عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 115
نویسنده : جاذبه وب

بی رویایی از هیچ

در وهم و خیال

چه زود گذشت قصه گذر

و گذر کردی از من بی هیچ کلامی هیچ نگاهی

گفتم بگو چیست راز نشستن در نگاه دیگری

باز هیچ کلامی

ننگریستی

به نگریستنم

و باز قصه گذر از نگاهت

بی هیچ کلامی

و سالهاست برگهای پاییزی خودشونو رنگی می کنند به پیشوازت

تا تو بیایی بگذری

و اینبار حتی نیومدی به دیار

قصه گذر شده بود قصه فرار

 


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 913
نویسنده : جاذبه وب

 

 

 "وطن امروز" در یادداشتی نوشت: جهانیان در صحنه نبرد با تروریست‌های داعش در عراق نام مردی را بیش از همه می‌شنوند، مردی که ولایتمداری و عشق و علاقه‌اش به حضرت امام خامنه‌ای رهبر حکیم انقلاب اسلامی زبانزد خاص و عام است، مردی که بسیاری از معادلات در عراق و سوریه با تفکر و راهبردهای وی رقم خورده است؛ سردار سرلشکر قاسم سلیمانی یا به قول رسانه‌های جهان «ژنرال سلیمانی». مردی به جای مانده از ۸ سال دفاع‌‌مقدس و نمونه‌ای از صدها قهرمانی که جان خویش را برای دفاع از سرزمین‌های مقدس اسلامی به کف گرفتند و تاریخ در برابر غیرت و رشادت‌های آنان کمتر نمونه‌ای دیده است.

 
رسانه‌های غرب به او لقب «مردی در سایه» داده‌اند و او را «قهرمان ملی ایرانیان» می‌دادند و با اندک گشت و گذاری در اخبار رسانه‌ها، این سردار دلیر سرافراز ارتش اسلام را ژنرالی می‌دانند که در صحنه نبرد عراق، صحنه‌گردان است و مبارزان شیعه و کرد، شیفته شخصیت و متانت و خاکی بودن وی در کنار ویژگی‌های مدیریتی‌اش هستند که چگونه با تدابیر جنگی منحصر به فردش، سران و فرماندهان خبیث، خشک‌مغز و سفاک گروهک تروریستی داعش را یکی پس از دیگری از صحنه حذف می‌کند و نام وی رعشه بر اندام آنها انداخته است.


 
بسیاری از تحلیلگران، سرلشکر سلیمانی را مبارزی می‌دانند که خواب را از دشمنان «ایران اسلامی» ربوده و امنیت و آرامشی که امروز در مرزهای جمهوری اسلامی ایران شاهد هستیم، مدیون مجاهدت‌ها و تلاش‌های این دلاورمرد کرمانی است.

 
به جرات می‌توان گفت سردار سلیمانی بیش از آنکه در داخل شناخته شده باشد، در خارج از مرزهای ایران بویژه در عراق و سوریه شناخته شده و اکنون کمتر دولتمرد یا نظامی‌ای را در پایتخت‌های آمریکا و اروپا می‌توان نام برد که نام «قاسم سلیمانی» را نشنیده باشد، چرا که این فرمانده ۵۷ ساله و نیروهای تحت امرش با تاکتیک‌ها و استراتژی‌های نظامی مثال‌زدنی و شگفت‌انگیز که ناشی از ایمان الهی و هدایت‌های او است، در به زانو آوردن گروهک داعش از چنان موفقیت‌هایی برخوردار شده‌اند که در اتاق‌های جنگ آمریکایی و اروپایی همواره نام قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده‌ای که با شناخت دقیق از اوضاع منطقه، توانسته مانع پیشروی تروریست‌های داعش در مناطق مختلف عراق و سوریه شود، شناخته می‌شود و جالب آنکه این سردار رشید اسلام از چنان ارتباطات صمیمی و تنگاتنگی با قبایل عراقی برخوردار است که مبارزان شیعی و کرد را به پیروزی‌های متعددی در تکریت، آمرلی و دیگر مناطق هدایت کرده است.


اگرچه رسانه‌های غربی در موارد متعددی تلاش کرده‌اند به انحای مختلف چهره‌ای مخدوش از سرلشکر سلیمانی به تصویر کشند اما تمام آنها به این واقعیت اذعان دارند که آمریکا با همه امکانات و تجهیزات پیشرفته نظامی نیز نتوانسته است در زمینگیر کردن گروهک تا دندان مسلح داعش که به مدرن‌ترین ادوات نظامی مجهز است، به موفقیت دست یابد اما ژنرال سلیمانی با تاکتیک‌هایش از موفقیت‌های بسیاری در صحنه نبرد در عراق برخوردار شده و همین رسانه‌ها تاکید دارند سردار از احترام بالایی در میان اردوگاه‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب داخل ایران برخوردار است که وی را یک استراتژیست نظامی تاثیرگذار می‌دانند.

 

روزنامه انگلیسی «فایننشال تایمز» در توصیف سردار می‌نویسد: «ژنرال سلیمانی به دلیل وفاداری‌اش به آیت‌الله خامنه‌ای رهبر عالی ایران شناخته شده است و مسؤول اجرای سیاست‌های وی برای ارتقای ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای و دور کردن بسیاری از تنش‌ها در خاورمیانه از طریق مقابله با رقبا در دیگر کشورها از جمله لبنان، سوریه، عراق و افغانستان است».

 
سردار سلیمانی را باید نماد ژئوپلیتیک جمهوری اسلامی دانست که دستاوردهای بزرگی نیز به دست آورده است و فرمانده‌ای است که با تضعیف اقتدار و دست برتر آمریکا در عراق و افغانستان، باعث کاهش نفوذ ایالات متحده در منطقه شده است.

 
فایننشال تایمز در گزارشی سردار سلیمانی را فردی کلیدی در حمایت از حزب‌الله لبنان در جنگ علیه رژیم صهیونیستی و کمک به باقی ماندن بشار اسد رئیس‌جمهوری سوریه در قدرت می‌داند.


سرلشکر سلیمانی به عنوان فرمانده سپاه قدس از توانایی‌های گسترده‌ای در اجرای سیاست‌های نظامی جمهوری اسلامی ایران در خارج از مرزهای ایران برخوردار است و به عنوان سربازی که مورد وثوق و عنایت رهبر بزرگوار انقلاب است، در همه ماموریت‌ها و مسؤولیت‌هایی که در چارچوب منافع ملی و صیانت از جمهوری اسلامی ایران به وی واگذار شده، با سربلندی بیرون آمده است و همه این موفقیت‌ها و پیروزی‌ها را باید ناشی از اخلاص و ولایتمداری او دانست که با وجودی که یکی از عالیرتبه‌ترین فرماندهان نظامی ایران است، «بسیجی‌وار» در خطوط مقدم در کنار دیگر رزمندگان آن هم در خاک کشور همسایه برای اهداف متعالی مبارزه می‌کند و لرزه بر اندام تمام دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و اسلام عزیز انداخته است.



کافی است به عکس‌هایی که از سردار سلیمانی در مناطق مختلف عراق گرفته شده است، نگاهی انداخت تا فهمید افتادگی و متانت در چهره دوست‌داشتنی و صمیمی وی موج می‌زند اما در پس این چهره صمیمی، مردی استوار با اراده‌ای آهنین نهفته است که خواب خوش را بر صهیونیست‌ها، تکفیری‌ها و هر حرامی دیگری، حرام کرده و آمریکایی‌ها وی را کابوس و دلیل اصلی شکست‌های خود در منطقه می‌دانند. او مردی است از جنس مردم نه همچون ژنرال‌های آمریکایی که در اتاق‌های امن و دور از تهدید در هزاران کیلومتر آن‌سوتر برای منطقه نسخه می‌پیچند و هنوز آفتاب سوزان عراق را بر چهره خود لمس نکرده‌اند. او با شیعیان عراق چفیه به سر می‌شود و با کردهای عراق، شلوار کردی می‌پوشد.

مردی است یکرنگ از جنس همرزمان شهیدش که روزگاری نه خیلی دور، جان خود را بر کف گرفته و برای بیرون راندن صدام و صدامیان، سلاح به دست گرفتند تا امروز من و تو در آرامش و امنیت زندگی کنیم. مردانی از جنس سلیمانی رفاه و زندگی آسوده را از خود و خانواده خود محروم کردند تا ایران و ایرانی سرفراز بر تارک دنیا بدرخشد و اگر امروز جمهوری اسلامی ایران در آرامش و امنیت در منطقه‌ای نا امن به‌سر می‌برد که گرگان و درندگان چشم طمع به آن دارند، همگی مرهون عظمت و جانفشانی‌های سردارانی چون قاسم سلیمانی است. سربازی بی‌ادعا و «مرید رهبر» که هدایتگر کشتی انقلاب با حضورش آسوده‌خیال بوده و می‌داند ملت حق‌شناس ایران قدردان زحمات و تلاش‌های او است. سلیمانی نه فقط چهره سال که بر جلد نشریات داخلی و خارجی نقش بسته بلکه چهره‌ای است که در قلب هر ایرانی، عراقی، سوری و هرآنکه دلش به عشق اسلام می‌تپد، جایی محکم گرفته است.

هموطن! باید برای احترام به سردار سلیمانی بلند شد و بر شرفش درود فرستاد که آرامش و امنیت‌مان را مدیون او هستیم.. سردار درود... سردار سپاس... !

 

 اگر امروز حاج قاسم دارد در عراق چای می‌نوشد٬ اگر دارد آرام قدم می‌زند و با رزمنده‌های عراقی عکس یادگاری می‌گیرد٬ اگر روی بلندی می‌ایستد تا منطقه‌ی نبرد شیربچه‌های سنی و شیعه‌اش را با شرنطفه‌های تکفیری رصد کند٬ اگر وسط بین‌الحرمین قدم می‌زند و به زیارت می‌رود٬ اگر می‌رود به دیدن خانواده‌ی شهدای عراقی٬ اگر نبردی را فرماندهی می‌کند٬ اگر شهری را آزاد می‌کند٬ اگر مادر شهیدی را دلداری می‌دهد٬ اگر برادر شهیدی را لباس رزم می‌پوشاند برای ادامه‌ی راه برادرش٬ و ده‌ها اگر دیگر٬ حاصل زحمات دیگرانی است که روزگاری نه چندان دور با او زیسته‌اند و خوشی‌های امروزش٬ حاصل کار آن‌هاست٬ در آن روزگار.

حاج قاسم در عراق

بیست و نه سال قبل٬ وقتی والفجر هشت انجام شد و بعثی‌های خواب‌زده دیدند بسیجی‌های خمینی بالای سرشان ایستاده‌اند و حتی ژنرال‌ها فرصت نکردند درجه‌های‌شان را بزنند روی دوش‌‌های لرزان‌‌شان٬ نبرد به گونه‌ای ادامه یافت که عده‌ی زیادی از بعثی‌ها راه جزیره‌ی بوبیان را پیش گرفتند و راهی خاک کویت شدند برای فرار. برخی راه خور عبدالله را پیش گرفتند و زدند به باتلاقی که شد گورستان‌شان. 

نیروهای عراقی هنگام خروج از باتلاق/ عملیات والفجر هشت

 

برخی هم از نیمه‌راه از باتلاق خارج شدند. درست همین‌جا بود که مردانی از جنس حاج قاسم٬ دست عراقی‌های بی‌پناه را گرفتند و از باتلاق خارج کردند. سر و روی‌شان را شستند و آن‌ها را کنار خود نشاندند تا سال‌ها بعد٬ یعنی همین امروز که من و شما نشسته‌ایم به تماشای عکس‌های حاج قاسم در نبرد با تکفیری‌ها٬ او خیالش از بابت سربازان آخرالزمانی سید‌الشهدا علیه‌السلام راحت باشد و بی هیچ دغدغه‌ای در سرزمینی رفت و آمد کند که حالا دیگر حکم وطن را دارد برایش. و البته این سرزمین از همان روز که زمین از خاک کربلا گسترده شد٬ سرزمین مادری همه‌ی مجاهدان عالم شد.
 

یاد فرماندهان بزرگ این عملیات به خیر که حتی آب نوشیدنی بسیجی‌ها را هم به اسرای عراقی دادند. حاج مهدی طیاری٬ حاج یونس زنگی‌آبادی و...

حاج قاسم سلیمانی در عملیات والفجر هشت
 

رزمنده ایرانی در حال کمک به اسیر عراقی/ عملیات والفجر هشت
 
 

 

رزمنده ایرانی در حال دادن آب به اسیر عراقی/ عملیات والفجر هشت
 

رزمندگان ایرانی در حال کمک به اسرای عراقی/ عملیات والفجر هشت 

 ----------------------------------------------------------------------------------

تی شرت خبرساز مجری برنامه زنده+عکس

مجری برنامه ویتامین سه بخش پایانی برنامه خود را به گرامیداشت سالروز تولد سردار قاسم سلیمانی اختصاص داد.

«علی مرادی» مجری برنامه صبحگاهی «ویتامین سه» بخش پایانی برنامه خود را به مناسبت تولد سردار قاسم سلیمانی به قدردانی و تشکر از زحمات این بزرگمرد اختصاص داد.

b2ap3_thumbnail_063b16291eeff39a1c531857b396e09c_M.jpg

مرادی که در طول برنامه لباسی منقش به تصویر سردار سلیمانی به تن کرده بود، جدای از القابی که برای سردار سلیمانی در نظر گرفته‌اند، ایشان را سرباز ولایت خطاب و یادآوری کرد که سردار سلیمانی باعث امنیت خیلی از مناطق مرزی کشور است و خدمتگزار ملت است.

او در این برنامه اعلام کرد امروز سردار سلیمانی به اسطوره بسیاری از جوانان ایران زمین تبدیل شده و تاکید کرد که اسطوره خودم همواره این مرد بزرگ است و کور شود هرکه نمی‌تواند او را ببیند.

در ادامه نیز حاضران در استودیو به احترام سردار سلیمانی ایستادند و به عنوان هدیه تولد این مرد بزرگ صلواتی برای سلامتی‌اش فرستادند و در ادامه هم برای رشادت‌های وی کف زدند.

ستاره نیوز
------------------------------------------------------------------------------

امروز، زاد روزِ شیرمردیه که دوست و دشمن به قابلیتها و ویژگی هاش اذعان و اعتراف دارند .
مردی که اگر امثالشون نبودند، فقط خدا میدونه الان چه بلاهایی که سر کشور عزیزمون نیامده بود .
عزیزی که با همتش و حضورش و عنایاتِ خاص الهی و نیروهاش، دشمنان رو دهها و صدها کیلومتر دورتر از مرزهای ما زمین گیر کرده، تا ایران و ایرانی در امنیت و آرامش باشه.
کسی که بیشتر از خانوادش، نیروهاش می بیننش و ازش خبر دارند .
فرمانده ای لایق و شجاع، که شبهای زیادی رو نه در خاک ایران، که در جغرافیای مقاومت، گاه بر روی خاک، می خوابه، تا من و شما و خونواده هامون، سر خونه زندگی مون باشیم و ارام و بی دغدغه و بی هراس از ناامنی و بی ترس، اسوده بخوابیم .
از حاج قاسم، زیاد میشه گفت، در عین حال، همه چیز رو هم دربارشون نمیشه بیان کرد .

به پاس تمام دلیری ها،رشادتها، اقتدار، ایثار و از خودگذشتگی هاش و همتش برای امنیت ایران عزیز،.صلواتی هدیه میکنیم برای سلامتی و طول عمر با برکتشون، تاخاری شود در چشم دشمنان .

٢٠اسفند، تولدِ سردار دلها، سردار عشق حاج قاسم سلیمانی بر همه دوستدارنش مبارک .

متن: حسن شمشادی – خبرنگار صدا و سیما در سوریه



به مناسبت تولد سرلشکر قاسم سلیمانی؛
 
 "قاسم سلیمانی" در 20 اسفند سال 1335 در روستای کوهستانی و دورافتاده رابُر در "استان کرمان" به دنیا آمد. وی در 12 سالگی، پس از پایان تحصیـلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترک کرد و مشغول به کار بنایی در کرمان شد.

چندی بعد به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سال‌ها نیز فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد. وی پس از پیروزی انقلاب، به عضویت مجموعه «سپاه افتخاری» که به وسیله پدر "شهید قاضی" تاسیس شده بود، درآمد. با شروع جنگ تحمیلی، راهی جبهه شد و کمی بعد، فرمانده بسیجی‌ های هم‌ ولایتی‌ اش شد و سپس لشکری از همین بسیجی‌ها تشکیل داد و به "لشکر ۴۱ ثارالله" شهرت یافت.

وی در طول دوران دفاع مقدس

 

، با لشکر تحت‌ امر خود در عملیات‌های زیادی از جمله والفجر 8 ، کربلای 4 ، کربلای 5  و تک شلمچه حضور موثر داشت. با پایان جنگ، لشکر 41 ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت می‌شدند.

وی در سال 1376، از سوی حضرت آیت‌ الله خامنه‌ ای فرماندهی کل قوا به تهران فراخوانده و مسئولیت سپاه قدس به او سپرده شد. در ۴ بهمن ۱۳۸۹ درجهٔ سرلشکری دریافت کرد. مقام معظم رهبری در تقدیر از عملکرد قاسم سلیمانی از او به عنوان «شهید زنده» نام بردند.


حاج قاسم سلیمانی نقش مهمی در دادن قدرت نظامی به حزب‌ الله لبنان، عقب‌ راندن اسرائیل از جنوب لبنان، جنگ افغانستان، شکل‌ دهی به فضای سیاسی عراق پس از سرنگونی رژیم صدام، تغییر روند جنگ داخلی سوریه و مقابله با داعش در عراق داشته است. وی تا پیش از حضور علنی در جنگ علیه داعش در عراق، از حضور در انظار عمومی پرهیز می‌کرد؛ ولی حکومت ایران با معرفی و شناساندن وی از زمان حضورش در عراق در نبرد علیه داعش و انتشار تصاویر متعددش با مدافعان عراقی، جهان را شوکه کرد.

 

سردار سلیمانی عزیز با دوروز تاخیر تولدتون رو تبریک عرض میکنم شما مایه افتخار و غرور وعزت ما ایرانیها هستی و افتخار میکنیم که سرداری مثل شما داریم کاش لیاقت این رو داشتیم که در رکاب شما بجنگیم.به نظر من باید کارگردانهایی مثل ده نمکی و حاتمی کیا به فکر ساخت فیلمی برای شما باشند این تنها کاری که میشه برای رشادتهای شما کرد وجوونهای مملکت بیشتر شمارو بشناسند وخودشون رو درگیر این جناههای اختلاس گر سیاسی نکنن ومردان باغیرتی مثل شمارو الگو خودشون قرار بدن.هزار ساله بشی سردار و با صاحب این روز مهدی صاحب الزمان دشمنامون رو نابود کنی

http://www.aparat.com/v/QaTbV

http://www.aparat.com/v/WEmh3
--------------------------------------------------------------------------------------

قاسم سلیمانی
 
محل تولد روستای قنات ملک، شهرستان رابر، استان کرمان،  ایران
تاریخ تولد ‎۲۰ اسفند ۱۳۳۵
۱۱ مارس ۱۹۵۷(۱۹۵۷-03-۱۱) ‏(۵۸ سال)
لقب حاج قاسم، سردار، ژنرال
تابعیت  ایران
یگان‌های خدمت IRGC-Seal.svg سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
درجه 19- Sarlashgar-IRGC.png سردار سرلشکر پاسدار
فرماندهی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (از سال ۱۹۹۸ - تاکنون) کرمان
جنگ‌ها جنگ ایران و عراق
جنگ داخلی سوریه
حمله به شمال عراق (۲۰۱۴)
عملیات‌های مهم والفجر ۸ (فتح فاو)
کربلای ۴
کربلای ۵
تک شلمچه

قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران است.[۱] او در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود.[۲] وی در ۴ بهمن ۱۳۸۹ درجهٔ سرلشکری دریافت کرد. آیت الله علی خامنه‌ای رهبر ایران در تقدیر از عملکرد قاسم سلیمانی از او به عنوان «شهید زنده» نام برده است.[۳]

طبق منابع غربی، سلیمانی نقش مهمی در دادن قدرت نظامی به حزب‌الله لبنان، عقب‌راندن اسرائیل از جنوب لبنان، جنگ افغانستان، شکل‌دهی به فضای سیاسی عراق پس از سرنگونی رژیم صدام، تغییر روند جنگ داخلی سوریه و مقابله با داعش در عراق داشته است. وی تا پیش از حضور علنی در جنگ علیه داعش در عراق، از حضور در انظار عمومی پرهیز می‌کرد؛ ولی حکومت ایران با معرفی و شناساندن وی از زمان حضورش در عراق در نبرد علیه داعش و انتشار تصاویر متعددش با مدافعان عراقی، جهان را شوکه کرد.[۴]

 زندگی‌نامه

قاسم سلیمانی در روستای قنات ملک در شهرستان رابر در استان کرمان به دنیا آمد.

§عضویت در سپاه و جنگ ایران و عراق

وی پس از پیروزی انقلاب، درعین ادامه کار در سازمان آب کرمان، به عضویتِ مجموعهٔ «سپاه افتخاری»، که به وسیلهٔ پدرِ شهید قاضی تأسیس شده بود، درآمد.[۵]

سلیمانی بیان می‌کند که به محض بازگشت از مهاباد به ریاست پادگان قدس سپاه در کرمان منصوب می‌شود. با حمله عراق به ایران، سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش می‌دهد و به جبهه‌های جنوب اعزام می‌کند و کمی بعد، خود در رأس یک گروهان به سوسنگرد اعزام می‌شود تا جلوی پیشروی عراق در جبههٔ مالکیه را بگیرد. سلیمانی در بیشتر عملیات عمدهٔ نظامی دوران جنگ با عراق شرکت کرد.

با پایان یافتن جنگ در ۱۳۶۷، لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت می‌شدند.

سلیمانی به تازگی مورد آشتی نظامی ایران و آمریکا مشروط به پذیرفتن قدرت نظامی ایران در منظقه خاورمیانه را مطرح کرده‌است.[نیازمند منبع]

قاسم سلیمانی یکی از امضا کنندگان نامه تهدیدآمیز فرماندهان سپاه در جریان وقایع ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به محمد خاتمی رئیس جمهوری وقت ایران بود.[۶][پیوند مرده]

§مبارزه با مواد مخدر

بی‌درنگ پس از آتش‌بس با عراق، دولت ایران، سپاه پاسداران را مأمور مبارزه با قاچاقچیان بزرگ مواد مخدر کرد. قاسم سلیمانی تا هنگام انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با باندهای قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان جنگیده‌است.[۷]

§انتصاب به فرماندهی نیروی قدس

قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۶، هم‌زمان با اوج‌گیری طالبان در افغانستان، به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.[۸]

انتصاب سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس همزمان با قدرت گرفتن طالبان یک پیش‌آمد محض نبود. او از این رو انتخاب شد که بومیِ یک منطقه کوهستانی به نام رابر در کرمان بود و با نظام سیاسی جوامع قبیله‌ای به طور کلی و با جامعه افغانستان به ویژه آشنایی نزدیک داشت. او با تجربه‌ای که از جنگ داخلی کردستان داشت نیز گزینهٔ مناسبی بود، چون بنا بود در افغانستانِ عصر طالبان که درگیر جنگ‌های داخلی بود وارد عمل شود. از همه مهم‌تر این‌که سلیمانی در هشت سال جنگ با عراق و نیز مبارزه با باندهای مواد مخدر در مناطق مرزی ایران و افغانستان تا پیش از انتصابش به فرماندهی سپاه قدس تجربهٔ بی‌مانندی اندوخته بود.[۹]

مئیر داگان رئیس سابق موساد می‌گوید «او با هر گوشه از نظام رابطه دارد. او کسی است که من به آن می‌گویم باهوش از نظر سیاسی.»[۱۰]

§در عراق

موفق الربیعی سیاست‌مدار و وزیر سابق امنیت ملی عراق در مصاحبه‌ای با روزنامه الشرق الاوسط، سلیمانی را «بدون شک قدرت‌مندترین مرد در عراق» خوانده است.[۱۱] به گفتهٔ او سپاه قدس به فرماندهی سلیمانی در تمامی زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و امنیتی و به ویژه در منطقه سبز بغداد (که سفارت‌خانه‌های غربی و عربی و ادارات و خانه‌های مقامات دولتی و اعضای پارلمان عراق در آن قرار دارد) نفوذ دارد.[۱۲][۱۳] نیروی قدس به رهبری سلیمانی نقش تأثیرگذاری در روند جنگ عراق داشته است.

در ۱۱ ژانویهٔ ۲۰۰۷، استنلی مک‌کریستال ژنرال آمریکایی مطلع شد محمدعلی جعفری فرمانده سپاه و قاسم سلیمانی از طریق چند خودرو در حال حرکت به مرز ایران و عراق هستند. در عراق آمریکایی‌ها در حال تعقیب آن‌ها بودند. کاروان خودروها وارد ساختمان ناشناخته‌ای در شهر اربیل کردستان عراق شدند که روی آن فقط نوشته بود «کنسولگری»، که نشان می‌داد افراد داخل ساختمان تحت پوشش دیپلماتیک عملیات انجام می‌دهند. نظامیان آمریکایی وارد ساختمان شدند و ۵ ایرانی که همگی پاسپورت دیپلماتیک داشتند را دستگیر کردند، اما اثری از محمدعلی جعفری و قاسم سلیمانی نبود. به گفتهٔ مک‌کریستال، هر پنج نفر از اعضای سپاه قدس بودند. ۹ روز بعد از این واقعه، ۹ تا ۱۲ شبه نظامی به رهبری گروه شبه نظامی شیعهٔ عصائب اهل الحق طی حمله‌ای به مقر فرماندهی نظامیان آمریکا در کربلا که در بین مراکز فرماندهی پلیس عراق واقع است، سوار بر تعدادی خودروی نظامی با گذشتن از چندین لایهٔ امنیتی، به ساختمان اصلی فرماندهی که در آن هنگام ۳۰ آمریکایی در آن مستقر بود نفوذ کردند و ۴ نظامی آمریکایی را اسیر گرفتند و از منطقه خارج شدند و به نزدیکی رود فرات رفتند، در نهایت با تعقیب هلیکوپترهای آمریکایی شبه نظامیان فرار کردند و در مجموع پنج نظامی آمریکایی کشته شدند. این عملیات «برجسته‌ترین و پیچیده‌ترین عملیات در طول چهار سال جنگ» در عراق توصیف شده و افسران آمریکایی و مقامات عراق ادعا کرده‌اند ایران در آن نقش داشته و پاسخی به اسارت ۵ ایرانی در اربیل بوده است. این نخستین بار بود که آمریکایی‌ها مستقیماً به قاسم سلیمانی و نقش او در عراق اشاره کردند.[۱۰]

در سال ۲۰۰۹، گزارشی افشا شد که کریستوفر رابرت هیل ‏(en)‏ و ریموند تی اودیرنو ‏(en)‏ (بالاترین مقامات آمریکا در بغداد در آن هنگام) در دفتر جلال طالبانی (که از دهه‌ها پیش با سلیمانی ارتباط داشته است) با قاسم سلیمانی ملاقات کرده‌اند. هیل و اودیرنو بعداً این خبر را رد کردند.[۱۴]

در ۲۲ دسامبر ۲۰۱۰، جیمز جفری (سفیر آمریکا در عراق) و لوید آستین (فرمانده ارشد نظامیان آمریکا در عراق)، در بیانیه‌ای تشکیل دولت جدید عراق به رهبری نوری المالکی را تبریک گفتند. به گفتهٔ سران عراقی، هنگام انتشار این بیانیه، آمریکایی‌ها خودشان می‌دانستند که در واقع سلیمانی آن‌ها را از عراق بیرون کرده است. حزب ایاد علاوی سیاست‌مدار سکولار طرف‌دار آمریکا، اکثریت اعضای پارلمان را داشت ولی در نهایت به قدرت نرسید چون آمریکا او را به نفع نوری المالکی کنار زد. به گفتهٔ خود علاوی، اگر او نخست‌وزیر می‌شد نیازمند حمایت آمریکا بود، اما آمریکا مایل بود عراق را ترک کند، و «عراق را به ایران داد». درنهایت جلال طالبانی و نوری المالکی که هر دو از نزدیکان و کاندیداهای مورد ترجیح سلیمانی بودند، به قدرت رسیدند. رهبر سابق عراق می‌گوید «ما به آمریکایی‌ها می‌خندیدیم ... سلیمانی کاملاً آن‌ها را ضربه‌فنی کرد، و آمریکایی‌ها در ظاهر تشکیل دولت جدید را به یکدیگر تبریک می‌گفتند.»[۱۰]

گفته شده است سلیمانی پیامی را از طریق یک پیامک به جلال طالبانی به دیوید پترائوس ژنرال آمریکایی و رئیس سازمان سیا فرستاده است با این محتوا که: «پترائوس عزیز، شما باید بدانید که من سیاست‌های ایران در قبال عراق، لبنان، غزه و افغانستان را کنترل می‌کنم. در واقع سفیری که در بغداد است از اعضای نیروی قدس است. شخصی که قرار است جایگزین او شود هم از اعضای نیروی قدس است.»[۱۰]

سلیمانی خود در نشست مقدماتی «کنفرانس جوانان و بیداری اسلامی» گفت: «ایران در جنوب لبنان و عراق نیز حضور دارد. در واقع این مناطق به نوعی تحت تأثیر عملکرد و تفکر جمهوری اسلامی ایران هستند.» اما تعدادی از نمایندگان پارلمان عراق در بیانیه‌ای سخنان سلیمانی را محکوم کرده و وی را دچار توهم خواندند.[۱۵]

§فرماندهی ارتش عراق

پس از یورش پیکارجویان افراطی دولت اسلامی عراق و شام (داعش) در ژوئن ۲۰۱۴ (خرداد ۱۳۹۳) به شمال عراق و تصرف برخی از شهرهای این کشور از جمله موصل و تکریت و از هم پاشیدن ارتش عراق و ناتوانی نیروهای مسلح این کشور در نبرد با داعش و پس از جدی شدن خطر تصرف بغداد (پایتخت عراق) توسط این گروه تروریستی، روزنامه ساندی تایمز انگلیس، وال‌استریت ژورنال و نیویورک تایمز مدعی شدند ایران فرماندهی ارتش از هم فروپاشیده عراق را برعهده گرفته تا با نیروهای گروه تروریستی داعش مقابله کند. ژنرال قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران، عملیات دفاع از بغداد پایتخت عراق را در مقابل حملات نیروهای گروه تروریستی داعش، فرماندهی می‌کند. یک منبع عراقی مدعی شد: سردار سلیمانی با ۶۷ مشاور ارشد خود به عراق سفر کرد و فرماندهی عملیات‌ها را برعهده گرفت و بر استقرار نیروهای عراقی و برنامه‌ریزی برای عملیات، نظارت دارد.[۱۶][۱۷][۱۸][۱۹][۲۰]

§در کردستان عراق

در تابستان ۱۳۹۳ به دنبال هک شدن ایمیل نماینده اقلیم کردستان عراق در ایران مکاتباتی افشا شد که این مقام باسابقه کرد در تهران را مقابل پرسش رسانه‌ها قرار داد. در این مکاتبات، به یک مقام ایرانی بیش از بقیه اشاره شده بود: قاسم سلیمانی. این نخستین بار بود که یک مقام ارشد حکومت اقلیم کردستان عراق با صراحت و با جزئیات به نقش تعیین‌کننده فرماندهی می‌پرداخت که سال‌ها پیش رسانه‌های عراق به او لقب "ژنرال بی‌سایه" داده بودند. در بسیاری از این نامه‌ها از شخص سومی با اسم اختصاری "حاجی" یاد می‌شود؛ فردی که آقای دباغ در برنامه اخیر تلویزیونی خود، او را این‌گونه معرفی کرد: "طبیعتاً وقتی اسم سپاه قدس می‌آید، در رأس آن نام قاسم سلیمانی نیز تداعی می‌شود؛ او شخصِ اول خاورمیانه است."[۲۱] سردار امیرعلی حجازی سرپرست واحد هوافضای سپاه پاسداران مهر ماه ۱۳۹۳ طی گفتگویی تایید کرد که آقای سلیمانی و ۷۰ نفر از سربازان او به جنگجویان کرد عراقی کمک کردند مانع پیشروی داعش شدند.[۲۲]

§جنگ داخلی سوریه

جان مگوایر افسر سابق سیا گفته است نبرد القصیر (۲۰۱۳) ‏(en)‏ که منجر به بازپس‌گیری شهر استراتژیک القصیر توسط ارتش سوریه و نقطهٔ عطفی در جنگ بود، تحت نظارت و فرماندهی سلیمانی بوده است و این نبرد را «یک پیروزی بزرگ» برای او خوانده است.[۱۰]

پس از وقوع یک انفجار مهیب در دمشق که به کشته و زخمی شدن چندین مقام سوری انجامید رسانه‌های جهان گزارش دادند که قاسم سلیمانی نیز در میان کشته‌شدگان قرار دارد و شایعه دخالت ایران در سوریه و کمک به بشار اسد برای سرکوب مخالفان قوت گرفت. چند روز پس از این ادعا قاسم سلیمانی در دیدار مسئولان نظام ایران با سید علی خامنه‌ای در تهران حضور یافت.

مجلهٔ وایرد او را در نخستین جایگاه فهرست «خطرناک‌ترین مردم جهان» قرار داده است.[۲۳] نشریه نیویورکر وی را تاثیرگذارترین فرمانده نظامی جنگ داخلی سوریه لقب داده است.[۲۴] قاسم سلیمانی روز پنجشنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۱۵ دو روز پس از حمله اسرائیل به کاروان نظامی مشترک ایران و حزب‌الله در القنیطره که به کشته شدن جهاد مغنیه فرزند عماد مغنیه منجر شد در بیروت حاضر شده و پس از ملاقات با حسن نصرالله به زیارت مزار جهاد مغنیه رفت، که احتمالات درباره نقش مؤثر وی در برنامه ریزی برای عکس العملی موشکی حزب‌الله دربرابر اسرائیل را تقویت می‌کند.[۲۵]

§تحریم و تهدید به ترور

مقامات وزارت امورخارجه ایالات متحده آمریکا وی را متهم به همکاری با نیروهای امنیتی سوریه در جریان اعتراضات در این کشور و سرکوب مخالفان بشار اسد کرده‌است. در پی این اتهام وزارت خزانه‌داری ایالات متحده آمریکا وی را تحریم کرده‌است.[۲۶]

پس از تکرار بسیار نام قاسم سلیمانی در رسانه‌های جهان، خبرگزاری فرانسه خبری را منتشر ساخت که از احتمال ترور وی توسط دولت آمریکا پرده بر می‌داشت. بر اساس این خبر جک کین فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش آمریکا که در نشست استماع کنگره آمریکا حضور داشت با اشاره به طرح ترور مقامات ایرانی به ویژه مقامات ارشد سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران، گفت: چرا آن‌ها را به قتل نرسانیم؟ آنها قریب به هزار آمریکایی را کشته‌اند، چرا ما عامدانه آنها را ترور نکنیم؟ نمی‌گویم که اقدام نظامی انجام دهیم، من پیشنهاد می‌دهم عملیات محرمانه انجام دهیم. باید فشارهای شدیدی روی آن‌ها اعمال کنیم. همچنین رویل مارک گریچ از کارشناسان مؤسسه به دفاع از دموکراسی اظهار داشت: آنان به اندازه ما دارای منطق نیستند، فکر نمی‌کنم بتوانید بدون به قتل رساندن یکی از آن‌ها، مرعوب‌شان کنید. قاسم سلیمانی خیلی زیاد سفر می‌کند، بروید او را دستگیر کنید یا به قتل برسانید! به گزارش خبرگزاری فرانسه در ادامه این اظهارت برخی از نمایندگان آمریکایی اعلام کردند ما انجام هرگونه اقدامی درباره ایران را دور از ذهن نمی‌دانیم اما از ابراز موافقت با اظهارات جک کین سر باز زدند.[۲۷]

§در رسانه‌های داخلی

گروه موسیقی سنتی ایرانی نبض در مراسمی که روز ۲۳ بهمن ۱۳۹۳ به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی در دانشگاه علوم پزشکی ایران برگزار شد، ترانه‌ای را به سلیمانی تقدیم کرد. این کلیپ که توسط خبرگزاری فارس منتشر شد با کامنت‌هایی از خوانندگان در ستایش سلیمانی همراه شد. بسیاری از وب سایت‌های اصولگرای ایرانی این کلیپ را بازنشر کردند. شعر این ترانه به تلاش‌های سلیمانی برای نجات کشورهای عربی از دست داعش، و همچنین «آزادی» بیت المقدس و غزه می‌پردازد. در صفحه‌ای که پشت سر خواننده است، عکسی از آقای سلیمانی در کنار فرمانده شبه نظامیان شیعه سپاه بدر، رزمندگان کرد و دیگر جنگجویان دیده می‌شود.[۲۸]

§در رسانه‌های غربی

  • نیویورک تایمز، در سپتامبر ۲۰۱۳ او را به عنوان «دشمنی که هم مورد تنفر و هم مورد تحسین است» توصیف کرد. جان مگوایر افسر سابق سازمان سیا در عراق می‌گوید «او قوی‌ترین مأمور مخفی در خاورمیانه است ... و هیچ‌کس او را نمی‌شناسد.»[۱۰]
  • خبرگزاری فرانسه از او به عنوان «چهره‌ای مرموز» نام برد.
  • هفته‌نامه آمریکایی نیوزویک در نسخه بین‌المللی خود در ۳ دسامبر ۲۰۱۴ تصویری از قاسم سلیمانی را بر روی جلد خود چاپ کرد و در کنار تصویر وی بر روی جلد خود نوشت: «اول با آمریکا می‌جنگید، الان داعش را درهم می‌کوبد، او فرد باهوشی و عاشق جنگ است و خودش هم می‌داند که زبده این کار است.»[۲۹][۳۰]

§در رسانه‌های عربی

§ترانه‌ای برای "ترساندن اسرائیل و داعش

شماری از کاربران یوتیوب ترانه‌ای عربی را منتشر کردند. شعر این ترانه که از آبان تا دی ۱۳۹۳ از سوی وب سایت‌های ایرانی بازنشر شد، را علی برکت خواننده لبنانی طرفدار حزب‌الله سروده است. او در سال ۱۳۹۳ برای مدت کوتاعی به دلیل اشعار ضد سعودی اش بازداشت شد. بسیاری از وب سایت‌های ایرانی این ترانه را تحت عنوان " ترانه‌ای برای ترساندن اسرائیل و داعش" منتشر کرده‌اند.[۳۱]

§شعری برای فرمانده حاج قاسم سلیمانی

شاکر العبودی، خواننده عراقی، در مدح سلیمانی ترانه‌ای به عربی خوانده که آخرین بار در بهمن ماه ۱۳۹۳ در YouTube منتشر شد. بسیاری از وب سایت‌ها و وبلاگ‌های ایرانی این ترانه را بازنشر کردند. این در یوتیوب توسط کاربری بنام «محمد الاعقابی» منتشر شد و عنوان آن «شعری برای فرمانده حاج قاسم سلیمانی» است.[۳۲]

پیام سردار سلیمانی به زبان عرب

 

به تازگی در شبکه‌های اجتماعی، فیلمی از توصیه‌های سردار سلیمانی به فرزندان یکی از نیروهای بسیج مردمی عراق منتشر شده است.

 

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم،سردار سلیمانی در این فیلم به درخواست یکی از نیروهای بسیج مردمی در تکریت با فرزندان وی به عربی سخن می‌گوید، و به آنها توصیه می‌کند که احترام پدر و مادر خود را نگه دارند و درس بخوانند.

از پیامها و نظرات فعالان عراقی در شبکه‌های اجتماعی به خوبی می‌توان دریافت که سردار سلیمانی از محبوبیت و احترام بسیار بالایی نزد مردم این کشور برخوردار است.

سردار سلیمانی در این پیام، خطاب به فرزندان این بسیجی عراقی می‌گوید:

محمد علی/ ابالفضل/علی، سلام علیکم
حال شما خوب است؟
خوب هستید؟
خدا شما را حفظ کند انشاء الله
شما باید قدر پدرتان را بدانید و همچنین مادرتان
زیرا آنان حق بسیار بزرگی بر گردن شما دارند
هر پدر و مادری بر گردن فرزندان خود حق بزرگی دارد؛ اما شما فرق می کنید چون پدرتان یک مجاهد است و زمان زیادی را در راه جهاد و در انتظار شهادت سپری کرده است
وی همیشه منتظر شهادت بوده، و همیشه در حال فعالیت است، و بنظرم اگر میخواهید آنها را خوشحال کنید، بهترین کار این است که از آنها اطاعت کنید و از هرچیزی که جسم و روح و روان آنها را تحت تاثیر قرار دهد بپرهیزید، و از هر کاری که انها راضی نیستند پرهیز کنید
بعد از رضایت خداوند، مهمترین چیز رضایت پدر و مادر است
و این حق بزرگی است، و دلیل آن هم این است که خداوند در قرآن کریم بعد از اسم مبارکشان بر پدر و مادر تاکید می کند
این مسئله اول و اساسی است
اما مسئله دوم این است که شما باید حلال خدا را حلال بدانید و حرام او را حرام
به راه حرام نروید
راه حلال را بطور جدی بپیمایید و ان شالله خدا شمارا کمک خواهد کرد
همچنین میخواهم که بحث درس خود را بطور جدی پیگیری کنید، و علی الخصوص در این زمانی که ما هستیم، نیازمند افراد متخصص در زمینه های مختلف هستیم
عراق و شیعه ها نیازمند متخصصان هستند
و به ویژه متخصصان مجاهد
اگر شما در زمینه های مختلف تخصص بگیرید، در آینده می توانید بیشتر به این ملت مظلوم و عزیز عراق کمک کنید
خدا همیشه شما را حفظ کند




---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تاکنون مطالب بسیاری درمورد ابعاد شخصیتی قهرمان این روزهای منطقه منتشر شده است که در تمامی آن‌ها پرداخت ویژه به بُعد مذهبی شخصیت حاج قاسم سلیمانی مغفول مانده است.
 
حاج قاسم فقط یک فرمانده نظامی نیست!+تصاویر
کشف بُعد مذهبی شخصیت سردار «قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، از جمله موضوعاتی است که برای بسیاری از کارشناسان غربی حائز اهمیت است و رسانه‌ها و مطبوعات مختلف خارجی از جمله گاردین، نیویورکر، الجزیره و ... با هدف تاکید بر توجه وی به شعائر مذهب تشیع و دین اسلام، به آن پرداخته‌اند.

به عنوان نمونه، «دکستر فیلکینز» در ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۳ در نیویورکر می‌نویسد: "سلیمانی یک مؤمن واقعی به اسلام بوده و او به مراتب مهذب‌تر از خیلی افراد است".

و یا «مارتین جی» در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۴ در سایت روزنامه دیلی صباح ترکیه به نقل از فرماندهان عراقی نوشت: "سلیمانی به ما آموخت که مرگ آغاز زندگی است و نه پایان آن".

حتی می‌توان گفت که ملقب شدن وی به «حاجی» یا «حاج قاسم» (به جای عناوین نظامی) در عراق، سوریه و به طور کلی در کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز سندی بر این مدعاست، گرچه شاید از کنار این موضوع بارها بی‌تفاوت گذشته‌ باشیم.

رسانه‌های دنیا علاوه بر اینکه سردار سلیمانی را مغز استراتژیک مسائل منطقه خطاب می‌کنند، سعی دارند تا ویژگی‌های مذهبی وی را نیز برای مخاطبان خود به تصویر بکشند.

اگر تصاویر منتشر شده از این سردار ایرانی در میدان‌های جنگ عراق را مرور کنیم، قطعاً به تصاویری که نشان‌دهنده اقامه نماز جماعت و یا تصویری که وی را درحال وضو گرفتن نشان می‌دهد برخواهیم خورد.





یکی از هم‌رزمان دیرین ژنرال حاج قاسم سلیمانی اظهار داشت: حاج قاسم حتی در میدان جنگ نیز دائم الوضو است ولی با همه این تفاسیر، زمانی‌که صدای الله اکبر در میدان رزم طنین انداز می‌شود، آستین‌ها را بالا زده، دست از کار شُسته، وضو می‌گیرد و به نماز می‌ایستد.

سلیمانی در واقع یک کلاس درس محرک است که به کشورهای موردِ تجاوز قرارگرفته سفر ‌می‌کند و درس مقاومت در برابر ظلم را مطابق «فاستقم کما امرت» به همگان می‌آموزد.

برخی کارشناسان و نویسندگان غربی سردار سلیمانی را با شخصیت‌های حقیقی یا افسانه‌ای همچون "کارلا"، "نمسیس"، "فرماندهان روم باستان" و "قیصر سوزو" مقایسه می‌کنند، این درحالی است که تمامی آن‌ها فقط و فقط توانسته‌اند نام خود را در بُعد جنگاوری در تاریخچه اذهان ثبت کنند. اما دوست و دشمن، سلیمانی را با افتخار، ژنرال خطاب کرده و از سوی دیگر وی را یک فرمانده پارسا معرفی می‌نمایند.

سردار سلیمانی یک معتقد عمل‌گرا به احکام مذهب، یک فرمانده‌ با ذکاوت و یک متعهد به خاک وطن و ناموس است که اجتماع تمامی این ویژگی‌ها، وی را از سایرین متفاوت می‌سازد.

بازگشت امنیت به سامراء نیز همچون آزادسازی آمرلی، جرف الصخر، طوزخورماتو و جلولاء، نقش موثر قهرمان این روزهای اتفاقات منطقه را به رخ تشکل کذایی موسوم به "ائتلاف جهانی علیه داعش" کشاند و به همگان فهماند که این قاسم سلیمانی است که در عمل به مبارزه با پدیده تکفیر و تروریسم ایفای نقش می‌کند؛ نه آمریکا و متحدانش.




یکی از خدام حرم امامین عسکریین(ع) پس از درگریری‌های سامراء گفت: حاج قاسم در زمان ناآرامی‌های اخیر شهر سامراء همواره در این شهر حضور داشته و مرتباً برای توسل و تجدید قوای معنوی به حرم مشرف می‌شد.

وی افزود: سردار سلیمانی در این مدت، سرداب حرم امامین عسکریین(ع) را برای استراحت شبانه خود انتخاب می‌کرد.

برای فهم دقیق‌تر، چشم‌های نکته سنج را باید مسلح کرد و به جملات فرمانده معظم کل قوا درباره قاسم سلیمانی دوخت: «خود شما هم که آقای سلیمانی باشید در نظر ما شهیدید. شما شهید زنده هستید. بله، شما هم شهیدید. شما بارها در میدان جنگ به شهادت رسیدید».

درجه شهادت یعنی مهر تایید به وفاداری شهید به وطن، یعنی تجلی اصلی‌ترین مولفه یک فرد نظامی: شجاعت، و مهم‌تر از بقیه اینکه «والذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضلَّ اعمالهم سیهدیهم و یصلح بالهم و یدخلهم الجنة عرفها لهم».

کلام رهبر معظم انقلاب بدین معناست که سردار سلیمانی به هر سه درجه نهفته در کلمه شهادت رسیده است، اما کلام به اینجا ختم نمی‌شود و آیت‌الله خامنه‌ای، وی را "شهید زنده" و "کسی که بارها در میدان جنگ به شهادت رسیده" توصیف می‌کنند که باید به زبان ریاضیات گفت: این یعنی «پرانتز سخن به توان nاُم».

در مقابل مردانگی ومرامت حرفی ندارم بزنم خدا پشت وپناهت باشه سردار. کوچکتر از اونیم که بخوام در موردت حرفی بزنم خیلی مردی خیلی انشاالله که بعد سرنگونی داعش ودشمنای اسلام بعد 120 سال به شهادت برسین وحالشو ببرین کنار یارای باوفاتون خوش به سعادتتون که در همچین راهی قدم گذاشتین
--------------------------------------------------------------------------

سردار سلیمانی به روایت رسانه های خارجی


همشهری جوان - لیدا هادی: در ایران زیاد او را نمی شناسند؛ یعنی تا قبل از اینکه فرمانده بخواهد خودش را از پس سایه ها بیرون بیاورد، کسی از او خبر نداشت. همه فقط اسم گروهش را شنیده بودند؛ سپاه قدس ایران.

شوالیه آرام برمی خیزد

اما در خارج از مرزهای ایران، داستان کمی فرق دارد. خارج از مرزهای جغرافیایی ایران افسانه های زیادی درباره او سر زبان هاست. افسانه هایی که هیچ وقت درستی یا نادرستی شان از طرف هیچ مقام رسمی تایید نشده. روزی از پیامک او به ژنرال 4 ستاره آمریکایی گفتند و یک روز درباره نامه ای که مدعی بودند افراد او روی میز وزیر دفاع آمریکا گذاشته اند. «شما باید مرا بشناسی، من قاسم سلیمانی هستم.»

می گویند وقتی گوشی تلفن را دست ژنرال پترائوس، فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق دادند، با این پیغام مواجه شده. درست در زمانی که در سال 2008 برای رتق و فتق جنگ بین گروه های شبه نظامی و ارتش آمریکا به عراق رفته بود یا اینکه زمان حضور لئون پانه تا، وزیر دفاع آمریکا در عراق نامه ای روی میز دفتر کارش قرار می گیرد که به شدت او را متحیر می کند. این نامه، نامه ای بدون مهر و موم مخصوص پنتاگون بود که تنها یک جمله روی آن نوشته شده بود: «اگر لازم باشد از این هم نزدیکتر خواهیم شد؛ قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران».

از این روایت ها زیاد هستند. داستانسرایی هایی که در همه آنها سردار ایرانی با همه آرامشی که دارد، یک فرمانده مقتدر معرفی شده؛ چهره ای که می تواند منافع آمریکایی ها را به خطر بیندازد.

مسئله این است که این افسانه سرایی ها سوای راست یا دروغ بودنشان بیانگر یک موضوع است؛ اینکه مرد آرام سپاه ایران این روزها بدجوری روی اعصاب آن وری ها رفته. این همه افسانه سرایی فقط از یک مسئله خبر می دهد: «ترس».

در این گزارش بریده مطالبی که در ماه های اخیر در رسانه های پرتیراژ خارجی درباره سردار قاسم سلیمانی چاپ شده را می بینید. ذکر این توضیح لازم است که چاپ این گزارش ها به معنای تایید آنها نیست. ما در ترجمه سعی کرده ایم تا حد امکان به اصل گزارش وفادار بمانیم. البته بخش هایی که می شد از آنها برداشت امنیتی کرد، از متن حذف شده اند.

New Yorker

مردی که زیاد گوش می کند

شاید تا امروز کامل ترین تصویر بین نشریات خارجی از قاسم سلیمانی را دکتر فلیکینز ترسیم کرده باشد. این روزنامه نگار آمریکایی که برنده جایزه پولیتزر بوده، گزارش مشروحی درباره سردار سلیمانی نوشته.

شوالیه آرام برمی خیزد

در این گزارش که در نشریه نیویورکر (30 سپتامبر 2013) منتشر شده، فیلکینز از طریق مصاحبه های متعدد با مقامات آمریکایی، غربی، عراقی و ماموران اطلاعاتی، به شخصیت سردار سلیمانی و نقش او در اتفاقات منطقه پرداخته است.

در این میان تصویری که او در ورودی گزارش اش می نویسد: «فوریه سال پیش چند نفر از بانفوذترین چهره های سیاسی ایران در مسجد امیرالمومنین در شمال تهران در همایشی برای افسران سپاه دور هم جمع شدند. آنها برای ادای احترام به یکی از فرماندهان شهید آمده بودند.

حسن شاطری، یکی از فرماندهان ارشد شاخه قدرتمند و نخبه سپاه پاسداران به نام نیروی قدس بود. شاطری بخش عمده ای از عمر حرفه ای خود را در خارج از ایران گذراند. در مراسم خاکسپاری شاطری، بعضی از عزاداران گریه می کردند و برخی هم به رسم شیعیان سینه می زدند. تابوت شاطری در پرچم ایران پیچیده شده بود و اطراف آن را فرماندهانی گرفته بودند که لباس سبزرنگ سپاه را بر تن داشتند اما این وسط کسی که در ردیف دوم مسجد نشسته بود، ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس بود. مردی 56 ساله با قامتی نه چندان بلند و موهایی خاکستری با محاسنی کوتاه شده.

دوستی و برادری او و شاطری در جریان دفاع مقدس شکل گرفت. دفاع مقدس نامی است که به جنگ ایران و عراق داده شده؛ جنگی که 8 سال طول کشید و نزدیک به یک میلیون کشته بر جای گذاشت. سلیمانی 15 سال پیش فرماندهی نیروی قدس را برعهده گرفت و در همان زمان او به عنوان یک نیروی نظامی و یک فرد قدرتمند دنبال این بود که خاورمیانه را به نفع ایران تغییر شکل دهد. جان مگوایر، افسر پیشین سیا در عراق می گوید: «سلیمانی یکی از قوی ترین عوامل اجرایی در خاورمیانه امروز است ولی هیچ کس تا به حال چیزی از او نشنیده است.»

سلیمانی زمانی که در مجامع عمومی ظاهر می شود - او معمولا در مراسمی با حضور جانبازان سخنرانی می کند یا برای ملاقات با رهبر ایران حاضر می شود - زیاد خود را در معرض دید قرار نمی دهد و به ندرت با صدای بلند صحبت می کند. او معمولا رفتاری از خود نشان می دهد که عرب ها از آن تعبیر به «خلب» می کنندکه به معنای کاریزمای پنهانی است. یکی از مقامات ارشد عراقی می گوید: «او نسبتا کوتاه قامت است اما این ظاهر ماجراست. زمانی که 10 نفر در اتاق حضور دارند و سلیمانی وارد می شود، جلو آمده ولی کنار شما نمی نشیند. او به آرامی در آن طرف اتاق می نشیند. صحبت و اظهارنظری نمی کند. تنها می نشیند و گوش می کند و البته در این لحظه همه تنها درباره او فکر می کنند.»

سلیمانی در مراسم خاکسپاری کت و پیراهنی سیاه به تن داشت، بدون کراوات؛ به سنت ایرانیان. صورت او و ابروانش از غم در هم شده بود. سلیمانی روز قبل از مراسم خاکسپاری به منزل شاطری رفت تا مراتب تسلیت خود را به خانواده آنها اعلام کند. او دلبستگی شدیدی به سربازان شهید دارد و معمولا به خانواده آنها سر می زند؛ سلیمانی در مصاحبه اخیرش با یک رسانه ایرانی گفته است: «زمانی که فرزندان شهیدان را می بینم، می خواهم آنها را بو کنم و از خود بیخود می شوم.»

شوالیه آرام برمی خیزد

با وجود همه سختی هایی که سلیمانی در خارج از مرزهای ایران با آن روبروست و با همه جدیت و سرسختی اش در جامعه ایرانی او را به وفاداری اش می شناسند. چهره ای که از او یک قهرمان شکست ناپذیر در نگاه مردم ساخته است. مردم این اعتمادشان به سردار را از زمان جنگ ایران و عراق دارند. او با همه قدرت، خودش را هنوز سرباز کوچک مردم می داند. سلیمانی در ایران به لقب دیگری هم معروف است؛ شهید زنده. عنوانی که رهبر ایران به او داده است.

خانه سلیمانی در تهران است و اینطور که به نظر می رسد، راحت و بدون محافظ سر می کند. یکی از سیاستمدارهای عراقی که با او آشنایی نزدیکی دارد، می گوید: «سلیمانی هر روز ساعت 4 صبح از خواب بیدار می شود و شب ساعت 9 و نیم به خواب می رود. زندگی او قانون خاص خودش را دارد. برای سلیمانی هیچ چیزی غیر از هدفش مهم نیست. او به همسرش خیلی احترام می گذارد و کلا اوقات فراغت را با او در سفر می گذراند. او سه پسر و 2 دختر دارد. خیلی اهل مطالعه است. با اینکه تحصیلات بالایی ندارد اما یک استراتژیست فوق العاده است. او خیلی باهوش تر از تصور هر آدمی است!»

Business Insider

این همه قدرت از کجا آمد؟

«چرا قاسم سلیمانی در خاورمیانه قدرتمند است؟» سال گذشته اینسایدر بیزینس مقاله کوتاه خودش را با این تیتر شروع کرد. جفری اینگرسول، قاسم سلیمانی را چهره قدرتمند خاورمیانه معرفی کرده بود که می توانست در هر لحظه ای که اراده کند همه جا باشد: «پدر 5 فرزند است و اهل خانواده. او به همسرش احترام زیادی می گذارد و او را با خودش به مسافرت های زیادی می برد.

مرد خانواده اما در زمان خودش قدرتمندترین نیروی عملیاتی خاورمیانه است؛ آنقدری که همه این روزها به او لقب شوالیه تاریکی (به فیلم بتمن اشاره دارد) داده اند. قاسم سلیمانی این روزها هدایت نیروهای سپاه قدس را به عهده دارد. او همه جا هست. سلیمانی هر که هست باشد، فقط اینکه او یک نظامی سختکوش است و یک دوره دیده با استعداد. او در فقر بزرگ شد. از 13 سالگی کار کرد و سختی های زیادی در کارخانه های تصفیه آب کشید اما با انقلاب اسلامی در دهه 70 میلادی راه خودش را پیدا کرد.

شوالیه آرام برمی خیزد

بعد هم جنگ ایران و عراق مسیر را طوری برای او ساخت که امروز به یکی از قدرتمندترین فرماندهان نیروهای نظامی تبدیل شده است. داستان او بی شباهت به اسپارتاکوس نیست. قدرت او در حرف هایش هم معلوم است. او در مراسم مفقوالاثرهای جنگ ایران و عراق حرف های زیادی زد. انگار که داشت از یک فلسفه شرقی جنگ صحبت می کرد: «میدان نبرد بهشت گمشده آدم هاست؛ بهشتی که با شهادت و هدایت انسان ها ساخته می شود.» می بینید از نگاه او یک نوع بهشت نهرهای پر آب است و نوع دیگرش میدان جنگ!

یک سال بعد در تابستان امسال بیزنس اینسایدر درباره قاسم سلیمانی حرف های دیگری داشت. اینکه او «همیشه غایب است». این بار پای خبرگزاری فرانسه در میان بود. اینسایدر به نقل از خبرگزاری فرانسه نوشته بود که مرد غایب خاورمیانه همه جا هست و هیچ جا نیست: «این استراتژی تازه سلیمانی نیست. فرمانده 57 ساله ایرانی کمتر در انظار عمومی ظاهر می شود.

 سلیمانی در مواقع بسیار نادر به صحبت عمومی می پردازد اما در هر بار سخنرانی یک جور ذوق و حرارت آشکار در اطرافش هست که جذبه معنوی شخصیتی اش را بیشتر می کند. تصاویر کمی از صورت او منتشر شده اما در همین تصاویر نگاه خیره سنگین و ریش و موی خاکستری اش در قاب بسته دوربین دیده می شود. می گویند سلیمانی سوریه را مانند کف دستش می شناسد و از عراق دانش خوبی دارد. اعضای قدس به او احترام کامل می گذارند و تحت فرماندهی او هستند. هیچ کس چیزی راجع به او و افرادش نمی داند. او همه جا هست و هیچ جا نیست!»

Weekly standard

آقای همه فن حریف

«آقای همه فن حریف ایران؛ آیا کاری هست که سلیمانی نتواند انجام دهد؟»

دو سه ماه پیش ویکلی استاندارد با این تیتر عجیب به سراغ مرد اول سپاه قدس ایران رفت و درباره زیر و بم های شخصیت او نوشت. لی اسمیت نویسنده این مقاله درباره سلیمانی نوشته: «قاسم سلیمانی این روزها جالب ترین چهره دنیاست. برای قضاوت در این باره فقط کافی است نگاهی به رسانه های غرب بیندازید تا درباره پروفایل او بیشتر بدانید. نیویورکر، بی بی سی و گاردین هر کدام درباره این فرمانده مطالب خاصی نوشته اند. فرمانده نیروهای قدس ایران مهمترین استراتژیست نظامی دنیا از زمان رومل تا الان است. (اروین یوهانس اویگن رومل فرمانده نیروهای آلمانی، ملقب به «روباه صحرا» و از همه مهمتر معروف به مارشال مردم و همچنین به رومل 88.

شوالیه آرام برمی خیزد

او توانست در دوران جنگ جهانی دوم پیروزی های بزرگی در شمال آفریقا و فرانسه به دست آورد. رومل به خاطر بزرگمنشی و رفتار مناسب با زیردستان، اسیران جنگی و دشمنانش یکی از بزرگترین مارشال های تاریخ است. هنوز هم درس های مارشال را در تمام دانشکده و دانشگاه های نظامی جهان تدریس می کنند.) او علاوه بر همه اینها یک تثبیت کننده اوضاع است. حاج قاسم - نامی که دوستانش او را به این اسم صدا می کنند - در همه جای خاورمیانه هست. مصداقش زمانی که او در سال 2007 به پترائوس آن پیغام جنجالی را داد. مسئله اینجاست که سلیمانی اگر زمانی در عراق بود، حالا در همه جا هست. در لبنان، غزه، یمن، افغانستان.

سلیمانی آدم مهمی است. این را علی آلفونه یک کارشناس ایرانی در بنیاد دفاع دموکرات ها می گوید: «سلیمانی مردی جدی است. در همه ایران او مانند یک قهرمان است؛ برای اینکه او در زمان جنگ ایران و عراق کارهای مهمی برای دفاع از کشورش انجام داد. جلوی کارتل های مواد مخدر افغانستان را گرفت و حالا هم که به دنبال دفاع از حقوق شیعه ها در برابر نیروهای دولت اسلامی است.»

حاج قاسم هر چه باشد و هر که درباره او بگوید، داستان این است که او مردی است که از خیلی چیزها خبر دارد و از هر جایی که خبردار باشد، حتما به آنجا سری هم می زند. حاج قاسم این روزها همه جا هست.

The National

درباره او سوال نپرسید

روزنامه صبح امارات عربی متحده هم نتوانست در روزهایی که تصویر حاج قاسم سلیمانی با چفیه و لباس فرم خاکی رنگش در عراق زمان بیرون راندن گروهک داعش منتشر شد، ساکت بماند. این روزنامه مشهور اماراتی در یادداشتی با قلم مایکل تئودولو نوشت: «مردی با موهای خاکستری، لبخندی مهربان و رفتاری موقر و متین. این قاسم سلیمانی است؛ مردی که بیشتر چهره یک مدیر بانک را دارد یا دبیر مدرسه، تا اینکه بخواهد یکی از باهوش ترین فرماندهان خاورمیانه باشد.

شوالیه آرام برمی خیزد

سلیمانی این روزها فرمانده ارتشی است که گستره قدرت آن از غرب به شرق منطقه گسترده شده اما موفقیت سلیمانی پیدا کردن استراتژی های سیاسی و انجام عملیات های خاص است. موفق الربیعی وزیر امنیت ملی عراق زمانی درباره او گفته که درباره قدرت سلیمانی در منطقه نباید سوالی پرسید. «هیچ چیزی نمی تواند او را از پا دربیاورد.»

Bloomberg

چرا سلیمانی در برابر دوربین قرار گرفت

بلومبرگ با یک سوال بزرگ درباره قاسم سلیمانی مطلبش را بیان می کند: «اینکه چرا سلیمانی یکدفعه خودش را نشان داد.» این سایت معروف در تحلیل چهره رسانه ای این روزهای قاسم سلیمانی نوشت: «تلویزیون ایران هفته پیش تصویری از فرمانده سپاه قدس نشان داد؛ تصویری که او را در کنار پیشمرگه های کرد در عراق نشان می داد.»

شوالیه آرام برمی خیزد

تصویر سلیمانی یکباره در دنیا پخش شد. سلیمانی زمانی غایب بزرگ بود و حالا چهره اول رسانه های دنیا. این مسئله چه پیامی دارد؟ داستان معلوم است. وقتی مردی که همیشه در سایه ها پنهان بوده، یکباره به عنوان یک قهرمان بیرون می آید، یعنی ایران برای دنیا یک پیام روشن فرستاده: اینکه اگر می خواهید از پس دولت اسلامی بربیایید، به کمک ما نیاز دارید! آنتونی کرزمن، یکی از کارشناسان مرکز مطالعات استراتژیک بین الملل در این باره می گوید: «سلیمانی با رونمایی از خودش برای آمریکایی ها پیغام فرستاد. پیغامی درباره میزان نفوذ و قدرت ایران.»

Spiegel

مردی موفق تر از آمریکا

آن زمان که تصویر حاج قاسم در عراق به بیرون درز کرد، نشریه اشپیگل هم نتوانست جلوی هیجان دیدن مرد اول خاورمیانه تاب بیاورد. هفته نامه اشپیگل در این باره نوشت: «سردار قاسم سلیمانی شخصیتی نیست که در خانه بماند وقتی که نیروهای خود را به نبرد می فرستد. این فرمانده 57 ساله می تواند به راحتی در پشت جبهه باقی بماند اما ترجیح می دهد خود را در جبهه نبرد نشان دهد. او ژنرال نخبه ای است است که همه تصمیمات آمریکایی ها را خنثی می کند. قاسم سلیمانی به تازگی در وسط شهر آمرلی در شمال عراق دیده شده است. این شهر ترکمن نشین شمال عراق مدت دو ماه توسط تروریست های داعش محاصره شده بود.

شوالیه آرام برمی خیزد

آزادسازی این شهر یک موفقیت قابل توجه بود. قاسم سلیمانی به عنوان مردی جسور، با صبر و تحمل و بسیار بی پروا، بلندپرواز و باهوش و بسیار کاریزماتیک اعتبار دارد. عملیات های سلیمانی دائما مخفی هستند اما درباره داعش داستان فرق دارد. آمریکا و سردار قاسم سلیمانی در عراق علیه دشمنی برابر می جنگند اما با رویکردها و روش های متفاوت. این وسط این سلیمانی است که همیشه برخلاف تصمیمات آمریکا عمل می کند و البته موفق تر است!
 --------------------------------------------------------------------------------

سردار قاسم سلیمانی از نگاه غرب/ افسانه زنده ایرانیان با چکمه های نظامی




به نقل از نامه، با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران به ویژه دوران بعد از دفاع مقدس، می‌توان مشاهده کرد که نظامیان باوجود مشهور بودن، چندان محبوبیتی حداقل در انتخابات‌های ریاست جمهوری نداشته‌اند. مردم همیشه به این افراد به چشم انسان‌های غیرمنعطف و سخت نگاه می‌کنند و همین باعث می‌شود که به آنها احترام بگذارند اما شاید کمتر محبوب باشند.

در این میان اما در کنار تمام محبوب‌های ایران چه در دنیای هنر، چه در دنیای ورزش و چه در هر دنیای دیگری که فکرش را می‌کنید، یک نظامی در صدر قرار گرفته است و همچون ستاره‌ای بی بدیل می‌درخشد. بدون شک « نام سردار قاسم سلیمانی» به عنوان یکی از محبوب ترین چهره‌های میان ایرانیان شناخته می‌شود.

ایرانی‌های که در سال‌ها دور و در افسانه‌های کهن پارسی با قهرمانانی روبرو بودند که به جنگ دیوها و پلیدی‌ها می‌رفتند و نقل داستان‌هایشان لالایی مادران برای بچه‌ها بود، این روزها با یک افسانه زنده، زندگی می‌کنند و نام سردار سلیمانی را در کنار نام رستم قرار داده‌اند و او را ستایش می‌کنند.

در دنیایی که ایران در مرزهای شرقی و غربیش، درگیر تهدید‌های بزرگی همچون القاعده و داعش است، نام قاسم سلیمانی به تمام مردم ایران آرامش خاصی می‌بخشد. دیدن تصویر او در میدان‌های نبرد با داعش، روایت‌های رسانه‌های غربی از ژنرال ایرانی و ... برای مردم غروری است وصف ناپذیر.

سردار برای ما ایرانی‌ها تبدیل به قهرمان ملی شده است. مردم لبخند هایش، سرپایین انداختن‌هایش، لباس نظامی پوشیدنش را دوست دارند، چون او با تمام این رفتارها غرور ملی را زنده می‌کند. وقتی هواپیماهای آمریکایی، ارتش بزرگ عراق، نیروهای ویژه در مقابله با داعش عاجز مانده‌اند، خبر از فتحی بزرگ در مقابل داعش به گوش می‌رسد و بعد عکس از حضور ژنرال در میانه میدان و لبخند کنار سربازانش.

مردم این حضور همه جانبه او را دوست دارند، درست زمانی که می‌گویند در میانه درگیری‌هاست، در مراسم عزاداری حضور پیدا می‌کند با همان چهره با نفوذ و درست زمانی که فکر می‌کنند او در ایران است، می‌بینیم که عملیاتی بزرگ را علیه داعش برنامه ریزی و اجرا کرده است.

بسیاری از نوجوانان و جوانان داستان‌های هشت سال دفاع مقدس را شنیده‌اند و برای آنها داشتن فرماندهی که می‌تواند یاد آن فرماندهان دفاع مقدس را زنده کند بسیار جذاب و شیرین است.

در روزهایی که سیاستمداران با تمام ترفندها، با تمام شیوایی کلام و با تمام وعده‌های ریز و درشتشان سعی می‌کند نظر مردم را به خود جلب کنند و محبوبیتی میان آنها بدست آورند، حاج قاسم سلیمانی بدون هیچ کلامی تبدیل به قهرمان ملی مردم ایران می‌شود. این نشان می‌دهد که مردم عاشق کسانی که خوب حرف می‌زنند نمی‌شوند بلکه کسانی را دوست دارند که عمل می‌کنند و می‌شود به واسطه فعالیت‌هایشان با غرور گفت، که این سردار که خاورمیانه زیر چکمه‌های اوست یک ایرانی است.

فضای مجازی که بسیاری سعی می‌کنند با تیغ تکفیر از روی آن بگذرند، پر است از کامنت‌ها و صفحه‌هایی که برای قاسم سلیمانی ایجاد شده است. جوانی که شاید هیچ وابستگی به جمهوی اسلامی نداشته باشد، سردار سلیمانی را دوست دارد چون او را به یاد افسانه‌هایی می‌اندازد که در کتاب‌های مدرسه آنها را خوانده است. یاد جنگ اسفندیار با دیو هفت سر.

مردم وقتی می‌شنوند که رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا مبهوت او هستند به خود می‌بالند. صادق خرازی، سفیر سابق ایران در فرانسه در مورد نظر رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا در مورد« حاج قاسم» می‌گوید: «او همان کسی است که اوباما ریس جمهور ایالات متحده درباره او به العبادی نخست وزیر جدید عراق گفته است:" او دشمن من است ولی من برای او احترام ویژه ای قایل هستم".یااینکه جان کری وزیرخارجه امریکا به دکتر جواد ظریف وزیرامورخارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبارهم شده مایل است او را ببیند.»

امروز وقتی رسانه‌های خارجی را ورق بزنی و به منطقه خاورمیانه برسی دو نام می‌بینی؛ یکی داعش و دیگری ژنرال قاسم سلیمانی. یکی که تمام قد نماد پلیدی است و دیگری با تمام وجود نماد آزادی و روشنایی است. بسیاری از مردم جهان به ویژه در خاورمیانه فرمانده کل نیروهایی را که در مقابل داعش ایستاده‌اند چه در عراق و چه در سوریه یک نام می‌دانند و آنهم « سردار قاسم سلیمانی است.»

یک روزنامه انگلیسی در وصف سردار می‌نویسد:« سردار سلیمانی 57 ساله، که اخیرا در فهرست سیاه دولت آمریکا قرار گرفت، به عنوان «قهرمان ملی» در ایران شناخته می‌شود و رسانه‌های این کشور نیز تصاویر وی را که از میدان نبرد در عراق گرفته شده است ، نمایش می‌‌دهند.»

خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز می‌نویسد: «یکی از مقامات نظامی عراق که خواسته نامش فاش نشود، در توصیف شخصیت سردار قاسم سلیمانی وی را شخصی شجاع و بی‌باک خوانده است که حتی در زمان حضور در خطوط مقدم نیز از جلیقه ضدگلوله استفاده نمی‌کند.»

درنهایت خبرگزاری آمریکایی بلومبرگ در واکنش به لبخندهای ژنرال ایران در عراق می‌نویسد: «در تصاویری که از سلیمانی در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر شده است، سلیمانی موهای جوگندمی و محاسن دارد و اغلب در نگاه به دوربین لبخند می زند، همانند یک توریستی که در تعطیلات است و هیچ نگرانی از بابت کلاشینکفی که همراهانش در دست دارند نیز ندارد. در ایران، همه او را به عنوان ناجی بشار اسد در مقابل نیروهای شورشی می‌دانند. نام و شهرت فعلی سردار سلیمانی نشان می‌دهد که او مردی کاریزماتیک است که از حضور در جبهه‌ها و فرماندهی جنگ‌ها ترسی ندارد. بسیاری از ایرانیان شاید قاسم سلیمانی را در گذشته نمی‌شناختند، اما با اتفاقات اخیر، محبوبیت او روز به روز در میان ایرانیان در حال افزایش است.»

فارغ از هرگرایش سیاسی و مذهبی، سردار امروز فاتح قلب‌های ایرانیان است و قهرمان لالایی مادران برای بچه‌ها. حتی می‌شود به جرات می‌توان  گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی».

 
---------------------------------------------------------------------------------------
نظر اوباما درباره قاسم سلیمانی

نام او در کانون سیاست و قدرت و درجهان اسلام، امیخته با رشادت و ازادیبخشی و رهایی بخشی است. قاسم سرمایه جاودانه جهان اسلام و هدیه بی نظیر خداوند به همه ایرانیان و محرومان جهان اسلام است.


در یادداشت صادق خرازی آمده است:

نام او در کانون سیاست و قدرت و درجهان اسلام، امیخته با رشادت و ازادیبخشی و رهایی بخشی است. قاسم سرمایه جاودانه جهان اسلام و هدیه بی نظیر خداوند به همه ایرانیان و محرومان جهان اسلام است.

 صادق خرازی سفیر پیشین ایران در لندن و سازمان ملل در مطلبی که در صفحه فیسبوک منتشر کرده نقل قولی از اوباما و جان کری رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا درباره قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس آورده است که متن این یادداشت را می خوانید:

بنام خدا
خواستم امروز در مورد وجودی عزیز و دُرِّ یگانه ای بنویسم.

باخود گفتم اورا با عنوان "سردار" خطاب کنم ، دیدم سپاهیان "قدرتمند" و باصلابت وشایسته برخوردار از این عنوان کم نیستند.خواستم برایش از پیشوند "آقا " استفاده کنم ،دودل شدم چرا که بازهم هستند فرزانگانی که زیبنده آنند.

عنوان دیگری جستم.با خود گفتم او کسی است که بسیاری از "سیاست پیشگان" و"سیاست سازان"در حوزه پیرامونی مان از او دراندیشه ولرزانند. امروزه او بسیاری از مرزهای عالم اسلام یعنی از یمن گرفته تا دشت قبچاق وسرزمین اویغورها، از مدیترانه و دجله و وفرات هلال خصیب تا رود سند و کشمیر ، وبا عشق به ایران و ایرانیت،اسلام و ائمه اطهار سلیمان وار بر قالیچه باور و شهادت و جهاد سوار، وهفت اقلیم را در می نوردد.

بقول ملک الشعرای بهار:
وز پس اسلام رو وانگه ببینی بی خلاف // "کز حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است"
این همان ملک است کاندر باستان بینی در او // داریوش از مصرتا پنجاب فرمان گستر است
از خدا غافل مشو یک لحظه در هر کارکرد // چون تو باشی با خدا هرجا خدایت یاور است

او همان کسی است که اوباما ریس جمهور ایالات متحده درباره او به العبادی نخست وزیر جدید عراق گفته است:" او دشمن من است ولی من برای او احترام ویژه ای قایل هستم".یااینکه جان کری وزیرخارجه امریکا به دکتر جواد ظریف وزیرامورخارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبارهم شده مایل است او را به بیند.

ولی با همه این اوصاف این سرباز وطن اسلامی خود را "سیاستمدار" نمیداند.

او روستا زاده ای نجیب و مهربان ودرد کشیده ای ازطبقات فرودست خطه کرمان است.با اینکه عنوان رسمی او "سردار سرلشگر قاسم سلیمانی " است و موجب عزت جمهوری اسلامی ایران نیز هست، ولی مردم کوچه و بازار و همرزمانش اورا بنام "حاج قاسم " میشناسند.چرا که او انسان "مخلص "و "مردمی" است.ولی خوب در این دور و زمانه تعداد"حاجیان" هم کم نیستند.

پس چه کنم؟ چه بنامم اورا ؟ با چه صفاتی و چگونه خطابش کنم؟... ولی مثل اینکه زیاد هم مشکل لاینحلی نیست. بگذارید صفات اور اکه بر شمردم ردیف کنم.او "قوی وقدر"است.او "آقا"است. او "سردار" و "سپهسالار" ودر عین حال "سیاستمدار"است.او "مخلص" و "مردمی" است.اگر حروف اول این صفات را که او متصف به آن است سرهم کنم مشکل حل میشود.
آری قاسم قاسم است.به عنوان و لقب و صفت نیاز ندارد.

