرفتند.

ذبیح الله مجاهد یکتن از سخنگویان گروه طالبان می گوید که این حمله، توسط افراد آنها صورت گرفته است.

وى ادعا می کند که کریم خلیلى، در کاروان موجود بوده و از ناحیۀ پا زخمى شده است.

خبرگزاری جمهورــ پروان


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 155
نویسنده : جاذبه وب

دارالانشای مجلس نمایندگان به فساد اداری متهم شد

کمیسیون تفتیش مرکزی و نظارت بر اجرای قانون مجلس نمایندگان افغانستان، ریاست دارالانشای این مجلس را متهم به فساد اداری نمود.

به گزارش خبرگزاری جمهور؛ ‌بشیر احمد ته ینج عضو این کمیسیون در جلسه امروزی (۱۷میزان) پیش از ارایه گزارشی که به همین منظور تهیه شده بود گفت: ” ما بر اساس نامه ای از سوی نیابت اول مجلس نمایندگان ، عملکردهای ریاست دارالانشاء را مورد بررسی قرار دادیم و نتایجش را خدمت مجلس ارایه خواهیم کرد.”

وی با خوانش این گزارش تصریح نمود: رییس دارالانشاء در جلسه عمومی گفته بود که مجلس در سال مالی ۱۳۸۹ ، بودجه انکشافی نداشته؛ اما وقتی مورد سوال قرار گرفت،به این اذعان داشت که ۱٫۵ میلیون دالر امریکایی که مربوط به بودجه انکشافی مجلس بوده، به وزارت انکشاف شهری انتقال یافته است.

وی خاطرنشان ساخت که بعد از بررسی ها، مشخص شد که بودجه ای به وزارت انکشاف شهری انتقال نیافته و سرنوشت این مبلغ در هاله ای از ابهام قرار دارد.

بر اساس این گزارش؛ همچنین مشکلات در پروسه استخدام کارمندان، تعیین سرپرست به شکل غیرقانونی از بیرون اداره ، تبدیلی برخی از کارمندان بر خلاف قانون و چگونگی مصرف بودجه انکشافی مجلس نمایندگان، از مشکلات عمده این ریاست می باشد.

آقای ته ینج گفت: چگونگی مصرف بودجه عادی نیز با مشکلاتی همراه است و مشخص نیست که دقیقا این مصارف در کدامین زمینه ها تنظیم شده اند.

وی افزود: ” ‌دو میلیون افغانی مکافات داده شده، ۱ میلیون برای سیمینارها مصرف شده ، ۴ میلیون افغانی برای کرایه منازل پرداخت شده در حالی که همه تأسیسات شورا دولتی می باشد؛ همچنین ‌نزدیک به ۲۰ میلیون برای سفریه خارجی داده شده که هیچ صراحتی در علت مصرف آن داده نشده است.”

این عضو کمسیون تفتیش مرکزی در ادامه گفت: ” اگر تحقیقات بیشتری در این راستا صورت گیرد، موارد دیگری هم روشن خواهد شد؛ ما هر زمانی که از ریاست دارالانشاء در این ارتباط خواهان پاسخگویی شدیم، ‌این بخش از ارایه جواب عاجز مانده.”

کمیسیون تفتیش مرکزی از هیات اداری مجلس نمایندگان خواست تا این یافته ها، به دادستانی کل کشور ارجاع گردیده و در این راستا تصمیم جدی اتخاذ گردد.

در همین حال خدای نظر نصرت، رییس دارلانشای مجلس نمایندگان این گزارش را عاری از حقیقت دانست و تمامی برنامه ها و مصارف دارالانشاء را واضح خواند.

اما گفته های وی با واکنش نمایندگان مجلس قرارگرفت.

 اسدالله سعادتی عضو دیگر کمیسیون تفتیش مرکزی گفت: ” این تعابیر از سوی رییس دارالانشاء مودبانه نیست، ما حق داریم که در این راستا تحقیقاتی داشته باشیم.”  خبرگزاری جمهور


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 187
نویسنده : جاذبه وب

در شرایطی که بر اثر حملات راکتی پاکستان به سرحدات شرقی کشور، تاکنون ده ها نفر کشته و بیجا شده اند؛ رییس جمهور کرزی در تازه ترین صحبت های خویش، بر حفظ جان مردم، در آن طرف سرحدات تأکید می ورزد.

حملات راکتی پاکستان که واکنش های بسیار جدیی را از جانب مردم ، ارگان های مختلف و پارلمان افغانستان به دنبال داشته، تا هنوز هم در سرحدات شرقی کشور متوقف نشده است.

به گزارش خبرگزاری جمهور؛ نصرالله صادقی زاده نیلی، عضو مجلس نمایندگان افغانستان بر این نظر است که حکومت افغانستان، هیچ مکلفیتی در قبال مردمانی که در آن طرف سرحدات افغانستان زندگی می کنند ندارد؛ بلکه این تکلیف در برابر کسانی باید باشد که هر روز در این طرف سرحدات کشته می شوند.

وی می گوید: حکومت افغانستان باید به حفظ جان مردم در جغرافیای کشور خودش توجه کند و نباید اجازه دهد که با تداوم این حملات، مردم بیشتری کشته و بی خانمان شوند.

آقای نیلی خاطرنشان می سازد: “برنامه بزرگ امریکایی ها حمایت از افراطیت است؛ بر عکس آن چیزی که ازسوی آنها در آغاز جنگ افغانستان بیان شده بود ــ همانطور که بی نظیر بوتو هم گفته بود که طالبان با حمایت غربیها به وجود آمدند.”

به گفته ی وی؛ بزرگترین دوست ایالات متحده امریکا در منطقه ‌پاکستان است، که از دیرباز همکاریهایی قوی بین هر دو کشوروجود داشته؛ به همین دلیل هیچ زمان، موضع گیری های انفعالی حکومت افغانستان برای حمایت از کشور کار ساز نخواهد بود.

سید حسین انوری آگاه امور نظامی کشور در این رابطه بیان می دارد: مردمی که در قلمرو جغرافیایی افغانستان حضور ندارند را نمی توان جزو این مردم به حساب آورد.

وی تصریح می کند: ” رییس جمهور کرزی با ایراد این صحبت ها، درصدد فرار از موقف گیری در برابرحملات راکتی پاکستان می باشد .”

گفتنی است؛ نمایندگان مجلس بر این باورند که برای حل این مشکل، باید خط دیورند به رسمیت شناخته شود، زیرا هیچ زمان نمی توان مردمانی که در دو طرف سرحد قراردارند را در میان شان اتحاد ایجاد کرد.

خبرگزاری جمهور


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 167
نویسنده : جاذبه وب
حوالی ساعت ۱۲ امروز، موتر حامل سید انور رحمتی والی غور، با ماینی کنار جاده ای برخورد نمود، اما به وی آسیبی نرسید.
عبدالحی خطیبی سخنگوی والی غور ضمن تایید این حادثه به خبرگزاری جمهور گفت: ” امروز (۱۳ میزان) این حادثه در چغچران مرکز غور به وقوع پیوست، اما به آقای رحمتی آسیبی نرسیده است.”
به گفته وی؛ آقای رحمتی به مناسبت روز معلم، در همایشی در لیسه “سلطان علاءالدین غوری” اشتراک کرده بوده که پس از بازگشت وی از این مراسم، این حادثه به وقوع پیوست.
خطیبی گفت: ” خوشبختانه موتر آقای رحمتی زره بوده و آسیبی به ایشان و همراهانش نرسیده است، اما موترشان به شدت تخریب شده است.”
باید خاطرنشان ساخت که این اولین سوءقصد به جان والی غور، پس از استقرار وی در این مقام به حساب می آید.
هنوز هیچ گروه و یا شخصی مسئولیت این حادثه را به عهده نگرفته است.
گرفته شده ازخبرگزاری جمهور


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 188
نویسنده : جاذبه وب

گرفته شده از خبر گزاری جمهور

گزارش های اخیر حاکی از این است که اداره “هلال احمر افغانی” درصدد ایجاد خانه ای جهت نگهداری کهن سالان، تا چند ماه دیگر در کابل می باشد؛ اما این موضوع با واکنش جدی اعضای مجلس بزرگان افغانستان مواجه شده است.