قاسم محسنات بسیار زیادتری هم دارد. او به هیچ خط و سیاستی وابسته نیست.انسانی مستقل وهوشمند و کامل است.چون او در سایه خانواده دهقانی پرورش یافته بخوبی رمز و راز پیوند و قلمه زدن و تکثیر نهال و درخت را میداند. اکنون او خود را تکثیر کرده است.بدان معنی که هزاران هزار نهال قاسم سربدار در زیر دست او بدرختان تنومندی بدل گشته اند که امروزه در جهان اسلام آماده جانفشانی هستند. سلامتی و عزت و موفقیت او ارزوی همه انسان های فرهیخته و دلسوز عالم است.

نام او در کانون سیاست و قدرت و درجهان اسلام، امیخته با رشادت و ازادی بخشی و رهایی بخشی است. قاسم سرمایه جاودانه جهان اسلام و هدیه بی نظیر خداوند به همه ایرانیان و محرومان جهان اسلام است.
پس سلام بر قاسم. خدا نگهدارت قاسم


زنده باد سردار رشید ایرانی.برای سلامتی همه رزمندگان اسلام وسردار بزرگمون صلوات بفرست که تمام اسایش وامنیتمون رو مدیون این بزرگواران هستیم
--------------------------------------------------------------------------------

پیام حاج قاسم به دنیا در کنار پیشمرگان کرد


یک پایگاه خبری آمریکایی تاکید کرد فرمانده سپاه قدس ایران با حضور در کنار پیشمرگ‌های کرد عراق پیامی برای دنیا ارسال کرد.
 
پیام حاج قاسم به دنیا در کنار پیشمرگان کرد
بلومبرگ نوشت: پیام تصاویر منتشر شده از قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران در کنار پیشمرگ‌های کرد این است که جهان برای جنگ با افراطیون تروریست به ایران نیاز دارد. پیام ایران از تبدیل مرد در سایه‌ای تحت عنوان فرمانده عملیات سری خارجی سپاه پاسداران به قهرمان همگانی این است که اگر می‌خواهید با تندروهای افراطی بجنگید، به کمک این کشور و فرمانده ارشد نظامی‌اش نیاز دارید.
«آنتونی کوردزمن» تحلیلگر اندیشکده مرکز مطالعات راهبردی و بین‌المللی در این رابطه گفت: «سلیمانی درباره نفوذ خود به آمریکا پیام می‌فرستد. این، به عرب‌ها نیز این پیام را مخابره می‌کند که باید با ایران تعامل کنند.»

بلومبرگ با بیان این نکته که سلیمانی به طور مستقیم به آیت‌الله «علی خامنه‌ای» رهبر عالی ایران گزارش می‌دهد و مسئول عملیات سری ایران در افغانستان، عراق، لبنان و سوریه است، افزود: وی با حفظ حکومت «بشار اسد» در سوریه در برابر ائتلاف شورشیان که از مارس ۲۰۱۱ در تلاشند وی را از قدرت برکنار کنند، مورد تمجید رسانه‌ها در داخل ایران قرار گرفته است.

به گفته «پیام محسنی» مدیر پروژه ایران در دانشگاه هاروارد، وجهه‌ای که اخیرا از سلیمانی دیده شد، وی را به عنوان فردی کاریزماتیک نشان می‌د‌هد که از رفتن به میادین نبرد و فرماندهی عملیات جنگی واهمه ندارد.


---------------------------------------------------------------------
زنده باشی وسلامت وخدا افرادی مثل شمارو حفظ کنه وسایتون همیشه بالا سر این مملکت باشه این ارامش رو مدیون شما وسربازان گمنام امام زمان(ع) هستیم که هیچ کسی نمیشناستشون ولی ماوظیفه داریم که شمارو به همه معرفی کنیم که بشناسنتون هر چند میدونم شما از این کار امثال من ناراحت میشین وکاری که انجام میدین رو برای خدا و وظیفه خودتون میدونین که این هم از بزرگواری ادمایی مثل شما که هدفشون جز سربلندی ایران وایرانی نیست.یه تنه کل داعشو حریفه سردار ایرانی



هه هه بیشرف اوباما باید هم کلافه بشی ازدست سردار. فکر کردی ما عراق وافغانستانیم خبر مرگت بیاد الهی اوباماعوضی




ترور کن ببینم جراتشو داری این همه ترور کردین به کجارسیدین ما همه مون حاج قاسم هستیم اینو مثل اینکه یادت رفته امتحانش مجانی عوضیها



-------------------------------------------------------------------------

اقدام نادر یک رسانه خارجی درباره سردار سلیمانی


 
 
اقدام نادر یک رسانه خارجی درباره سردار سلیمانی
به وبگاه خبری - تحلیلی «میدل ایست آنلاین» طی تحلیلی نوشت: تلویزیون ایران در اقدامی نادر تصاویری از سردار سرلشگر «قاسم سلیمانی» فرمانده سپاه قدس ایران در میدان نبرد در عراق را منتشر ساخت و بلافاصله این تصاویر در توییتر نیز پخش شد.

بر اساس این گزارش، سپاه قدس ایران شاخه‌ای از نیروهای برون مرزی سپاه پاسداران ایران است که عملیات سنگین و سطح بالایی را در راستای اهداف جمهوری اسلامی ایران انجام می‌دهد.

در حالی‌که سردار سرلشگر سلیمانی کمتر در رسانه‌های ایران ظاهر می‌شود، اما او در خاورمیانه به عنوان یکی از بانفوذترین و مقتدرترین فرماندهان محسوب می‌شود.

به گزارش این منبع خبری پیشتر نیز تصاویر سردار سلیمانی در شهر آمرلی عراق مشاهده شده بود.

یک مقام ارشد دولت آمریکا نیز در وصف سردار سلیمانی گفت: «او همانند «کایزر سوزی» شخصیت قهرمان یک فیلم معروف آمریکایی است که بیشتر اوقات در اذهان عمومی مشاهده نمی شود.»


-------------------------------------------------------------------------
به احترام سردار بزرگ ورشید ایران خبر دار.درود بر تو سردار.خدا سایه این افراد از سر مملکتمون کم نکنه که تموم ارامش وامنیتمون رو مدیون این عزیزان هستیم که جونشون رو گذاشتن کف دستشون برای ناموس و وطن



----------------------------------------------------------------

نخبه‌ای بی‌ادعا به نام حاج قاسم سلیمانی


قوی‌ترین مأمور مخفی در خاورمیانه"، "کسی که هیچ‌کس او را نمی‌شناسد"، "باهوش از نظر سیاسی"، "قدرتمندترین مرد عراق"، "فرمانده بی‌بدیل"، "پیروز بزرگ"، "خطرناک‌ترین سردار ایرانی در نبرد با داعش"، "شخصیتی دارای جاذبه بی‌حد و حصر"، "یک متفکّر عمیق استراتژیک"، "سلاح مخفی ایران"، "نخبۀ گمنام" و... از جمله القابی است که سیاستمداران، افسران و فرماندهان ارتش یا سازمان‌های نظامی دنیا، وی را بدان‌ها نامیده‌اند.
 
نخبه‌ای بی‌ادعا به نام حاج قاسم سلیمانی
به گزارش افکارنیوز، تروریست‌های مسلح داعش از ۱۰ ژوئن امسال یعنی حدود سه ماه پیش، از مرزهای سوریه وارد استان‌های شمالی عراق شدند و با انجام عملیات‌های تروریستی پی در پی، سعی در تصرف مناطق بیشتری از این کشور جنگ‌زده داشتند. شهر موصل در استان نینوا نخستین شهری بود که تروریست‌های خطرناک داعش بدان یورش بردند.

*** منطقه استراتژیک "کردستان": اولویت اصلی داعش


با تجاوز مستقیم تروریست‌های داعش به عراق، کردهای غیور این کشور نیز پا به پای سایر قومیت‌ها به صفوف پیوسته مردمی برای مقابله با شبه‌نظامیان پیوستند. تقریباً هیچ روزی نبود که درگیری‌هایی میان نیروهای کرد و تروریست‌های مسلح در شهرهای گوناگون رخ ندهد.

مقاومت کردهای عراق در برابر داعش، در حالی صورت می‌گرفت و بر شدت آن افزوده می‌شد که تروریست‌ها با تشکیل "خلافت" و انتشار نقشه‌ای فرضی، هدف و چشم‌انداز آتی خود را ترسیم کرده بودند و انتظار داشتند سایر مسلمانان نیز با آنان همراهی کنند.

یکی از اولویت‌های اصلی در این نقشه، "استقلال کردستان" بود؛ به ویژه آنکه چپاول پالایشگاه‌ها، چاه‌های گازی و نفت‌خام در منطقه کردستان عراق، شاهراه درآمد تروریست‌ها برای تأمین تجهیزات و تسلیحات جنگی محسوب می‌شد.

*** تلاش مشترک داعش، سیا و موساد برای تجزیه کردستان


"تجزیه عراق" اولاً تنها آرزوی داعش نبود و ثانیاً داعش در داشتن این آرزو، تنها نبود. جداسازی کردستان عراق از این کشور، از گذشته هدف بدخواهان بوده است.

در رأس آن‌ها منافع ژئوپلتیکی ایالات متحده ایجاب می‌کند که بی‌ثباتی بر منطقه حاکم باشد و چه بی‌ثباتی‌ای بیشتر از تجزیه قومیتی کردستان از کشور عراق و نشاندن گروه‌های تابع آمریکا بر مسند حکومت بر این منطقه؟!

در خبرها آمده که طی چند روز گذشته ۱۳۰ هزار کرد از روستاهای کردستان در شمال سوریه به مرزهای ترکیه گریخته‌اند و کار به جایی رسیده که کردهای تجزیه‌طلب پ.ک.ک (حزب کمونیستی کارگری کرد) پناه‌جویان را به ایستادگی و دفاع در برابر حملات داعش فراخواندند.

*** مبارزه حقیقی و مبارزه جعلی


الف) آمریکا بالاخره جنگ علیه سوریه را کلید زد




یک نگاه از بالا نشان می‌دهد با وجود نقش‌آفرینی مستقیم غرب در بحران سوریه (آغاز از ۲۰۱۱)، هیچ دستاوردی در سرنگونی و حتی تضعیف نظام مشروع و مردمی "بشاراسد" حاصل نشد. طبیعی است وقتی ابرمستکبری چون آمریکا، نتوانست از طریق آشوب‌افکنی‌های داخلی توسط تروریست‌ها، این نظام را ساقط کند، پس اوضاع را برای مدتی رها می‌کند تا در فرصتی مناسب شخصاً وارد عملیات نظامی شود. این فرصت مناسب اکنون "به نام داعش، به کام آمریکا" حاصل شده و آمریکا نخستین بمباران هوایی علیه سوریه را کلید زده است.


بنابراین داعش از همان ابتدا با لشکرکشی به عراق، تنها قصد داشت به گل‌آلود کردنِ آبی دست بزند که پس از مدتی نظامیان آمریکایی برای گرفتن ماهی‌های خود از آن، در منطقه حاضر شوند.

رهبر معظم انقلاب نیز روز دوشنبه ۲۴ شهریور پس از سپری شدن دوران بستری در بیمارستان، اظهارات آمریکا درباره داعش را پوچ و توخالی خواندند، این ائتلاف و این مبارزه جعلی را بی‌نتیجه دانسته و صراحتاً اعلام کردند:

«آمریکایی‌ها قصد اقدام جدی بر ضد داعش ندارند. خود آمریکایی‌ها و حتی خود داعشی‌ها به خوبی می‌دانند حرکتی که در عراق، کمر داعش را شکست، اقدام آمریکا نبود، بلکه اقدام نیروهای مردمی و ارتش عراق بود که مبارزه با داعش را به خوبی فرا گرفته بودند و ضربات جدی به آن وارد کردند… ضربات نیروهای مردمی و ارتش عراق به داعش ادامه خواهد داشت و آمریکایی‌ها به دنبال بهانه‌ای هستند تا همان کاری را که در پاکستان انجام می‌دهند و با وجود دولت مستقر و ارتش قوی، بدون اجازه وارد خاک این کشور می‌شوند و نقاط مختلف را بمباران می‌کنند، در عراق و سوریه هم انجام دهند.»

ب) تارومار داعش به دست فرماندهان ایرانی

سروصدای زیادی که داعش با ارعاب و وحشت‌افکنی به راه انداخت، به سادگی با تشکیل "ائتلاف آمریکایی ضدّ داعش" و نشست پاریس خاتمه یافت. افکار عمومی دنیا هنوز متحیّر این "مبارزۀ جعلی" و همچنان منتظر نتیجه عملی این همه ادعای مبارزه با تروریسم هستند.

در سوی دیگر میدان، سردار حاجی‌زاده فرمانده هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تازه‌ترین اظهارات، با بیان اینکه مردم و ارتش عراق کاملاً قادر هستند با نیروهای داعش مقابله کنند افزود:

"آن‌ها اگر کمکی نیاز دارند ایران می‌تواند به آن‌ها یاری برساند، زیرا اگر کمک ایران نبود داعش کردستان عراق را تصرف می‌کرد و در همین راستا باید بگویم که سردار سلیمانی با ۷۰ نفر جلوی تروریست‌های داعش در اربیل را گرفتند. فرماندهان ما به ملت و نیروهای مردمی عراق کمک کردند ولی آمریکا به جای اینکه داعش را بمباران کند، اقدام به بمباران نیروهای عراقی می‌کند"!

همزمان با اثبات سردرگمی آمریکا در مواجهه با داعش، موفقیت سپاه قدس ایران در حفظ کردستان و ارائه مشاوره نظامی به نیروهای ارتش و بسیج مردمی عراق، خبرگزاری آلمانی "دی‌ولت" گزارشی با عنوان "آیا بهتر نیست آمریکایی‌ها در سیاست‌هایشان برای خاورمیانه با ایران همکاری کنند؟" منتشر کرد.

*** "سرلشکر حاج قاسم سلیمانی" کیست؟




قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ در روستایی کوهستانی در استان کرمان به دنیا آمد. او در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بود و در سال ۱۳۷۶ از سوی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، فرماندهی کل قوا به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.


خبرگزاری آلمانی "زنیت آنلاین" ۸ سپتامبر در گزارشی با تبیین وضعیت نابسامان عراق، نوشت: «ژنرال سلیمانی، مأموریت خود در مبارزه با داعش را به بهترین نحو به انجام رساند. بند ۱۵۲-۱۵۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، یک سیاست خارجی پویا و انقلابی از مسئولان کشور می‌خواهد. سلیمانی توانست چنان شگفت‌انگیز از عهده این مسئولیت بربیاید که حتی ژنرال "دیوید پترائوس" آمریکایی هم نتوانست ذوق‌زدگی‌اش را پنهان کند.»

رسانه‌های غربی در ماه‌های گذشته، از شخصیت، سوابق و فعالیت‌های حاج قاسم بسیار گفته و نوشته‌اند.

"قوی‌ترین مأمور مخفی در خاورمیانه"، "کسی که هیچ‌کس او را نمی‌شناسد"، "باهوش از نظر سیاسی"، "قدرتمندترین مرد عراق"، "فرمانده بی‌بدیل"، "پیروز بزرگ"، "خطرناک‌ترین سردار ایرانی در نبرد با داعش"، "شخصیتی دارای جاذبه بی‌حد و حصر"، "یک متفکّر عمیق استراتژیک"، "سلاح مخفی ایران"، "نخبۀ گمنام" و... از جمله القابی است که سیاستمداران، افسران و فرماندهان ارتش یا سازمان‌های نظامی دنیا، وی را بدان‌ها نامیده‌اند.

*** "شهید زنده" ماندگارترین لقب


قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودن قابلیت‌های فردی و تجربه بی‌نظیر در فرماندهی جنگ و مبارزه با متجاوز به خصوص در مناطق مرزی عراق، همان کسی است که از جانب مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا لقب "شهید زنده" به وی داده شده است.

«عده‌ای هم (اگرچه) به جبهه‏‌هاى جنگ رفتند و خطر را پذیرفتند و جان خودشان را کف دست گرفتند و همۀ نیروى خودشان را صرف کردند، اما خداى متعال خواست اینها زنده بمانند و برکاتشان براى کشورشان و دنیاى اسلام ادامه پیدا کند. سردار سلیمانى هم ایثارگر است، او هم یک شهید است... این سرداران، شهید زنده ‏اند؛ به شرطى که این راه را ادامه دهند. البته این شرط و شروط براى همه است.»

خبرگزاری "اشپیگل" با اذعان به شجاعت و محبوبیت سردار سلیمانی، شهرت اولیۀ این سردار ایرانی ۵۷ ساله را به دلیل عملیات نظامی علیه داعش در آمرلی عراق می‌داند. گفتنی است گروه‌های مسلح ارتش عراق پس از دو ماه مقاومت توانستند آمرلی را از محاصره تروریست ‌ها در آورند و اشپیگل این موفقیت بزرگ را از آن "سلیمانی" قلمداد کرده است.




در عین حال به دشواری می‌توان از میان ابعاد شخصیتی حاج قاسم، بین غلبۀ "قدرت" یا "محبوبیت"، یکی را انتخاب کرد:

به اشتراک گذاشتن عکس‌های منتسب به این فرمانده سپاه قدس، به مشغولیت روزانۀ سایت‌های رسمی، خبرگزاری‌های معتبر و شبکه‌های اجتماعی تبدیل شده است. این عکس‌ها و خبرها هرچند علامت پرمخاطب بودن اخبار مربوط به حاج قاسم است، اما صحت آنان تاکنون اثبات یا تأیید نشده است. همچنین در خصوص زمان و مکان دقیق این عکس‌ها در فضای مجازی، شاخصه‌های تشخیص هویت و... هیچ اظهار نظری از سوی مقامات ایرانی صورت نگرفته است.






حجم عظیم شایعات و گمانه‌زنی‌ها درباره سرلشکر سلیمانی، نشان‌دهنده اهمیت نقش مشورتی و حمایت‌های ایران در مقابله با تروریسم داعش است. عزم ایران برای نابودی تروریسم در منطقه شامل ادعاهای توخالی و ابراز نگرانی نیست و در عمل شاهد موفقیت ارتش عراق و بسیج مردمی این کشور با حمایت مستشاری جمهوری اسلامی ایران هستیم
--------------------------------------------------------------------------

سردار سلیمانی:نسبت به شناخت مقام شهدا عاجزیم

هیچ حادثه‌ای که دشمن آنرا امتحان کرد سخت‌تر و شدید‌تر از جنگ 33 روزه‌ی لبنان نمی‌باشد و هیچ دشمنی کلاسیک‌تر و ورزیده‌تر از اسرائیل نبود، آنها در کمال ناباوری دیدند که قوی‌ترین ارتش دنیا به دست یک مجموعه کوچک به نام حزب الله شکست خورد و منهدم شد





سردار سرلشکر «قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دهمین کنگره بزرگداشت شهدای استان کرمان که در مهرماه سال 86 برگزار شد، سخنان مهمی بیان کرد که تاکنون در رسانه‌ای خبری منتشر نشده است. اکنون به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، این سخنان منتشر می‌شود.     

بسم الله الرحمن الرحیم. با صلوات نثار روح حضرت امام(ره) و برای شادی روح شهیدان استان کرمان، شهدای لشکر 41 ثارالله و دیگر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران.

بنده عذرخواهی می‌کنم از اینکه در چنین جلساتی همیشه من مزاحم هستم، این هم یکی از جایگاه‌هایی است که پیوسته خجالت می‌کشم. این فیلم‌ها، تصاویر و صحنه‌هایی که نشان دادند، در همه‌ی اینها بودیم و توفیق عظمایی نصیب دوستانمان شد و ما از آن محروم شدیم و امروز باید سخنران جلسات آنها باشیم. از خدا می‌خواهیم که به آبروی شهدای بزرگوار عاقبت ما را ختم به شهادت بگرداند و ما را از این فیض عظیم عظما محروم نگرداند.

در جبهه‌ها، در شبهای عملیات، در سخت‌ترین شرایط، در زمانی که  مجروحین  از درد زخم‌ها به خود می‌پیچیدند، در غربت‌های جنگ‌، در نیمه جان‌هایی که در نیزارها، وسط  آتش جا می‌ماندند و در دل شبها، نام حضرت امیرالمومنین(ع)، نام حضرت زهرا(س)، نام امام حسن(ع)، نام امام حسین(ع)، نام حضرت زینب(س)، نام حضرت ابوالفضل(ع) این نامها به ما جان می‌داد، امید می‌داد و احساس می‌کردیم یک پشتوانه الهی ما را هدایت می‌کند و با توکل بر خدا به سخت‌ترین صحنه‌های جنگ وارد می‌شدیم.

نسبت به شناخت مقام شهدا عاجزیم

یادواره‌ی شهداست، نسبت به شناخت مقام شهدا عاجزیم، همین بس که آنها عند ربهم یزرقونند. حقیقتاً از مجموعه آیات قرآن و روایات و احادیث هم اینگونه استنباط می‌شود که انسان نسبت به درک مقام شهدا عاجز است و نمی‌توانیم آنرا خوب درک کنیم.

بعضی وقتها انسان به دوستی می‌رسد التماس می‌کند دعا کن شهید بشوم. عموماً ما تعارف می‌کنیم و می‌گوئیم نه خدا شما را حفظ کند، شما ضروری هستید. این یک دعای عظیم است که نباید ما نسبت به یکدیگر ازآن غافل شویم، فیض بزرگی است که از درک حقیقت چنین فیض بزرگی عاجز هستیم.

امیدواریم لشکر ثارالله یکی از لشکرهای امام زمان(عج) باشد

لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس که اساس پیدایش آن هم خدایی بود و امیدواریم یکی از لشکرهای امام زمان(عج) باشد و شهدای ما از یاران آن حضرت بوده و در رکاب امام زمان(عج) علیه کفر بجنگند و آن حکومت وعده داده شده‌ی الهی را احیا کنند، در جنگ توانست انسان‌های بزرگی را پرورش دهد. شما بعضی وقتها در جامعه دیده‌اید آدمهای خوبی وارد ساختارها و سازمان‌ها می‌شوند اما بعد از مدتی تغییر چهره می‌دهند، عوض می‌شوند و یکسری پوسیدگی‌ها و انحرافات در آنها بوجود می‌آید. ما فراوان در طول عمرمان دیده‌ایم و می‌بینیم که آدم‌هایی با انگیزه‌های بزرگ و بالا با روح مطهر و با عنایت وارد یک سازمان می‌شوند اما بعد از مدتی تغییر چهره می‌دهند، عوض می‌شوند، متلاشی می‌شوند و دچار مشکل می‌شوند. آیا نسل امروز که وارد بخشی از مجموعه‌های ما می‌شوند، با نسل جنگ متفاوت است؟

آیا نسل دفاع مقدس، نسل ویژه‌ای بودند؟

در بخشی از ابعاد نسل امروز، وارستگی‌های بیشتری نسبت به نسل دوران دفاع مقدس وجود دارد، دانستنی‌های این نسل نسبت به دوران ورود ما به جبهه بیشتر است، امکانات معنوی این نسل بیشتر از دوران قبلی است، اما در عین حال ما آن فضای جبهه را امروز در ساختارهای موجود نمی‌بینیم؟چرا؟

در جبهه‌های ما چه اتفاقی افتاد که اینگونه موجب رشد بچه‌ها شد؟ در جبهه‌ها انسان‌هایی که بعضاً تصاویرشان در همین جمع موجود است به مرحله یقین رسیدند، ما علت اصلی را از ظرف جبهه می‌دانیم.

5پایه مهم در جنگ به عنوان قالب اصلی ظرف جبهه مطرح بودند که عبارتند از اول جهاد، خیلی تفاوت وجود دارد بین جهاد و جنگ بعنوان یک عمل نظامی، جهاد ویژگی‌ها و ساختار خود را دارد، لذا همه‌ی عمل‌هایی را که در جبهه صورت می‌گرفت حتی اعمال نظامی بر پایه جهاد بود. جهاد است که بن بست‌ها را می‌شکند، عمل نظامی بن‌بست دارد ولی جهاد بن‌بست ندارد. در عمل نظامی، عقل نظامی به ما اجازه عملیات‌هایی مثل بیت المقدس، فتح المبین، طریق القدس، والفجر 8، کربلای 5 و... را نمی‌داد. ما با یک توان نابرابر و امکانات کاملاً ابتدایی در مقابل دشمن قرار داشتیم.

ما می‌گفتیم غواص‌هایمان وارد آب شدند، رفتند و خط را شکستند. غواص در عرف نظامی نیروی ویژه‌ای است که در نظام‌های آموزشی دنیا، تحت تعلیم و آموزش قرار می‌گیرد، اول ورزیده می‌شود؛ آماده می‌شود تا نام غواص بر او گذاشته شود و بعد از آن برای عملی که می‌خواهد انجام دهد؛ ده‌ها بار تمرین می‌کند.

ما امروز در کتاب‌های درسی نظامی هم این را فراوان می‌بینیم، اما وقتی به گردان غواص خودمان نگاه می‌کنیم از پیرمردی مانند قباد شمس الدینی در آن هست تا نوجوان کم سن و سالی مانند حسین عالی و حسن یزدانی و خیلی از اشخاص دیگر.

شک می‌کردیم که آیا این دو سه سالی که شهید حسن یزدانی امام جماعت ما بوده، به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟

شما چهره‌ها را نگاه کنید، فیلم‌های عملیات والفجر 8 را نگاه کنید. آنهایی که خالق آن عملیات سنگین و پیچیده‌ی نظامی بودند، بخش عظیمی از آنها  هنوز مو در صورتشان نروئیده بود، نوجوان بودند. شهید حسن یزدانی که امام جماعت ما بود، یک وقت شک می‌کردیم که آیا این دو سه سالی که او بعضاً امام جماعت ما بوده، به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟ وقتی که این بسیجی به غواصی تبدیل شد که رفت و آن عملیات والفجر 8 را انجام داد و آن حادثه عظیم را خلق کرد، این بسیار مهم است.

اصل این جسارت و این شجاعت و عمل جهادی مهم بود و این روح جهادی بود که بن بست‌ها را می‌شکست، در صحنه جهاد تا آخرین نفس مقاومت می‌کرد. پایه دوم جبهه، اخلاق بود. یک اجتماع عظیم سه هزار روزه؛ یعنی 3 هزار شبانه روز انسان‌های متفاوت، در سنین مختلف در سطوح گوناگون، از جغرافیای متفاوت کنار هم قرار بگیرند و همه مسلح بخواهند، بجنگند و کوچکترین دعوایی، توهینی، سخن درشت و ناراحتی بوجود نیاید.

هیچ درجه‌ای نبود، نه کسی سردار بود، نه سرهنگ، نه سرگرد، اینها نبود، کسی به این درجات فکر نمی‌کرد. کلمه‌ی متداول آنجا "برادر" بود. هیچ بالاتر و پایین‌تری وجود نداشت، تمردی نبود، ادب در جبهه‌ها حاکم بود.

اگر دشمن شما را دید چه می‌کنید؟

پایه سوم جنگ ما، معنویت بود. من این مثال را بارها زده‌ام، تکرارش هم هیچ اشکالی ندارد. درموسم حج، وقتی که حج گزاران مُحرم می‌شوند و به عرفات و منا و مشعر و رمی و مطاف می‌روند و همه‌ی اعمال معنوی است و همواره مشغول ذکر خدا هستند، جبهه‌های ما نیز چنین فضایی داشت، یک حج حقیقی بود، مثل حج ابراهیم و اسماعیل، هیچ گونه خود ستایی؛ غرور و تکبر در آن نبود. کسی به چیزی تظاهر نمی‌کرد. در عملیات والفجر 8 که امید برای پیروزی خیلی کم بود، صحنه‌ی سختی بود، آقای علایی هنگام شروع عملیات از شهید حاج احمد امینی سئوال کرد: اگر دشمن شما را دید، چه می‌کنید؟

او توضیح داد، ولی ظاهراً آقای علایی قانع نشد. شهید امینی گفت: "وجعلنا می‌خوانیم"؛ و همین طور هم شد.

شهید صدوقی در چولان‌های ساحل دشمن، وقتی دشمن پا گذاشت روی دستش، در حالی که ستون غواص پشت سرش خوابیده بود، این فشار پای دشمن دستش را به درد آورده بود و او دم نمی‌زد. زیر همین فشار پای دشمن، آیه‌ی وجعلنا را می‌خواند و این آیه معجزه می‌کرد.

از معنویت جنگ بسیار گفته شد و باز هم باید گفت.

پایه‌ی چهارم جنگ، عبودیت بود، بندگی محض خدا، برای خدا عمل کردن، در راه خدا عمل کردن و غیر خدا را نادیده گرفتن. این عامل مهمی در جنگ بود.

عامل و پایه پنجم، ولایت بود. بیش از 90 درصد از رزمندگان امام(ره) را از نزدیک ندیده بودند، اما عاشق امام(ره) بودند. برای لبخند امام، رضایت امام و رفع نگرانی امام، جانشان را در طبق اخلاص گذاشته بودند و این تنها منحصر به امام(ره) نبود و چون می‌دانستند که فرمانده‌ای که دارند، منتصب به امام است، مثل امام از او اطاعت می‌کردند، چه فرماندهی گردان بود یا گروهان و یا لشکر و تمردی در کار نبود. من به یاد ندارم در شب‌های سنگین عملیات کسی جلوی من و یا فرمانده‌ی گروهان، دسته یا تیپ بایستد و بگوید "من به عملیات نمی‌روم".

جوی‌های کوچکی از خون به راه افتاده بود

در کربلای 4 فاصله‌ی ما با دشمن کمتر از 400 متر بود. به اندازه‌ی عرض رودخانه‌ی اروند، که درآنجا کمترین عرض را داشت. هرکاری آن‌ها می‌کردند ما می‌دیدیم و هرکاری که ما می‌کردیم، آن‌ها می‌دیدند. لب ساحل هم نیزاری نبود که خطوط ما را پوشش بدهد، خاکریز کوچکی لب اروند زده بودیم و بچه‌ها نشسته بودند، فین‌های غواصی را پا می‌کردند. همه به هم چسپیده بودیم. لشکرهای ثارالله، کربلا، امام حسین(ع)، نجف اشرف، نصر و چند لشکر که در کربلای 4 عملیات می‌کردند. دشمن، آتش را باز کرد و مثل تگرگ گلوله می‌بارید. هیچ پناهگاهی نبود که کسی سنگر بگیرد، جوی‌های کوچکی از خون به راه افتاده بود. فرمانده گردان به من گفت:"بروم؟"

گفتم:" برو."

دیگه بحث غافلگیر کردن نبود. با صدای الله اکبر و لااله الا الله و یا زهرا(س)خط را شکستند. این کار کوچکی نبود. چنین تعبدی، ایمان می‌خواهد.

از آن شب طوفانی در والفجر 8 فراوان تعریف کردیم که همه‌ی محاسبات را به هم زد. وقتی غواص‌ها وارد آب شدند، آب اجازه نمی‌داد، فقط یک سئوال کردند که:"برویم؟"

نه استدلال، نه حرف دیگری، رفتند و آن حادثه‌ی بزرگ عملیات والفجر 8 را بوجود آوردند.

اینها 5 پایه مهمی بودند که آن ظرف جبهه را بوجود آورده بودند. لذا داخل این ظرف، هر مظروفی قرار می‌گرفت، بر اساس این 5 پایه شکل می‌گرفت. در جبهه آدم‌هایی بودند با دیدگاه‌های گوناگون که در درونشان گوهرهای ذی قیمتی وجود داشت و در جبهه به یک اسطوره تبدیل شدند و اکثراً به شهادت رسیدند. این 5 عامل باعث شد سه ویژگی از درون جنگ ما بروز کند.

سه ویژگی مهم جنگ

ویژگی اول؛ "معنویت زایی"

یکی "معنویت زایی" که عموم معنویت درون جامعه‌ی ما از جنگ لبریز شد و کسی نمی‌تواند انکار کند که سرمنشا تحولات معنوی بزرگ درون جامعه ما، "دفاع مقدس" بوده، که هرچند ناخواسته بود ولی به یک انقلاب فرهنگی در جامعه تبدیل شد.

ویژگی دوم؛ اندیشه‌زایی

ویژگی دیگر اندیشه‌زایی بود. جنگ در بخش "اندایشه زایی"، به حوزه علمیه شبیه بود. همانگونه که در حوزه طلاب با هم مباحثه می‌کنند، مجادله می‌کنند و برای انجام وظیفه خطیری که بر عهده دارند، بحث می‌کنند تا آماده شوند، صحنه‌ی جنگ نیز چنین بود. رزمندگان به دنبال وارستگی بودند و به حوزه‌ها اقتدا می‌کردند و همین باعث شد که یک خبرگی و زبدگی در بچه‌های جنگ بوجود بیاید.

لذا حسین یوسف الهی، محمد رضا مرادی و امثال آن‌ها را ببینید که چند ساله بودند و مسئولیت اطلاعات را بر عهده داشتند. نادری فرمانده گردان سیرجان، کم سن و سال‌ترین فرمانده گردان بود که 350 نفر را اداره می‌کرد. او در روزهای آخر جنگ به تنهایی به لشکر زرهی دشمن حمله کرد و خطوط سه راه حسینیه را شکست و محاصره را از بین برد و چهار لشکر که در محاصره‌ی دشمن بودند را رها کرد.

جبهه مثل یک کوره‌ای بود که افرادی که از درون آن بیرون می‌آمدند عمدتاً پخته و آب دیده بودند. در جنگ آدم ترسو نمی‌توانست شجاع باشد و آدم شجاع زمینه‌ی بروز شجاعتش فراهم بود.آدم با ایمان، به ایمانش استحکام پیدا می‌کرد و آدمی که ضعف ایمان داشت، امکان نداشت بتواند این ضعف را پنهان  کند. هرچیز در جنگ بروز می‌کرد و رو می‌شد.

تمام دفاع ما در طول جنگ نامتقارن بود

همه‌ی خصوصیات در جنگ برجسته می‌شد و چیزی مخفی نمی‌ماند. فرماندهان عزیزی چون باکری، همت، زنگی آبادی، کازرونی؛ میرحسینی و دیگران در دانشکده‌ها درس نخواندند و در میدان عملی جنگ پرورش یافتند.

لذا کسی که فرمانده گردان بود و مسئولیت یک محور را برعهده داشت، انتخاب او کاملاً دقیق بود. بعضی از برادران اواخر به کلاس‌های آموزشی دانشگاه سپاه رفته و یا دوره‌های دافوس را گذرانده بودند، وقتی به جبهه می‌آمدند دچار مشکل می‌شدند چون آن چیزی که خوانده بودند با آن چیزی که در عمل می‌دیدند، قابل مقایسه نبود. شاید اعتراف خوبی نباشد ولی ما اواخر جنگ مانع می‌شدیم که فرمانده گردان‌هایمان به چنین کلاس‌هایی بروند چون شاکله‌ی جنگ ما به چنین آموزش‌هایی نمی‌خورد. ما درگیر یک جنگ نابرابر بودیم و جنگ نابرابر ابزار و تفکر خودش را می‌طلبد. لذا تمام دفاع ما در طول جنگ نامتقارن بود.

ویژگی سوم جنگ که امروزه هم، شما می‌بینید و نمونه‌هایی از آنها وجود دارد این است که بچه‌هایی که بیشتر در جنگ غوطه‌ور بودند، امروزه در مدیریت‌های عمومی جامعه موفق‌تر هستند، چون اینها در سخت‌ترین دوره‌ها مدیریت کرده‌اند.

نکته سوم "ابتکار زایی" بود

ما باید عواملی که در جبهه چنین تربیت‌ها و شخصیت‌های بزرگی را بوجود آورد، خوب بشناسیم، تا بتوانیم آن در جامعه امروز ترویج دهیم.

آن چیزی که امروزه دشمنان ما را در تردید جدی و اساسی برای ضربه زدن  به کشور ما نگه داشته، نه ملاحظات سیاسی است، نه توجهشان به جهان عالم، آن چیزی که دشمنان ما را متوقف کرده، هشت سال دفاع مقدس و موضوعات دیگری است که دشمن آن را به خوبی فهمیده است و ما هیچ وقت نمی‌گوییم دشمن  به ما حمله نمی‌کند، ممکن است حرکتی را نابجا انجام بدهد ولی ما برای هر حرکت دشمن آماده‌ایم و هرضربه‌ای که بخواهند بر علیه جمهوری اسلامی وارد کنند، ناکام و محکوم به شکست است. آنها ممکن است عملی را انجام دهند ولی نمی‌دانند نتیجه‌ی آن چه می‌شود و میزان موفقیت خود را نمی‌توانند حدس بزنند.

هیچ حادثه‌ای که دشمن آنرا امتحان کرد سخت‌تر و شدید‌تر از جنگ 33 روزه‌ی لبنان نمی‌باشد و هیچ دشمنی کلاسیک‌تر و ورزیده‌تر از اسرائیل نبود، آنها در کمال ناباوری دیدند که قوی‌ترین ارتش دنیا به دست یک مجموعه کوچک به نام حزب الله شکست خورد و منهدم شد. ایران هزاران سازمان مثل حزب الله و میلیون‌ها  انسان مانند عناصر حزب الله در وجود خود دارد. حقیقتاً این ملت با اتکا به خداوند تبارک وتعالی، ملتی شکست ناپذیر است و با ایمان به ائمه معصومین(ع) و اطمینان از نصرت خداوند به راه خود می‌رود. خدا را قسم می‌دهم بر محمد وآل محمد(ص) و  رهبر عزیزمان را تحت حمایت خویش محافظت بفرماید و بر طول عمرش بیفزاید، دشمنانش را متوقف و دوستانش را متعهد بگرداند و شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرماید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

منبع:خبرگزاری دفاع مقدس



زنده باشی وسلامت سردار به احترام سردار ایران خبردار.مخلصیتیم خداسایه امثال شمارو از سرمون کم نکنه این ارامش وامنیت رو مدیون شماها هستیم خسته نباشی سردار.برای سلامتی سردار ورزمندگان اسلام صلوات بفرست
------------------------------------------------------------------------

متن نامه سردار قاسم سلیمانی به حاتمی کیا

 

 

 

 
 
برادرم از طعنه ها و سرزنش ها نهراسید و به سیمرغ های دنیوی هم فکر نکنید و این راه را ادامه دهید. جنت الهی برخواسته از دعای مادران شهیدان و مجروحین سالها بر بستر افتاده ، مبارکتان باد.

 

 

 

به نقل از فارس، سردار قاسم سلیمانی فرمانده رشید سال‌های دفاع مقدس و از افتخارات امروز جهان اسلام و نور چشم خانواده شهدا، پس از تماشای فیلم سینمایی «چ» متنی را خطاب به آقای حاتمی‌کیا ارسال کرده است.

متن این نامه که طبق وعده قبلی پژمان لشگری پور مدیر پروژه «چ» همزمان با شب تولد ابراهیم حاتمی کیا در سایت فیلم سینمایی «چ» قرار گرفته به شرح زیر است.

بسم الله الرحمن الرحیم

به: سردار هنر برادر عزیز جناب آقای حاتمی کیا

از : سرباز اسلام و ایران

با سلام؛

فرصتی شد پس از مدت ها فیلم "چ" را ببینم. با دیدن آن صحنه ها به یاد غربت دیروز ایرانی ترین ایرانی ها و اسلامی ترین اسلامی ها، ایثارگران فداکاری که فرصت یافتید با هنر قابل تقدیر خود، یک نمونه از هزاران نمونه اعجاب آور آنان را به تصویر بکشانید و بر مظلومیت امروز همان چهره های فراموش شده، گریه کردم.

برادرم از طعنه ها و سرزنش ها نهراسید و به سیمرغ های دنیوی هم فکر نکنید و این راه را ادامه دهید. سیمرغ شما وجدانهای بیدار شده در اثر این حقیقت ارزشمند ارایه شده و اشک های غلتانی است که بر گونه ها جاری ساختید.

جنت الهی برخواسته از دعای مادران شهیدان و مجروحین سالها بر بستر افتاده ، مبارکتان باد.

برادرت قاسم سلیمانی

۱۳۹۳/۶/۲۹

 

 ------------------------------------------------------------------------


لفاظی‌های تمسخر‌آمیز نتانیاهو در کنگره امریکا همانطور که به تیتر یک بسیاری از رسانه‌های جهان تبدیل شده و البته تمسخر و انتقاد از او را به‌خاطر مطرح کردن سخنانی تاریخ گذشته، تکراری و بی‌پایه و اساس در پی داشته، در داخل کشورمان هم مورد توجه و انتقاد بسیاری از مردم قرار گرفته است، حتی برخی هنرمندان کشورمان هم در روز گذشته به روش خود به این سخنان نخست‌وزیر اسرائیل واکنش نشان داده‌اند.

سخنرانی نتانیاهو در کنگره امریکا، یکی دیگر از اتفاقات شرم‌آور را برای اسرائیل و طرفداران آنها رقم زد تا آنجا که حتی رسانه‌های اسرائیل هم از پوشش زنده سخنرانی وی در کنگره امریکا سر باز زدند. ظاهراً آنها می‌دانستند که نتانیاهو حرف تازه‌ای برای زدن ندارد و استدلال‌هایی که قرار است برای سنگ انداختن در مسیر توافق هسته‌ای ایران و غرب مطرح کند مانند همیشه بی‌پایه و اساس و بدون پشتوانه منطقی است.

در روزهایی که مذاکرات میان ایران و امریکا و قدرت‌های برتر دنیا در سوئیس با سرعت زیادی در حال انجام است، تحلیلگران سیاست و دنیای آن تنها مشتریان اخبار این مذاکرات نیستند؛ واکنش چند هنرمند به سخنرانی نتانیاهو به خوبی گویای عمومیت داشتن بحث مذاکرات هسته‌ای و اخبار آن در این روزها است. امیر جعفری و الهام کردا از جمله هنرمندانی هستند که به صحبت‌های نتانیاهو در کنگره واکنش نشان داده‌اند. امیر جعفری، بازیگر سینما در صفحه اینستاگرام خود در قبال مواضع نتانیاهو و ادعاهایش درباره ایران عکسی از سردار سلیمانی را منتشر کرده و نوشته است: «کابوس نتانیاهو سردارمون حاج قاسم».

امیر جعفری: «کابوس نتانیاهو سردارمون حاج‌قاسم»‌


این عبارت امیر جعفری گویای محبوبیت سردار سلیمانی، چهره نظامی جمهوری اسلامی ایران در ماه‌های اخیر و توأم با عملیات ایران در عراق و سوریه برای به چالش کشیدن نیروهای تروریستی داعش است. کما اینکه براساس نتایج نظرسنجی شماری از رسانه‌ها که معمولاً در پایان سال اقدام به سنجش نظر مخاطبان و مردم ایران درباره چهره‌های برتر سال می‌کنند، سردار سلیمانی در رتبه اول بیشتر این نظرسنجی‌ها قرار گرفته است.

هنرمند دیگر الهام کردا، بازیگر و کارگردان تئاتر است که در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به نقد سخنان اخیر نتانیاهو پرداخته است. هنرمندان ایرانی پیشتر هم در مواجهه با فجایعی چون کودک‌کشی به دست رژیم صهیونیستی واکنش‌های دلسوزانه و بشردوستانه خود را نسبت به این اقدام شنیع علیه کودکان معصوم فلسطینی ابراز و تنفر خود را از نتانیاهو، رژیم صهیونیستی و این قبیل جنایات اعلام کرده بودند.

موج واکنش هنرمندان به سخنان تمسخرآمیز نتانیاهو البته موجی داخلی نیست چه بسا در یکی از جالب‌ترین اقدامات رسانه‌ای، روزنامه گاردین انگلیس نیز روز گذشته در گزارشی بند به بند برخی اظهارات نخست وزیر اسرائیل را در کنگره امریکا برجسته کرده و به استدلال بی‌پایه و اساس بودن آنها پرداخته است.

در حالی‌که تلاش دولتمردان ایران برای دستیابی به یک توافق مقتدرانه برای کشورمان در سوئیس در انجام حال است، پیش‌بینی می‌شود نظیر این قبیل واکنش‌ها از سوی جامعه هنری کشور و نیز سایر جوامع باز هم مشاهده شود.


به گزارش گروه وبگردی 20:30 امیر جعفری، بازیگر سینما در صفحه اینستاگرام خود در قبال مواضع نتانیاهو، رئیس رژیم صهیونیستی درباره کشورمان، عکسی از سردار سلیمانی را منتشر کرد و نوشت: "کابوس نتانیاهو سردارمون حاج قاسم"

b2ap3_thumbnail_3022560_759.jpg

ژنرال سلیمانی کابوس سیاستمداران آمریکایی
 
«به گفته دوستان و دشمنان ایران، نقش این کشور از دریای مدیترانه تا خلیج عدن گسترش یافته است».
به گزارش افکارنیوز، روزنامه آمریکایی وال‌استریت ژورنال با اشاره به عملیات آزادسازی تکریت و استان صلاح‌الدین، نقش ژنرال قاسم سلیمانی را در بسیج نیروهای مردمی عراق و هماهنگی نیروها مورد تاکید قرار داد. این روزنامه نوشت: جمهوری اسلامی که از سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور انقلاب خود بوده، به گفته دوست و دشمن، اکنون دامنه نفوذش از دریای مدیترانه تا خلیج عدن گسترش یافته است. پیشتر ایران با استفاده از نیروهای نیابتی حزب‌الله لبنان و حماس فلسطین عرض‌اندام می‌کرده، اما با ظهور داعش و همین‌طور بالا گرفتن درگیری‌های داخلی در یمن، و نیز جنگ داخلی سوریه، خود مستقیما وارد عمل شده است.

از سوی دیگر روزنامه لس‌آنجلس تایمز، در گزارشی خاطرنشان کرد: برخی به ژنرال قاسم سلیمانی لقب «سوپرمنی» داده‌اند که ماموریتش خنثی کردن مداوم اهداف واشنگتن و متحدان آن ضمن تقویت شکوه انقلابی جمهوری اسلامی ایران است.



این روزنامه خاطرنشان کرد: صرف‌نظر از این که ژنرال قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در کجا ظاهر ‌شود و چه تصاویری از او چه در کنار رهبران ارشد ایران و چه در میان جنگجویان مردمی منتشر شود، وی همچنان کابوسی برای سیاستگذاران آمریکایی است، یک چهره مبهم اما ظاهرا همه جا حاضر، با توجه به حضور وسیع و گاهی اسطوره‌ای‌اش در فضای مجازی و گزارش‌های بی‌وقفه مطبوعات بین‌المللی، می‌توان گفت که وی به طور همزمان در چند میدان جنگ حضور دارد.

لس‌آنجلس تایمز افزود: در فضای مجازی سلیمانی، با محاسن خاکستری، چهره با صلابت و شباهتی به «جالب‌ترین مرد در جهان» به یک چهره تاثیرگذار مهم، تبدیل شده است. حضور وی در میادین جنگ، طبق روایت‌های فزاینده به منزله پیروزی برای جنگجویانی است که شانس بهره‌مندی از حضور وی را دارند. سلیمانی به تازگی در کمک به حمله اخیر دولت عراق برای بازپس‌گیری شهر تکریت عراق از دست داعش نقش داشته است. وی که نزد مردم عراق بسیار محترم است، ظاهرا برای «مشورت» به فرماندهان عراقی به آنجا رفت.

روزنامه آمریکایی نوشت: ناظران حوادث خاورمیانه با حساسیت خاصی تحرکات سلیمانی را در سراسر سوریه و عراق و دیگر مناطق جنگی ردیابی می‌کنند و هر تصویر جدیدی از او به هنگام بازدید از نیروهای خط مقدم، گفت‌وگو با مقامات رده‌بالا و حتی دلجویی دادن به یک کودک کانون توجه قرار می‌گیرد.

کارل شارو طنزپرداز لبنانی اخیرا در وبلاگش نوشت: سلیمانی به نماد قابلیت‌های اطلاعاتی و اسطوره‌ای سری، مرموز و پشت‌پرده ایران تبدیل شده است. وی خاطرنشان کرد، با توجه به توانایی خاص این فرمانده گریزپا در حضور همزمان اما مخفی در دو جا، معمول‌ترین واژه‌ای که در توصیف او به کار گرفته می‌شود، واژه «مرموز» است. اما بر اساس تصاویر منتشر شده در رسانه‌های اجتماعی، به نظر می‌رسد «سوپرمنی» ترفند دیگری نیز دارد که سفر در زمان است.



------------------------------------------------------------------------


شهرزاد کمال زاده با انتشار عکس سردار سلیمانی در صفحه شخصی اش در اینستاگرام نوشت: دیگه مغزم داره از جنایتهاى وحشیانه داعش منفجر مى شه دوست دارم خودم بکشمشون دیروز پنجاه نفر آدم بى گناه رو زنده زنده تو اتش سوزوندن روز قبلشم پانزده مسیحى مصرى و .......

سردار قاسم سلیمانى سلام و درود به شرف غیرت و دلاوریتون إیمان دارم که مى تونین این حرومزاده هاى ملعون رو تو چشم به هم زدنى نابود کنین ،من به وجود شیر مردانى مثل شما افتخار مى کنم و امیدوارم زودتر شر این قوم وحشى رو از سر دنیا باز کنین و ریششونو براى همیشه خشک کنید.

درخواست «شهرزاد کمال زاده» از حاج قاسم
b2ap3_thumbnail_shahrzad_kamalzadeh-4.jpg
درخواست «شهرزاد کمال زاده» از حاج قاسم


-------------------------------------------------------------------------
خوبه که هر حرفی میخوام بزنم و بهش فکر میکنم زودی میاد رو سایتها. قابل توجه اونایی که به چشم بد نگاه میکنن سپاهی هارو وچشم دیدنشون رو ندارند واونارو قاتل جونشون میدونن وخوششون نمیاد اگر همینا نبودن الان باید گیر این داعش وحرامزاده های دیگه می افتادین گاهی اوقات واقعا حرصم میگیره از این همه خوشی که میزنه زیر دلشون وازادانه هرکاری دلشون میخواد میکنن شما که صبح تا شب خوش میگذرونین مست میکنین با بدترین وضع ول میگردین تو خیابونا یه عده جونشون رو گذاشتن کف دستشون دارند از ناموس ومملکتشون و مسلمین وحرم ائمه دفاع میکنن برای چی دارند این کارو میکنن برای حفظ اسلام  .الان تو شهر خودمون دوتا شهید جوان مدافع حرم داده تو سوریه یکیشون سی ساله بود بچش تازه به دنیا اومده دوروز بعد تولدش شهید شد بچشم ندید ما که خیالمون نیست چی میکشه همسرش وبچه ای که بابارو ندیده .واقعا بی معرفتیم نامردیم قدر این انقلاب وامنیت واسایشمون رو نمیدونیم یه نگاه بندازین همه جای جهان واطرافمون جنگ ودرگیری.درود خدا بر سربازان گمنام اقا امام زمان و تمامی دلاورمردان سپاهی و ارتشی خسته نباشید شیر مردان خدایی



شهید مدافع حرم ...  سید احسان حاجی حتم لو


----------------------------------------------------------------------------------------
نامه امیر تتلو به قاسم سلیمانی


امیر تتلو، خواننده ی زیرزمینی در یادداشتی خطاب به سردار قاسم سلیمانی، فرمانده ی سپاه قدس که او را «حاج قاسم» خطاب کرده، نوشت: ما همه پشتتیم و دعاگوتیم و بهت افتخار میکنیم … میدونم به قیافم نمیاد و تتو متو دارمو خیلیا فکر میکنن بچه سوسولم اما تُرکم و ایرانى و جونم کف دستمه واسه این خاک.

 

 

 

 تتلو در اینستاگرام نوشت:

 

 

 

«حاج قاسم پرچمت بدجورى بالاست سلطان. والا خودت یه تنه همشونو حریفى ولى بدان ما همه پشتتیم و دعاگوتیم و بهت افتخار میکنیم و یه مو هم نمیتونن از سرت کم کنن، هر وقتم دستور بدى خودم با داش ابوالفظلم و داش علیم میام میریم عراق بالا سرشون و سربازت میشیم و پا به پات میجنگیم و یه جنگجو بار اومدیم به عشق ایران. میدونم به قیافم نمیاد و تتو متو دارمو خیلیا فکر میکنن بچه سوسولم اما تُرکم و ایرانى و جونم کف دستمه واسه این خاک. روزى ۴ – ۵ ساعتم ورزش میکنم و بدنمم آمادس. ما هممون پشت همدیگه با شعار یا زهرائیمو شنیدى؟!؟ اونو من درست کردمو رو قلبم و تو مغزم حک شده. ناخن کوچیکه ى شما هم نیستیم و بزرگ مائى اونم همه جوره اما رو ما حساب کن فرمانده، بازم اونم همه جوره».


---------------------------------------------------------------------
تتل حداقل یه اهنگی هم برای سردار میخوندی فکر نکنی فقط بهت مجوز میدنا این فکرارو از سرت بیرون کن هر وقت رفتی سر یک داعشی رو اوردی بهت مجوز میدن از تو همه کاری بر میاد فوتبالیست خواننده رزمنده نبودی که شدی باباتو دیگه کی هستی در هرصورت دمت گرم بازهم خودت که یادی از سردار مملکت میکنی وبابت رشادتهاش قدر دانی میکنی ازش هرچقدر هم که بد بگم در موردت طرفدار خودتو داری وحرفات تاثیر گذاره. تتلی یه نگاه کردی به خودت چقدر شبیه داعشیا شدی میتونی عضوشون بشی اطلاعات جمع کنی .منتظر نامه های بعدیت هستیم


حضور سردار قاسم سلیمانی در آخرین شب عزاداری شهادت حضرت فاطمه (س)

 

تصاویر: سردار سلیمانی،در کنار رهبر انقلاب
تصاویر: سردار سلیمانی،در کنار رهبر انقلاب
تصاویر: سردار سلیمانی،در کنار رهبر انقلاب
 

 


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 1734
نویسنده : جاذبه وب


هنوز هم که هنوز است، داستان مرگِ رازآلود جهان پهلوان نقل محافل ورزشی و غیرورزشی است؛ چه شد؟ چه بر سر جهان پهلوان آمد؟ چه شد که «دلِ شیر» خون شده بود؟ شیری که هیچ‌کس الا خدا تاب و توان لرزاندنش را نداشت...

هر چه درباره این بزرگمرد تاریخ ایران بگوییم و بنویسیم، چیز تازه‌ای نخواهد بود، چرا که درباره غلامرضا تختی بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند.

هنوز که هنوز است یاد و نام جهان پهلوان تختی بر سر زبان‌هاست. هنوز بعد از 47 سال مردم از قهرمانی‌ها و جوانمردی‌های تختی به نیکی یاد می‌کنند و برای ایرانیان اسطوره و اسوه فتوت و جوانمردی است؛ هنوز که هنوز است همرزمانش یاد و نام او را در میادین جهانی زنده نگه می‌دارند و از او به نیکی یاد می‌کنند.

اما براستی رمز اینهمه محبوبیت در چه بود؟ آیا چیزی به غیر از مردم‌داری بود؟

 برای تختی مرثیه نباید خواند؛ تختی نه از دست رفته و نه از دست رفتنی است. در سوگ تختی نباید گریست؛ او زنده است، برای همه زمان‌ها و تا آخر جهان زنده خواهد ماند.

در واقع آنچه به بهانه او گفته می‌شود و آنچه هر سال در سالمرگ او دوباره و چندباره تکرار می‌شود، این بزرگداشت و تکریم، همه در ثنای گوشه‌های کمرنگ شده وجود آدمی است، در ستایش عطوفت و مهر و افتادگی، همه فضایلی که او اگر نه به عنوان یک قدیس، بلکه به عنوان اسطوره‌ای از اخلاق و جوانمردی در خود داشت.
هر سال باید از او گفت و گفت؛ این دیگر یکی از سنت‌های ماست و باید آن را پاس داشت و ارزش گذاشت که سنتی زیباست. نه اندوهگساری برای یک از دست رفته و نه یادآوری خاطره‌های یک عزیز فقید.
آنچه هر سال در میانه‌های دیماه به یاد و نام تختی گفته می‌شود در نفسِ خود، مرورِ ناب‌ترین ابعاد وجود انسان است و حیف که همه این تکریم نه در سالروز تولد اوست که در سالمرگ اوست.

اما امسال برای جهان پهلوان رنگ و بویی دیگر دارد؛ امسال دیگر تختی تنها نیست، امسال جهان پهلوان شهلا را در کنار خود می‌بیند.

شهلا توکلی، همسر غلامرضا تختی 27 خرداد ماه سال جاری بر اثر بیماری درگذشت تا پس از سال‌ها سکوت درباره جهان پهلوان، وعده دیدارش با تختی در آن دنیا باشد.


 ورزشی مشرق- «... من بیشتر وقت‌ها با کتاب‌های پلیسی و یادداشت‌های فاتحین و مغلوبین جنگ‌های گذشته، خود را سرگرم می‌کردم و خواندن آن‌ها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می‌گذارد، به‌خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست داشتم؛ اینکه می‌گویم دوست داشتم، نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می‌دانم نه. من به او احترام می‌گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.»
غلامرضا تختی، کیهان ورزشی، دی‌ماه 46

شاه‌حسینی نه قتل و نه خودکشی را محتمل نمی‌داند و می‌گوید: «او انسان معتقدی بود؛ اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد و شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود ...»
**ذکر این نکته ضروری است که در گزارش زیر از زوایای مختلفی به مرگ رازآلود جهان پهلوان تختی اشاره شده است و هیچگونه قضاوتی انجام نشده و جملات دوستان تختی و شاهدان ماجرا را عینا آورده ایم.

به گزارش مشرق،  تاریخ ایران زمین، تاریخی سراسر حماسی و مشحون از پهلوانی و سلحشوری است که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود مهر جاودانگی به آن زده است و شاید اگر فردوسی در دوران معاصر وجود داشت، نام "جهان پهلوان تختی" را هم در ردیف قهرمانان و پهلوانان اساطیری و افسانه‌ای کتاب خود قرار می‌داد.
در بین همه شخصیت‌ها و پهلوانان اساطیری شاهنامه فردوسی، نام‌هایی همچون رستم، سهراب، اسفندیار، زال، سام، نریمان، بهرام، بیژن، گیو، گودرز، توس، کیکاووس، گرشاسب، گشتاسب، کاوه آهنگر، آرش کمانگیر و سیاوش، بیش از دیگران می‌درخشد و این آخری که به "خون سیاوش" و "مرگ سیاوش" نیز معروف است، به خاطر زندگی پاک و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانه‌اش می‌تواند شخصیتی نزدیک و مثال زدنی برای جهان پهلوان تختی دوران معاصر ما باشد.

بچه جنوب شهر و شهرری که باشی هر سال روز 17 دی برایت یک روز خاص است. 47 سال است که 17 دی روز خاصی نه تنها برای بچه‌های جنوب شهر بلکه برای کل ایران است. 17 دی هر سال قبرستان پیر «ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوانی بزرگ از همه جای ایران به جنوبی‌ترین نقطه پایتخت می‌آیند.
سال‌هاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک نفر است برای ملت. سال‌هاست همه از قهرمانی‌های بچه خانی آبادی صحبت می‌کنند که اصالتاً همدانی ا‌ست.

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
سال‌هاست همه از بوئین زهرا، زلزله، گل‌ریزان جهان پهلوان و کشتی معروف تختی در مسابقات جهانی صحبت می‌کنند، سال‌هاست وقتی حرف از مردانگی می‌‌زنند تختی مثال تمام مثال‌هاست.
قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... این‌ها تمام القاب آقای اسطوره است،‌ اما برای مادر؛ غلامرضا، غلامرضا‌ست. کودکی که در عین نداری دارا شد از همه دارایی‌ها، قهرمانی که سر خم نکرد مقابل علی‌حضرتی که برای او یکی بود مثل همه!
جالب است که در این سال‌ها کمتر کسی از قهرمانی‌های آقای قهرمان صحبت می‌کند، (تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است) انگار برای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان. برای مردمی که قهرمانانشان از پرده‌های سینما می‌آمدند تختی واقعی‌تر از واقعیت بود و همین موضوع باعث شد تختی هیچ وقت مُرده نباشد.
شاید 47 سال زمان زیادی باشد برای اینکه از این نفر تعریف کرد، اما در مورد تختی این قضیه صدق نمی‌کند. انگار هرچقدر از فُوت تختی می‌گذرد مردم بیشتر او را نمی‌شناسند و هنوز برای همه این سوال وجود دارد که «چرا؟».

تختی فقط یک نام نیست بلکه کلید واژه ای است که شنونده را ارجاع می‌دهد به منش پهلوانی و خصلت های جوانمردانه. فردا چهل و شش سال از روزی خواهد گذشت که سرایدر هتل آتلانتیک پیکر بی‌جان قهرمان المپیک 1956 ملبورن را در اتاق شماره بیست و سه پیدا کرد و از آن زمان تاکنون مرگ این اسطوره هنوز در پرده ای از راز و ابهام باقی مانده است.

راز مرگ جهان پهلوان چه بود؟
تاریخ ایرانی در این باره می نویسد: 47 سال از مرگِ غلامرضا تختی قهرمان کشتی ایران می‌گذرد اما هنوز هم در سالمرگِ او پرسشی به قدمتِ 47 سال تکرار می‌شود. پرسش‌هایی که مرگِ رازآلودِ او در دی‌ماه 1346 را در هاله‌ای از ابهام فرو می‌برد. روزنامه‌ها هنوز هم از «راز» مرگ او می‌نویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی است و این که چرا از میان این همه قهرمان تنها تختی است که نامش ماندگار شده؟

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
«قهرمانِ مردم» نامی برازندۀ او بود. هرچند از بسیاری از قهرمانان تاریخ ورزش ایران کمتر مدال گرفت و در سال‌های آخر در میادین ورزشی کمتر پیروز شد، اما وقتی شکست هم خورد روی دستِ مردم شهر به خانه رفت. ورزشکاری که از سالن‌ها و زورخانه‌های جنوب شهر [خانی‌آباد] به ورزش پا گذاشته بود و دل در گرو نهضت ملی داشت. قهرمانی که نه تنها در رقابت با خارجی‌ها برای ملتش افتخار آفرید که در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او را با نهضتی بزرگ که برای یاری مردم زلزله‌زده بویین‌زهرا به راه انداخته بود به یاد می‌آورند.

غلامرضا تختی چنین جایگاهی داشت که وقتی خبر مرگ رازآلودش که برخی حتی گفتند خودکشی کرده در هتل آتلانتیک تهران دهان به دهان گشت و راهی به صفحاتِ نشریات گشود، کمتر کسی باورش کرد. کسانی که او را در قوارۀ قهرمانِ ملت دیده بودند، باور نمی‌کردند قهرمان خود دست به خودکشی بزند و آنچه نَقل رسانه‌ها و نُقل محافل بود خبر از «قتل» قهرمان به دستِ «بدخواهان» می‌داد، آنچنان که حبیب‌الله بلور، قهرمان کشتی ایران در اولین سخنانش پس از انتشار خبر مرگ تختی گفته بود: «به خدا قسم باور نمی‌کنم، این یک فاجعه بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او خود را کشته است ولی بدانید او همیشه زنده است.»
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

ماجرای اختلافات خانوادگی و دوری از خانه

به گزارش مشرق، تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانسته‌‌اند. این شایعه‌ای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ‌ همان روز‌ها نوشتند که: «آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانواده‌ای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: «روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب می‌شناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت 6 بعدازظهر زنگ اطاق 23 به صدا درآمد و من مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردم‌دوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو می‌رفت: «بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

این روایت می‌تواند نشان‌ دهندۀ فشارهای عصبی تختی در روزهای آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روز‌ها وجود دارد. مجله «تهران مصور» همان روز‌ها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از آن داد که تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه می‌داند اما نشانه‌ای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمی‌داد. و حتی ظاهراً بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار می‌کند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده می‌گوید من خودم تنها می‌روم و حتماً هم به منزل می‌روم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آن‌ها را ببینم و بعد خیلی آرام از آن‌ها جدا می‌شود ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل می‌رود و در اطاقش به استراحت می‌پردازد...»

زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت 8 بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت 7 صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت 8:30 جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...»
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

روزنامه‌های دولتی درباره مرگ تختی نوشتند: «غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته ‌است. از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام‌ برده می‌شود.» بعد‌ها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی رفته و با تنظیم وصیت‌نامه‌ای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و یکی از دوستانش [کاظم حسیبی] را به عنوان وصی خود تعیین کرده است.

لختۀ خون پشتِ سر تختی از چه بود؟
همان روزهای اول گفته می‌شد چند تن از دوستان تختی که هنگام شست‌وشوی او در غسالخانه حاضر بوده‌اند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفره‌ای بزرگ در سر او حکایت می‌کردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک ‌طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت‌ همان لکه‌های خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت....»

سیدمحمد آل‌حسنی معروف به آق‌ممد که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب می‌آید، در این باره می‌گوید: «اگر قضیه‌ای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم.»
حسین شاه‌حسینی به نکته دیگری اشاره می‌کند: «جنازه در محل تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکه‌برداری این کار را کرده‌اند.»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

به گزارش مشرق، روایت زیاد است. ناصر محمدی هم روایت می‌کند: «... جسد تختی را روی سنگ غسالخانه با سینه شکافته دیدم. مرده‌شوی به نام حاج عباس میرزا مراد مشغول شستنش بود. سر تختی را بلند کرد و من از پشت سرش خونابه را روی سنگ دیدم.» نبی سروری دوست نزدیک جهان‌ پهلوان در باشگاه پولاد هم به خوبی همه چیز را در خاطرش نگه داشته: «وقتی در غسالخانه او را می‌شستند من روی سرش آب می‌ریختم. دیدم از پشت سرش دارد خون می‌آید. سرش شکافته شده بود. مدام آب می‌ریختیم اما بند نمی‌آمد.»
نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر بی‌جان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما می‌دانید که او را کشته‌اند چرا دیگر شکمش را پاره کرده‌اید؟ دکتر طباطبایی جواب داد: من نمی‌دانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل می‌کنیم...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضی‌ای که از میان رفت
با وجود فراگیر شدن خبر خودکشی تختی در رسانه‌های رسمی و نیمه‌رسمی، دیدگاه عمومی اما همچنان در حول و حوش قتل می‌گشت؛ قتلی که از سوی نهادهای امنیتی و در راس آن‌ها ساواک طراحی شده است. همین شایعات بود که مراسم شب هفتم درگذشت تختی را به میتینگی سیاسی تبدیل کرد. چهره‌های شاخص جبهه ملی و دیگر گروه‌های ملی‌گرای منتقد نظام شاهنشاهی در ابن‌بابویه شهر ری گردهم آمده بودند تا یاد همفکرشان را گرامی بدارند. گردهم آمدنی که به مذاق حکومت خوش نیامد و برهم خورد.

اما پرویز ثابتی از بلندپایه‌ترین مقامات امنیتی رژیم شاه که سال‌ها سمت معاونت امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت، سال گذشته بعد از چهار دهه، با رد شرکت سازمان متبوعش در آنچه قتل تختی خوانده می‌شود، به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که می‌گویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچه‌اش هم قیم تعیین می‌کند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد این‌ها می‌گفتند نخیر او را کشتند...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

این موضوع اما مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت، چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد. اما استدلال مخالفان رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان «قتلی حساب‌ شده» روایت کنند، چیست؟

«تختی از سال 1342 به بعد بار‌ها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت... اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشار‌ها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد.» این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه «نگاه نو» دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت.
اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته می‌شد او بعد از کودتای 28 مرداد، به یاری خانوادۀ زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد.
حسین شاه‌حسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارۀ شرکت تختی در مراسم مصدق می‌گوید:
«با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستا‌ها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

خودکشی از «تختی مذهبی» بعید است
به گزارش مشرق، از این گذشته، بسیاری مساله خودکشی تختی را به دلیل اعتقادات مذهبی او رد می‌کنند. از آن جمله جلال آل‌احمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سال‌ها قبل دربارۀ مرگ تختی نوشت: «... از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک «خانی‌آباد» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
جهان پهلوان تختی درکنار مرحوم آیت الله طالقانی
بعد از پیروزی انقلاب 1357 که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست ‌داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا ‌نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از ساختمان‌های متعلق به نهادهای امنیتی نگذاشت این گمانه به کلی رد شود.

بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده، می‌گوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجه‌ای قطعی نرسیده است و گفته بود «مساله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.» با این حال بسیاری دیگر از جمله علی حاتمی کارگردان فقید ایرانی که آخرین پروژۀ سینمایی ناتمام خود «جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این قهرمان ملی اختصاص داده بود هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به چیزی جز ابهامی که بابک تختی به بن‌بست آن خورده بود، نرسیدند.

حسین شاه‌حسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچ‌یک را محتمل نمی‌داند. کسی چه می‌داند. شاید آنچه او می‌گوید، درست باشد: «او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود...»

*********
 تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟

 

 

تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ...

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

 

سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.

 

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می‌آید که نشان می‌دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس‌هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.

روحش شاد

---------------------------------------------------------------------------------------------

این منم «غلامرضا»، فرزند درد و رنج/

هنوز شیشه شکسته هتل آتلانتیک یادگار روز مرگ تختی است و اتاق 23 به کسی اجاره داده نشده است؛ همانطور مانده بی تختی!
 هفته نامه کیهان ورزشی 23 دی ماه سال 1346، یک هفته بعد از مرگ تختی، ویژه نامه‌ای درباره مرگ، زندگی و قهرمانی‌های او چاپ کرد.

در این شماره مطلبی از خود تختی به چاپ رسیده. مهدی دری، سردبیر کیهان ورزشی که دوستی نزدیکی با تختی داشت، قبل از مسابقات جهانی 1956 از او خواست تا خاطرات خود را برای کیهان ورزشی بنویسد. در ابتدای این مطلب که فارس هم آن را منتشر کرده به نقل از خود کیهان ورزشی آمده است:

"تختی روزنامه نگار و نویسنده نبود. او ده بار چرک نویس و پاک نویس کرد تا این نوشته را نوشت. می گفت: هر عیبی داره ببخشید."

این بخشی از نوشته های خود جهان پهلوان غلامرضا تختی است که سال 1338 نوشته شد و هشت سال بعد با تیتر"دوست دارید مرا بشناسید"، در کیهان ورزشی چاپ شد.

من بیشتر وقت ها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوشت داشتم، اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید. در یکی از کتابهای سردار مغلوب ژرمنی خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزنهاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کار خود را ترک می گفت با خود می برد. من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن جهان وحشت داشتم و در هر روزنامه و یا مجله ای که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم نلرزد آن نشریه را به دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم.

اما پس از آن من هم مثل او، آن مرد لاغر آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر "پالم" سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز به دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشمانم قرار می دادم. من با آن چشمان رنگارنگ و پوست های مختلف چنان خوی گرفتم که امروز پس از اینکه چندین سال از دیدار من و حیدر ظفر (کشتی گیر ترکها در المپیک های گذشته) می گذرد هنوز لبخندش، کینه اش و آرزویش که همیشه در چشمانش خوانده می شد، می بینم، بعدها که "حیدر" از تشک و حریف خداحافظی کرد "پالم"،"کولایف" و آخر از همه "آلبول" پسر موطلایی شوروی ها که امروز حتی یک خال از آن موهای طلایی که من در مسکو بر سرش می دیدم نیست جای او را گرفتند اما حیدر با آنها تفاوت فراوانی داشت، نه خیال کنید که حیدر بیشتر و با کمتر از آنها بود نه اینطور نیست بلکه من فراوان عوض شده بودم . من این عکسها را هنوز مثل هیتلر در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم. من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مدنظر قرار داد، دندان به روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند به موفقیت نهایی خود نرسیدم.

* حیف از حیوان

با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند.

اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!

در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: "تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری".

این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه ای بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند.

هیچکس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند، همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: اینوببین که لخت می شه و تمرین می کنه". من یک سال در زیر این باران استقامت بیهوده ای کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم، در آنجا یک سال زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم که رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش خود بکشم.

پس از اینکه به تهران آمدم آن پسر70 کیلو را دیدند که هشت کیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه ده مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم!

اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم هست که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود.

* من گل کردم

کفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچکس دیگر به من بد نمی‌گفت.

در یک مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، فقط بعضی از کشتی گیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاردند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردن می خوردم و بس!

وقتی که 23ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار کننده بود که نظر همه را برای قضاوت کردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، من هنوز آن مجله را در کمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه ای از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم. کاری ندارم، روده درازی نمی کنم فقط می گویم آنقدر از وفادار و دیگران زمین خوردم که پشتم بوی جرم تشک گرفت.

* فرزند درد و رنجم

من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم:

رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.

همیشه پیش خود فکر می کردم اگر روزی در کشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیده ایم. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشکار بود که همه می توانستند به خوبی تشخیص دهند که من در چهار سال گذشته در یک قوس صعودی حرکت کرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال 1950 به بعد شدیدتر شده بود.

علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود گوشتی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول می داشتم و حقم بود که پله آخرین نردبان را در کشور خود لمس کنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل کنند. من خود درک می کردم آن مرد لایقی هستم که همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد. اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه ای بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یک مسابقه تقریباً با اهمیت دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو کیلو کم داشتم.

من فاصله بین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریباً مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء. اما وقتی که در سال 1329 صاحب مقام "وزارت!" اگر دیدم متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند، اضافه گردیده است. من و قمر مصنوعی؟ من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سرگذاردم اما آنها سه بار اول شدند. از سال 1951 الی 56 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رییس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟

* قهرمان شدم، اما بر مغزم اضافه نشد

دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر بااین اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دایم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم "قمر" به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد و من هم مثل "کولایف" برای گرفتن طلا کاملاً "دولا" شدم. اما همین که از کرسی به پایین پریدم متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام.

تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (1956) یک سال بعد به استانبول رفتم اما این بار نه در وزن ششم و نه در وزن هفتم بودم بلکه چشمم به دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص "حمید کاپلان" نام داشت که اهل آنکارا بود.

متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غولهای شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان خوب می دانستیم که من کمتر از آنها نبودم، در آن سال کاپلان اول شد. پس از مسابقه حسین نوری که چندین سال در وزن هشتم کشتی می‌گرفت و به آن غولان می باخت در گوشم گفت: "داش تختی حالا می‌فهمی چاکرت حسین چی می کشه"...

او راست می‌گفت، اما من مشقت فراوانی نکشیده بودم ولی خوب فهمیدم که نباید به این زودی ها قدم به وزن هشتم نهاد.

پیروزی کاپلان و مغلوبیت من چیزی از غرورم نکاست چون من مدعی او شده بودم نه او...

این شکست را هم مثل همان سالی که در توکیو به وسیله پالم سوئدی ضربه شده بودم تصور کردم. چون واقعاً هم همینطور بود چه در سال 1954ژاپن و چه در 1957 استانبول در هر دو نوبت، چیزی از دست نداده بودم اما در صوفیه پر من ریخت و من پرهیاهوترین و ناراحت ترین دوران حیاتم را در آنجا گذراندم.

تا قبل از المپیک ملبورن پنج بار از کشتی گیران جهان به زحمت شکست خوردم. در سال های 51 و52 در هلسینکی و در فستیوال ورشو به ترک ها و شوروی ها باختم و در جای دوم قرار گرفتم. ورشو آخرین شکست من از شوروی ها بود تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها به دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند به همین جهت من بایستی توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله مجهولی" در وجودم ناپدید گردید و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق نشدم آن معادله ای را که رد رگ و پوست من ریشه دوانیده بود، حل کنم و بدین ترتیب عنوانی که با تحمل مصایب فراوان نصیب من گردید از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان هیچ هستم.

همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم و تا از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم، همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود همان یخبندان مسکو و باکو.

چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما بر خلاف انسان های دیگر هستیم، راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است، در صورتی که این موضوع فقط برای آدمیان خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو، مثل تهران با هم دست دادیم و صورت هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید من برای این حریف سرسختم چه نقشه یی کشیده ام؟ و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم؟

* پایه مطمئنی بودم

چندین سال پایه های کرسی‌ای را تشکیل می‌دادم که شوروی‌ها و فقط یک بار ترک ها بر روی آن جای داشتند. همیشه بالای کرسی از آن آنها بود و من پایه یی بودم. یک پایه محکم که هیچ گاه سکوی افتخار را از سستی خود نمی لرزاندم.

در سال 1951 که به هلسینکی رفته بودیم هنوز شوروی ها نمایش کشتی خود را آغاز نکرده بودند و فقط ما با ترک ها به خصوص با سوئدی ها جنگ داشتیم، در فنلاند من فقط به حیدر ظفر ترک باختم. هلسینکی نخستین سفر من بود و حالم در هواپیما بیشتر از همه خراب بود.

سال بعد که المپیک 52 در هلسینکی برگزار می شد شوروی ها با یک گروه کشتی گیر غریب قدم به میدان المپیک نهادند و جو خود را آغاز کردند در آنجا همه از آنها وحشت داشتند.

آن سال شوروی ها جانشین ترک ها شدند اما من نفهمیدم برای چه جانشین حیدر ظفر نشدم و شخص دیگری که اهل مسکو بود مدال طلا گرفت. امتیاز من و رقیب روسی ام مساوی بود. من او را یک خاک کردم. در خاک به پلش بردم اما او سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر کشتی هم که قصد درو کردن او را داشتم او پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد. اگر قانون امروز می بود من و او مساوی بودیم اما دو بر یک شوروی ها از من بردند.

این دومین مسافرتم به خارج و دومین دیدارم و از شبه جزیره سرد و آرام اسکاندیناوی بود.

در سال 1953 که مسابقات جهانی در ایتالیا برگزار شد ما شرکت ننمودیم، من از این عدم شرکت تاسفی نمی خورم، در ایتالیا مسابقات خیلی آسان تمام شد و تقریباً قحط الرجال بود.

پس از هلسینکی وزن من 95 کیلو شده بود یعنی 25 کیلو بیشتر از روزی که شروع به تمرین کشتی کردم. من مجبور بودم برای اینکه خودم را به کلاس ششم کشتی برسانم حداقل 12 کیلو کم کنم. این برایم خیلی دشوار می‌نمود.

شب‌های توکیو مثل روزهای مرطوب صوفیه سرنوشت شومی را برای من ساخته بود که خود من هم غافل بودم. در ژاپن من عنوان خود را از دست دادم، عنوانی که در آن زمان دلخوشی من بود. من در توکیو 79 کیلو بودم.

از "پالم" بی نهایت وحشت داشتم حتی می‌ترسیدم به او حمله کنم در حالی که راحت خاک می‌شد.

او به محض سرشاخ شدن با من دو دست مرا از انتها بغل کرد و تا خواستم خود را از بدن سفید و پشم آلود او رها سازم او با فت پایی مرا پایین برد و پس از اینکه می‌خواستم برخیزم یک چوب قرمز رنگ را دیدم. این چوب به وسیله داوری که لباس سفید به تن کرده بود و علامت پرچم کره بر سینه داشت به هوا بلند شده و پیروزی پالم را اعلام می‌داشت. در آن سال پالم مدال طلای المپیک داشت. چه مدال بی‌وفایی که حتی با شکست دادن من هم، برایش وفا نکرد. در شش دقیقه اول من به قصد زیر گرفتن به او حمله کردم. کولایف خیمه زد و خاکم کرد، در خاک رو کردم. این تنها فعالیت من و او بود. قضات مسابقه دو بر یک رای دادند.

به کولایف مدال طلا و به من مدال نقره تعلق گرفت. بلغاری‌ها، مصری‌ها و لهستانی‌ها حریفانی بودند که به وسیله من ضربه شدند، اما کولایف جوان بلغاری را با امتیاز برد.

حریف بلغاری آن زمان را در صوفیه دیدم که در لژ تماشاچیان نشسته بود.

او پس از وزن کشی [...] به من داد و گفت: تو علاوه بر اینکه همشهری من "سیراکف" را شکست می‌دهی شانس داری که مدال طلا بگیری.

سرنوشت پالم و کولایف شبیه هم بود. مثل سوئدی‌ها، شوروی‌ها هم ما را به مسکو دعوت کردند. اما تفاوت من در شوروی این بود که در آنجا هیچ نداشتم در صورتی که در شوروی مدال نقره با من بود.

کولایف در باکو به من باخت و این باخت در مسکو هم تکرار شد. در باکو یک مرتبه در شش دقیقه اول و در مسکو هم در سه دقیقه آخر خاکش کردم.

در نخستین شب مسابقات کشتی ایران و شوروی، شوروی‌ها جوانی را برای مقابله با من به میدان فرستاده بودند که آلبول نامیده می‌شد، نخستین آشنایی من با او در میان توفانی از شادی بی حد و حصر مردم بود، وقتی که آلبول را دیدم هنوز موهایش به خوبی نریخته بود. او شبیه دخترانی می‌نمود که برای بخشش از درگاه خداوند نزد کشیش می‌روند، هیچگاه چهره متحیر و امیدوار کننده او را فراموش نخواهم کرد.

وقتی که او دست مرا فشرد احساس کردم گرمی فراوان در وجودش می‌جوشد، چهره‌اش انسان را وادار به نوازشش کرد نه جنگ، من اگر جای او می‌بودم هیچگاه صورتم را به خاطر کشتی پیر نمی‌کردم، او شبیه مریم عذرا بود که هیچ گناه نداشت...

اما همین مریم عذرا که در مرحله اول گمان می‌بردم "توفیق" خودمان او را به راحتی مغلوب می‌کند درس بزرگی به من داد که در زندگی‌ام تاثیر فراوانی داشت. او با آن قیافه، بی تفاوتش با آن دهانی که هیچگاه برای تکلم باز نمی‌شود به من آموخت که برای ... روزی "رنج" انتهایی ندارد و نیروی جوانتر که سر به گریبان برده است هر آن علم تهدید خود را بر می‌افرازد.

او به خیز اول من که برای زیر "یک خم" بود چنان پاسخ داد که یاد آن باعث رنجم می‌شود.

وقتی که یک پایش را بغل کردم بدنم را دیدم که به دور دست‌هایی که هنوز عضلاتش جوان بود و به چشم نمی‌خورد حبس گردیده است و تا خواستم خود را از آن زندان خلاص کنم پلی رفتم و سه امتیاز به او دادم، گیج شده بودم و بی حد افسرده؛ آن بچه که هنوز در خانه خود برای یک آبنبات گریه می‌کرد در اواخر کشتی مغلوب شد و من مثل کسی که قصد دارد قربانی خود را با لبان تشنه سر ببرد در وسط تشک زمینش زدم. چه کار چندش آوری ... او نفسش مثل اتوبوسی بود که ما را از مسکو خارج می‌کرد و بر فراز کوه‌ها دایم خاموش می‌شد او در همان خاموشی و در حالی که چشم‌هایش [...] سرخ شده بود نزد مادرش رفت تا لباسش را به تن کند، قیافه‌اش به خصوص چشمانش بی نهایت به چشمان من در توکیو شباهت داشت.

پس از آنکه به اتفاق نزد من آمدند از من تشکر فراوان کردند. مادرش می‌گفت مواظب این بچه من باشید او خیلی به شما علاقه دارد!!

در مسکو من به او یک قلم خودنویس هدیه کردم و او به من یک کلاه داد، کلاه او 50 روبل ارزش داشت آن شب نخستین شب آشنایی من و آلبول بود.

یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می‌گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه در حرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه‌ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ‌های حرم خاموش بود و من گوشه‌ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالی‌که دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می‌گریست، ناله می‌کرد و می‌گفت: یا امام رضا، من، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.

---------------------------------------------------------------------------------------------
تصاویری از جهان پهلوان تختی
جهان پهلوان غلامرضا تختی 5 شهریور 1309 در محلهٔ خانی آباد تهران به دنیا آمد. وی علاوه بر کسب مدال های مختلف کشتی در مسابقات المپیک و جهانی در فرهنگ ورزشی ایران، نماد پهلوانی و فروتنی است و به خاطر همین مرامش است که مردم او را بیشتر پهلوان می دانند تا قهرمان. تختی در 17 دی 1346 به طور مرموزی در هتل آتلانتیک تهران درگذشت.

 


داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود. فیلمنامه را اما کامل کرده بود...

http://images.hamshahrionline.ir/images/2012/6/12-6-12-10718takhti.jpg


 
http://aftabnews.ir/images/docs/000118/n00118583-r-b-000.jpg
عصر ایران-  امروز – 17 دی ماه- یادآور مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی در 17 دی 1346 است. مرگی که پس از 46 سال هنوز بر سر این که " طبیعی" بوده یا " خودکشی" یا قتل توسط ساواک یا دیگری بحث و گفت و گوست.

 هر چند که از شمار قایلان به فرضیه قتل سیاسی توسط ساواک شاه به مرور زمان کاسته شده و اگر در یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی در سال 1357 اکثریت مردم به قتل او باور داشتند اکنون این عده در اقلیت قرار گرفته اند بی آن که ذره ای از محبوبیت تختی کاسته شده باشد و شگفت این که طی 46 سالی که از مرگ او می گذرد محبوبیت او افزایش یافته و در قلب همه ایرانیان جای دارد و به نمادی ملی درحد پوریای ولی بدل شده است.

افسوس که یادگاران تختی دور از ایران زندگی می کنند. تا جایی که چند سال پیش غلامرضا تختی – نوه او- در مدرسه ای آمریکایی با این پرسش معلم روبه رو شد که این غلامرضا تختی که در اینترنت این همه از او یاد می شود چه نسبتی با تو دارد و پاسخ شنید پدربزرگ من بوده است.

بابک- فرزند تختی- اهل ادبیات و کتاب و ترجمه است و علاقه ای به بحث درباره علت و چگونگی مرگ  پدرش ندارد و همچون احسان شریعتی معتقد است حتی اگر ساواک شاه دخالت مستقیم در مرگ پدرش نداشته باشد باز هم مسوول است چرا که یک استاد دانشگاه را به از کوچ از وطن وامی دارد و درباره تختی نیز بابک به همین مسوولیت به دلایل دیگر باور دارد. اما اصراری نشان نمی دهد از پدر خود با لفظ " شهید " یاد کند و تقریبا فرضیه قتل را منتفی می داند.

داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار  ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود.

طبعا همه می خواستند بدانند او مرگ تختی را چگونه روایت می کند. اما مرگ سراغ خود کارگردان آمد و این مجال را نیافت که فیلم را به پاین رساند. کارگردان جدید – بهروز افخمی – نیز مسیر فیلم را به گونه ای دیگر هدایت کرد و برای حل معما نکوشید.

علی حاتمی اما پیشتر در فیلمنامه جهان پهلوان تختی سناریوی مرگ تختی را آماده کرده بود.

بخش آخر فیلمنامه جهان پهلوان تختی – بی آن که بدانیم تا چه اندازه از قوه خیال خود بهره گرفته و تا چه اندازه مستند به واقعیت است- از این قرار است:

صدای تلفن: همه  چیزو نمی تونم تلفنی بهت بگم. تو به خانواده ات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره 23 باشه. خالیه

[ دو صفحه بعد و پس از شرح دیدار با فردی به نام دکتر کاشفی]

دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم می تونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن.این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن.این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت می کنم دست از مخالفت بی حاصل بردار.زندگی من می تونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیر مرد خدا بیامرز راست می گفت سیاست چه ربطی داره به آسیایی ها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دست های تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمان های جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز می شه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون.

[ دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین می رود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود.انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی می گذرد و جهان پهلوان روی تخت می نشیندو تلفن را بر می دارد و در گوشی می گوید:]

جهان پهلوان: می خواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم.
تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟
جهان پهلوان: نمی دونم.
تلفنچی: گوشی خدمت تون.
http://www.pcparsi.com/uploaded/pcd1ae834ab0da5afa90e06d22efe9da51_897222477_620.jpg


[ چند لحظه میگذرد]

تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟
جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم.

[ چند لحظه می گذرد. جهان پهلوان بر می خیزد و دستگیره در را می چرخانداما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد اما صدایی نمی آید.]

جهان پهلوان: الو... الو...

[ جهان پهلوان به تلفنچی نمره خانه خودشان را می دهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمی دارد.]

جهان پهلوان: الو شهلا...
صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟
جهان پهلوان:آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه...
صدای همسر: آره، تو کجایی؟
جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن می کنم. خداحافظ
صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقاییتلفن کرد این شماره رو داد: 65630. التماس می کرد باهاش تماس بگیری.یادداشت کردی؟
جهان پهلوان: شماره ش روند بود...
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/b/b7/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%AA%D8%AE%D8%AA%DB%8C.jpg

[ جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.]

جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می کنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می کشه و شما این شعر ریتمیک رو می خونید.اجازه بدید شعرو پخش کنم:

[ صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می شود.بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می گوید.]

صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می خوره. ریشام هر روز دو  دست تیغ تیز می خوره.

[ ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد]

صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه س قبول می کنید؟
جهان پهلوان" نخیر اقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا صدهزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین
صدا: صد هزار تومان به راحتی می تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی کنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبیلغاتی همه مشکلات شما رو حل می کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می ارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمررتون فرصت دارید. حتی می تونید اعلامیه ها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/ff/Pahlavan_takhti_meel.jpg/220px-Pahlavan_takhti_meel.jpg

[تلفن قطع می شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می گذارد.کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می شود.جهان پهلوان کاغذ را باز می کند. این متن روی آن نوشته شده است:
" این نامه را ه خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد.غلامرضا تختی 16/11/46"
برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است."
جهان پهلوان به طرف میز می رود.لوله قرص را برمی دارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی می کند. به طرف توالت می رود که لوله را بیندازد.آب باز است. لیوان اب را پر می کند و اب می خورد. می آید طرف پنجره هشیشه را پرت کند. متوجه می شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد.پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ می زند.گوشی را بر می دارد. صدای قبلی است.]
http://media.jamnews.ir/medium1/1391/06/08/IMG12435503.jpg
صدا: آیا تغییر عقیده داده اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟

[جهان پهلوان در دهنی تلفن تف می اندازد. می نشیند روبه روی آینه به خودش، قرص ها و شیرآب باز نگاه می کند.
جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می شود.تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می شودو صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...
به تماشای ورزش زورخانه ای مشغول است و تنه اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون امده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید.میل را می گیرد و می خواهد نگه دارداما موفق می شود.پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می کند و درهم می شکند و غرقه به خون می شود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز می کنند و داخل می شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر اب باز است. پاسبانی آن را می بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خود کشی کرده.
[ عرفی دف زنان وارد می شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه می خواند.]

عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت...


*منبع: مجموعه آثار علی حاتمی- جلد دوم – صفحات 1273 تا 1277- نشر مرکز 

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/10/17/257176_537.gif

--------------------------------------------------------------------------

مروری برزندگی تختی مرد اخلاق ایران

منبع:مجله تماشاگر-همه از بزرگی اش حرف می زدند و در خاطرات خود بیشتر از هر چیز از مردمی بودن تختی می گفتند. اینکه جوان پهلوان در تشک کشتی رقیب نداشت اما همیشه در میان مردم بود و به اندازه آنها رفتار می کرد. تختی مردی از جنس مردم بود که برای مردم و پرچمش جان می داد. در میان تمام خاطراتی که شاید دست نخورده در قلب بسیاری از همنسلان جهان پهلوان باشد کلمه هایی چون مردانگی، مردمی، خوش اخلاق و بسیاری دیگر از این دست دیده می شود که تمام همدوره های مرد اخلاق ایران از آن یاد می کنند.

به راستی تختی مردی بود که به واژه مردانگی معنا داد و هنوز بعد از چند دهه هیچ کس نمی تواند در تعریف پهلوانی و مردانگی اسمی از او نبرد. غلامرضا تختی مردکشتی ایران و پهلوان کوچه و خیابان ایران زمین بود که هنوز هم صحبت از او آه از سینه دوستان و همرزمانش بلند می کند. در روزهایی که دوباره به زمان رفتن او از کنار مردم نزدیک می شویم، سه تن از همدوره های ورزشی تختی درباره او حرف زدند و هر کدام خاطره ای از پهلوان داشتند. خاطراتی که از دوران کودکی و حتی ازدواج او است و هنوز که هنوز است به نیکی در میان دوستانش رد و بدل می شود.

رسول رئیسی (وزنه بردار) و امیر احتشام زاده (تنیسور)، از جمله ورزشکارانی بودند که با تختی زندگی کردند و از دوستان آن زمان پهلوان بودند. دوستانی که برایش خواستگاری رفتند و از بچگی با او بودند؛ حالا آنها از پهلوان زمانه در روزهای نبودش صحبت می کنند. اینها کسانی هستند که صندوقچه ای بزرگ از زندگی مرد اخلاق ایران در سینه دارند.

رسول رئیسی: برای تختی خواستگاری رفتم

رسول رئیسی وزنه بردار ایرانی بود که در زمان تختی روی تخته می رفت؛ تنها وزنه بردار بازمانده از المپیک 1948. او از دوستان دوران بچگی پهلوان بود و به دلیل اینکه در یک محل زندگی می کردند از ابتدا با او بوده و روزهای زیادی را در کنار پهلوان گذرانده است. او خاطرات زیادی از جهان پهلوان دارد و به نمونه های زیادی از آنها اشاره کرد. از آن مسابقه ای گفت که حریف تختی از ناحیه پا دچار درد بود و پهلوان به سمت پای او نمی رفت تا از ضعف جسمانی حریف سوء استفاده نکند. از زمانی گفت که می توانست مدال برنز المپیک بگیرد اما با یک بی توجهی مدال از دستش رفت و کسی نبود برایش کاری انجام دهد. با اینحال بهترین خاطره ای که رئیسی از غلامرضا تختی داشت مراسم خواستگاری و ازدواج جهان پهلوان بود.


او درباره چگونگی آشنایی تختی با همسرش و ازدواج آنها گفت: «در آن زمان در باشگاه راه آهن بودیم که یکی از اقوام مدیر باشگاه مراسم ازدواجی در آن محل برگزار کرد و ما نیز دعوت بودیم. هم من بودم و هم تختی. لباس شیکی به تن داشتیم و در طول مراسم با هم بودیم. یکی از اقوام مدیر باشگاه از برابر ما عبور کرد و همان زمان تختی ابراز علاقه کرد و از او حرف زد. من نیز پیگیر ماجرا شدم. از طریق مدیریت باشگاه او را شناختیم و سعی کردیم برنامه ای هماهنگ کنیم تا او را برای تختی خواستگاری کنیم. این ماجرا ادامه پیدا کرد و بالاخره ما توانستیم زمانی برای خواستگاری هماهنگ کنیم. من در آن مراسم حضور داشتم و از نزدیک همه چیز را دیدم. تختی با مردانگی خاص خودش رفتار کرد و بالاخره این ازدواج سر گرفت. من هم به عنوان کسی که از زمان کودکی در کنار جهان پهلوان بودم در تمام این مراسم حضور داشتم. با اینحال تختی ازدواج کرد و بعدها دچار مشکلاتی شد که خانوادگی بود و درست نیست رسانه ای شود اما اگر من ایران بودم اجازه نمی دادم آن اتفاق ها بیفتد و سعی می کردم با شناختی که از خانواده غلامرضا و همسرش داشتم مشکل را به بهترین شکل حل کنیم. زمانی هم که او از دنیا رفت من به محض اینکه متوجه شدم به ایران بازگشتم و در مزارش حاضر شدم. تختی مردی بود که همیشه در رفاقتش همه کار می کرد.»

با این حال رئیسی درباره رفتار و منش تختی نیز حرف هایی زد که جالب توجه بود: «او آرام بود. همه را دوست داشت و همه هم او را دوست داشتند. همیشه نیک رفتار می کرد و به همین دلیل نیز اسمش مطرح بود. در یک مسابقه زمانی که فهمید پای حریفش درد دارد در جریان مسابقه به هیچ وجه به سمت آن حمله نکرد. نمی خواست از ضعف آن حریف استفاده کند و برنده شود. به گونه ای کشتی می گرفت که با او برابر باشد. او تمام حریفانش را شکست می داد اما هنگام مصدومیت حریف با اینکه می توانست راحت تر برنده باشد، از آن ضعف استفاده نمی کرد. تختی مردمی بود و همیشه خودش را با جامعه یکرنگ می کرد. به طور مثال در پوشیدن لباس به گونه ای بود که با مردم یکی باشد.»

رئیسی همچنین به رفتار او در جامعه اشاره کرد و گفت: «تختی در کوچه و خیابان آرام راه می رفت و سر به زیر بود. همیشه لبخند بر لب داشت و با هر کس که او را می شناخت رفتاری گرم و صمیمی داشت. به یاد ندارم درباره کسی بد حرف زده باشد یا اینکه بخواهد کسی را خراب کند. عادت داشت زود قضاوت نکندو از کسی بد نگوید. تختی همیشه بهترین رفتار را انجام می داد و برایش فرقی نداشت چه کسی روبرویش ایستاده است. همیشه محترم بود و احترام می گذاشت.


امیر احتشام زاده: تختی باعث شکست من شد

او در تیم ملی تنیس روی میز ایران کار می کرد و در زمان تختی مسابقه می داد. احتشام زاده دیگر همنسل جهان پهلوان بود که رابطه بسیار نزدیکی با او داشت. سه سال از کشتی گیر ایرانی کوچکتر بود اما به قول خودش یک سال از او زودتر وارد ورزش ملی شد.

در میان تمام نیک یاد کردن و اشاره به مشکلاتی که در اواخر زندگی اش داشت به یک خاطره از پهلوان اشاره می کند؛ اینکه جهان پهلوان باعث شکست او برابر حریف انگلیسی شده بود. احتشام زاده که بعد از چندین سال از تختی حرف می زد در میان بیان کردن این خاطره می خندید.

 

احتشام زاده از شکستش برابر تنیسور انگلیسی صحبت کرد و گفت: «در جریان یک مسابقه با حریفی از انگلستان بودم. 3 یا 4 هزار تماشاگر هم در سالن حضور داشتند. البته بگویم من هیچ وقت مانند برخی از ارتباط نزدیکم با تختی صحبت نکردم و این موضوع نیز تنها جنبه یک خاطره دارد. در جریان مسابقه بودیم و من گیم نخست را بردم. در ابتدای گیم دوم بودم که تختی وارد سالن شد. تابستان بود و یک پیراهن آستین کوتاه ساده به تن داشت. وارد سالن شدن او همان و همه چیز تغییر کردن همان. سالن یکصدا تختی را صدا می زد و سروصدا کل مجموعه را گرفته بود. فریادی که مردم می زدند تمامی نداشت و من نیز به کلی خودم را گم کردم و خشک شدم. همانجا از حریف شکست خوردم. بعد از بازی به غلامرضا گفتم اگر می خواهی بازی های من را ببینی قبل از مسابقه در سالن باش نه اینکه در میانه کار وارد شوی و همه چیز را تغییر دهی.»

او درباره رفتار جهان پهلوان در آن زمان و به طور کلی در زندگی اش بیان کرد: «برابر سه، چهار هزار تماشاگر که نام او را فریاد می زدند تعظیم می کرد. به همه احترام می گذاشت و خاکی بود. تختی واقعا برای مردم و از جنس مردم بود و به همین دلیل زمانی که مشکلاتش زیاد شد نتوانست تاب بیاورد و خودش را کشت. اینکه خیلی ها می گویند تختی کشته شده به شخصه معتقدم او خودش را کشت. من از روحیات او به خوبی خبر داشتم و به دلیل همین شناختم می گویم تختی را نکشتند بلکه او خودش را کشت. مشکلات خانوادگی اش و مشکلاتی که در ورزش داشت خیلی اذیتش کرد. در المپیک 64 می توانست به مدال برنز برسد اما کسی دنبالش نرفت و از رسیدن به این مدال بازماند. مشکلاتی که با همسرش داشت هم مشخص بود. اگر در آن زمان بودم اجازه نمی دادم آن ازدواج سر بگیرد. خانواده هایی متفاوت بودند که در نهایت به مشکل خوردند. تختی از این مشکلات بود که بالاخره خودش را کشت چون واقعا اذیت شد. کسی که آزارش به کسی نمی رسید، نمونه اخلاق مردم کشورش بود، هر لحظه برای کشور و مردمش مبارزه می کرد و می جنگید، اذیت شد و فشار زیادی را تحمل کرد.»


پرویز ژافره: جیب تختی را زدند اما خوشحال بود

یکی از اهالی رسانه که دورادور با غلامرضا تختی ارتباط داشت پرویز ژافره است که البته تاکید می کند او کجا و تختی کجا! او می گوید دورادور با جهان پهلوان ارتباط داشته و بیشتر از طریق آقای دری سردبیر کیهان ورزشی با او هم صحبت می شده که همان هم برایش خاطرات زیادی ایجاد کرده است. او یک خاطره از جهان پهلوان دارد که پس از یک مسابقه و شلوغی تماشاگران، جیب او را زدند. جهان پهلوان با اینکه پول هایش را دزدیده بودند، خوشحال بود. ژافره صحبت هایش درباره تختی را با تاکید بر مردمی بودن او و اینکه واقعا یک اسطوره است آغاز کرد و گفت: «به یاد دارم تیم کشتی ایران و روسیه یک مسابقه تدارکاتی و دوستانه در سالن حیدرنیا داشتند که من در آنجا با آقای دری که ارتباط نزدیکی با آقای تختی داشت، به سالن حیدرنیا رفتیم و در ضلع شمال شرقی نشستیم. تماشاگران زیادی در سالن حضور داشتند که با آمدن تختی به سالن کاملا به وجد آمده بودند. تختی هر زمان که مسابقه داشت تماشاگران زیادی در سالن حاضر می شدند. پس از مسابقه و پیروزی جهان پهلوان به این دلیل که بسیار مردمی بود اطرافش شلوغ شد و خیلی سخت توانست از سالن خارج شود. همه مردم اطرافش بودند و اجازه نمی دادند که از سالن بیرون برود. بالاخره به سختی از سالن خارج شدیم که آقای تختی دستش را در جیبش برد و گفت: «ای داد بیداد که جیبم را زدند.»

 

تمام پول هایش را دزدیده بودند. ما پرسیدیم چقدر پول با خودت داشتی، گفت 210 تومان. بعد از اینکه به مبلغ پولش اشاره کرد، خندید و گفت: با اینحال خوشحالم. پرسیدیم آقای تختی چرا خوشحالید؟ وقتی از کسی دزدی می شود خوشحالی دارد؟ تمام پول شما را دزدیده اند. جهان پهلوان با همان آرامش خاص خودش گفت: «حتما لازم داشته است.» همین چیزها بود که او را از دیگران متمایز می کرد. واقعا تفکر آقای تختی همین بود. به نظر من بزرگترین تفاوت جهان پهلوان با تمام قهرمانان در همین مردانگی اش بود. واقعا اتفاق جالبی بود، با اینکه من خیلی دورادور با آقای تختی ارتباط داشتم اما واقعا در همان روز به خوبی او را شناختم و متوجه شدم که چه روح بالایی دارد.

ژافره در ادامه به شخصیت جهان پهلوان اشاره کردو گفت: «تختی واقعا اسطوره بود. اگر بخواهیم برای کسی نام اسطوره را به کار ببریم تنها باید برای جهان پهلوان استفاده کنیم. این اسطوره هایی که امروز گفته می شود کجا تختی کجا! او مردمی بود. همه مردم از پیر و جوان دوستش داشتند و همیشه در کنارش بودند. در هر مسابقه ای که داشت تماشاگران زیادی در کنارش بودند و همیشه او را تشویق می کردند. تختی از جنس مردم و برای مردم بود. واقعا ارتباط با او افتخار بزرگی بود. جهان پهلوان کجا و قهرمانان دیگر کجا! در ورزش، رفتار، شخصیت و تعصب بی نظیر بود. واقعا بی نظیر بود. به نظر من تختی فراتر از یک اسطوره بود.


تکیه کلام آقا تختی این بود: جان سیبیل ات!

توی این حجره انگار 50 سال است زمان متوقف شده! تمام در و دیوار را عکس های سیاه و سفید کشتی پر کرده و پای ثابت تمام عکس ها هم «آقا تختی» است. عکس از اردوی تیم ملی، تصویر سفرهای خارجی، مبارزه روی تشک و حتی عکس یادگاری از سفر شمال. پیرمرد یک به یک روی عکس ها توضیح می دهد: «این منم ... این آقا تختی ...» همنشینی با آقا تختی مهمترین اتفاق زندگی اوست و 45 سال است تیتر اول زندگی اش تغییر نمی کند. توی بعضی عکس ها ممکن است خودش را پیدا نکنی اما آقا تختی حتما توی تمام شان هست. شاید بهتر بود اسم اینجا را هم به جای «نمایشگاه امیری» می گذاشت «نمایشگاه تختی»!

قبل از شروع می پرسم: «با رسانه ها زیاد مصاحبه کرده ای آقا امیری؟» نگران این هستم که زیاد مصاحبه کرده و تمام حرف ها را گفته باشد. می خواهم بدانم امشب حقیقت دست نخورده ای دستمان را می گیرد یا نه! می گوید: «اووووه ... خیلی زیاد. با روزنامه ها، با تیلیویزون، کانال سه، کانال دو، از یه کانال دیگه همقرار بود بیان. زنگ زدن گفتن میایم!» پیداست منظورمان را برعکس متوجه شده. می خواهد ثابت کند آدم مهمی است. باید یادش بیندازیم که نیازی به این کارها نیست. باید بگوییم که آدمی که رقیب و رفیق تختی بوده حتما آدم مهمی است. کسی که با آقا تختی «دُنگی» می رفته شمال و تیلیت آبگوشت به بدن می زده حتما آدم مهمی است. در تمام طول سال هم اگر نه، در سالمرگ آن مرحوم حتما!

خیرالله امیری – یا به قول آقا تختی، «کَل امیر» - متولد سال 1312خورشیدی است. می گوید: «امسال من 80 ساله می شوم، آقا تختی 83 ساله. او 3 سال از من بزرگتر است ...» دقت کردید؟ بزرگتر است! درباره تختی از فعل ماضی استفاده نمی کند. برای او تختی هنوز هست. همین گوشه کنارها دارد زندگی می کند. روی در و دیوار این نمایشگاه، در گوشه و کنار خانه اش، توی خواب هایش، حتی سر قراری که در آخرین دیدارشان با هم گذاشته اند ... همان قرارِ نامردِ روز چهارشنبه که حکایتش پوست از سر آدم می کَنَد. یکی داستان است پر آب چشم، که جاساز شده آخر همین مصاحبه. حالا اگر وسوسه شده ایدکه تقلب کنید و مثل رمان خوانده های بچگی یکراست بروید سراغ آخر داسان، خب بروید. کسی جلویتان را نمی گیرد اما – گفته باشم – این وسط یک دوجین خاطره سیاه و سفید هست که از دست تان می رود. خاطراتی که جهان پهلوان را از آسمان ها به زمین می کشد و می نشاند جلوی چشم مان. این ماییم که تشنه این خاطراتیم، وگرنه کل امیر که عمرش را با یار گذرانده و سیراب سیراب است لاکردار...

برای یک کشتی گیر، اینکه همدوره و هم وزن تختی باشد بدشانسی حساب می شود یا خوش شانسی؟ از یک طرف می شوی حریف دائمی و رفیق او، از آن طرف یک عمر پشت سرش می مانی و رنگ تیم ملی را نمی بینی!

- بله، همینطور است. من و آقا تختی سال ها در یک وزن رقیب هم بودیم. 16 بار با هم کشتی گرفتیم. هم رقیب بودیم هم رفیق. توی اردوها با هم بودیم و فقط یک تخت بین مان فاصله بود. چندین بار با هم مسافرت رفتیم. ماشین آقا تختی را سوار می شدیم و می رفتیم شمال، دُنگی! می گفت تو خرج کن بعد دنگ ها را حساب می کنیم! اگرچه ... کسی از ما پول نمی گرفت که. مردم جانشان در می رفت برای آقا تختی ...

اولین بار کِی و کجا تختی را دیدید؟

- من کشتی را از شهر ری شروع کردم، زیر نظر آقای ناصر محمدی که خودش از قهرمانان ملی در سنگین وزن بود. همان اولین سالی که کشتی را شروع کردم، در شهر ری مقام آوردم و در قهرمانی کشور سوم شدم. هنوز دو سال نشده بود کشتی می گرفتم که اسمی در کردم و ناصر محمدی مرا برد دارالفنون تا با قهرمان های تیم ملی تمرین کنم. آن موقع ملی پوش ها در دارالفنون تمرین می کردند و هر کسی را آنجا راه نمی دادند. وقتی وارد دارالفنون شدم از آداب آنجا و عکس هایی که به در و دیوار دیدم جا خوردم. خلاصه، مربیان تیم ملی حبیب الله بلور و حاجی فعلی بودند. آقا بلور گفت «برو با اون جوون تمرین کن...» نگاه کردم دیدم یک جوانی است سرحال و قبراق و گردن کلفت، تقریبا هشتاد و خرده ای هم وزنش بود. یعنی 10 کیلو سنگین تر از من. رفتم باهاش سرشاخ شدم. خیلی آماده بود، چپ و راست به من فن می زد اما من باز بلند می شدم و روبرویش می ایستادم. نفسم بد نبود و توانستم حدود یک ساعت با او تمرین کنم. تمرین که تمام شدو دوش گرفتیم، حبیب الله بلور مرا تایید کرد و گفت «می توانی هفته ای 3 روز بیایی اینجا با ملی پوش ها تمرین کنی.» خوشحال شدم. گفتم «فقط یک سوال؛ این کشتی گیری که با من تمرین کرد کی بود؟ خیلی خوب فن می زد!» گفت «نمی شناسی اش؟ این غلامرضا تختی بود. قهرمان چهارم دنیا ...»

یعنی تختی قهرمان تیم ملی بود و شما او را نمی شناختید؟!

- نه والا! اسمش را شنیده بودم که قهرمان خوبی است اما چهره اش را ندیده بودم. دو سال بعد، اولین مسابقه مان را با هم انجام دادیم. انتخابی تیم ملی بود و آقا تختی با امتیاز بالا من را شکست داد. بعد از آن 16 بار هم کشتی گرفتیم. هر بار هم او می برد و می رفت مسابقات جهانی. آخرین بار انتخابی 1966 تولیدو کشتی گرفتیم که این بار نزدیکتر از همیشه و با اختلاف یک امتیاز به او باختم. من هم رفتم فرنگی شرکت کردم و عضو تیم ملی شدم و با هم همسفر شدیم برای آمریکا. او آزاد و من فرنگی. من در جام های بین المللی تفلیس و ...، و در رقابت های تیم به تیم خیلی از قهرمان های بزرگ ترکیه و بلغار و روسیه را بردم اما آقا تختی را نمی توانستم ببرم. قدرت بدنی اش عجیب بود و فن هم زیاد می دانست. خیلی فن بلد بود. مخصوصا سگک هایش که بی نظیر بود. سگک را یک جور عجیبی جمع می کرد و اصلا نمی شد جلویش مقاومت کرد. ولی من یک بار همین طور که سگک را جمع کرده بود کولش کردم و از تشک بردم بیرون...

یک گریزی هم بزنیم به سفرنامه های دو نفره تان، گویا با آقا تختی زیاد همسفر شده اید.

- بارها با هم مجردی رفتیم شمال، شیراز، مشهد، قم... همه جا. آقا تختی خیلی اهل سفر بود. یکدفعه هوس می کرد، ماشین را سوار می شد و می گفت برویم! یک بار وسط اردوی تیم ملی بودیم برای المپیک رم. اردو در کرج بود. تختی گفت من خسته ام بیا برویم شمال! گفتم ما وسط اردو هستیم اجازه نمی دهند برویم. خودش رفت از حبیب الله بلور سه روز مرخصی گرفت و زدیم به جاده چالوس. رفتیم متل قو سه روز ماندیم که عکس هایش اینجا هست. ببین! هیچ جا هم از ما پول نمی گرفتند، بس که آقا تختی را دوست داشتند.

اگر بپرسم تختی چرا تختی شد، لابد می گویید مرام پهلوانی. ولی مرام پهلوانی را خیلی از ورزشکارها دارند، چرا آنها تختی نمی شوند؟

- بله، خیلی های دیگر هم مرامدارند، ولی آنچه خوبان همه دارند او یک جا داشت. بعضی وقت ها وقتی اسم و رسمی پیدا می کنند خودشان را برای مردم می گیرند اما آقا تختی افتاده بود. به مردم سلام می کرد. کم حرف و خجالتی بود. امکان نداشت حرفی از دهانش بپرد و کسی را برنجاند. توی کشتی هم مردانه مبارزه می کرد. غیرممکن بود به حریفش آسیبی بزندیا انگشت بپیچاند و دست توی چشم کسی بکند. اینها که می گویم کارهایی است که دیگران می کنند. تختی مردم دار بود و دست خیر داشت. در همان سفر تولیدو، یکی از ایرانی های مقیم آمریکا یک کار اداری در ایران داشت که آمد و از آقا تختی کمک خواست. آقا تختی هم شناسنامه و مدارکش را گرفت و کارش را در ایران انجام داد. از این کارها زیاد می کرد.

یعنی هیچ نقطه ضعفی نداشت؟!


- نه والا. هیچی. فقط زودرنج بود ... خیلی زودرنج بود.

تکیه کلام آقا تختی چی بود؟

- می گفت «جانِ سبیل ات» ... یادش به خیر ... به من می گفت: «کل امیر؛ جان سبیل ات یه کم سر به سر این حاجی فعلی بذار بخندیم...» (این را می گوید و سرخوشانه می خندد. انگار که دارد آ« لحظه را دوباره زندگی می کند.)

پس شما را کل امیر صدا می کرد. شما او را چطور صدا می کردید؟

- آقا تختی. شاید همه همان یکدیگر را به اسم کوچک صدا می زدیم. عبدالله و حسن و حسین و ... ولی او همیشه آقا تختی بود.

می گویند اشتباه بزرگ آقا تختی این بود که چند سال اضافه کشتی گرفت. توی همان جهانی تولیدو که از آن یاد کردید، تختی 36 ساله بود. می گویند حتی رقبای خارجی اش به زبان آمده بودند که: «این پیرمرد را نیاورید دیگر. ما خجالت می کشیم او را ببریم!»

- بیخود می گویند! همانجا هم قدرتمند بود. بالاخره کشتی بود، امتیاز رد و بدل می شد و آنجا آقا تختی با اختلاف کم باخت. دلیل نمی شود که این حرف ها را بزنند. شنیدم یک جایی هم امامعلی حبیبی گفته تختی سال های آخر به روغن سوزی افتاده بود! به نظرم حبیبی با این حرف فقط خودش را خراب کرده نه آقا تختی را.

از آن سال های آخر بیشتر بگویید، همان سال هایی که می گویند از کشتی طرد شده بود.

- از تولیدو که برمی گشتیم توی هواپیما گفت می خواهم کشتی را بگذارم کنار و مربی شوم. فکر می کرد از آن به بعد می تواند جزو مربیان تیم ملی باشد اما نگذاشتند. یکی از همدوره های خودش که با او بد بود و نمی خواهم اینجا اسمش را ببرم اجازه نداد آقا تختی مربی شود. کم کم گوشه گیر و افسرده شد.یک روز ما در تهران با بلغارها مسابقه تیم به تیم داشتیم. من تا ساعت 3 میهمان تلویزیون بودم و ساعت 5 هم کشتی داشتم. وقتی خودم را رساندم به سالن هفت تیر فعلی، دیدم آقا تختی بیرون سالن جلوی کاخ ورزش ایستاده. تنها! گفتم چرا نرفتی داخل؟ گفت: نشد دیگه، درها بسته بود! گفتم اینکه نمی شود، من کشتی دارم شما باید باشی. درب آهنی را زدم. مسئول رختکن که او را علی قاچاق صدا می کردیم در را باز کرد و من و آقا تختی با هم وارد شدیم. بعد هم مردم خیلی تشویقش کردند و بلند شد به آنها ادای احترام کرد.

این مربوط به همان روز معروفی است که مقامات درباری هم در سالن بودند؟

- نه. آن داستان مربوط به یک روز دیگر بود. آن مقام درباری هم از رئیس و روسای ورزش بود...

شما از گرایش های سیاسی تختی هم خبر داشتید؟

- به نظر من آقا تختی به آن شکل اهل سیاست نبود. خودش را زیاد در مسائل سیاسی قاطی نمی کرد. آقا تختی دوستان زیادی داشت و در بین دوستانش آدم های سیاسی هم بودند، همانطوری که کاسب و بازاری و ... بودند اما اینکه به خاطر آن رفاقت ها بگوییم آقا تختی فعالیت سیاسی داشته را من قبول ندارم.

داستان زلزله بوئین زهرا را هم یادتان هست؟

- بله. آقا تختی به من گفت فردا بیا چهارراه پهلوی (ولیعصر (عج) فعلی) دم گل فروشی. یک گل فروشی آنجا بود که گمان کنم الان نیست. اون هم یکی از پاتوق های آقا تختی بود. فردا رفتیم دم گل فروشی، چندتا لنگ آوردو نفری یکی داد به ما. گفت «از اون طرف خیابون برو تا میدون فردوسی، بعد به سمت توپخونه و بعد هم تا بازار. از مردم پول جمع کن تا جایی که این لنگ پر بشه.» یه فولکس هم آورده بود که لنگ ها رو پر می کردیم و می ریختیم توی فولکس. یک لنگ بست به کمر خودش دوتا هم به کمر ما. من بودم و مرحوم عرب. رفتیم تا بازار و سبزه میدونو خلاصه لنگ ها رو پر کردیم و بستیم. فردای آن روز هم رفتیم بوئین زهرا گفتیم کداخدا کجاست؟ گفتند کدخدا رفته. یک نفر دیگه آنجا بود پول ها را بهش دادیم و رسید گرفتیم و برگشتیم.

درباره ازدواج آقا تختی و اختلاف های بعدش بگویید. شما چقدر در جریان بودید؟

- همیشه می گفت من می خواهم با یک زن چادری و محجبه ازدواج کنم. می گفت من خانواده ام سنتی است، مادر و خواهرم خودم مذهبی و محجبه هستند، همسرم هم باید از همین قشر باشد. تا اینکه کارت عروسی اش را برای ما آورد. جشن عروسی را در سالن دانشگاه تهران گرفته بودند که توی خیابان 16 آذر فعلی بود. من و فیلابی می خواستیم برویم عروسی لباس متناسب نداشتیم. رفتیم از یک جا دوتا لباس گیر آوردیم زدیم و رفتیم عروسی! وقتی وارد شدیم دیدم انتخاب آقا تختی با معیارهایی که همیشه می گفت فاصله دارد ... یعنی خلاصه خانواده عروس خانم یک خانواده سنتی آنطور که آقا تختی می گفت نبودند. به هر حال چشمش گرفته بود و انتخاب کرده بود ...

بعدها در جریان مشکلات زندگی اش قرار داشتید؟

- نه. بعد از اینکه ازدواج کرد کمتر همدیگر را می دیدیم. خانه ای گرفته بود در شمیران و آنجا زندگی می کرد. فقط چند بار در خیابان او را با همسرش دیدم.

و بالاخره می رسیم به این معمای 45 ساله! به نظر شما مرگ تختی، قتل بود یا خودکشی؟

- (سکوت و سکوت و ... بعد) نمی دانم والا. نمی شود گفت. بین کشتی گیرهای قدیم هر کسی یک اعتقادی دارد ولی من باورم نمی شود کسی آقا تختی را کشته باشد. همیشه فکر می کنم اگر یک نفر خواسته باشد آقا تختی را بکشد آن یک نفر چه کسی می تواند باشد؟ و به هیچ جوابی نمی رسم. آخر چه کسی ممکن است با او دشمنی داشته باشد؟ به نظرم تمام این تردیدها به این خاطر شکل گرفت که ما مردم اصولا افسانه سازی را دوست داریم. اصلا همین افسانه سازی ها آقا تختی را تا این حد بالا برد، وگرنه او هم مرگ ساده ای داشت. اگر مثل سید عباسی و مهندس توفیق و شورورزی و ... خیلی های دیگر از دنیا می رفت الان این همه درباره اش حرف نمی زدند.

یعنی فقط مرگ او را باعث بزرگ شدنش می دانید؟! پس آن همه خصلت جوانمردی و خصوصیات جهان پهلوانی چه شد؟ با این منطق اگر هر کشتی گیر دیگری به این شکل از دنیا می رفت بدل به اسطوره می شد؟!


- نه، نه، نمی گویم آقا تختی این برتری ها را نداشت. قطعا او برتر از بقیه بود اما اگر آن گونه از دنیا نمی رفت تا این حد از او صحبت نمی شد. خود شما تا این حد به او نمی پرداختید.

یک سوال دیگر؛ اتگرج تختی زنده می ماند در تغییر و تحولاتی که 10 سال بعد رخ داد چکارته می شد؟ رئیس سازمان تربیت بدنی؟ رئیس فدراسیون؟

- قطعا صاحب موقعیت می شد و می توانست به این پست ها برسد اما به نظرم قبول نمی کرد. چه بسا که یک بار نمایندگی مجلس هم به او پیشنهاد شد و قبول نکرد. او دنبال اینجور سمت ها نبود. شاید مدیر فنی یا سرپرست تیم ملی کشتی می شد. یک شغلی برمی داشت که کنار تشک باشد. این را با توجه به همان حرف خودش می گویم که در هواپیما از مربیگری تیم ملی حرف می زد.

آخرین باری که تختی را دیدید کی بود؟ یادتان هست؟

- بله، خیلی خوب هم یادم هست. یک روز پنجشنبه ای بود. یک شیرینی فروشی هست گوشه میدان انقلاب که تختی با صاحبش دوست بود و گاهی آنجا سر می زد. آقا تختی را آنجا دیدم. رفتیم با هم یک آبمیوه هم خوردیم. خیلی چاق شده بود. لااقل 20 کیلو اضافه وزن داشت. بهش گفتم «خیلی چاق شدی مومن. من چهارشنبه ها باشگاه دخانیات تمرین می کنم. بیا آنجا تمرین کن.» گفت «باشه. این چهارشنبه می آم.» خلاصه قول و قرار چهارشنبه را گذاشتیم و رفتیم اما دو سه روز بعد، فکر می کنم دوشنبه بود که عکس جنازه اش را با سینه شکافته توی روزنامه دیدم! به من گفته بود چهارشنبه می آید...

(برای چند لحظه، سنگین ترین سکوت دنیا خودش را خراب می کند روی سر مصاحبه ... این چه بلایی بود سرمان آمد؟ فکر می کنم نمی شود که این سکوت را برداریم و با خودمان ببریم. باید یک چیزی گفت ... ولو به زور ...) خب آقا امیری! همین دیدار آخر هم شاید بهانه خوبی باشد برای آنهایی که دوست دارند به تردیدها دامن بزنند. آقا تختی، جهان پهلوان بود و پایبند به قول و قرار. اگر می خواست خودکشی کند با شما قرار و مدار نمی گذاشت. نکند که ...؟


- (لبخند تلخی می زند...) بله. گفتم که، ما افسانه سازی را دوست داریم ولی واقعا من فکر نمی کردم زیر قولش بزند. برای همین تا مدت ها، هر چهارشنبه توی باشگاه باشگاه دخانیات منتظرش بودم! منتظر بودم بیاید و صدا بزند: «کجایی کل امیر؟ ... اومدم با هم تمرین کنیم...»
------------------------------------------------------------------------------

تختی، تختی شد، چون آزاده ماند و چنان سرکشی کرد که هرچه شاهبازها کوشیدند، نتوانستند لگام استبداد را بر وی ببندند و در آخر به خیال خودشان منزوی اش کردند تا هنگامه درنوردیدن رگ هایش توسط شوکران مرگ.

 

 http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1389/6/7/147740_879.jpghttp://www.morahem.com/majale/wp-content/uploads/2013/08/14477_345264695606146_1427877730_n.jpg

 مشرق - در تاریخ ایران علی رغم آنکه در طول نیم قرن اخیر، بسیاری تلاش کرده اند در قامت جهان پهلوانی معاصر ظاهر شوند و با گرفتن ژست های مقطعی سیاسی و مردمی، هم قد تختی شوند، اما هیچ کس نتوانست چون او ماندگار شود و بعد از پوریای ولی و سپس تختی، نامش را به کنار جهان پهلوانان پیوند دهد. اما چرا قهرمانانی که پس از او بودند، در حد او باشند؛ در این باره بسیاری نوشته اند و حتی نویسنده ای خوش قلم نگاشته بود که اگر تختی زنده بود، امروز خانه نشینی بیشتر نبود و نابودش کرده بودند. اما آیا قهرمانانی که مردند و به نابودی نرسیدند، اسطوره ای در حد تختی شدند و سی و اندی شب سالشان، ولوله ای به پا شد؟ چرا چنین نشد؟

غلامرضا تختی نه فقط برای میانکوب های کشنده. سگک های خرد کننده اش یا نگرفتن پای رقیب، یا بازی نکردن در فیلم فارسی های دورانش، نه برای ادبش و حتی نپریدنش از جویی به واسطه آنکه خود را الگو می پنداشت و نه فقط برای راه افتادن در شهر برای گردآوری کمک از سطح شهر برای هموطنان زیر آوار مانده اش، تختی شد. تختی، تختی شد، چون آزاده ماند و چنان سرکشی کرد که هرچه شاهبازها کوشیدند، نتوانستند لگام استبداد را بر وی ببندند و در آخر به خیال خودشان منزوی اش کردند تا هنگامه درنوردیدن رگ هایش توسط شوکران مرگ. تن تختی مرد و در قبرستان ابن بابویه دفن شد و پس از چندین دهه وعده، هنوز مزاری در شانش جز یک اتاقک بنا نشده، اما نامش ماند و می ماند تا تاریخ مردان بزرگی که همه چیزشان را فدای عزت کردند، هیچ گاه از یاد نبرد.

حال از تختی عکسی منتشر می شود که تاکنون در آرشیوهای شخصی مانده بود و مستند نبودنش باعث شده بود حتی عده ای شایعه بخوانندش. روزی که غلامرضا پهلوی برادر بزرگ تر محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران به سالن کشتی آمد و تختی در عوض ارادت و خم شدن مقابل برادر شاه، به مردم اقتدا کرد و این بخشی از حملاتی بود که عضو وقت جبهه ملی به شاه کرد. اما برخلاف دیگر گزارش ها، این یکی در اسناد ساواک نیامده بود تا در چهل و چهارمین سالگرد درگذشت تختی، این واقعیت که شجاعت پهلوان را در آن دوران به نمایش می گذارد، به اثبات برسد.

ابراهیم افشار در این باره می نویسد: «اگر قرار باشد در تاریخ یکصدساله ورزش ایران، که میلیونها عکس و تصویر از رخدادها و شخصیتهای موجود در آن به جا مانده است فقط دو، سه تا عکس تاریخی انتخاب کنیم، یکی اش همین است. همین عکس بی نظیری که تمام حقایق سیاسی زندگی تختی را به تنهایی بر دوش می کشد. همین صحنه ای که باعث شد بسیاری از نویسندگان دهه پنجاه و همدوره ایهای تختی، آن را به عنوان آغازگر رو در رویی های سیاسی پهلوان بزرگ ما تلقی کنند و دق دلی این غلامرضا را بر سر آن یکی غلامرضا (پهلوی) بکوبند.

ادبیات حماسی (شفاهی و مکتوب) آنها همیشه بر این مبنا بوده که اختلاف اصلی تختی و رژیم، با این صحنه شروع شد که وقتی غلامرضا وارد سالن شد هنگامه ای به پا شد و مردم آن یکی غلامرضا را تحویل نگرفتند و او کینه این صحنه را به جان گرفت. این تصویر مستند، یکی از عجیبترین صحنه های زندگی تختی است که بعدها حقایق اتفاقات، بلایا و حتی شایعه های بسیاری را در زندگی اش رقم زد.
 
 
در این صحنه، تختی به ملتش تعظیم می کند و حسین پور (که تختی او را به نام محمدحسن صدایش می کرد) با لباس داوری دیده می شود.» و این گونه تختی، تختی شد و همرهان غالباً سست عنصرش که عده ای شان بیش از او وزن مدال های آویخته بر گردنشان بود، تختی نشدند. تختی مظلوم زیست و روزهایی که او را به پاس آزادی اش به سالن کشتی هم راه نمی دادند و رفقایش نفسشان در نمی آمد، نمودی از این مظلومیت آزادمردان برای آیندگان بود.
http://negahmedia.ir/assets/uploads/pic/32614/3.jpg
تختی واقعا یه مرد به تمام معنا بود.تو مجله خونده بودم که یکی ازدوستانش تعریف کرده بود قهرمان که شده بود شاه بهش باغ بزرگی رو توبهترین جای گرگان جایزه داده بود وقتی رفتن اون مکان روببینن تختی دید یه زن باچند تا بچه اونجا زندگی میکنن واون خانم به تختی گفت ما غیر از اینجا جایی رونداریم تختی هم قید اون زمین به اون با ارزشی رو بیخیال شد خودمو در حدی نمیدونم برای تختی حرفی بزنم وبگم که اره خیلی مرد بود همه هم میدونن که چقدر جوانمرد بود به نظر شما من یا شما بودیم همچین کاری رو میکردیم.این یه نمونه از جوانمردیاشه تو مسابقه کشتی که بایه خارجی داشت طرف یه پاش اسیب دیده بود وتختی هم اطلاع داشت از این موضوع ولی اصلا به اون پاش کاری نداشت.خدا کنه فقط ذره ای از مرامو معرفت تختی تو وجودمون باشه دنیا اباد میشه.جوانمرد بودن به این اسونیها هم نیست باید از خیلی چیزها بگذری تا بشی یکی مثل تختی.

http://siasatrooz.ir/images/docs/000070/n00070782-b.jpg

--------------------------------------------------------------------------------

چهارشنبه 17 دی چهل‌ و هفتمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی است. خیلی ها به او لقب پوریای ولی زمانه یا رستم دستان شاهنامه را دادند اما شاید بتوان گفت" او نه رستم بود و نه پوریای ولی. او غلامرضا تختی بود."

 

« هیچ چیز نمی‌تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق... نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم!؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می‌دانستم، من هم می‌توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم ... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی‌اش خواهد شد، بی‌تردید نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می‌گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می‌کند.»

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، این بود آخرین گفتار جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه‌ی او و همراهانش آمده بودند.

*** می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند

تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا. ابعاد شخصیتی جهان پهلوان تختی تنها به میدان ورزش و تشک کشتی محدود نمی شد. رفتارهای بجای مانده از او، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر یک حکایت های روح بزرگی است که پرداختن به آنها دارای ارزش های خاص خود است. تختی همانگونه که در ورزش استثنائیست در زندگی و پاسداری از ارزشهایش کم نظیر است. تختی قبل از آنکه در روی تشک با حریفان دست و پنجه نرم کند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختی، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول سالیان دراز مردم ما، قهرمان المپیک و جهان و آسیا بسیار دیدند، اما چرا تختی را جهان پهلوان می نامند؟

او را رستم ایران نام نهادند، او را شیر دلیران نامیدند. براستی که او شیر دلیران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه یاد داد و آموخت که اگر می خواهی زندگی کنی ابتدا باید حریم های زندگی خود و دیگران و اجتماع را بشناسی و سپس گام برداری. او به ما آموخت که می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.

پهلوان ما در همه عرصه های زندگی همانی بود که بر روی تشک کشتی می دیدی. او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک شد. حضور در عرصه های مختلف زندگی و خدمت خلق را همچون یک وظیفه و تکلیف بر روی دوش خود حس کرد. خدمت به خلق را مسئولیتی بر روی دوش خود حس کرد و پذیرفت و پس از آن بر روی دوش مردم پذیرفته شد.

 

چون او پهلوان بود و منش پهلوانی را سیره رفتارش کرده بود، برای مردم، شکست و پیروزیش مساوی بود و حتی اگر او از یک میدان نبرد با شکست برمی گشت، به استقبال پرشکوه تر از او می پرداختند.

*** تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟

تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ... .

سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می‌آید که نشان می‌دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس‌هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.

تختی در حال شمردن دراز و نشست فردین

*** پرچم‌داری المپیک را به سلماسی داد

جعفر سلماسی اولین مدال آور ایران در تاریخ المپیک اینچنین بیان می‌کند: " در روز افتتاح بازی های المپیک که در سال 1960 در رم برگزار شد، رئیس تربیت بدنی وقت، پرچم ایران را برای رژه رفتن در پیشاپیش ورزشکاران ایرانی در استادیوم به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت که برداشتن پرچم ایران حق شما است چون که اولین قهرمان المپیک ایران هستی. من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشی بسیار بلند و از خودگذشتگی بی مانند او تشکر و سپاسگزاری نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت کردم و پرچم ایران را گرفته و برای رژه رفتن آماده شدم. به جرأت می توانم بگویم که این از خودگذشتگی نه تنها در ایران بلکه در جهان بی سابقه است و تا زنده هستم مدنظرم خواهد ماند."

 

*** ماجرای کشتی تختی و مدوید

 

الکساندر مدوید بی شک بزرگترین کشتی گیر قرن بیستم و یکی از بهترین های تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الکساندر مدوید با سال های پایانی دوران غلامرضا تختی همزمان بود. در حالی که مدوید، جوان، نیرومند، سراسر انگیزه و جویای نام بود. تختی از دیرپاترین قهرمانان عصر به حساب می آمد و کم کم به آخر دوران قهرمانیش نزدیک می شد.

با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشک، دوستی عمیق خارج از آن شکل نگیرد. مدوید در مورد تختی می گوید:

" آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من درفوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود که تختی را شناختم و از نزدیک به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.

به هنگام مسابقات جهانی تولیدو زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد. پزشک تیم باند زانو را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود، در همین لحظه تختی که از آنجا می‌گذشت همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان کنم، با اینکه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرک داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد."

*** داستان پهلوان وفادار و تختی

احترام به پیشکسوت در فرهنگ ورزش و بخصوص در کشتی که ورزشی پهلوانی است یک سنت بسیار مهم و خدشه ناپذیر است که باعث تشویق جوانان و دلگرمی بزرگان می شود.

 

احمد وفادار از پهلوانان نامی ایران بود که قبل از تختی سابقه بستن بازوبند پهلوانی ایران را داشت. او درمسابقات جهانی کشتی هم سابقه شرکت دارد. او در گفته هایش نمی تواند خوشحالی خود را از رعایت سلسله مراتب کسوت توسط جهان پهلوان تختی پنهان کند:

" او یک انسان واقعی بود و احترام به بزرگان و پیشکسوتان را همیشه رعایت می کرد. یادم نمی رود شبی را که همراه وی به یکی از زورخانه های تهران رفتیم به او پیشنهاد دادند که تخته شنا را وسط گود بگذارد و میانداری کند ولی او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست من این کار را نخواهم کرد. در پایان مراسم که قرار شد جوایز گروهی از قهرمانان کشتی اهدا شود او باز هم قبول نکرد و این کار را به من واگذار کرد. او احترام خاصی برای سنت های خوب ورزش قهرمانی قائل بود. وقتی تختی به مشهد می آمد خیلی ها دوست داشتند او را به طرف خود بکشانند. خیلی از دست اندرکاران و مسئولین هم از او دعوت می کردند، اما تختی دعوت هیچکس را قبول نمی کرد و فقط به خانه من می آمد و می گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره های رنگین دیگران ترجیح می دهم."

*** من به مردم تعظیم می کنم!

المپیک 1964 توکیو آخرین المپیکی بود که تختی در آن شرکت کرد و تختی با وجود شرایط بسیار نامساعد روحی و بدنی که برایش ایجاد کرده بودند سه کشتی اولش را با پیروزی پشت سر گذاشت. تختی باید در دو جبهه می‌جنگید در خارج از تشک با حسودان، بدطینتان و ناجوانمردانی که آرزوی شکست او را در دل می پروراندند و نیز در روی تشک با حریفان طراز اول جهانی اش. بعد از پیروزی بر کشتی گیر ژاپنی که سومین حریفش بود عطاءالله بهمنش سراغ تختی رفت تا با او مصاحبه کند او می گوید:

" کاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود که به راحتی ضربه شد. همین که تختی نفس زنان از تشک پایین آمد و ما را مست شادی کرد و معاندین را ناراحت، میکروفون ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال کنم!... او نفس را در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم، ترک و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید که در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یک کلمه و یک جمله کافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم می کنم!"

بعدها عطاءالله بهمنش در این باره نوشت: " خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهمید که تختی در شرایط خسته بودن، تشتت فکر داشتن، را از یاد نمی برد. خمیر مایه ای مخصوص می خواهد، استخوان بندی اندیشه لازم دارد. طراحی خالصانه او از محیطی که در آن نشو و نما کرده بود و درسی که از وقایع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبی قرار داده بود که دیگران قادر نبودند چنان پوسته ای را بشکافند و به ژرفای آن داخل شوند."

*** عشق به مادر

غلامرضا تختی فوق العاده به مادرش علاقه مند بود و به او احترام می گذاشت و تمام موفقیت های خود را نتیجه دعای مادرش می دانست. در این رابطه عطاءالله بهمنش روزنامه نگار، مفسّر و کارشناس معروف در کتاب می نویسد: « قهرمان المپیک ملبورن فرا رسید. 1956 سال اوج گیری و کسب اولین مدال طلای المپیک توسط تختی است. او در این مسابقات با چنان آمادگی و صلابتی ظاهر شد که همه حریفان را از دم تیغ گذراند. هنگام سفر او از زیر قرآن و آئینه مادر رد شده بود و دعای خالصانه مادر را بدرقه راه داشت. مادر از او خواسته بود با موفقیت به میهن برگردد. مادر تختی همه چیز او بود، لذا غلامرضا تنها به قهرمانی و طلا می اندیشید. هنگامی که تختی هنوز در ابتدای راه کشتی بود با وجود علاقه زیاد به کشتی مجبور شد که برای تامین معاش خانواده اش تلاش کند و به این منظور با استخدام در شرکت نفت به مسجد سلیمان رفت. پس از چند ماه تختی که شدیداً دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری او را تحمل کند درخواست مرخصی یک ماهه کرد. ولی با این درخواست موافقت نشد. لذا استعفای خود را تقدیم شرکت کرد که عشق و علاقه به مادرش کاملاً در آن مشهود است : " بسیار متأسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره شرکت نفت مسجدسلیمان با مرخصی یک ماهه اینجانب موافقت نفرموده‌اند. از نظر آن که من برای مادر خودم ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چار های جز اطاعت امر او نمی‌بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمایید."

البته در مقابل مادرش هم او را بسیار دوست داشت. تختی خود در مصاحبه اش با کیهان ورزشی به این نکته اذعان می کند: من هر وقت از منزل می‌آیم بیرون، مادرم برای من آیه‌الکرسی می‌خواند و اسپند و کندر برایم دود می‌کند. همه‌اش سفارش می‌کند که نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ کنم. یک دقیقه هم که از وقت معمول دیرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است می‌خواند و به من فوت می‌کند و خدا را شکر می‌گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد که برای من از حد یک مادر عادی خیلی تجاوز کرده است. می‌توان گفت که در راه من خودش را فراموش کرده.

*** اعتقادات مذهبی

غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگیش به ارزش های اسلامی پایبند ماند و تا لحظه مرگش از اعتقاداتش دست نکشید. علی دلالباشی که از خدمتگزاران سالن های کشتی بود در این باره گفت:

" او به محض اینکه تمرین تمام می‌شد نماز را شروع می‌کرد و ما هم با او به نماز می‌ایستادیم که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم. ولی تختی توجهی به این مسائل نداشت. ظهر پس از تمرین با او به مسجد هدایت می‌رفتیم و نماز می‌خواندیم و پای صحبت آیت‌الله طالقانی می‌نشستیم. پدر تختی به علت عشق و علاقه ای که به امام رضا داشت اسم او را نامید که تختی خود در این زمینه می گوید: « غلامرضا » نه تنها به علت اینکه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلکه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می خواهم که تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته و یک مسلمان واقعی باشم. تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا می رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی آن امام عزیز می رفت. تختی در آخرین باری که امام رضا را زیارت کرد خطاب به امام عرض کرده یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بیت در غلامرضا آنقدر بود که پس از شکست در مسابقات 1954 توکیو به اتفاق سایر کشتی گیران شکست خورده از توکیو رهسپار کربلا شد تا غم شکستش را فراموش کند و در میادین بعدی پاک تر و سالم تر حاضر شود.

غلامرضا تختی

در این سفر تختی شبها به صحن مطهر حرم امام حسین، حضرت ابوالفضل و امام حسین می رفت و زیارتنامه ها را با صدای زیبا برای همراهان می خواند و آنها را صبح زود برای نماز بیدار می کرد. تختی پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار کیهان ورزشی که پرسید: آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟ پاسخ داد: بله من همیشه قرآن کریم را در جیب دارم و هیچ‌وقت خدا را فراموش نمی کنم.

*** تختی: آنقدر از کشتی‌گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت!

غلامرضا تختی با اینکه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای کشتی استمرار عجیبی داشت. او با کسب 7 مدال از مسابقه های جهانی و المپیک هنوز پر مدال ترین کشتی گیر در تاریخ ایران است و بعد از گذشت 40 سال هنوز کسی نتوانسته است به این رکورد دست یابد. او مردی خود ساخته بود که از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه اش برای سربلندی ایران تلاش کرد. تختی خود در مصاحبه ای با کیهان ورزشی پرده از سختی عمیقی که در راه قهرمانی کشیده است برمی دارد:

" در سرما و گرما بر روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی‌شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید، اما این حقیقت محض است که من و امثال من در شرایط بسیار سختی تمرین می‌کردیم. و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می‌کردند، تصدیق می‌کنند. اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف‌تر هم شدم. در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا بر سرم باریدن گرفت و همه به من می‌گفتند تو خود را بی‌سبب شکنجه می‌دهی، برو دنبال کارت تو اصلاً به درد کشتی نمی‌خوری ... جوانی مأیوس و دل شکسته بودم، دیگر هیچ کس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند. هیچ کس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند. همه مرا با دیده ترحم می‌نگریستند و می‌گفتند: " اینو ببین که لخت میشه و تمرین می‌کند."

اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم می زند او بعد از یک سال وقفه در زمان خدمت سربازی تمریناتش را از سر می گیرد. او در این باره می گوید: " من در آن زمان هیچ چیز نداشتم فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم که اگر این کار را دنبال کنم سرانجام به جایی خواهم رسید. همه کسانی که به جایی رسیده اند فقط از پشتکار است.

من هم با تمرین زیاد بالاخره با فنون کشتی آشنا خواهم شد. تجربه‌ام زیاد گشته و کار کشته خواهم گشت.

تختی سرانجام با تلاش و کوشش و امیدواری در وزن ششم قهرمان کشور شد و تلاش هایش به ثمر نشست. پس از چند روز از این موفقیت، او خود را آماده شرکت در مسابقات پهلوانی کشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فنی مغلوب شد. تختی در مورد دلیل این شکست و درسی که از آن گرفت گفت: خودم را قانع کردم که اگر شکست خورد ه ام حق داشته‌ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و می‌گفتم که پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود که من هیچ وقت این درس را فراموش نکرده‌ام."

این قسمت سرآغازی برای پیروزی های بزرگ تختی در میادین جهانی و المپیک شد و او که به قول خودش در سال های شروع کشتی در هر دقیقه چند بار از رقیبانش زمین می خورد و نیز گفته بود: "آنقدر از کشتی‌گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت."

با استقامت و پایداری قهرمان جهان و المپیک شد و کارش به جایی رسید که در سال 1378 از سوی کمیته بین المللی المپیک به عنوان یکی از برترین قهرمانان قرن بیستم شناخته شد.

نصیحت تختی به جوانان:" برای آن دسته از جوانانی که از کوچکترین شکست یأس و ناامیدی در رگ و ریشه خود جایگزین می‌سازند موضوعی را در میان می‌گذارم... در برابر مصائب زندگی استقامت کنید و از وسوسه‌های بی‌جا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افکاری که در خود جمع کرده‌اید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شکست را دور بریزید، فقط تلاش کنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در کار خودم استقامت نشان نمی‌دادم بدون تردید امروز نمی‌توانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاکم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.

*** "قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد"

جهان پهلوان تختی از مسابقات جهانی 1951 هلسینکی الی 1956 همیشه نایب قهرمان می شد و پایین تر از قهرمانان شوروی قرار می گرفت. بنابراین خیلی دوست داشت که عنوان قهرمانی را نیز به دست آورد. تختی می گفت:

" از سال 1951 الی 1956 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند من همیشه در فکر این بودم، آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را بگردنم بیاویزد؟ من دائم گمان می بردم آنهایی قادرند

قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. اما در ملبورن جای من و مدال من با « کولایف » شوروی ها عوض شد و من هم مثل اما همین که برای گرفتن طلا کاملاً از کرسی « دولا شدم » ، پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشک می ریختم. در ادامه مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان می کند: "من فقط برای این قهرمان شده بودم که عده‌ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی‌شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می‌کشیدم از وجودم رخت بربسته بود.

حبیب الله بلور مربی تیم ملی بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه های تلویزیونی خاطره بسیار جالبی از قهرمانی تختی در المپیک ملبورن تعریف می کند. بلور گفت: " تختی وقتی که برای اولین بار در مسابقات المپیک ملبورن استرالیا بر کرسی افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا بود من خودم را به او نزدیک کردم و گفتم تختی چپ و راستت را نگاه کن ببین چه کسانی هستند؟ تختی ضمن اینکه زیر لب سرود ایران را می خواند به من گفت از آن عمده تر اینکه به بالای سرمان نگاه کنیم. وقتی من نگاه کردم دیدم پرچم ایران خیلی بالاتر از پرچم آمریکا و شوروی در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختی بلافاصله گفت: بلور قهرمانی المپیک حائز اهمیت نیست ولی آنچه که اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها برای من یک احساس غرورآمیز است. این حائز اهمیت است."

گفته های بالا به خوبی نشان می دهد که تختی هدف از قهرمانی را فقط شاد کردن دل مردم می داند و البته مردم هم واقعاً تختی را دوست داشتند و بر تلاشش ارج می نهادند. به همین خاطر بود که در همان معدود دفعاتی هم که با شکست به کشور برگشت برای استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.

غلامرضا تختی

*** کاپیتان تختی

با آن که کشتی یک ورزش انفرادی است اما به اذعان تمام کسانی که در این ورزش دستی بر آستین دارند، صمیمیت و اتحاد و یکدستی اعضای تیم با هم می تواند شانس موفقیت همه را بالا ببرد و نقش کاپیتان تیم در این میان بسیار کلیدی است. تختی سال ها کاپیتان تیم ملی بود که به خوبی از پس این وظیفه برمی آمد. ابراهیم سیف پور قهرمان نامدار المپیک در این رابطه می گوید:

"‌در مدت هشت، نه سال در کنار تختی در اردودها بودم. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. اخلاق و کردار نیکوی او همه را تحت تأثیر قرار می داد. راستی راستی در تیم برای همه بچه ها حکم یک سردار و پرچم دار را داشت. هر تیم ورزشی اگر فاقد یک سردار با ویژگی های اخلاقی باشد آن تیم موفق نخواهد بود و تختی از وقتی پایش به تیم ملی باز شد حکم سردار تیم را داشت. تختی در واقع کاپیتانی بود که هیچگاه خود را کاپیتان معرفی نمی کرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامی می داشت که حد و وصفی نداشت."

پرویز عرب که در تیم سازمان برنامه با تختی هم تیمی بود خاطره ای تعریف می کند که به خوبی تفکر تیمی تختی را نشان می دهد او می گوید:

" تیمی در ایران بود با نام سازمان برنامه که من و قهرمانانی مانند تختی، توفیق و فردین و حبیبی عضو آن بودیم. مدیرعامل تیم که علاقه زیادی به تختی داشت مبلغی به طور اختصاصی به وی داد که غلامرضا آن را بین همه تقسیم کرد و حتی مدیرعامل سازمان برنامه به ایشان گفت من این مبلغ را به طور اختصاصی به خود شما دادم، اما تختی گفت: ما همه در یک تیم هستیم و فرقی هم نداریم... که من خودم اعتقادم به او چندین برابر شد. "

عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام کشتی خاطره ای تعریف می کند که تعهد تختی را به تیم نشان می دهد او می گوید:

" بعد از المپیک 1956 ملبورن نفری پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی) و نفری سی هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و یعقوبی) پرداخت کردند. تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن پنهانی بدون آن که کسی خبر داشته باشد سه نفر از کشتی گیران را که نتوانستند در المپیک ملبورن مدال کسب کنند به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها پرداخت کرد و به آنها گفته بود: " شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست."

محمدعلی صنعتکاران از قهرمانان جهان و از هم تیمی های تختی تأثیر رهبری و کاپیتانی او را در تیم بسیار مؤثر می داند او می گوید:

" تیم کشتی ایران در سال 1961 در یوکوهاما به مقام قهرمانی جهان دست یافت. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این وجود تختی بود که تیم را قهرمان جهان کرد. وقتی تختی همراه تیم بود همه تلاش می کردند تا به قهرمانی یا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضای تیم را اعضای بدن خودش می دانست و دوست داشت همه بچه ها روی سکو بروند و مدال بگیرند و مدام از

این تشک به آن تشک می رفت و سفارش های لازم را به اعضای تیم می کرد و در این مورد خیلی حساسیت به خرج می داد و با تعصب تمام کشتی های خودش و مبارزات ما را دنبال می کرد.

*** آخرین مسابقه تختی

امروزه در بین ورزشکاران خداحافظی در اوج یک ارزش محسوب می شود زیرا فکر می کنند در صورتی که شکست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست می دهند و قهرمانی های قبلی شان خدشه دار می شود و به اصطلاح به فکر آبروی ورزشی خود هستند. جهان پهلوان تختی بعد از المپیک 1964 توکیو و با وجود توصیه بعضی از دوستانش که او را از حضور مجدد در میادین برای حفظ اعتبارش منع می کردند برای شرکت در مسابقات 1966 تولیدو به میادین برگشت. به راستی چرا؟ آیا تختی می خواست به مدال هایش اضافه کند؟ آیا او تشنه افتخاری دیگر بود؟

گفته‌های مرحوم نبی سروری که خود از دلاوران کشتی و هم تیمی تختی بود در پاسخ به این سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروری می‌گوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریکا ( 1966 ) قرار داشتیم که مهدی تختی ا ز وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست که بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولی اگر قرعه چنان باشد که در دوره مقدماتی به آئیک و مدوید برخورد نکند می توان انتظاراتی از او داشت... گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود. زمانی که از هیاهوی بدرقه‌کنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که می‌بینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمی‌شم ولی چه کنم که نمی‌توانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، می‌دانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که می‌توانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالی مواجه نشد... ابتدا حریف مجاری را که سا لهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدا لهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قو یترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمی‌بینم. به او گفتم اگر واقعاً نمی‌توانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمده‌ام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.

*** زلزله بوئین زهرا

به جرأت می توان گفت که نام زلزله بوئین زهرا با نام تختی عجین شده است و شاید اولین کلمه ای که بعد از زلزله بوئین زهرا به ذهن متبادر می شود نام جهان پهلوان تختی باشد. زیرا تختی با کاری که انجام داد به تمام ورزشکاران فهماند که آنها خارج از میادین مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خویش مسئولند و باید هر آنچه که می توانند برای مردم در ایام هجوم مصائب و بلایا انجام دهند.

ناصر ایرانی در قصه تختی « داستانی که نوشته نشد » در مورد تصمیم برای کمک به زلزله زدگان به نکات جالبی اشاره می کند. او می نویسد: " چند روز پس از زلزله ای که بوئین زهرا را ویران کرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ایستاده بودند در میدان مجسمه و روزنامه کیهان را که پر بود از عکس های خانه های ویران شده و انسان های مصیبت زده دست به دست می گرداندند و از بلایی که پیش آمده بود حرف می زدند. صبحت به همدردی با زلزله زدگان کشید. یک نفر گفت: روزگار بدی شده، مردم از بدبختی دیگران کک شان نمی گزد. پهلوان پرسید: چی؟ جواب داد: تو محله ما یک مرکز جمع آوری اعانه درست کرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هیچکس را ندیدم که کمکی بکند. پهلوان گفت: خیال می کنی تقصیر مردم است؟

- آره دیگه، وقتی این جور مصیبت ها پیش می آید، آدم انتظار دارد که مردم، هیچی هم که نباشد، به اندازه یک پتو کهنه فداکاری بکنند. یک نفر اعتراض کنان گفت: مردم ما اگر هیچ خوبی دیگر نداشته باشند این یک خوبی را دارند که دیگران را وقت مصیبت تنها نمی گذارند. یک نفر دیگر اضافه کرد: با تمام دل و جان نفر اولی پقی زد زیر خنده و گفت: نمون هاش همین که من امروز دیدم. پهلوان جواب داد :عیب از آنهایی است که خودشان را انداخته اند وسط معرکه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً میانه خوشی باهاشان ندارند.

- این حرف ها بهانه است، پهلوان.

- بهانه نیست. نمی خواهند معرکه گیرها سیاهشان بکنند، می دانند که آنها برای بازار گرمی خودشان است که این کار را می‌کنند.

- به خدا این مردم بی رحمی که من می شناسم، اگر پسر علی هم ازشان تقاضا بکند، سر کیسه شان را شل نمی کنند.