به گزارش خبرگزاری جمهور؛ اعضای مجلس بزرگان افغانستان از ایجاد چنین مرکزی، مخالفت شدیدی از خود نشان دادند و این تدبیر را مخالف عنعنات و دین بزرگ اسلام دانستند.

انار کلی هنریار، عضو مجلس بزرگان در این رابطه خاطرنشان ساخت: ” ایجاد خانه کهن سالان، موجب رسوخ  فرهنگ بیگانه در فرهنگ افغانی شده و این موضوع بهانه ای برای بی احترامی و نادیده گرفتن منزلت بزرگان ما که بسیار قابل احترام هستند، ‌می شود.”

وی گفت:‌ ” در اصل، انتخاب این نام روی این مرکز جدید اشتباه بوده؛ اگر اداره جمعیت هلال احمر افغانستان کدام نام دیگری بر روی این مرکز بگذارد و کسانی که فرزندی برای نگه داری شان ندارند، در این مرکز جمع آوری و مورد مراقبت قرار گیرند، در این صورت قابل قبول خواهد بود.”

داوود اساس عضو دیگر این مجلس تصریح نمود که ایجاد این مرکز، زیر نام “خانه کهن سالان” خلاف عنعنات و فرهنگ مردم افغانستان می باشد؛ پس این مکان نباید اصلا تأسیس گردد.

وی با انتقاد شدید از مسئولین هلال احمر گفت: کسانی که این موضوع را مطرح کرده اند باید مجازات شوند؛ زیرا این مساله مخالف رسوم این مردم می باشد.

عبدالوهاب عرفان نیز در این رابطه اظهارداشت: اداره هلال احمر به جای طرح این موضوع، باید طرح شناساندن حقوق والدین را به فرزندان مطرح می ساخت .

وی با بیان اینکه این طرح،  قباحت شرعی و دینی دارد خاطرنشان ساخت: ” دین بزرگ اسلام، یک فرهنگ غنی دارد و نباید این فرهنگ از بین برده شود.”

این در حالی است که گفته می شود خانه کهن سالان تا چند ماه آینده ازسوی ریاست هلال احمر افغانستان افتتاح خواهد شد .

 به همین؛ منظور قرار شد تا رییس عمومی این اداره به جلسه عمومی مجلس بزرگان افغانستان خوانده شود تا در مورد این طرح توضیحات بیشتری ارایه نماید.

راضیه عبداللهی – مجلس شورای ملی


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 2971
نویسنده : جاذبه وب

نثر فارسی دری درطو تاریخ موضوعات گوناگونی را پرورده است ویکی ازشیوه های که درتقسیم بندی نثر فارسی در مورد نظر بوده دسته بندی برپایۀ موضوعات ،کتابها واثر ها می باشد .

چیزی که در اینجا قابل یادآوری است آنکه موضوعات خاص نثر فارسی درقالبهای خاص مطرح نشده است ؛ برای نمونه متن های تاریخی  ونثر داستانی ما هم به نثر مرسل است و هم به نثر فنّی ؛ مقامه نویسی به نثر فنی است ؛ نثر صوفیانه بگونه معمولی مرسل است اما نمونه های فنی هم دارد.

نثر فارسی ازلحاظ  تقسیم بندی موضوع گونه های زیاد دارد که مورد بحث ما نیست ،پس من فقط می پردازم به تقسیم بندی انواع نثر دری ازلحاظ شکل بیان .

این تقسیم بندی باتوجه به سبک نگارش  وشیوۀ بیان نویسند گان  گوناگون صورت گرفته ومبنای آن شیوه های  همانند ونزدیک میان روشهای نگارشی آنان می باشد .با آنکه شیوه های گوناگون نویسندگی به شمارۀ نویسندگان وسخن پردازان می باشد ؛ ادب شناسان جهت مطالعه وبررسی منظم اثرهای نثر نویسان زبان فارسی دری ، برپایۀ موجودیت همانندی های کلی ، تقسیم بندی زیرین را درنظرگرفته اند : 1 : نثر مرسل وساده ؛

2: نثرموزون وآهنگدار ( مسجّع ) ؛

3 : نثر فنّی ومصنوع.

که دراین نوشتۀ مختصر به بررسی این سه نوع نثر می پردازیم .

 

تعریف نثر

با آ نکه معنای نثر روشن ، هنوز تع ریف دقیق وجامع ومانع از « نثر» داده نشده است .« نثر » درزبان عربی صفت است ودر لغت به معنای پراگنده ، سخن پاشیده وغیر منظوم ، برخلاف نظم ،ویکی ازقسم های دوگانۀ سخن است دربرابرشعر؛ ودراسطلاح به سخن نوشته شده یی گفته می شود که بی پیرایه ،بدون وزن وقافیه باشد وبدان وسیله مقصدهای نویسنده وگوینده به روشی متفاوت با نظم (شعر) بیان گردد .

نثر درمعنای خاص وعام

نثر درمعنای عام عبارت از کلامی است نوشته شده که به گفتار عادی ومحاوره یی نزدیک باشد.

سنگ نوشته های که به زبان فارسی دری نوشته شده ، جمله ها وعبارتهای منثورفارسی دری که ازطریق نویسندگان قدیم عرب به ما رسیده است ، کهن ترین نمونه های نثر فارسی که ازعهد سامانیان فراتر نمی رود ،ودر نثر معاصر هم قباله خرید وفروش ملک وجایداد، اعلامیه مربوط به اجرای مالیات ازگونه نثر فارسی در معنای عام به شمار می رود .

اما نثر درمعنای خاص آن کلامی ست آزاد از قید وزن وآهنگ قراردادی معمول درشعر، لیکن دربردارندۀ یک (تعبیر ادبی ) است که هرچند بین شعر ونثر مشترک است ، نثر خاص را از نثرعام وزبان گفتاری ممتاز می سازد .

نثر ساده ومرسل

مرسل درلغت به معنای رهاشده وآزاد است یعنی نثر بی تکلف ونا مقید به صنعت های ادبی وفن های آرایشی سخن ، وآن معادل «پروس » انگلیسی است که به معنای نثروسخن مستقیم ،سر راست  وآزاد است . درحقیقت نثر مرسل ، گونه نوشته شدۀ زبان نزدیک به گفتار است بدون توجه به هنر ورزیهای ادبی که بعد ها رواج پیدا کرد ؛ نثری است بسیار ساده وروان ونزدیک به زبان گفت وگو که خالی ازهر گونه وزن وتکلف وصنعتگری وقید های لفظی ومعنای باشد .

درزبان فارسی دری نثر نویسی درحقیقت با کونه نثر آغاز می شود ودرآن کلام ، مسیر طبیعی دارد ؛بدین معنا که اندیشه ومعنا درقالب لفظ ها و واژه ها وجمله های ریخته می شود که  با پیوسته گی کامل به شیوۀ ساده وآسان بیان گردد.

نویسندگان این دوره هیچ الگویی درنثر فارسی دری نداشتند ؛ بنا براین برمبنای زبان گفتار وبا واژگان معمول وعادی ، که هنوز چندان دچار مجاز وتصرّف نشده بود ، می نوشتند مگرآنکه خاطرۀ ازنثر زبان پهلوی الگوی آن بدانیم ؛ در این صورت تکرار واژه وعبارت ، کوتاهی جمله ، وبی توجهی به سجع وموازنه ازویژه گیهای بنیادین آن شمرده می شود وبه همین سبب نثر این دوره را ازقید مرسل بودن بیرون نمی کنند .

به نثر مرسل نثر سبک خراسانی ،نثر بلعمی ونثر دوره اول نیز گفته اند . نثر مرسل ازنگاه تاریخی دو دورۀ سامانیان وغزنویان (با دگرگونی های )را دربر می گیرد .