پهلوان با قاطعیت گفت: نه! و به فکر فرو رفت. دیگران ملامت کنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولی. خیال می کردند که حرف او پهلوان را دلخور کرده، که نکرده بود. یعنی دلیلی نداشت که بکند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسیده بود فکر می کرد:

- خودم می افتم وسط.

و در میان تعجب دیگران که منظورش را نفهمیده بودند، رو کرد به نفر اولی و گفت: نه برای اینکه بهت ثابت کنم که اشتباه می کنی، بلکه برای این که بالاخره یک نفر باید بیفتد وسط و سبب خیر شود. اینچنین بود که غلامرضا تختی که از دستگاه های دولتی برای کمک به مردم ناامید شده بود، آستین همت را بالا زد. تختی و همراهان برای جمع آوری کمک های مردم از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد در حالی که چند وانت هم پشت سر آنها برای جمع آوری کمک های جنسی مردم حرکت می کرد، پیاده تا ایستگاه راه آهن آمدند و مردم که دهان به دهان از حرکت تختی خبردار شده بودند از دور و نزدیک خودشان را برای کمک به تختی رساندند و کمک های بسیار خوبی به زلزله زدگان کردند. مردم چون از این مسئله مطمئن بودند که کمک هایشان حتماً به دست زلزله زده ها می رسد هر چه در توانشان بود به تختی می دادند.

در این بین وقایع جالبی هم به وجود آمد که ذکر آنها می تواند جایگاه جهان پهلوان تختی را در میان مردم بیشتر بنمایاند. عطاءالله بهمنش ازکارشناسان معروف کشتی در این مورد می گوید: " نزدیک ظهر بود که تختی به خیابان استانبول رسید و به مغازه ای مراجعه کرد ،صاحبش گفت: من از این پول ها به کسی نمی دهم ولی به تو پهلوان ایمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستی مصرف خواهد شد.

تختی پس از این که در مسابقات جهانی کشتی آزاد 1951 و المپیک 1952 مدال نقره گرفته بود، در سال های 1956 در المپیک ملبورن و همچنین مسابقات جهانی 1959 تهران قهرمان شده بود و در حالی در المپیک 1960 رم دوم شد که مردم چند سال شکست او را ندیده بودند ولی با این حال استقبال با شکوهی از او کردند.

تختی سال بعد در مسابقات جهانی 1961 یوکوماها بار دیگر قهرمان جهان شد. وی در مسابقات جهانی 1962 مدال نقره گرفت و در المپیک 1964 توکیو به رغم سن بالا(34 سالگی) و آمادگی کم، به خواست مردم به میدان رفت و بدون توجه به شکست احتمالی با رقیبان جوان و نامدارش مانند الکساندر مدوید و احمد آئیک نبرد کرد و در نهایت در رده چهارم المپیک قرار گرفت.

تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است.

*** آن روز که تختی در ابن بابویه آرام گرفت

......... آن روز خورشید خندید. آسمان اشک شوق ریخت. زمین به خود بالید. لاله سربرآورد. شقایق شکفت. آن روز پهلوان نه بر توسن افتخار و مردانگی که بر ابرها سوار شد. دنیای قهرمانی را دور زد. از مرز پهلوانی گذشت و بزرگواری و جوانمردی را تفسیر کرد.

غلامرضا تختی

 

پهلوانی که مدال طلای جهان و المپیک را نخواست تا جوانمردی را معنا کند. آن روز ستاره ها به پیشباز پهلوان آمدند. آن روز پهلوان از آسمان معرفت ستاره های مهر و محبت و عاطفه چید. آن روز پهلوان عشق را به این ستاره پیوند زد و آن را به مردمی که دوستشان می داشت هدیه کرد.

آن روز پهلوان گریست. اشک پهلوان موج شد و پیش آمد. دامنه آن موج به ناصر خسرو، پاچنار و سبزه میدون محدود نشد. همه جا را در نور دید. صخره های سنگدلی و بی تفاوتی را خرد کرد و در یک نقطه متمرکز شد" بویین زهرا". بویین زهرا در آن زمستان سرد، سبز شد و آن روز آن تابلوی سبز بر شناسنامه پهلوان مهر سبز جاودانگی زد. آن روز خورشید خاموش ماند. آن روز آسمان اشک حسرت ریخت. زمین لرزید . لاله لب فرو بست و شقایق فسرد.

آن روز خورشید به تماشای آخرین تابوت مردانگی نشست و از خجالت سربلند نکرد. آن روز آسمان مرگ مردترین مرد ورزش را به چشم دید و گریست. آن روز تختی نه بر دوش هزاران مشتاق سینه سوخته که بر بال ملائک به ابدیت پرواز کرد و در ابن بابویه آرام گرفت.

منابع:

- پهلوان زندگی، پهلوان جهان( گردآوری: دکتر نصرالله سجادی و کیوان مرادیان)

- بهمنش، عطاءالله ... و دیگران، جهان پهلوان: من به مردم تعظیم

می کنم! تهران، چاپار، بی تا.

- خوری، اشعار و مقالات برگزیده دربارة تختی، انتشارات مهر، 1346

- رفعت، محمد، تختی مرد همیشه جاوید، نشر علم، تهران، چاپ دوم، 1367

- روئین پور ، بیژن، جهان پهلوان تختی، مؤسسه کتاب همراه، 1374

- سپیدار، علی اکبر، اشک قهرمان؛ سرگذشت غلامرضا تختی، پیروز، 1343

- سفری، محمدعلی، با همکاری جمعی از پیشکسوتان کشتی؛ حماسة جهان پهلوان تختی، نامک، 1376

 - عباسی، مهدی، تاریخ کشتی ایران، انتشارات مجید، چاپ دوم، تهران، 1377

136 پهلوان زندگی، پهلوان جهان

- فاطمی، سیدعباسی، زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد، جهان کتاب، تهران، 1377

- کمیته برگزاری گرامیداشت جهان پهلوان تختی با همکاری کدیری، از پس کوچه های خانی آباد تا ژرفای دل مردم، معاونت فرهنگی سازمان تربیت بدنی، 1379

- کریم بخش، محمود ،تختی جاودانة تاریخ، معتضدی، 1346

- کیهان ورزشی، شمارة 57 - 1335/10/22

- کیهان ورزشی، شمارة 304 - 1340/4/17

- کیهان ورزشی، شمارة 1340 -3/1359/3 ، 13

- کیهان ورزشی، شمارة 13 - 1359/3/10، 14
------------------------------------------------------------------------------
سلام «تختی»!

مرحوم تختی نیامده بود و مردم سر و صدا راه انداخته بودند که تختی کجاست؟ شاپور غلامرضا هم اواسط کشتی گذاشت و رفت. وقتی مرحوم تختی آمد، مردم با صلوات و شوق و ذوق از او استقبال کردند.
استاد محمدعلی صنعتکاران از کشتی گیرانِ به نام معاصر ایران و دوستان و همدوره‌های شاخص جهان پهلوان غلامرضا تختی است. او به رغم آنکه چندان تن به گفت و شنودهای رسانه‌ای نمی‌دهد، اما مصاحبه درباره تختی را می پذیرد و در عین ایجاز به خاطرات جالبی نیز درباره دوست ارجمندش اشاره میکند. باسپاس از استاد صنعتکاران که وقت خود را به انجام این گفت و گو اختصاص دادند.

تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!


*اولین بار چگونه و در چه سالی با مرحوم تختی آشنا شدید؟


برای مسابقات انتخابی جهانی کشتی تهران در سال 1959 به اردوی تیم ملی دعوت شدم و در آنجا بود که برای اولین بار با ایشان آشنا شدم و بعدها این آشنایی به دوستی و صمیمیت عمیقی تبدیل شد. آن سال در مسابقات انتخابی اول شدم، ولی مربی ما مرحوم آقای بلور تشخیص داد که هنوز خیلی جوان هستم و مرا برای تیم انتخاب نکرد و تا سال 1966 به اردوهای مختلفی رفتم و در تمام این مدت در کنار مرحوم تختی بودم.

*به نظر شما چرا مرحوم تختی به یک اسطوره در فرهنگ ورزش ما تبدیل شده است؟

مرحوم تختی توانست در کنار سه نسل کشتی بگیرد و این در تاریخ کشتی ما نظیر ندارد. ایشان از سال 1951 تا 1966 در مسابقات جهانی کشتی گرفت که در جای خود رکورد محسوب می‌شود.

*و هنوز هم رکود است؟

بله، با توجه به اینکه تا سال 1960 در مسابقات المپیک یک سال کشتی آزاد بود و یک سال کشتی فرنگی. مرحوم تختی بعد از المپیک 1960 در مسابقات جهانی هم کشتی آزاد می‌گرفت و هم فرنگی. تا سال 1960 گاهی مسابقات جام جهانی می‌گذاشتند، ولی از این سال به بعد نظم کرفت و هر سال برگزار می‌شد.

*به نظر شما علت بعضی از باخت‌های مرحوم تختی چه بود؟ دلیل خاصی داشت؟

به هر حال ورزش همین است. انسان گاهی می‌برد و گاهی می‌بازد. مرحوم تختی در روزهایی که در اوج قدرت بود انصافاً حریفی نداشت. بعد کم‌کم مدوید، قهرمان کم‌نظیر کشتی روسیه از وزن هشتم پایین آمد و حریف مرحوم تختی شد.

*مرحوم تختی در مجموع چه افتخاراتی کسب کرد؟

مرحوم تختی کشتی‌گیر بی‌نظیری بود و سه مدال المپیک و چندین مدال جهانی را برای کشور به ارمغان آورد.


تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!

*به یاد دارید این مدال‌ها را در کدام مسابقات به دست آورد؟

بله، به ترتیب در مسابقات جهانی 1951 مدال نقره، المپیک 1952 نقره، در 1953 شرکت نکرد. در 1954 مدال نگرفت. در 1955 در مسابقات جهانی شرکت نکرد. در 1956 المپیک ملبورن طلا گرفت. در 1957 مسابقات جهانی ترکیه در یک وزن بالاتر کشتی گرفت و موفق نشد. در 1959 مسابقات جهانی تهران طلا گرفت. در 1960 در المپیک رم مدال نقره گرفت. در 1961 در مسابقات جهانی یوکوهاما طلا گرفت. در 1962 در تولیدوی امریکا نقره گرفت که آخرین مدال او بود و با مدوید مساوی کرد، ولی چون مدوید 200 گرم سبک‌تر بود، تختی برنده مدال نقره شد. در سال 1963 در مسابقات شرکت نکرد، ولی در سال 1964 در المپیک توکیو، با ناداوری به سعید مصطفی اوف بلغاری باخت. اگر در این المپیک مدال می‌گرفت، چهار مداله شده بود که متأسفانه این‌گونه نشد. در سال 1965 باز در مسابقات شرکت نکرد. در 1966 در مسابقات جهانی امریکا شرکت کرد، اما موفقیتی به دست نیاورد.

*چه ویژگی‌های اخلاقی در مرحوم تختی وجود داشت که او را چنین برجسته و ماندگار کرد؟ نقاط بارز آن کدامند؟

بسیار جوانمرد و پرتلاش بود. ما سال‌ها در اردوهای متفاوت با هم بودیم و ندیدم ایشان حتی لحظه‌ای دست از تلاش بردارد. چند سالی از ایشان کوچک‌تر بودم. گاهی من و سیف‌‌پور و بچه‌های جوان‌تر شلوغ می‌کردیم و به اصطلاح توی سر و کله هم می‌زدیم و حتی گاهی دعوا هم می‌کردیم، ولی ایشان با همه فرق داشت و نصیحتمان می‌کرد که با هم دوست باشیم و وقت خود را بیهوده تلف نکنیم.

*خاطره‌ای را در زمینه مدارای مرحوم تختی با مردم بیان بفرمایید؟

آن روزها مرحوم تختی از آلمان برای خودش بنز آورده بود. یک بار جلوی در امجدیه، یک تاکسی عقب عقب می‌آید و به ماشین او می‌زند. راننده پایین می‌آید و پرخاش می‌کند که چرا زدی به ماشین من؟ تختی می‌گوید شما عقب عقب آمدی، من زدم؟ خلاصه مردم جمع می‌شوند. تختی که می‌بیند الان است که مردم راننده را بزنند، عذرخواهی می‌کند و می‌گوید درست می‌گوید. من زدم به ماشین این آقا. جوانمردی‌هایی داشت که در دیگران نبود و به همین دلیل محبوب همه بود.

*به برخی از شاخص‌ترین خاطراتی که خودتان با مرحوم تختی دارید هم اشاره کنید؟

در سال 1961 تیم ایران در مسابقات جهانی اول شد. با مینی‌بوس برمی‌گشتیم و مرحوم تختی از شدت خوشحالی روی رکاب ماشین ایستاده بود. روز قبل هم گفته بود اگر صنعتکاران با حریف روسی خود مساوی کند، من راضی هستم. آن شب که از او بردم، از شدت خوشحالی نمی‌دانست چه کند. حال عجیبی بود که هیچ وقت یادم نمی‌رود. با اینکه خودش مدال طلا گرفته بود، اما از اینکه تیم اول شده بود، خیلی خوشحال بود.

قلباً به مرحوم تختی علاقه داشتم و پس از انقلاب به محض اینکه رئیس فدراسیون کشتی شدم، مسابقات جهانی جام تختی را برگزار کردم که خوشبختانه ادامه هم پیدا کرد. مرحوم تختی نه تنها در کشتی که در ورزش کشور ما نماد جوانمردی و فتوت است و نام و یاد ایشان را باید گرامی بداریم و خوشحالم دین وسیله تا حدی دین خود را به این مرد بزرگ ادا کردم و این کار جزو افتخارات زندگی‌ام است.

تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!

*به نظر شما چرا روح جوانمردی و فتوت در ورزش ما کمرنگ شده است و دیگر کمتر به نمونه‌هایی شبیه به مرحوم تختی برمی‌خوریم؟

نمی‌شود این مطلب را مطلق کرد. هنوز هم جوانان متواضع و جوانمرد در ورزش ما، به‌خصوص کشتی وجود دارند، منتهی واقعیت این است که در همه عرصه‌ها، از جمله ورزش احترام به بزرگ‌تر ها و پیشکسوت‌ها کمرنگ شده است. متأسفانه این مشکل حتی در سطح خانواده‌ها و پدرها و مادرها و فرزندانشان هم به چشم می‌خورد. در هر حال همه اینها بستگی به تربیت خانوادگی و طرز تفکر خود انسان دارد. خوشبختانه در محیط کشتی هنوز خیلی‌ها این مسائل را رعایت می‌کنند و رفتارهایی که در بعضی از ورزش‌های دیگر دیده می‌شود، از کشتی‌گیرها سر نمی‌زند. به هر حال تواضع و فروتنی اولین نشانه ورزشکار مردمی بودن است که در مرحوم تختی آشکارا وجود داشت و به همین دلیل به صورت سمبل و نماد در آمد.

*آیا با مرحوم تختی رفت و آمد خانوادگی هم داشتید؟ نحوه زندگی‌اش چگونه بود؟

چند باری به منزل ایشان رفته بودم. زندگی معمولی و متوسطی داشت و تنگدست نبود. یک خانه بزرگ طرف‌های شمیران داشت که آن را با جایزه‌ای که از المپیک ملبورن گرفت خرید و با خواهر و مادرش در آن زندگی می‌کرد.

*از نظر سیاسی، آیا متوجه گرایش خاصی در او شدید؟ چون خیلی‌ها حتی مرگ مشکوک او را به سیاسی شدنش نسبت می‌دهند؟

یادم هست در سال 1961 که تیم ما در دنیا اول شد، در جمع خبرنگارانی که به منزل او رفته بودند گفت من افتخار می‌کنم سرباز جبهه ملی هستم. چند روز بعد که تیم کشتی را پیش شاه بردند و یکی یکی معرفی کردند، وقتی نوبت به مرحوم تختی رسید، شاه از او پرسید: «باز هم کشتی می‌گیرید؟» مرحوم تختی جواب داد: «اگر مدال طلا نمی‌گرفتم، دیگر نمی‌توانستم توی صورت مردم نگاه کنم، ولی حالا که مدال طلا گرفته‌ام باز هم کشتی می‌گیرم.» شاه گفت: «من برعکس شما فکر می‌کنم.» یعنی تلویحاً به او گفت دیگر کشتی نگیرد. احتمالاً شاه آن مصاحبه را خوانده بود که آن‌طور برخورد کرد.

*مرحوم تختی واقعاً دیگر کشتی نگرفت؟

چون تیم در دنیا اول شده بود، مرحوم تختی اعلام کرد تا برخی از خواسته‌های ورزشکاران، از جمله بیمه آنها تأمین نشود، کشتی نخواهد گرفت. آن روزها دانشجوی سال اول دانشکده پلیس و تنها کسی بودم که کتباً از این حرف مرحوم تختی دفاع کردم. حتی یادم هست کیهان ورزشی عکس مرا روی جلدش انداخت و به این مطلب اشاره کرد. آقای سیف‌پور و مرحوم سلطان‌نژاد هم شفاهاً این حرف را تأیید کردند. چون دانشجوی پلیس بودم، اطلاعات شهربانی مرا خواست و سر و صدا که چرا از تختی دفاع کردی؟ گفتم بیمه حق ورزشکارهاست. من هم این حرف را تأیید کردم. در آنجا بود که به من گفتند قضیه بیمه و این حرف‌ها نیست، مسئله سیاسی است. شاه از دست تختی عصبانی است. گفتم از این چیزها خبر ندارم.

*ظاهراً شبی هم که شاپور غلامرضا برای تماشای کشتی آمده بود، مردم نسبت به مرحوم تختی ابراز احساسات کرده بودند که مسئله را غامض‌تر کرد. آن شب حضور داشتید؟

بله، بودم.

*چه دیدید؟

مرحوم تختی نیامده بود و مردم سر و صدا راه انداخته بودند که تختی کجاست؟ شاپور غلامرضا هم اواسط کشتی گذاشت و رفت. وقتی مرحوم تختی آمد، مردم با صلوات و شوق و ذوق از او استقبال کردند. طبیعتاً ساواک نسبت به ایشان حساس شده بود و آمدند و مرحوم تختی را بردند که بیشتر از آن شلوغ نشود. البته ایشان با اینکه موضع‌گیری سیاسی داشت، اما به گونه‌ای نبود که تحت تعقیب قرار بگیرد یا او را اذیت کنند. مرحوم تختی واقعاً یک ورزشکار و سرش گرم کار خودش بود و برای رژیم خطری نداشت.

*از اعتقادات دینی و مذهبی مرحوم تختی تا چه حد مطلع هستید؟

بسیار به خواندن نماز تقید داشت و ما که در اردوها با ایشان بودیم، این تقید را آشکارا می‌دیدیم. در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بود و مادر و خواهرش همه مقید و مذهبی بودند. در مراسم‌های مذهبی هم شرکت می‌کرد.

*ماجرای مرگ تخت بیشتر با افسانه‌های گوناگون در هم آمیخته است. عده‌ای معتقدند ساواک او را از بین برد و عده دیگری هم می‌گویند خودکشی کرده است. نظر شما چیست؟

راستش وقتی خبر مرگ ایشان را شنیدم حتی لحظه‌ای به ذهنم خطور نکرد که خودکشی کرده باشد. خبر برای بچه‌های تیم بسیار دردناک بود. همگی به سردخانه رفتیم و جنازه را تحویل گرفتیم و به ابن‌بابویه بردیم. از شمشیری خواستیم اجازه بدهد جنازه را در مقبره دفن کنیم. مردم تا چند روز عزاداری می‌کردند. خود من تحقیقی درباره این قضیه که آیا مسئله خودکشی یا چیز دیگری بود نکردم. الان هم نظر قطعی و خاصی در این زمینه ندارم. تعصب خاصی روی تختی خدا بیامرز داشتم و مرگ او تأثیر عمیقی رویم گذاشت.

*آخرین بار کی ایشان را دیدید؟


سر چهار راه پهلوی، جلوی گل‌فروشی بزرگی که آنجا بود. بعد از مسابقات 1966 آمریکا. مدتی بیمار و از کشتی دور بودم. پرسید: «چه می‌کنی؟» جواب دادم: «مریض بودم و الان دوباره تمرین را شروع کرده‌ام.» گفت: «اگر عشق و علاقه داری دنبال کشتی برو، اگر نداری نرو.» گفتم: «علاقمندم.» گفت: «پس با جدیت ادامه بده.» همان حالت آرام و افتادگی همیشگی را داشت. در ماه‌‌های آخر عمرش او را که عاشق کشتی بود به بازی نمی‌گرفتند و خیلی تنها شده بود. مسائل زیادی ممکن است موجب مرگ زودرس او شده باشد.
در هر حال همه رفتنی هستیم. خدا کند از همه ما نام نیک بر جا بماند.

-------------------------------------------------------------------------------

اشتباهی که تختی انجام داد

روایت شیرخدا از غلامرضا تختی؛
 
به نظر من زورخانه کانون ادب و تربیت بود. باید 30 سال تحمل می‌کردی و منتظر می‌ماندی تا روزی تو را قابل ببینند و خوشامد بگویند. باید 40 سال صبر می‌کردی تا تو را لایق بدانند و وقتی وارد می‌شوی برایت صلوات بفرستند.
 استاد عباس شیر خدا،به رغم حضور درعرصه هنر ضرب زورخانه ای،از دوستان قدیمی جهان پهلوان غلامرضا تختی به شمار می رود.او در این گفت وشنود به پاره ای از خاطرات خویش از خصال اخلاقی تختی اشاره کرده است،که برای علاقمندان به آن قهرمان ملی ایران،جذاب ولذت بخش تواند بود.

*از کی و چگونه با مرحوم تختی آشنا شدید؟

از نوجوانی، چون منزل ایشان خانی‌آباد و منزل ما خیابان خیام بود و تقریباً بچه محل بودیم.

*همسن بودید؟

خیر، سه چهار سال از ایشان بزرگ‌تر بودم. از همان اول عاشق ورزش بودم و هیچ وقت دنبال دود و دم و این برنامه‌ها نرفتم، چون گاهی باید سه چهار ساعت ضرب می‌زدم و اگر ورزش نمی‌کردم، پشت و پهلوهایم درد می‌گرفت. چون رعایت این مسائل را کردم، الحمدلله توانستم سلامتی خودم را حفظ کنم.

*شما از دوران نوجوانی با مرحوم تختی آشنا بودید. سیر تکامل روحی و معنوی او را چگونه دیدید؟

بله، نوجوان بودیم و با هم استخر می‌رفتیم. راستش مرحوم تختی هر چه اسم و رسم بیشتری پیدا می‌کرد، افتاده‌تر و متواضع‌تر می‌شد. خیلی مشدی بود. یادم هست یک روز با یک نفر کشتی می‌گرفت و طرف دستش آسیب دیده بود. حالا هر کس دیگری بود آن دست را می‌گرفت که ببرد، اما تختی تا آخر کشتی به آن دست حتی دست هم نزد. صاحب چنین مردانگی‌ها و فتوت‌هایی بود که نامش ماندگار شد.

*رابطه‌تان با هم چطور بود؟

خدا بیامرز خیلی به من علاقه داشت. از یک طرف به خاطر صدایم و از طرف دیگر به خاطر اینکه اهل دود و دم و رفیق‌بازی و کارهایی که بقیه همسن و سال‌هایم الکی خودشان را سرگرم می‌کردند نبودم.

*به نظر شما چه عاملی باعث می‌شد چنین شیوه‌ای را برای خودتان انتخاب کنید؟

به خاطر اینکه زورخانه می‌رفتم. به نظر من زورخانه کانون ادب و تربیت بود. باید 30 سال تحمل می‌کردی و منتظر می‌ماندی تا روزی تو را قابل ببینند و خوشامد بگویند. باید 40 سال صبر می‌کردی تا تو را لایق بدانند و وقتی وارد می‌شوی برایت صلوات بفرستند. باید 50 سال مرارت می‌کشیدی تا زنگ زورخانه را برایت به صدا در بیاورند، ولی الان چی؟ کافی است شندرغاز کف دست مرشد بگذاری تا هر چقدر دلت می‌خواهد زنگ زورخانه را برایت به صدا در بیاورد. مرحوم تختی می‌دید من اهل این جور کارها نیستم و معنی قداست زورخانه، پهلوانی و مشدی‌گری را می‌دانم، مرا دوست داشت.

*اهل زورخانه و ورزش باستانی هم بود؟

بله، ولی بیشتر کشتی‌گیر بود تا باستانی‌کار. هر وقت در مسابقات جهانی یا المپیک مدال می‌گفت، در زورخانه برایش جشن می‌گرفتیم و دعوتش می‌کردیم. تختی اول باستانی‌کار بود و کشتی را از گود زورخانه شروع کرد. یادم هست یک بار از مسابقات المپیک برگشتند و برایش خواندم: «جهان پهلوان تختی نامدار/ که هست از برای وطن افتخار» تختی گفت: «آقا! من کسی نیستم. برای من نخوان، برای مولا علی(ع) بخوان.» خیلی مرد بود.


اشتباهی که تختی انجام داد

*چه شد نام تختی روی ایشان ماند، چون ظاهراً فامیل اصلی ایشان نبود؟

خیر، فامیل اصلی تختی چیز دیگری بود. قصه این فامیل این است که در قدیم یخچال نبود و جاهایی به اسم یخچال بودند که تابستان‌ها برای مردم یخ تهیه می‌کردند و آنها را روی یک تخت می‌ریختند. پدر تختی روی تخت می‌نشست و یخ می‌فروخت، برای همین به او تختی می‌گفتند.

*از ویژگی‌های شخصیتی مرحوم تختی برایمان بگویید.

بسیار نجیب بود. یک بار در یک مدرسه دخترانه برنامه اجرا می‌کردم و مرحوم تختی هم بود. دخترها می‌آمدند از او امضا بگیرند، سرش را بلند نمی‌کرد ببیند طرف چه شکلی است. هر پولی هم در می‌آورد خرج نیازمندان می‌کرد. بعد از تختی خیلی‌ها مدال طلا و نقره گرفتند، ولی هیچ کدام مثل تختی در یاد و خاطره مردم نمانده‌اند. به نظرم همه جور صفات آقایی و انسانی در وجود آقا تختی بود، فقط یک اشتباه کرد.

*چه اشتباهی؟

اشتباهش این بود که رفت توی دار و دسته جبهه ملی، در حالی که اهل سیاست نبود. نمی‌دانم چرا و به چه دلیل او را کشتند، چون نه آن موقع از سیاست سر در می‌آوردم، نه حالا سر در می‌آورم. به نظرم کار سیاست کار آقا تختی نبود و بیخود رفت. خود من اهل سیاست نبودم، ولی در عمرم پیش نیامد حتی یک بار در مقابل شاه ضرب بزنم. آدم عاقل که نباید الکی خودش را گرفتار کند. کسی جرئت نداشت روی حرف شعبان جعفری که حدود 30 سال رئیس ورزش باستانی بود حرف بزند، اما هر کار کرد بروم و پیش این و آن ضرب بگیرم، حریفم نشد، چون از نظر من ورزش باستانی حرمت دارد و نباید همه جا آن را برد و به نمایش گذاشت. الان هم مسئولین ورزش کارهای عجیب و غریبی می‌کنند. ورزش باستانی ورزشکار، نوچه و مرشد دارد و به نام علی(ع) و آل علی(ع) متبرک است و برگزار می‌شود، آن وقت اینها برمی‌دارند این ورزش را می‌برند و در جاهایی اجرا می‌کنند که طرف اصلاً نمی‌داند علی(ع) کیست؟ گاهی با بی‌فکری اصل ارزش چیزی را زیر سئوال می‌بریم.

اشتباهی که تختی انجام داد


*شما به دلیل همین اعتقادات و منش‌ها یک جور وجاهت و محبوبیت ملی هم دارید؟

خدا را شکر که در این کشور همان‌طور که وقتی می‌گویید اذان، همه می‌گویند مؤذن‌زاده، همان‌طور که وقتی می‌گویید ضرب زورخانه، مردم لطف دارند و می‌گویند شیرخدا. خودم مردمدار هستم و با همه مدارا می‌کنم. مردم به خاطر اینکه 28 سال در رژیم پهلوی همه بالاخره یک چیزی برای شاه خواندند یا گفتند، اما من حتی یک کلمه هم نگفتم، خیلی احترامم را دارند. همه‌اش لطف خداست. الان هم همه جا نمی‌روم که یک وقت ناچار نشوم تعریف و تمجیدی کنم که اعتقادم نیست. بر اساس همان توصیه آقا تختی، اگر بخوانم، از مولا علی(ع) می‌خوانم.

*شما هم همیشه با مرحوم تختی بودید، حتماً می‌دانید چه کسی او را وارد سیاست کرد و این کار چه تأثیراتی روی زندگی‌اش داشت؟

یکی دو تا دوست داشت که در جبهه ملی بودند. اسم یکی‌شان قیصر بود و نزدیک پل امامزاده حسن قطعات یدکی ماشین می‌فروخت. تختی خیلی با آن دو نفر رفیق بود و همان‌ها هم او را به سیاست کشیدند. بدترین اثرش این بود که جلوی کشتی گرفتنش را گرفتند، البته مردم اعتراض کردند.

*قضیه بی‌اعتنایی مردم به شاپور غلامرضا چه بود؟

یک شب در سالن محمدرضا شاه(هفت تیر حالا) کشتی بود و شاپور غلامرضا آمده بود. جبهه ملی‌ها همه بلیط را خریده بودند و حتی یکی از عوامل شاه هم نتوانست بلیط بخرد. وقتی شاپور غلامرضا آمد، حتی یک نفر دست نزد، اما یک ساعت بعد که آقا تختی آمد، همه صلوات فرستادند و هورا کشیدند. این باعث شد دار و دسته شاه بیشتر از قبل کینه‌اش را به دل بگیرند. جبهه ملی‌ها فقط قصدشان این بود که یک جوری شاه را بکوبند، ولی تختی به خاطر ایمانش با دستگاه خوب نبود.

*ظاهراً محبوبیت مرحوم تختی ربط چندانی به قهرمانی‌های او نداشت. اینطور نیست؟

اصلاً. مردم او را به خاطر صفات مردانگی‌اش دوست داشتند، والا کسانی که خیلی بهتر از او کشتی می‌گرفتند و می‌گیرند و مدال‌های بیشتری هم آورده‌اند، این جور محبوب مردم می‌شدند. حتی تختی وقتی در کشتی آخر مقام پنجم را آورد، باز هم مردم مثل سابق از او استقبال کردند. آقا تختی در دل مردم جا داشت. هنوز هم همین‌طور است. مردم خانی‌آباد بار آخری که از مسابقات برگشت، چراغانی مفصل‌تری نسبت به همیشه کردند. جلو رفتم و او را بوسیدم و گفتم: «آقا تختی! شما همیشه تختی هستی و تختی هم می‌مانی!» پیشانی‌ام را بوسید و گفت: «علی یارت!» انسان نمی‌تواند دم از علی(ع) بزند و پاک نباشد. آقا تختی پاک بود.

*از نظر اعتقادات دینی، مرحوم تختی را چگونه دیدید؟

بسیار متدین و پایبند به مسائل دینی بود. مادرش هم همین‌طور. مرحوم تختی هرگز نمازش ترک نمی‌شد. یک برادر بزرگ‌تر هم داشت که چند سال پیش فوت کرد، ولی مثل تختی نبود. آقا تختی چیز دیگری بود. بسیار سخاوتمند بود و خودم شاهد بودم حقوقی را که می‌گرفت به دانشجوهای بی‌بضاعت می‌داد.

*خبر فوت مرحوم تختی را چگونه شنیدید؟

وقتی گفتند ابداً باور نکردم، ولی وقتی روزنامه‌ها را خواندم، فهمیدم بالاخره کسانی که چشم دیدنش را نداشتند کار خودشان را کردند. واقعاً نمی‌دانم کار کدام ناجوانمرد بود.

ای کاش همیشه ورزشکارها، مخصوصاً کشتی‌گیرها رفتار و منش آقا تختی را دنبال کنند. واقعاً کسی را مثل او ندیدم. هر چه دیدم چاکری، نوکری و پول به جیب زدن بود.

*و سخن آخر؟

هر سال برایش در ابن‌بابویه سالگرد می‌گیرند می‌روم و این شعر را برایش می‌خوانم:

«جهان پهلوان تختی نامدار

که بوده است بهر وطن افتخار

ز کردار نیک و ز رفتار نیک

نبیند چون تختی دگر روزگار»

خدا رحمتش کند. یکپارچه آقا بود.

 
سلام «تختی»!


سلام «تختی»!

تختی در حال شمردن دراز و نشست فردین


سلام «تختی»!


سلام «تختی»!
سلام «تختی»!

 
غلامرضا تختی

غلامرضا تختی در زورخانه.
مدال‌ها
شرکت‌کنندهٔ کشور  ایران
کشتی آزاد مردان
بازی‌های المپیک
طلا ۱۹۵۶ ملبورن ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۶۰ رُم ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۵۲ هلسینکی ۷۹ ک‌گ
مسابقات جهانی
طلا ۱۹۶۱ یوکوهاما ۸۷ ک‌گ
طلا ۱۹۵۹ تهران ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۶۲ تولیدو ۹۷ ک‌گ
نقره ۱۹۵۱ هلسینکی ۷۹ ک‌گ
بازی‌های آسیایی
طلا ۱۹۵۸ توکیو ۸۷ ک‌گ

غلامرضا تختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) کشتی‌گیر ایرانی، و در فرهنگ ورزشی ایران، نماد پهلوانی و فروتنی است.[۱] تختی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن به همراه امام‌علی حبیبی نخستین مدال‌های طلای تاریخ ورزش ایران در بازی‌های المپیک را کسب کرد. او با یک مدال طلا و دو مدال نقرهٔ المپیک، دو طلا و دو نقرهٔ قهرمانی جهان و یک طلای بازی‌های آسیایی در فهرست برترین‌های قرن فیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد.[۲] او یکی از سه کشتی‌گیر ایرانی (در کنار امام‌علی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شده است.[۳]

مزار تختی در ابن بابویه شهر ری است.[۴]

 
بازوبند جهان پهلوانی غلامرضا تختی، اهدا شده به موزه حرم امام رضا؛ مشهد

 

زندگی

غلام‌رضا تختی در محله خانی‌آباد در جنوب تهران با اصالتی آذری زاده شد [۵]. با تبدیل شدن او به یک «قهرمان ملی»، گاه داستان‌هایی درباره او نقل می‌شود که لزوماً صحت تاریخی ندارند.[۶] در ایران از تختی به عنوان «جهان پهلوان» یاد می‌شود. کتاب‌های زیادی در وصف او تألیف شده است، فیلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، حتی تندیسی از وی ساخته شده و در میدان تجریش در شهر تهران نصب شده است. به افتخار او هر ساله به بهترین کشتی‌گیران ایران «جایزه غلام‌رضا تختی» اهدا می‌شود.[۶] تختی در طول زندگی خود به کارهای عام‌المنفعه پرداخت و خدماتی به محرومان کرد. وی احساس هم‌فکری با نهضت ملی و خصوصاً نهضت ملی‌شدن نفت در ایران داشت.[۱][۶]

تبار
حاج قُلی، پدربزرگ غلامرضا تختی، در محلهٔ خانی‌آباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار معروف تهران بود. در دکانش بر روی تخت بلندی می‌نشست و به همین سبب در میان اهالی خانی‌آباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، یخچال دار ورشکسته بود (زمین‌های یخچال ارباب رجب دقیقاً از راه آهن می‌گذرد که حکومت رضاشاه برای احدث راه آهن زمین‌های ارباب رجب را خریداری می‌کند) که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت.

سال‌های نخستین

غلامرضا تختی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در محلهٔ خانی‌آباد در جنوب تهران به دنیا آمد. او دو برادر و دو خواهر داشت که همهٔ آنها از وی بزرگ‌تر بودند. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و پس از گذراندن اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران ترک تحصیل کرد. تختی همراه کار، به ورزش زورخانه‌ای و کشتی نزد پهلوان سید علی می‌پرداخت. او در سال ۱۳۲۷ به خدمت سربازی رفت و در ۲۵ مهر همان سال در اداره راه‌آهن استخدام شد. وی سابقهٔ کار در شرکت نفت مسجد سلیمان را هم داشت.[۴]

جوانی

او در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ به دنیا آمد.[۴] یکی از جاهایی که تختی همیشه می‌رفت، گل‌فروشی رز نزدیک چهارراه تخت‌جمشید (طالقانی کنونی) بود. این گل‌فروشی هنوز هم هست. تختی گل‌های باغچهٔ خانه‌اش را می‌چید و دسته می‌کرد و می‌برد گل‌فروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آن‌جا می‌افتاد، مردم دور و برش را می‌گرفتند و با او گرم حرف زدن می‌شدند. تختی هم می‌خواست مهربانی آن‌ها را جبران کند. همین بود که از ده‌تا دستهٔ گل، یک دسته هم به گل‌فروشی نمی‌رسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت می‌رفت گل‌فروشی. می‌گویند بچه مدرسه‌ای‌ها می‌آمدند تکیه می‌زدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری می‌گرفتند. گل‌فروش حرص و جوش می‌خورد و از تختی می‌خواست که خودش را از بچه‌ها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمی‌کرد و می‌گفت: «مردم برای دیدن من آمده‌اند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»[۷]

یکی از دلبستگی‌های تختی خواندن کتاب بینوایان ویکتورهوگو بود. از میان چهره‌های رمان بینوایان بیشتر از همه ژان وال‌ژان را دوست داشت. می‌گویند که از خواننده‌ها ناهید و ترانهٔ غروب کوهستان او را می‌پسندید. آن اندازه این ترانه را دوست داشت و به او آرامش می‌داد که شب‌ها را با شنیدن آهنگ ناهید می‌خوابید. اردو هم که می‌رفتند، زمانی که تمرین نداشت، شطرنج و بیلیارد بازی می‌کرد. می‌گویند تختی دوست داشت با چوب کارهای دستی بسازد. از نوجوانی با کار نجاری آشنا شده بود. از خوراکی‌های ایرانی، چلوکباب را می‌پسندید. یکی از جاهایی هم که بسیار می‌رفت، چلوکبابی شمشیری در سبزه میدان بود. شمشیری از هواداران جبههٔ ملی بود و تختی را دوست داشت. یکی دیگر از خوراکی‌هایی که تختی دوست داشت، دم‌پُختک بود. تنها کسی هم که این دم‌پختک را خوب آماده می‌کرد، از دوستان غیرورزشی تختی، حاج حسین شمشادی بود. به او می‌گفتند حسین دم‌پختک. تختی ترشی می‌خرید و می‌رفت مغازهٔ شمشادی و دم‌پختک می‌خورد. مردم هم بو بُرده بودند. اگر نامه‌ای یا کاری با او داشتند، همان روز می‌رفتند مغازهٔ حسین دم‌پختک و تختی را می‌دیدند.[۷]

یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بوده است. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمی‌انگیزد که بازیگر سینما بشود. فردین به او می‌گوید: «بلوری بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتا پیشنهاد می‌دهند در فیلم‌های تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل می‌دهند. می‌گوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بود و با سختی‌ها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم.»[۷]

مرگ و ابهام‌های آن

غلامرضا تختی.jpg
 

تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیت‌نامه اش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود.[۲] دربارهٔ دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد.

براساس اخبار منتشره در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان ۱۸ دی ۱۳۴۶ غلامرضا تختی به خاطر وجود اختلافات خانوادگی با همسرش مرحوم شهلا توکلی[۱] خودکشی کرده است.[۸] از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده می‌شود.[۹] با این حال عده‌ای از دانشوران مرگ وی را مشکوک می‌دانند. این عقیده که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانده است، در بین مردم شیوع داشته.[۶] غلامرضا تختی از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شد. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را بر تختی افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاه­ها منع می ­شد. او پس از دوری دوساله از رقابت­های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی­ها مدالی کسب نکرد. میرزایی با استناد به اسناد به جا مانده بیان می‌کند که ظاهراً حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیتش در میان مردم را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقات جهانی بودند.[۱۰]

در چنین شرایطی تختی در سال ۱۳۴۵ هم در بازی­های جهانی تولیدو شرکت کرد و بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت. برخلاف تصور و انتظار طرفداران شاه، محبوبیت تختی پس از دو ناکامی او نه تنها کمتر نشد که افزایش هم یافت.[نیازمند منبع]

جلال آل‌احمد دربارهٔ مرگ او چنین نوشت: «از آن همه جماعت هیچ‌کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی­ کرد.»[۱۱] عده‌ای معتقدند، تختی اگر خودکشی هم کرده باشد مسئولیت آن با حکومت شاه است که با فشارها و تنگناهایی که برایش به وجود آورد او را به این سمت سوق داد.[۱۲]

به نوشته اسکندر دلدم در کتابش من و فرح پهلوی، در پی انقلاب ۱۳۵۷ که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هرگز مدرکی دال بر دست داشتن ساواک در مرگ تختی یا کشتن او یافت نشد.[۱۳]

دوران ورزشی

تختی کشتی را از سال ۱۳۲۵ آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۹ در ۲۰ سالگی به عضویت باشگاه پولاد در آمد و زیر نظر حبیب‌الله بلور کشتی آزاد را به طور قهرمانی آغاز کرد.[۲] و در همان سال نخستین قهرمانی کشور خود را کسب کرد. تختی در رقابتهای قهرمانی کشور طی سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۸ هشت بار قهرمان کشور شد. او در سال ۱۹۵۱ در مسابقات قهرمانی جهان هلسینکی در دستهٔ ۷۹ کیلو به مدال نقره رسید، وی و سه هم‌تیمیش؛ محمود ملاقاسمی (نقرهٔ ۵۲ کیلو)، محمدمهدی یعقوبی (برنز ۵۷ کیلو) و عبدالله مجتبوی (برنز ۷۳ کیلو)،[۱۴] برندگان اولین مدال‌های بین‌المللی تاریخ کشتی ایران بودند. او سال بعد در المپیک هلسینکی مدال نقرهٔ خود را در ۲۲ سالگی تکرار کرد. چهار سال بعد در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن در یک وزن بالاتر؛ ۸۷ کیلوگرم، بهتر ظاهر شد و به همراه امام‌علی حبیبی نخستین مدال‌های طلای تاریخ ورزش ایران در المپیک را کسب کردند. تختی در مسابقات قهرمانی جهان ۱۹۵۹ تهران، ۱۹۶۱ یوکوهاما و ۱۹۶۲ تولیدو به ترتیب به دو مدال طلا و یک مدال نقره رسید. در المپیک ۱۹۶۰ رم هم با ۵ پیروزی با ضربهٔ فنی و یک شکست با امتیاز از عصمت آتلی ترک مدال نقرهٔ وزن ۸۷ کیلو را گرفت. وی که کشتی را از میان‌وزن آغاز کرده بود با افزایش وزن خود به دسته‌های بالاتر رفته و از سال ۱۹۶۲ به دستهٔ ۹۷ کیلوگرم پا گذاشت، اما مشخص شد که رقابت در این وزن برای قهرمان پا به سن گذاشته دشوار است و او در المپیک ۱۹۶۴ توکیو با شکست از احمد آئیک ترک و مساوی با سعید مصطفائف بلغار به مقام چهارم قناعت کرد.[۱۵]

وایکینگ پالم سوئدی، عادل آتان ترک، بوریس کولایف روس، پت بلر آمریکایی، دیتریش آلمانی، ویچزیستیوک روس، عصمت آتلی ترک، حسن کنگور ترک، الکساندر مدوید بیلورس از شوروی و احمد آئیک ترک مهمترین رقیبان تختی در ۱۴ سال حضور وی در عرصه بین‌المللی بودند.

غلامرضا تختی همچنین سه بار قهرمان کشتی پهلوانی و پهلوان اول ایران شده بود.[۲]

مقام‌ها

 
تختی در حال کشتی گرفتن
 
مدال نقرهٔ مسابقات کشتی ورشوو، ۱۹۵۵ م.

المپیک ۳عدد - جهانی ۴عدد- بازیهای آسیایی۱عدد.

رکوردها

  • تختی اولین کشتی‌گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال‌های جهانی و المپیک بشود: جهانی ۵۱ و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) و جهانی ۶۲ تولیدو در ۹۷ کیلو.
  • تختی نخستین ورزشکار ایرانی بود که در سه المپیک مدال گرفت، دست‌آوردی که پس از او تنها محمد نصیری و هادی ساعی به دست آورده‌اند.
  • تختی با ۷ مدال در رقابت‌های المپیک و قهرمانی جهان رکورددار کسب بیشترین مدال جهانی در میان کشتی‌گیران ایرانی است.
  • تختی اولین ورزش‌کار ایرانی بود که در ۳ المپیک شرکت کرد. امیررضا خادم (از ۱۹۸۸ سئول تا ۲۰۰۰ سیدنی) تنها ورزشکار دیگر ایرانی‌ست که رکورد شرکت در ۴ المپیک را دارد.
  • تختی اولین ورزشکار ایرانی بود که برای کمک به زلزله زدگان (زلزله بویین زهرا) و انسانهای محروم به پا خواست و با استفاده از محبوبیت خود مردم را برای کمک به محرومین همراه خود کرد.
  • تختی اولین ورزشکار ایران بود که مدالهای خود را به موزه امام رضا اهدا کرد.

گرایش‌های سیاسی و فعالیت‌های اجتماعی

غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیت‌های سیاسی شد. او ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری ملکی و بقائی عضو بود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقائی به حزب نیروی سوم پیوست در جریان اختلاف میان دکترمحمدعلی خنجی و خلیل ملکی او پس از شنیدن نظرات طرفین به اتفاق اعضای سازمان ورزشکاران به دکتر خنجی و دکتر حجازی پیوست[۱۶] و پس از تأسیس حزب سوسیالیست به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد. ضمناً در سازمان ورزش حزب به همراه حسن خرمشاهی (مسئول سازمان ورزش حزب) فعالیت می‌کرد.

غلامرضا تختی پس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت.[۱۷][۱۸]

از سال ۱۳۴۰ خورشیدی به این‌سو است که جهان پهلوان تختی با جبههٔ ملی آشنا می‌شود. آقای حسیبی، از سران جبههٔ ملی، او را با جبهه آشنا می‌کند. حسیبی همان کسی است که تختی در وصیت‌نامه‌اش او را سرپرست پسرش - بابک - می‌کند. می‌دانیم که تختی با یک‌صد رای‌ای که به او دادند، به کنگرهٔ مرکزی جبههٔ ملی پیوست. روزی هم که هواداران دکتر مصدق برای دیدن او به احمدآباد رفتند، تختی پیشاپیش آن‌ها با عکس بزرگی از مصدق که در دست داشت، جلودار کاروان بود. دلخوری تختی از خاندان پهلوی، تا اندازه‌ای به روزگار نوجوانی او بازمی گشت. پدر تختی یخچال طبیعی داشت و از این راه گذران می‌کرد. اما یخچال در طرح خیابان‌کشی‌های رضاشاه می‌افتد و پدر تختی ناچار می‌شود یخچال را به بهای اندکی به دولت بفروشد. این پیشامد خانوادهٔ آن‌ها را ورشکست و آواره می‌کند، تا بدان‌جا که ناگزیر می‌شوند دو شب را در کوچه بخوابند. به هر روی، رویداد تلخی بود که اثر بسیار بدی بر تختی گذاشت و هرگز نتوانست خاطرهٔ گزنده‌اش را فراموش کند. به‌ویژه که زمانی نمی‌گذرد که پدرش آزرده از آن‌چه پیش آمده بود، بیمار می‌شود و درمی‌گذرد.[۷]

در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زلزله مهیبی به قدرت ۷٫۲ ریشتر، به ویرانی کامل شهر بوئین زهرا و تمام روستاهای اطرافش انجامید. بر اثر زلزله بوئین زهرا در حدود بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بی‌خانمان شدند.[۱۹] به‌دنبال ناتوانی دولت وقت برای عملیات کمک و امداد، غلامرضا تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیت تهران می‌رفت و با بلندگو شخصاً از مردم می‌خواست تا به زلزله‌زدگان کمک کنند. مردم نیز رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی می‌سپردند. واکنش‌ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله موج بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و ده‌ها کامیون به وی سپرده شد.[۱]

انتخاب تختی به سمت عضویت در شورای مرکزی باعث گردید تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری می‌کرد و به هر شکل می‌کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو می‌شد، جلوگیری کند.

هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرانداد و به افسران می‌گفت «دستگیرم کنید».[۱]

مرگ همسر غلامرضا تختی

شهلا توکلی، همسر مرحوم جهان پهلوان تختی عصر روز ۲۷ خرداد ۹۳ در سن ۶۸ سالگی پس از دست و پنجه نرم کردن با بیماری در بیمارستان ایران‌مهر دار فانی را وداع گفت.[۲۰] شهلا توکلی همسر جهان پهلوان تختی بود که در این سال‌ها همه از رازهایی که او پس از مرگ غلامرضا تختی در سینه دارد یاد می‌کردند که حالا با مرگش تمام این رازها را با خود به خاک گور برد.

تختی پس از مرگ

تاکنون در مورد غلامرضا تختی قصیده‌ها و کتاب‌های متعددی نوشته شده و فیلم‌های مستند و حتی سینمایی نیز از زندگی وی ساخته‌اند. پس از مرگ وِی، اقدامات گوناگونی برای گرامی داشت وی انجام گرفت و حوادثی (نظیر خودکشی هواداران و...) در واکنش به مرگ او در میان طبقات مختلف جامعه، رخ‌داد. از آن‌جمله می‌توان به این‌ها اشاره کرد.

خودکشی هواداران

با انتشار خبر مرگ غلامرضا تختی، هفت تن در شهرهای مختلف ایران خود را کشتند که از همه فجیع‌تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه‌اش گذاشت که «جهان بی جهان‌پهلوان ماندنی نیست».[۱]

 
آرامگاه غلامرضا تختی در ابن بابویه.
مسابقات ورزشی

در اردیبهشت ۱۳۵۹ به منظور بزرگ‌داشت مسابقاتی برای یادبود وی بنا نهاده شد که تاکنون به نام جام جهان‌پهلوان تختی ادامه داشته‌است. در اولین دوره این مسابقات قهرمانان زیادی از سرتاسر جهان حضور یافتند که از جمله آنها احمد آئیک، عصمت آتلی، الکساندر مدوید، پتکوف سیراکف، سعید مصطفی‌اف می‌توان نام برد.[نیازمند منبع] این مسابقات که معمولاً در اواخر زمستان برگزار می‌شود، مهم ترین تورنمنت بین‌المللی کشتی سالیانه در ایران است.

ترانه
شعر
کتاب
  • درجستجوی پدر نوشته بابک تختی (تنها فرزند غلامرضا تختی)
  • حماسه جهان‌پهلوان نوشته محمدعلی سفری
  • پهلوﺍن زندگی، پهلوﺍن جهان نوشته: کیوان مرادیان، سید نصرالله سجادی
  • یکصد پرتره از سیمای پهلوﺍن تختی، آثار طراحی، نقاشی و گرافیک بهزاد شیشه گران (انتشار با دو زبان فارسی و انگلیسی در سال ۱۳۷۷)
فیلم سینمایی
فیلم مستند

غلامرضا تختی و شهلا توکلی در شب عروسی.

  • Tkhti-a.jpg
     
  • Takhti-b.jpg
     
  • مادر تختی در حال بدرقه فرزندش.

  • Takhti-c.gif
     



سلام «تختی»!


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 482
نویسنده : جاذبه وب
download.php?url=bapgm76jhpk64cpvsj8g_77
شناسنامه رو بیـــــ خیالـــــــــــــــ !

محلــــــ تولد منـــــــ ، آغوشــــــــــ گرمــــــ توستــــــــــ مـــ❤ــــادر …




فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن


اگر
هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم


اگر
زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم
را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به
حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم


اگر
زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد
بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض
کنم


برای
سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف
کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی


وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم


وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر


وقتی
برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا
بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه
صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است


وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی



وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم


روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم


از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی


یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی


زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید


کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم، دوستت دارم





کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوس دارم
چقدر مثل بچه گیام لالاییاتو دوس دارم
سادگیاتو دوس دارم خستگیاتو دوس دارم
چادر نماز زیر لب خدا خداتو دوس دارم

 

♫♫♫

 

کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمدون می شدم
تو دشت ابری چشات یه قطره بارون می شدم
کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم
یه آسمون نرگس و یاس تو باغ ِ دستات بشونم

 

لالایی لالایی لا لا لا..
بخواب که میخوام  تو چشات ستاره هامو بشمرم
لالایی لالالالا لالا..
پیشم بمون که تا ابد دنیارو با تو دوست دارم..

 

♫♫♫

 

دنیا اگه خوب اگه بد
با تو برام دیدنیه
باغ ِ گلای اطلسی
با تو برام چیدنیه..

 

مادر..

http://www.aparat.com/v/evx7u



سلامتی همه مادرهای عزیز صلوات

اسم عشقتان چیست ؟

 

اسم عشقتان چیست ؟

 

برای دیدن اسم عشق تان کمی با انگشتان دست تان گوشه های چشم تان را بکشید! (مثل ژاپنی ها)

 با دو تا انگشتتون گوشه چشمتون رو بکشید دقیقا چشمتون باید مثل چینی ها و ژاپنی ها شه
بعد به عکس نگاه کنید

 


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب
عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب
عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب
عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب
عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب

عکس های جالب و دیدنی کودکان,عکس های جالب


عکاس معروف با نام ارین الیزابت در سری جدید عکس های خود کودکان معصوم و تازه متولد شده را به تصویر کشده است که زیبایی ها و لبخند و خواب آنها آرامش و زیبایی را به ما نشان می دهد. این تصاویر زیبا برنده جایزه عکاسی در مسابقات عکس استرالیا شده است. شما تعدادی از این تصاویر زیبا از این فرشتگان معصوم و دوست داشتنی رو مشاهده می کنید

دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا

دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا

دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا


دنیای فرشتگان, فرشتگان زیبا و معصوم, لبخند کودکان زیبا
نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک


نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک


نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک


نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک


نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک

نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک


نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک

نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک

نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک

نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک

نگاه های کودکانه,عکس ,عکس جالب,امین خسروشاهی,عشق مادر و کودک,مادر,کودک
کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده


کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده


کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده

کودک,عکس کودک,عکس های خارق العاده
مادر فلیپینی پس از تولد کودک خود در بیمارستان شوکه شد و متوجه شد که از طرف سازمان ملل متحد به عنوان اینکه این کودک جمعیت جهان را به 7 میلیارد نفر رسانده است برای اون جشنی ترتیب دادند و نام او را در سازمان ملل متحد ثبت کردند . حالا مساله این است که این آمار را بر چه حساب و اساسی گرفته اند خود جای دقت و درنگ بیشتری دارد

کودک جالب, مطالب جالب, جمعیت جهان, عکس کودک

کودک جالب, مطالب جالب, جمعیت جهان, عکس کودک

کودک جالب, مطالب جالب, جمعیت جهان, عکس کودک

کودک جالب, مطالب جالب, جمعیت جهان, عکس کودک

کودک جالب, مطالب جالب, جمعیت جهان, عکس کودک

بچه بودم، نه دیگه منتظر زنگ بودم
نه دیگه واسه تو، این همه، دلتنگ بودم

بچه بودم تو نبودی، شبا زود خوابم می برد
دل کوچیکم، فقط غصه بازی رو می خورد

بچه بودم، چه قدر صاف و روون می خندیدم
خوبیش این بود که ازت، نمی خوامت، نمی شنیدم

بچه بودم همه ام مثل خودم بچه بودن
نرم و ساده مث خاکای توی باغچه بودن

بچه بودم خبر از تو، خبر از دروغ نبود
سر فکرای پریشون، انقدر شلوغ نبود

بچه بودم همه چی درست می شد ، سخت نبود
هیچکی اندازه ی من، اون روزا خوشبخت نبود

بچه بودم دلمو هنوز کسی نبرده بود
هنوزم خدا اونو، دست خودم سپرده بود

بچه بودم قدرمو، زمونه بیشتر می دونست
کوچمون حال منو، از تو که بهتر می دونست

بچه بودم کسی بیخود منو اذیت نمی کرد
مث تو میون بازیا، خیانت نمی کرد

بچه بودم کسی مثل تو، باهام بد نمی شد
بی توجه از کنار رؤیاهام رد نمی شد

بچه بودم نبود اون کسی که، بهم راس نمی گفت
مث تو هیچکی، بهم هر چی دلش خواس نمی گفت

بچه بودم عالمی بود، آخه عاشق نبودم
از دس چشمای تو ، تو حسرت دق نبودم

بچه بودم بدون هیچ غصه ای رفتم شمال
لب دریا، خونه های ماسه ای ، بوی بلال


بچه بودم توی قایق، بی تو خیلی خوش گذشت
دنیا رو کاش می دادم، سالای رفته، بر می گشت

بچه بودم خبر از خواهش و التماس نبود
لا به لای دفترام ،‌ جز دو تا برگ یاس نبود

 بچه بودم کسی مثل تو، منو رنج نداد
برد و باخت تلخ ما، مزه شطرنج نداد

بچه بودم دلم از هیچکسی ناراضی نبود
فکر و ذکرم پیش هیچ چیزی، به جز بازی نبود

بچه بودم آسمون یه عالمه ستاره داشت
غصه مون هر چی که بود، یه دنیا راه چاره داشت

بچه بودم، قهر و آشتیم روی هم لحظه نبود
اخم و دردم واسه حرفی که نمی ارزه نبود

بچه بودم قلبای تو دفترم حقیقی بود
روی دفتر خاطراتم عکس جوجه تیغی بود

بچه بودم چقدر شعرای خوب بلد بودم
کندن اسما رو، رو درخت و چوب بلد بودم

بچه بودم چشم تو، در به درم نکرده بود
اونروزا فکر و خیالت ،‌ خبرم نکرده بود

بچه بودم روزای هفته شبیه هم نبود
حواسم پهلوی اینکه چی بهت بگم نبود

بچه بودم شادی پر بود، تو دل بادکنکم
آخر اون روزا کسی بود، که بی یاد به کمکم

بچه بودم غروبا، بوی غریبی نمی داد
کسی هدیه به کسی، ساعت جیبی نمی داد

بچه بودم، اگه مثل حالا مجنون می شدم
از بزرگ شدن، واسه ابد، پشیمون میشدم


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 164
نویسنده : جاذبه وب



دوستانی که علاقمند به اخبار متنوع وخوب هستن میتونن اخبار ساعت 19 شبکه یک قسمت مجله خبریشو ببینن خوبه.اخبار ساعت 20 شبکه خبر .اخبار 30/20 شبکه دو.اخبار ساعت 22 شبکه سه.صرفا جهت اطلاع هم که پنج شنبه ها ساعت 22 شبکه سه میده حتما ببینین خدایی ضرر نمیکنین اخبار خیلی خوبی از دستشون ندین.موفق باشین


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 204
نویسنده : جاذبه وب

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان‌ها که :

پدر تنها قهرمان بود .

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه می‌شد. 

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود. 

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند.

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب بـازی‌هایم بـود.

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود.

         *حسین پناهی*                                    




----------------------------------------------------------------------------------------


 روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد میزند ، آدمی پیدا کنید سجده خواهم کرد (واقعاکه شیطان حق داشت در مقابل ما ادمها سجده نکرد شیطان باید جلوی ما لنگ بندازه چون ما شیطون روهم درس میدیم قربونت برم خدا این بود همون اشرف مخلوقاتت

 

دوره ،دوره ی گرگهاست …
مهربان که باشی ، می پندارند دشمنی!
گرگ که باشی ، خیالشان راحت میشود از خودشانی!!!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (57)





چند قرن پیش ابله بلای قرن بود یک درد بی درمان که جان میلیونها نفر راگرفت.دسته دسته ادمها را به مسلخ می برد و بی رحمانه قربانی میکرد کوچک بزرگ مرد زن بچه و خردسال بی رحمانه وبا شقاوت تمام تا اینکه یک دانشمند انگلیسی به نام جینز فکری به ذهنش رسید ایده ساختن واکسن از خود ویروس ومیکروب ابله وان را هم ساخت وباید ان را ازمایش می کرد؟اما روی کی؟ روی هر کسی که ازمایش می کرد احتمال به هلاکت رساندنش بود مرگی دردناک و وحشتناک ! او تصمیم خود راگرفت باید روی دختر دلبندش امتحان می کرد اخه جینز باید برای نجات بشر از این هیولای بی رحم کاری میکرد .بالاخره با چشمانی اشکبار وترس ودلهره واضطراب این کار راکرد.چندین وچند روز در اضطراب ونگرانی وترس ودلهره طی شد ودخترک معصوم نیز مختصر بیمار شد اماهمه چیز همانطور پیش رفت که جینز دوست داشت و میخواست وبدین وسیله یک انسان تاکید میکنیم یک انسان صرفنظر از این ومذهب و نزاد ورنگ پوست وملیت یک انسان با قربانی کردن خودش و خانواده اش بشریت رانجات داد.از این دست ادمها در تمام تاریخ بشریت زیادند از مادر ترزا ایتالیایی که تمام زندگی خود را وقف خدمت به کودکان بی سر پرست و فقیر هندی واسیایی کرد تا دکتر لویی پاستور و هزاران قدیس که تمام زندگی خود را وقف بشریت کرد والبته سربازانی که خود را وقف وطن خود کردند همانند خلبانان ژاپنی که درجنگ جهانی دوم با هواپیماهای خود به سوی کشتی ها وناوهای امریکایی شیرجه میرفتند و خودشان را پودر میکردند اما همان جانبازیهای انها امریکا را عاجز کرده بود.

در ایران خودمان مگر از این جانبازیها کم داشته داشته ایم ؟با 26 کشور می جنگیدیم در همین 8 سال دفاع مقدس زیباترین صحنه ها خلق شد پر از شکوه ایثار مثل همین تصویری که میبینید صبح فردای یکی از عملیاتهاست میدان مین باید باز می شد وقت نبود وباید چند نفر داوطلبانه روی مین ها می رفتند تا معبر باز شود تکه تکه شوند تا دیگراند از روی ان رد شوند اما به به وطن گزندی نرسد به ناموس ما تجاوز نشود دشمن بر هموطنان ما بر خانه هایمان بردخترک هایمان بر دوستانمان بر ناموس دوستانمان وبر ناموس هموطنانمان مسلط نشود و قهقهه مستانه پیروزی و چیره گری سر ندهد انها جانشان تکه تکه وجودشان را دادند و تمام ان چیزی که داشتند ونداشته دادند و رفتند هم اغوش خاک شدند ودر خاک و خون خود غلطیدند تا تو امروز در اغوش معشوق باشی وراحت واسوده بخوابی و بخوری.......



حتما داستان ان پسرک 13 ساله را شنیده ای که خود را زیر تانک دشمن انداخت یا روایت عاشقانه ان پسر 14 ساله که داوطلبانه رفت خودش راروی مین ها بیندازد تا معبر بازشود.اما در حالی که هنوز چند قدم دور نشده بود برگشت همه فکر کردند پشیمان شده پوتین هایش را در اورد و گفت:نوی نو هستند همین امروز از تدارکات گرفتم حیفه بیت الماله! خب همه اینها چه ربطی به سال نودارد به تحویل سال نو به هفت سین وحال وهوای نوروز واین روزها دارد؟ راستش هیچی راستش رابخواهید دیگر خسته شدم از بس هرسال ازبهار نوشتیم و خوندیم از حال وهوای بهار وگل و سبزه وعید! اخه چه فایده؟ همین که همین دوروز نوروز تمام میشود دوباره همان ادم ها می شویم همان ادمهای قبل از نوروز حتی شاید هم بد تر تو گویی می خواهیم تلافی خوب بودن همان چند روز خوبی نوروز راهم در بیاوریم!

مگر نه اینکه فلسفه نوروز وبهار نوشدن است درس گرفتن از بهار طبیعت شستن خانه دل شست وشوی چشم وجور دیگر دیدن ! اما کو سال به سال که بد تر می شویم سال به سال دریغ از پارسال.
سر چهار راه تو خیابون تو جاده برای یک ماشین جلو افتادن همدیگر راتکه تکه می کنیم فحش می دهیم لیچار بار هم میکنیم نه اینکه از حق خودمان بگذریم نه اینکه مثل اینها روی میدان مین برویم تا دیگران اسوده بخوابند نه بلکه حاضر نیستیم حتی حق به حقدار برسد حتی حاظر نیستیم حق تقدم را رعایت کنیم چه برسد به اینکه ایثار کنیم گذشت کنیم!

رفقا شهدا واقعا شرمنده ایم که به این درجه از بی شعوری رسیده ایم! ما کجا و ایثار و گذشت شما کجا مایی که تو صف ها همدیگر را زیر دست وپا له می کنیم! ما کجا وشکوه وایثار کجا؟ مایی که لقمه یتیم را از دهانش در می اوریم ومال یتیم را می خوریم این همه سر هم کلاه میزاریم دروغ تهمت پرونده سازی زیر پا خالی کردن کلاه برداری دزدی اختلاس و .......

مایی که یک ذره طاقت پیاده روی نداریم اما شما در دشت های سوزان خوزستان در گرمای 50 درجه فرسنگ ها پیاده می رفتید تا به دل دشمن بزنید تشنه و با لبهای خشکیده و سفیدک زده با لباس های تا خر خره در گل و لای فرو رفته ! مایی که حتی اب خوردن هم دنبال کلاس وافاده وافه هستیم وهیچکس را به جز خودمان قبول نداریم  این همه من ومن گفتن ومنیت و خود خواهی و خود پسندی ومسخره کردن این وان وبزرگ جلوه دادن خودمان کجا.رزمنده ای که یک ترکش به اندازه پاره اجر تو پایش فرو رفته وخونریزی داشت وبایک تکه پارچه زخم رابسته بود وتو سنگر بدون انکه به روی خودش بیاورد نشسته بود ولبخند میزد.
من پورشه وبنز سوار حریص در گرفتن یارانه 45 هزار تومانی کجا من مرفه حریص در افزودن مال دنیا کجا توبچه گردان کمیل کجا که در قحطی زمستان سخت سال 65 در منطقه عراق که قحطی غذا واب بود کجا که همان مختصر جیره غذایی ات یعنی مختصر نان وخرمایت را بیرون چادر گذاشته بودی تا هر کسی که گرسنه است بیاید و بخورد.

ما مغرورهای غرق شده در خودمان که خود را بهترین و کاملترین مخلوق می دانیم و دیگران را ناقص ترین وبدترین خلق اللهکجا وتویی که خود رادر عین تمام خوبی ها بدترین مخلوق خدا می دانستی و در زوز هزاران بار توبه وناله به درگه خداکه ببخشی مرا به خاطر اینکه بدترین بده روی زمین منم!کجا؟ تویی که صبح در سنگر کمین بیدار بودی با صدای خمپاره وچل چله کجا ومایی که باصدای دوتا همسایه صدای اعتراضمان بلند میشود کجا!
مادری که تمام فرزندانش را قربانی این اب وخاک کردکجا ومادرهای امروزی که بخاطر فرزندانشان همه را قربانی میکنندکجا! پدری که بخاطر توپ وتشر یک معلم وناظم بر سر بچه بی ادب و گستاخ و دریده اش معلم را زیر مشت ولگد قرار می دهد مدیر کل های فلان شهر وفلان شهرستان که معلم های بچه هایشان را می زنند و پول های بیت المال واین مردم تمام را بنزسوار وکاخ نشین کردند کجا وفرمانده لشگرهای تکه تکه شده مذیران بی ادعا وپای کار ان روز که تا پای جان برای این مردم کار می کردن کجا!

خدایا اگر قرار است در به همان در باشد وبه همان پاشنه بچرخد اخرین بهار عمرم قرار بده که دیدن این بهارها هیچ لطف ولذتی ندارد مگر بهاری که در ان پر از تغییرو تحول ان هم به بهترین حال شکل بگیرد.


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 590
نویسنده : جاذبه وب


ماهنامه تجربه - محسن بوالحسنی: محسن چاوشی کرد است اما در خرمشهر به دنیا آمده، جنگ زده ی مشهد است و از بیست سالگی ساکن تهران شده. داستان همین قدر طولانی است، آنقدر طولانی که خودش می گوید: «خسته ام، واقعا خسته ام.»

آقای چاوشی اگر موافق باشید از زمان تولد شروع کنیم. دقیقا چه سالی به دنیا آمدید و کجا؟

من هشت مرداد سال 1358 در خرمشهر کوچه شاهین زندگی به شط به دنیا آمدم و 9 ماهه بودم که جنگ شروع شد. پدر و مادر من کرد هستند ولی به خاطر شغل پدرم که کارمند شرکت نفت بود، خانواده هم طبعا ساکن خرمشهر شده بودند. جنگ که شروع شد از خرمشهر بیرون آمدیم و جنگ زده ی این شهر و آن شهر شدیم و به قولی دوران جنگ زدگی خانواده ما هم از همین تاریخ شروع شد. آن دوران به صورت کوتاه مدت و بلندمدت به شهرهای مختلفی پناهنده شدیم. کرمانشاه، کرج، آبیک قزوین و تهران خیابان ولیعصر کوچه رشت. درنهایت سال 62 رفتیم مشهد و تا بیست سالگی ساکن شهرک شهید بهشتی این شهر بودیم.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد


حالا چرا مشهد؟


این شهرک درواقع شهرک جنگ زده ها بود و مشهد هم به خاطر جغرافیایی و فاصله اش تا شهرهای آسیب پذیر، شهر امنی محسوب می شد.البته من که آن موقع کوچک بودم و تصویری از روزهای اول خاطرم نیست. به هر صورت من در همین شهرک پا گرفتم. بزرگ شدم، به مدرسه رفتم و همانطور که گفتم تا بیست سالگی همانجا بودم.

از تصویر حرف زدید. اولین تصویرهایی که از آن روزها دارید چه تصویرهایی است؟


ساختمان ها یا به اصطلاح بلوک های این شهرک پنج طبقه بودند و خانه ما بلوک 16 آپارتمان 45 بود. دقیقا آخرین خانه منتهاالیه بلوک. دقیقا بالای بالا. در هر طبقه 9 واحد وجودداشت. شاید اولین تصویرهایم به چهارسالگی برگردد و این چیزهایی که می گویم. این شهرک نزدیک پادگان امام رضا بود و درست مشرف به فرودگاه. فرودگاه خیلی خیلی نزدیک بود. یعنی پشت بام که می رفتم می توانستم به راحتی هواپیماها را ببینم.

اولین چیزهایی که یادم می آید غذاهای مانده سربازها بود که هرشب با ماشین می  آوردند شهرک و همه کاسه به دست می رفتند غذا می گرفتند. همیشه از بالا این صحنه را نگاه می کردم. جنگ زدگی بود بالاخره. از بالا نگاه می کردم که این مراسم تقسیم غذاها را که واقعا شرایط و تصاویر خیلی خوب نیستند. این اولین تصویرهایی است که در ذهن من شکل گرفت.

خانواده ما خانواده ای هشت نفری بود. پدر و مادر و چهار پسر و دو دختر. من فرزند پنجم بودم و خواهر کوچکم که مشهد به دنیا آمد فرزند ششم خانواده.

از شرایط آن روزها می گفتید و اولین تصویرها...


شهرک، 42 بلوک داشت که 12 بلوکش مخصوص خانواده های دیگر بود. یعنی یک دیوار بین این دو دسته بلوک ساخته بودند. درواقع دیواری بود که خانواده های جنگ زده را یک طرف قرار می داد و خانواده های خاص دیگر را یک طرف دیگر. آن طرف بهشت بود و طرفی که بودیم جهنم. اول سیم خاردار بینمان گذاشتند و بعد دیوار ساختند بین این 12 بلوک و بلوک های ما. من بیشتر اوقات می رفتم روی پشت بام و از بالا آن طرف را نگاه می کردم. آن طرفی ها پارک داشتند و زمین فوتبال و... خلاصه آنطرف دیوار خیلی جای سرسبز و قشنگی بود.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد
کودکی های چاوشی


اما این طرف یک دوزخ تمام عیار بود. بلوک های قسمت ما از بلوک رو به رویی ما شروع می شد. از بلوک 13 تا بلوک 42. بعد از بلوک 42 هم بازارچه ای بود که همه مایحتاجشان را از آنجا تهیه می کردند. یادم می آید که از شهرهای مختلفی جنگ زده این شهرک شده بودند. حتی از شهرهایی مثل قصر شیرین هم خانواده هایی بودند. همین طور از اهواز، خرمشهر و آبادان. البته بیشتر خرمشهری ها و آبادانی ها بودند و از اهواز جمعیت کمتری آنجا بود، چون اهواز به نسبت خرمشهر و ابدان زیاد آسیب ندید. کردها و حتی ترک های جنگ زده هم ساکن این شهرک بودند و خلاصه از هر طرفی کم و بیش آدم هایی گریخته از جنگ، دور هم جمع شده بودند و کنار هم زندگی می کردند.

پس از همان بدو تولد با آپارتمان نشینی بزرگ شدید...


بله ولی چه آپارتمان نشینی ای! آنجا فرهنگ آپارتمان نشینی و این جور حرف ها وجود نداشت. آدم هایی بودند که از شرایطی به ناچار به شهر دیگر و شرایط دیگری مهاجرت کرده بودند و داستان مهاجرت در هیچ شکل و زمینه ای داستان ساده ای نیست.

زندگی در شرایط جنگ زدگی، آنهم با این قشر مختلف و متنوع چه ویژگی هایی داشت؟

واقعا وضعیت عجیب و غریب و خاصی بود. مدام اتفاقات بد و تلخی رخ می داد که البته طبعی هم بود. مردم از شهرشان جدا شده بودند و غصه این را داشتند که آمده اند به شهر غربت. من آنجا بین عرب ها، عجم بودم و بین عجم ها عرب! دقیقا تا یک زمان طولانی بین این دو دنیا گیر کرده بودم. هیچ فرهنگی وجود نداشت و همه چیز در یک بلبشو می گذشت. فقر بیداد می کرد. کار و شرایط مساعدی نبود و به همین دلیل خیلی ها به سمت خلاف کشیده می شدند. واقعا خیلی جای کثیفی بود. پر از آشغال و... نه گاز داشتیم نه تلفن نه هیچ وسیله رفاهی دیگری.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد
چاوشی و مادرش


 آب را هم که می رفتیم از یک جای دیگر می آوردیم. روزی سه، چهار ساعت آب نداشتیم. جمعیت زیاد بود و آب، کم. پمپ هم جواب این همه خانواده را نمی داد و زمانی هم که آب بود تا طبقه پنجم که ما بودیم نمی رسید. مجبور بودیم آب را توی تشت و دیگ و این جور چیزها ذخیره کنیم. وقتی هم نفت می آمد یک صف طولانی شکل می گرفت که هیچ وقت تصویر این صف ها از یادم نمی رود. از وقتی یادم می آید با برادرها و پدرم سر صف نفت بودیم.

مثلا هفت، هشت ساله که بودم پیت های نفت را به صف می گذاشتیم و توی سرما می ایستادیم که نفت گیرمان بیاید و بعد هم باید پنج طبقه این پیت های سنگین را می بردیم بالا. فصل گرم سال هم سیلندر گاز یکی از دغدغه های اصلی بود. هر چندروز یک بار سیلند گاز می آوردند که آن هم بساطی داشت برای خودش. حالا که دارم فکر می کنم می بینم از وقتی خودم را شناختم چیزی که بیشتر از همه آزارم می داد دیدن فقر مردم بود. فقر فرهنگی، مالی، اجتماعی و...

کودکی چطور می گذشت؟

تنها سرگرمی ما فوتبال بود یا لاستیک تراکتوری... چیزی... را می چرخاندیم و یکی هم توی این لاستیک بود که اینقدر می چرخید تا در نهایت بالا می آورد و این تمام سرگرمی ما بود. خاک بازی و تیله بازی و این طور چیزها هم بود. یک بازی هم بود به اسم «روبّط». یک چیزی بود تقریبا مثل زوو... نمی دانم چه داستانی دارد که بچه های جنگ حافظه تصویری عجیب و غریبی دارند.

خلوت شخصی روزهای کودکی چطور می گذشت؟


ذهنم مدام درگیر این بود که چرا آدم ها اینقدر زودزود می میرند. مرگ خیلی آزارم می داد. شاید به خاطر فقر بود؛ اما به نظر من دق می کردند. از یک شرایط خیلی خوب به چنین شرایط بدی رسیده بودند. نه کار داشتند نه آینده درست و مشخصی؛ از طرفی واقعا نمی توانستند و نمی دانستند باید چه کنند.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد


فشارهای عصبی زیادی روی خانواده ها و مخصوصا مردهای خانواده بود و از شدت این فشارها و این فکرها که چطور دشمن آن ها را از شهر خودشان آواره کرده دق می کردند. واقعا شاید گفتنش ساده باشد اما در عمل و در موقعیت اصلا مساله ساده ای نبوده و نیست. جنگ زده ها به تعداد نفرات خانواده شان جیره می گرفتند. مثلا هر ماه به هر نفر 350 تومان پول می دادند. این پول به کجا می رسید؟ یا اینکه خیلی چیزها مجانی بود اما این پول اصلا کفاف نمی داد، مخصوصا برای خانواده های پرجمعیت.

البته شاید تنها چیزی که این وضع را کمی قابل تحمل می کرد این بود که اوضاع تقریبا برای همه یکسان بود. اما مرگ این آدم ها برای من واقعا دردناک بود. بلوک ما کنار در شهرک بود و من تقریبا هر روز شاهد مراسم تشییع جنازه یکی از اهالی شهرک بودم. دیدن این تصاویر یکی از فراموش نشدنی ترین و تلخ ترین تصویرهای ذهن و زندگی من است.

غربت هم واقعا آزاردهنده بود. مردم بومی آنجا بگذاریم به این نتیجه برسیم که آنها هم حق داشتند. وضعیت هیچ کس آن زمان خوب نبود. خیلی ها ما را بی خانمان خطاب می کردند. به خاطر این اصطکاک ها درگیری هم زیاد پیش می آمد. خوب یادم هست مثلا وقتی میخواستم بروم نان بگیرم مادرم مدام نگران بود که سالم بر می گردم یا نه.

مدرسه کجا رفتید؟


هفت ساله بودم که رفتم مدرسه و نشستم سر کلاس اول. مدرسه ای بود در همان شهرک به اسم مدرسه «شهید جهان آرا». یکی از بلوک ها را تبدیل کرده بودند به مدرسه و بچه ها می رفتند آنجا و تا کلاس پنجم درس می خواندند.منهم تا کلاس پنجم همانجا درس خواندم.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد


فکر کنم خیلی بازیگوش و شیطان بودید، درست است؟


تا یک زمانی بازیگوش بودم و همه اش فکر بازی. درس نمی خواندم. کلاس پنجم 2 تا تجدید آوردم. ریاضی و تاریخ. از اول تا سوم راهنمایی هم نزدیک 10 تا تجدید آوردم و خلاصه درس ها را به زور قبول می شودم. به قول معروف ناپلئونی رد می کردم. اصلا دنبال درس نبودم. دغدغه هایم چیزهای دیگری بودند.

مثال چه دغدغه هایی داشتید در آن سن و سال؟

همین چیزها... سیاهی خانه ها. فصل سرما مردم برای اینکه خودشان را گرم کنند توی خانه پیت حلبی می گذاشتند و صندوق های چوبی را تکه تکه می کردند و می ریختند توی پیت حلبی و وسط اتاق آتش روشن می کردند تا گرم شوند. شوفاژ بود ولی آب خیلی کم فشارتر از این حرف ها بود که این شوفاژها را گرم کند. همیشه سقف خانه ها سیاه بود از دود این آتش های خانگی. خانه ها سیاه بودند.

چرا مشهد ماندگار شدید؟


جای دیگری نداشتیم برویم. یا نمی توانستیم. خرمشهر چیزی نداشت. همین الان هم خیلی وضعیت بسامانی ندارد.


داستان موسیقی از کجا شروع شد؟


نمی دانم این داستان از کجا شروع شد. فقط می دانم یکسری عقده در دل من بود که می خواستم با موسیقی از آنها عقده گشایی کنم. به مقطع راهنمایی که رسیدم عملا دیوانه موسیقی شده بودم و تقریبا تمام وقتم به گوش دادن موزیک می گذشت. اصلا نمی دانستم این خواننده ها و گروه های کی هستند یا نام و نشانشان چیست. چون آن زمان کاست بود که به دست ما می رسید و با ولع گوش می دادیم و خیلی از اسم خواننده ها و... اطلاعی نداشتیم.

خیلی وقت ها ممکن است کسی از من اسم خواننده ای را بپرسد و من بگویم نمی شناسم و بعد ترانه اش را بگذارد و من تمامش را حفظ باشم. دلیلش این است که من فقط موسیقی گوش می دادم و اسم ها خیلی برایم مهم نبود یا اگر هم بود کسی را نداشتم که از او سوال بپرسیم. ویدیو و ماهواره و این جور چیزها هم که وجود نداشت.


 
محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)


چه موسیقی هایی گوش می دادید؟


بیشتر غربی گوش می کردم. هیچ موزیکی را با جزئیاتش نداشت. بعدها هم که سی دی آمد من دیگر دنبال این موضوع نبودم و بیشتر مساله ام این بود که خودم موسیقی بسازم. دو تا خواهرزاده داشتم که یکی شان دختر بود. خواهرزاده ام کیبورد کوچکی داشت با کلاویه هایی کوچک. خواهرم این کیبورد کوچک را به من هم می داد تا من هم از آن استفاده کنم. با همان کیبورد شروع کردم به ساز زدن ابتدایی. چهارده سالم که بود اورتور آهنگ «پروانه ها» را روی همان کیبورد کوچک ساختم. بعدها فقط کلام به این اورتور اضافه شد و یکسری آکورد؛ اما اصل آهنگ همان چیزی بود که در چهارده سالگی ساختم.

نمی دانم چطور ساختمش. آن وقت ها که دستگاه ضبطی وجود نداشت و مجبور بودم توی ذهنم این ملودی را ثبت و ضبط کنم. یادم می آید همان سالها برای پیداکردن یک کابل MIDI کل شهر را گشتم ولی هیچ کس نمی دانست کابل MIDI چیست. مسخره ام می کردند می گفتند: «برو بابا!» دنبال این بودم که بتوانم یک جوری این کیبورد را به چیزی بزنم تا بتوانم صدایش را ضبط کنم. آخر سر هم با یک ضبط یک کاسته «کوهفرد» این کار را انجام دادم. در همین حد. نوارش را هنوز دارم. بدون کلام بود. همینطوری می ساختم.

پس نوازندگی را این مدلی شروع کردید؟


بله. روی همان کیبورد بچگانه و به صورت کاملا آماتور و خودآموز. آنقدر با کیبورد ور می رفتم تا بتوانم آن چیزی که توی ذهنم می آمد را روی کلاویه های پیاده و در نهایت ثبت کنم. حاصلش هم همین ها شده که می شنوید.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)
چاوشی و پدرش


دوره دبیرستان هم همین قدر عشق موزیک بودید؟


دوران دبیرستان هم فقط موزیک گوش می دادم و درواقع خودم را اینطور خالی می کردم. سال اول دبیرستان روی کلاویه های کیبوردم علامت گذاشته بودم و این علامت ها را حفظ می کردم که نت ها یادم باشد. یک روز سر کلاس جبر داشتم روی نیمکت علامت را تمرین می کردم که معلم آمد بالای سرم و خلاصه بعد از یک دیالوگ کوتاه با پس گردنی از کلاس بیرونم کرد و البته من هم دیگر سر کلاس نرفتم. صبح با دوچرخه به هوای مدرسه از خانه بیرون می زدم و توی خیابان های می چرخیدم و موزیک گوش می دادم و ظهر هم بر می گشتم خانه؛ یعنی که مدرسه بودم.

پدر و مادرم هم طفلی ها فکر می کردند پسرشان از صبح تا ظهر توی دبیرستان مشغول درس خواندن است. Walkman کوچکی داشتم که هزار تومان خریده بودمش و درواقع وسیله موسیقی گوش کردن من بود. تمام ساعات فرضی حضورم در مدرسه را بیرون توی خیابان روی دوچرخه موزیک گوش می کردم و سر کلاس نمی رفتم. همه می کردند. تمام 9 ماه را مدرسه می روم. دروغ خیلی بزرگی بود. همان سال یعنی سال اول دبیرستان مردود خرداد شدم. با معدل 6.

خانواده پیگیر وضع درس و مدرسه نبودند؟


بندگان خدا آنقدر درگیر زندگی و سختی هایش بودند که واقعا نمی توانستند توجه زیادی کنند. حق هم داشتند و ما هم توقعی نداشتیم. خلاصه کارنامه مردودی خردادم را با یک مهر قرمز دستم دادند و من هم باید علی القاعده کارنامه را نشان پدر و مادرم می دادم. خانه که رسیدم مهر مردود را با تیغ پاک کردم و با سیب زمینی مهر قبولی درست کردم و زدم روی کارنامه. با این کار سه ماه تابستان کیف کردم و تا توانستم خوش گذراندم و اواخر شهریور هم با دوستانم رفتم نیشابور گردش. خانواده هم نفهمیدند تا روز 31 شهریور که پدرم کارنامه را گرفته بود دستش و رفته بود من را کلاس دوم دبیرستان ثبت نام کند. آنجا بود که لو رفتم.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)


از نیشابور که برگشتم همین که خواستم پایم را بگذارم توی خانه متوجه سنگینی فضای خانه شدم. نرفته برگشتم. سوار دوچرخه فضایی و تک ترمزم شدم و از شدت ترس تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم. خلاصه با دوچرخه محبوبم کلی توی شهر چرخیدم تا شب شد و رفتم ترمینال. اما ماشینی نبود که مرا فراری بدهد. آن شب هوای مشهد هم کمی سرد بود و من فقط یک تی شرت آستین کوتاه تنم بود. قصد داشتم بروم کرمانشاه و از آنجا هم بروم یک جای دیگری کار کنم. دوچرخه ام را خیلی دوست داشت. توی ترمینال بالاخره بعد از کلی بغض و آه از دوچرخه دل کندم و گذاشتمش وسط ترمینال که یک نفر بعد از من بیاید و آن را بدزدد و ببرد برای خودش، به خیال خودم دیگر رفتنی بودم.

پول داشتید؟

700-800 تومانی داشتم. خلاصه شب را رفتم مسجد ترمینال خوابیدم که صبح راهی شوم. صبح که شد از تلفن عمومی زنگ زدم به دوستم «غلامحسین رئیسی» که توی بلوک ما می نشستند. یعنی بلوک 16 اتاق 17. گفتم: «من دارم از اینجا می روم» خواستم کمی پول به من قرض بدهد. گفت: «حتما! بیا اینجا کمی بهت پول بدهم بعد برو. مبادا دست خالی بروی.» خلاصه من ساده را کشاند خانه شان. رفتم سراغ دوچرخه و در کمال ناباوری و تعجب دیدم دوچرخه را کسی ندزدیده و جدی جدی شده بود وبال گردنم.

خلاصه رفتم خانه غلامحسین و تا رسیدم برادرم فرهاد و پدرم هم رسیدند و گیرم انداختند. فهمیدم همه اش نقشه بوده و آنها با هم دست به یکی کرده بودند که مرا بگیرند. خلاصه من را بردند خانه و هیچکس هم حرفی نزد. کتک هم نخوردم. همه اش تخیلات خودم بود. برادر دیگرم مهرداد روی کشتی کار می کرد و آن زمان خارج از ایران بود. همگی نصیحتم کردند و ما هم نشستیم دوباره سر همان کلاس اول دبیرستان و باز هم مردود خرداد شدم! نیم رفتم مدرسه. پدر و مادرم پیگیری می کردند که ببینند مدرسه می روم یا نه، ولی من بار در می رفتم. خلاصه بار دوم که مردود شدم کلاس درس را ول کردم.

خانواده هم حریف نشدند...


نمی دانستند با من چه کنند. توی دنیای دیگری بودم برای خودم. نه شر بودم نه منزوی. فقط یک جای دیگری سیر می کردم و از طرفی خانواده دوست داشتند که من هم درس بخوانم و مثلا مهندس بشوم و... درکم نمی کردند. حق هم داشتند. کلا آدم خوشحالی نبودم. خانواده ام هم واقعا نمی دانستند باید با من چه کنند. خودم هم نمی دانستم. سوال زیاد داشتم و کسی نبود جواب آنها را بدهد. مثلا می گفتم چرا این جا به دنیا آمدم، چرا باید تحقیر بشوم و... از هر لحاظ که بگویید تحقیر شدم...

تحقیر؟ چرا تحقیر؟


بله. آن روزگار اینطور بود که خانواده وسیله یا پوشاکی را که نمی خواستند یا نمی پوشیدند، می دادند به خانواده های دیگر. چرا باید لباس کس دیگری را می پوشیدم؟ همیشه می ترسیدم که مبادا یک لحظه همکلاسی ام رو کند به من و بگوید: «لباس تنت مال من است.» همین چیزهای به ظاهر کوچک آدم را پریشان می کرد. از کوچک شروع می شد تا چیزهای بزرگ و بزرگتر. من هیچ وقت این حرف ها را نزده ام و حالا هم ابایی ندارم از گفتنشان.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)


جنگ زدگی است دیگر... ریشه آدم را یک طور دیگری می سازد.


می گویند وقتی به دنیا می آید تا دوسالگی همه سویه های شخصیتی اش شکل می گیرد. رفتار و شیوه و شخصیت آدمها از بدو تولدشان شکل می گیرد. مثلا «زانکو» پسرم بادبادک را می گیرد جلوی صورت من و بی هوا آن را می ترکاند و قاه قاه هم می خندد، اما من وحشت می کنم و دو متر می پرم هوا. چون از همان نوزادی هر صدای بلندی برای من معنی اش صدای بمباران بود. از بس که صدای تیر و ترکش و بمب و خمپاره توی مغزم نشسته بود. مادرم می گوید صدای هواپیما که می آمد تو جیغ می زدی. بگذریم. برگردم به چیزی که درباره فقر می گفتم و این را اضافه کنم که خود فقر شاید آنقدرها آدم را اذیت نکند، اما نگاهی که از بیرون به به عنوان یک فقیر به تو می شود همیشه از هر جمعی فرار کنی. جایی که ما زندگی می کردیم هم وضع همینطور بود.

شاید آنها هم نمی دانستند و تجربه نداشتند که با یک آدم جنگ زده چطور باید رفتار کنند. یکسری از دوستان ما که تهران جنگ زده بودند سید خندان زندگی می کردند. آنجا هم ساختمانی بود مخصوص جنگ زده ها. شرایط آنها آنطور که می گفتند کمی بهتر بود. یکسری چیزهای دیگر هم بود که بدجوری اذیتمان می کرد. مثلا ما نمی توانستیم برویم «لباس نو» بخریم یا اگر می خریدیم یک لباس خیلی معمولی می خریدیم.

گفتید پدرتان کارمند شرکت نفت بود؟


بله. وقتی مهاجرت کردیم هم که دیگر سر کار نمی رفت. خودتان می دانید مهاجران چه وضع داشتند آن زمان. شهر جدید، آدمهای جدید... گفتم که واقعا این شرایط اینقدر تلخ و ناگهانی بود که خیلی از مردها دق می کردند و می مردند. خرمشهر جزو شهرهای خوب ایران بود. قبل از جنگ همه از آمریکا و اروپا برای تفریح می آمدند خرمشهر. حالا این وضعی که برایش پیش آمده بود واقعا مرگ آور بود. خرمشهر تلی شده بود از خاکستر. شده بود میدان جنگ تن به تن. چیزی نداشت دیگر. خاک بود. هنوز هم متاسفانه خیلی وضع مساعدی ندارد.

در مشهد دوست صمیمی هم داشتید؟


تنها خوبی جنگ زدگی و شرایط شهرک شهید بهشتی که ما آنجا زندگی می کردیم این بود که همه هم سطح بودند. کسی خیلی بالاتر یا پایین تر نبود. مثل دوره آموزشی سربازی که هیچ کس درجه ای ندارد و همه مثل هم هستند. همه یک غذا می خورند و با هم خوب و مهربان هستند. به همین خاطر است که می گویند آموزشی بهترین دوره سربازی است. ما هم آن زمان با هم خوب بودیم چون جز همان جمعی که بود کسی دیگری را نداشتیم و همه از یک شرایط آمده بودیم و در یک شرایط زندگی می کردیم.

جالب است برای آنهایی که شاید آشنایی زیادی با آن شرایط ندارند بگویم که مثلا در هیچ خانه ای بسته نبود. همسایه ها می آمدند و می رفتند و کسی برای وارد شدن به خانه کس دیگر در نمی زد. اینقدر با هم خانه یکی بودند. چیزی نبود که از هم مخفی کنند. غذایمان را با هم می خوردیم و همیشه با هم بودیم و همینطور در کنار هم رشد کردیم. جنگ زده ها حداقل به هم آسیبی نمی رساندند.

از دوستانتان بگویید.

مثلا همسایه بغل دستی ما «سیدعلی موسوی» بود که بعدها فوتبالیست مشهوری شد. علی بچه خرمشهر بود. بیست سال من و علی با هم همسایه بودیم و با هم فوتبال بازی می کردیم و توی یک مدرسه درس خواندیم. تنها دلخوشی ما همین ها بود دیگر. فوتبال بازی می کردیم. از دوستان دیگری که آن جا داشتم. «علی مونس فر» بود که از دزفول آمده بودند. «غلامحسین رئیسی» بچه آبادان بود. «رسولی ها»ها هم خرمشهری بودند.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (2)


آنجا می گفتی کرد هستم یا خوزستانی؟


آنجا همه ما خوزستانی به حساب می آمدیم. فرقی هم نمی کرد که اهل کجا هستم. مهم این بود که همه جنگ زده بودیم. اما اکثرا ساکنین این شهرک خرمشهری و آبادانی بودند. حتی از جنگ زده های کردستان عراق هم داشتیم. مثلا «حسین تمیمی» از بچه های جنگ زده کرد عراق بود. صدام بیرونشان کرده بود و آنها هم خودشان را رسانده بودند آنجا. آدمهای با حالی بودند همه. تمام دلخوشی ما این بود که بعدازظهرها دور هم جمع شویم، بازی کنیم، بگوییم و با هم بخندیم. این طور می گذشت روز و روزگار ما در آن شهرک و من با این چیزها بزرگ شدم.

درس به کجا رسید؟


کلا تعطیلش کردم. واقعا نمی توانستم. می رفتم هندسه یا جبر بخوانم که چی بشود؟ سه رشته هم که بیشتر وجود نداشت. علوم انسانی بود و ریاضی و تجربی. راه دیگری هم وجود نداشت. بعد از یک مدت دیدم هیچ کاری نمی توانم بکنم و همین خیلی پریشانم کرده بود.

کار هم می کردید؟


بله. تابستان ها کار می کردم. یادم می آید پاساژی بود به اسم پاساژ قائم در میدان 17 شهریور. توی این پاساژ کار می کردم.

چه کاری؟


ادویه هفت رنگ های مخصوص و سوغات مشهد را می ریختم توی شیشه و این ها را خط به خط روی هم می گذاشتم که می شد هفت رنگ ادویه مختلف. دقیقا یادم هست که هفته ای پنجاه تومان حقوق می گرفتم. پنجاه تا تک تومانی. سر ماه می شد دویست یا نهایتا سیصد تومان. درس را هم که رها کردم رفتم توی یک کلاه دوزی مشغول به کار شدم. بگذار موضوعی را به شما بگویم که حتی خانواده ام از آن خبر ندارند.

من آن روزگار سیگار هم می فروختم. می رفتم محله هایی مثل وکیل آباد و پارک ملت و... که آشنایی، کسی من را نبیند و سیگار می فروختم. البته بعضی ها هم مرا می دیدند و رویشان را می کردند آن طرف که مثلا من را ندیده اند. اما خوشبختانه هیچ وقت خانواده ام از این موضوع خبردار نشدند که پسرشان در یک مقطعی سیگار فروشی هم کرده. خلاصه این کارها را هم انجام دادم.



به هر صورت از خانه که نمی شد انتظار خاصی داشت، پس خودت باید هزینه ات را در می آوردی...

پدرم با همه شرایطی که جنگ به ما تحمیلکرده بود و واقعا شرایط بغرنج و سختی بود هیچوقت نگذاشت دستمان جلوی کسی دراز شود و مردانه اوضاع خانواده را مدیریت کرد. پدرم یک مدتی مسئول همین شهرک بود. بنیادی بود به اسم بنیاد مهاجرین جنگ تحمیلی که پدر مسئول آنجا شد. بعد آنجا تبدیل شد به ستاد بازسازی و نوسازی. پدرم آدم باسوادی بود و هست. وقتی پدرم بازنشسته شد با پیکانش کار می کرد. یکی از ترانه های که خوانده ام و شما هم آن را قبل از این گفت و گو شنیدی حرف از یک پیکان دلتنگ می زدید. این همان پیکانی است که پدرم با آن روزگارمان را در زمان جنگ و بعد از جنگ مدیریت می کرد و نان حلال می آورد خانه.



محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (3)


پولی که از کار در می آوردید خرج چه می شد؟


دقیقا یادم نمی آید که چه کار می کردم با آن پول. یک خاطره هم دارم از آن ادویه فروشی. بگویم؟

حتما.

این ادویه فروشی انباری داشت که دست بالای خود ادویه فروشی بود. آدمهایی که جنس می آوردند می گذاشتند توی این انباری. خلاصه دخمه ای بود برای خودش. یکسری گونی آوردند که توی آنها پر از اسباب بازی بود. تفنگ ترقه ای و از این جور چیزها. من هم همیشه آرزو داشتم یک تفنگ ترقه ای داشته باشم و با دیدن این گونی ها و محتویاتشان چشم برق افتاد. وقتی همه رفتند من ماندم و گونی های باز اسباب بازی. صاحب گونی ها را می شناختم. بعد از کلی کلنجار یکی از تفنگ ترقه ای ها را برداشتم. یک ترقه هم بیشتر نمی خورد.

خلاصه تفنگ ترقه ای را دزدیدم و بعد از ظهر که شد برگشتم خانه. شب تا صبح خوابم نبرد. هی به خودم فحش می دادم که چرا این کار را کردی. گیرم که یک ترقه هم زدی، بعدش چه؟ خلاصه تا صبح از این پهلو به آن پهلو شدم. ساعت شش صبح از خانه بیرون زدم. هفت نیم باید سر کار می بودم. ساعت هفت پاساژ باز می شد.

نشستم تا پاساژ باز شود و این آقا بیاید. با ترس و لرز رفتم توی مغازه و رو به روی طرف ایستادم و گفتم: «عمو من می خواهم یک چیزی بگویم» گفت: «بگو پسرم.» سرم را انداخته بودم پایین «من این تفنگ ترقه ای را دزدیدم.» منتظر بودم سیلی اش بخوابد توی گوش یا پس گردنم. از ترس اینقدر چشمهایم را بهم فشار دادم که نزدیک بود منفجر شوند. دیدم نمی زند. دستم را گرفت و ده تا ترقه گذاشت روی همان تفنگی که توی دستم بود. مانده بودم چه کنم. ترقه ها و تفنگ را گذاشتم و با بعض از مغازه بیرون آمدم. همان روز و از این مرد یاد گرفتم که چطور آدم ها را ببخشم و گذشت کنم. از فردا باز هم رفتم سر کار.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (3)


پس در نهایت درس را ول کردید و بیکار می چرخیدید.


بله. مادرم از وضعیت من اصلا راضی نبود. بیچاره ها نمی دانستند با من چه کار کنند. گفتم که من اصلا بچه شر و شوری نبودم. فقط توی هپروت خودم بودم. به هیچ کدام از سوالهایم جوابی داده نمی شد و من همینطور وسط یک سری سوال و اما و اگر زندگی می کردم و فقط و فقط موسیقی بود که به دادم می رسید. صبح تا شب با همان والک منی که گفتم موزیک گوش می دادم و نمی دانستم باید چه کنم. دلم برای پدر و مادرم می سوخت. تصمیم گرفتم بروم بزرگسالان یا به قولی مدرسه شبانه ثبت نام کنم. رفتم رشته کاردانش که تازه باب شده بود سر کلاس اول دبیرستان نشستم. ترم اول معدلم شد چهارده و نیم. درس ها را پاس کردم.

یک دفعه متحول شدی؟ چطور؟


نمی دانم. ولی همه اش فکر می کردم که باید یک کاری برای خانواده ام انجام بدهم. همین زمان ها بود که با دوستی آشنا شدم که کمی فضای من را عوض کرد. اسمش محمد بود؛ «محمد بحرانی پور». محمد در آن مقطع صمیمی ترین دوستم شد. به هر صورت رفتم حسابداری خواندم. برای حسابداری هم باید سه مرحله را قبول می شدم. حسابداری مقدماتی، صنعتی و تکمیلی. هر سه را هم قبول شدم. دوره تایپ و کامپیوتر هم رفتم و قبول شدم.

خانواده هم خوشحال که بچه سر به راه شده...

دقیقا. همان دبیرستانی که بودم به دانشگاه تبدیل شد. خلاصه ترم اول سر کلاس دانشگاه بودم که گفتند باید دو تا درس را پاس کنی تا دیپلمت را بدهیم. بهداشت کار و کارورزی. سر جلسه امتحان داشتم صورت مغایرت می گرفتم و در این جور مساله های حسابداری باید دو طرف مساله را با هم تراز کنید. هرچه سعی کردم و مغزم را ریختم روی کاغذ نشد که نشد. ماشین حساب را زدم روی زمین و خرد کردم و از سرجلسه بیرون آمدم. این داستان مصادف شد با هجرت ما از مشهد به تهران. بیست سالم بود که آمدیم تهران. از یک جای غریب به جایی غریب تر.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (3)


چه شد که بعد از بیست سال آمدید تهران؟


شرایط واقعا شرایط مناسبی نبود. همه شده بودند مواد فروش و اهل خلاف و جنگ هم که خیلی وقت بود تمام شده بود. مادرم به پدر اصرار کرد که دیگر نمی توانیم مشهد زندگی کنیم و باید برویم تهران. برادرهایم هم که برای خودشان کار می کردند و وضعشان تقریبا خوب بود و زندگی خودشان را داشتند. خلاصه شرایطی فراهم شد که ما به تهران نقل مکان کردیم.

کجای تهران ساکن شدید؟

یک خانه کوچک خریدیم در خیابان خوش، تقاطع هاشمی. یک سال حیران بودم که باید کجا بروم یا چه کنم. بیست سال جای دیگری و در شهر دیگری رشد کرده بودم و حالا آمده بودم جایی که نه کسی را می شناختم نه جایی را بلد بودم. از غربتی به غربت دیگر آمده بودم. آنجا با آدم هایی رفاقت کرده بودم و به سختی با شرایط کنار آمده بودم و حالا باز دوباره روز از نو و روزی از نو. باز باید با جای جدید اخت می شدم.

تا اینجا که هنوز موسیقی جدی نشده؟ یعنی کاری بیرون نداده اید.

نه نه. اصلا. پیش زمینه داشتم البته. یعنی با همان کیبورد کوچک یک چیزهایی می زدم. مشهد که بودیم مهرداد برادرم که به خاطر شغلش خارج زیاد می رفت، برایم یک گیتار چینی آورد و من با این گیتار و کیبورد چیزهایی می زدم برای خودم و با همان ضبط کوچک هم ثبتشان می کردم. خلاصه تهران که آمدیم مهرداد پول فرستاد و من با همان پول یک کامپیوتر خریدم و یک کیبورد بهتر. برای خودم شروع کردم به ساز زدن. می خواهم بگویم که دغدغه اش را داشتم و مدام فکر می کردم که من با این موسیقی باید خودم را خالی کنم.

یکی، دو سال فکر می کردم که باید چه کنم. همه چیز به من فشار می آورد. غربت و بیکاری و این چیزها... خدمت هم نرفته بودم. تمام برادرها و خواهرهایم تحصیلات خوبی داشتند و من مانده بودم حیران و روی هوا. هیچ چیز جذبم نمی کرد. هر طوری بود خودم را کشاندم و پیش بردم. برادر بزرگم به زور و با مدرک سیکل من را فرستاد خدمت. تنها مدرکی که توی خانه داشتم همین سیکل بود. رفتم بابا خدمت سربازی. خوش رودپی، پادگان المهدی. سه ماهی که آنجا بودم خیلی دوران خوبی بود. می نشستم شعر می نوشتم یا توی ذهنم موزیک درست می کردم. خلاصه یکی، دو شعر نوشتم که بعدها در آلبوم اولم منتشر شدند.

پس دو سال خدمت هم بابل بودید.

نه. کمی بعد به عنوان دژبان انتخاب شدم و آمدم تهران. تهران که آمدم در یگان با دوستی آشنا شدم به اسم «بهزاد احمدوند». خانه شان هفت تیر بود و وضع مالی تقریبا خوبی داشتند و توی خانه اش یک استودیوی کوچکی سر هم کرده بود. کامپیوتری داشت و تشکیلاتی. خودش هم گیتار می زد. ما یگان تشریفات موزیک دژبان کل بودیم و ساز می زدیم آنجا.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (3)


چه سازی؟


ساکسیفون آلتو.

بلد بودید؟


نه مجبور بودیم یاد بگیریم. آنجا هم با «علیرضا مهدیخانی» آشنا شدم و از آن طرف هم احمدوند استودیو داشت و اینها. مهدیخانی گفت من یک دوست شاعری دارم که اگر دوست داری شما را با هم آشنا کنم. من آن وقت ها توی این فکر بودم که یک چیزهایی ضبط کنم.

تا آن موقع چیزی خوانده بودید؟


بله. برای خودم یک چیزهایی می زدم و می خواندم. خلاصه شرایطی فراهم شد که با آقای احمدوند رفت و آمد پیدا کردم. آنجا یکسری کارها را ضبط کردم. دیدم نه، انگار می شود یک کارهایی انجام داد. همین شعر «الهی سقف آرزوت» (نفرین) را همان جا ضبط کردم.

ملودی این کارها چطور شکل گرفته بود؟

قبل از اینکه بروم خدمت یکسری اتود زده بودم و یکسری دوستان هم محله ای تهران هم به من گفته بودند که می شود روی این ها کار کرد. برگشتم تهران و اینها رفتند دو شعر از «مریم حیدرزاده» گرفتند و خلاصه این ترانه ها تقریبا اینطوری شکل گرفت. سربازی که بودم هم یک شعر از حمید مصدق اتود کرده بودم که شاید شنیده باشید «چه کسی خواهد دید/ مردنم را بی تو»... اینها را ضبط کردم. مهدیخانی من را با «حسین صفا» آشنا کرد و یک روز تلفنی با هم حرف زدیم. توقع داشتم صفا یک آدمی باشد با ریش بلند و موی بلند و... اما صدایی که از پشت تلفن شنیدم صدای پخته و بسیار پرجذبه ای بود. خلاصه با حسین صفا آشنا شدیم و حسین آمد خانه ما.

در همان اولین دیدار ترانه «کفتر چاهی» را به من داد. گفت این را بخوان ببینیم چه می شود. حسین شعر حمید مصدق را که خوانده بودم از طریق مهدیخانی شنیده بود. کفترچاهی را ضبط کردیم و من آن وقت 9 ماه خدمت بودم. این اتودها که دوستان هم محله ای بعدها ارشاد بردند یک دفعه پخش شد. من این ترانه ها را دادم به این دوستان هم محله ای که بروند مجوزشان را بگیرند. همه را هم با ساز کیبورد زده بودم. خیلی ساده بود. فقط می خواستیم ببینیم ارشاد مجوز می دهد یا نه. ارشاد هم گفته بود اینها خوب نیست و استاندارد نیست و کیفیت خوبی ندارد و این حرف ها. خلاصه مجوز نگرفت به هر صورت و اینقدر دست به دست این آلبوم بین بچه ها چرخید تا در نهایت یک دفعه بیرون پخش شد.

واقعا چطور پخش شد؟


از بس که دست به دست بین بچه ها چرخید و ما هم که بلد نبودیم حرفه ای باشیم و از اثرمان محافظت کنیم. اصلا توی این باغ ها نبودیم. آخر سر هم رفت روی اینترنت و در عین ناباوری گرفت.

محسن چاوشی بالاخره به حرف آمد (3)


چطور فهمیدید که کار گرفته؟


شش، هفت ماه بعد از اینکه کار پخش شد فهمیدیم دارند آلبوم را به صورت زیرزمینی می فروشند. بعد از شش ماه من صدای خودم را توی ماشین شنیدم. توی یک تاکسی و خیلی خندیدم. صدای خودم را شنیده بودم ولی نه در دست مردم. ماجرا به مطبوعات کشیده شد و شکایت و شکایت بازی. بعضی وقت ها خنده ام می گرفت. نمی دانستم چرا می خندم. شاید هیستریک بود خنده ام. اما برایم جالب بود که یکنفر نشسته توی تاکسی و دارد صدای من را گوش می کند. بعد از آن که کار معروف شد دوستان هم محله ای از من شکایت کردند.

چرا؟

آنها فهمیدند که کار گرفته و ناراحت بودند که سهم آنها توی کار نادیده گرفته شده. ما با هم یک قراردادی بسته بودیم که این ها به عنوان نماینده کار را ببرند ارشاد و به نوعی تهیه کننده کار باشند. به قول خودشان حدود دو میلیون هم هزینه کرده بودند. دو سه تا جوان بودند و از من شکایت کردند. اول کار همه دلی کار کردند و فقط می خواستند دیده و شنیده شوند. به من گفتند تو این کار را پخش کردی و به ما ضرر زدی.

این بنده خداها رفته بودند یک کیبورد خریده بودند که این کار را ضبط کنیم. من که پول نداشتم کیبورد خوبی بخرم. دو شعر هم از «مریم حیدرزاده» خریده بودند به قیمت 800 هزار تومان. خلاصه سر هم کمتر از دو میلیون خرج کرده بودند آن زمان. شکایت کردند گفتند که باید خسارت ما را بدهی. من هم هرچه قسم خوردم که این کار را من نکردم نه آنها باورشان می شد نه من می توانستم ثابت کنم.

پس پول خرج کرده بودند واقعا.

بله. البته کیبوردشان را سر همین اختلافات از من پس گرفتند و بقیه اش هم هزینه شعر حیدرزاده بود. کار به مطبوعات کشیده شد. اسم من هم آن زمان سر زبان ها بود. اینها فکر کردند که چاوشی معروف شده و ممکن است برود با کس دیگری کار کند. رفتند شکایت کردند که من بخاطر شکایت آنها نروم با کس دیگری کار کنم و با آنها ادامه بدهم. رفتند سراغ «علی بحرینی» که آن زمان مجله ای داشت به اسم «اتفاق نو». تیتر زدند که افشاگری! 130 میلیون تومان ضرر! این قضیه را بزرگ کردند و خلاصه من مانده بودم این وسط که باید چه کنم. البته بعدها آمدند گفتند ما را حلال کن و این جور چیزها. الحق خیلی هم برای این آلبوم زحمت کشیده بودند. بگذریم...

پس با همان یک آلبوم معروف شدی. چه حسی داشتی از این شهرت یک شبه؟

اصلا باورم نمی شد. فکرش را هم نمی کردم که یک روز کسی موزیک من را بشنود. روز به روز هم بزرگ تر شد این معروف شدن و هرچه بزرگ تر می شد بیشتر تعجب می کردم و البته می ترسیدم. به خودم می گفتم این منم؟! انگار خواب می دیدم.


اسرار جمع گریزی «محسن چاوشی»

محسن چاوشی یک «چریک» به تمام معناست. او همیشه و در همه حال خودش تصمیم اصلی را می‌گیرد و یک‌تنه جلو می‌رود و خواسته‌هایش را عملی می‌کند. از همه دور و بری‌هایش نظر می‌خواهد ولی تصمیم نهایی را خودش می‌گیرد.
 
سلامت ایران - بهمن بابا زاده: چشم‌هایتان را ببندید و تصور کنید در یکی از کوچه پس‌کوچه‌های اطراف بیمارستان آتیه تهران، در معمولی‌ترین خانه‌ای که می‌توانید فکرش را بکنید، در استودیویی که قبلا اسمش «103 RECORD» بود، نشسته‌اید و روبروی شما شخصیتی نشسته که جریان فکری و احساسی بسیاری از دوستداران موسیقی را سمت و سو می‌دهد. او این روزها شب و روزش را با پسرش می‌گذراند و از اینکه توانسته «زانکو» را از یک بیماری سخت نجات دهد، کلی انرژی خوب و مثبت دارد. شاید همین انرژی «پسرش» بود که باعث شد با آلبوم «پاروی بی‌قایق» بازار پاپ را تسخیر کند و حتی سخت‌گیرترین منتقدان موسیقی را هم وادار کند به احترامش بایستند و کلاه از سر بردارند.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

اگر فکر می‌کنید در این مطلب قرار است تحلیل آلبوم جدید «محسن چاوشی» را پیش بگیریم و درباره محتوا و نکات تکنیکی آن صحبت کنیم، وقتتان را تلف نکنید ولی اگر دوست دارید ابعاد شخصیتی این هنرمند را از زاویه‌ای که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده ببینید، وسط خال زده‌اید و مطمئن باشید بعد از خواندن این مطلب با نگاهی بازتر می‌توانید به کشف اسرار آثار چاوشی بپردازید.

دموکراسی یک‌نفره!

محسن چاوشی یک «چریک» به تمام معناست. او همیشه و در همه حال خودش تصمیم اصلی را می‌گیرد و یک‌تنه جلو می‌رود و خواسته‌هایش را عملی می‌کند. از همه دور و بری‌هایش نظر می‌خواهد ولی تصمیم نهایی را خودش می‌گیرد. دموکراسی برای او همیشه مفهومی در حد «مشاوره‌های گروهی» را دارد و تصمیم نهایی را خودش می‌گیرد.

چه آن زمان که در اتاق 3 در 4 منزل پدری‌اش در خیابان آذربایجان تهران «علی سنتوری» را برای داریوش مهرجویی خواند و دیگر مهر ممنوعیت را از نام خودش برداشت و چه حالا که «میلیونر»‌های بالاشهری هر روز برای به دست آوردنش «میتینگ»‌های دو‌، سه‌نفره در رستورانی در تجریش به پا می‌کنند و او هرگز در این جلسات حاضر نمی‌شود. سبک چاوشی این است؛ حرف‌ها را می‌شنود و نظرات را می‌گیرد.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

بدون مواجهه حضوری با افرادی که دور و برش هستند و فقط با تکیه بر حرف‌هایی که زده شده تصمیم نهایی را خودش می‌گیرد. در اصل چاوشی کاملا یک فرد «خودمحور» است.

خودش در یک فرایند پیچیده تصمیم می‌گیرد که با چه کسی کار کند و با چه کسی همکاری نداشته باشد و عجیب است که این فرایند پیچیده تا امروز توانسته یک مسیر هنری صعودی را برای او در پی داشته باشد.

اصالت

دور و بری‌های محسن چاوشی همیشه از او به‌عنوان شخصیتی خوش‌مشرب نام می‌برند. یک جنوبی خونگرم که به شدت مبادی آداب است و خدا نکند یک روز مهمانش شوی. خودش به تنهایی بهترین پذیرایی را از تو می‌کند. اهل پذیرایی‌های لوکس و تجملی نیست و همیشه در پذیرایی‌هایش ردی از «اصالت» را می‌شود کشف کرد. تعارفی بودن را بزرگ‌ترین عیب ایرانی‌ها می‌داند و راحت کارش را می‌کند و اصولا با خودنمایی میانه‌ای ندارد. شاخصه‌ای که در اکثر آثارش نیز به خوبی قابل‌درک و حس کردن است و «راحت» و «ساده بودن» فضای کارهایش باعث شده عمده مخاطب عام طرفدار کارهایش بتواند به‌خوبی با قطعات محسن چاوشی ارتباط برقرار کند.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

وسواس

همان‌قدر که محسن چاوشی توجهی به محیط پیرامون خود در محل کارش ندارد و عمدتا فضایی شلوغ و نامرتب را در این محل شاهد بوده‌ایم، به میزان جنون‌آمیزی باید او را در بحث‌های کاری و تولید و پخش آثارش یک خواننده وسواسی و اهل نظم دانست.

محسن چاوشی بارها در ساختن ملودی و تنظیم آن با آزمون و خطا جلو رفته. همیشه سعی می‌کند بهترین گزینه را انتخاب کند و قوی‌ترین نسخه ممکن آثارش را در اختیار مخاطبانش بگذارد و در این بین همچنان بر مبنای اصول دموکراسی یک‌نفره‌اش پیش می‌رود. چاوشی سلیقه خودش را در مخاطب‌شناسی، کاملا قابل استناد می‌داند. تجربه ثابت کرده آثاری که از این هنرمند توانسته مورد نظر و توجه جامعه مخاطبانش قرار بگیرد آثاری بوده‌اند که چاوشی در انزوا و تنهایی‌اش ساخته است.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

پیچیدگی

پیچیدگی‌های کلامی و ملودیک برخی آثار چاوشی به قدری هیجان کشف رموز آن را بالا می‌برد که مخاطب وی هر چقدر وارد این فضای رمزآلود می‌شود بیش از پیش می‌تواند به نتایج جدیدی دست پیدا کند. چاوشی درباره این بعد شخصیتی‌اش جایی گفته: «من ترجیح مى‏دهم یک «چاه» بى‏نام و نشان باشم که 250 متر عمق دارد، نه دریایى که عمق آن 20 سانتی‌متر است.

در این 5 سال، از نظر خودم هیچ کار خاصى انجام نداده‌ام ولى باز هم وقت کم آوردم. اصلا بهتر است بگویم در این 5 سال فقط تجربه کردم. سعى کردم در ملودى‏سازى حرکت تازه‏اى داشته باشم. تلاشم این بود که با هر کارى مخاطبم را غافلگیر کنم اما او باز هم مرا بشناسد و قبول داشته باشد. از طرف دیگر، روى صدایم به شدت کار کردم. سعى کردم از فضایى که به من نسبت مى‏دادند، فاصله بگیرم.»

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

آخر قصه

می‌گویند از اجرای زنده فراری است و «می‌ترسد» که چشم در چشم مخاطبش، بخواند و صدایش با افکت‌ها و نرم‌افزارهای صداسازی ساخته و پرداخته شده است و اگر کنسرت بگذارد، دیگر بتی از او نمی‌ماند. «ترس» را از شاخصه‌های انکارناپذیر شخصیتی چاوشی در مواجهه با دوستدارانش می‌دانند و خودش هم هرگز جواب درستی درباره این موضوع نداده است.

اما کسانی که اجرای زنده او را در استودیو دیده‌اند با قاطعیت اعتقاد دارند اجرای زنده چاوشی بسیار قوی‌تر و زخمی‌تر از صدایی است که تاکنون از او در سیستم‌های صوتی شنیده‌اند.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

چاوشی را فردی جاه‌طلب در بهترین بودن صِرف می‌دانند و اینکه باید کنسرتش به اندازه‌ای با بقیه اجراهای زنده در کشور فرق داشته باشد که او راضی شود و روی سن برود. اتفاقی که با گذشت سال‌های زیادی هنوز رخ نداده و همین باعث شده ولع دوستداران این خواننده برای حضور در سالن اجرای زنده و شنیدن کارها و دیدن چهره اش آرام‌آرام به 10 سالگی نزدیک شود و این حسرت 10 ساله هنوز هم معلوم نیست تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند.

چرا چاوشی اینقدر گوشه‌گیر است؟

ستاره با فوبیا ی اجتماعی؟

پونه گرامی: با بررسی ابعاد مختلف شخصیت چاوشی به نکاتی رسیدیم؛ اینکه او خودمحور است، پیچیدگی‌های ذهنی دارد، تعارف ندارد، گوشه‌گیر است و...؛ اما دلایل انزوای چاوشی چیست؟ چرا محسن چاوشی به‌عنوان یکی از ستاره‌های موسیقی ایران، حاضر نیست جلوی دوربین عکاسان برود، با مصاحبه و روی جلد مجلات رفتن، میانه خوبی ندارد، از حضور در جمع فراری است و هرگز تلاشی برای بیشتر دیده شدن و شلوغ‌کاری‌های رسانه‌ای نمی‌کند؟ شاید بتوان هر کدام از این خصوصیات را به نوعی تحلیل کرد:

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

1- چاوشی عکس نمی‌گیرد: احتمالا او هم مثل خیلی از ما از عکس خودش دل خوشی ندارد اما چرا ما از تصویر و البته صدای ضبط‌شده خودمان خوشمان نمی‌آید؟ علت این است که پیوسته برای دیدن خودمان از آینه استفاده می‌کنیم. در سال ????، 3 روان‌شناس به نام‌ها تئودور اچ میتا، مارشال دِمِر و جفری نایت، در جریان تحقیقی روی این نظریه کار کردند که اشخاص همواره به عکس‌هایی که مطابق تصاویر آینه‌ای هستند علاقه دارند تا عکس‌های دیگر.

رابرات زاجونک در دهه 60 میلادی، پدیده‌ای را به نام پدیده مواجهه صرف یا mere-exposure ارائه داد. براساس این پدیده اشخاص تنها براساس مواجهه تکراری با یک چیز، ترجیحی نسبت به آن پیدا می‌کنند. این چیز می‌تواند یک صدای تکراری، نقاشی تکراری یا کلمات تکراری باشد. بنابراین چاوشی هم در این گروه از افراد جای می‌گیرد که به تصویر آینه‌ای خود عادت دارد.

2- چاوشی خیلی کم مصاحبه می‌کند: ترس از مصاحبه، با ترس از تاریکی، شباهت‌هایی دارد. به نظر می رسد ناشناخته بودن فضا و اینکه نمی‌دانی چه چیزی انتظارت را می‌کشد، ریشه اصلی چنین ترسی است. به چنین ترس‌هایی، «ترس موهوم» می‌گویند؛ یعنى، در واقع خطرى انسان را تهدید نمى‏کند ولى تصورات او به گونه‏اى است که خود را با خطر مواجه مى‏بیند. نکته مهم این است که ترس غیرمعقول یا هراس، ریشه در گذشته دارد و اغلب اکتسابى است.

3- چاوشی کنسرت برگزار نمی‌کند و در مراسم مختلف هنری با حضور هم صنفانش حاضر نمی‌شود: شاید دلیل این موضوع، دوری از حاشیه‌های احتمالی باشد. شاید هم کمال‌گرایی برای رسیدن به نقطه‌ای ایده‌آل مورد نظر برای اجرای زنده، ولی متخصصان اعتقاد دارندکسانی که مدام از حضور در جمع خودداری می‌کنند و بعد از مدتی به خودمحوری می‌رسند، درجاتی از «فوبیای اجتماعی» دارند. این نوع فوبیا اساسا ترس از مورد نظاره دیگران واقع شدن است.

اسرار جمع گریزی ستاره ای به نام «محسن چاوشی»

در واقع تنها نگرانی بیمار مبتلا به فوبیا اجتماعی مورد تماشای دیگران واقع شدن است. به همین دلیل این فرد معمولا از غذا خوردن در رستوران‌ها، انجام وظیفه در صورت مورد توجه بودن و صحبت یا عملکرد در حضور دیگران اجتناب و از ازدحام به دلیل ترس از نگاه انتقادآمیز دیگران دوری می‌کند. در ضمن نسبت به قضاوت دیگران فوق‌العاده حساس است. بنابراین خود را در معرض نگاه و قضاوت قرار نمی‌دهد.

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 616
نویسنده : جاذبه وب
عکس اینستاگرامی فرزند سید حسن خمینی



سید احمد خمینی(نتیجه امام خمینی) فرزند حجت الاسلام سیدحسن خمینی در سن 18سالگی ملبس به لباس روحانیت شد.

سیداحمد خمینی از فعالان شبکه های اجتماعی است و صفحه شخصی وی در اینستاگرام حدود 114 هزار دنبال کننده دارد.

وی در سال جاری در آزمون کنکور سراسری دانشگاه شرکت کرد.

از مدتها قبل شنیده می شد که وی مشغول فراگیری علوم حوزوی نزد پدر و پدربزرگش(آیت الله موسوی بجنوردی) است.

نخستین عکس از ملبس شدن فرزند یادگار امام

آفتاب نیوز: سید احمد خمینی فرزند سید حسن خمینی در ایام ماه مبارک رمضان منبر رفت.

سید احمد خمینی نتیجه امام خمینی (ره) و فرزند سید حسن خمینی با انتشار عکس معمم از خود در صفحه اینستاگرامش نوشت:

تبلیغ یکى از سنت هاى رایج در حوزه هاى علمیه هست و معمولا طلاب از سال هاى اولیه ى تحصیل پس از آنکه مقدارى با معارف اسلامى آشنا شدند در ایام ماه رمضان و روزهاى ماه محرم و صفر براى تبلیغ به شهرها و روستاها مى روند.

امسال توفیق شد من هم براى چند شبى به این مهم اقدام کنم و براى این کار بطور غیررسمى ملبس شوم و مهمان اهالى خونگرم یکى از روستاهاى شمالى کشور باشم.

 البته بنا نداشتم تا ملبس شدن رسمى عکسى و یا مطلبى در این مورد از خودم انتشار دهم ولى امروز با دیدن عکس خودم که چندین جا پخش شده، خودم رو موظف به دادن توضیحات در این خصوص دانستم.

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشى و ما رستگار

سید احمد خمینی منبر رفت

 سلفی سید محمد موسوی و دوستان با جناب آقای بزغاله!


چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)


سلفی علیرضا (نام خانوادگی اش را نمیدانیم) پدیده صفحات ایرانی اینستاگرام که با ویدئو های خنده دارش در حد یک سلبریتی در بین ایرانیان طرفدار و فالوئر پیدا کرده است، با هومن گامنو رپر گروه بروبکس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس آتلیه ای نازنین خانم فراهانی، بازیگر توانمند سینما و تئاتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی مهدی طارمی با حسین سلیمانی و سایر هم هیئتی ها در مراسم عزاداری امام علی (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس زیبای بنیامین بهادری در شب های قدر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)


به باشگاه «اخراجی های استقلال» خوش آمدید! البته فرهاد خداحافظی کرد و عاقبتش با امیرحسین صادقی و امین منوچهری فرق می‌کرد. جای هاشم بیک زاده، محسن فروزان و رضا عنایتی در این باشگاه خالی است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



نیکی نصیریان هم به شدت در حال بزرگ شدن است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



یک بیفور/افترِ جالب از محمدرضا علیمردانی طی گریمش برای مجموعه «پایتخت 4».

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



نگاه خشمگین آزیتا ترکاشوند به عکاس فلک زده. از عاقبت عکاس عزیز پس از شاتِ این عکس خبری در دسترس نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



توجه داشته باشید وقتی این توصیه ها از منطقه تجریش آپلود شده باشد تائیر گذاری اش چندین برابر می‌شود نسبت به آپلود شدن از میدان شوش! این نکات زیر را نفیسه روشن خیلی خوب میداند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



محسن تنابنده و «عسل خاله» در پشت صحنه پایتخت 4. عسل خاله، خاله واقعی محسن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



بیتا فرهی و رضا یزدانی در پشت صحنه کار جدیدشان در یک لوکیشن تاریخی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی خانوادگی احسان خواجه امیری پس از یک پیاده روی. آقا ارشان هم در خواب آرام فرورفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



بنظر شما فرد نشسته در سمت راست عکس چه کسی است؟ جوانی های پل مک کارتنی است؟! یا اینکه عکسی دیده نشده از خالق «ای قشنگتر از پریا» است؟! متاسفانه هیچ کدام از پاسخ ها صحیح نیست. فرد سمت راست عکس کسی نیست جز حمید خان لولایی در دوران اوجش، مربوط به زمانی که جوانان پیرو مد و ظاهر «هیپی» (Hippie) بودند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مسعود ده نمکی، کارگردان متمول و «پُرفروش ساز» سینما و دختر کوچکش در یک مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس و متن تلخ رضا ایرانمنش. بیایید در این شب ها اولین دعایمان شفای بیماران باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



پدیده صفحات فیک و جعلی این بار گریبان حدیث مدنی را گرفت. افرادی که هدف دیگری جز آزار و اذیت و سواستفاده از احساسات هواداران و مردم ندارند و با هویتی دروغین خود را جای آن هنرمند می‌گذارند. این اتفاق زمانی تلخ تر می‌شود که 11 هزار نفر از مردم این دروغ را باور کرده و او را فالو میکنند!

وظیفه خود دانستیم که اعلام کنیم فرد متقلبی که با اکانت HADIS.MADANII در اینستاگرام خود را حدیث مدنی معرفی کرده، کاملاً جعلی است و صفحه اصلیِ حدیث اکانتِ hadismadani می باشد و لا غیر. ریپورت کردن و گزارش دادن این صفحه و تمامی صفحات جعلی به اینستاگرام بهترین واکنش نسبت به عمل زشت این افراد است و نوعی احترام به شعور خودمان می‌باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



علی پهلوان با این عکس نشان داد که از همان ابتدا بچه خوشگل و چشم رنگی بوده است و مانند خیلی ها از میانه راه متحول و مخاطب پسند نشده است! مدیونید اگر فکر کنید منظورمان آن مجری تلوزیونی عزیز است که خیلی خوب بغض میکند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



فقط این یک بار را از ما بگذرید قول می‌دهم شماره بعد عکسی از خاطره حاتمی کار نشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



آزاده خانم نامداری در ابیانه کاشان. دوستان کمی زودتر از موعد راهی تعطیلات شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



امیر علی نبویان در گذر سی سال. این هم برای دوستانی که درخواست عکسی از امیرعلی نبویان کرده بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مهران غفوریان و همسر جان در تعطیلات.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی محمد نادری با پرستو گلستانی، شهره سلطانی و سایر همکاران در پشت صحنه تئاتر جدیدشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



دوستان در ضیافتِ «پس از افطار» که سعید عرب برای رفقایش در یکی از رستوران های معروف شمال تهران تدارک دیده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



متاسفانه علی معلم نویسنده، بازیگر و کارگردان خوب و خوش اخلاق کشورمان روز پیش به سوگ مادرش نشست. از همین جا این اتفاق تلخ را به علی معلم تسلیت عرض میکنیم و از خداوند آرزوی صبر برای او و خانواده محترم داریم. بهاره کیان افشار هم رسم ادب را به جای آورده و این مصیبت را به علی معلم تسلیت گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



واکنش مهراوه شریفی نیا به بیلبورد خلاقانه معاونت فرهنگی قوه قضائیه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



پرستو صالحی با این متن اعتراضی دایره لغات عربی اش را به رخ کشید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی اردلان طعمه با آلیس، سگ هاسکیِ زیبایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکسی که ایرج نوذری از خود و کودکی های ترلان پروانه به اشتراک گذاشت. هنوز در کف هشتگ #قورباغه در زیر عکس ایرج خان هستیم! یعنی چه ارتباطی با عکس دارد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مهدی احمدوند احساس کرد پاهایش میتواند برای هوادارانش جذاب باشد و بر اساس این احساس این عکس را به اشتراک گذاشت. ولی مهدی نمی‌دانست که این عکس ها نه تنها جذابیت نداشته، بلکه صرفاً موجب تحول حال و اوضاع مزاج مخاطب می‌شود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



روناک یونسی فقط عکس با چادر نداشت که آن را هم گذاشت و کلکسیونش را کامل کرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



رامین راستاد این عکس را با 3 سال تاخیر به اشتراک گذاشت! چون آخرین باری که مردم و چهره ها طرفدار اسپانیا بودند در مسابقات یورو 2012 بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عادل غلامی و دوستان در ساحل دریای خزر. از شباهت فرد سمت چپ تصویر به عادل غلامی میتوان حدس زد که برادر عادل است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی علیرضا جعفری با مادرِ مادربزرگش در حال بحث درباره مسائل روز جهان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عبدالرضا کاهانی و حامد بهداد در یک کافه قدیمی معروف در تهران. عکسی هم که در دست دارند جهان پهلوان تختی و مرحوم محمدعلی فردین و سایر قهرمانان کشتی آن زمان را در همین کافه نشان می‌دهد. محمد علی فردین پیش از روی آوردن به بازیگری و اسطوره شدن در سینما، یکی از قهرمانان کشتی ایران بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مهدی امینی خواه جای همه ما را در یک رستوران در آن ورِ آب خالی کرد. دوستان به جای ما! طاعات هم قبول باشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



همیشه غر زده ایم که پشت فرمان عکس و سلفی نگیرید و این مورد مریم کاویانی دیگر نوبر است!

لطفاً از عزیزان پشت فرمان درخواست گرفتن عکس اینستاگرامی نکنید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



احتمالاً منظور مریم معصومی از زیبایی های زندگی مدل موی جدیدش است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



محمدرضا فروتن و جمله ای تامل برانگیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



تا جایی که یادمان می آید چشمان سردار آزمون روشن نبود! روشن بود؟! روشن کرد؟! چه شد در این چند وقت؟؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



صدف طاهریان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)

عکس عجیب مازیار میری با یک ذره بین غول پیکر!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



امیییییدِ جهااااان. نه تنها مشکل آن دوستان حل شد، بلکه گره کور مذاکرات هم با این عکست باز شد امید جان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



وقتی کسی که خود را از اولین های موسیقی پاپ ایران پس از انقلاب میداند عکسی با چنین ظاهری به اشتراک بگذارد دیگر توقعی از جوانانِ تازه وارد به این عرصه نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مدرک فارغ التحصیلی محسن افشانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



کتایون خانم ریاحی، بانوی مهربان و نیکوکار سینما و تلویزیون، کسی که بخش قابل توجهی از داشته هایش را وقف کودکان بی سرپرست کرد. مطمئناً کتایون ریاحی این لبخند رضایتی که در عکسش دارد را با میلیون ها فالوئر عوض میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



پست جالب پرستو گلستانی در حمایت از کودکان مبتلا به سندروم داون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی لیلا بلوکات و خواهرش در حرم امام رضا (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی خوشحالِ بیژن بنفشه خواه در بازار وکیل شیراز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی هادی کاظمی با مناره های حرم حضرت معصومه (س).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس هنری سام کبودوند، بازیگری که این شب ها هنرنمایی اش را در مجموعه «گاهی به پشت سر نگاه کن» شاهد هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



رضا داوود نژاد با ترانه ای از یاس زیر و بم زندگی را به بهترین نحو ممکن شرح داد. با مجموعه تصاویری از مسیر پر پیچ و خم زندگی اش. انشاالله که رضا سالیان سال سلامت و سر زنده باشد و دیگر رنگ دیوار های بیمارستان را نبیند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



علی طباطبایی روی یک صندلی عجیب و غریب!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی زیبای سیروان خسروی با یک دریاچه و رنگین کمانی که روی آن ایجاد شده است. یادش بخیر یک زمانی چقدر در بهار و تابستان به عشق تماشای رنگین کمان به آسمان خیره میشدیم، الآن دیدن آبی آسمان از پشت دوده و غبار برایمان آرزو شده است، رنگین کمان پیشکش!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



طاعات و عبادات شما هم قبول باشد سمانه جان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



وقتی مهراب قاسمخانی با مجسمه ای کوچک از خودش سورپرایز می‌شود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



رامبد جوان؛ نیما شعبان نژاد و سایر دوستان در حال پیاده روی در هوای مطبوع شمال.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی شهاب عباسی با مرتضی رستمی که به طرز هنرمندانه ای به شکل بهرام شفیع، کهن مَرد اجرای تلویزیون در آمده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مهرداد نصرتی، خواننده و آهنگساز کشورمان در یک هتل لوکس در یکی از کشورهای خارجی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



بهاره افشاری این عکس هنری را در شب تولدش به اشتراک گذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



پژمان بازغی و کامبیز دیرباز در آخرین روزهای حضور در تورنتو.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



فرهاد آئیش با این عکس به همسرش مائده طهماسبی ابراز عشق و علاقه کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



محمد خان بنا در حال مطالعه در اتاقش. دیوار صورتی رنگ بیشتر به روحیات یک دختر بچه لطیف و احساساتی می آید تا یک مرد چهل و چند ساله ی گوش شکسته!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



گریم جدید نیما شاهرخ شاهی در کار جدیدش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)


عکس اینستاگرامی دو قهرمان وزنه برداری کشورمان، بهداد سلیمی و حسین توکلیِ اورجینال!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



بهنوش خانم طباطبایی در نمایی از تئاتر جدیدش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس آتلیه ای خاطره اسدی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)


هستی مهدوی فر و شهاب حسینی در نمایی از فیلم جدیدشان. چه عکس خوبی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مهتاب کرامتی و مصطفی زمانی همچنان در حال خوش گذراندن در چین هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



مارال فرجاد، نگین صدق گویا، سیاوش خیرابی و امین زندگانی در پشت صحنه سریال جدیدشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)


رز رضوی در یک جشنواره خیریه در شیراز در حال تعریف و تمجید و تشکر از مسئولین به ویژه شهردار محترم و نماینده شیراز در مجلس شورای اسلامی و همچنین برادران محترم نیروی انتظامی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



امیر مهدی کیا و ساغر عزیزی در نمایی از سریال معمای شاه در نقش های محمدرا شاه و فرح پهلوی. گویا پس از انصراف رضا بنفشه خواه از حضور در نقش شاه صدا و سیما جایگزین خوبی برای وی پیدا کرده است. رضا بنفشه خواه رکورددار رسیدن به سلطنت در سینما و تلویزیون ایران است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



عکس بدون شرح سحر جعفری جوزانی. هیچ وقت نتوانستم درک کنم که چرا و چگونه یک شخص معروف باید چنین عکسی از خودش به اشتراک بگذارد؟ چرایی که نزدیک 50 درصد عکس چهره های ایرانی را شامل می‌شود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)



سلفی حدیث میرامینی و دخترکی که در سریال نیاز نقش دخترش را بازی می‌کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (132)





سلفی زیبای محسن یگانه و دخترش نگاه شروع می‌کنیم. نگاهی که روز به روز دارد خانم تر و ناز تر می‌شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)


جدی ترین و رسمی ترین عکسی که تابحال از علی صادقی دیده شده، در حدی که مادرش می‌تواند با این عکس از کل دختران تهران خواستگاری کند و جواب مثبت بگیرد! آنقدر که بچه مثبت افتاده در این عکس!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



کامران رسول زاده در حال نشان دادن تصویر خود بر روی یک ساک دستی. کامران شاعر و خواننده محبوب کشورمان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی برادران هنرمند غزالی داخل یک ماشین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



التماس دعای کامبیز دیرباز از مردم. محتاج دعاییم کامبیز جان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



حمید صفت و تکست رپی که در ثنای امام علی (ع) سروده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس آتلیه ای دکتر محمد اصفهانی به مناسبت سالروز تولد 50 سالگیشان. تبریک به خواننده خوش صدا و خوش اخلاق کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی جالب بانو ثریا قاسمی و پسرش در حال دیزی زدن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس آتلیه ای - روشنفکرانه لیندا کیانی. لیندا جان همان یک ذره را هم بیخیال شو خودت را راحت کن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



گریم ماندگار استاد اسکندری بر روی صورت داریوش ارجمند در نقش مالک اشتر در سریال به یاد ماندنی امام علی (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



تابلویی که ایلیا پسر کمند سلیمانی آن را کشیده است. انصافاً خیلی خوب و هنرمندانه است. آفرین به آقا ایلیا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس هنری یغما گلرویی، بزرگمردِ شو آفِ ایران با گربه ایرانی اش. نگاه گربه به دوربین ما را یاد نگاه های کیانوش در شب های برره می‌اندازد، اوقاتی که از دست شیرفرهاد به ستوه می آمد! انطباق این تشبیه با ماجرا کاملاً جور در می آید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



آزاده خانم صمدی در حال صحبت کردن با تلفن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی طناز دهقان بازیگر نوجوان سینما و تلویزیون پشت فرمان. همانطور که ملاحظه میکنید فرمان در سمت راست ماشین قرار دارد که دو احتمال را در این عکس ایجاد میکند. یا طناز در حال رانندگی در انگلستان و هند و ... است، یا اینکه تصویر را چپکی به اشتراک گذاشته است. از هنرنمایی های طناز میتوان به سریال «شهریار» اثر کمال تبریزی و فیلم «صورت» ساخته زنده یاد ایرج قادری اشاره کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکسی که آنا نعمتی از دختر خوانده اش رعنا به اشتراک گذاشت و برایش در آن سوی دنیا آرزوی موفقیت کرد. رعنا پور عرب دخترِ همسر اولِ ابوالفضل پور عرب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



مهدی طارمی و دوستش مراسم احیای خود را در هیئتی به مداحی جواد مقدم گذراندند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی آقا ارسلان قاسمی در مترو. مطمئناً آقا ارسلان در ایستگاه تجریش سوار مترو شده و در قیطریه از قطار پیاده شده است، چون اگر پایش به ایستگاه های پایین تر (مخصوصا از عباس آباد به پایین) میرسید این لبخند و آزادی عملی که در این سلفی دارد را هیچ گاه نداشت! از ایستگاه پانزده خرداد به پایین که گریه جای این خنده را میگرفت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



فرهاد مجیدی به مسلک مرتاض های هندی روی آورده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



جواد نکونام، مهرداد پولادی و دوست عزیزشان در خیابان های دوحه. مطمئناً در سال های اخیر شخصی به اندازه مهرداد پولادی به ریش سازمان نظام وظیفه نخندیده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



دوستان در مراسم عزاداری امام علی (ع). مهدی رحمتی، سیاوش خیرابی، سامان گوران و پندار اکبری. این عکس توسط یکی از حضار گرفته شده و انصافاً هیچ کدام از دوستان در این یک مورد اهل ریا نبوده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



نگاه های رامین ناصر نصیر و هومن برق نورد به یک چیز جالب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



آمریکا گردی های بهنام تشکر ادامه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



خانم های بازیگر به یاد سریال محبوب دلنوازان بار دیگر دور هم جمع شدند و جوجه کباب و کوبیده و شیشلیک نوش جان کردند. سریال دلنوازان به کارگردانی حسین سهیلی زاده یکی از سریال های محبوب چند سال گذشته بود که هر سه عزیز حاضر در عکس را به دنیای چهره ها معرفی کرد. سحر قریشی، سمانه پاکدل و حدیث میرامینی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



آزاده نامداری و شقایق دهقان در مراسم حمایت از خانواده هایی که فرزند مبتلا به بیماری اوتیسم (درخودماندگی) دارند، جشنی که به همت لادن طباطبایی برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



روزی روزگاری بزرگمهر حسینپور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



مانی حقیقی در محضر استادش «حنا» خانم، دختر ترانه علیدوستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



خسرو حیدری در یک رستوران در بام تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس جالبی که محمد علی ابطحی از نوه هایش گرفته است. البته فرق زیادی بین کودکان و بزرگتر ها در این مورد گوشی بازی وجود ندارد. عصرمان عصر اسمارت فون ها شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



پیام صادقیان، بدون شرح.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



بهنوش بختیاری، امیر تتلو، سام درخشانی، مرتضی پاشایی (ادمین صفحه اش) و سایر عزیزانی که ادعای رکورد دار بودن در کامنت ها هستید، آرام و بی سر و صدا لنگ ها را بیاندازید که کاپیتان سعید معروف با یک لشکر نیم میلیونی آمده است! 46 هزار کامنت تا این لحظه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سوگل طهماسبی در کنار عرفان برزین، کوچولوی بازیگوش سریال شمعدونی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



رستاک پسر با درک و فهمی است و حرف ما را پیش از آنکه بگوییم پیش دستی کرده و خودش گفته است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس بدون شرح خاطره اسدی. خاطره جان گوش هایت هنوز هم جای خالی دارد، حیف است نگذار خالی بماند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی پندار اکبری و بهاره افشاری روی پل عابر پیاده در جریان ساخت مجموعه نیاز. عکسی که بهانه شد برای تبریک تولد بهاره افشاری یکی از عزیزانی که هیچ گاه ما را در تهیه این مجموعه تنها نگذاشت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس جالب نادر سلیمانی در کنار فرزندانش هومان و بارسین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی رضا یزدانی با الهه حصاری در پشت صحنه فیلم «معکوس» به کارگردانی پولاد کیمیایی. باید منتظر بمانیم و ببینیم کار پولاد چگونه از آب در خواهد آمد و اینکه آیا سینمای ایران مسعود کیمیایی دیگری خواهد داشت؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



مجید خان مشیری در حاشیه یک مراسم. گذر عمر به مجید مشیری هم رحم نکرده است، مانند هر شخص دیگری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



علی مسعودی، کمدین دوست داشتنی کشورمان در دو سالگی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



فاطمه گودرزی و پسرش پویان در کنار مهراب قاسمخانی در حاشیه مراسم حمایت از بیماران اوتیسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



یک عکس قدیمی و کمتر دیده شده از ناصر خان حجازی خوشتیپ در کنار آتیلای کوچک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی سیما خضر آبادی با دیالوگی ماندگار از فیلم «راننده تاکسی» اثر مارتین اسکورسیزی با هنرنمایی رابرت دنیرو.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



در روزهای پس از جشن حافظ اعتبار اینترنت ماهچهره خلیلی تمام شده بود و نتوانسته بود عکس های جشن را آپلود کند، ولی به محض وصل شدن اینترنت نقص گذشته را جبران کرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



لیلا بلوکات و سعید معروف در کنار یکی از میهمانان عزیز مراسم خیریه لیلا بلوکات. اخیراً تعداد عکس های مشترک لیلا بلوکات و سعید معروف زیاد شده است. همین!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



شهرزاد کمالزاده این عکس از خود را به اشتراک گذاشت و نظر مردم را راجع به سرال نیاز پرسید. خب شهرزاد جان هر کسی این عکس را می‌بیند باید اول بتواند تشخیص بدهد که کدام یک از عزیزان حاضر در فیلم شما هستی! چون دنیای این عکس با دنیای آن نقش خیلی متفاوت هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



اشکان خطیبی در حال تمرین تئاتر جدیدش. عکس را هم چرخانده که به بیننده حس دیوار نوردی دست بدهد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



عکس یادگاری وودی آلن در کنار استیون هاوکینگ، مونا برزویی و اسکارلت جوهانسن. خیلی هم عالی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



هنگامه خانم قاضیانی در کنار سینا محمدی فر بازیگر نوجوان سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



حدیثه تهرانی پشت فرمان. واقعاً عکس نکته دیگری ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی خلاقانه امیرحسین آرمان در پشت صحنه کار جدیدشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفیِ خطرناک شیما محمدی در پشت صحنه کار جدیدش در لبه یک بلندی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



هر چقدر تلاش میکنیم نمیتوانیم از سلفی های خاطره حاتمی بگذریم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی جواد خان نکونام با پسر با نمکش آقا آریان. جواد نکونام اخیراً فعالیتش در اینستاگرام را از سر گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)


عکسی که حامد کمیلی در روز تولد 34 سالگی اش به اشتراک گذاشت، عکسی از کودکی های خود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



امیر حسین صدیق بازیگر محجوب و مودب سینما و تلویزیون از همه هوادارانی که نسبت به حضورش در سریال دردسرهای عظیم اظهار نظر و لطف کرده بودند تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



ترانه علیدوستی هم از آن دسته هنرمندانی است که نمی‌توان عکسش را در مجموعه قرار نداد. بازیگرانی که با درصد بالایی جزو محبوب ترین های سینما هستند. حیف که اکثرا این عزیزان نظیر پرویز پرستویی، شهاب حسینی، لیلا حاتمی و... فعالیت زیادی در شبکه های اجتماعی ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)


:|

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



آزاده خانم زارعی با شتاب عجیبی در حال پیشرفت در مسیر «روشنفکر» شدن است! لال شوم اگر یک بار دیگر از کسی تعریف بکنم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



بهاره رهنما؛ بدون شرح!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



رضا گلزار در حال سلفی گرفتن در پشت صحنه فیلم خشکسالی و دروغ. در کنار علی سرابی، خاطره اسدی و پگاه آهنگرانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



مهسا کامیابی با یکی از بستگانِ کوچک در آغوشش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)



سلفی سحر دولتشاهی در کنار نفیسه روشن و یکی از دوستان در سینما استقلال

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (131)


عکس جالب ترانه علیدوستی در حال خوراندن جوجه کباب به حنا خانم در مراسم افطار رونمایی از سریال «شهرزاد». مادر و دختر، یکی دوست داشتنی تر از دیگری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


هاشم خان بیک زاده بازیکن ساده و بی آلایش تیم ملی کشورمان در کنار دخترانش تیام و تیارا. هاشم بیک زاده با مصدومیت در جام جهانی برزیل یکی از بزرگترین شانس های زندگیِ فوتبالی لئونل مسی را رقم زد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


ستاره ها در مراسم رونمایی از سریال «شهرزاد» ساخته حسن فتحی. مصطفی زمانی، سیدشهاب حسینی و پریناز ایزدیار که از بازیگران این مجموعه بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


لیلا بلوکات در مراسم خیریه ای که برای کودکان بیمار و بی سرپرست تدارک دیده بود. اخیراً لیلا در زمینه های خیرخواهانه فعالیت چشمگیری داشته است. امیدواریم کارهای خیرش بی جواب نماند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکسی جالب از کودکی های سیدمحمدرضا حسینیان، مجری پرسابقه تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



به دوستان در آمریکا دارد خوش می‌گذرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


هانیه غلامی در یکی از پارک های شمال تهران با ویویی از آسمان خاکستریِ این شهر دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



واکنش فیسبوکی هانیه توسلی به اقدام عجیب و تامل برانگیز چندی از پزشکان که در اینستاگرام خیلی سر و صدا به پا کرده بود. هانیه جان حالا شما خونت را کثیف نکن. راستی حال پیشی ها چطور است؟ بزرگ شده اند؟! در این فصل شلوغی که نکرده اند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی آینه ای پانته‌آ پناهی ها با ساره بیات و رکسانا نیکپور و همکار عزیزشان در اتاق گریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی نیلوفر پارسا با دختر خانم های عزیزی که به سن تکلیف رسیده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



پیام اخلاقی حامد زمانی. احتمالاً به زودی حامد یک آهنگ و کلیپ جدید به همراهی بابا برقی با محوریت صرفه جویی در مصرف برق منتشر میکند. آن هم با پخش روزانه هفتصد بار در صدا و سیما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



علی دهکردی و آتیلا پسیانی در راهروی یک ساختمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



داستان جالب محسن تنابنده در کنار عکسی که مربوط به دوران کارآموزی محسن در کنار «کریس آنجل» است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی ستاره های جوان فوتبال کشورمان، مرتضی پورعلی گنجی و امید عالیشاه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



علی صادقی قصد دارد این باند های خفن را به قیمت 43 هزار دلار بخرد! میشود چیزی حدود 140 میلیون تومان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



متن مهراب قاسمخانی درباره لادن طباطبایی و شجاعت و اقدام فوق العاده وی. با آرزوی سلامتی برای سهای عزیز، دختر لادن طباطبایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



بیلبوردهای بهنوش خانم در جای جای ایران!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



بهنوش طباطبایی و امید علومی در نمایی از فیلم جدیدشان. این پوزیشنی که امید در این سکانس دارد، فقط یک نفر قبل از این در تاریخ سینما داشته است و آن هم خدابیامرز مارلون براندو در فیلم پدرخوانده 1 اثر فرانسیس فورد کوپولا بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حسین یاری عزیز از قاب دوربین بابک مانی. حسین یاری فعالیتی در شبکه های اجتماعی ندارد و دارد زندگی اش را می‌کند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حامل یک خبر بد هستم که امیدوارم تحمل شنیدنش را داشته باشید!

 این شلوارهایی که در پای علی نیکی ملاحظه می‌کنید، متاسفانه به تازگی مُد شده است و به زودی در طرح ها و رنگ های مختلف در پای آقا پسر های نازنین مشاهده خواهید کرد! تصورش هم دردناک است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



نسرین مقانلو از آمدن پسرش به ایران خوشحال بود که این شادی را با هوادارانش تقسیم کرد. آقا پسر هم نخواسته به احترام عکس با مادرش یک دقیقه آن وامانده را قطع کند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



بهرام رادان این روزها نقش کیسه بوکس را در جامعه هنری و سیاسی دارد. هر کسی رد میشود مشتی به سمتش پرتاب می‌کند، کسی هم جرأت حمایت از وی را ندارد! امیدواریم نامه معذرت خواهی بهرام موثر واقع شود و کار به جاهای باریکی نظیر ممنوع الفعالیتی وی نکشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



به یاد یکی از انیمیشن های محبوب دهه شصت، اسم تیم را بگذاریم «فِری و دوستان»!

دقت کرده اید یکی از عزیزان چه شلوار و سندل زیبایی پوشیده؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



بنظر میرسد دوستان هنرمندمان شرطی شده اند و یک روز درمیان ساعت 9 بصورت اتوماتیک در استادیوم آزادی حاضر میشوند، کاری هم به نتیجه و اوضاع جدول بازی ها ندارند. فقط اطرافیان این عزیزان به آنها گوشزد کنند که ایران حذف شده و بازی ها هم تمام شده است، انقدر کلیددار استادیوم را به زحمت نیاندازند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



استاد عالیقدر کاوه سماک باشی این پست را گذاشت و اعلام کرد که تا یک هفته پست نخواهد گذاشت و فقط شاهد ماجرا خواهد بود. قصدش هم از این کار تنبیه برخی از هواداران بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



یک روز هم از پست تکان دهنده کاوه نگذشته بود که این سلفی را در کنار سعید نعمت الله به اشتراک گذاشت. با یک تغییر جزئی در صفحه اش، که آن هم پاک شدن پست قبلی اش بود.