آغاز دورۀ اول ،نیمه نخست سده چهارم هجری است وپایان آن اواخر قرن پنجم ، بدین ترتیب مدت این دوره نزدیک به 150 سال رادربرمی گیرد ؛ البته نثر مرسل دردوره های بعد هم پیروی شد ؛ اما درآن به اعتبار هردوره تغیراتی وارد گردید.

نثر مرسل از جهت کمیت الفاز (شمارواژه ) در برابر معنا ، به سه نوع جدامی شود : نثر موجز(فشرده)، نثر متساوی ، نثر مطنب یا تفصیلی .

همچنان این نثررا  ازحیث توجه یا عدم توجه به شیوۀ ادبی ، می توان به دوگونه دانست :

1 : نثر مرسل عادی :همان نثر خالی از سجع وصنعت های دیگر است درحقیقت نثر نوشته شده (مکتوب ) با آن آغاز می شود . دراین نوع نثر ، فکرومعنا درقالب واژه ها وترکیب ها وجمله ها ریخته می شودکه بسیار ساده وروان است وازجهت تاریخی در دورۀ سامانی با کتابهای تاریخ بلعمی ،حدود عالم وغیره آغاز می شود .

2 : نثر مرسل عالی : این نوع نثر ، میان نثر ساده وفنی قراردارد وزمینه های تبدیل نثر مرسل را به نثر فنی فراهم می آورد وزیر عنوان نثر بینابین مطالعه می شود.

کهنه ترین نمونه های نثر موجود فارسی دری  به عصر سامانیان مربوط می شود ؛ پس عصر راستین رواج و پیشرفت نثر فارسی دری همین دوره است .

آنها نویسندگان و مترجمان را به گرد آوری وترجمۀ کتاب به زبان فارسی دری تشویق می کردند . در دورۀ سامانی نگارش کتابهای زیادی به فارسی درموضوعات مختلف حماسی وقهرمانی ، تاریخی ، دینی وعلمی آغاز شد .

    نثری است که آزاد و خالی از قید سجع باشد، یعنی همین نثر معمول و متداول روزگار، اولین و آخرین و شایعترین نثر رایج در ایران بعد از اسلام، از نوع نثر مرسل است. کتابهای تاریخ بلعمی (ترجمه تاریخ طبری)، ترجمه تفسیر طبری، حدود العالم، سفرنامه ناصر خسرو، سیاست نامه، قابوسنامه، کیمیای سعادت، تاریخ بیهقی، اسرار التوحید و تذکره الاولیاء و صدها کتاب دیگر از این دست تا عصر حاضر است نمونه های نثر مرسل هستند. اینک یک  نمونه از این نوع نثر:
    اندر پادشاهی بهران بن شاپور
    و این بهرام را کرمانشاه خواندند، زیرا که شاپور او را پادشاهی کرمان داده بود به کودکی، و خلق او را مطیع شدند. و ملک بر او راست شد و یازده سال ملک بود. پس روزی سپاه بر او بشوریدند و او را در میان گرفتند و تیرش بزدند و از آن بمرد و کس ندانست که آن تیر که زد، و پسرش بنشست، نام او یزد جرد الائیم و بسیار ستم کرد و از بهر آن او را اثیم خواندندش و به پارسی بزه گر خواندندی که بزه بسیار کردی.

   2. نثر مسجع:

    به نثری اطلاق می شود که در آن، جمله های قرینه، دارای سجع باشند، سجع در نثر، به منزله قافیه است در شعر:
    سجع: در لغت به معنی آواز پردندگان است عموما، و آواز کبوتر و فاخته خصوصا، و در اصطلاح ادبا: آوردن کلمات هموزن، یا هم قافیه یا هموزن و هم قافیه است در پایان جمله های قرینه. به عبارت دیگر سجع آن است که کلمه های آخر قرینه ها، در وزن یا آخرین حرف اصلی (حرف روی) یا هر دو موافق باشند.
    جمله های قرینه: به دو یا چند جمله ای که در پایان آنها کلمات سجع آورده می شود، جمله های قرینه می گویند. چنانکه گذشت، هر نوشته ای که در آن سجع به کار رفته باشد، مسجع نامیده می شود، نظیر نمونه های زیر:
    ـ طالب دنیا رنجور است و طالب عقبی مزدور است و طالب مولی مسرور است.
    ـ بنده آنی که در بند آنی. هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممد حیات و چون بر می آید، مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. گدای نیک انجام به از پادشای بدفرجام.
    سجع نویسی: از شیوه های نویسندگی و سخنوری معمول و موافق و ملایم با طبیعت زبان عربی است و با زبان فارسی چندان سازگاری و موافقت ندارد، و به همین دلیل است که از میان این همه سجع نویس فارسی، کار چند نفر ـ که از تعداد انگشتان یک دست هم ***** نمی کند ـ خواندنی و مقبول و خواستنی از آب در آمده است.
    امیر عنصر المعالی در قابوسنامه گوید:
    و تکلفهای نامه تازی، خود معلوم است که چون باید کرد و اندر نامه تازی، سجع هنر است و خوش آید، لکن اندر نامه پارسی، سجع ناخوش آید، اگر نگویی بهتر.
    سجع نویسی، به تقلید و پیروی از این شیوه نویسندگی و سخنوری در زبان و ادب عربی، در ایران، رایج گردید و پیش از شروع رسمی و قطعی سجع نویسی در ایران، فقط نمونه هایی مختصر از آن، در دیباچه بعضی کتابهای کهن فارسی به چشم می خورد.
    ابوبکر اخوینی بخارایی، در صفحه 13 دیباچه هدایه المتعلمین فی الطب که به سال 373 هجری قمری تالیف کرده چنین نوشته است: سپاس مر ایزد را که آفریدگار زمین و آسمان است و آفریدگار هر چه اندر این دو میان است.
    اما سجع نویسی در فارسی، به معنی اخص کلمه و به طور رسمی از خواجه عبدالله انصاری (396 ـ 481 هجری قمری) شروع شد و پس از او، به وسیله نویسندگانی چون نصر الله منشی مترجم کلیله و دمنه، نظامی عروضی صاحب چهار مقاله، قاضی حمید الدین بلخی صاحب مقامات حمیدی، سعدی و مقلدان سعدی و گروهی دیگر، تداول واستمرار یافت.
    ناگفته پیداست که از میان سجع نویسان بسیار تاریخ ادب فارسی، مطلوبترین و طبیعی ترین و هنرمندانه ترین نثر مسجع، از سعدی در شاهکار بی نظیر او گلستان است و از میان مقلدان سعدی نیز، موفقترین فرد، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صدر اعظم محمد شاه قاجار (مقتول 1251 هجری قمری) است.
    از تعریفی که از سجع کردیم، به خوبی بر می آید که سجع بر سه قسم است.


    1 ـ سجع متوازن 2 ـ سجع مطرف 3 ـ سجع متوازی

 

    1. سجع متوازن:

    آن است که کلمات قرینه، در وزن، متفق، اما در آخرین حرف اصلی، مختلف باشند، همچون: بام و باد ـ دام و دار ـ کام و کار ـ نهار و نهال.
    مثال از فواصل قرآن کریم:
    و آتیناهما الکتاب المستبین و هدیناهما الصراط المستقیم. (قرآن مجید، 117/37 ـ 118)
    مثال از نثر فارسی:
    فلان را اصلی است پاک و طینتی است صاف، دارای گوهری است شریف و صاحب طبعی است کریم. (فنون بلاغت، ص 43)
    ـ علم، بر سر تاج است و جهل، بر گردن غل. (رسائل خواجه عبدالله، ص 29)

    2. سجع مطرف:

    آن است که کلمه ها، در آخرین حرف اصلی (حروف روی) یکی، و در وزن متفاوت باشند، همچون: کار و شکار ـ دست و شکست ـ سیر و دلیر.
    مثال از قرآن کریم:
    الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیرا ابابیل. (قرآن مجید، 1/105 ـ 3)
    ـ الهی بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.