مورد عجیبی است این کاوه سماک باشی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


استاد علی نصیریان در مراسم رونمایی از سریال شهرزاد. تیپ کاملاً اسپرت و جوانانه استاد در سن 80 سالگی حس خوبی به بیننده این عکس میدهد. امیدواریم دل استاد تا سالیان سال به همین منوال جوان بماند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



کاریکاتور جالب شهاب جعفر نژاد در شوخی با لِفت دادن بیش از حد مذاکرات هسته ای. انشاالله همین زودی ها همگی ناپلئونی مذاکرات را می‌خوریم به لطف خدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس یادگاری بیتا بیگی در کنار یکی از دوستان که مشخص است هنوز بینی اش را عمل نکرده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



کامنت های جالب و بامزه بابک جهانبخش و محسن یگانه در زیر یکی از عکس های نگاه خانم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکسی که همسر عزیز از رضا رویگری در فرودگاه انداخته است، پیش از سفر به اصفهان. منتظر عکس های استاد و همسر جان در نصف جهان هستیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ترانه علیدوستی و پدرش حمید علیدوستی در مراسم رونمایی از سریال شهرزاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس آتلیه ای آزاده مهدیزاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



آزاده خانم نامداری از اشک شوق خود بمناسبت بازگشتن یک نفر خبر داده است، جزئیات بیشتری از این اتفاق در دسترس نیست و به التیام فضول درد خود می‌پردازیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



آزاده صمدی، بهرنگ علوی و آن دوست عزیزمان در یک جایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی نیروانا قاسمخانی با پدرش در ترافیک. توضیحات مهراب عالی است! اصلاً همه چیز مهراب عالی است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس هنری فاطیما بهارمست با یک شعر عشقولانه و پر احساس. معادل مقبول‌ترِ شعر فاطیما می‌شود: قد و بالای تو رعنا را بنازم، تو گل باغ تمنا را بنازم، تو که با عشوه گری و باقی ماجرا!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



شهاب عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی علیرضا کمالی و زهیر یاری در یک شب پر از حال! علیرضا و زهیر به صورت نوبتی و غیر همزمان تصمیم به بلند کردن ریش هایشان گرفته اند، تا یکی می‌زند آن یکی بلند می‌کند (ریشش را)!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



امید حاجیلی در میان مجتبی میرزاجانپور و فرهاد قائمی دو تن از والیبالیست هایی که این روزها بسیار محبوب و به قول معرف در بورس هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



گوهر خیراندیش با این پست تولد پسرش را تبریک گفت. البته پست بهانه ای شد تا گوهر خانم یادی از همسر فقیدش بکند و برخی شایعات را تمام کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی سحر صباغ سرشت و شایسته ایرانی، دو رفیقی که بیست و چهاری در کنار هم هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



دوستان هنرمند در حرم مطهر امام رضا (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



جواب مودبانه سولماز حصاری به هوادارانی که بدون استثنا در صفحه همه چهره ها هستند و کاری جز کامنت «تو رو خدا فالوووووو کننن» و همچنین «لایک پلییییز» ندارند. این جمله سولماز یعنی فالو نمی‌کنم، اگر هم بخواهم لایک کنم صفحه هایتان بسته است چون فالوتان نکرده ام! پس انقدر گیر ندهید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



نگاه خانم یگانه در آتلیه. ممنون از از خانم محمدی بابت این عکس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



تورهای ارزان قیمت ماه رمضان هر کسی را وسوسه می‌کند تا فرصت را مغتنم شمرده و راهی مسافرت شود، حتی اگر تینا آخوندتبار باشد. خواهیم دید که در ایام تعطیلات عید فطر که قیمت ها سه برابر شد آنگاه همه عزیزان سفر زمینی به شمال و یا ماندن در کنار خانواده را به مسافرت های  هوایی و خارجی ترجیح میدهند! پول پول است، چهره و غیر چهره نمی شناسد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



علیرضا جعفری در حال یاد گرفتن ار حمیدرضا آذرنگ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکسی دیدنی از جوانی های بازیگران دوست داشتنی طنز کشورمان. یوسف صیادی، نادر سلیمانی، ارژنگ امیرفضلی، مهران مدیری و زنده یاد داوود اسدی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



امیر تتلو در کنار دوستش و همسر دوستش. تکنولوژی جدیدی که در تیشرت این دوست عزیزمان وجود دارد باعث میشود سگ حاضر در تیشرت هر از چند گاهی از بافت پارچه ای خود بیرون بیاید و شلوار های اطراف خود را بدرد و بازگردد سر جایش. آثار روی شلوار دوست تتلو و خانمش هم کار همین آقا سگه است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکسی جالب از مهران رجبی در خط مقدم جبهه در حال هدایت قایق موتوری روی شط.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


عکس دیدنی دکتر مجمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه کشورمان با لباس راحتی در حال استراحت در بین ماراتن نفسگیر مذاکرات. امیدواریم خنده های دکتر همیشگی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس هوایی سام قریبیان، امیر علی نبویان و سایر دوستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



لیندا کیانی در مراسم اکران خصوصی یک فیلم یا تئاتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



قیافه روانپزشکان و مشاوران مملکت پس از این پست سعید مدرس  :|

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس اخمالوی سارا بهارلو با کامران تفتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکسی جالب از مانی حقیقی و اصغر فرهادی در دفتر مجله فیلم، مربوط به سال های ساخت فیلم چهارشنبه سوری (سال 83).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ملیکا شریفی نیا و مستر دماغ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



امیر محمد جان اگر آن روزهایی که باید کمتر میخوردی و مراعات میکردی حواست به شکم مبارک بود الآن نیازی به این همه مشقت و سختی نبود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



مهتاب کرامتی در یک مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



شوخی حمید سوریان با پسر تُپُلِ مهدی شربیانی قهرمان سابق کشتی کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



پرستو صالحی، جواد یحیوی و بهار ارجمند به اتفاق مهدی فنونی زاده مردم را به تماشای برنامه های علمی و آموزنده شبکه چهار دعوت می‌کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



متین ستوده و پیکان کروکش، یهویی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



کاش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس یادگاری بهاره رهنما در کنار رسول یونان، شاعر معاصر کشورمان.


"اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می کشم و می میرم
مرگ
نه سفری بی بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ
دوست نداشتن توست
درست آن زمان که باید دوست بداری..."

رسول یونان

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس یادگاری مژده لواسانی در کنار چند مجسمه سنگی. مژده لواسانی متولد سال 1368 است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ای کاش ابراز لطف و محبت به کودکان بیمار در همان خلوت هنرمندان بماند و با پست های اینستاگرامی رنگ ریا و عدم خلوص به خود نگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس بدون توضیح یاس در یک رستوران به همراه 48 هزار نفر لایک. همین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



روناک یونسی و نفیسه روشن عکس "دوتایی" در یک مرکز توانبخشی در آلبومشان کم بود که به لطف خدا آن هم کامل شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



فاطمه معتمد آریا، تهمینه میلانی و اکرم محمدی در حاشیه یک مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حمید فرخ نژاد با این عکس از حضورش در یک پروژه جدید خبر داد. گویا وی در سری جدید مینیون ها حضور ثابتی دارد و مدام با صدای لطیفش "بانانا" خواهد گفت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


"تغییرات دمایی" را هم به بهانه های چهره ها برای گذاشتن عکس اضافه کنید. رزیتا جان با گرمای هوا باید یاد سفر به بندرعباس می افتادی نه تبریز که به هوای سرد و خنکش معروف است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس یادگاری جعفر پناهی و داریوش مهرجویی، دو کارگردان نامی کشورمان در جشن شب کارگردانان. مجموع تعداد آثار توقیف شده این عزیزان از تمام تجربیات سینمایی جواد شمقدری بیشتر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حال روشنک گرامی این روزها تعریف چندانی ندارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



میلاد کی‌مرام از معدود هنرمندانی بود که تولد کریم اهل بیت (ع) را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



مهرداد صدیقیان روی کاناپه خانه شان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



پخش دوباره مجموعه نوستالژیک «دنیای شیرین» با بازی رضا فیاضی، سهیلا عزیزی، رضا عطاران در کنار اشکان اشتیاق و علیرضا رئیسی که آن روزها عنوان بازیگر خردسال قبل از نامشان در تیتراژ می‌آمد. اشکان اشتیاق با این عکس یاد آن روزها را زنده کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



پارسا پیروزفر در حال تمرین یک تئاتر. پارسا هم مانند جرج کلونی است، هرچه به سنش افزوده می‌شود جذاب تر میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



مشت محکم آرمین 2AFM بر دهان معترضین به فعالیت مراکز اپیلاسیون مردان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حامد حدادی واقعی در کنار حامد حدادی عروسکی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



لیلا بوشهری بخاطر هانیه بیاتی قبول کرده و این سلفی را گرفته وگرنه ایشان به این راحتی ها رخ به سلفی نمیدهند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



لاله اسکندری در کنار شهرزادی ها. خوبی این شماره این بود که چگالیِ شهاب حسینی اش بالا بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس زیبای علی زند وکیلی در یک جنگل زیبا با بیتی از ترانه هایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



فرزاد فرزین با این سلفی زوایایی پنهان و کمتر دیده شده از خود را به معرض نمایش گذاشت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



یک عکس قدیمی دیگر از طناز ها. نصرالله رادش، حمید خان لولایی، نادر سلیمانی، مهران مدیری، رضا عطاران و زنده یاد داوود اسدی، بازیگری که خیلی غریبانه رفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


محسن افشانی به «فلانی» اجازه رفع زحمت داد. «فلانی» هنوز بدنش داغ است بعد ها خواهد فهمید که چه گوهری را از دست داده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



کاملاً مشخص است عکاس خوش ذوق ما خیلی برای تنظیم زاویه نشستن مجید اخشابی دچار زحمت شده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ترلان پروانه. به رسم اجنبی ها یک وااااو (wow) می‌گوییم و میرویم سراغ عکس بعد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سارا منجزی با این عکس از هواداران خواست که برای پدرش دعا کنند. انشاالله که همه چیز خوب پیش میرود سارا جان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



بهاره رهنما و پدرش. خالکوبی های بهاره خانم هم فرصت خودنمایی پیدا کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



شراره فرنژاد در یک کافه. ماشاالله همه چهره ها این روز ها یا فراموشش کرده اند، یا تصمیم گرفته اند فراموشش کنند، یا در مرحله فراموش کردنشان هستند، یا برخی اصلاً نمیتوانند فراموشش کنند! خلاصه از همینجا یک سلام گرم می‌رسانیم به آن عزیزانی که هیچ گاه فراموش نمی‌شوند و فقط از یاد و خاطره فردی به فرد دیگر منتقل میشوند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس جدید لیلا بلوکات. جای دارد تشکری ویژه داشته باشیم از اپیلیکیشن های Perfect 360 ، Photo wonder و Afterlight و سایر اپیلیکیشن هایی که لیلا را در خلق این عکس یاری کردند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



علی انصاریان تولد 37 سالگی اش را جشن گرفت. علی انصاریان با وجود 5 فیلم سینمایی در کارنامه هنری اش که همه آن ها را پس از بازنشستگی از فوتبال بازی کرده باز هم 2 سال از رضا عنایتی کوچک تر است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



مگر اینکه آقا رضا در پوستر تبلیغاتی مسواک و خمیردندان بخندند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ما که متوجه نشدیم ماجرای این عکس بهناز جعفری و منظورش از پرفورمنس خارش چیست، فقط این شئی جلوی تصویر که پرچم ایران رویش نصب شده شباهت زیادی به زبان گاو دارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



نعیمه جان اگر قرار بود تنهایی آدم را درک کنند و بفهمند که دیگر اسمش تنهایی نبود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی عجیب و غریب فلامک جنیدی. فلامک خانم ژورنالیست هم هستند و به عنوان معرف و منتقد کتاب در چند نشریه قلم میزنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس مستانه مهاجر از نمایی که همه چیز را درباره هنر خانه داری ایشان بیان می‌کند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس بدون شرح و عجیب و غریب از یکتا ناصر با شعری از فروغ فرخزاد. البته یکتا جان شعر را تحریف و بخشی از آن را به سلیقه حذف کرده اند.

"تمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود "

وهم سبز - فروغ فرخزاد


چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی محسن کیایی یا سحر خانم دولتشاهی در نمایش عمومی عصر یخبندان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



طناز خانم طباطبایی در یک جایی. طناز جان جرم گیری دندان نیش ردیف بالا را در اولویت های روزمره ات بگذار. ممنون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)


با ادامه سریال "خاطره و سلفی های خاصش" در خدمت شما هستیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عباس غزالی و گریم جالبش در نمایی از فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» ساخته هومن سیدی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



ماشین مشتی ممدلی فقط نمکش کم بود که به لطف زانیار این کمبود هم حل و فصل شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



آفرین عماد جان، همین روش تربیتی را ادامه بده! تنبیه همیشه جواب میدهد، فاعل و مفعول هم مهم نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



صادق گودرزی و مهدی تقوی در گود زورخانه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی سمانه پاکدل و یکی از دوستان پس از افطار و بدون هیچ تجملاتی.

تجملات = آرایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



حامد کیازال بازیگر خردسال و خوش سر و زبان سریال های تلویزیونی هم اینستاگرام دارد. در اینجا هم علیرضا خمسه را حسابی شرمنده کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



لیلا برخورداری و دوستان در کنار مجسمه فلک زده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



نیکی خانم کریمی در کنار داریوش مهرجویی در جشن شب کارگردانان. #بزنم_به_تخته

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی دوستان در اتاق گریم مجموعه «نیاز» سریالی که در این شب های قدر شاهدش هستید. با هنرنمایی حدیث میرامینی، شهرزاد کمالزاده و سایر دوستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



سلفی سولماز آقمقانی در کنار برج ایفل.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)



عکس که مربوط به صحنه ای از تئاتر «عاشقانه های نا آرام» است. با حضور یکتا ناصر و فریبرز عرب نیا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (130)

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 2333
نویسنده : جاذبه وب
 
خبرگزاری ایسنا: این روزها زمزمه‌ی مهاجرت فریبرز عرب‌نیا و خداحافظی‌اش از سینما شنیده می‌شود، موضوعی که توجه مخاطبان و علاقه‌مندان سینما را جلب کرده است.

 او که به تازگی در نمایش «عاشقانه‌های ناآرام» حضور داشت، گویا قراردادش با این گروه به پایان رسیده و این روزها مشغول جابه‌جایی و فراهم کردن مقدمات سفر به خارج از کشور است.

عرب‌نیا درلا‌به‌لای دغدغه‌های این روزهای خود به این شایعه بسیار شفاف پاسخ داده است.

عکس: فریبرز عرب‌نیا در قامت مختار ثقفی
عکس دیده نشده از فریبرز عرب نیا


شما از یادگاری صحبت می‌کنید و خاطره‌ای که مردم بخواهند با شما آن را در ذهنشان ثبت کنند و شنیدن این جملات از زبان شما این مفهوم را به ذهن متبادر می‌کند که شما قصد مهاجرت از ایران دارید. البته مدتی هم هست که این شایعه شنیده می‌شود که شما قرار است از سینما خداحافظی کنید و برای همیشه از ایران بروید. این موضوع چقدر صحت دارد؟

به هیچ عنوان صحت ندارد. سینما و از آن مهم‌تر فرهنگ کشورم از زندگی من نه تنها حذف‌شدنی نیست، که حتی تضعیف هم نمی‌شود. خوشایندتر برایم این است که روز به روز این حس میهن‌دوستی و علاقه به فرهنگ کشورم در من تقویت می‌شود. هرچه سنم بیشتر می شود به مکاشفه در فرهنگ و غوطه‌ور شدن در آن فکر می‌کنم و طالب فراگیری هستم.

هم‌وطنانم را با تمام ضعف‌ها، قوت‌ها و کشورم را با تمام اوج‌ها و فرودها و حتی پلشتی‌هایی که در دوره هایی به آن تحمیل می‌شود دوست دارم. موج‌ها و حماسه‌ها، بالا و پایین رفتن‌های وطنم در تمام سال‌هایی که زندگی کردم حالا دیگر بیشتر شناخته شده و هیچ‌وقت نمی‌توانم آن را فراموش کنم یا بگذارمش اینجا و بروم کشوری دیگر.

قاطعانه می‌گویم، هرگز قصد مهاجرت دائمی از ایران را ندارم و دلیل من از سفر طولانی‌مدت، شرایط زندگی شخصی‌ام است و اینکه می‌خواهم در کنار پسرم باشم که قرار است تحصیلش را در کشور دیگری ادامه بدهد.

چندسالی را مجبور می‌شوم زمان کار کردن و استراحتم را تغییر بدهم. پیش از این تابستان‌ها استراحت می‌کردم و در طول سال کار، اما حالا باید همزمان با تحصیل جانیار کنار او باشم، آشپزی کنم و در کشوری که فقط من را دارد، مثل یک رفیق برای پسرم باشم و در طول تابستان کار کنم.

پس فعالیت‌های سینمایی‌تان در طول این مدت چه می‌شود؟

این به معنای این نیست که فعالیت‌های سنیمایی، ادبیاتی و تصویری‌ام در طول سال متوقف می‌شود. نه در آن زمان‌ها بیشتر ذهنم را درگیر نوشتن می‌کنم و برای رسیدن به آن پروژه‌هایی که در ذهنم هست تصویربرداری‌های تجربی و مستند خواهم داشت. می خواهم برنامه‌هایی را که عقب ماندند، به سرانجام برسانم و هم آنهایی که قرار است به نتیجه برسند را با یک چارچوب و طرح مشخصی آماده‌اش کنم. اینها یعنی در طول سال خیلی شاغل خواهم بود، اما تصویری از من دیده نخواهد شد مگر در تابستان‌ها.

اهالی سینما و همکاران شما در طول این مدت برای ارائه پیشنهادات همکاری چطور می‌توانند با شما ارتباط برقرار کنند؟

چندسالی است که با بعضی از دوستان یک‌سری قرارهایی داریم که به خاطر لطفی که به من دارند و قواره سینمایی‌ام طرح‌های مشترکی وجود دارد که در حد قول و همکاری است و در بعضی از موارد حتی تا سیناپس هم پیش رفته‌ایم. این کارها را باید موکول به تابستان آینده کنم، اما به طور کل ارتباط من با همکارانم از طریق آدرس ایمیلم خواهد بود که دوستان می‌توانند در صورت نیاز از انجمن بازیگران خانه سینمای ایران بگیرند.

آیا بنا ندارید که در خارج از ایران فعالیتتان را ادامه بدهید؟ آیا برای همکاری با آنها پیشنهاد یا طرحی دارید؟


هم پیشنهاد دارم و هم به آن فکر کرده و می‌کنم. بحث گسترده‌ای است، اما ترجیحم این است که در پاسخ به سوالتان بگویم فعلاً در عرصه بازیگری و کارگردانی حرفه‌ای خارج از ایران به جهت اینکه در طول سال امکانش را ندارم، متوقف خواهد بود، اما در طول تابستان به پیشنهاداتم چه در آمریکا و چه در اروپا فکر می‌کنم.

از اروپا هم پیشنهاد دارید؟

بله من از یکی دو کشور اروپایی چند پیشنهاد ساخت فیلم در زمینه مهاجرت دارم که باید به آن بیشتر فکر کنم و احتمال دارد این همکاری اتفاق بیفتد. اما همه چیز الان برای من در سایه پسرم هست و تمام ذهنم را معطوف به او کرده‌ام و نمی‌توانم درباره برنامه‌های آینده کاملاً شفاف صحبت کنم.

پاسخ فریبرز عرب‌ نیا به شایعه رفتنش از ایران

 ------------------------------------------------------------------------------

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت! 




هفته نامه زندگی - نژلا پیکانیان: ناصرخان نیازی به معرفی ندارد. نسل قدیم از او و نقش آفرینی های ماندگارش آنقدر خاطره دارند که سالیان سال نام این بازیگر محبوب در ذهنشان به نیکی نقش بسته و نسل جدید هم از خاطرات او بسیار شنیده اند. هنوز هم صدای «کجایی قیصر که داداشت رو کشتند» فرمون در حافظه سینمایی نسل قدیم و جدید طنین انداز است! کسی که همواره نماد جوانمردی و مردانگی بود و تندیس غیرت ایرانی. صلابت نگاه و صدایش به او قدرت و کاریزمایی می بخشید که انگار حضور او در صحنه، تکیه گاه هر سکانسی می شد.

هنوز هیچ بازیگری مانند او نتوانسته نقش امیرکبیر را چنان باصلابت بازی کند که شک کنی آنکه پشت این گریم است کسی نیست جز ناصر ملک مطیعی. ناصر ملک مطیعی، بازیگر و کارگردان پیشکسوت سینمای ایران سال ها از سینما که عشقش بوده دور بود. «ولگرد» اولین فیلمی بود که سال 1330 بازی کرد و خیلی هم از آن استقبال شد. ملک مطیعی به گفته خودش با آن فیلم معروف شد و این شهرت در سال های بعد جایش را به محبوبیت او در دل طرفدارانش داد.

او به شانس و قسمت در زندگی اعتقاد دارد، حتی بازگشتش به سینما و بازی در فیلم «نقش نگار» را هم قسمت و تقدیر می داند. او این روزها کمی کسالت دارد اما همچنان با انرژی است و خوشرو. گفت و گوی ما را با ملک مطیعی درباره سال های زندگی پرفراز و نشیبش بخوانید که می گوید برایش شیرینی های زیادی داشته.
ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

آقای ملک مطیعی! همه کسانی که شما را از نزدیک می شناسند از عشق و علاقه بی اندازه شما به سینما و بازیگری مطلع اند. با این وجود چرا این همه سال از سینما دور ماندید؟


شاید قسمت این بوده که این طور شود. شاید هم خسته شده بودم ولی من در همه این سال ها به سینما علاقه مند بودم. هیچ وقت فکر نمی کردم این همه سال از بازیگری دور باشم.

آن سال ها فکر می کردم اگر امسال بازی نکنم سال دیگر حتما در فیلمی که دوست دارم بازی می کنم. اما این طور پیش آمد. در این سال هایی که بازی نمی کردم خیلی ها علت و دلیل دوری ام از سینما را می پرسیدند و می گفتند خیلی ها دوست دارند تو را بر پرده سینما ببینند. برای خودم هم این دغدغه و هیجان در تمام این سال ها وجود داشته ولی در من حبس شده بود.

با حس علاقه خودتان چطور کنار آمدید، با وجود اینکه در این سال ها پیشنهاد بازی داشتید؟

من خودم خواستم از بازگیری فاصله بگیرم چون سال های سال فعالیت کرده بودم و نیاز داشتم کمی استراحت کنم. به همین دلیل پا روی دل خودم گذاشتم و با شرایط کنار آمدم. در این سال ها هم کارگردان های زیادی بودند که از من خواستند در فیلمشان بازی کنم؛ از مسعود کیمیایی که برای «سربازهای جمعه» از من دعوت کرد تا علی اکبر ثقفی و دیگران. اما من شرایط را مناسب ندیدم و به همین دلیل ترجیح دادم به خواست خودم کنار بمانم تا اوضاع آن چیزی شود که خودم دلم می خواهد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

وقتی بعد از این همه سال قرار شد در فیلم «نقش نگار» علی عطشانی بازی کنید چه حسی داشتید؟


طبیعی است که وقتی قرار بود بعد از این همه سال جلوی دوربین بروم احساس کنم ممکن است خط کنم و شاید کمی استرس داشتم ولی از چیزی نمی ترسیدم چون در این عالم بزرگ شده بودم ولی فضای کار و آدم ها مثل گذشته نبود و همه چیز خیلی فرق کرده. البته من بعد از این همه سال فقط یک تجربه داشتم و به قول معروف هنوز وارد گود نشده ام و کنار گودم.

الان افراد زیادی وارد سینما شده اند و حرف و حدیث هم درباره سینما زیاد است. درست است که در این سال های زیاد بازی نمی کردم ولی این دغدغه همیشه در من بود. در این سال هایی که بازی نمی کردم چیزی را از دست داده بودم که در تمام زندگی و جوانی ام برایش زحمت کشیده بودم.

خاطرات زیادی از سینما در ذهنم وجود دارد، اما این را از ته دل می توانم بگویم که سینما از شروع کار تاحالا برای من تلخی نداشته و پر از خاطرات شیرین بوده، خاطرات شیرینی که همیشه دوستشان داشتم. البته این را هم باید بگویم که در این سال ها زمینه هم فراهم نمی شد، چون پیشنهاد بود ولی پیش نیامد که بازی کنم تا زمان این کار که بالاخره طلسم شکسته شد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

از این فیلم و نقش خودتان برایمان بیشتر بگویید. فکر می کنید وقتی مخاطب بازی شما را در این فیلم ببیند چقدر خاطره نقش آفرینی های قدیم شما در ذهنش تداعی شود؟


راستش در این فیلم هم اتفاقی بازی کردم و بهتر است بگویم قسمت این بود که بازی کنم چون هیچ قرار قبلی ای برای بازی من گذاشته نشده بود. آقای عطشانی از من برای حضور در پشت صحنه دعوت کردند و ما همان جا با هم صحبت کردیم و قرار شد در یک صحنه بازی کنم. همین طور هم شد.

نقش را برایم گفتند و قسمت این شد که بازی کنم. همان موقع هم از نویسنده و کارگردان خواستم نقش من طوری باشد که خاطره نقش های سال جوانی ام برای تماشاگران حفظ شود، آنها هم خدا را شکر رعایت کردند. نقش من هم نقش پدر مسن یک خانواده است که تصمیم گیری او در داستان تاثیر دارد. با اینکه نقشم کوتاه است اما به نظرم در داستان سهم خوبی دارد و تاثیرگذار است.

این موضوع برای من خیلی مهم بود تا بلندبودن آن. به هر حال نقش طوری بود هبه من هم فشار نیاید و خسته نشوم.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

با همبازی هایتان راحت بودید؟


بله، همه آنها خیلی خوب بودند، بچه های پشت صحنه هم همین طور. آنها را که می دیدم با عشق برای کارشان تلاش می کنند یاد آن زمان قدیم افتادم و خودمان که چطور با عشق کار می کردیم، البته این را هم بگویم که الان هیچ چیزش با زمان ما قابل مقایسه نبود ولی اشتیاق جوان ها به من هم شور و شوق می داد. من سال ها از این حرفه دور بودم و شاید فضا برایم یک مقدار جدید بود اما همه تلاشم را کردم تا خودم را با شرایط حال حاضر تطابق دهم. همه با احترام کار می کردند و از اینکه من در فیلم بودم خوشحال بودند و همگی لطف زیادی به من داشتند.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

شما فیزیک خوبی داشتید و می دانم که اهل ورزش هم بودید، چرا ورزش را ادامه ندادید؟


من قبل از سینما ورزش می کردم و اتفاقا در چند رشته مثل سوارکاری، کوهنوردی و فوتبال فعال هم بودم اما بعد وارد سینما شدم چون بیشتر به آن علاقه داشتم. البته بعد از آن زمان هم ورزش را رها نکردم و اگر تا الان هم کمی سرحال مانده ام به خاطر ورزش است. علاقه من به سینما و روزش از همان دوران نوجوانی و زمان مدرسه بود که آن موقع در انجمن ورزش و نمایش فعالیت و آنجا را اداره می کردم. چند سال هم رئیس اداره تربیت بدنی ناحیه بودم ولی ورزش سن و سال دارد و وقتی سنت بالا برود دیگر نمی توانی مثل سابق ورزش های سنگین انجام دهی. من هم وقتی سنم بالاتر رفت نتوانستم مثل گذشته فعالیت کنم.

به همین دلیل مربی شدم و باز هم ورزش را ادامه دادم اما وقتی وارد سینما شدم آنقدر درگیرش شدم که نتوانستم ورزش را مثل جوانی هایم ادامه باهم. ورزش را به همه توصیه می کنم. ورزش و فعالیت بدنی پیر و جوان را سرحال و سرزنده نگه می دارد. بازیگر هم باید آمادگی بدنی خوبی داشته باشد تا اگر نقشی ایجاب کرد بتواند از بدنش هم در بازی استفاده درست کند و قدرت مانور داشته باشد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

شما سال های زیادی از سینما و بازیگری دور بودید، اما در همه این مدت مردم شما را به خاطر داشتند و علاقه مند به بازگشتتان به عالم هنر بودند. به نظر خودتان رمز این محبوبیت چیست؟


لطف خدا و مردم. واقعا به جز این نمی توانم حرف دیگری بگویم. من از جوانی سعی کردم ارتباط خوبی با مردم داشته باشم، اما آنها هم واقعا به من لطف داشتند. مردم یک هنرمند را اگر کارش به اصطلاح بگیرد ممکن است تا چند سال به خاطر داشته باشند و از او یاد کنند اما محبتشان به من بی پایان بوده. در همه این سال ها همیشه سراغم را گرفتند و جویای احوالم بودند و هرکجا هم که من را می دیدند می گفتند چرا بازی نمی کنی.

من سعی کردم همیشه قدردان محبت هایشان باشم. یک هنرمند باید این را بداند که شهرت ممکن است به آسانی به دست بیاید اما محبوبیت و در دل مردم جای داشتن به سختی به دست می آید و اگر این لطف شامل حال کسی شود باید از آن مراقبت کند. من محبت مردم را از همان دورانی که تازه کارم را شروع کرده بودم می دیدم. زمانی که در استودیوها ضبط داشتیم و مردم باخبر می شدند از صبح برای اینکه هنرپیشه محبوبشان را از نزدیک ببینند به آنجا می آمدند و ساعت ها منتظر می ماندند.

آنها بودند که به ما انگیزه و شوق کار می دادند و دلگرممان می کردند. طبیعی است که من هم به آنها احساسات و علاقه پیدا می کردم و دوستشان داشتم و دارم. مردم مملکت من همیشه بامحبت بودند. امیدوارم توانسته باشم قدردان عواطف آنها باشم اما خودم هم هیچ وقت اهل قیافه گرفتن برای مردم نبودم. شاید بعضی ها فکر کنند این طور سنگین تر است اما عشق و علاقه مردم این حرف ها را ندارد. وقتی معروف می شود باید جنبه داشته باشی و به معروفیتت غره نشوی. باید خوب باشی تا در خاطرها بمانی و از تو به نیکی یاد کنند. در این دنیا هیچ چیز ماندگار نیست جز یاد خوبی که از آدم ها به جای می ماند.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

از هم دوره ای هایتان با چه کسانی در ارتباط هستید؟


خیلی ها رفتند و غم از دست دادن آنها من را ناراحت کرد اما دوستان زیادی هم هستند که خدا را شکر هستند و خوشحالم از اینکه هنوز فعالیت می کنند. برای موفقیت و آرامش همه آنها دعا می کنم. من با هم رشته ای های خودم که خیلی هایشان ورزشی بودند ارتباط خانوادگی داشتم و الان هم در ارتباط هستم و از حال هم باخبر هستیم. برای همه آنها آرزوی سلامت دارم.

اهل سفر هم هستید و تا جایی که می دانم زیاد مسافرت می روید. درست است؟

بله، چندی پیش هم مدتی سفر بودم و دوستانم را دیدم. برای تجدید دیدار با رفقا و دوستان سفر می روم و البته اهل مسافرت هم هستم هم داخلی و هم خارجی. سفر برای تازگی روح هر آدمی خوب است و آرامش آدم را بیشتر می کند. البته الان مدتی است که کمی کسالت دارم و استراحت می کنم. به هرحال سن و سالم بالا رفته و اینها طبیعی است.
 
-----------------------------------------------------------------------

ملک مطیعی: از تنهایی خسته شده بودم

وصال مجدد ناصر ملک‌مطیعی و معشوقش

 
با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سال‌های جوانی‌اش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است.
 
خبرآنلاین: بازیگر پیشکسوت سینمای ایران می‌گوید پیش از انقلاب کمتر کسی برای دیدن فیلم یک کارگردان به سینما می‌آمد و بازیگران معیار جذب مخاطب بودند.

با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سال‌های جوانی‌اش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است.

محکم و استوار قدم بر می‌دارد. دلخوش آدم‌هایی است که کنارش نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند و او را از یاد نبرده‌اند و بر زمینی راه می‌رود که خاکش را در تمام این سال‌ها ر‌ها نکرده است.

حالا پس از سال‌ها دوری از معشوقش سینما، بار دیگر آن را پیدا کرده است. ناصر ملک‌مطیعی به سینما بازگشت. این مهم‌ترین خبری بود که در عرصه سینما طی روزهای گذشته در رسانه‌ها منتشر شد و بازتاب‌های متفاوتی داشت.



ملک‌مطیعی در تمام این سال‌ها خودش را بازنشسته کرد تا به قول خودش احترامش را حفظ کند، اما می‌گوید احساس تنهایی می‌کند و این تنهایی نیروی محرکه‌ای برای او بود که به پیشنهاد علی عطشانی که از او خواست در فیلم «نقش نگار» نقش کوتاهی بازی کند پاسخ مثبت بدهد.

حالا او پس از 31 سال به خانواده سینما سلامی دوباره داده و منتظر پاسخ است. در یکی از روزهای پاییزی میزبان ملک‌مطیعی بودیم که با بسیاری از فیلم‌های او چون «قیصر»، «بابا شمل»، «سه قاپ»، «طوقی» و بخصوص سریال «سلطان صاحبقران» خاطره داریم.

ملک‌مطیعی از چگونگی ورودش به سینما گفت، از خاطره روزهای جوانی، دوستان دوران جوانی و البته زندگی ورزشی که مرور این خاطرات از زبان خودش قطعا لذت‌بخش خواهد بود.

آقای ملک‌مطیعی وقتی کارتان را در سینما شروع کردید، وارد شدن به این حرفه چه شرایطی داشت؟


ناصر ملک‌مطیعی، بازیگر: آن زمان برای ورود به کار سینما چارچوب درستی نبود، نه مدرسه هنرپیشگی بود، نه قوانین خاصی برای این کار وجود داشت. سینما صنعت تازه‌واردی به کشورمان بود و یک عده قصد داشتند فیلم بسازند و معمولا از اقوام نزدیکشان برای حضور در فیلم استفاده می‌کردند.

یک عده هم بودند که هنرپیشه تئا‌تر بودند و برای بازی در برخی فیلم‌های سینمایی می‌آمدند. بعد از مدتی کم‌کم کارگردان‌ها به دنبال چهره‌ها رفتند و چند نفردر این هنر شاخص شدند. در آن زمان سهم بیشتر ساخت یک فیلم بر عهده فیلمبردار بود. تنها کسانی که به مسائل تکنیکی سینما احاطه داشتند فیلمبرداران بودند چرا که به هر حال نور، تصویر و... را می‌شناختند.

یعنی کارگردان‌ها این مسائل را نمی‌دانستند؟


یکسری از کارگردان‌ها از تئا‌تر به سینما آمدند مثل هایک کارکاش،استفانیان یا دریابیگی. این اشخاص در تئا‌تر تبحر داشتند، اما در حوزه سینما خیلی وارد نبودند و خیال می‌کردند مدیوم سینما مثل تئا‌تر است.

آن زمان دیالوگ مسئله مهمی بود. در ابتدا بازیگران نمی‌دانستند باید چطور دیالوگ بگویند. نمی‌دانستند مثل مردم عادی حرف بزنند یا کتابی دیالوگ بگویند؟ ما تا مدتی گرفتار این اتفاق بودیم. زمانی که فیلم‌ها با صدا گرفته می‌شد، کتابی حرف می‌زدیم و به اصطلاح حرف‌ها ثقیل بود، اما کم‌کم دیالوگ در سینمای ایران جای خودش را باز کرد و به زبان عادی مردم نزدیک شد.

به هر حال برمی گردم به پرسش اول شما که چطور به سینما وارد شدیم؟ حرفه سینما خیلی در نگاه و نظر مردم جا نیفتاده بود. برخی‌ها گرایش به هنر تئا‌تر داشتند، مردم خیلی علاقه‌مند به کار در سینما نبودند، اما سینما را دوست داشتند، البته وارد شدن به سینما برای خانم‌ها سخت‌تر بود و خیلی با آن‌ها مخالفت می‌شد. خانم‌هایی که وارد این حرفه می‌شدند خیلی شهامت داشتند. مرد‌ها هم تا یک مدتی می‌ترسیدند به خانواده‌هایشان بگویند که بازیگر شدند. یادش بخیر بهروز وثوقی تا مدتی به پدرش نمی‌گفت وارد سینما شده است. تا اینکه یک روز پدرش صدای بهروز را در یک فیلم می‌شنود. تازه آن زمان می‌پرسد که کجا رفته است و چه کار می‌کند.

به مرور آگاهی مردم نسبت به سینما بهتر شد، وقتی آن زمان را با دوران معاصر مقایسه می‌کنم، می‌بینم که اکثر خانواده‌ها اصرار عجیب و غریبی دارند که دختر یا پسرشان وارد سینما شوند. زمان ما ورود به سینما چارچوب درستی نداشت.

ورود من به عالم سینما این‌طور اتفاق افتاد که یک روز یکی از آشنایان ما به نام جمشید بیوک که دستیار فیلمبردار بود در خانه ما را زد و به من گفت که استودیو بدیع من را می‌خواهد. اگر آن روز من در خانه نبودم و بیرون می‌رفتم ممکن بود وارد سینما نشوم! (با خنده).

قبل از آن در سال 1327 زمانی که شاگرد مدرسه بودم و انجمن نمایش و ورزش را اداره می‌کردم، در این رشته‌ها در مدرسه شاخص بودم و آن‌قدر که پیگیر ورزش و سینما بودم، پیگیر درس نبودم. در آن سال فیلمی به نام «واریته بهار» ساخته می‌شد که من در آن بازی کردم. حضور کوتاهی در این فیلم داشتم و بسیاری از بازیگران قدیمی مثل تقی ظهوری و عزت‌الله انتظامی هم در این فیلم بازی می‌کردند.



خانم ژاله علو هم در این فیلم بازی می‌کردند؟

خیر. خانم علو هنرستان هنرپیشگی می‌رفتند. خانم علو سال سوم بود و من سال اول. او یکی از مشوقین من در حرفه سینما بود. خدا حفظشان کند. همیشه به من می‌گفت: «تو شبیه تایرون پاور هستی» و من را برای ادامه راهم در سینما تشویق می‌کرد.

قبل از فیلم «واریته بهار» تولیدات سینما ما چقدر بود؟

قبل از این فیلم، فیلم‌های «طوفان زندگی» و «زندانی امیر» ساخته شد و علی دریابیگی فیلم «شکار خانگی» را ساخت که من در آن فیلم حضور بسیار کوتاهی داشتم.

امیر ملک‌مطیعی، پسر ناصر ملک‌مطیعی: اگر اشتباه نکنم دوازدهمین فیلم تاریخ سینمای ایران، اولین فیلم پدر بوده است.

ملک‌مطیعی: خاطرم هست آقای دریا بیگی می‌خواستند فیلمی به نام «آهنگر» را بسازند. قرار شد من در آن فیلم بازی کنم. ا‌و با من قرار گذاشت که قبل از فیلمبرداری با هم تمرین کنیم. به نظر من سینما مثل تئا‌تر نیست و تمرین آنچنانی نیاز ندارد. آدم می‌تواند مثل زندگی روزمره مقابل دوربین زندگی کند. سه یا چهار روز با هم تمرین کردیم. او به من می‌گفت بگو: «ستاره جان، سلام» و من هم تکرار می‌کردم. هر بار از دیالوگ گفتن من ایراد می‌گرفت. کم‌کم پیش خودم فکر کردم شاید استعداد این کار را ندارم! (با خنده).

آن زمان همه فیلم‌های خارجی را می‌دیدم. تقریبا هر شب برای دیدن فیلم به خیابان لاله‌زار می‌رفتیم. بعد از اینکه در فیلم «ولگرد» بازی کردم، در یک هفته در تهران معروف شدم. بلافاصله بعد از آن به پارس‌فیلم رفتم و فیلم‌های «غفلت»، «افسونگر» و «چهارراه حوادث» را بازی کردم.

دیگر وقفه‌ای بین حضور من در سینما نیفتاد، اما در برهه‌ای فیلم‌های هندی اکران شد و بعد از آن بازیگرانی مثل فردین به سینما آمدند که با آمدن آن‌ها فضای فیلم‌ها شاد شد و من که بازیگر جدی‌تر و اخمو تری بودم یک ذره کنار کشیدم. اما برای اینکه از قافله عقب نیفتم یکی دو تا فیلم ساختم به نام «سوداگران مرگ» و «عروس دهکده». بعد از دو یا سه سال بهروز وثوقی به سینما آمد و سبک دیگری از بازیگری را با خود به سینما آورد.

در دوره‌ای فیلم‌هایی طرفدار داشت که محوریت آن‌ها به تصویر کشیدن آدم‌هایی بود که زندگی معمولی داشتند و رفقای بدآن‌ها را از راه به در می‌کردند. جالب بود که عده‌ای وقتی من را می‌دیدند می‌گفتند بعد از اینکه این فیلم‌ها را دیدند، کارهای بدی که انجام می‌دادند مثل قمار کردن را کنار گذاشتند. بعد هم مردم با محبت و لطف خودشان ما را در سینما نگه داشتند. در این مدت سینما برای من افت‌و‌خیز زیادی داشت.

به هر حال سبک‌های مختلفی در سینمای ایران وجود داشت و مردم از دیدن برخی فیلم‌ها خاطرات خوبی برایشان یادآوری می‌شود، گو اینکه نقایصی هم داشتند. به هر حال پول و سرمایه در آن فیلم‌ها نبود، تکنیک هم نبود، اما برخی از این فیلم‌ها آموزنده بودند و درس جوانمردی و صداقت می‌دادند.

آقای ملک‌مطیعی در بیوگرافی شما آمده که سینما مشرق در خیابان ری متعلق به پدرتان بوده. درست است؟

من دو یا سه سالم بود. پدرم عمارتی در خیابان سیروس اجاره می‌کند و آپاراتی می‌خرد. او این کار را با آقای معتضدی انجام می‌دهد، اما بعد از مدتی ضرر می‌کند و سینما را می‌فروشد و با پول آن یک موتورسیکلت می‌خرد. ما ایرانی‌ها وقتی از همه جا نا‌امید می‌شویم، کارمند دولت می‌شویم. پدر من هم کارمند وزارت پست و تلگراف شد.

خانه پدری شما کجا بود؟

من در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران به دنیا آمدم و در دانشسرای عالی درس خواندم. یک نکته در مورد تربیت بدنی می‌خواستم بگویم و آن این است که سال 1328 یک روز من سر کلاس تربیت بدنی بودم که آقای ایثاری (فیلمبردار) سر کلاس ما آمد. او می‌خواست از کلاس ما فیلمبرداری کند و فیلمش را در ارتباط با معرفی ایران بسازد. او خیلی تصادفی من را به عنوان یکی از شاگردان آن کلاس پای تخته برد و این انتخاب تصادفی برایم جالب بود.

شما شغل دولتی هم داشتید؟

من9 سال رئیس تربیت بدنی ناحیه 9 بودم. فوتبال بازی می‌کردم و داور کشتی بودم. در 1330 چون معلم ورزش بودم، در اولین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در 15 سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آن‌قدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.



دوستان ورزشی شما چه کسانی بودند؟

در فوتبال با نادر افشار، کوزه‌کنانی، بیاتی‌ها، دکتر برومند، شکیبی، فاخری در ارتباط بودم. البته هنوز هم با شکیبی و فاخری در ارتباطم. در باشگاه شاهین و تیم هما بازی می‌کردم. باشگاه شاهین دو تیم داشت؛ یکی سن‌بالاتر‌ها بود که دکتر برومند در آن بود و تیم دیگری هم بود که کم‌سن‌تر‌ها در آن بازی می‌کردند که اسمش هما بود و ما در این تیم بازی می‌کردیم.

آن زمان مسابقات آموزشگاه‌ها در مدارس خیلی مهم بود و ما همیشه شرکت می کردیم. من فوروارد بودم. یکی از خاطرات شیرینم درباره عبد‌الله سعیدایی معروف به عبد‌الله شوتی است. او در زمین نمره سه در خیابان شهباز زندگی می‌کرد. وقت‌هایی که یار کم داشتن از تیم شرق هم کمک می گرفتند و ما هم می رفتیم.

امکاناتی که ان زمان در اختیار فوتبالیست‌ها بود، با الان قابل مقایسه نیست. یک مغازه بود به نام «خوشبخت» که کفش فوتبال درست می‌کرد. مغازه‌اش اول چهارراه امیریه بود و بعد نزدیک امجدیه آمد. عبد‌الله شوتی فوروارد بازی می‌کرد و من هم دو یا سه بار بغل چپ یا راستش بازی می‌کردم. به نظر من امثال این آدم‌ها قهرمانان واقعی بودند.

خاطرم هست در امجدیه تیم لهستان با ایران بازی می‌کرد. عبد‌الله شوتی در آن بازی گلی زد که دنده گلر شکست یا از پشت پنالتی می‌زد که گلر نمی‌توانست آن را بگیرد. آن زمان روس‌ها خواهان خرید او بودند. خاطره دیگری هم از محمود بیاتی دارم. من و محمود وقتی شش یا هفت ساله بودیم، در ورزشگاه امجدیه توپ‌هایی را که اوت می‌شد می‌انداختیم تو زمین. بعد‌ها محمود یکی از بهترین هافبک‌های تیم ملی شد و من وارد سینما شدم.

چه سالی سربازی رفتید؟

سال 1332 رفتم سربازی. کمی دیر رفتم چون مشغول کار فیلم بودم. آن زمان برای رفتن به سربازی قرعه کشی می‌شد. عده‌ای را که می‌خواستند برای نظام وظیفه انتخاب می‌کردند و مابقی را معاف می‌کردند. من هم به دانشکده افسری رفتم که در قرعه‌کشی شرکت کنم. آن روز تا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر قرعه به من نیفتاد، اما دلم می‌خواست سربازی بروم و به دانشکده افسری راه پیدا کنم و لباس سربازی بپوشم. بالاخره قرعه به من افتاد. دوران سربازی دوران بسیار خوبی بود و خاطرات خوبی از آن زمان دارم.

اولین فیلم شما در مقام کارگردان چه بود؟

اولین فیلمی که ساختم «سوداگران مرگ» بود که مضمون آن در ارتباط با مبارزه با مواد مخدر بود و به هیچ وجه ساز و آواز نداشت.

همان سال که شما «سوداگران مرگ» را ساختید، آقای فردین هم فیلم «طلای سفید» را ساخت. دلیل خاصی داشت که هر دوی شما با سوژه قاچاق فیلم ساختید؟

خیلی در جریان ساخت همزمان این دو فیلم نبودم. معمولا این شباهت در مضمون بسیاری از فیلم‌های آن زمان وجود داشت. مثلا گاهی پیش می‌آمد که من یا بهروز وثوقی فیلمی بازی می‌کردیم که موضوع آن‌ها شباهت زیادی به هم داشت، منتها آن زمان فرصت دیدن فیلم‌های هم را نداشتیم.

به غیر از مدرسه جای دیگری هم تئا‌تر بازی کردید؟


اولین تئا‌تر را در دانشسرای عالی بازی کردم. آن زمان دکتر والا که در انگستان تئا‌تر خوانده بود، نمایشنامه‌ای از ژان پل سار‌تر به نام «دست‌های آلوده» که جلال آل احمد آن را ترجمه کرده بود، اجرا کرد که من به همراه خانم خوروش، ملک‌نصر و... در آن بازی کردیم. این نمایش سال 1336 اجرا شد.

بعد ازآن دکتر والا متن دیگری به نام «جاده زرین سمرقند» را کارگردانی کرد که برشی از دوران هارون الرشید بود. قرار بود نقش هارون الرشید را محمد‌علی جعفری بازی کند. او گرفتار تئا‌تر دیگری بود و آن نقش را به من پیشنهاد دادند. آن نمایش را کنار بازیگرانی مثل آقای وحدت، سارنگ، خانم ایرن، خانم تهمینه، آقای تابش و مانی مصفا بازی کردم. بعد از 16 روز سالن نمایش آتش گرفت.

یک شب دکتر والا به من گفت: «حالا که اینجا آتش گرفته و شما با ما قرار داد یکساله دارید، یک نمایش دیگر بازی کن». من هم پذیرفتم و نمایش «پرفسور سوسول» یک سال و نیم و روزی دو سئانس اجرا رفت.

آن زمان کمی از سینما دور افتاده بودم. بعد هم نمایش دیگری بازی کردم و در مجموع سه یا چهار نمایش بازی کردم. بعد از آن در سال 1337 در فیلم «عروس فراری» را بازی کردم که در قاسم‌آباد رامسر آن را فیلمبرداری کردیم. بلافاصله فیلم «طلسم شکسته» را بازی کردم. این فیلم به فستیوال فیلم برلین راه پیدا کرد و در حاشیه جشنواره نمایش داده شد.

آن زمان سینمای ایران را کسی نمی‌شناخت. من از طرف سایر بازیگران فیلم در این فستیوال حاضر شدم و در مراسمی به زبان آلمانی چند کلمه‌ای صحبت کردم. به هر حال سینمای ایران مثل این روز‌ها در جشنواره‌های خارجی شرکت نمی‌کرد. اما در آن دوران خریدار اصلی فیلم‌های ما روس‌ها و پاکستانی‌ها بودند.

آشنایی شما با آقای کیمیایی چطور اتفاق افتاد؟


می‌خواستم فیلمی برای استودیو «مولن روژ» بسازم به نام «یوسف و زلیخا». قبل از آن برای نوشتن فیلمنامه تحقیق زیادی کردم و چند کتاب مربوط به داستان «یوسف و زلیخا» را خواندم و چون دست به قلم بودم، سناریو را خودم نوشتم.‌‌ همان روز‌ها جوانی را به من معرفی کردند و گفتند علاقه‌مند به کار سینما است. آن جوان علاقه‌مند، مسعود کیمیایی بود.



فیلمنامه «یوسف و زلیخا» را به او دادم تا بخواند و نظرش را بگوید و آشنایی ما از این فیلم شروع شد. متاسفانه این فیلم ساخته نشد تا اینکه کیمیایی تصمیم گرفت فیلم «قیصر» را بسازد. من با بهروز وثوقی، عباس شباویز و شاپور قریب آشنایی داشتم. آن‌ها از من خواستند در «قیصر نقش شخصیت فرمان را بازی کنم. من هم خیلی دربند نقش کوتاه یا بلند نبودم.

معمولا هنرپیشه‌های زمان ما خیلی با هم همکاری نمی‌کردند، بعضی‌ها نمی‌خواستند با هم بازی کنند، اما برای من اصلا این مسائل مهم نبود. خیلی دوست داشتم نقش منفی بازی کنم. در فیلمی بازی کردم به اسم «لذت گناه» که در آن در اوج جوانی نقش یک پیرمرد را بازی کردم. در «قیصر» هم نقشم کوتاه بود، ولی کار کیمیایی، موزیک فوق‌العاده منفرد‌زاده و حال وهوای فیلم، نقش فرمان را پر رنگ کرد که خوشبختانه در خاطره‌ها ماند.

سناریو «قیصر» را هم خواندید؟


نه، سناریو را نخواندم. همه می‌گفتند این نقش به تو می‌آید و بهروز هم اصرار داشت که من بازی کنم، آن زمان آدم‌هایی که در سینما کار می‌کردند دربند پول نبودند، همه چیز عشق، رفاقت و دوستی بود. معمولا پول‌های تهیه فیلم‌ها قرضی بود و کسانی که مشغول ساخت فیلم بودند دوست نداشتند اتفاقی بیفتد که فیلم دچار مشکل شود. این بود که از چیزهایی می‌گذشتند.

اولین کسی که از شما خواست در این فیلم بازی کنید چه کسی بود. جمشید مشایخی، عباس شباویز یا بهروز وثوقی؟


اصلا یادم نیست. یک روز با من تماس گرفتند و من به استودیو شباویز رفتم. بهروز وثوقی و جمشید مشایخی هم بودند و صحبت‌های اولیه را انجام دادیم. اولین باری که سر فیلمبرداری رفتم، روزی بود که صحنه بیمارستان فیلمبرداری می‌شد. من طبقه پایین بیمارستان بودم و به من گفتند باید به طبقه بالا بروم. من هم پیشبند را بستم و بازی کردم و با برداشت اول صحنه را گرفتیم. این‌طور نبود که پلان یا سکانسی چند بار تکرار شود، چرا که نگاتیو گران بود.

 من در کار و زندگیم‌‌ همان «مهدی مشکی» فیلم هستم. سر قولم می‌ایستم حتی اگر به ضررم باشد، هیچ وقت از صداقت آن‌ورتر نخواهم رفت. مردم من را آن‌قدر با خوبی‌هایشان شرمنده کرده‌اند که دیگر احتیاجی به این ندارم که چیزی را مخفی کنم. واقعا یادم نمی‌‌آید چه کسی برای بازی در این فیلم از من دعوت کرد.

چطور با احمد شاملو آشنا شدید؟

با شاملو از قدیم آشنایی داشتیم. شاملو پسر خاله‌ای به نام سیامک‌ پورزند داشت که خبرنگار روزنامه بود. پیش از این پورزند را در محله‌مان دیده بودم، چون بچه محل بودیم. بعد‌ها ارتباط من با آقای شاملو به این صورت اتفاق افتاد که من فیلمی می‌ساختم به نام «فرار از حقیقت» و نقش دکتری که رئیس بیمارستان بود را بازی می‌کردم. یک مثلث عشقی در این فیلم بود بین من، خانم فروزان و جواد قائم‌مقامی. من دیالوگ‌های این فیلم را همراه آقای شاملو نوشتم.

شاملو قبل از این فیلم هم فیلمنامه نوشته بود؟

او بعد از اینکه مجله دومش را بستند شروع کرد به نوشتن فیلمنامه، البته اول قبول نمی‌کرد که اسمش را بنویسد. اولین فیلمنامه‌ای که می‌نویسد فیلم «داغ ننگ» بود، اما از سال 1346 اسمش در فیلمنامه‌ها هست. در فیلم «فرار از حقیقت» من نقش یک آدم ثروتمند را بازی می‌کردم که با همکاری یک وکیل ثروتم را می‌بخشیدم. به شاملو پیشنهاد دادم که نقش وکیل را بازی کند و او در این فیلم چند صحنه بازی کرد. البته شاملو طور دیگری فکر می‌کرد و بیشتر با ادیبان و روشنفکران نشست و برخاست داشت و من هم که درگیر کار فیلم بودم. برای همین کمتر فرصت داشتیم همدیگر را ببینیم. خدا رحمتش کند روزهای خوبی را کنار هم گذراندیم.

فیلمنامه «اول هیکل» برای شاملو نبود؟

نه برای سیامک یاسمی بود. البته احمد شاملو به پارس فیلم می‌آمدو با دکتر کوشان و سیامک یاسمی جلسه داشتند و با هم گپ می‌زدند. بعید نیست که یاسمی در نگارش فیلمنامه از شاملو کمک گرفته باشد.

در صحبت‌هایتان به رفاقت‌هایی که بین بازیگران در سال‌هایی که شما حضور پر رنگی در سینما داشتید صحبت کردید. آیا ستاره‌های آن زمان با هم رقابت هم داشتند؟

آن زمان کار سینما به این معنا نبود که برای بودن در فیلمی سر و دست بشکنند وبه اصطلاح زیر آب هم را بزنند. کار برای همه بود و همه در جای خودشان ایستاده بودند. بهروز و فردین دوستان من بودند. بنابر این با هم رقابتی نداشتیم. ممکن بود بهروز و فردین ملاحظاتی در کارشان به خرج می‌دادند که با هم همبازی نشوند، اما قدیمی بودن و پیشکسوت بودن در سینما اهمیت ویژه‌ای داشت. هیچ وقت اتفاق نیفتاد که بازیگران سر نقش خاصی با هم درگیر شوند.

فقط خاطرم هست قرار بود در فیلمی به کارگردانی عطا‌الله زاهد بازی کنم. یک روز سر صحنه فیلمبرداری صحبتی شد که من کمی ناراحت شدم و گفتم دیگر در این فیلم بازی نمی‌کنم. من رفتم و بجای من محسن مهدوی بازی کرد، اما در کل سر و صدایی راه نمی‌افتاد و همه ملاحظه هم را می‌کردند.

اتفاقا چند روز پیش با چنگیزجلیلوند صحبت می‌کردم. او گفت: «بعضی‌ها از من می‌پرسند که آیا آن زمان هنرپیشه‌ها به استودیو دوبله می‌آمدند و نظرشان را اعمال می کردند؟ من به آن‌ها پاسخ می‌دهم ما هنرپیشه‌ها را به استودیو راه نمی‌دادیم.»



البته برخی بازیگران بودند که به اتاق مونتاژ می‌رفتند و می‌گفتند مثلا این کلوزآپ را از من نگذارید، اما من در تمام آن سال‌ها هیچ‌وقت پایم را در اتاق فنی نگذاشتم. درسی از دکتر کاووسی گرفتم که همیشه یادم می‌ماند. کاووسی در آن زمان تازه از فرانسه آمده بود و یکسری درس‌های تئوری درباره سینما خوانده بود، اما فیلم نساخته بود. او اولین فیلمش را با من ساخت. یک روز سرفیلم «هفده روز به اعدام» که او کارگردانی می‌کرد به او گفتم: «بهترنیست این گلدون را بگذاریم سر آن طاقچه؟» گفت: «آره... ایده خوبی است... اما اگر این کار را بکنیم تو کارگردان این فیلم می‌شوی نه من». از آن زمان به بعد در هیچ کاری دخالت نکردم.

البته یکی از نظریات مهم دکتر کاووسی مطرح کردن واژه فیلمفارسی و نظریه دادن درباره آن بود.

فیلم درست کردن در آن زمان مهارت خاصی می‌خواست. دکتر کاووسی نتوانست خودش را با شرایط و سینمای آن زمان تطبیق بدهد. بنابراین به سراغ کارهای دیگر از جمله تدریس در دانشگاه رفت. این واژه فیلمفارسی هم نظریه او بود. او معتقد بود که کارگردان‌های آن زمان تند‌تند فیلم می‌سازند و محتوای فیلم‌ها آن‌طور که باید نیست. اواخر که حالش خوب نبود به دیدنش رفتم و متاسفم که او را از دست دادیم. ما از این دسته آدم‌ها کم داریم.

شما تا چه حد واژه فیلمفارسی را قبول دارید؟

فیلمفارسی را قبول دارم، اما در حد خودش. فیلمفارسی که فحش نیست. فیلم‌هایی که به درجه فاخر بودن نمی‌رسند عنوان فیلمفارسی می‌گیرند. اما به نظر من باید زمان و مکان را هم در نظر گرفت. در آن زمان که ما تازه شیوه حضور در سینما را یاد می‌گرفتیم و بدون هیچ حامی مالی این مسیر را طی می‌کردیم، باید چه کار انجام می‌دادیم؟ ما یک عده آدم‌ بودیم که عاشق سینما بودیم و طبیعی بود که سینما را به معنی درست و دقیق آن نمی‌شناختیم.

می گویند از سال 1347 با حضور کارگردان‌های جوان در سینما، نسلی آمدند که قصد داشتند سینمای روشنفکری را راه بیندازند و در عین حال برخی از آنها خیلی هم موفق نبودند و فیلم‌هایشان در گیشه شکست می‌خورد. کارگردان‌هایی مثل فرخ غفاری، هژیر داریوش از جمله این کارگردان‌ها بودند. بعد از آن‌ها کارگردان‌هایی دیگری مثل مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی وارد سینما شدند و دست به کارهای دیگری زدند. کیمیایی در اولین تجربه سینمایی‌اش «قیصر» به سراغ شما و بهروز وثوقی می‌آید، ناصر تقوایی به سراغ قشر دیگری از بازیگران می‌رود، داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» سراغ بازیگران تئا‌تر می‌رود. در ظاهر شاید فیلم‌هایی ساخته می‌شد که خیلی باب طبع روشنفکران نبود، البته آقای کاووسی را مستثنی می‌کنیم چون او خیلی از کارگردان‌ها را قبول نداشت اما می‌بینیم که آشتی بین سینمایی که تازه پا می‌گرفت و به اصطلاح سینمای موج نو با سینمایی که تا پیش از آن وجود داشت پیش آمد. برگردیم به سراغ صحبت‌های ابتدایی شما که گفتید در ابتدای ورودتان به سینما کارگردان به شکل واقعی وجود نداشت و بیشتر فیلمبرداران کار‌ها را انجام می‌دادند، اما با شروع موج نو سینمای ایران شاهد این اتفاق بودیم که چند کارگردان وارد سینما شدند و وضعیت ساخت فیلم‌ها تغییر کرد. نظر شما درباره به این سیر تاریخی چیست؟

بیان، توضیح و توجیح آن مشکل است. اوایل که کسی در مورد سینما چیز زیادی نمی‌دانست از کارگردان‌های تئا‌تر کمک گرفته می‌شد که فیلمی ساخته شود، در صورتی که آن‌ها هم به سینما احاطه نداشتند و این مدیوم را نمی‌شناختند. باید یکی همه را رهبری می‌کرد. بعد از مدتی افراد دیگری به سینما وارد شدند مثل دکتر کوشان که معروف بود پشت جعبه سیگار دیالوگ می‌نوشت و معتقد بود سینما باید چارچوب درستی داشته باشد. بعد فردی مثل ساموئل خاچیکیان وارد سینما شد که دیالوگ‌نویسی و سکانس‌بندی را از طریق مکاتبه با استادان خارجی فرا گرفته بود. با این همه او هم هنوز مبتکر کارگردانی سینما نبود.

خسرو پرویزی از جمله افرادی بود که قبل از شروع فیلمبرداری سناریو داشت یا نظام فاطمی یا حتی امیر شیروان هم این کار را انجام می‌دادند و زمانی که هم‌نسلان کیمیایی‌ به سینما آمدند شرایط بهتر شد. نکته‌ای هم در آن زمان مطرح بود که بسیاری از بازیگران قدیمی‌تر می‌گفتند که با جوان‌تر‌ها کار نمی‌کنند، ولی من همیشه با کمال میل حاضر به همکاری با جوان‌ها بودم. حتی امیر نادری قرار بود فیلمی به نام «کوسه» را در جنوب بسازد که من پذیرفتم کمکش کنم، اما این فیلم بنا به مشکلاتی ساخته نشد.

حتی وقتی زکریا هاشمی برای ساخت فیلم «سه قاپ» پیش من آمد تردید نکردم که در فیلمش بازی کنم. با خودم فکر کردم این‌ها گروهی هستند که می‌خواهند فیلم خوب بسازند. زمانی که با آن‌ها کار می‌کردم حسم این بود که چقدر کارشان را خوب انجام می‌دهند.



البته آن زمان بازیگران از کارگردان‌ها مهم‌تر بودند، یعنی برخلاف الان کسی برای دیدن کار کارگردان به سینما نمی‌آمد، اما به مرور برخی از کارگردان‌ها اسم و رسم پیدا کردند. اگر فیلمی مثل «بابا شمل» که علی حاتمی کارگردان آن بود ساخته شد و فیلم خیلی دیده نشد، تقصیر حاتمی نبود، داستان طوری نبود که مردم را جذب کند، ولی مردم و بازیگران حاتمی را قبول داشتند. البته این را هم بگویم همیشه کسانی که شروع‌کننده کاری هستند ضرر و زیان می‌بینند.

اوایل فیلم‌های تلخی در سینمای ایران ساخته می‌شد. بعد از آن جریان ساخت فیلم‌ها کمی شادتر شد و در اواخر دهه 40 باز هم فضای فیلم‌ها کمی تلخ شد، مثل فیلم‌های «قیصر» یا «طوقی» که چنین فضایی داشتند.

البته با توجه به شرایط و عقیده مردم فیلم‌ها ساخته می‌شد. وقتی فیلمی بین مردم به اصطلاح گل می‌کرد چند فیلم بلافاصله شبیه آن ساخته می‌شد. سینمای ایران هم تحت تاثیر اتفاقات و مسائل مختلف اجتماعی در سال‌های مختلف سمت و سوی متفاوتی داشت. اوایل نمایش فیلم‌های عربی در ایران زیاد بود و مردم هم آن‌ها رادوست داشتند.

بعد از آن فیلم‌های هندی طرفدار زیادی پیدا کرد که همراه با ساز و آواز بود. فضا دائم در تغییر و تحول بود. هنوز هم نمی‌دانم که سینما باید به دنبال عقیده مردم بیاید یا مردم باید خودشان را با حرکت سینما همسو کنند، اما فکر می‌کنم تلفیق این دو اتفاق بهتری است. زمانی که من سینما را شروع کردم چهره خشن ترو جدی تری داشتم، بعد‌ها ظهوری و مرتضی عقیلی به سینما آمدند و شرایط را کمی تغییر دادند، من هم کمی از بار جدی بودنم در فیلم‌ها کم کردم.

آقای ملک‌مطیعی در اواخر دهه 1350 سینمای ایران دچار یک رکود در زمینه جذب مخاطب شد و با بحران در فروش روبرو شد. سال 1355 آن‌قدر شرایط بد شد که سینما‌دار‌ها به سراغ نمایش فیلم‌های قدیمی‌تر رفتند و فیلم‌هایی مثل «گنج قارون» و «قیصر» را دوباره اکران کردند. چرا در آن سال‌ها سینما به اینجا رسید؟

حقیقتش این است که دلیل این موضوع را به درستی نمی‌دانم.

بازی در فیلم «برزخی‌ها» چطور اتفاق افتاد؟

 «برزخی‌ها» سال 1358 ساخته شد و سال 1361 اکران شد. آخرین فیلمی که بازی کردم برای کامران قدکچیان بود. من و چنگیز وثوقی در این فیلم بازی می‌کردیم. بعد از اینکه برای بازی در فیلم «برزخی‌ها» آماده شدم، مدتی بعد برای ایرج قادری گرفتاری ایجاد شدو سه یا چهار ماه فیلم خوابید. بعد مجددا مقابل دوربین رفتم و فیلم را ساختیم. فیلم «آخرین نفس» قبل «برزخی‌ها» بود و یک فیلم هم میان این‌ها بازی کردم به نام «تپه 303» که هیچ وقت اکران نشد.

ظاهرا در این سال‌ها پیشنهاد بازی زیاد داشتید، اما نپذیرفتید.


تعداد این پیشنهاد‌ها خیلی زیاد نبود. دو یا سه نفر آمدند و گفتند ما برویم صحبت کنیم که شما دوباره بتوانید به سینما برگردید. من در جواب آن‌ها می‌گفتم که کسی من را مجبور نکرده بازی نکنم. من خودم را بازنشسته کردم، دیدم از کار بازی خسته شده‌ام، در نتیجه تصمیم گرفتم خودم را بازنشسته کنم. چند سال قبل آقای کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد بازی داد یا آقای تهرانی می‌خواست فیلم «کوچه‌مرد‌ها» رابازسازی کند و من قبول نکردم. علی‌اکبر ثقفی هم برای بازی در یک فیلم به من پیشنهاد داد که فکر کردم آن زمان برای ورودم به سینما مناسب نیست. در تمام این سال‌ها من داخل روشنایی نبودم، در تاریکی زندگی می‌کردم.

چرا نخواستید بازی کنید؟


خسته بودم. بعد هم شرایط به گونه‌ای رقم خورد که فکر کردم نمی‌توانم احترام گذشته را داشته باشم.

چه شد دوباره به سینما بازگشتید؟

من دیگر تنها شدم. مدتی با خودم فکر کردم و متوجه شدم فقط من هستم که بازی نمی‌کنم. حتی بهروز وثوقی هم مشغول بازیگری است. از تنهایی خسته شده بودم. دلم برای سینما تنگ شده بود و تمام حواسم پیش سینما بود.

یک روز آقای علی عطشانی کارگردان فیلم «نقش نگار» از من دعوت کرد به سر صحنه فیلمبرداری فیلمش بروم و به صورت نمادین یکی از سکانس‌های فیلم را کارگردانی کنم، کلی با هم حرف زدیم و با گروه درباره خاطراتم صحبت کردیم، متاثر شدند و گریه کردند و پیشنهاد بازی در فیلم را مطرح کردند که نقش یک بزرگ‌تر خانواده و کسی که نصحیت‌کننده است بازی کنم. من هم پذیرفتم. به قول معروف ما زنگ در خانه خانواده سینما را فشار دادیم، این فیلم به نوعی سلام و علیک من با اهالی سینما است. اگر آن را قبول کردند و به احوالپرسی رسید، باز یک ماجرای دیگر است.

---------------------------------------------------------------------------



ناصر ملک‌مطیعی بدجور تحت فشار بود

 
ناصر ملک‌مطیعی که این روزها زمزمه بازگشت او به صحنه سینما بر سر زبان‌هاست، یکی از ستارگان قابل‌بحث سینما در دوران پیش از انقلاب است.جدای اینکه شکل حضور این ستاره در چارچوب ارزش‌ها مورد بررسی قرار گیرد، باید موقعیت او تحلیل شود.
 
روزنامه شرق: بررسی تاریخی یک رویداد در محدوده زمانی و مکانی در ارایه تحلیل درست راهگشاست. با این نگاه توجه به گذشته سینمای ایران و مولفه‌های آن ضروری به‌نظر می‌رسد. ناصر ملک‌مطیعی که این روزها زمزمه بازگشت او به صحنه سینما بر سر زبان‌هاست، یکی از ستارگان قابل‌بحث سینما در دوران پیش از انقلاب است. جدای اینکه شکل حضور این ستاره در چارچوب ارزش‌ها مورد بررسی قرار گیرد، باید موقعیت او تحلیل شود و از زوایای آن مورد بررسی قرار گیرد. اینکه چرا بعد از گذشت سال‌ها هنوز در ذهن مردم جای گرفته، اساسا در سیستم ستاره‌سالاری چگونه توانست دوام بیاورد، آیا نظیر او در سینمای پس از انقلاب توانست به منصه‌ظهور برسد، در جغرافیای زمانی و مکانی خود چرا تبدیل به بازیگر پرفروش شد، فرازوفرودهایش در چه مسیر زمانی به‌وجود آمد و نکته‌های بی‌شمار دیگر که نیاز بازخوانی دوباره تاریخ سینما را طلب می‌کند. گفت‌وگو با ناصر ملک‌مطیعی در عصر یک روز پاییزی در محل روزنامه «شرق» صورت گرفت، ‌مسایل بسیاری در خارج از فضای گفت‌وگو به آن پرداخته شد که امید است در زمان خود شکل رسانه‌ای گیرد و درباره آن بحث شود. این گفت‌وگو با همراهی امیرعلی ملک‌مطیعی «پسر کوچک» و شهرام ناصری «مدیربرنامه آقای ملک‌مطیعی» انجام شد که بدون مساعدت آنها دیدار با آقای ملک‌مطیعی ممکن نمی‌شد. در پایان به قول آقای ملک‌مطیعی با امید اینکه «خدایا دوتا چشم پاک را از ما نگیر» وارد گفت‌وگو می‌شویم.

 بعد از بازی کوتاه در فیلم «نقش نگار» و انعکاس اخبار در رسانه‌ها مبنی بر «بازگشت ناصر ملک‌مطیعی به سینما بعد از 31 سال» چه احساسی دارید؟

سخنم را با نام خداوند شروع می‌کنم. خوشحالم که با روزنامه «شرق» که از روزنامه‌های پرطرفدار است گفت‌وگو می‌کنم. بعد از سال‌ها دوری از سینما در سال 1392 اتفاقی در زندگی‌ام افتاد که اصلا قابل توصیف نیست. البته از زمانی که اعلام بازنشستگی کردم، در این مورد کسی اظهارنظر نکرد و بعد هم با رفتنم، سینما معلق نماند و افراد پرتوان و فعال دیگر به کار در سینما ادامه داده‌اند.

یعنی خودخواسته از سینما کناره‌گیری کردید؟

طبیعی بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی باید جابه‌جایی‌ها و تغییراتی صورت می‌گرفت و جوانان با انگیزه بهتر و پشتوانه فکری جدیدی وارد کار سینما می‌شدند، چون می‌خواستند در سینما استقلال داشته باشند و مشکل بود که اسمشان زیر نام ما باشد. پس بهتر بود مزاحمتی برایشان نداشته باشیم. می‌خواستند خودشان کار‌ها را پیش ببرند و شاید کار ما مورد علاقه آنها نبود. به همین دلیل درباره شخص خودم می‌گویم بهتر بود که مودبانه کناره‌گیری کنم تا خدای‌نکرده ایرادی به من گرفته نشود. ولی خب عده‌ای هم به کارهای ما علاقه داشتند. انسان وقتی به چیزی دلبسته است از رویدادهای اطراف غافل می‌شود. بعد از پیروزی انقلاب و عوض‌شدن ماهیت سینما نمی‌دانستم با چه کسانی معاشرت کنم و چه اتفاقاتی می‌افتد. اما همیشه عشق و علاقه به سینما در من بوده و هست. ولی با این حال سعی کردم در این سال‌ها فرصتی برای خودم پیدا و نفسی تازه کنم.


 منتها این نفس تازه‌کردن خیلی طول نکشید؟

بله، خیلی طول کشید، به‌طوری که مزه انزوا و تنهایی را به شکل کافی و وافی چشیدم. گفتنش آسان است، ‌اما راحت نبود. همیشه احساس می‌کردم در جامعه خودم عقب افتادم، چون تنها شده بودم. عده‌ای از دوستان قدیمی‌ام از ایران و عده‌ای هم به سرای باقی رفتند که همین جا نسبت به همه آنها ادای احترام ‌می‌کنم. به هرجهت از دو طرف تحت فشار بودم؛ دلبستگی و وابستگی‌ام به کار سینما از یک طرف، تنهایی و گوشه‌نشینی‌ام از طرف دیگر شرایط سخت و غیرقابل توصیفی را برایم به وجود آورده بود.

 با چه انگیزه‌ای بعد از اینکه در سال 1360 در فیلم «برزخی‌ها» بازی کردید، دوباره به سینما بازگشتید؛ در چند پلان کوتاه و در کنار یک فیلمساز جوان. برای شمایی که اسمتان در تیتراژ فیلم‌ها پیشگام بود، سخت نبود؟

در ابتدا برای حضور در صحنه فیلمبرداری دعوت شدم. به آنجا رفتم. صحبت از گذشته و خاطرات قدیم شد و به یاد آن دوران کلی خندیدیم و گریه کردیم. یادآوری طرفدارانم، تاسف و تاثر از کارنکردن و دلبستگی‌هایم به سینما و علاقه‌مندی برای حضور مجددم در سینما که توسط عواملی که آنجا حضور داشتند، این احساس را در من به وجود آورد که باید دوباره بازگردم. گروه نقش مثبت و کوتاهی به من پیشنهاد کردند تا بازی کنم که البته مناسب سن و سال من بود. از طرف دیگر شهرام ناصری، مدیر برنامه‌ام و امیرعلی، پسر کوچکم، به من فشار آوردند که این پیشنهاد را بپذیرم. من را تشویق کردند و گفتند بعد از سال‌ها از خودم یادگاری به جا بگذارم. می‌خواستند این‌طور علاقه‌شان را به من نشان دهند. به هر حال بعد از یک هفته دوباره سر صحنه رفتم و گروه مجددا از من درخواست کرد که بازی کنم. اما این سینما، مطابق نظر من نبود. باید ایده‌ها و عقاید خودم را کنار می‌گذاشتم تا بتوانم به این فضای کنونی نزدیک شوم. چون سینمای ایران چارچوب خودش را پیدا کرده و همه کسانی که در این حوزه هستند تحصیلکرده‌ هستند. ولی ما واله و شیدای سینما بودیم و به امید معروف‌شدن و عشقی که داشتیم وارد سینما شدیم. اما نداشتن سرمایه و بازار و حامی گاهی مانع کار ما می‌شد.

 درواقع شما باید روی پای خود می‌ایستادید. چون سینما به معنای حرفه‌ای‌اش درآن زمان وجود نداشت؟

بله. منتها متاسفانه ما دانش سینما را هم نداشتیم.

 اصلا یکی از نقاط قابل تحلیل آن دوران این بود که گروه غالب در سینما به سینما به معنای هنر نگاه نمی‌کردند...

فقط یک عده، تکنیک کار را بلد بودند که آن هم کارگردان‌ها و عده‌ای از هنرپیشه‌ها هم که از تئاتر آمده بودند. حقیقت این بود که زبان سینما مشخص نبود که با آن چطور باید صحبت کنیم. مثلا موسیقی فیلم به مفهوم امروزی نداشتیم. وسایل گریم وجود نداشت. داستان، رمان و نویسنده‌های خوب داشتیم، اما فیلمنامه‌نویس حرفه‌ای نداشتیم. عمدتا کارگردان‌ها، فیلمنامه‌نویسی هم می‌کردند. با این حال کار کردیم و مردم هم به روی خودشان نیاوردند و از ما حمایت کردند. تا اواخر که کارهای بهتری در حال تهیه‌شدن بود. اما به‌هرحال تمام کارهایی که من و دوستانم انجام دادیم باعث افتخار ما شد که کوشش و فعالیت‌مان را برای دلمان و عشقی که داشتیم انجام دادیم. حتی روزهای اول کسی دنبال پول در این زمینه نبود. بعد‌ها که شهرت به وجود آمد بحث پول هم به میان کشیده شد. چون فرد مشهور باید بتواند مخارج خود را به راحتی تامین کند و دیگران باید یکسری کارها را برایش انجام دهند.