    3. سجع متوازی:

    کاملترین و خوش آهنگترین نوع سجع است و آن سجعی است که کلمات هم در وزن و هم در آخرین حرف اصلی (حرف روی) مطابق باشند، همچون: کار و بار ـ دست و شست ـ باز و راز.
    مثال از فواصل قرآن مجید: فیها سرر مرفوعه و اکواب موضوعه. (قرآن مجید، 13/88 ـ 14)
    ـ خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (کلیات سعدی، ص 77)
    الهی اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است، بی دیدار تو درد و داغ است.

    3. نثر مصنوع و فنی:

    آمیزه و ترکیبی است از دو نوع مرسل و مسجع و همراه با انبوه لغات و ترکیبات و امثال و اشعار عربی و احادیث نبوی و آیات قرآنی و متضمن اصطلاحات و تعبیرات خاص دانشهای رایج زمان. در این نوع نثر از صنعتهای لفظی و معنوی: بدیع و بیان، اطناب، تناسب الفاظ، انواع سجع و جناس، تضاد و تقابل، اقتباسها و تلمیحها، تشبیه ها، مجازها و استعاره ها به فراوانی و بیشتر از نثر مسجع استفاده شده است.
    خصوصیت دیگر، که آن را از مختصات معنوی نثر فنی محسوب توان داشت، وجود عناصر اغراض و معانی شعر در آن است. اگر عنصر خیال را از عناصر سازنده و هم شعر می شناسیم، بدیهی است که صور خیال آن به وسیله همین تشبیه ها و تلمیحها و مجازها و استعاره ها رنگ و شکل می گیرد و قابل توهم و تجسم می شود
.

درنثرفنّی ، نویسنده برای بیان معنا ، کوتاه ترین راه را انتخاب نمی کند بلکه خواننده راهمراه خود ازراه طویل پیش می برد تا در طی این مسیر ، مجال آن داشته باشد که اورا با مناظر گوناگون وزیبایی آشنا کند . این تمثیلی است که ابن اثیر ، در توجیه این معنی آورده ودر مقام مقایسۀ روش ایجاز  با اطناب وتطویل که در نظر اودر طریقۀ اخیر برخلاف عقیده متقدمان متفاوت است .

به این ترتیب درنثر فنّی برخلاف نثر مرسل ، روش اطناب است ؛ یعنی آوردن الفاظ ولغات وترکیبات وتعبیرات بسیار برای بیان مفاهیم ومعانی اندک .

اما از این تعبیر نباید چنین نتیجه گرفت که معنی درنثرفنّی  این دوره ،مانند بعضی ازآثار ادوار بعد ارزش و اعتبار خود را کاملاً ازدست می دهد .

درنتیجه

همانطور که گفتیم نثر نویسی درزبان فارسی دری با نثرساده و مرسل آغاز شده است ، ونثر ساده نزدیک به زبان محاوره وگفتگو است .

چون نویسندگان فارسی زبان درابتدا کدام الگویی نداشتند تا از آن پیروی کنند به همین دلیل از زبان عادی  ورزمره مردم استفاده می کردند .البته دانشمندان این احتمال راهم رد نکرده اند که دربعضی موارد از زبان پهلوی الگوبرداری صورت کرفته باشد .

درحقیقت نثر ساده ومرسل ، ساده وبی تکلّف است وخالی ازصنایع غامض وپیچیدۀ ادبی ونزدیک به زبان محاوره .

این گونه نثر تا اواخر قرن پنجم ادامه یافت بعد ازآن کم ،کم دربعضی نواحی جای خودرا به نثر موزون وآهنگ داریا نثر مسجع داد . البته ناگفته نماند که نثر مرسل به یک باره ازبین نرفت وبعد ازآن هم درجاهای ادامه پیدا کرد .

نثر مسجع آنست که درآن جمله ها دارای آهنگ وسجع باشند ،سجع درنثر بمنزله قافیه است در شعر .سجع درلغت آواز کبوتر را گویند وسه گونه است :

1: سجع متوازن ، 2: متوازی 3: مطرف .

بعد از این نوبت نثر فنّی است آمیزه ای است ازنثر ساده ومصنوع با ترکیبات پیچیده وآیات واحادیث همچنین روش اطناب ودراز نویسی .

درحقیقت دراین نوع نثر نویسنده برای افادۀ معنا کوتاه ترین ره را انتخاب نمی کند بلکه خواننده را باخود در مسیر دورو دراز می برد .

سر چشمه ها

1: خطیبی ، دکتر حسین ،فن نثر درادب پارسی،خاشع،1386.

2 : رستگار فسایی ، دکتر منصور، انواع نثر فارسی ،مهر ، 1381.

3 :اشراقی ، سید علی محمد ،نثر ساده ومرسل پارسی دری ،فرهنگ ، 1388


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 226
نویسنده : جاذبه وب

تخیّل یکی ازعناصر شعر است وفضای هنری شعررا پدید می آورد وباعث انفعال نفسانی وتأثرولذّت در خواننده می گردد. خواجه نصیرالدّین طوسی ،<<سخن را>>ماده شعر معرفی می کند وصورت آن را برمبنای نظر منطقیان <<تخیّل >> می شمارد وچهار چیز را عامل تخیّل می داند : وزن ،لفظ، معنا ، امورمربوط به لفظ ومعنا باهم تخیّل درواقع جهان دگر است سخن را درخود جای داده است .این جنبه مربوط به خلاقیّیت شاعر است وبه هیچ وجه آموختنی نیست .تخیل نشان دهندۀ نیرویی ذهنی ودیدو بینش شاعراست . نخستین کسی که آن را نا اموختنی معرّفی کرد ارسطو بود.<<ذهن شاعر خزانه ای است                           ازخاطره ها وپیوستگی ووابستگی آنها.این ارسطو بود که نخستین بار گفت استعاره برای شعر ضروری است وتنها چیزی است که شاعر نمی تواند بیا موزد .تخیّل عبارت است ازادراک ذاتی ومستقیم از شباهت ها بین امور نا همگون که ناشی ازیا بینش تازه است.>>آنچه کالریج سرشت تسلسلی تداعی می خواند .کالریج ازتخیّل آغاز می کند –که درنخستین جلوۀ خود ،قوّۀ تنظیم کنندۀ بزرگی است،یا به عبارت بهتر وسیله ای است که به ما امکان می دهد که هم چیزهارا تمیز دهیم وهم انهارابه نظام درآوریم ،ونیزبه تفکیک وترکیب بپردازیم ،وبه این ترتیب ادراک را  امکان پذیر میکند (زیرا بدون آن ،مافقط مجموعه ای ازمعلومات حسی بی معنا می داشتیم ). اگرعمل آفرینش بعنوان چیزی تلقّی شود که اساساٌ ودائماٌ،نظم را ازهرج ومرج بیرون بکشد ،هرج ومرج را با مفهوم گردانیدن اجزای آن ،ازطریق ابرازهوّیت طرّاح به وجه صحیح ، ازمیان بردارد ،آنگاه تخیّل اوّلیه اساساٌخلّاق است و<<تکراری است ازعمل  جاودانه آفرینش << من هستم >> جاوید وبی کران درذهنی محدود>>.

نگرش ودید نوین به طبیعت ،آن را با امور ذهنی شاعر ترکیب می کند ونیروی ابداعی ذهن شاعر از این مواد ،به تعبیر <<بومگارتون >>یک جهان دیگر می سازد وخواننده بدان فرا می خواند تابهره والتذاذ لازم را دراین جهان ابداعی ببرد . این جهان بهتر از دنیای واقعی است ودرواقع نقص جهان واقعی را برطرف می کند ؛نه اینکه مارا به عمق واقعیّت ببرد ،بلکه جا نشین واعیّت را به دست می دهد ؛اما مواد این جهان تخیّلی به وسیله ذهن شاعر ازهمین جهان واقعی گر فته می شود .شاعردرذهن خود این موادواجزای متفاوت وناهمگون واقعی را باهم ترکیب می کند وموجودی را که می خواهد می آفریند .درواقع تخیل به صورت اولیه خود ،نیروی حیاط وعامل اوّلیه همه ادراک های انسانی است .

شکل ثانوی تخیّل انعکسی است ازهمان شکل نخستین ودرواقع همزیست ارده بیدار است ودرعین حال درنوع کاروری با تخیّل اوّلی شباهت دارد وفقط دردرجه و طریقه عمل با آن متفاوت است .                تفاوت توهم وتخیل دراین است که توهم تنها محیط محدود ثابتی برای جولان دارد .                               شعر بوسیله تخیل به کمال مطلوب خود نزدیک می شود ورسالت خودرابه انجام می رساند .حذف این عنصر درشعر،آن را به کلام عادی نزدیک می سازد وازهنر دور می کند ؛ چنانچه دیچز می گوید :<<کمال مطلوب یعنی کیفیاتی که یک شعررا حائزشرایط می سازد ، درعین حال ازعمل تخیّل حاصل می گرددوآن را تبیّن می کند.>>                                                                                   تخیل تنها نیروی فعّال وکنشگر انسان است وهمین نیرواست که زبان را به شعرتبدیل می کند . وشعررا دلنشین می سازد .

عاطفه وعقل واراده و... تماماٌ جنبه انفعالی دارند،چنانچه << فلسفه اصولاٌ قادر نیست چیزی را مجسم سازد .فلسفه مطلب رامی  فهماند ،ولی تجسم کرده نمی تواند. >>

این تجسم نوعی عمل وکنش است که تنها تخیّل می تواند انجام دهد .همین تجسم بوده است که گذشتگانی چون ارسطو وفلاسفۀ دیگر ونیز افلاطون ،آن را محاکات یا تقلید نامیده اند .

با دقتی موشگافانه تر تجسم عبارت است ازعینیّت بخشیدن به چیزی غیر عینی این امر غیر عینی ممکن است ازامور غیر محسوس ،یا به اصطلاح اسم معنی باشد ؛ مانند:                                             - توانایی    ، دربند بندِ من  ،ازتاب رفته است .(مصدق ،حمید ،درهیاهوی باد ،1380 ،ص 119 )

یا نمونه دیگر :

این جغد شوم سوی عدم بال وپر زند ،                                                                             درعمق اعتکاف نشیند !       تارهای << در رهگذر باد >>ص 125.

نظریۀ افلاطون وارستو دربارۀ تخیل :

همانطور که گفتیم به نظر افلاطون وارسطو شعر ازمحاکات نشأت می گیرد .ولی نظریه افلاطون دربارۀ محاکات مبتنی برنظریه کلّی او درباب مثل است ،وچون جهان را تقلیدی از مثل می داند برای شعر که بازتقلیدی ازجهان واشیای آن است ارزشی قا ئل نیست وشعررا مقلّد می داد .

امّا ارسطو شعررا حاصل ازدو سبب می داند که هردو طبیعی است : << یکی محاکات وتقلید که درآدمی غریزی است ...و سبب دیگر این است که تعلم ودانش آموزی نیز خود لذّتی دارد ومحاکات هم نوعی تعلم ویادگیری است .>>ارسطو بدینگونه به بازسازی طبیعت در شعرشاعر ارج می نهد واین فکر او درتاریخ نقد جای مشخص دارد واین سخن که: خصوصیت اصلی وعام هنر بازسازی زندگی است >> هنوز بین صاحب نظران زمزمه می شود .

ولی شعر تقلید بی کم وکاست ازطبیعت نیست بلکه قوّۀ تخیل شاعر درطبیعت تصرّف می کند ، << وبه قول سر فیلیپ سیدنی طبیعت هرگز جهان را بااین  همه نقشهای رنگارنگ که شاعران مختلف ابداع کرده اند عرضه نمی کند . در طبیعت رودخانه ها به آن دلپذیری ،ودرختان به آن پرباری ،وگلها به آن خوشبوی که شاعران نقش می کنند ، نیست ، اینها درآثارشاعر دلرباتر می نماید .>>

سولی پرودوم شاعر فرانسوی درتعریف شعر می گوید :<< شعرتخیلی است که آرزوی زندگی عالیتری درآن جلوه می کند .>>

توجه علمای بلاغت به تخیل :

نکته قابل توجه این است که << ادیبان وعلمای بلاغت به تخیّل چندان توجهی نداشته اند .ودرکتابهای ایشان بحث ازتخیل وکلام مخیل کمتر می توان یافت .>>  به نظر می رسد که این نپرداختن به تخیل به دو سبب با شد : اول اینکه معنای لغوی خیال وتخیل برای اهل بلاغت که  در صدد اثبات قران بوده واصولا علم بلاغت به این جهت به وجود آمده  .

علت دوّم که علمای بلاغت به تخیل وخیال نپرداخته اند بلکه ازآن پرهیز داشته اند ،موضوع مهمتری است وآن روشن وثابت نبودن معنای خیال << به عنوان نیروی سازنده تصویر است که هدفش تصویر حقایق نفسانی وادبی باشد ، تازمان فلاسفه رمانتیک وکانت.>> ارسطو به خیال ارج نمی گذاشت ومی گفت : عقل باید آن را ،راهبرد واداره کند اوبین وهم وخیال فرق نمی گذاشت . ابن سینا نیز ازتخیل پرهیزمی کرد . (فاطمی ،سید حسین ، تصویر گرایی غزلیات شمس ، ص16 ) 

همین معنای تخیل موجب شده است که شارحان فلسفه ارسطو دردورۀ اسلام توجهی خاصی به جداکردن مفهوم صدق و کذب ازتخیل مبذول دارند . درواقع کالریج اولین کسی است که درمباحث نقد ادبی خیال را چنین معرفی کرد وگفت که : قوۀ ترکیب کنندۀ سحرآمیزی است که درذات آن ایجاد توازن و وابستگی بین صفات متضادرمی بینیم .این کالریج بین << خیال و وهم وتصور فرق می گذارد ودوّمی را نوعی حافظه می داند که ازقید زمان ومکان آزاد شده باشد ،وبا اختیار درآمیخته باشد ، ولی با خاطره وحافطۀ عادی یکی است زیرا موادش از قانون پیوستگی وارتباط معانی به دست می آید .

استاد زرّین کوب و تخیل درشعر:

استاد زرّین کوب می نویسد :<< هیچ چیز  چنانچه هست درشعر نمی آید جز آنکه شعررا تباه می کند وفاقد لطف وتأثیر .>>

بنا براین شا عر یابهتر بگوییم ذهن شاعر درواقعیّت تصرف می کند واین تصرف ،قدرت خلاق وابتکار اواست درساختن جهان مطلوب . اما این جهان مطلوب وزیبا را چرا می آفریند؟ فرومی نویسد : << هنر مند ...برای تأمین کامروایی خود وسیله ای ندارد . پس مانند ناکامان به واقعیت پشت می نماید ، ولی درعالم خیال دنیای زیبای می آفریند که هر روح گرسنه ای برای آسایش وتسلی خود جویای آن است .>>

من آ ن کبوتر شکسته بال در دامم             

که بهر صید من این چرخ دانه ای نفکند  .        تارهای << سالهای صبوری >> ص  425

آیا این همان چیزی است که شاعر می خواهد ؟

دیو می آید ، دیو  

دیگرای بخت سیاهم

به تو امیدی نیست .         آیا این مطلوب وایده آل شاعر است ؟ مسلماََ نه . این تصویر دیگرگون شده واقعیت است که به صورت نمادین بیان شده است ؛همین ونه بیشتر نمونه چنین اموری دراشعار همۀ شاعران فراوان است .   بنابراین با ید چنین گفت که تخیل ،هرعاطفه ای را به صورت امری عینی مجسم می کند . تخیل ، تجسم عاطفانه است ؛ چه عشق ، چه نفرت ،حسرت ،گریز ،تمایل و...ازاینجا معلوم می شود که چقدر سخیف است  نظر آنان که می گویند شعر<<  برپایۀ تخیل استوار است ،و تخیل معنای ندارد .>>