 مثلا برای نخستین فیلمتان «واریته بهار» (پرویز خطیبی، ۱۳۲۸) دستمزد نگرفتید؟

اصلا.

برای «ولگرد» (مهدی رییس فیروز، ۱۳۳۱) که با آن فیلم مشهور شدید، چطور؟

بله. از فیلم «ولگرد» به بعد پول گرفتم و در این فیلم هم دستمزدم 500 تومان بود. سال 1327 «واریته بهار» را بازی کرده بودم. ولی «ولگرد» را در سال 1330 بازی کردم. «واریته بهار» یک فیلم تکه‌تکه بود که هر کدام از هنرمندان بزرگ مثل آقای انتظامی و شوکت (ژاله) علو در آن بازی کرده بودند. پرویز خطیبی کارگردانی می‌کرد و نقش دکتر را هم بازی می‌کرد. من هم معاون دکتر بودم. فیلمی نبود که فروش داشته باشد.

 منظورتان اپیزودیک بود؟

بله. همزمان با «ولگرد» چندین فیلم ساخته شده بود. اما فیلم «ولگرد» خیلی واضح بود و کلام فارسی و ایرانی داشت و هنرپیشه‌های جدید هم بازی کردند که موردپسند واقع شدند. داستان هم در مورد مردی بود که رفقای بد او را دوره می‌کنند و زندگی‌اش را به باد می‌دهند. در عروسی دخترش به خودش می‌آید که دیگر دیر شده بود. این داستان در آن زمان موردپسند مردم واقع شد و من معروف شدم. به این دلیل که تهران شهر بزرگی نبود، خیلی از مردم در خیابان من را می‌شناختند.

 اما چرا این محبوبیت برای کسی دیگر اتفاق نیفتاد؟ به‌نظر خودتان چه ویژگی در شما بود که محبوبیت نصیب شما شد؟

باید خدا را شکر کنم چون خداوند این محبوبیت را نصیب من کرد. به هر حال مردم در من چیزی دیدند که محبوب شدم. ضمن اینکه آن دوره واقعا میدان خالی بود و کسی هم در این حوزه آن چنان معروف نشده بود.

 البته قبل از شما حسین دانشور بود؟

بله. قبل از من افرادی مانند حسین دانشور بودند که او  هم فیلم بازی کرده بود. اما به آن معنا بازیگر نبود. او در گروه رقصنده، زیر نظر مادام کُک به کشورهای همجوار می‌رفتند و رقص‌های فولکلوریک ایرانی اجرا می‌کردند. اما چهره خیلی خوبی داشت. یک عکس هم از او در مجله «اطلاعات هفتگی» چاپ شده بود و خوش‌قیافه به نظر می‌رسید. چند سال میدان خالی بود تا اینکه بقیه به میدان آمدند و خدا را شکر که موفق هم شدند.

 به‌هرحال شما در دهه 30 چهره‌ معروفی شدید. فیلم مهمی که در همان دهه بازی کردید «چهارراه حوادث» بود که در سال 1334 مرحوم ساموئل خاچیکیان آن را کارگردانی کرد. ایشان از معدود فیلمسازان آن دوره بودند که به سینمای ایران خدمت کردند. چطور شد درآن فیلم بازی کردید؟

وقتی در این فیلم بازی کردم، معروف شده بودم. پیش از آن سه فیلم «افسونگر» (اسماعیل کوشان، 1331)، «گرداب» (حسن خردمند، 1332) و «غفلت» (علی کسمایی، 1332) را با بازیگرانی همچون عصمت دلکش، شوکت علو، مهین دیهیم، احمد قدکچیان و... بازی کرده بودم. بعد هم در دانشکده افسری خدمت نظام وظیفه رفتم که همزمان در این فیلم بازی کردم.

 یعنی بعد از فیلم «ولگرد» به سربازی رفتید؟

سرباز وظیفه بودم. منتها آن زمان دانشکده افسری بود که باید افسر می‌‌‌شدم. زمانی که دانشجوی این دانشکده بودم این فیلم را که نیمه‌کاره مانده بود بازی کردم و موهایم را هم نتراشیدم. بعد هم که شاگرد اول رشته سوارکاری شدم.

شما قبل از اینکه وارد سینما شوید، ورزشکار بودید؟

بله. معلم ورزش دبیرستان‌ بودم و همین‌طور انجمن نمایش و ورزش را در مدرسه اداره می‌کردم. مدارس، شب‌های جمعه یا ماهی یک‌بار تئاترهایی را تشکیل می‌دادند و از والدین دعوت می‌کردند که بازی بچه‌هایشان را ببینند. یعنی این کار یک‌جور مد بود. آن‌موقع بیشتر به تئاتر اهمیت می‌دادند، چون سینما هنوز جا نیفتاده بود. در سال 1333 اولین کلاس داوری کشتی در دارالفنون برگزار شد که من هم آن دوره را گذراندم. ولی بعدش به سینما کشیده شدم.

 کدام مدرسه می‌رفتید؟

مدرسه علمیه پشت مسجد سپهسالار. الان پسرها و دخترها مثلا هر کدام یک ساز در دست دارند، اما آن‌زمان اینطور نبود. آن زمان واردشدن به سینما خیلی مشکل بود. ولی الان والدین برای ورود به سینما فرزندانشان را تشویق می‌کنند.

 والدینتان مخالفتی با این حرفه نداشتند؟

پدر من در سال 1311 در خیابان سیروس «سینما شرق» را تاسیس کرده بود که مرکز شهر بود. البته بعد از چند ماه متضررشدن، سینما را تعطیل کرد. پدرم کارمند وزارت پست و تلگراف بود. به هر حال این عشق به سینما در من غریبه نبود.

 در مورد «چهار راه حوادث» می‌گفتید...

آقای خاچیکیان خیلی باذوق بود. ارامنه در تمام رشته‌ها استعداد داشتند؛ مثلا هنوز ارامنه در دندانپزشکی و مکانیکی حرف اول را می‌زنند. کارگردان معروفی مثل استپانیان و بازیگرانی مثل خانم‌ها لرتا و ایرن در تئاتر کار می‌کردند. آن زمان میان کارگردان و عوامل فیلم ارتباطات دوستانه‌ای برقرار می‌شد و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. بیشتر از اینکه حرفه‌‌ای برخورد کنیم دوست بودیم. با خانواده آقای خاچیکیان معاشرت داشتیم. فیلم «چهارراه حوادث» خیلی دوستانه انجام شد. آقای آرمان و خانم ویدا قهرمانی هم جزو بازیگران ارامنه بودند که در این فیلم بازی کردند.

 آقای خاچیکیان چطور کارگردانی می‌کرد؟

آقای خاچیکیان با مکاتبه، کار کارگردانی را یاد گرفته بود...

 چگونه؟

مثلا از دوستانی که در خارج از کشور داشت، می‌پرسید «زاویه بسته» چیست و آنها برایش توضیح می‌دادند یا مثلا «لانگ‌شات» شامل چه صحنه‌هایی است و مواردی از این‌دست. تمام سکانس‌بندی‌های فیلم را از این طریق یاد گرفته بود. برای این فیلم به استودیو «دیانا فیلم» رفتم و قرارداد بستم. قرارداد یکساله بستم که دو فیلم بازی کنم اما همان یک فیلم انجام شد. آقای مجید محسنی که هنرپیشه تئاتر بود همان زمان قرارداد بسته بود تا با تقی ظهوری «بلبل مزرعه» را کار کند. آقای خاچیکیان قبلا با خانم عافیت‌پور فیلم «دختری از شیراز» را ساخته بود. خانم عافیت‌پور زرتشتی و در وین درس موسیقی خوانده بود و چهره خوبی هم داشت. حالا برای «چهارراه حوادث» می‌خواستند چهره جدیدی بیاورند. در روزنامه اعلام کردند که به یک بازیگر زن احتیاج دارند. خانم ویدا قهرمانی که دختر سرهنگ قهرمانی و مادرش هم از مدیران مدارس دخترانه بود، آمدند و بازی کردند. آقای ویگن هم تازه معروف شده و در این فیلم بازی کرد. «چهارراه حوادث» فیلم تازه‌ونویی بود. مردم هم استقبال کردند. بعدها آقای خاچیکیان فیلم‌های دیگری ساخت اما قسمت نشد با هم کار کنیم. چون من دوباره به «پارس فیلم» برگشتم و بعد هم درگیر تئاتر شدم.

 آن زمان واقعا معیارتان به‌عنوان یک بازیگر چه بود. برایتان چه چیزی اهمیت داشت؟ چون وضعیت به‌گونه‌ای بود که بازیگران با یک دست لباس در چند فیلم بازی می‌کردند! برای بازی در فیلم چه ذهنیتی داشتید؟

 در پاسخ به این سوال باید چند کتاب نوشت. سینما دوره‌های مختلفی داشت؛ مثلا در یک دوره هنرپیشه دوست داشت بازی کند تا معروف شود. بعد از آن می‌خواست به زندگی خانوادگی‌اش سروسامان بدهد. دیگر نمی‌توانست آدم قبلی باشد، چون زندگی‌اش تغییر کرده بود. ‌دوستان جدیدی پیدا کرده و باید زندگی‌اش تامین شود و برای این امر باید فیلم بازی کند. به ناچار ممکن است بعضی از فیلم‌ها را به‌خاطر پول قبول یا برخی از فیلم‌ها را به‌خاطر رفاقت کار کند.

 کدام فیلم‌ها را به‌خاطر رفاقت، بازی کردید؟

«قیصر» را به‌خاطر دوستی بازی کردم. «سه قاپ» (زکریا هاشمی، 1350) و «بت» (ایرج قادری، 1355) را برای دوستی با علی عباسی و بهروز بازی کردم. این کارها را آن زمان انجام دادم. حالا نمی‌دانم اگر با این افراد دوستی نداشتم باز هم بازی‌کردن این نقش‌ها را قبول می‌کردم یا نه. در هتل هیلتون قرار گذاشتم و بهروز و عباسی از من خواستند در این فیلم بازی کنم. ما با هم کار را شروع کرده بودیم و به من می‌گفتند فیلم‌هایی داریم که کار نشده و از من می‌خواستند به‌خاطر معروفیتم در آنها بازی کنم تا به فیلم‌ها شانس دیده‌شدن بدهند. گاهی اوقات فیلم‌هایی مانند «بابا شمل» (علی حاتمی، 1350) که من و فردین و فروزان بازی کردیم به درد سینما نمی‌خورد. البته فیلم عارفانه‌ای بود و کمتر از کارهای «مولوی» زنده‌یاد حاتمی نبود. من این استعداد را داشتم و به محض اینکه زکریا هاشمی فیلم «سه قاپ» را به من پیشنهاد کرد صحبتی از پول نکردم و شاید یک‌پنجم دستمزدم را هم نگرفتم. آنها با جان و دل کار می‌کردند در صورتی که در فیلم‌های دیگر به این جزییات دقت نمی‌کردند؛ مثلا بهروز صیادی (تهیه‌کننده فیلم سه قاپ) و زکریا واقعا با دل‌وجان کار می‌کردند تا یک فیلم خوب بسازند. شب‌ها در تهران فیلمبرداری «سه قاپ» بود و روزها به کاشان می‌رفتم و «طوقی» را با بهروز و مرحوم حاتمی کار می‌کردم و عصر به تهران برمی‌گشتم. هر دو، فیلم‌های خوبی شدند و «سه قاپ» جایزه جشن سپاس را دریافت کرد.


 با آمدن محمدعلی فردین ایشان به نوعی رقیب شما نشد؟ واکنش‌تان چه بود؟

من خودم فردین را وارد سینما کردم. هیچ‌گاه به این قضیه فکر نکردم که او از من جلو بزند. همیشه خم شدم تا دیگران از من بالا بروند. هیچ‌وقت حسادت نکردم و از کسی دلخور نشدم. چون به خودم معتقد بودم. مرحوم تختی، ‌فردین را به من معرفی کرد و از من خواست او را به سینما معرفی کنم. ایشان را دعوت کردم، حسین نوری، قهرمان وزن هشتم کشتی بود و بعدها همسر خواهر فردین شد و با مرحوم تختی کشتی می‌گرفتند و رفیق قدیمی مدرسه من بود. به استودیو «پارس فیلم» در خیابان استانبول آمدند و دکتر کوشان، دلکش، سیامک یاسمی و زرندی هم بودند و همه صحبت کردیم و همه قبول کردند که فردین به سینما راه پیدا کند. یک روز به «پارس فیلم» آمد که مشغول فیلم «دوقلوها» (شاپور یاسمی، 1338) بودیم که من همزمان دو نقش را بازی می‌کردم. فردین در آنجا در یک صحنه به جای برادر دوقلوی من بازی کرد. بعد هم در «چشمه آب حیات» (سیامک یاسمی، 1338) فردین با ایرج قادری، ایرن و غلامحسین نقشینه بازی کرد و این اولین فیلمش بود. بعد هم در تمام طول این سال‌ها رفاقت ما بالاتر از رقابت ما بود. با بهروز وثوقی هم، چنین دوستی‌ای داشتیم. او همیشه در خاطراتش گفته که دم در استودیو می‌نشسته تا من بیایم و من را ببیند.

شما در فیلم‌ها با بهروز وثوقی و محمدعلی فردین بازی کردید. ولی آن دو با هم بازی نداشتند. چرا؟

مثلا در فیلم «لذت گناه» (سیامک یاسمی، 1343) با بهروز وثوقی بازی کردیم که من نقش شیرمراد، آسیابان پیر را داشتم. با رضا بیک‌ایمانوردی و محمدعلی فردین هم بازی کردم. اما محمدعلی فردین و بهروز وثوقی با هم بازی نکردند. همه‌شان را مانند برادر کوچکم دوست داشتم. مدتی بود فردین به همراه فروزان و تقی ظهوری گروهی تشکیل داده بودند و در فیلم‌ها می‌خواندند. به من اصرار می‌کردند که من هم بخوانم، ولی من قبول نمی‌کردم. بی‌پول هم شده بودم و چون هنرپیشه معروفی بودم مخارج زیادی داشتم. اما دیدم فردین این کار را به خوبی انجام می‌دهد و نیازی نیست که من آن کار را تکرار کنم. به هر حال بی‌پولی را تحمل کردم تا فیلم «سالار مردان» (نظام فاطمی، 1347) به من پیشنهاد شد. بعد هم با بازی در «قیصر» (مسعود کیمیایی، 1348) دوباره از نظر مالی اوضاعم خوب شد. چند بار در شرایط بد مالی ‌گیر افتاده‌ام، ولی به لطف خدا برطرف شد. خدا را شکر که هیچ‌گاه در کارم کاهلی نکردم و استقبال امروز مردم بعد از سال‌ها گواه این نکته است.

 علت اینکه در فیلم‌ها به‌جز یکی، دو بار، آواز نمی‌خواندید این بود که تیپ شما هم به‌عنوان یک مرد سنگین جاافتاده بود و اصلا به شما نمی‌خورد لبخوانی کنید و آواز بخوانید...

خب هرکدام از ما در یک نوع کاراکتر جاافتاده بودیم. مثلا بهروز، ضدقهرمان ولی دوست‌داشتنی بود. فردین با یک قِران پول خوشحال بود و می‌رقصید. من معتمد خانواده‌ها و محله بودم. بیک ایمانوردی هم شخصیتی داشت که شلوغ‌بازی می‌کرد و بچه‌ها دوستش داشتند. بهروز در فیلم «قیصر» سه نفر را با نامردی می‌کشد، ولی من اگر چاقو دستم بود مردم از سینما بیرون می‌آمدند، چون من باید رودررو می‌کشتم نه با نامردی.

 راستی نظرتان درباره واژه« فیلمفارسی» که دکتر هوشنگ کاووسی ابداع کرد، چیست؟ ضمن اینکه در یک فیلم هم با ایشان همکاری داشتید؟

آقای کاووسی وقتی از فرانسه به ایران بازگشت منتظر شرایط خوبی بود تا فیلم بسازد. به فیلم‌های موزیکال علاقه داشت. حتی دو تا فیلم هم ساخت. فیلم «هفده روز به اعدام» (1335) را با حضور من ساخت. ولی فیلم‌هایش موفق نبودند. او بیشتر از نظر تئوری سینما را می‌شناخت. علت اینکه واژه «فیلمفارسی» را ابداع کرد این بود که چون فیلم‌های ایرانی زود و تند ساخته می‌شد به آنها فیلمفارسی گفت.

 به نظر شما چرا آقای کاووسی در فیلمسازی موفق نشد؟

چون کار سینما به مدیریت و ارتباط‌جمعی نیاز دارد. درواقع در آن زمان ما از چراغ نفتی به برق رسیدیم. آن زمان که بوی لجن در جوی‌های کوچه‌هایمان به مشام می‌رسید، آن کارها را می‌کردیم. خاطرم هست در میدان امین‌السلطان چند ساعت فوتبال بازی می‌کردیم. زمان برگشتن یک چراغ گردسوز نفتی لامپا بود که روی سه‌پایه می‌گذاشتند و غذای ما را روی آن داغ می‌کردند. ما با این وضعیت وارد کار سینما شدیم. ولی همان زمان می‌بینید در غرب ستاره فیلم‌های کمپانی مترو گلدوین مایر، استر ویلیامز، در چه فیلم‌هایی بازی می‌کرد. حالا خودتان فیلم‌های آنها را با فیلم‌هایی از نوع «ول‌ کن بابا اسدالله» مقایسه کنید! اصلا قابل مقایسه نیستند. همین دیروز شنیدم یک نفر به من گفت فیلم «پاشنه طلا» را صدبار دیده‌ام.

 چندی پیش با آقای قریبیان گفت‌وگو کردم. ایشان معتقد بود سینمای بعد از انقلاب سوپراستار ندارد. شما هم چنین نظری دارید؟

آقای فرامرز قریبیان بازیگر خیلی خوبی هستند. ما با هم فیلم «سرباز» (محمدرضا فاضلی، 1356) را کار کردیم و نزدیک به 35سال همدیگر را از نزدیک ندیده بودیم که خوشبختانه، چند ماه پیش دیدارمان تازه شد.

 چطور بود که شما و محمدعلی فردین در کار کشتی بودید و بعد وارد سینما شدید؟ مثلا اگر فوتبالیست بودید وارد سینما نمی‌شدید؟

چون کشتی ورزش سنتی و میراث فرهنگی ماست و از زمان پوریای ولی بوده. شهامت، صداقت و جوانمردی در کشتی بیشتر است. مثلا در یک مسابقه فوتبال مهدی مهدوی‌کیا به همبازی آلمانی‌اش پاس گل داد در حالی که خودش می‌توانست گل بزند. او هم بعد از گل‌زدن، پای مهدوی‌کیا را بوسید. این همان اخلاق پهلوانی است. اینکه شما در فوتبال با اینکه امکان گل‌زدن دارید و کسی به زمین افتاده است اما توپ را خارج از زمین می‌زنید نشان‌دهنده اخلاق و لوطی‌گری است. در کشتی هم شما وقتی خودت را در اختیار حریف می‌گذاری شهامت می‌خواهد که اگر زورش برسد هر کاری انجام دهد. شما اگر در کشتی زمین بخورید اشکالی ندارد باید سعی کنید که دوباره بلند شوید. مثلا در ورودی زورخانه به این دلیل کوتاه است که شما سرتان را خم کنید و داخل شوید. در زورخانه اولین کسی که در گود می‌چرخد کوچک‌ترین فرد است، بعد نوبت به بزرگ‌ترها می‌رسد. ورزش پهلوانی در سنت ما دیرینه است مثل رستم که از پهلوانان نامی ماست. آن زمان فوتبال مثل الان نبود. ورزش باستانی ما کشتی بود و ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای خیلی مورد توجه مردم بود.

 با غلامرضا تختی معاشرت داشتید؟

بله. به معنای واقعی انسان خوبی بود. به کسی حسادت نداشت. اهل تملق و چاپلوسی و پول هم نبود. خاطرم است زمانی که 20 هزار تومان دستمزدم بود داستان «حسین کرد شبستری» را کار می‌کردیم که دکتر کوشان به من گفت اگر بتوانی تختی را وارد کار کنی 100هزارتومان به او می‌دهم. تفاوت این پول را با دستمزد من که معروف بودم مقایسه کنید. تختی پسرخاله‌ای داشت که گل پرورش می‌داد و خودش هم در لواسان باغ داشت. عباس زرندی هم مانند تختی عادت داشت که وقتی همراه کسی می‌شد دستش را به گردنش می‌انداخت. به هر حال قضیه را به تختی گفتم. گفت، «نوکرتم من مگر می‌توانم فیلم بازی کنم؟» این را بگویم حتی نمی‌خواستم حبیب‌الله بلور هم بازی کند.

 چرا؟

 چون آدم موفقی بود. دلم نمی‌خواست چنین مرد بزرگی در ورزش ما وارد سینما شود. در فیلم «قصر زرین» (محمدعلی فردین، 1348) هم نقش پدر من را بازی کرد. ایشان مقامش در ورزش بالاتر از سینما بود. خود من دبیر ورزش و رییس ناحیه تهرانپارس هم بودم و از من می‌خواستند رییس دبیرستان شوم اما من برای اینکه هنرپیشه شده بودم نمی‌توانستم این کار را انجام دهم. امامعلی حبیبی هم کشتی‌گیر فوق‌العاده‌ای بود. او هم بازی کرد، اما مردم او را قبول نکردند. اما وقتی وکیل مجلس و نماینده مردم بابل در مجلس شد او را قبول کردند. مردم همه‌چیز را نمی‌توانند در یک نفر ببینند. اما فردین شایستگی داشت و مورد قبول مردم واقع شد. با وجود این در سال 1954فردین نایب‌قهرمان جهان شد در کشتی آزاد به قهرمان پرآوازه جهان و المپیک «بالاوادزه» با یک امتیاز باخت و نقره گرفت، در سینما هم موفق شد. فردین در این کار فوق‌العاده بود.

 گفتید برای بازی در فیلم «قیصر»، رفاقت باعث این همکاری شد؟

بله. از همان روز نخست به من نقش «فرمان» را پیشنهاد کردند. اما در مورد سایر نقش‌ها در ابتدا به افراد دیگری پیشنهاد شده بود. با بهروز دوست بودم و کیمیایی هم که می‌خواست وارد کار سینما شود وارد استودیو «مولن‌روژ» شد. آقای اخوان از من خواست با آقای کیمیایی همکاری کنم و این سناریو را بسازم. از اینجا با هم آشنا شدیم و کار کردیم.

 فکر می‌کردید «قیصر» تا این حد موفق شود؟

خیر. اصلا نمی‌شود در مورد هیچ فیلمی این تصور را داشت. گاهی اوقات پیش‌بینی‌ها درست درنمی‌آید. فیلم مانند یک هندوانه قاچ‌نشده است که مشخص نیست چه سرنوشتی خواهد داشت.

 آن زمان مسعود کیمیایی دومین فیلمش را می‌ساخت و شما مشهور بودید. چطور توانستید با هم کار کنید؟

وجود بهروز خیلی موثر بود. پوری بنایی و عباس شباویز و مازیار پرتو همگی با هم رفاقت داشتند. بقیه کارهای‌شان را انجام داده بودند. وقتی من خواستم از ماشین پیاده شوم از من فیلم گرفتند. آن زمان من واقعا پلان‌ها را با یک برداشت بازی می‌کردم. چون نگاتیو ‌گران بود و من هم کارم را بلد بودم. با نقش زندگی می‌کردم و نقش را دوست داشتم. مرحوم نظام فاطمی گفت تو دیالوگ بگو و ما می‌نویسیم.


 از چه زمانی «کلاه مخملی» شدید؟ اصلا چرا قبول کردید؟

کلاه مخملی چیزی نبود که من قبول کنم یا نکنم.

 چون آن نوع کلاه که اصلا ایرانی نبود، همین‌طور کراوات و کت و شلوار...

این مدل لباس مخصوص افرادی بود که در آن محلات زندگی می‌کردند. فیلم «کلاه مخملی» (اسماعیل کوشان، 1341) را ساختند که ایرج و الهه خوانده بودند و من در آن فیلم روی آهنگ لب می‌زدم. این فیلم را در میدان فوزیه (امام‌حسین فعلی) افتتاح کردیم. در فیلم «مهدی مشکی و شلوارک داغ» (نظام فاطمی، 1351) من و کریستسن پاترسن بازی می‌کردیم و نوع داستان فیلم به‌گونه‌ای بود که مردم آن را پسندیدند یا در فیلم «بت» (ایرج قادری، 1355) که زبانزد همه است. بهروز در نقش صادق متهم بود. در جایی به من که گروهبان پاسگاه بودم گفت: سرکار اجازه می‌دی برم بچه‌مو ببینم؟ من نگاهی به راننده کردم و گفتم گِردِش کن! این دیالوگ مثل توپ صدا کرد. دیالوگ خودم بود. چون سربازهای ژاندارمری در گذشته بدنام بودند و در روستاها مردم را اذیت می‌کردند. من می‌خواستم حتی در این نقش هم یک انسان خوب باشم. در صحنه دیگری از همین فیلم، بهروز منتظر بود که شاهد دم مرگ بیاید و شهادت بدهد. من به او گفتم نگران نباش تا صبح هم همین‌جا می‌ایستم. مردم این صحنه‌ها را دوست داشتند.

 الان که با شما صحبت می‌کنم صدای خوبی دارید، ولی اغلب فیلم‌هایتان دوبله می‌شد؟

من از همان ابتدا با صدای سر صحنه کار می‌کردم. اما صداها خش داشت و دوربین‌ها هم خیلی خوب نبود. صدابرداری هم گاهی آنطور که می‌خواستیم نبود. بعدا دوبلورها فیلم را دوبله کردند. به‌جای من هم افراد مختلفی از جمله منوچهر زمانی و ناصر طهماسب صحبت کردند. در نقش امیرکبیر، پرویز بهرام، در فیلم‌ کلاه‌مخملی چنگیز جلیلوند و در فیلم «طوقی» هم به‌جای من و بهروز صحبت کرد.

 اما صدای آقای جلیلوند بیشتر روی چهره شما می‌نشست...

بله. همین‌طور است.

 می‌رسیم به سال 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی. فیلم «برزخی‌ها» (ایرج قادری، 1360) آخرین فیلمی بود که بازی کردید. چه شد که تصمیم گرفتید سینما را رها کنید؟

همان‌طور که گفتم کسی از من نخواست که کناره‌گیری کنم. بعد از بازی در فیلم «برزخی‌ها» در بعضی روزنامه‌ها دیدم که نام من را در کنار نام دیگر عوامل فیلم نیاورده‌اند. استنباط بقیه این بود که به من گفته‌اند بازی نکنم. اما اینطور نبود و خودم خسته شده بودم. بهتر بود مودبانه کنار بروم. چون افراد جدید نمی‌خواستند نامشان زیر نام من باشد و من نمی‌خواستم به ته صف بروم و کسی من را صدا کند. کسی از دوستان من هم نمانده بود. بهروز که به خارج رفت، فردین هم مدتی تقلا کرد تا بتواند کار کند، ایرج قادری هم خواست که کار کند و کار کرد. ولی من از کسی تقاضای کار نکردم و خودم را کنار کشیدم. منتها این پروسه طولانی شد. حتی آقای کیمیایی از من خواست در «سربازهای جمعه» بازی کنم، ولی خب در نهایت نشد دیگر!

 در سال‌هایی که بازی نمی‌کردید، چگونه زندگی را می‌گذراندید؟

 در کار قالی بودم!

 چطور؟

 (می‌خندد) از شخصی بیکار پرسیدند چه کار می‌کنی؟ گفت: در کار قالی هستم! گاهی قالی‌های خانه‌مان را می‌برم و می‌فروشم تا زندگی ‌کنم! این حکایت من هم بود. مدتی خواستم از کار دست بکشم که ببینم مزه کارکردن چطور است. آن زمان منزلم در میدان شیخ بهایی نزدیک ونک بود. اول می‌خواستم مرغ‌فروشی باز کنم که تصمیمم عوض شد. در نهایت قنادی باز کردم که کام مردم را هم شیرین کنم. سه، چهارسال بعد از انقلاب این کار را انجام دادم و به‌تدریج سردفروش شدیم، یعنی کارخانه شیرینی‌ها را درست می‌کردند و ما می‌فروختیم. در آن مغازه قفسه کتاب و شکلات هم داشتیم. آن زمان مد بود که میهماندارها از خارج از کشور شکلات و قهوه می‌آوردند، از آنها می‌خریدم و به مردم می‌فروختم. (با خنده) گاهی رفقا به شوخی می‌گفتند، « ناصر در مغازه‌اش تسمه پروانه هم دارد!»

 شروع به کاسبی کردید؟

بله. با اینکه خیابان ما خیلی پرت بود اما مردم از ما خرید می‌کردند. ونک آب‌وهوای خوبی داشت. دوستی داشتم به نام شاهرخ نادری که تهیه‌کننده رادیو بود و به یکی از رفقای ورزشی‌مان که داور بین‌المللی فوتبال بود و در خیابان ولیعصر شیرینی‌فروشی داشت می‌گفت اوضاع فروش تو بهتر از ماست که در خیابان اصلی هستیم. افرادی از دزفول می‌آمدند و با خانواده اول به مغازه ما می‌آمدند و عکس می‌انداختند. خاطرات خیلی خوبی از آن مغازه دارم. تا اینکه کم‌کم خسته شدم. یک روز یکی از رفقایم آقای دارایی‌زاده که مربی کاراته بود از من خواست به شرکت آنها بروم؛ شرکت مشاورین املاک در خیابان جردن. از من خواست فقط مدیر روابط‌عمومی آنها باشم و کاری به خریدوفروش خانه نداشته باشم. از همان زمان در آن محل هستم و بچه‌ها خیلی من را دوست دارند و پاتوقی است برای من و دوستانم.

 پس قنادی را تعطیل کردید؟

خانه و قنادی‌ام یک‌جا بود و آن را به ثمن‌بخس فروختیم ولی بعدها قیمت آنچنانی پیدا کرد. البته من این‌کاره و اهل کاسبی و حساب‌وکتاب نبودم. منی که نام شراب از کتاب می‌شستم / زمانه کاتب دکان می‌‌ فروشم کرد.

اهل حساب‌وکتاب نبودم. ولی شده بودم حسابگر و حساب‌پس‌بده. زمانه با من این کار را کرد. اما کاسبی هم خیلی خوب است. به قول قدیمی‌ها کاسب حبیب خداست و بعد هم مشغول‌کننده است. شیرینی‌فروشی هم کاری است که مردم دوست دارند و برای خریدش صف می‌بستند. روزهای جمعه خودم به‌تنهایی تمام کارها را انجام می‌دادم تا اینکه خسته شدم. بعد از فروختن خانه به فرمانیه رفتم و در آپارتمان بودم. اما من با این سن‌وسال در آنجا گریه می‌کردم. بعد به نیاوران رفتم که آپارتمان‌های کمتری داشت. مدتی هم در کرج بودم که آب‌وهوای بهتری داشت اما رفت‌وآمد مشکل بود. الان هم در تهران هستم.

 از دوران جنگ چه خاطراتی دارید؟

نمی‌خواهم این صحبت‌ها را بگویم که حمل بر این شود که مجیز کسی را گفته‌ام. اما من به‌عنوان کسی که در این کشور زندگی می‌کنم و از مواهب این کشور استفاده می‌کنم می‌خواستم که در جنگ شرکت کنم. بهترین خاطره‌های من مربوط به دوران سربازی است. اما متاسفانه سن من در آن زمان بالا بود و کسی هم به من توجه نکرد. در نهایت دل من با همه کسانی است که در راه وطن کشته شدند و به آنها درود می‌فرستم.

 چرا مانند خیلی‌ها از ایران نرفتید؟

چون پایم یارای رفتن نداشت. این مملکت متعلق به پدران و مادران ماست و به این آب و خاک علاقه دارم. به‌خصوص اگر من بروم که خیلی کفران نعمت کرده‌ام. مردم من را دوست دارند، کجا بروم؟

 واکنش شما در زمان فوت آقای ایرج قادری حاکی از اوضاع‌واحوال روحی‌تان بود؟

رفقا، دوستان، پدرومادر و دوستان هیچ‌کدام جای وطن را نمی‌گیرند. وطن یک دلبستگی دیگری دارد. داستانی به‌نام «شیرین کلا» را برای شما نقل می‌کنم. نویسنده تعریف می‌کند دوستی در مازندران داشتم که کشاورزی می‌کرد و اصرار داشت که به آنجا بروم. وقتی به آنجا رفتم مرا به صحرا برد که کارهایی که کرده را برای من توضیح دهد.

دیدم در مزرعه سبز یک چیز قرمز می‌درخشد. جلوتر که رفتیم دیدیم دختری زیباست. دوستم به من گفت این دختر لیلا، زیباترین دختر این روستاست که دو پسرعمو به نام مراد و رستم دارد که عاشق او هستند و همه اهل روستا منتظرند که این دختر کدام را انتخاب خواهد کرد. خود دختر هم در این انتخاب مانده است. هر دو پسرعمو پسران خوبی هستند. با لیلا صحبت کردم و گفتم تو واقعا کدام را دوست داری؟ گفت هر دو را دوست دارم. صاحب روستا گفت فردا اینجا جنگ گاو است و گاو رستم و مراد با هم می‌جنگند و گاو هرکدام که پیروز شد لیلا همسر او خواهد شد. من هم خوشحال شدم و فردا برای تماشا رفتم و دیدم لیلا هم در آن میان می‌درخشد. بعد از چنددقیقه که مراسم شروع شد مراد با گاو نری جلو آمد و چند گاو ماده هم همراهش بود. گاو نر وسط میدان خوابید و گاوهای ماده هم دورش خوابیدند. منتظر رستم بودند که رستم آمد با همین تفاصیل. گاو رستم وقتی به گاو نر مراد رسید با هم جنگیدند و گاوهای رستم فرار کردند و رستم هم گریه‌کنان رفت و لیلا هم گریه‌کنان دنبال رستم رفت. مراد هم وسط میدان ایستاده بود و صدای فریاد وطن از بین جمعیت هم برخاسته بود. از صاحب روستا که علت را پرسیدم گفت گاو رستم و مراد باید با هم وارد میدان شوند. گاو مراد زودتر وارد میدان شد و وطن کرد و گاوی که وطن کند زورش صدبرابر می‌شود. گاو رستم نتوانست در برابر گاو مراد دوام بیاورد. آنجا بود که من فهمیدم معنی وطن چیست و چرا از خانه و کاشانه و ناموس‌مان دفاع می‌کنیم. می‌خواستم این داستان را تبدیل به فیلم کنم. وقتی انسان به یک‌جا علاقه‌مند می‌شود و زندگی می‌کند این علاقه، از بین رفتنی نیست. اینجا وطن من است و هرجا که می‌روم همه مردم با من آشنا هستند و محبت می‌کنند. هر کسی به یک بهانه از ایران رفته بعضی‌ها ناچار بوده‌اند و بعضی‌ها رفته‌اند و نمی‌توانند برگردند. به‌طور کلی وطن جایی نیست که انسان ترک کند. ما ایرانی هستیم و وطنمان برایمان عزیز است. خصیصه ما وطن‌پرستی ماست. البته وطن‌پرستی برای کسی امتیاز نیست. وطن‌پرستی باید جزو ذات فرد باشد.


 به نظرتان بعد از این‌همه سال که صبوری کردید، نتیجه این صبوری را گرفتید؟

من در تمام زندگی مشکلات و گرفتاری‌هایم به نازکی یک رشته مو رسیده اما پاره نشده و خداوند را شاکرم و حق‌شناسم. نسبت به همه افرادی که برای من یک قدم برداشته‌اند حق‌شناسم و فراموش نمی‌کنم. امیدوارم این احساسم باقی بماند و روشم همیشگی باشد. مردم می‌توانستند ما را رها کنند اما این کار را نکردند و دلم می‌خواست همکارانی که آن دوره بودند الان همراه من بودند و اگر شادی و خوشحالی هم هست آنها هم شریک بودند. افسوس می‌خورم که نیستند. 

 با نسل جدید سینماگرها در ارتباط هستید؟

بله گاهی اوقات به دیدن من می‌آیند و با هم دیدار می‌کنیم. دو، سه‌سال است که شب‌های نزدیک عید نوروز منزل آقای فرمان‌آرا دعوت هستیم. سال گذشته من، وحدت و پوری بنایی در این دعوت بودیم. اگر برای ما به‌عنوان عاشقان این حرفه سهمی قایل شوند افتخار می‌کنیم.

 در پایان اگر صحبتی مانده بفرمایید...

می‌دانم که سوالاتی بوده که شاید به‌دلیل اینکه ملاحظه من را کردید که اوقاتم تلخ نشود از من نپرسیدید. گاهی اوقات خوب است که انسان چیزهایی را متوجه نشود ولی خوب است که انسان بتواند درددل‌های کهنه را روی دایره بریزد. باید نسبت به چیزهایی که داریم حق‌شناس باشیم.

جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال / شب فِراق نخفتیم لاجرم ز خیال
اگر مراد نصیحت‌کنان ما اینست / که ترک دوست بگوییم تصوریست محال
تو در کنار فراتی ندانی این معنی / به راه بادیه دانند قدر آب زلال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود / عجب فتادن شیر است در کمند غزال
به ناله کار میسر نمی‌شود سعدی / ولیک ناله‌ بیچارگان خوشست، بنال

انسان باید با داشته‌هایش خوشحال باشد. قدر خیلی از چیزها را در زندگی نمی‌دانیم. قدر پدر و مادر، دوستان، اعضای بدنی که خداوند به ما داده است را نمی‌دانیم. یکی از دوستانم می‌گفت انسان باید با داشته‌هایش خوش باشد. دم غنیمت است. خوشحال شدم که با شما صحبت کردم. اگر کسی مخالف من هم باشد امیدوارم بتوانم رضایت او را هم جلب کنم. افتخارم این است که تا این حد مورد توجه مردم هستم. سخت است که انسان بتواند در برابر این‌همه نعمت خداوند و محبت مردم شکرگزار باشد. آرزو می‌کنم روزی به‌نوعی ادای دین کنم و قدمی برای مردم کشورم بردارم.


 
 

خوشحالی بهروز وثوقی از بازگشت ناصر ملک‌مطیعی

 
 
کافه سینما: گفتگوی مفصل ناصر ملک‌مطیعی درباره دیدارش با بهروز وثوقی، سریال "پژمان"، رانندگی در چالوس، نامه‌اش به کیمیایی و بازی گلزار و رادان: غربت، بهروز را پیر کرد.

عبدالله موحد در واشنگتن زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش مدال طلا دارد او عاشق ایران است ولی چرا باید دور از اینجا باشد...بهرزو وثوقی آدم عقلانی است و عقلش حاکم بر احساس اش است. البته نمی توانم بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی هم خوش مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم بتواند برگردد و در این سینما بازی کند؛ همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این است که بتوانم وسیله ای فراهم کنم تا او برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او را پیر کرده.

به گزارش کافه سینما به نقل از شبکه ایران: سه دهه و نیم دوری ناصر ملک مطیعی از سینما سبب ساز آن شده که در بازگشت دوباره او سخنها برای گفتن داشته باشد. ناصر در تازه ترین گفتگویش که با نژلا پیکانیان در «جمهوریت» انجام شده نکات جالبی را درباره پیشنهاد کیمیایی برای بازی در «سربازهای جمعه»، غم غربتی که گریبان بهروز وثوقی را گرفته، کتاب خاطراتش و حتی سریال «پژمان» بیان کرده است. شبکه ایران متن کامل گفته های این بازیگر قدیمی را در ادامه ارائه کرده است.

عینک بزنی بیشتر شناخته می شوی

من از زمان مدرسه به سینما و بازیگری علاقه مند شده بودم. ولی 35 سال اسمش را نیاوردم و با سینمایی ها هم تماس نداشتم. سینما هم نمی رفتم. بخاطر موقعیتی که داشتم و مردم می شناختنم نمی توانم به سینما بروم ولی خیلی از فیلم ها را می گیرم و در خانه نگاه می کنم. فیلمهای کلاسیک قدیم را خیلی دوست دارم و هنوز هم در خانه نگاه می کنم. فیلم های گریگوری بک، جان وین، اورسن ولز را دوست دارم، از جدیدی ها هم رابرت دنیرو به نظرم خوب است. مارلون براندو هم خاطره جوانی است. اگر در این سالها سینما نمی رفتم بیشتر به این خاطر بود که نمی خواستم یاد سینما بیفتم. البته شهرت و معروفیت هم ماجراهای خودش را داذد. یک زمان بود عینک و کلاه می گذاشتیم تا نشناسنند اما حالا دیگر اگر این کار را بکنی بیشتر در چشم می آیی و بیشتر جلب توجه می کنی.


بعد از 100 فیلم می خواستم استراحت کنم

دلیل این همه سال فاصله افتادن این بود که من فکر می کردم امسال نشد سال دیگر می روم و بازی می کنم، اگر نشد دو سال دیگر می روم و سالها همینطور پشت سر هم آمدند و رفتند ولی قسمت نشد تا من در فیلمی حضور پیدا کنم. ضمن اینکه گرفتاری های شخصی من برایم این فرصت را فراهم نمی کرد. من سالها در سینما حضور فعال داشتم و در طول این مدت بیش از 100 فیلم بازی کردم. همه اینها آدم را خسته می کند و شاید من نیاز داشتم تا مدت زیادی استراحت کنم و برای خودم زندگی کنم. در این سالها کتاب خواندم، سفر رفتم و با رفقای قدیم به خصوص ورزشی ها معاشرت کردم.

محبوبیت را مردم به من دادند

من از سال 1327 وارد کار سینما شدم. قبل از آن هم در مدرسه انجمن نمایش و ورزش را اداره می کردم. از همان ابتدا فعال بودم و ارتباط جمعی ام خوب بود. مثلا سرپرست یک عده می شدم و آنها را برای کوهنوردی می بردم. فوتبال هم بازی می کردم. بعد هم که سنم بالاتر رفت مربی ورزش شدم و شاید به همین خاطر بود که فیزیک خوبی هم داشتم. به این دلیل هم خدا را شکر تا حالا سر پا هستم. همیشه سعی می کردم با مردم در ارتباط باشم و با آنها خوش برخورد باشم اما محبت آنها هیچ وقت از یادم نمی رود. واقعا لطف و محبت آنها یکی از عوامل مهم موفقیت من در کار و زندگی ام بود. مردم کسانی که کار هنری می کنند را ممکن است بعد از چند سال از یاد ببرند ولی من را هیچ وقت فراموش نکردند. به همین خاطر اگر کسی ماندگار شد باید خیلی مراقب خودش باشد و واقعا شایستگی و لیاقت لطف مردم را داشته باشد. شهرت و معروفیت را ممکن است همه به دست بیاورند اما محبوبیت را مردم به یک نفر می دهند و این خیلی مهم است و امیدوارم جوان های امروز هم این موضوع را آویزه گوششان کنند. آن موقع وقتی می خواستیم کاری در استودیو ضبط کنیم در خیابان کوشک یا منوچهری بچه های قد و نیم قد از دور و نزدیک می آمدند و منتظر می نشستند تا هنرپیشه ها را حتی برای چند لحظه کوتاه ببینند، تا عصر هم که کار ضبط تمام می شد آنجا منتظر می ماندند. این افراد بودند که با محبتشان تنور سینما را گرم نگه می داشتند. الان وقتی یاد آن خاطرات می افتم ممکن است احساساتی شوم و تحت تاثیر قرار بگیرم ولی همه شان برایم شیرین و خیلی دوست داشتنی اند. همین علایق و تعلق خاطر است که باعث می شود کشورت را دوست داشته باشی و دلبسته و وابسته مردمش باشی.

ماجرای بازی در ولگرد

شاید این را بارها گفته باشم اما دوست دارم جوان ها بخوانند، من یک روز بعداز ظهر در خانه خوابیده بودم. این ماجرایی که برایتان می گویم مربوط به سال 1329 است. آن روز یک آقایی که کمک فیلمبردار بود آمد و در منزل ما را زد، گفت شما را استودیو برای ضبط فیلم می خواهد. استودیو بدیع پیچ شمیران، من همان موقع آماده شدم و رفتم. نتیجه رفتن من بازی در اولین فیلمم «ولگرد» شد. اگر آن روز من خانه نبودم یا از خواب بیدار نمی شدم و نمی رفتم شاید هیچ وقت این موقعیت برایم پیش نمی آمد. برای همین است که می گویم به قسمت و شانس اعتقاد دارم. «ولگرد» اولین فیلمی بود که سال 1330 بیرون آمد و خیلی هم از آن استقبال شد. من هم با همان یک فیلم معروف شدم. آن موقع میدان خالی بود و رقیبی نداشتم و به شهرت رسیدم. البته نمی توانم بگویم فقط و فقط هم شانس بوده، عشق و علاقه زیاد من به کارم هم در این قضیه تاثیر زیادی داشته.

اتفاقی جلوی دوربین رفتم

حضور من در فیلم سینمایی «نقش نگار» بعد از 31 سال یک اتفاق بود و برای اتفاق هم نمی توانم دلیل و منطق بیاورم و به قول معروف صغری و کبری بچینم. گروه این فیلم برای یک صحنه من را دعوت کردند و من هم قبول کردم. در آن صحنه که در خانه ای نزدیک میدان ونک فیلمبرداری می شد آقای آتیلا پسیانی، خانم خیراندیش، آقای رادان و چند نفر دیگر بازی می کردند. مثل همان سالها سه، دو، یک دوربین و بعد حرکت را گفتند و کار راشروع کردیم. گروه هم بسیار خوب بودند و همه شان برای من احترام زیادی قائل بودند. بعد از آن همه نشستیم و از گذشته ها حرف زدیم و سالهایی که من بازی نکردم. یاد خاطرات گذشته افتادم و گریه کردم، آنها هم همینطور. ولی گروه خیلی گرم و خودمانی بودند و همه شان هم برخورد و رفتار خوبی داشتند.

صدای چنگیز جلیلوند به جای من

من در این فیلم کاراکتری را بازی کردم که تقریبا مسن است و سرپرست یک خانواده. با اینکه نقش من کوتاه است اما حضور خوب و موثری دارد و کارهای مثبتی انجام می دهد. او در به هم رسیدن دختر و پسر جوان قصه نقش مهی دارد و به آنها خیلی کمک می کند. قرار بود دوبله صدای من را آقای چنگیز جلیلوند انجام دهد ولی نمی دانم ماجرا به کجا کشیده. البته من هم مثل بقیه بازیگران سر صحنه دیالوگ هایم را گفتم و صدا ضبط شد ولی شاید چون قبلا صدایم دوبله می شد و دوبلورهای خیلی خوبی جای من حرف زدند گفتند شاید بهتر باشد باز هم دوبله شود تا برای مردم آشنا باشد. ولی خب باید در کار دقت شود که صدا با کاراکتر همخوانی داشته باشد. مردم بعد از این همه سال هیچ پیش زمینه ذهنی از من نداشتند و فکر کردم این کار برای شروع مناسب است و بعد هم که همه چیز خودش جلو رفت، تا من به خودم آمدم فیلم تمام شده بود. البته من کارگردان و بقیه عوامل فیلم آشنایی نداشتم اما دیدم هنرپیشه های خوبی با او کار کردند و فیلم های خوبی هم ساخته. بعد از اینکه از نزدیک با خودشان آشنا شدم ایشان را خیلی با صبر، حوصله، دقت و واجد شرایط دید

خواستم جوانمرد و امانت دار بمانم

من بخاطر سوابقم در گذشته و به این دلیل که اطمینان داشتم می توانم از پس نقشم بر بیایم دغدغه چندانی نداشتم چون کار، حرفه و عشق من بازیگری بوده. ناگفته نماند خیلی تلاش کردم تا خودم را با جریان امروز وفق دهم. ضمن اینکه صحنه های این فیلم طوری نبود که من بخواهم خیلی به خودم فشار بیاورم و خسته شوم. امیدوارم نتیجه طوری شود که قابل قبول باشد چون مردمی که بعد از سالها قرار است من را بر پرده سینما ببینند انتظارشان بالاست. البته حق هم دارند چون خاطرات زیادی از من و فیلم های قدیمی ام دارند. من از کارگردان و نویسنده فیلم خواهش کردم کاراکتری که سالهای سال داشتنم را حفظ کنم. من همیشه در فیلم هایی که بازی کردم آدم خوب صادق و امانت داری بودم و دوست داشتم این ویژگی ها حفظ شود. کوتاه بودن نقش برایم اهمیتی نداشت ولی می خواستم کاراکتر مثبتی بازی کنم. دوست دارم مردم که از سینما بیرون می آیند همچنان خاطره خوبی از من داشته باشند. البته ممکن است وقتی مردم فیلم را می بینند کوتاهی نقش من سبب نارضایتی شان بشود و بعضی ها بگویند چرا بعد از این همه سال نقش کوتاهی را بازی کرد ولی من به آنها می گویم بازی من در این فیلم یک اتفاق بود. ضمن اینکه کسی برایم داستانی ننوشته بود و این نقش از قبل حاضر و آماده نبود تا من بروم و بازی اش کنم. خیلی ها هم برای اینکه اسم من در این فیلم هست و با من خاطره دارند به سینما می روند تا ببینند من در این فیلم چه کردم. امیدوارم خیلی توی ذوقشان نخورد.

هیچ وقت ممنوع الکار نبودم

در همه این سالها هیچ کس هیچ وقت به من نگفت که تو نباید کار کنی و ممنوعیتی هم از هیچ بابت نداشتم. ممکن است درباره افراد دیگر نوشته باشند اما درباره من چیزی نگفته اند. بعد از انقلاب تغییرات زیادی در همه جا از جمله سینما به وجود آمده بود. یکسری جوان وارد سینما شده بودند. آنها دوست نداشتند زیر سایه اسم ما بمانند، پس بهتر بود ما خیلی محترمانه خودمان را کنار بکشیم. البته ما چند نفر بیشتر نبودیم، یکی دوتایمان که فوت کردند و یک دو نفر هم از ایران رفتند. در همان سالها علاوه بر بازی 8 فیلم هم کارگردانی کردم ولی از آنجایی که می خواستم همه چیز را فراموش کنم و از سینما دور باشم دیگر پی کارگردانی را هم نگرفتم. ضمن اینکه افراد جدیدی وارد کار شدند که به اصطلاح سکان کار دستشان بود و ما هم با آنها تماسی نداشتیم. همه هم دوره ای ها و رفقای من هم کنار بودند و من هم سراغ کارگردانی نرفتم.

به شانس و قسمت اعتقاد دارم

من سنتی هستم و به قسمت و سرنوشت خیلی اعتقاد دارم. حق شناسم و هیچ وقت خدا را فراموش نمی کنم. لطف خدا هم همیشه شامل حالم بوده. نتیجه این همه سال فعالیت من حتی زمانی که بازی نمی کردم این شده که من با سه- چهار نسل زندگی کردم و حتی بچه هایی که زمان جوانی من نبودند و فیلم های من را ندیدند بعد که بزرگ شدند از طریق پدر، مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ هایشان درباره من شنیده اند. باعث افتخار من است و خیلی هم از این بابت خوشحال هستم. عاشق همه شان هم هستم.

بیشتر رفقایم ورزشکار بودند

موضوعی که برای من غم انگیز و سخت است از دست دادن دوستان، همکاران و رفقای قدیمی است. اما زندگی امید به آینده و عشق به کسانی است که هستند. با بعضی از همکاران و رفقای قدیمی خیلی نزدیک بودیم و ارتباط خانوادگی داشتیم. بیشتر دوستان و معاشرت من با ورزشی ها بود. چون خودم هم در این زمینه فعالیت می کردم ارتباط خوب و صمیمی با آنها داشتم. همه قهرمان های جهان که در ایران بودند از مرحوم تختی گرفته تا آقای عبدالله موحد، آقای مهدی زاده، آقای حبیب الله بلور، آقای سیف پور، آقای صنعت کاران، امام علی حبیبی و خیلی های دیگر که شاید الان نام همه شان در ذهنم نباشد هم دوره و دوستان من بودند. من تماشاچی مسابقاتشان بودم و در 3-4 المپیک مسابقه هایشان را دنبال کردم. ولی از آنجاییکه معلم ورزش بودم به تمام رشته ها احاطه پیدا کردم و یکی دو رشته را هم به عنوان ورزش اختصاصی انتخاب کردم. پدر من در شهرستان ها ماموریت می رفت و اسب داشت. به همین خاطر من هم سوارکاری می کردم و آمادگی بدنی داشتم. آن موقع خودم در باشگاه پرسپولیس بودم ولی طرفدار استقلال و پرسپولیس با هم هستم وقتی تیم ملی ایران می شوند. اما ورزش را دنبال نکردم چون پای سینما وسط آمد و من آنقدر درگیر شدم که دیگر نتوانستم پی آن را بگیرم.

نمی خواهم ذهنیت مردم تغییر کند

درباره آینده و ادامه پیدا کردن فعالیتم نمی توانم چیزی بگویم چون واقعا نمی دانم چه پیش خواهد آمد. شاید همه چیز با همین یک فیلم تمام شود شاید هم اتفاق دیگری بیفتد. البته بخشی از این موضوع به خودم بر می گردد و بخشی هم به عکس العمل مردم که نسبت به این فیلم از خودشان نشان می دهند. اگر بعد از به نمایش در آمدن این فیلم استقبال مردم از آن و نقش من خوب نباشد برای اینکه جایگاهم در بازیگری خیلی تغییر نکند و ذهنیت مردم عوض نشود ممکن است بگویم دیگر بازی نخواهم کرد. ولی اگر بر عکس بشود و کارم مورد توجه قرار بگیرد که چه بهتر، فکر می کنم آن موقع دیگر نور علی نور می شود. من الان 83 سالم است و دیگر فرصت چندانی ندارم که بخواهم دوباره تجربه های مختلف داشته باشم. در همین چند وقت اخیر هم چند نفری تلفن کردند و خواستند با هم درباره داستان هایی که دارند صحبت کنیم. من خودم امیدوارم کارم مورد استقبال قرار بگیرد و ادامه پیدا کند تا حداقل در این سالها از من یادگاری باقی بماند تا جبران سالهایی که از سینما دور بودم و از این دوری آزار می دیدم بشود. سینما همیشه دلگرمی و دلمشغولی من بوده ولی در این سالها از دستش داده بودم. حالا که دوباره به دستش آوردم روحیه مضاعفی پیدا کردم، امیدوارم این روحیه تقویت شود و مردم و دوست داران سینما هم از عملکرد من راضی باشند.

باید سنت هایمان را در فیلم ها نشان دهیم

به اعتقاد من سنت ها و فرهنگ قدیمی ما همان بازارچه و گذر و مکانهای قدیمی است که زندگی پدر و مادرهای ما بوده. این آداب اصالت ماست و به آن وابسته ایم. این مملکت چندین هزار سال تاریخ دارد و مسائل دینی و مذهبی مان هم ریشه دار است. از همین موضوعات می توانیم به خوبی در فیلم هایمان استفاده کنیم البته به شرطی که استفاده درست کنیم و تبلیغات ناروا نشود. باید در فیلم ها پیوستگی ها و ارتباطات پدر و مادر و فرزند، رفیق، دوست، هم محله ای و همسایه را به خوبی نشان داد. آن موقع یک خانواده معمولا در یک محل زندگی می کردند تا از هم دور نباشند اما حالا یکی اینجاست و دیگری آن سر دنیا. فیلمساز باید تلاش کنند تا در فیلم هایشان سنت های قدیمی مان پا بر جا باشد و تعصب و غیرت قدیمی ها را نشان دهند. وقتی در فیلمی می گویند مرد واقعا مرد واقعی را ببینیم. یا حتی بر عکس اگر قرار است آدم بدی را نشان دهند همه چیز آنقدر طبیعی باشند که تماشاچی واقعا حس کند آن آدم بد و فاسد است. البته به بعضی حرفه ها خیلی نمی شود پیله کرد و پشت سر سینما هم همیشه حرف و حدیث بوده. ولی همیشه قصه های واقعی و رئال مردم را تکان می دهد. به نظرم حتی از اتفاق و پیش آمد های جنگ هم می شود داستان های خوبی برای فیلم تهیه کرد، داستان خانواده هایی که از دل و جان از این مملکت دفاع کردند و جوان هایی که عاشق وطن بودند.

هیچ وقت به رفتن فکر نکردم

من خیلی به خارج از ایران سفر کردم اما هیچ وقت به فکر مهاجرت از کشورم نبودم چون من وابسته به این مملکت، کوچه و بازار و مردمش هستم. هیچ دلیلی ندارد بروم خارج از کشور تا مثلا در خانه ام در طبقه هفدهم به استخر بروم! همین جا در رودخانه شنا کنم برایم صد برابر لذت بخش تر است. ولی نمی توانم به آنهایی که رفتند ایراد بگیرم. چون هر کدام از آنها به دلیلی مجبور شدند از ایران بروند و تقصیری هم نداشتند، شاید به ناچار این راه را انتخاب کردند. یکی برای دیدن بچه هایش رفته، یکی برای اینکه شاید درآمد بیشتری داشته باشد و دلایل دیگر. درباره زندگی دیگران نمی شود به راحتی قضاوت کرد.

«جدایی نادر از سیمین» خوب بود که اسکار گرفت

به نظرم الان ورزش و هنر دو عامل اصلی و مهم معرفی ایران به جهان است. در هر کجای دنیا که باشی وقتی پرچم کشورت بالا می رود احساس سربلندی می کنی و به خودت می بالی. جشنواره و فستیوال های سینمایی هم همینطور هستند و باعث رونق و مطرح شدن کشورمان می شوند. من همان موقع که فیلم جدایی نادر از سیمین آقای اصغر فرهادی برنده سکار شد در یکی از روزنامه ها یادداشتی نوشتم. من نمی خواهم صرفا نظر خودم را بیان کنم اما وقتی همه دنیا فیلمی را می پسندند و به آن جایزه می دهند حتما کار خوبی است. به هر حال آنها تجربیات زیادی در زمینه سینما دارند و از لحاظ تکنیکی و تخصصی هم جدی به مسئله نگاه می کنند. وقتی فیلمی را در اسکار می پذیرند و به آن جایزه می دهند حتما خیلی واجد شرایط است. البته منتقدها که مکارشان انتقاد است حق دارند به مسائل جزئی پیله کنند و نقاط ضعف و قوت را بگویند چون کارشان این است و باید راجع به آن حرف بزنند. اما ماجرای ما و مردم عادی فرق می کند. همین که به سینما برویم و از فیلمی خوشمان بیاید و برای کسی تعریف کنیم خودش خیلی خوب است.

از گلزار و رادان تا انتظامی و مشایخی...

با خیلی از جوان های امروز سینما آشنایی دارم، آقای گلزار، آقای بهداد، آقای رادان، آقای کیانیان، آقای پرستویی و ... را می شناسم. از قدیمی ها هم که با آقای انتظامی و مشایخی و کشاورز ارتباط داریم. به نظرم خیلی از جوان های امروز سینما هم عشق و علاقه ای که ما به کارمان داشتیم را دارند. آنها برای کارشان زحمت می کشند و برای موفقیت تلاش می کنند. خوشبختانه الان فضا عوض شده و جوان ها می توانند علایقشان را دنبال کنند. آن موقع وارد شدن در کار هنر حالا په سینما و چه موسیقی خیلی مورد توجه نبود و حتی برخی از خانواده ها با آن مخالفت می کردند. اما الان هم خانواده ها هم عاشق سینما، موسیقی و هنر هستند و بچه هایشان را تشویق می کنند. مردم هم خیلی تا موقعی که طرف مطرح نشود از او استقبال نمی کردند. ولی خوشبختانه خانواده ما اصلا و ابدا مخالف نبودند و حتی مادرم تشویقم می کرد. تمام نامه هایی که طرفدارانم برایم می فرستادند را با حوصله جواب می داد. آن موقع عکس های من را در لاله زار و میدان توپخانه می فروختند، مادرم آنها را می خرید و برای طرفدارانم با مهر و امضای من می فرستاد. حتی چند دفتر داشت که اسم هوادارانم را در آنها یادداشت می کرد تا برایشان یک عکس را دوبار نفرستد. مردمی بودن به نظرم بستگی به وجود خود آدمها دارد . بعضی می توانند با مردم ارتباط خوب برقرار کنند و بعضی ها یک کم خودشان را می گیرند. البته شهرت و معروفیت خیلی ظرفیت می خواهد، اگر کسی جنبه نداشته باشد زود خودش را لو می دهد. وقتی چند نفر از تو تعریف و تمجید می کنند اگر بی ظرفیت باشی خودت را گم می کنی و کارهای عجیب و غریب انجام می دهی، وای به روزی که یک مملکت طرفدارت باشند. دیگر نباید دست از پا خطا کنی. مردم ما به همه چیز توجه می کنند. اگر صد هنر داشته باشی ولی کوچکترین لغزشی ازت سر بزند آن را می بییند و بقیه خوبی هایت را فراموش می کنند پس باید حواست را خیلی جمع کنی. این چیزها فرمول و کتاب هم ندارد باید خودت این منش ها را یاد بگیری و درست رفتار کنی.

به کیمیایی نامه نوشتم

فیلمنامه های زیادی به دستم می رسید. آقای کیمیایی هم پیشنهاد دادند تا در فیلمشان بازی کنم ولی آن هم نشد. مسعود کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد داد و با هم صحبت کردیم. رویم نشد به ایشان بگویم در فیلمش بازی نمی کنم و از آنجاییکه قلمم بد نیست و می توانم به راحتی دست به قلم شوم برایشان متنی نوشتم و فکس کردم. البته جواب منفی من اسباب گله و ناراحتی هم شد. بعد از آن هم فکر نمی کردم دیگر کار کنم چون سن و سالم بالا رفته. حتی گاهی اوقات به کمک عصا راه می روم، ولی وقتی دوربین را می بینم عصایم را کنار می گذارم و حتی ممکن است بدوم. ضمن اینکه درگیر کارهای دیگر هم شدم. یک مدت من در گوشه حیاطمان یک شیرینی فروشی باز کردم و شیرینی فروش شدم ولی بعدش کلا خانه را فروختم و آنجا هم تعطیل شد. در این مدت خودم را مشغول کردم تا مسئله اصلی که سینما بود یادم برود ولی باز یادم افتاد.

کتاب خاطراتم آماده چاپ است

همیشه نوشتن را دوست داشتم، اما حالا دیگر دستم می لرزد و شاید این کار یک مقدار برایم سخت شده باشد. ولی با این حال مشغول آماده کردن کتاب خاطراتم هستم که آن را در 400 صفحه نوشته ام. فعلا حروفچینی شده و فکر نمی کنم از نظر مجوزهم مشکلی داشته باشد چون من در این کتاب راجع به هیچ کس حرف نزده ام. فقط درباره آنچه بر من گذشته نوشته ام. خوشبختانه خداوند این موهبت را نصیم کرده و مردم هنوز هم من را به یاد دارند ولی بعضی ها که خیلی در این کار تخصص داشتند و خبره و عاشق کارشان هم بودند فراموش شدند. این درد است، شهرت و معروفیت بعضی وقتها ایجاد ناراحتی هم می کند.

پژمان خیلی خوب بود

خیلی ها از من می پرسند حالا که در سینما بازی کردی ممکن است به تلویزیون هم بیایی ولی واقعیت این است که من اصلا راجع به این مسائل فکر نکردم. ولی به طور قطع وقتی آدم وارد بازار شود، پشت سر هم با پیشنهادهای مختلف روبرو می شود. اما فکر می کنم این ماجراها برای من خیلی دیر است. من دیگر نمی توانم خیلی در این رشته فعال باشم و مثلا یک سریال هم بازی کنم که سه سال طول بکشد. اصلا ممکن است این کشش و توانایی را نداشته باشم. البته خودم تلویزیون را دوست دارم و نگاه می کنم. سریال های خوبی هم پخش می کند مخصوصا چند وقت پیش که سریال «پژمان» را پخش می کردند خیلی دوست داشتم و آقای جمشیدی هم خوب و طبیعی بازی کرده بود. البته ممکن است در همین نقش اینقدر خوب ظاهر شده و در کارهای دیگر به این خوبی و روانی نتواند بازی کند ولی مشخص است که استعدادش را دارد.

بهروز خوشحال شد بازی کردم

چند روز پیش با بهروز حرف می زدم و می گفت خوشحال شدم که بازی کردی و خیلی احساساتی شد. همکارارن قدیمی خودم هم خیلی هایشان تلفن کردند و خوشحال شدند که من دوباره به سینما بازگشتم. شاید این را قبلا هم گفته باشم ولی من مانده ام که جوابگوی محبت مردم باشم و ادای دین کنم.

رانندگی در جاده چالوس و یک دنیا لذت

سفرهای خارجی را دوست دارم اما هر وقت که خیلی خسته هستم با اینکه نباید رانندگی کنم خودم پشت ماشین می نشینم و از جاده چالوس می روم و از هراز برمی گردم، رانندگی من را سر حال می کنم. اگر هم قرا باشد با دوستانم سفر کنم ترجیح می دهم خودم رانندگی کنم چون بعضی از دوستان می خواهند تند بروند و من هم اصلا دوست ندارم. به نظر من راه و جاده هم جزیی از مسافرت است و باید از آن لذت برد. این جمله که می گویند سفر آم دم را پخته می کند کاملا واقعیت دارد چون در سفر به بعضی مسائل بر می خوری که برایت قابل تامل اند. با خانواده ام زیاد سفر رفتیم اما الان بیشتر دوست دارم با هم دوره های قدیمی ام سفر برویم.

بهروز عاشق ایران است حیف است دور باشد

من بیشتر آدم احساسی هستم تا عقلانی. مثلا بهرزو وثوقی آدم عقلانی است و عقلش حاکم بر احساس اش است. البته نمی توانم بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی هم خوش مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم بتواند برگردد و در این سینما بازی کند همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این است که بتوانم وسیله ای فراهم کنم تا او برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او را پیر کرده. البته باید او را با سلام صلوات آورد نه همینطور خشک و خالی چون واقعا حقش است. عبدالله موحد در واشنگتن زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش مدال طلا دارد او عاشق ایران است ولی چرا باید دور از اینجا باشد. چرا نباید در ایران به کشتی کمک کند، بهروز هم همینطور است، او برای این سینما ارزان تمام نشده. به جای اینکه در دبی کلاس بازیگری برگزار کند باید در کشور خودش کار کند. انشالله که زمینه فراهم شود و آنها برگردند چون غربت خیلی اذیت کننده است.

حق ندارم از کسی گله کنم

همسرم سه سال پیش فوت کرد ولی بچه هایم ایران هستند هوایم را دارند. دوستانم هم همیشه حامی من بودند و نگذاشتند به من از هیچ نظر بد بگذرد. از هیچ چیز نگرانی ندارم، از هیچ کس ناراحت نیستم. اگر من حق ناشناسی کنم یعنی کفران نعمت کرده ام .من حق ندارم ذره ای گله و شکایت داشته باشم. یک نفر حاضر است تمام زندگی و ثروتش را بدهد تا دیگران دوستش داشته باشد ولی من را یک مملکت دوست دارند و بهم می کنند. پس باید تا آخر عمر شاکر خدا باشم.


---------------------------------------------------------------------------
 

گپ و گفتی خواندنی با ناصر ملک مطیعی



  مجله زندگی ایده آل:
واقعا بعید است کسی ملک‌مطیعی را نشناسد؛ حتی اگر از کنار سالن سینما هم رد نشده باشید یا حرکات چشم و ابروی او را در کلوزآپ‌های به یاد ماندنی‌اش ندیده باشید، دست‌کم نام ناصرخان حتما به گوش‌تان خورده است. ستاره‌ای که قالب و شمایل مرد سینمای ایران را برای سه دهه متحول کرد و با کارهایی چون قیصر و طوقی در تاریخ سینما جاودانه شد. او که در سال 1309 در تهران متولد شده این بخت را یافت تا پس از سال‌ها دوری از سینما نقشی را در فیلم نقش نگار ساخته علی عطشانی ایفا کند.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

36 سال محبوبیت

جالب است که بعد از این همه سال، نگرانی‌ام بابت محبوبیت بیشتر است؛ وگرنه آن سال‌ها که یکی از ستاره‌ها و در اوج کار و شهرت بودم همه چیز برایم دیگر عادی شده بود. راستش محبوبیت و شهرتم در آن سال‌ها مدت زیادی طول کشیده بود و دیگر معمولی بود؛ اما حالا برایم یک‌جورهایی غیرعادی است. اینکه با نسلی روبه‌رو هستم که طی 36 سالی که من در سینما حضور نداشتم به دنیا آمده‌اند، اما ابراز محبت می‌کنند، برایم حس فوق‌العاده‌ای ایجاد کرده است.

شهرت بدون تغییر اسم

من هیچ‌وقت سمت این نرفتم که از اسم مستعار در بازیگری استفاده کنم و حتی در بعضی از فیلم‌هایی که بازی داشتم، اسم کاراکترم ناصر بود. سینما و بازیگری در آن سال‌ها خیلی رایج نبود و هر کسی نمی‌توانست وارد شود. آمدن به سینما خودش کلی افتخار بود. وقتی وارد بازیگری می‌شدی، دوست داشتی همه تو را بشناسند. دیگر لزومی نداشت اسمت را عوض کنی. آن وقت‌ها تهران خیلی کوچک و جمعیت هم کم بود. بیشتر دلم می‌خواست مرا بشناسند و اسمم را بدانند. اسم خودم را بدانند، نه اسمی که حالت هنری و مستعار دارد.

فرصتی برای برخورد با موسیقی

من از سمت ورزش به سینما آمدم. یک‌جورهایی با این پدیده، برخورد کردم. شاید چون با موسیقی هیچ برخوردی نداشتم، به سمت آن نرفتم، نه اینکه از موسیقی خوشم نمی‌آمد. البته آن سال‌ها خیلی باب نبود بازیگرها به سمت خوانندگی بروند؛ اما برعکسش بارها اتفاق افتاده بود.

مسیر هموار حتی بدون استعداد

عاشق سینما و بازیگری بودم. خیلی هم دوست داشتم بازیگر بشوم؛ اما زمینه مثل حالا فراهم نبود که راحت بشود وارد فضای سینما شد. آن سال‌ها تعداد فیلم‌هایی هم که ساخته می‌شد، بسیار کم بود و فرصت زیادی برای انتخاب کردن نداشتید. اصلا معیاری هم برای انتخاب وجود نداشت. همین که در کاری بازی می‌کردید و مردم شما را می‌پسندیدند، این احتمال بود که کار بعدی را پیشنهاد بدهند. گاهی حتی فرد استعداد لازم را هم نداشت؛ اما خب چون مردم او را پسندیده بودند، مسیر برایش هموار می‌شد.

ملاقات شانسی با آدم‌های مهم

به نظرم شانس و موقعیت مناسب در زندگی بسیار موثر است؛ اینکه در مسیر زندگی‌تان با چه آدم‌هایی روبه‌رو شوید یا چه اتفا‌ق‌هایی برای‌تان پیش بیاید. گاهی این اتفاق‌ها و برخوردها اصلا زندگی شما را کلا عوض می‌کنند و از شما آدم دیگری می‌سازند. برای من زمینه علاقه‌مندی به بازیگری بود؛ اما چون موقعیتش پیش نیامده بود به دنبال ورزش رفتم و تمام حواسم پی ورزش بود. وقتی این اتفاق افتاد که بتوانم وارد سینما شوم و جادوی آن مرا از ورزش جدا کرد.

مدیون بودن یک معلم ورزش

بعد از ورود به سینما دیگر به آن شکل به سمت ورزش برنگشتم؛ اما ارتباطم با ورزش قطع نشد؛ مثلا سال‌ها دبیر ورزش و مدیر تربیت‌بدنی ناحیه 9 بودم. علاقه‌ام به ورزش هم هرگز از بین نرفت. بهترین دوستانم از کادرهای ورزشی گذشته مانند قهرمانان کشتی و بوکس هستند. ورزش همچنان مورد علاقه و احترام من است. حتی عضو انجمن پیشکسوت‌های ورزش ایران هستم. راستش علاقه‌ای باطنی به ورزش دارم و یک‌جورهایی به آن مدیون هم هستم؛ چون ورزش بود که مرا به سینما کشاند.

شاگرد اول سوارکاری

در کار سینما آمادگی بدنی بسیار مهم است. من خودم در کارهایی که بازی می‌کردم به خاطر توانایی شخصی‌ام در کوهنوردی، اسب‌سواری، فوتبال و کشتی می‌توانستم نقش‌های مختلفی را ایفا کنم و بدن آماده‌ای برای صحنه‌های اکشن و پربرخورد داشتم. حتی انرژی زیادی داشتم و خستگی‌ناپذیر بودم؛ تا جایی که در دوران پرکاری‌ام صبح سر یک فیلم و شب سر فیلم دیگر بودم. در نوجوانی اسکی زیاد می‌رفتم و از بچگی چون پدرم در ماموریت بود سواری هم می‌کردم و در دانشگاه افسری در رشته سواری شاگرد اول می‌شدم.

نمایش‌بازی با بچه‌های فامیل

عشق به سینما را از پدرم دارم. آن سال‌ها در خیابان سیروس پدرم با چند تا از قوم و خویش‌ها سینمایی راه‌ انداخته بودند که ما هم گاهی با بچه‌های همسن و سال‌مان در فامیل می‌رفتیم و کارهایی را می‌دیدیم. حتی گاهی هم در خانه خودمان مثلا نمایش بازی می‌کردیم. اینها بود و کمک می‌کرد تا علاقه من به بازیگری بیشتر و بیشتر بشود.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

خرید تلویزیون بعد از سربازی

بچه که بودیم در خانه تلویزیون نداشتیم و تلویزیون بعد از آنکه من چند کار بازی کردم، وارد خانه‌ها شد. یادم هست بعد از سربازی بود که رفتم بهارستان پیش یکی از دوستانم و یک تلویزیون خریدم و به خانه آوردم. برای دیدن فیلم‌ها به سینما می‌رفتم و به خاطر همین اول با تصاویر پرده بزرگ آشنا شده بودم.

زیبایی عشق بعد از 80 سالگی

 عشق اتفاق قشنگی است. وقتی شما عاشق چیزی یا کسی باشید، توقع و انتظارات‌تان هم کم می‌شود و همین که عاشق هستید، برای‌تان کافی است. من عاشق سینما بودم و لزومی نداشت که از آن چیزی بخواهم؛ اما واقعیت این است که سینما همه چیز به من داد. من بیش از 80 سال دارم و 60 سال است در این سینما هستم. حتی با وجودی که سال‌ها کار نکردم، اما وقتی مردم مرا می‌بینند طوری رفتار می‌کنند که من شرمنده می‌شوم. واقعا چنین گنجینه‌ای را چطور می‌توانستم پیدا کنم؟ من باید روزی هزار بار خدا را به خاطر این مسئله شکر کنم. سینما در ازای این گنجینه با ارزشی که به من داد، چیزی از من نگرفت.

دامادی در سن کم

من تک‌فرزند بودم و شاید به همین علت خودم علاقه زیادی به بچه داشتم. خانواده هم دوست داشتند تک‌پسرشان زودتر داماد بشود. البته یک برادر ناتنی هم دارم. اساساً به زندگی خانوادگی علاقه داشتم و برای همین خیلی زود ازدواج کردم. یعنی هنوز 22 سالم تمام نشده بود که ازدواج کردم. دو، سه کار بازی کرده بودم که وارد زندگی متاهلی شدم. به هر حال ازدواج هم بخشی از زندگی است و به نظرم خوب است و باید باشد. من از زندگی مشترکم خیلی راضی هستم.

انتظار از برچسب مردانگی

آن سال‌ها کاراکترهایی که بازی می‌کردم، ویژگی‌های یک جوانمرد را داشتند و این خصوصیات در هر لباس و نقشی به نوعی خودش را نشان می‌داد. حتی در امیرکبیر هم این نمود را داشت؛ همان‌طور که در غلام ‌ژاندارم هم بود. این مساله باعث شده بود حتی در زندگی واقعی هم شبیه آنها رفتار کنم. نه اینکه مانند آنها باشم بلکه صفات خوب مردانگی را حفظ کنم. از من انتظار داشتند که همیشه مردانگی به خرج بدهم؛ چون مردم دوست دارند سینما و واقعیت را یکی بدانند. شاید علاقه شخصی هم بود که وقتی این نوع نقشها را به من دادند و با برچسب مردانگی روبه‌رو شدم، دلم نخواست آن را رها کنم.

سفر فقط با اتومبیل

تا خسته می‌شوم، سوار ماشین می‌شوم و به چالوس می‌روم. من خیلی به سفر کردن علاقه دارم. هر کسی یک بار با اتومبیل از اروپا به تهران بیاید خسته می‌شود؛ من 15بار مسیر اروپا به ایران را با اتومبیل آمدم. راستش به علت کمردرد و پادرد نمی‌توانم زیاد راه بروم؛ اما با همین وضعیت هنوز هم تا چند وقت پیش پشت ماشین می‌نشستم. کلا از سفر و جاده لذت می‌برم. سفر را هم با ماشین دوست دارم، نه با ترن و هواپیما. بعضی افراد سوار اتومبیل که می‌شوند، به قول خودشان می‌کوبند و سه سوت می‌روند رشت؛ در حالی که خود مسیر هم جزو مسافرت است.