بی معنا بودن تخیل درهنروشعر ،سخنی بسیارنسنجیده وبی معنا است شعر ،منطق وفلسفه وعلم نیست . درشعرباید پس پشت معنارا دید ( معنای ظاهری )به عبارت دیگر باید به معنای معنا رسید ؛چنانکه عبدالقاهرجرجانی << معنی کلام >> و<< معنی معنی >> را ازیکدیگر متمایز می کند واین دوگونه معنارا به طورجداگانه مورد بررسی قرار می دهد . وی دراسرارالبلاغه نیز معانی را به دوبخش یا گونه عقلی وتخیّلی تقسیم می کند .معانی عقلی  << معانی روشنی هستند که عقل به درستی آنها گواهی میدهد .>>

شعر ازطریق این معانی نمی تواندچندان تأثیر گذار باشد . این معانی همواره یا صحیح هستند یا غلط،بنابراین برای استدلال وبرهان عقلی می توانند به کارروند . << اما قسم دوم معانی که معانی تخیّلی است نمی توان گفت که همیشه درست باشند وهرچه ازاین معانی ثابت کردهای ثابت وآنچه نفی کرده ای قابل رد است .>> درمعنای عقلی ،تنهادرهمان سطح معنای ظاهری کلام متوقف می مانیم ،زیرا درورای آن معنای دیگر نهفته نیست .لایه درونی کلام با لایه سطحی یکی شده اند ؛ به عبارت دیگر ژرف ساخت زبان بدون دیگرگونی درروساخت ظاهرشده است .

قواعد گشتاری خذف ،افزایش ،جانشینی وجابه جایی تا حدی اعمال شده اند که بتوانند ژرف ساخت را به مرحله روساخت و کاربرد قواعد آوایی برسانند . این قواعد درسطح ربان عادی بکاررفته اند ، امّا درمعانی تخیّلی ، خود روساخت نیزپس ازآمادگی ، با یک جانشینی یا تبدیل کامل درمرحله بعدی روبه رو شه است وبه عبارتی ،نشانه های روساختی زبان به نشانه های روساختی دیگری شده اند .برای روشن شدن مطلب : طبق نظریۀ <<

مفهوم ومصداق >> درزبان شناسی : << رابطه لفظ ومعنا بوسیله مصداق ومفهوم برقرار می شود ؛مصداق ،رابطه عناصر داخلی زبان را با عناصر وپدیده های خارجی بررسی می کند ومفهوم ،رابطه عناصرداخلی زبان راباهم .>>پس درواقع معنای تخیّلی ،جانشینی  درمصداقها صورت گرفته وعناصر داخلی زبان –یعنی آواها ،واژه ها ونحو – رابطه فرازبانی وغیر زبانی با مصداقهای متفاوت برقرار می  کند ؛ این رابطه خارج ازقلمرو زبان است وبه همین دلیل درقلمروحوزۀ زبانی مهمل وبی معنا می نماید ؛امّا این معنا وقضیه مهمل تنها درقلمروزبان است ، ولی معنای شعر خارج از قلمروزبان است وزبان تنها بخشی ازمصالح آنرا تشکیل می دهد . مثلاٌَََ در بند :      

پاییز!

آغازاین سروده حزن انگیز

تسلیم برگ دربرابربادی که می وزد .                      شیر سرخ ( اندوه باغبانان ) ص 58

            درآخرین مصراع ،همان تبدیل یا جانشینی کامل صورت گرفته است وکلام رااز زبان دورکرده وبه شعر تبدیل نموده است . دومصراع اول هنوز درقلمرو زبان هستند ،هر چند مصراع اول –پاییز- ازطریق مصراع سوم ازقلمروزبان بیرون کشیده وخارج می شود؛یعنی تغییر یک مصداق درشعر درغالب مصداقهای دیگر تأثیر می گذارد وآنهارا درکلیت شعر از حوزۀ زبان خارج می کند .درمصراع سوم ،<< برگ >>و << بادی که می وزد >> عناصری هستند که جانشین << انسان>> و<< حوادثی که پیش می آیند >> شده اند :     انسان  -------برگ ، بادی که می وزد---------- حوادث روزگار

رابطه میان این دوسو دیگر یک رابطۀ زبانی نیست ؛ هر چند که قاعده جانشینی ،یک قاعده زبانی است.

کلیدی که مارابه این رابطۀ غیر زبانی رهنمون می شود وجانشینی مصداقهارا بیان میدارد ونشان گرمعنای تخیلی است ،عنصر << تسلیم >> است این  دراصطلاح یک << کد>> است .بدین ترتیب درمعنای تخیلی درسطح ولایه ظاهری رو ساخت متوقف نمی شویم ،بلکه با کد ها ی که نقش کلید دارند به << معنای معنا >>یا معنای نهفته درپس مصداق دست می یابیم ؛به همین دلیل است که با وجود مهمل نما بودن قضایای شعری ، خواننده آن را درمی یا بد وباور می کند ،چرا که عامل این جانشین سازی ، ادراک عاطفی است ، نه قواعد نحوی .این مفهوم همان گفتۀ .ای .ا. ریچاردز است که در : << عالم شعر ،به هیچ معنی واقعیّتی که مخالف این عالم با شد وجود ندارد وچنان نیست که درآنجا قوانین خاصی از جهان دیگر حاکم باشدزیرا شعر چیزی است که ازهمین تجربه ها حاصل می شود وهرشعری پاره محدود از یک تجربه است .>> درهر صورت ، شاعر مصداقهای را بدین گونه جانشین سازی می کند که به آنها عناصر خیال می گویم . عناصر خیال همان عینیت ها ومصداقهای خارج اززبان هستند که بامفاهیم وعناصرزبانی رابطۀ جانشینی برقرارکرده اند  . این عناصر خیال ومصداقها درآمیزشبا یکدیگر ، مووجودات وفضاها وروابط غیر عینی وغیرواقعی کشف کرده یا پدید آورده اند که به آنها << صورخیال >> می گوییم .این ها همان تصویرها وایماژهای شعری هستند .

تخیّل در شعرمولوی :

مقبل ترین و نیک پی دربرج زهره کیست نی      .                       زیرا نهد  لب  بر لبت تا ا  زتو آموزد،نوا                                          نی هاو خاصه نیشکر برطمع این بسته کمر          

                                       رقصان شده در نیستان  یعنی << تعزّمن تشا >>     

این ابیات نمونه ای است ازتخیل ممتاز وپویای مولوی ،خیالی گسترده که جهانی پرتپش وزنده آفریده است  وبرای بیان دقایق نا گفتنی وراز سر بستۀ عشق چون نی نالیده وشرح هجران ودرد ،دوری را گفته وبه یاد بوسیدن لب یار وبازگشت به نیستان عمرش را گذرانده است .فاطمی ،سید حسین ،تصویر گرایی غزلیات شمس،13 ، امیر کبیر ،تهران ،1364

بیشتر انواع خیال درشعرمولوی مطرح است .هم خیال ازجهت رهبزی تخیل ،نوع ادبی وشعری آن دراشعارمولوی بسیارگسترده است ،وهم خیال ازجهت ذات وموضوعش،نوعی که حقایق وجدانی را تصویر می کند درغزلیات شمس بسیار به چشم می خورد .زیرا بیشتر اشعار حالات روحی شاعر را بیان می کند .

ازهمه بیشتر خیال توضیحی که به کار حسن تصویر می آید وخیال ازجهت حواس انسان ، درشعر مولوی مطرح است ودر گستردگی وتنوع درنوع اخیر نامبرده ازشعرای کم نظیر زبان فارسی است .     درادب قدیم ما اگرچه تصویر سازی ، وصور خیال ،بحث مفصلی ندارد ،ولی این سخن بدان معنا  نیست که شعرای بزرگ زبان فارسی تخیّلی گسترده وبدیع نداشته اند .

درمیان شعرای بزرگ گستردگی دامنه خیال مولوی وتنوع تصویرهای شعریش شگفت آوراست .

بویژه اگر دست و پاگیری قالب شعری را درکلیات شمس که غزل است ،درنظربگیریم ،ونیز وحدت موضوع این غزد لهارا که عشق عرفانی است ومی تواند عدم تنوع درکار شاعر کم قدرت ایجاد کند .اما این هردو جهت که به ظاهر مانعی می نماید ،مقهور طبع وقدرت شاعری مولوی هستند .اوبزرگتر ازآن است که :<< مفتعلن مفتعلن >> واندیشه قافیه دامنگیرش شود ،تا تخیّلش ازتکاپوبازبماند وچنان عاشق که همه چیزرا دربیان حالات خود بکار گرفته است ،به طوری که تکرار همین مفتعلن مصراعی ساخته که ازبهترین سخنان در نوجویی است وبه تنگ آمدن ازتقلید گذشتگان را به زیبا ترین صورتها تصویر می کند :  <<  مفتعلن مفتعلن کشت مرا >>

عشق عارفانه او نه تنها مانع گسترش  خیال نیست ،بلکه چنان بزرگ وشامل است که همۀ جهان را دربرمی گیرد وهمه چیزرا جزء معشوق ودر ارتباط با عشق می بیند ، نوآوری شاعر در تصویر سازی به حدی است که حتی شامل تصویرهای که دیگران آنهارا مکرر درشعر آورده اند نیز می شود .یعنی شاعر از همان چیزی که دیگران بارها آنرا امادّۀ تصویر سازی در مضامین مختلف قرار داده اند ، باز تصویرهای ساخته است زیبا ومتفاوت با آنچه دیگران گفته اند ،حتی اگر تصاویر آنان را تکرار کرده باز تصویرش فضا وجوخاص دارد ورنگ رویش بگونه دیگراست .

برای مثال : ازکلمه خیال تصویرهای زیبا وبدیعی درشعر فارسی قبل از مولوی ساخته شده است ویکی ازموارد آن این رباعی است :

ای روی تو ازلطافت آیینۀ روح                    خواهم که قدمهای خیالت به صبوح      

دردیده کشم ولی زتیر مژه ام                       ترسم که شود پای خیالت مجروح

که به اشتباه آن را به مولوی نسبت داده اند .( فاطمی ، سید حسن ،تصویر گرایی درغزلیات شمس ،ص 22 )

مولوی از همین کلمه تصویرهای تازه وزیبا ساخته است :  دریک بیت خیال را به شفق آفتاب مانند کرده است ومی گوید همانگونه که شفق نشانه آفتاب است ، خیال تو نیز نسانه روی زیبایت می باشد .تناسب وطبیعی بودن وجه شبه در این شعر قابل توجه است . شفق نورش ازآفتاب و و جودش هم وابسته به آفتاب است .خیال روی یارنیز چنین است وظرافتی که شاعر دریگانه شمردن نور وزیبای بکاربرده است، قابل انکار نیست :

خــــیال خــــوب تو درسینه بردیم                                  شــــــفق ازآفــتاب آمـــد نشانی

دربیتی دیگر ازهمین کلمه تصویری ساخته است که نهایت قدرت اورا در گنجانیدن بیشترین معنا درکمترین کلمات ، یعنی ایجاز می رساند .دل را چون بیشۀ پر ازشکارفرض کرده که درآن خیال روی یارچون شیری است که خیالات دیگر شکارمی کند واو فرمان روای این بیشه است ونمودارشدن دندانهای شیر را در وقت شکار به خندیدن او تعبیر میکند وتصویر درمجموع آن پویا ومتحرک است :   دربیشۀ دل خیال رویت                   شیرست کند شکارخندان

درابیات دیگر به خیال شخصیت می بخشد وآن را گاه سوار جنگجو وزمانی ساقی وهمینطور نجار ،رقاص ،مست جان برکف ،گول گیر شایسته سیلی خوردن،می آورد. 

صبغه شخصیت مولوی براین تصاویر یکی ازجهات قابل تعمق دیگر است ونشانه اصالت او درهنرمندی است .این نکتۀ بسیار ظریفی است که درتکنیک شعرای صاحب سبک به چشم می خورد .         

 

                نتیجه  گیری

همانطور که گفتیم  تخیّل باعث می شود که سخن ویا کلام از حالت عادی پا فرا تر گذاشته وزیبا شود ،  زبان  احساسی ومخیل عواطف گوینده را به شنونده وخوانند ه انتقال می دهد ودر ذهن او اثر می گذارد وحرکت ایجاد می کند .

درچنین زبانی معمولاً واژه ها وجملات درمعنای عادی خود بکار نمی روند ، درمقایسه با هنجار عادی می توان گفت شاعران جهان را دیگر گونه می بیند وحتما برای بیان این دیگر گونگی ، دیگرگونه سخن می گویند .

مثلاً ما « نرگس » را نام نوعی گل می دانیم وآن را در باغچه می بینیم درحالی که نظامی آن را در آسمان دیده وبه عنوان اسمی برای ستاره به کار برده است :

هزاران نـــرگس از چـــرخ جــهان گرد            فــروشد تا برآمـــد یک گـــل زرد

پس می توان نتیجه گرفت که هنرمندان  برای بیان مخیّل خود ، ازقرار دادهای متعارف زبانی استفاده نمی کنند ،  چنانکه شاعر دربیت بالا همانطور که بجای ستاره ، نرگس به کاربرده ،به جای خورشید گل زرد گفته است .

همچنان اگر زبان عادّی روزمرۀ خودرا با کلام هر شاعری بزرگی بسنجیم ، آنقدر در نامگذاری ها وروابط کلمات با یکدیگر ، اختلاف می بینیم که باید بگوییم شاعران از زبان دیگر استفاده می کنند .

مثل که سهراب " سپهری " می گوید :     من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستۀ سرو .

                                           باد چگونه می تواند اذان بگوید  ؟ سرو چه ارتباطی به گلدسته دارد.

سید کبیر" موسوی"

 

 

 

 

 

سرچشمه ها

 

1: مصدّق ، حمید ،زندگی وشعر، درهیاهوی باد ، 1380 ، ثالث .

2:فاطمی ،سید حسین ، تصویر گرایی غزلیات شمس ،امیر کبیر ،1364 .

3: شمیسا ، سیروس ،نقد ادبی ،چاپ چهارم ، رامین .

4:  فرشید ورد ، خسرو ،دربارۀ ادبیات ونقد ادبی ،فردوس ، ج دوم .

 


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 198
نویسنده : جاذبه وب
به نام خدا

بامیان یکی ازولایات تاریخی وکهن افغانستان است که درمرکزکشورقرارداشته ودارای شهرت جهانی می باشد . اهیت تاریخی بامیان ازآنجا هویداست که درآثارمورخین ،دانشمندان وحتی شاعران دوره مختلف باربار نامبرده شده است  .

مورخ تاریخ سیستان گفته : بامیان درمرکزافغانستان ودریک سطح مرتفع واقع شده ودارای منابع سرشارآبی می باشد ،درواقع سرسبزی وحاصل خیزی بلخ ازآبهای است که ازبامیان سرچشمه می گیرد. بلخ وبامیان ازرهگذرتاریخی دارای وجوه اشتراک زیاد است به همین علت دربسیاری ازمتون باهم بلخ بامی آمده است .

کلمۀ بامیان درالسنۀ قدیم افغانستان یا آریانای کهن مانند اوستا وفارسی ریشۀ کهن دارد ، درقدیم صفت بامیه به معنای فروزنده وتابنده بودکه درپهلوی بامیک ازهمین ریشه است . طبق گفتۀ آقای حبیبی  درفارسی وپهلوی بام به معنای سپیده دم وسحرگاه آمده است وهم اکنون نیز دردره سادات روستای به نام بامسرای وجود دارد که بی ربط به این موضوع نمی باشد .درواقع بامیان شکل فارسی « بامیکان » یا «بامیگان » پهلوی است .

پیشینۀ تاریخی بامیان  به اوایل دوران کوشانیان یعنی سده یکم میلادی بازمی گرددکه آیین بودا را تا نواحی  شمال هندکش گسترش داده بودند، همچنان عبور  راه ابریشم ازبامیان به این سرزمین جان تازه ای بخشیده بود . راه ابریشم راه تجارتی بود که هند را به چین وصل می کرد ، بامیان که درمسیر این راه قرارداشت بتدریج به مرکزتجارتی مذهبی مهمی تبدیل شد .

چنانچه راهب بودایی چینی که دراوایل سدۀ هفتم میلادی ازبامیان دیدن کرده بود ،درگزارشهای خود ازده ها معبد بودایی که درآنها هزاران راهب مشغول  عبادت بودند یادمی کند .

موقعیت بامیان وثروتی که ازراه نذورات بودایها وبازرگانانی که ازآنجا عبورمی کردندبدست آمد موجب شد بامیان به یکی ازبزرگترین مراکز آیین بودا تبدیل گردد وآثاربدیع ازهنربودایی درآنجا پدید آید ، که شگفتی هربیننده ای رابرانگیزد .

دومجسمۀ بودا که یکی پنجاوسه مترودیگری سی وپنج متربود ازشاهکارهای عصرکوشانی به شمارمی رفت . هیوان تسانگ ازیک مجسمۀ عظیم خوابیده هم خبرداده که امروزه در،رابطه به این موضوع تحقیقات ادامه دارد. با انقراض سلسلۀ کوشانیان بدست شاپور اول ساسانی در(220 )م بامیان ضمیمۀ دولت ساسانی شد ولی بنا به گفتۀ کلیسنیکف  تسلط ساسانی ها به بامیان پایدارنبوده ومرزهای خراسان به سبب تهاجمات هپتالیان وترکان دستخوش تغیراتی شد. فرمانروایان محلی بامیان از پیش ازاسلام ملقب به شیر بودندوبرروی سکه های که ازایشان برجای مانده کلمۀ شیر بارسم الخط کوشانی دیده می شود(حبیبی ) طوری که دردایرة المعارف بزرگ اسلامی آمده درسده های نخستین اسلامی آیین بودا ،دربامیان رواج داشته و فاتحان عرب هیچگاه ازعهدۀ تصرف مناطق شرق هندوکش برنیامدند وبه گرفتن باج ازفرمانروایان محلی راضی بودند.

دردوران خلافت منصور (136 ،158 ) شیربامیان به دست مزاحم بن بسطام به دین اسلام  درآمدولی اطاعت رسمی ازخلافت به روزگارمهدی عباسی بازمی گردد.با وجود این مسائل آیین بودا ومعابد بودایی همچنان به حیاط خود ادامه می داد تا اینکه یعقوب لیث صفاری این ناحیه را تصرف ومعابد آن را ویران وتاراج کرد .

پس ازآن جغرافیه نویسان درسده های (4، 7 ) بامیان را شهر متوسط وصف کرده اند، تا اواسط سدۀ چهارم قمری شیران بامیان براین منطقه فرمانروایی داشته اند ، ازآن ببعد نامی ازآنها درکتب تاریخی به چشم نمی خورد .

درعصرغوریان بامیان به تصرف علاءالدین جهانسوز درآمد وازهمین زمان آل شنسب یا شنسبیان ازحکومت  غوریان دربامیان تأسیس شد ، پس ازحدود هفتاد سال حکومت  درسال (612 ) بدست خوارزمشاهیان منقرض گردید.

در سال (618 )ق این شهر به تصرف سپاهیان چنگیز  درآمدوچنگیز به خونخواهی نواده اش که دربامیان کشته شده بود شهربامیان را ویران کرد ، جهانگشایی جوینی این حادثۀ غم انگیزرا این گونه بیان کرده است : (یا سا داد که هرجانورکه باشد ازاصناف بنی آدم تا انواع بهاییم تمامت را بکشند وازایشان کسی را اسیر نگیرندوتا بچه درشکم مادر نگذارند وبعد از آن هیچ آفریده درآن ساکن نگردد،و آن را ماو بالیغ یعنی شهر بد نامیدند).   شدت این خرابیها به حدی بود که پس ازگذشت یک سده همچنان ویران وغیرمسکونی اقی ماند .بله شاید این اولین ستم بزرگ براین ناحیه بود ولی هرگزآخرین نبود بعدازآن بامیان باربارویران ،قتل عام وغارت شد .

بامیان ازآن روزگارطلایی خود فاصله گرفت واین فاصله هرروزبیشتر شده رفت ، آری بامیانی که درسده اول میلادی ودرعصرکوشانی ها ازنظرثروت  وهنرزبان زد خاص وعام بود و بودای بامیان غرق درطلاو جواهروآن چنان تزئین شده بودکه چشم هربیننده ای را خیره می کرد . امروز درقرن (21) عصرتکنالوژی وارتباطات درتاریکی مطلق بسرمی برد .

امروز دلهای مردم بامیان لبریز ازآرزوهای رنگارنگ است ، نوری برای دیدن ،راهی برای رفتن ونانی برای خوردن . آیا این ها آرزوی بلندی است ؟ نه ، شاید مردم کشورهای دیگراین آرزوهارا بشنوند شگفت زده شوند ولی این نه دروغ است ونه افسانه ، یک واقعیت تلخ است که اکثرقریب به اتفاق مردم بامیان ازکمترین امکانات زندگی برخوردارنیستند .

گویا مردم بامیان ازیاد برده اند که روزی نام این  شهر را «ماوبالیغ » نهاده بودند، ولی آیا بامیان هنوزهم همان شهر بد است ؟ نمی دانم ! مانده ام که چه بگویم ! اگراین طور نیست پس چرا کمترین توجهی به بامیان نمی شود ؟ که اگر می شد امروزبامیان متفاوتی را شاهد بودیم . بامیانی که دارای منابع سرشارآبی می باشدنمی تواند صاحب برق شود ؟ چرا ! اما نیست دلی که برای مردم بامیان بسوزد .

دلسوزان ممکت ازیاد برده اندکه  مردم بامیان برای آزای کشوراز زیریوغ اتکبارواستبداد  بیشترین تلاشهارا انجام داده وزیاد ترین شهدارا تقدیم وطن کرده است ، اما وارثان این شهدا امروز باچه مشکلاتی مواجه است ، این است حق شهدا برگردن ما ؟ نه مردم بامیان ازآغازدوران معاصر تابه امروز مورد کم لطفی قرار گرفته است . بعد ازطالبان که مردم بامیان را قتل عام کردند وبزرگتین ضربه هارا برپیکر داغداروزخمی این مردم  وارد کردند . دولت منتخب هم مرهمی براین زخمها ننهاد .

ازطالبان گله کردن دیوانگی است ، چون هدفی جز تخریب وکشتارنداشتن . اما ازدولتی که شعارش عدالت اجتماعی وانکشاف متوازن است باید گله کرد وفریاد زد ویارآورشد که بامیان هم عضوی ازاعضای پیکری واحدی به نام افغانستان است ، تافته جدابافته نیست .

بامیان ولایتی است که درده سال اخیر امن ترین نقطه افغانستان بود ومردم بامیان ثابت کرده اند که چقدر ازجنگ و آوارگی بیزاروتشنۀ صلح و امنیت و بازسازی هستند ، اما دریغ کمترین توجهی به این مردم نشده وبازسازی هم دراین ولایت کم رنگ به نظر می رسد .

 

سرچشمه ها :

1 – جوینی ، عطاملک ،تاریخ جهانگشای ،به کوشش محمد قزوینی .

2 – حبیبی ، عبدالحی ، جغرافیای تاریخی افغانستان .

3 – دایرة المارف آریانا ،کابل ، 1341 ش

4 – برشنا ،عبدالغفور،«نگاهی به تاریخ هنرهای زیبا درافغانستان »،آریانا ، کابل .

 


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com