عادت به مطالعه از پنجم دبستان

مطالعه، مونس من در تمام سال‌های زندگی‌ام بوده است. در کتابخانه‌ام حدود 3000 جلد کتاب دارم. نه اینکه دکور باشند بلکه همه آنها را خوانده‌ام و بعضی‌ها را هم چند بار مطالعه کرده‌ام. از کلاس پنجم دبستان این عادت را دارم. آن وقت‌ها شبی 10 شاهی کتاب‌ها را از یک کتابفروشی در خیابان شاه‌آباد کرایه می‌کردم و می‌خواندم. یادم هست چقدر از خواندن کتاب‌هایی مانند «قلعه الموت» و «کنت مونت کریستو» لذت می‌بردم. یادم هست حتی در خیابان که راه می‌رفتم، کتاب دستم بود و می‌خواندم. به تاریخ دوره قاجار بسیار علاقه‌مند بودم و در این چند سال اخیر خیلی کتاب‌ها را در این زمینه مطالعه کرده‌ام.

جان وین و براندو، قهرمان‌های کودکی

گریگوری پک، جان وین و مارلون براندو قهرمان‌های دوران کودکی من بودند که فیلم‌های‌شان را می‌دیدم و خیلی لذت می‌بردم. خودم را جای آنها می‌گذاشتم و با همان‌ها بود که عشق به بازیگری در من جان گرفت. هنوز هم گاهی کارهای کلاسیک را می‌بینم؛ اما در مورد فیلم‌های قدیمی خودم خیلی با دلتنگی جلو می‌روم؛ چون همه‌اش خاطره است و دلم می‌گیرد.
هر بار هم که کاری را می‌بینم، گریه‌ام می‌گیرد، برای دوستان هنرمندی که دیگر میان ما نیستند.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

آزار تنهایی سال‌های بدون دوست

گاهی به قطعه هنرمندان سر می‌زنم و با دوستانم صحبت می‌کنم. راستش این روزها احساس می‌کنم دور و برم خلوت شده و این تنهایی آزارم می‌دهد. وقتی از قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا (س) برمی‌گردم، مدام به این فکر می‌کنم که هر سال چقدر تنهاتر می‌شوم و همه رفته‌اند. خدا را شکر که هنوز دوستانی مانند وحدت و همایون و خانم بنایی و. . . هستند که بودنشان به من دلگرمی می‌دهد.

مردی برای سنت‌های ایرانی

دل دل‌کندن از این خاک را ندارم. من مال همین‌جا هستم. مال همین سنت‌ها که کم‌کم دارد فراموش هم می‌شود. من متعلق به همین جامعه‌ای هستم که هر شب جمعه خیرات می‌کنند. برای همین آدم‌هایی که هر بار مرا در خیابان می‌بینند انگار عضوی از خانواده‌شان را دیده‌اند. همین نسلی که کارهای مرا در زمان خودش ندیده‌اند و مرا با سی‌دی و. . . شناخته‌اند؛ اما با من هستند و به من دلگرمی می‌دهند. من برای زندگی دور از وطن ساخته نشده‌ام.

حق‌شناسی در فرصت عید

فرصتی است که در شکوفایی طبیعت و سرسبزی خاک مقدس ایران، برای هموطنان عزیزم سالی خوش توام با شادکامی، رفاه و سلامتی آرزو کنم. بجاست که در مقابل لطف و مهر خداوند بزرگ حق‌شناس باشیم و وظیفه ملی و انسانی خود را نسبت به دیگران از یاد نبریم. نوروز بر همه ایرانیان مبارک باد. برای همه مردم خوبم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. دوست دارم بگویم انشاءالله بتوانیم همیشه صداقت داشته باشیم و عشق. به قول شاعر: به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود، هر چه دیدیم و شنیدیم همه‌اش بازی بود.

سینما و لاله‌زار یا امجدیه و فوتبال

زندگی ما در یک سادگی جذابی می‌گذشت. مثل حالا نبود که بچه‌ها پدر و مادرشان را برای خواسته‌های‌شان به توپ ببندند. یک تهران کوچک بود و یک تعداد جوان عشق لوطی و معرفت به خرج دادن. خیابان‌های استانبول و لاله‌زار پرخاطره‌ترین خیابان‌های تهران برای من است. هنوز هم علاقه‌مندم که خیابان‌ها و کوچه‌ را بشناسم، اما تهران آنقدر تغییر کرده است که نمی‌توانم وصفش کنم و بعضی‌جا‌ها را گم می‌کنم. لاله‌زار محل گردش و تفریح بود.  سینما‌ها در این خیابان بود. صبح‌ بچه‌ها از مدرسه‌ فرار می‌کردند و می‌آمدند در این خیابان پرسه می‌زدند. در شب‌های جمعه هم سئانس ۸-۶ شب مخصوصا در زمستان‌ها با اقبال خوبی روبه‌رو بود. یا اینکه امجدیه می‌رفتند برای تماشای مسابقات فوتبال. اگر فوتبال نبود به کوهنوردی می‌رفتیم.  راستش آن سال‌ها حتی بعضی از فیلم‌های خودم را هم نمی‌دیدم، چه برسد بخواهم بروم فیلم بازیگران دیگر را ببینم؛ البته این ماجرا به بعد از معروف شدنم برمی‌گردد. تا قبل از آن عاشق فیلم دیدن بودم.  بعد از شهرت واقعا نمی‌شد به سینما رفت؛ چون علاقه‌مندی مردم و ازدحام‌شان اجازه نمی‌داد. آن اوایل چند تا کار را همراه مردم در سینما دیدم؛ البته هنوز چهره نشده بودم. متاسفانه امکانات حاضر مانند پخش خانگی و سی‌دی هم نبود. باید آپارات می‌آوردیم و کلی مکافات داشت.

ناصر ملک‌ مطیعی: یکه تاز سینمای ایران بودم

 
مجله زندگی ایده آل: ناصر ملک‌مطیعی، بازیگر نسل پدر و مادرهای‌مان است؛ بازیگری که نسل‌اولی‌ها با فیلم‌هایش خاطره‌بازی کرده‌اند. حالا بعد از سی و چند سال دوباره در فیلم «نقش ونگار» به کارگردانی علی عطشانی بازی کرده است. با او به گفت‌وگو نشستیم و حسابی خاطره‌بازی کردیم. از خاطره‌های دورش برای ما حرف زد؛ از کارهایی گفت که در همان زمان هم هیچ ابایی از انجامش نداشت؛ از شیرینی‌فروشی تا پیک سوپرمارکت در ایالات‌متحده. آنقدر خوش‌صحبت است و آنقدر خاطره هایش را جذاب برای ما تعریف کرد که ما اصلا نفهمیدیم چطور 2 ساعت نشسته‌ایم و با هم حرف می‌زنیم.

دوربین آرام و قرارم را به هم ریخت

من از نوجوانی دغدغه‌های سینمایی داشتم و درست همان موقع که دوربین و . . . را دیدم آرام و قرارم به هم ریخت. تنهایی و انزوا آدم‌ها را اذیت می‌کند اما در تمام این سال‌ها چشم و اندیشه‌ام دنبال سینما بود. خودم را با دوستان، آشنایان، سفر و . . .  درگیر می‌کردم اما دردم دوا نمی‌شد. کارهای مختلفی انجام دادم که از خودم کار بکشم اما معنی تنهایی به قوت همیشگی خودش باقی مانده بود. قرار شد در چند صحنه کوتاه در این فیلم بازی کنم و با همین چند صحنه عده‌ای به فکر افتادند که کار کردن با مرا شروع کنند اما خودم ترجیح می‌دهم که آرامش را برقرار کنم و کم‌کم وارد بازار فیلم شوم.


«ترون پاول» سینمای ایران


سال‌هاست که می‌گویم فروردین سال 1302 در محله دروازه شمیران، نزدیک مجلس بهارستان به دنیا آمدم. خانه‌مان نزدیک مدرسه حوزه علمیه بود. فوتبال و کوهنوردی می‌کردم و کمی بعد هم به دنبال ورزش رفتم و از مدرسه تربیت‌بدنی فارغ‌التحصیل شدم. بعد از آن هم دوست داشتم وارد عرصه سینما شوم. زمینه ورزشی و سلامت بدنی​ای هم که داشتم فیزیک بدنی‌ام را برای سینما آماده کرد. اولین فیلمم را در سال 1327 بازی کردم.   از آن جایی که من انجمن سینمای نمایش را اداره می‌کردم، سینما به من وصل بود. کم‌کم هوادار پیدا کردم. آن وقت‌ها مرسوم بود که مدرسه‌ها تئاتر اجرا کنند. خودم دست به قلم می‌شدم و نمایشنامه می‌نوشتم. آخر هفته پدر و مادر‌ها را دعوت می‌کردیم که بیایند و بازی بچه‌های‌شان را ببینند. بعد از آن بود که فیلم به ایران آمد. دکتر کوشان میترافیلم را به راه انداخت و بعد از آن پارس فیلم آمد. من یک سال هم به مدرسه هنرپیشگی رفته بودم و به این حوزه علاقه‌مند بودم. بارها گفتم و حالا لطف دوباره است؛ خانم ژاله علو که هم در آن زمان و هم الان در رادیو هستند، به من می‌گفتند خیلی خوب هستی، خیلی شبیه ترون پاول هستی. این بازیگر آمریکایی بود که چشم و ابروی مشکی داشت و لابد شبیه من! کم‌کم این علایق در من زیاد شد و دکتر کوشان برای اولین فیلم از من دعوت کرد؛ فیلمی که خیلی تکه‌تکه بود. قسمتی از آن حرکات موزون بود و قسمتی دیگر بازی جلوی دوربین. در این فیلم آقای همایون یا همان سرکار استوار حضور داشت که متاسفانه دیگر در بین ما نیست. یک صحنه دیگر هم بود که عزت الله انتظامی در کوچه پس‌کوچه‌های شمیران چغاله می‌فروخت. آن موقع او بازیگر صحنه‌های تئاتر بود. بعد از آن فیلم من به دنبال ورزش و تربیت بدنی رفتم.

پدر سینمادار، پسر بازیگر

مادر من خیلی آدم با نظمی بود. هیچ کدام از نامه‌های مرا بدون جواب نگذاشت. به من سر می‌زد که ببیند فیلم‌های من در چه مرحله‌ای است. مثلا می‌آمد فیلم را برای من نقد می‌کرد، می‌گفت فلان فیلم در اواسطش حوصله آدم را سر می‌برد، اما دوباره خوب می‌شود. خیلی از مرگ و میر من در انتهای فیلم‌ها خوشحال نمی‌شد. پدرم هم در ابتدا که سن و سال کم داشته و برای من تعریف می‌کرد، یک سینما در خیابان سیروس تاسیس کرد، روبه‌روی کوچه سادات اخویان. آنجا را با پولی که از مادربزرگ من گرفته بود به راه انداخت. یک آپارات خرید و همراه با پسرخاله‌ها سینما راه‌اندازی کرد. آن موقع تازه سینما در تهران به راه افتاده بود. آقای معتضدی از اولین سینماداران ایرانی بود، فیلمبرداری بلد بود و از پیشگامان این راه به حساب می‌آمد. آقای معتضدی 2 سینما داشت؛ یکی از آنها به نام سینما تمدن در خیابان اسماعیل‌بزاز معروف بود و دیگری سینما میهن در چهارراه حسن آباد. پدرم با آنها همکاری می‌کرد و این‌طور شد که یک سینما به راه انداخت. 5 یا 6 ماه این سینما را نگه داشتند. شاید در خاطرم مانده باشد که در یک یا دو سالگی مرا روی صندلی می‌نشاندند. پدر بعد از اینکه در سینماداری موفق نشد، مانند خیلی از آدم‌های دیگر زمانی که در زندگی دستش به هیچ چیزی نرسید، رفت و کارمند دولت شد. در پست تلگراف رفت و استخدام شد. گاهی اوقات هم در خانه ویولن، تار و سه‌تار می‌زد.

گرفتار سینما

سینمای قبل و بعد از انقلاب اسلامی 2 فضای متفاوت داشت. ما کسی نبودیم، عده زیادی از سینما باقی‌نمانده بود. دو، سه نفر بودند که ادامه دادند اما من فکر کردم که برای کسی در سن و سال من، سخت است دوباره شروع کنم. اینکه دوباره از اول بروم آخر صف برایم سنگین بود. همیشه همه با احترام با من برخورد کردند و در این سی و چند سال به معنای واقعی از سینما دور بودم، دوست نداشتم تماسی داشته باشم که حرف و حدیثی برای من درست شود ضمن اینکه خودم را با کارهای مختلف مشغول کرده بودم که یادم برود اما آنهایی که با گرفتاری‌های عشق آشنا هستند می‌دانند که نمی‌توانند دست از معشوق بردارند. ما سینما را با عشق شروع کردیم؛ نه پولی در میان بود و نه تکنیک، نه بازار، نه حامی. عده‌ای عاشق بودند و به کار سینما مشغول شدند. بعدتر شاید از این کار سوء‌استفاده هم شد. قرض و بدهی ایجاد می‌شد. برای به دست آوردن سرمایه باید پول قرض می‌کردیم و بهره می‌دادیم. برای اینکه پول بازگردد، مجبور بودیم کارها را خیلی سریع پیش ببریم. با این همه از آنجایی که داستان‌ها از زندگی مردم گرفته شده بود و بازیگران همه ایرانی بودند، مردم دوست‌شان داشتند و بعضی از فیلم‌ها هنوز هم که هنوز است، قابل دیدن است. همیشه گفتم چیزی که ما انجام دادیم، خواسته خودمان بوده و نسبت به انجام آن رضایت داشتیم، حالا عده‌ای نیستند و جای‌شان خالی است، آنها عاشق کارشان بودند.

عاشق سنت​ها هستم

من زندگی فامیلی را دوست دارم. معاشرت کردن با فامیل را خیلی دوست دارم. سنت‌های قدیمی، اسفند دود کردن، تخم‌مرغ شکستن. گل‌گاوزبان دم‌کردن، خاکشیر، یخمال. اینها متاسفانه دیگر در خانه‌های امروزی پیدا نمی‌شود. من پابند همان بازارچه، گذر و ماست شاه عبدالعظیم و... هستم هنوز هم که هنوز است دم پختک و تاس کباب را دوست دارم اما دیگر مجبورم ماکارونی بخورم. آشپزی کردن هم خیلی دوست دارم کته خیلی خوب بلدم درست کنم. ته دیگش را خیلی خوب در می‌آورم. یک مدت هم دو، سه ماهی که فرانسه ماندم، خیلی آشپزی می‌کردم. آنجا اگر تنها می‌ماندم، می‌رفتم یک ایرانی پیدا می‌کردم و با هم ناهار می‌خوردیم. الان دیگر همه چیز آماده است. دیگر نه کسی سبزی پاک می‌کند و نه سفره‌ای پهن می‌شود.

ای کاش درجه یک نبودم

یکی از مسائل مهم که حالا افسوسش را می‌خورم همین است. زمانی که من فیلم بازی می‌کردم ناصر ملک‌مطیعی بودم. از همه دست‌اندرکاران نامم بالاتر بود. در حالی‌که حالا می‌بینید نام کارگردان بالاتر از همه قرار می‌گیرد. هنرمندان دوره‌ای مطرح بودند. دوره فردین، وثوقی، سعید راد، ایرج قادری، بهمن مفید، جمشید مشایخی و... مردم به اسم هنرمندان به سینما می‌رفتند. ‌کاش آن زمان من ناصر ملک‌مطیعی با آن درجه نبودم که اگر کج راه می‌رفتم، به من می‌گفتند و کمی در کارم پخته‌تر می‌شدم، به همین دلیل زمانی که گاهی اوقات فیلم‌های خودم را دوباره می‌بینم، با خودم می‌گفتم که ‌ای کاش کارگردان به من می‌گفت که فلان کار را انجام دهم. حالا می‌فهمم که چقدر عیب داشت و بچه‌های جوان باید خودشان را دراختیار کارگردان بگذارند. وضعیت اجتماعی من طوری بود که کسی چیزی به من نمی‌گفت. احترامم را داشتند و دوست نداشتند عیبی از من بگیرند.


تافته جدا بافته

ناصر ملک‌مطیعی تافته جدا بافته نیست. این دست از اتفاق‌ها در زندگی خیلی‌ها می‌افتد. در تمام این سال‌ها دلم پیش معشوق بود. درست است شیرینی‌فروشی داشتم، در سوپرمارکت کار کردم، در آ. ب. آ بودم. اما همه دلم پیش سینما بود. روزی مسعود کیمیایی به شیرینی‌فروشی من آمد و گفت بلند شو برویم سر کارت! همین یک جمله من را تکان داد. درست است همان موقع حواسم بود، اما با خودم مبارزه می‌کردم. نمی‌خواستم سکوتم را بشکنم. دوست داشتم که این سکوت به جایی برسد که دلم می‌خواست. البته فکر نمی‌کردم این فاصله این‌قدر طولانی شود. اما کم‌کم خودم را مشغول کردم. آدم‌هایی که معروف هستند و جای خاصی را بین مردم پیدا می‌کنند، به زندگی خودشان نمی‌رسند. دنبال فرصتی می‌گردند که خودشان را پیدا کنند. من خودم هم فرصت پیدا کردم. اطرافیانم را شناسایی کردم. خودم را مشغول نگه داشتم و با وجودی‌که در انزوا و تنهایی قرار داشتم و خوش نگذشت، اما زود هم گذشت. اتفاق است دیگر، زمانی که در این صحنه فیلم بازی کردم تا نشستم و آنها را دیدم و کمی از گذشته حرف زدم، حقیقت این است که گریه‌ام گرفت و آنها هم گریه کردند. یاد قدیم و رفقایی افتادم که دیگر نبودند، کاش آنها هم بودند و می‌دیدند که چقدر شما محبت دارید. آنجا اعتراف کردم و حالا هم دوباره می‌گویم؛ من با این سکوت از جامعه خودم عقب افتادم. حالا هنوز هیچ چیزی نشده است. اما باز هم حس می‌کنم که دوباره بازگشته‌ام. آمدم پیش مردم و متعجبم که مردم هنوز هم که هنوز است، من را یادشان هست. آنقدر که فیدبک‌های خوب در روزنامه و تلویزیون و اینترنت و . . . دیده‌ام، و اقعا باید خیلی آدم بدی باشم که خواسته‌های این مردم را نادیده بگیرم.  

بازیگری که شیرینی فروش شد!

در زندگی، در حرف زدن، در مقابله با مردم، در نوشتار و . . . باید شرایطی را رعایت کرد. من هم همین کار را می‌کنم. رعایت می‌کنم که چطور با آدم‌ها حرف بزنم اما باور کنید من عادت به کتمان کردن و دروغ گفتن ندارم چرا که صداقت بهتر از هر چیزی است، ضمن اینکه وضعیت خوبی برای من نیست که در 83 سالگی متوسل به دروغ شوم. 50درصد خسته شدم و 50 درصد دیگر به خاطر دگرگونی‌هایی بود که در مملکت ایجاد شد. سینما باید عوض می‌شد، آن سینما را مردم دوست داشتند اما با فضای جدید هم ارتباط برقرار کردند. دوست داشتند فیلم هایی در حال و هوای جنگ ببینند. فیلم هایی در مورد انقلاب ساخته شود. بالطبع کارکنان تازه‌ای هم وارد شده بودند، بعضی از آنها دیگر تحمل قدیمی‌ها را نداشتند. در مواقعی که فضا شلوغ می‌شود، دیگر فرصت فکر کردن دست نمی‌داد و کارها هول هولکی جلو می‌رفت. این است که به هر حال اول فکر کردم مودبانه‌تر است که کنار برویم چرا که اگر ما می‌آمدیم، مورد احترام نبودیم. شاید به این خاطر بود که جوان‌ها آمده بودند و می‌خواستند کاری کنند و عقاید ما را قبول نداشتند. فکر نمی‌کردم که این کنار کشیدن این قدر طولانی شود، فکر می‌کردم یکی، دو سال بیشتر طول نکشد.

 بعد از مدتی رفتم ایالات‌متحده به پسرم سر بزنم. قصد این را داشتم که مدت طولانی آنجا بمانم و نمی‌شد که هیچ کاری نکنم، آنجا به یک سوپرمارکت رفتم و می‌خواستم از خودم کار بکشم. خیلی از ایرانی‌ها می‌آمدند و ناراحت می‌شدند که چرا اینجا کار می‌کنید؟ بچه‌هایی که در آن سوپرمارکت بودند همیشه می‌گفتند که من مشتری‌ها را فراری می‌دهم! بعد از آن بود که همه می‌گفتند که من در آن سوپرمارکت مدیر هستم تا دل کسی برای من نسوزد! من هر کاری را انجام دادم حتی پیک سوپر. بعد از مدتی با خودم گفتم من که اینجا همه کار می‌کنم، بهتر است بروم در مملکت خودم کار کنم. به تهران آمدم و در حیاط خانه‌ام یک شیرینی‌فروشی راه انداختم. بعد از آن بود که «تابش» یک مغازه در ونک اجاره کرد و «فردین» اول فرش‌فروشی به راه انداخت و بعد شیرینی‌فروشی. بعد از مدتی او نتوانست شیرینی‌فروشی را اداره کند و پسرش راهش را ادامه داد.

به هر حال می‌خواهم بگویم 6،5 سالی ادای شیرینی‌فروش‌ها را درمی‌آوردم و تنهایی زولبیا و بامیه می‌چیدم. مردم صف می‌کشیدند. به خاطر من می‌آمدند. خانه ما در کوچه دانشور بود و از خیابان اصلی خیلی فاصله داشت. شاهرخ نادری هم که تهیه‌کننده رادیو بود و صبح جمعه را اداره می‌کرد، به همراه «موزون» عضو تیم ملی فوتبال یک شیرینی‌فروشی در خیابان شمیران افتتاح کرده بودند و زنگ زدند، گفتند که سر تو که شلوغ‌تر از ماست! خانواده‌ای از دزفول برای دیدن پزشک به تهران می‌آمدند اول می‌آمدند شیرینی می‌گرفتند و بعد می‌رفتند. تماس من با مردم و نزدیکی‌ای که با مردم داشتند خیلی مرا سر شوق می‌آورد. از هر جای تهران سوار تاکسی که می‌شدید آدرس شیرینی‌فروشی ملک مطیعی را می‌دادید مستقیم شما را می‌رساند.  ما یک رفیقی داشتیم به نام روح‌الله خان جیره‌بندی که رئیس مشتی تهران آن موقع بود و هنوز هم هست.

آن موقع رئیس صنف شیرینی‌فروشان تهران بود. او به ما می‌گفت که بروید، من به شما آرد و شکر و شیر هم می‌دهم. با لوتی‌گری و زمانی که خیلی مشکل وجود داشت ما را تامین می‌کرد. یادم می‌آید که خودم می‌رفتم کرج تخم‌مرغ از مرغداری‌ها می‌خریدم. زمانی هم که باز می‌گشتم باید مراقب می‌بودم، چراکه باید کاغذ خرید را همراه خودمان داشتیم. خیلی سخت بود. به خاطر می‌آوردم که شب عید همه خانه را تعطیل می‌کردیم و در سالن شیرینی‌های خانگی می‌چیدیم. خانم من قسمت زیادی از شیرینی‌های شب عید را درست می‌کرد. برای شاگرد‌های شیرینی‌پزی هم در خانه اتاق درست کرده بودم و همان‌جا می‌ماندند.

یک مدتی سرد فروش بودیم و از بیرون برای‌مان شیرینی می‌آوردند و مدتی هم خودمان شیرینی می‌پختیم. اما خانه به هم ریخته شده بود. دیگر نمی‌شد راحت زندگی کرد. روزی یکی از دوستانم آمد و گفت: «بلند شو برویم. به‌عنوان مدیر روابط عمومی بنگاه مسکن آ. ب. آ مشغول شو! خسته نشدی این همه شیرینی پختی.» دیگر بعد از اینکه آن حرف را زد رویم تاثیر گذاشت، مدتی به اهالی خانه گفتم، ببینید می‌توانید خودتان شیرینی‌فروشی را اداره کنید؟ پسر من از ایالات‌متحده آمد، خانه را فروختیم و روزی که فروختیم خیلی ارزان فروختیم. خودم خانه را ساخته بودم و آن موقع نه ملاصدرایی وجود داشت و نه شیخ‌بهایی. هوای ونک هم دو، سه درجه خنک‌تر از جاهای دیگر بود. سه روز بعد از فروش خانه گریه می‌کردم. باغچه‌ای را در کرج پیدا کردیم و قرار شد هر زمانی که دلم گرفت به آنجا بروم. حالا بیست‌ودو، سه سال است که در آ. ب. آ هستم. حالا هفته‌ای دو یا سه روز می‌روم. آنجا اتاقی دارم و به هیچ عنوان در کار خرید و فروش شرکت نمی‌کردم. خیلی‌ها می‌آیند آنجا با من عکس می‌گیرند.

یکه تاز سینمای ایران

در مورد وادی سینما و این ورطه خطرناک نمی‌شود خیلی صحبت کرد. آدم هایی که محبوب و مشهور هستند و وارد هر جایی می‌شوند همه برای‌شان بلند می‌شوند و همیشه به آنها لطف دارند اما اگر خدای ناکرده پایش لنگ بزند همه‌چیز به هم می‌ریزد و شرایط برای او خیلی سخت می‌شود. یک مقاومت خستگی‌ناپذیر می‌خواهد. اما آن چیزی که بر من گذشته است، تجربه است. خود من هم در این کار سینما نیم‌خیز شدم، افتادم. اما خودم را بلند کردم. همیشه می‌گویند که زمین خوردن مهم نیست، اینکه بلند شوید اهمیت دارد.

 من یکه‌تاز سینمای ایران بودم. پز نمی‌خواهم بدهم اما هیچ‌کسی نبود. دهه 30 را می‌گویم، 3،2 نفر بیشتر حضور نداشتند. حسین دانش‌فر بود؛ زرندی، تابش، مانی، مجید محسنی و چند تا از بچه‌های تئاتر بودند. سینما هنوز همه‌گیر نشده بود، من با فیلم سینمایی «ولگرد» یک چهره سینمایی شدم و این سینما به اصطلاح گسترش پیدا کرد. مردم هم مرا شناختند. خب، همین شهرتی که به این آسانی به دست من آمد باید مرا از راه به در می‌کرد اما خوشبختانه خدا همراهم بود و ظرفیت این شهرت را داشتم.

بعد از مدتی گروه فردین وارد شدند. آنها فیلم‌هایی را بازی می‌کردند که شاد بود. روالش با فیلم‌های قدیمی من که یک مردی برای یک خانواده پولدار بود که رفقایش او را به خاک سیاه می‌نشاندند، فرق داشت. آن فضا تمام شد و دلسوزی‌ها جایش را به آواز و شادی داد. در آن حال و هوا من دیگر فرصت خودنمایی پیدا نکردم. این یک شکستی برای من بود اما تامل کردم، کنار نشستم و خودم را داخل نکردم. خدا رحمت کند فردین را، او خیلی خوب با آوازهایی که ایرج خوانده بود، لب می‌زد.


که من هیچ‌وقت نتوانستم و البته نخواستم. یادم می‌آید در فیلم «ولگرد» آقای قوامی جای من خوانده بود، من سرم را پایین انداخته بودم و فقط لب‌هایم را تکان می‌دادم. من استعدادش را نداشتم اما فردین خیلی مستعد بود. بعد از آن هم حرکات موزون و خواندن اصلا به من نمی‌آمد. یادم می‌آید در فیلم «غلام ژاندارم» یک صحنه از اسب پایین آمدم و تکانی به خودم دادم، بعد از آن بود که همه از من می‌خواستند در این تیپ فیلم‌ها بازی کنم اما خب، می‌خواهم بگویم که می‌توانستم این کار را هم انجام دهم اما جایز نبود.

بعد از آن دوره‌ فیلم‌هایی مد شد که در آن مردان جاهل، کلاهدار، جوانمرد با سنت‌های قدیمی حضور داشتند که دوباره مرا در سینما زنده کرد. بعد از جنگ جهانی دوم زمانی که متفقین در تهران بودند، تمام محل‌ها از این دست مرد‌ها پر بود، چرا که در کوچه شب‌ها سرباز‌های هندی شلوغ می‌کردند و بچه‌های ایرانی بودند که دعوا می‌کردند. کم‌کم بین مردم محبوب شدند و زمانی که دولت دیگر نمی‌توانست آنها را تحمل کند، به بندرعباس تبعیدشان می‌کرد. اگر این اتفاق برای آنها می‌افتاد، دیگر گنده لات بودند، بزرگ محل می‌شدند و زمانی که بازمی‌گشتند دیگر مورد اعتماد و اطمینان محل بودند و اگر کسی دعوا می‌کرد، آشتی‌شان می‌داد و . . . اما در آن هیبت گاهی هم ممکن بود آدم‌های بدی هم باشند اما مردم دوست‌شان داشتند.

 در فیلم‌ها نقشی که بازی می‌کردم خودم بودم. آنقدر که به آن سنت‌ها علاقه‌مند بودم. خیلی‌ها این لباس را تن‌شان می‌کردند و کلاه شاپو سرشان می‌گذاشتند، اما نمی‌دانستم چطور بود که به من بهتر می‌آمد. خب، عده‌ای هم تقلید می‌کردند اما مسئله مهم کاراکتر من بود. آدم جوانمردی بودم و اگر چیزی به دستم سپرده می‌شد، آن را حفظ می‌کردم. این مورد توجه مردم بود، آنها وقتی روی پرده قهرمان داستان زندگی‌شان را می‌دیدند، دوستش داشتند. در زندگی عادی خیلی کارها را نمی‌توان انجام داد. قید و شرط دارد. در تاریخ مملکت ما همیشه یک پهلوانی حضور داشته که مردم زیر پر و بال او می‌رفتند. مانند کورش و . . . ساده و جوانمرد بودند اما مردم آنها را رها نکردند.

زندگی آرتیستی

وقتی آدم کار و بارش بگیرد و از آن زندگی قبلی بیرون می‌آید، بالطبع خواسته‌های دیگر پیدا می‌کند و اطرافیانش توقع‌های زیادتری از او دارند. دیگر وقتی ناصر ملک‌مطیعی هستم نان خانه‌ام را هم فرد دیگری می‌گرفت.

دیگر نمی‌توانستم در خیابان پیاده راه بروم. باید ماشین می‌خریدم. اینها احتیاجات روزمره آدمی است که وضعیت زندگی‌اش خوب می‌شود. آرتیستی که معروف است باید در جهان هم سفر کرده و در فستیوال‌های مختلف هم شرکت کند. باید تعریف کند که در دنیا چه خبر است. مهمانی برود و مهمانی بگیرد و همه اینها خرج دارد.  من تمام پول و زندگی‌ام را تا آخرین لحظه خرج همین‌ها کردم و راضی هم هستم. بهترین لباس‌های دنیا را پوشیدم و بهترین ماشین‌های دنیا را سوار شدم. حالا هم یک پراید دارم که خیلی هم خوشحال و راحت هستم.

مصایبی بر من گذشت

مرحوم تختی، مرحوم فردین را به من معرفی کرد. ما با هم رفاقت داشتیم با حسین نوری که بعد‌ها شوهر خاله فردین شد. با قهرمانان کشتی رابطه نزدیک داشتیم. وثوقی می‌آمد دم در استودیو تا من را ببیند. به قول خودش می‌نشست منتظر تا من برسم.

یک عکس هم از من در فرودگاه دارد که من در حال امضا کردن هستم. بعد وارد دوبله شد و اولین فیلمش را هم با من بازی کرد. من در این فیلم پیرمرد آسیابانی بودم و او با من همبازی شد که ماشاءا... آمد و فیلم‌های خوبی بازی کرد و حالا هم واقعا یکی از بهترین رفقای من، درست مانند برادر کوچک‌تر من است. علاقه‌مند هستم که با او کار کنم. ایالات‌متحده هم رفتم منزل او ماندم. خیلی هم دوست دارد به ایران بیاید، اما فکر می‌کنم ته دلش دوست دارد احترامش حفظ شود. همان زمانی که فهمید من وارد سینما شدم، زنگ زد و گریه کرد و ابراز خوشحالی. ما هم که اشک‌مان دم مشک‌مان است. من آدمی هستم که مصایبی بر من گذشته که شاید تکراری باشد.

سینما در زندگی

سینما و زندگی 2 مقوله مختلف است. آن چیزی که در ذهن می‌گذرد ظاهر قضیه است اما باطن خود آدم است. زمانی که «برزخی‌ها» را به عنوان آخرین فیلمم بازی کردم دیگر خسته بودم. 100 فیلم بازی کردم. یک فیلم در ترکیه بازی کردم.  خب، انرژی زیادی در جوانی داشتم، روزها یک فیلم را بازی می‌کردم و شب‌ها یک فیلم دیگر را اما همین امسال که فیلم بازی کردم، بعد از اینکه چند قدم راه رفتم، گفتم خسته شدم، بقیه‌اش را فردا بگیریم. مرداد 1326، 15سال داشتم و قله دماوند را فتح کردم. درست است که حالا خیلی‌ها دماوند می‌روند، اما آن موقع سه یا چهار دسته بیشتر به دماوند نرفته بودند که یکی از آنها هم یک گروه آلمانی بود. خیلی مشکل بود اما زمینه ورزشی داشتم. حالا چند پله هم به زور بالا می‌آیم.

می‌خواهم این را بگویم که سرنوشت‌ها فرق می‌کند، زندگی عادی با زندگی سینمایی کاملا متفاوت است اما مردم مملکت ما خوشبختانه دل‌شان می‌خواهد اگر هنرمندی را دوست دارند، در زندگی خصوصی‌اش هم هنرمند باشد.

خدای ناکرده اگر هنرمندی کمی پایش را این طرف‌تر بگذارد، یک دروغی بگوید، کار خلافی کند، دیگر محال است مردم دوباره او را دوست داشته باشند. امتحان کرده‌ام و تجربه‌اش را دارم. تمام آدم‌هایی که به شهرت می‌رسند، محبوبیت بین مردم باعثش شده است. آنها باید شایسته دوست داشته شدن باشند.


فضای جدید سینما

فضا در سینما فضای دیگری است. همه باید در یک لول باشند. همه باید کار کنند و شان داشته باشند. دیگر کسی نمی‌خواهد ادعای زیادی داشته باشد. فیلم‌ها هم دیگر قهرمان به آن معنی قدیم را ندارند. شما در مسابقات ورزشی هم اگر قهرمانی المپیک را هم بگیرد، با یک بداخلاقی او را کنار می‌گذارید. باید رعایت خیلی چیز‌ها شود. این فضای امروزی است.

مادرم، عشق اول و آخرم

همیشه به مادرم اعتماد می‌کردم. همیشه دوستم داشت و تشویقم می‌کرد که دروغ نگویم. صادق باشم. از هیچ چیزی نترسم. متاسفانه روزگار و سرنوشت آدم را وادار می‌کند که جانش را دوست داشته باشد. ‌ای کاش که این‌قدر جانم را دوست نداشتم. می‌دانستم همیشه حقایق را روشن‌تر می‌کردم. از خودم راضی هستم. تا به حال دستم را روی کسی بلند نکردم، به خاطر نمی‌آورم که در این چند سال تو گوش کسی زده باشم. خیلی برایم مهم است. تا به حال پایم به کلانتری نرفته است. به گرفتاری‌های مردم دچار نشدم.

 این زمین ورزش و محوطه ورزش برای من یک درس خوبی بود. من از زمین خاکی ورزش آمدم به چمن سینما، این است که قدرش را می‌دانم. دیگر خیال نمی‌کنم چیزی بتواند مرا از این کار باز بدارد. هیچ‌وقت حسرت نخوردم. یک برخوردهایی دیدم که نمی‌توان روی کاغذ کشید. محبتی که مردم به من دارند. این همه علاقه و شوق، واقعا غرورآمیز است. اما خدا را شکر که من مغرور نشدم و ظرفیتش را داشتم. خودم حس می‌کنم که جوابگوی محبت مردم نبودم، دلم خواست که در این فصل از زندگی که فصل پاییزی عمر من است، یک جوابی به مردم بدهم، یک تماسی با آنها داشته باشم.
 
----------------------------------------------------------------------------
 

روایت «ایرج» از

فردین و کوچه باغ خاطرات...

 
خبرآنلاین: این مصاحبه مربوط به قبل از ماجرای روزی است که استاد شجریان در مراسم بزرگداشتی که برای استاد حسین خواجه‌امیری (ایرج) برگزار شده بود شرکت کرد و آنچه را که سال‌ها نگفته بود، گفت.

آسمان نوشت: البته شجریان همیشه در مورد ایرج گفتنی‌ها را در جمع‌های خصوصی‌تر گفته بود و این موضوع چیزی نبود که بر کسی پوشیده باشد، اما او در این بزرگداشت بار دیگر برتوانایی‌های ایرج تأکید کرد:«ایرج، سلطان‌ آواز ایرانی، هنرمند بزرگی که در هشتاد و یک سالگی هم، طوری آواز می‌خواند که انگار یک خواننده چهل ساله است» این گفت‌وگو البته مربوط به قبل‌تر از این ماجراست.




بگذارید از گذشته‌های دور شروع کنیم اولین بار که خواندید و صدایتان چشم همه را گرفت کی بود؟

بچه بودم و هنوز مدرسه هم نمی‌رفتم. شاید پنج یا شش ساله بودم. در بین بچه‌های ده، مسابقه‌ای گذاشته بودند - ما اهل منطقه‌ای در لبه کویر به نام خالد‌آباد نطنز یا کاشان بودیم - منطقه ما منطقه‌ای است که همه در آن صدا دارند. خلاصه مسابقه‌ای گذاشته بودند و من به نظر معتمدان محل که آنجا نشسته بودند، اول شدم. از آن وقت معلوم شد که صدایم خوب است. صدای پدرم هم خوب بود و همینطور پدر‌بزرگم که خواننده زمان خودش بود. من خواندن را هم در کنار آنها و همینطور تعزیه‌خوان‌ها یاد گرفتم. آن زمان در دهات تعزیه می‌خواندند. البته صفحه‌های گرامافون هم بود که از آنها هم چیز‌های زیاد یاد گرفتم. تا کلاس ششم ابتدایی در همان شهر خواندم و بعد برای تحصیلات متوسط به تهران آمدم و بعد به کلاس‌های مختلف مخصوصاً کلاس‌های استادابوالحسن خان‌صبا رفتم و دو سال در خدمت ایشان بودم.

یعنی شما در نطنز به کلاس خاصی نرفته بودید و همینطور خود‌جوش و حداکثر در پیش تعزیه‌خوان‌ها آواز کار کردید؟


بله، آنجا آن زمان یعنی بیش از 60 سال پیش در دهات چیزی بیشتر از این نبود. کلاس موسیقی‌ای نبود. همین جوری به قول خودشان دیمی یاد می‌گرفتند.

چطور با‌کلاس ابوالحسن‌خان صبا آشنا شدید؟

شبی در یک میهمانی بودیم که مرحوم مجید وفادار هم آنجا بود. وقتی آواز خواندم ایشان خیلی خوش‌شانس آمد و گفت که من کلاس آواز ندارم اما شما را معرفی می‌کنم به استاد صبا که آن زمان هم تقریباً موسیقی را رادیو در اختیار ایشان بود ایشان یک نامه نوشت و من رفتم منزل مرحوم صبا.

اجازه بدهید. همان داستان زندگی هنری و کارتان را بررسی کنیم. بعد از کلاس صبا پیش چه کسی آواز کار کردید؟

دیگر همانجا ردیف‌ها را یاد گرفته بودم. هرچه را بلد نبودم هم از دوستان هنرمندی که در رادیو داشتیم می‌پرسیدم. استاد‌ابوالحسن‌خان صبا صدای من را شنید و دید که تقریباً ردیف‌ها را بلد هستم. آن زمان روی این مساله تأکید داشتند کسی که می‌خواهد خواننده شود، حتماً باید ردیف‌های موسیقی را بداند. ایشان من را معرفی کرد به ابراهیم‌خان منصوری که آن وقت رئیس کمیسیون موسیقی رادیو بود. من بعد از معرفی به ایشان با ارکستر خود ایشان در رادیو برنامه اجرا کردم.

این ماجرا مربوط به چه سالی است؟

سال 1328، تازه ضبط صوت آمده بود به ایران. برنامه آن موقع البته مستقیم بود و ضبط نمی‌شد. اولین ترانه‌ای که خواندم در دستگاه همایون بود. یک تصنیف خواندم و یک آواز که جمعاً در حدود نیم ساعت برنامه اجرا کردم. آهنگش هم ساخت ابراهیم منصوری بود. یادم نیست شعرش را چه کسی سروده بود.

بعد هم در رادیو ماندید؟

بله، رادیو هم بودم، ولی بعد از آن رفتم به مدرسه نظام و بعد هم دانشکده افسری. آن وقت شب‌های جمعه در برنامه ارتش نیم ساعت موسیقی داشتم و من آواز می‌خواندم؛ آنجا با ارکستر آقای محمد بهارلو آواز می‌خواندم. من هم در برنامه ارتش می‌خواندم همه در برنامه رادیویی می‌خواندم و هم در کلاس شش متوسط دبیرستان نظام بودم که در فیلم‌های فارسی شرکت کردم. به وسیله آقای جواد لشگری در فیلمی به نام «روزنه امید» که اولین فیلمی بود که من در آن چند تا آهنگ خواندم.

جای کدام هنرپیشه خواندید؟

جای مجید محسنی و نصرت‌الله وحدت

با فردین چطور آشنا شدید؟

من آشنا نشدم. به وسیله سیامک یاسمی این اتفاق صورت گرفت.

اولین بار در چه فیلمی به جای فردین خواندید؟



فکر می‌کنم فیلم «آقای قرن بیستم» بود که روی ترانه‌ای از جعفر پور‌یاسینی ترانه‌ای خواندم.

وقتی که جای فردین می‌خواندید نوع خاصی می‌خواندید که مشهور بود به نام آواز کوچه‌باغی.

بله. آوز بیات تهران یا به قول معروف کوچه‌باغی.

باوجود آنکه خودتان هم بچه تهران نبودید، چطور آواز بیات تهران را به این خوبی و جا‌افتادگی می‌خواندید؟

در تهران آن زمان این آواز معروف بود. دلکش هم این آواز را خوانده بود و ایشان هم تهرانی نبودند و اصلیتش بابلی بود. مرحوم بدیع‌زاده به من گفت که ایرج تو بیا کوچه‌باغی بخوان و من هم آمدم آن غزل «معلمت همه شوخی و دلبری آموخت» را خواندم که شعری است از سعدی. این غزل گل کرد و مردم هم خیلی خوش‌شان آمد.

چه سالی بود.


سالش دقیق یادم نیست. فکر می‌کنم حدود سال‌های 38.

شما چطور ریشه‌ای شروع کردید به کار کردن آواز خواندن شاید دقیق یادتان نیاید که کی و کجا بین مردم شناخته شدید اما شاید بتوانید آهنگی را نام ببرید که بعد از آن خیلی گل کردید و مردم خیلی شناختند‌تان.


اینطوری که خودم حس کردم من خودم به تدرج گل کردم. من اصلابه فکر شهرت و این حرف‌ها نبودم. من عاشق موسیقی و هنر‌ آواز بودم و به همین دلیل هم با 21 سال خدمتم در ارتش، خودم را بازنشسته کردم تا بتوانم برسم به کار‌های هنری‌ام.

با چه درجه‌ای بازنشسته شدید؟

سرهنگ دو. یواش یواش کشیده شدم به فیلم‌ها و رادیو و تلویزیون و این‌ور و آن‌ور و خود به خود شهرت هم پیش آمد. روزی نبود که شب شود و من درآن یکی، دو آهنگ نخوانده باشم هر روز کارم بود. حتی یک سال منتقل شدم به آبادان و در هنگ ژاندارمری آبادان خدمت می‌کردم. پنج‌شنبه و جمعه می‌آمدم تهران، آهنگ‌هایم را ضبط می‌کردم و دوباره برمی‌گشتم به آبادان.

شما به عنوان یک هنرمند که در ارتش هم درجات ویژه‌ای برخوردار بودید و آیا مقامات توجه خاصی به شما می‌کردند؟

نه آنها همیشه مخالفت می‌کردند به همین دلیل هم اسم هنری انتخاب کرده بودم. اسم اصلی من حسین است ولی چون در ارتش ایراد می‌گرفتند و اجازه نمی‌دادند به اسم برادرم که ایرج هست، می‌خواندم. هر وقت به من می‌گفتند که چرا می‌روی و می‌خوانی، می‌گفتم من نیستم برادرم است.

کار‌هایی هم هست که آن موقع خوانده باشید و الان به خودتان بگویید که کاش نخوانده بودم؟

نه، هرچه خواندم یعنی خوب بوده. شاید خیلی‌ها این را می‌گویند ولی من این را قبول ندارم بعد از اینکه من و مرحوم فردین همکاری‌مان را شروع کردیم و همکاری سینمای‌مان شروع شد، مردم رو آوردند به طرف سینما. سیصد و خورده‌ای سینما ساخته شد. در ایران به خاطر اینکه کار سینمایی گرفت، مردم استقبال کردند از این کار.



این اتفاق و همکاری روی شهرت بیشتر فردین هم خیلی تأثیر داشت، درست است؟

دو تایی مچ شده بودیم. دیگر صدای من و بازی فردین را مردم قبول کردند و هنوز هم که هنوز است آن فیلم‌ها برای مردم تازگی دارد و خوش‌شان می‌آید.

خودتان اذیت نمی‌شدید که همه چیز به اسم فردین تمام می‌شود؟

نه چرا اذیت شوم مردم می‌دانستند که خود فردین صدا ندارد و این ایرج است.

پس چطور قبول می‌کردند که این فردین است که دارد می‌خواند؟


به هر حال این تأثیر سینماست و آنها هم قبول کرده بودند.

ارتباط شما با هم چطور بود؟

خیلی خوب بود. با هم رفت و آمد داشتیم تا آخر زندگی ایشان.

پس موردی پیش نیامد که بین شما کدورتی به‌وجود بیاید؟

پنج، شش ماهی دستی دستی کاری کردند که بین ما کدورت پیش آمد و ما هم قهر کردیم. روزنامه باعث شده بود. هی می‌نوشتند ایرج باعث شهرت فردین شد یا فردین باعث شهرت ایرج شد. همین چیز‌ها باعث شد که ما کدورت پیدا کردیم.

از کار کردن با کدام آهنگ‌ساز راضی‌تر بودید و بیشتر لذت می‌برید؟

هر آهنگسازی دو، سه تا آهنگ خوب دارد و بعد تصادفی به تور هم می‌خوردیم و با هم آشنا می‌شدیم و من آهنگ‌هایشان را می‌خواندم. همه‌شان را دوست دارم. آن زمان کار‌های خوبی می‌ساختند. ملودی‌ها خوب بود.

چند تا آهنگ خوب ا که می‌پسندید، بگویید؟

خیلی‌ها این سؤال را از من پرسیدند ولی نمی‌دانم چه بگویم. یکی، دو تا که نیست من بیشتر از 800 ترانه و آواز خواندم در ظرف چهل سال نمی‌توانم بگویم کدام خوب است. بستگی دارد به مقتضای زمان و مکان. هر کدام یک گرایی خاص مخصوص خودش را دارد.
 

-------------------------------------------------------------------


دقایقی با فقیهه سلطانی بازیگر «پرسه در مه»

دوست داشتم دورگه باشم!

 
فقیهه سلطانی در یکی از بعدازظهرهای وحشتناک گرم همین روزها روبه‌روی ما نشسته بود تا به اصطلاح به سوال‌های عجیب و غریب ما جواب بدهد.
 



با همان چیزی روبه‌رو شدیم که انتظارش را داشتیم. فقیهه سلطانی در یکی از بعدازظهرهای وحشتناک گرم همین روزها روبه‌روی ما نشسته بود تا به اصطلاح به سوال‌های عجیب و غریب ما جواب بدهد. سوال‌هایی که موقع جواب دادن به هرکدام‌شان به یک بخش از زندگی‌اش می‌رسید، می‌خندید، احساساتی می‌شد، به وجد می‌آمد و در تمام آن لحظه‌ها خودش بود، خود خودش. دختر مهربان یک پدر روحانی که با تشویق‌های پدر جلو و جلوتر آمده و هیچ چیز نتوانسته او را متوقف کند: «پدرم رفت تحقیق کرد و گفت بازیگری کاری است که اگر درست وارد آن بشوی، دیگر همه چیز خوب پیش می‌رود.» از لابه‌لای صحبت‌هایش خیلی خوب می‌توانی بفهمی تا چه اندازه تحت تاثیر دنیای روشنفکرانه و بزرگ پدر است: «پدر همیشه به ما و بقیه می‌گوید درست باشید، اما اگر کسی دوست نداشت، هیچ‌وقت مجبورش نمی‌کند. چون معتقد است خدا خودش گفته که انسان‌ها را آزاد آفریده تا خودشان راه خودشان را انتخاب کنند.»



از درخشش در فیلم به یادماندنی «معجزه خنده» تا همین روزها که سریال «پرسه در مه» و پخش دوباره «نشانی» روی آنتن رفت، فقیهه سلطانی همین بوده. همین‌قدر گرم، مهربان و پر از انرژی. مثل سالی که در آن به دنیا آمده، هرچند هنوز خودش هم نمی‌داند باید خودش را متولد سال «اسب» بداند یا براساس آن چیزی که در شناسنامه‌اش آمده یک «ببر» باشد. اما هیچ‌کدام از اینها نمی‌تواند آن‌قدرها مهم باشد. او فقیهه سلطانی است.





  •  کدام شخصیتی که در حال حاضر در قید حیات است، بیشترین تاثیر را روی شما گذاشته؟
پدرم تاثیر زیادی داشت، به عنوان آدمی که خیلی دوستش دارم، بعد از آن استادم خانم گلاب آدینه که مسیر زندگی من را عوض کرد. چیزهایی را درباره خودم و توانایی‌هایم به من نشان داد که خودم ندیده بودم.



خیلی زود آدم ها را می بخشم

  •  اگر قرار بود محل زندگی‌تان را انتخاب کنید، کجا را انتخاب ‌کردید؟
فکر کنم اصلا ایران را انتخاب نکنم. کاری به فرهنگ و فرم آدم‌ها ندارم اما خیلی دوست داشتم شرایط زندگی در کشورهای مختلف را تجربه کنم. دوست داشتم یک دورگه باشم، مثلا ترکیبی از یک آدم سفیدپوست و سیاه‌پوست. چون همیشه دوست دارم همه فرهنگ‌ها را بشناسم.
  •  اولین خاطره‌ای که به ذهن‌تان می‌آید؟
اصولا آدمی هستم که حافظه‌ام مثل ماهی است! به خاطر همین خیلی کم پیش می‌آید که خاطره‌ای یادم بماند. اما ورودم به سینما که خیلی سخت اتفاق افتاد را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. برای فیلم «معجزه خنده» خانم گلاب آدینه خیلی تلاش کردند که آن نقش برای من باشد و اتفاقا نقش ماندگار و تاثیرگذاری شد و کاندید سیمرغ بلورین هم شد. آن استارت برای من خیلی مهم بود، چون فهمیدم بازیگری از کار کردن در معدن هم سخت‌تر است، خیلی سخت‌تر.

  •  بزرگ‌ترین نقطه قوت‌تان؟
خیلی زود آدم‌ها را می‌بخشم، خیلی. به‌خاطر همین حس می‌کنم هیچ‌وقت از این بابت آزاری نمی‌بینم. چون وقتی تو کینه‌ای در دلت باشد انگار هاله‌ای جلوی چشم‌هایت هست که نمی‌توانی دنیا و آدم‌ها را ببینی. شاید بزرگ‌ترین نقطه قوتم این باشد که کینه‌ای نیستم، خیلی جاها هم به خاطر این موضوع لطمه خوردم اما نمی‌توانم نبخشم.
  •   رایحه‌ای که بیشتر از همه دوست دارید؟
عاشق بوی خاکم. خاک نم خورده و عاشق بوی نم کاهگل و عطر کوچه‌های قدیم...
  •   از کدام شخصیت معاصر بیشتر از همه متنفرید؟
آدم‌ها هیچ‌وقت برای من تک‌بعدی نیستند. مثلا شاید آدمی که از نظر همه بدترین آدم دنیا باشد، یک ویژگی داشته باشد. اصلا نمی‌شود گفت فلان آدم خیلی بد است. از کجا می‌دانیم؟ شاید اگر خود من هم در موقعیت این آدم بودم، بد می‌شدم. اگر بگویم از کسی بدم نمی‌آید، ممکن است باور نکنید، فقط خدا می‌داند که چه کسی خوب است و چه کسی بد، به خاطر همین هیچ‌وقت حرفی را که پشت سرکسی می‌زنند تا وقتی برای خودم ثابت نشود، باور نمی‌کنم و هیچ‌کس در زندگی‌ام نیست که از او متنفر باشم.
  •  چیزی که خیلی ناامیدتان می‌کند؟
موضوعی که این روزها خیلی پررنگ‌شده و آن اینکه آدم‌ها همدیگر را دوست ندارند، همه چیز خیلی ظاهری شده، علاقه‌ها سطحی شده، همه دنبال منافع شخصی‌شان هستند و به محض اینکه به آن می‌رسند، طرف مقابل را فراموش می‌کنند. چیز دیگری که واقعا ناامیدم می‌کند، دروغ است که متاسفانه در کشور ما به شدت زیاد شده. من همیشه به کشورهای دیگر حسادت می‌کنم. آنها اصلا دروغ نمی‌گویند، یعنی دلیلی برای این کار ندارند، اما کوچک‌ترین رفتار روزانه ما دروغ است، انگار که یک جور تفریح شده و همین من را دلسرد می‌کند. مثلا  در حرفه بازیگری، کارگردان‌های جوان را جلو می‌اندازند و تو با آنها دوستانه با دستمزد پایین قرار داد می‌بندی و بعد متوجه می‌شوی تهیه‌کننده بزرگی پشت آنهاست.

  •  کاری که به‌خاطر انجام دادنش خودتان را سرزنش می‌کنید؟
از دست دادن یکسری از فرصت‌ها. مثلا پیشنهادهای کاری که به من شده و قضاوت مثبتی درباره‌شان نداشتم، اما وقتی دیدم که دوستان دیگرم در آن بازی کردند، نتیجه چیز دیگری از آب درآمده. یا اینکه دلم می‌خواهد بیشتر پدر و مادرم را بغل کنم و ببوسم، اتفاقی که شاید خیلی‌وقت‌ها موقعیت‌اش پیش نیامده یا خجالت کشیدم.
  •  بزرگ‌ترین سرخوردگی‌تان؟
من هیچ‌وقت سرخوردگی نداشتم. شاید اتفاق وحشتناکی که در زندگی‌ام افتاد، تصادف چندسال پیش مادرم بود که باعث شد یکی از چشم‌های زیبای مادرم آسیب ببیند. در آن مقطع واقعا روحیه‌ام را از دست داده بودم که خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت و خدا دوباره مادرم را به ما داد.
  •  اگر قرار باشد چیزی را تغییر بدهید چه چیزی را انتخاب می‌کنید؟
همان دو خصلتی که گفتم مدتی است بین ما ایرانی‌ها باب شده را تغییر می‌دادم. دروغ‌گویی و بی‌محبتی. اینکه آدم‌ها یکدیگر را مثل پله نگاه نکنند.
  •  اگر بگویند قرار است ماشین زمان به عقب برگردد دوست دارید در کدام مقطع از گذشته متوقف شوید؟
زمان حافظ و سعدی را خیلی دوست دارم، اما درباره زندگی خودم اصلا دوست ندارم زمان متوقف بشود، چون هرچقدر جلوتر می‌رود، بیشتر دوستش دارم.
  •  کدام خصیصه اخلاقی‌تان خودتان را بیشتر از بقیه ناراحت می‌کند؟
عجول بودن. من واقعا در تصمیم‌گیری عجول هستم. باید همیشه یک نفر باشد که به من ایست بدهد. به نظرم ما آدم‌ها باید همیشه صبر کنیم تا یک ماجرایی ته‌نشین بشود بعد درباره‌اش قضاوت کنیم اما متاسفانه من آن صبر را ندارم.
  •  بعد از اموالتان، ارزشمندترین دارایی که دارید، چه چیزی است؟
مال و دارایی واقعا و واقعا در درجه پنجم و ششم قرار دارد. این یک واقعیت است که بدون پول نمی‌توانی زندگی کنی اما برای من مهم‌تر از تمام دارایی‌ها، پدر و مادرم هستند. اینکه باشند و سایه‌شان همیشه بالای سرم باشند.
  •  اگر قرار باشد کارگردا ن فیلم زندگی‌تان باشید، فکر می‌کنید چه کسی بتواند بهتر از همه نقش خود شما را بازی کند؟
واقعا نمی‌دانم. احتمالا باید از چند نابازیگر تست بگیرم، چون هیچ‌کس شبیه من نیست.
  •  بزرگ‌ترین ترس زندگی‌تان چه بوده؟
این‌که اثر بدی روی آدم‌ها بگذارم. مردم و آدم‌ها برای ما به عنوان بازیگر خیلی مهم هستند و تاثیر بد گذاشتن روی تماشاگر واقعا بزرگ‌ترین ترس زندگی من است.
 

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

 

 
با فقیهه سلطانی که مدتی است ازدواجش با جلال امیدیان کاپیتان سابق تیم ذوب آهن اصفهان را رسانه ای کرده است، درباره این روزهایش و عشقی که برایش اتفاق افتاده، گفت وگو کردیم.
 

  هفته نامه تماشاگران امروز - فاطمه پاقلعه نژاد: متولد 1353 و فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه آزاد است و بازیگری را با بازی در فیلم روسری آبی ساخته رخشان بنی اعتماد شروع کرده. با فقیهه سلطانی که مدتی است ازدواجش با جلال امیدیان کاپیتان سابق تیم ذوب آهن اصفهان را رسانه ای کرده است، درباره این روزهایش و عشقی که برایش اتفاق افتاده، گفت وگو کردیم.


 عشقی که برای او اتفاق افتاد و در مورد آن در صفحه اجتماعی اش اینطور نوشت: «درست وقتی که فکر می کنی انقدر آدم سختی هستی که هیچ کس نمی تونه خالی قلبت رو پر کنه... زمانی که سعی می کنی به تنهایی هات فکر نکنی... وقتی اصلا انتظارش رو نداری... یکی از راه می رسه. یکی که هرچی سعی می کنی ازش ایراد بگیری، نمی تونی... یکی که با مهربونی هاش خجالتت میده و با صبرش بهت درس بزرگی و عشق و احترام میده... وقتی به خودت میایی، که می بینی شده همه زندگیت... اون وقته که روی گل تنهایی رو می بوسی و برای همیشه میذاریش کنار...»

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

از همان اول قصه تعریف کنید. آقای امیدیان را اولین بار کجا دیدی؟

دوست من مهسا مهجور، بازیگر خوب تئاتر که هم من و هم آقای امیدیان را می شناخت، برای آشنایی ما یک طرح ریخته بود و ما در جریان برنامه ریزی ایشان، در یک خیریه با هم دیدار کردیم و همان جا این کششی که باید ایجاد می شد، ایجاد شد؛ یعنی محبت در نگاه اول اتفاق افتاد.



پس به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید؟

خیلی به این قضیه اعتقاد دارم؛ البته عشق که نمی شود گفت، منظورم یک جذابیتی است که یک آدمی در نگاه اول به دلت بنشیند یا نه، وگرنه عشق خیلی عمیق تر از این حرف هاست که با یک نگاه اتفاق بیفتد ولی این اتفاق که یک نفر در نگاه اول به دلت بنشیند، برای من افتاد.

چقدر طول کشید تا ایشان از شما خواستگاری کردند؟

ایشان در همان اولین دیدار گفتند قصد ازدواج دارند. البته اگر منظورتان از خواستگاری های سورپرایزی و... باشد، ماجرای ازدواج ما آشنایی طولانی مدت نداشت که بخواهد خواستگاری حالت سورپرایزی داشته باشد و این مساله در آشنایی های طولانی مدت اتفاق می افتد. به نظرم اصلا در فرهنگ ایرانی چنین چیزی وجود ندارد و بیشتر مختص اروپایی هاست. در ایران متفاوت است، چون دو طرف از اول قصد ازدواج دارند، بنابراین فکر نمی کنم هیچ دختری در ایران سورپرایز شود، چون هیچ دختر ایرانی حاضر نیست وارد رابطه ای شود که آینده ای نداشته باشد و این حرف های ازدواج سپید و... همه الکی و موقتی است و اصلا با فرهنگ ما نمی خواند. اصلا فکر می کنم همه آدم ها به طور غریزی به سمت ازدواج گرایش دارند و ربطی به فرهنگ ایران هم ندارد. من نمی توانم در مورد پسرها حکم بدهم، ولی این را می دانم که حداقل هیچ دختر ایرانی حاضر نیست وارد یک رابطه بدون آینده شود.



اگر بخواهید به گذشته برگردید، فکر می کردید با یک فوتبالیست ازدواج کنید؟

نمی گویم به ازدواج فکر نمی کردم، ولی ازدواج با یک فوتبالیست، واقعا برایم غیرمنتظره بود؛ چون اصلا فوتبال نمی بینم؛ البته دوست دارم فوتبال بازی کنم، ولی همیشه به کسانی که فوتبال می بینند، می خندم. اما الان نمی توان به جلال چیزی بگویم، چون حرفه اش این است.

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

پس احتمالا سر کنترل تلویزیون با هم به مشکل می خورید؟

آره حتما (خنده) ولی خب من به علاقه او احترام می گذارم. ولی فکر کنید، من فیلم می بینم، جلال فوتبال!

زیر یک سقف رفته اید؟

عقد کرده ایم و داریم خانه مان را آماده می کنیم.



ورزشکارها رژیم غذایی مخصوص دارند، این مسله کار شما را سخت می کند.

من خودم هم اهل ورزش هستم. هنرمندها و بازیگرها هم نمی توانند هرچیزی را به عنوان مواد غذایی مصرف کنند. البته من رژیم خاصی ندارم. ولی این یک عادت است که خیلی سال است فقط مواد غذایی مفید استفاده می کنم.

سفر کاری هم هر دو زیاد دارید؟

بله هر دو به خاطر نوع کارمان سفرهای زیادی داریم و اگر جلال وارد سیستم کاری مربی گری شود، قطعا سفرهایش از این هم بیشتر خواهدشد.



مشکلی با این ماجرا ندارید؟

نه، چه مشکلی؟ آن اصل ماجرا که باشد، بقیه چیزها حل می شود. من آرزو می کنم همه آدم ها یک روزی عشق واقعی شان را پیدا کنند. خیلی آدم ها هستند که از ته دل آنها را می خواهی، ولی آنها قسمت تو نیستند و شاید حتی بعدا با آنها به مشکل بخوری یا برایت دردسر درست کنند. اما اگر به خدا توکل کنی، مطمئنا بهترین اتفاق ها برایت رقم می خورد و این همان حس خوشبختی است.



-------------------------------------------------------------------------------- 

لادن طباطبایی: خداحافظی ام واقعی بود!

لادن طباطبایی وقتی سه سال قبل اعلام کرد که از دنیای بازیگری خداحافظی کرده، و قصد دارد تمرکزش را روی دنیای شخصی و وظیفه مادرانه اش بگذارد بسیاری از این تصمیم او تعجب کردند و آن را رفتاری احساسی دانستند اما او در نوروز امسال پرده از راز زندگی شخصی اش برداشت و اعلام کرد ابتلای دخترش به بیماری اوتیسم باعث شده که تصمیم بگیرد با تمرکز بیشتری به نگهداری از دخترش بپردازد.
 


مجله خانواده سبز - الهام حسینی: لادن طباطبایی وقتی سه سال قبل اعلام کرد که از دنیای بازیگری خداحافظی کرده، و قصد دارد تمرکزش را روی دنیای شخصی و وظیفه مادرانه اش بگذارد بسیاری از این تصمیم او تعجب کردند و آن را رفتاری احساسی دانستند اما او در نوروز امسال پرده از راز زندگی شخصی اش برداشت و اعلام کرد ابتلای دخترش به بیماری اوتیسم باعث شده که تصمیم بگیرد با تمرکز بیشتری به نگهداری از دخترش بپردازد.

بانو طباطبایی بسیار واقع بینانه با این موضوع برخورد کرد و به جای این که سعی در پنهان کردن این مسئله داشته باشند، تصمیم گرفت تا گامی در جهت آگاهی مردم پیرامون این بیماری بردارد. صحبت های صریح و با آگاهی ایشان در مورد این بیماری باعث شد تا توجه بسیاری به این بیماری جلب شود. با لادن طباطبایی درباره وظیفه مادری اش، دوری از بازیگری و فعالیتش در مورد آگاهی افراد نسبت به بیماری اوتیسم به گفتگو پرداختیم. با ما همراه شوید.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

لادن خانوم در نهم اردیبهشت به دنیا آمده است. فارغ التحصیل دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته بازیگری است. او که مدتی است از بازیگری فاصله گرفته می گوید: «بازیگری کار من نبود، عشق من بود، من در زمان بازیگری اصلا دنبال چهره شدن و پولدار شدن نبودم.»

چرا از بازیگری خداحافظی کردم

همانطور که در جریان هستید، سه سال قبل اعلام کردم که به دلیل شرایط موجود در سینما و تلویزیون ترجیح می دهم که از این عرصه خداحافظی کنم و به وظیفه مادری ام بپردازم. این روزها مشغول نگهداری از دخترم هستم. مراقبت از او وقت زیادی را از من می گیرد، اما انجام وظیفه مادری برای من بسیار لذت بخش و شیرین تر از کار در شرایط استرس زا است.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

خیلی زود مادر شدم


من متولد سال 1349هستم و به زودی وارد چهل و پنج سالگی می شوم، بیشتر زنانی که در سن و سال من قرار دارند تجربه ازدواج زودهنگام و بچه دار شدن را دارند، من هم در سن بسیار کم ازدواج کردم و زمانی که تنها هجده سال داشتم صاحب فرزند شدم. به همین خاطر اختلاف سنی من و پسرم بسیار کم است و بیشتر از آن که شکل مادر و فرزندی داشته باشد، شبیه دو رفیق است.

دوست داشت دکتر شود

پسرم دانشجوی ترم آخر رشته داروسازی است. سال ها قبل، وقتی یک کودک پنج ساله بود به او پیشنهاد دادم تا بازیگری را تجربه کند و او هم پذیرفت، اما وقتی نقشش در آن اثر تمام شد، به من گفت که ترجیح می دهد از بازیگری فاصله بگیرد و دکتر شود!! به نظر او، حرفه بازیگری کار سختی بود، خوشبختانه او در مسیر آرزوهایش گام برداشت و به زودی مدرک دکتری اش را در رشته داروسازی می گیرد.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

دخترم را با افتخار به همه جا می برم


هفت سال قبل من برای بار دوم طعم شیرین مادر شدن را چشیدم، و خدا دختری به اسم سها به من داد، اوایل متوجه نشدم دخترم مبتلا به بیماری اوتیسم است، اما بعد از گذشت مدتی، پی به این ماجرا بردم. به همین خاطر سعی کردم بیش از هرچیزی اطلاعاتم را در مورد این بیماری بالا ببرم، تا با این کار بتوانم شرایط را برای دخترم هموارتر کنم. هم پس از گذشت مدتی، تصمیم گرفتم اطلاعاتی را که پیرامون این بیماری به دست آوردم، را در اختیار سایرین قرار دهم. بعضی ها به من می گویند چرا همه جا از بیماری دخترت صحبت می کنی و سعی در معرفی «اوتیسم» داری. واقعیت این است که من اوتیسم سها را نوعی نقص نمی بینم، بلکه معتقدم شرایط او نسبت به سایرین متفاوت است و این تفاوت نباید دلیل بر این شود که من او را پنهان کنم.

تفاوت پسر و دخترم

سها نقطه کاملا مخالف پسرم است و احساساتش را بیرون نمی ریزد. حتی دلتنگی و ناراحتی اش متفاوت است. او هنوز صحبت نمی کند. حرف نزدنش هم، از زمانی تشدید شد که احساس کرد توجه همه را جلب می کند، پس بیشتر مقاومت کرد. فهمید که مرکز توجه است و با حرف نزدن می تواند آوانس بگیرد و این رفتار به عادت تبدیل شد. حالا دیگر ترک آن عادت سخت است ولی امکان پذیر است، من در کل، در مورد بچه هایم و عزیزانم عادت دارم، آنها را همان طور که هستند می پذیرم و ارتباط را به امید این که طرف مقابل تغییر می کند ادامه نمی دهم.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

دلتنگی ام از بازیگری طبیعی است


من عمری را در عرصه بازیگری سپری کردم و طبیعی است که طی این مدت، دلم برای این کار تنگ شود، اما این دلتنگی اصلا به معنای بازگشتم به این حرفه نیست. وقتی می خواستم از بازیگری خداحافظی کنم تمام شرایطی که وجود داشت را با دقت ارزیابی کردم و سپس تصمیم خود را به شکل علنی اعلام کردم، به همین خاطر به این تصمیمی که گرفتم احترام می گذارم و پای آن می ایستم. متاسفانه طی سال های اخیر شرایط سینما و تلویزیون ما تغییرات زیادی کرده و حاشیه پررنگ تر از اصل شده است و خب این موضوع برای بازیگری نظیر من، که صرفا به دنبال آرامش است، قابل تامل و گذشت نبوده و نیست.

خداحافظی ام از عرصه بازیگری واقعی بود

بعضی ها از من می پرسند که اگر پیشنهاد خوبی برای بازی داشته باشی، برای حضور در این عرصه وسوسه می شوی و پاسخ من به آنها «نه» است. چون خداحافظی ام از عرصه بازیگری واقعی بود. من برای جلب توجه یا استراحت از این حرفه کناره گیری نکردم که بخواهم دوباره به واسطه یک پیشنهاد خوب به آن بازگردم.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

آگاهی مردم نسبت به اوتیسم مهم است


آگاهی مردم نسبت به بیماری اوتیسم بسیار مهم است و همه تلاشم را به کار بستم تا اطلاعات مردم نسبت به این بیماری بیشتر شود. متاسفانه آگاهی در جامعه ما خیلی پایین است و اغلب خانواده ها نمی دانند فرزندشان به این بیماری مبتلاست در حالی که اغلب دولت ها و کشورهای پیشرفته روی این بیماری تمرکز کرده اند. فراموش نکنید افرادی که مبتلا به بیماری اوتیسم هستند می توانند پیشرفت های چشمگیری را داشته باشند و حتی به یک نخبه تبدیل شوند.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم
 ----------------------------------------------------------------------

زری خوشکام: نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 
روزنامه شرق: زری خوشکام، که پس از ازدواجش با علی حاتمی، اغلب در محافل سینمایی زهرا حاتمی خطاب شده، پس از سال‌ها دوری از پرده نقره‌ای این‌روزها با ایفای نقش حوای فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» به‌ کارگردانی صفی یزدانیان، میهمان پرده‌های سینماست.

این بازیگر شناخته‌شده سال‌های پیش از انقلاب، در ادامه، از اشتیاقش بابت حضور دوباره در سینما، همین‌طور از عشقش به علی حاتمی گفته که انقلابی در مسیر زندگی‌اش رقم زد و حاصلش تولد یکی از درخشنده‌ترین ستاره این سال‌های سینما شد. خوشکام همچنین ماجرای بی‌مهری‌های مدیران سینمایی، در آخرین سال‌های عمر علی حاتمی را بازگو کرده که حاصلش را می‌خوانید:

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 چه شد بالاخره بعد از این همه سال، دوباره به سینما برگشتید؟ تقریبا پس از آقای حاتمی هرگز در فیلمی حضور نداشتید. جز یک‌بار که در فیلم «سیمای زنی در دوردست» آقای مصفا نقشی کوتاه ایفا کردید.

حضور دوباره در سینما آرزوی من بود. اصلا نمی‌توانستم از سینما دور باشم. ٣٠ سال اصلا اجازه نداشتم جلو دوربین بیایم. مرا ممنوع‌الچهره کرده بودند. با شروع ساخت فیلم تختی در نقش خودم (همسر علی حاتمی) حضور داشتم (که چقدر هم پشیمانم در آن پروژه همکاری کردم)، پس‌از‌آن فیلم‌نامه‌ای که مطابق سلیقه‌ام باشد، پیشنهاد نمی‌شد.

تا وقتی که آقای یزدانیان مشغول نگارش سناریوی «در دنیای تو ساعت چند است؟» بودند. او را منزل دخترم دیدم، از من خواستند فیلم‌نامه را بخوانم. فیلم‌نامه خوبی بود. بعد که فیلم‌نامه بازنویسی شد، بار دیگر آن را خواندم و این بار آن را بیشتر پسندیدم.

آقای یزدانیان گفتند نقش خوبی در این سناریو هست، حوا که نقش یک مادر است. بازی می‌کنی؟ من هم به شوخی گفتم ببین من نقش مادر بازی نمی‌کنم، فقط مادر لیلا حاتمی هستم. ایشان هم خندید و گفت اتفاقا در این فیلم هم مادر لیلا هستی. یک روز از من برای تست گریم دعوت شد و به دفتر آقای مصفا رفتم. پس از گریم، از چهره پیشنهادی گریمور خوشم نیامد، قیافه‌ام تلخ شده بود. احساس کردم صفی یزدانیان هم خوشش نیامده.

بعد یکی از دوستانم را پیشنهاد دادم که ظاهرا ایشان هم برای نقش حوا موردپسند کارگردان قرار نگرفت. تا اینکه برای فیلم‌برداری رفتند رشت. من هم مرتب با دخترم و دامادم در تماس و جویای وضعیت فیلم بودم. می‌پرسیدم برای نقش حوا کسی مورد قبولتان واقع شد؟ گفتند بله، خانمی را آورده‌ایم و بد هم نیست... خیلی برای من جزئیاتش را باز نکردند.

بعد از مدتی علی مصفا به من زنگ زد و گفت خواهش می‌کنم شما برای ایفای این نقش بیا شمال. من هم به آقای مصفا گفتم حالا که شما خواسته‌اید، حتما می‌آیم ولی هرکس دیگری بود، محال بود بپذیرم. (با خنده)

 ماشین گرفتیم و رفتیم و همین که به رشت رسیدم و قرار بود صبح فردایش جلو دوربین باشم، چنان سرماخوردگی و تب‌و‌لرزی گرفتم که کارم به بیمارستان کشید. فیلم‌برداری دو روز تعطیل شد تا بعد از بهبودی شروع به‌کار کردیم. آقای یزدانیان یک خط کلی به من داد و شخصیت حوا را کاملا برای من تشریح کرد، من هم تمام سعی‌ام را کردم تا آنچه می‌خواهم را به نحو احسن اجرا کنم. گویا خوشبختانه موفق بودم. این موفقیت را از برخورد تماشاگران با خودم احساس کردم.

تجربه هم‌بازی‌شدن با آقای مصفا در این فیلم برای شما چه طور بود؟

بسیار عالی. بسیار راحت. بسیار خوب. شانس بزرگ من این بود که با علی مصفا هم‌بازی شدم.

 معیارهای شما برای پذیرفتن یک نقش چیست؟

فیلم‌نامه خوب، کارگردان کاربلد که بتوانم به او اعتماد کنم و دوستش داشته باشم و گروه خوب؛ چه از نظر اخلاقی و چه از نظر کاری و سایر بازیگرانی که حضور دارند.

 پس از این به بعد شما را بیشتر در فیلم‌ها خواهیم دید؟ قرار است حضور شما بعد از این مستمر باشد؟

بله حتما، اگر فیلم‌نامه‌های خوبی پیشنهاد شود، با کمال میل در آنها بازی خواهم کرد.

 آقای یزدانیان جایی گفته بودند با عشقی که به «سوته‌دلان» علی حاتمی داشتند، این فیلم را کارگردانی کردند. شما این فیلم را تا چه اندازه به «سوته‌دلان» نزدیک می‌بینید؟

خیلی زیاد. شباهت‌های زیادی دارند. ایشان خیلی لطف دارند و برای علی حاتمی احترام بسیاری قائل هستند که واقعا از ایشان ممنونم. جنس عاشقانه جاری در فیلم آقای یزدانیان، خیلی به عشق مجید «سوته‌دلان» علی حاتمی شباهت دارد. واضح است که آقای یزدانیان عاشق «سوته‌دلان» بوده و این عشق سبب شده چنین فیلمی بسازد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

شما بعد از ازدواج با آقای حاتمی فقط در آثار ایشان به ایفای نقش پرداختید. دلیل اینکه فقط در فیلم‌های همسرتان حضور داشتید و در فیلم دیگران بازی نکردید، چه بود؟

من درواقع قبل از ازدواجم، فقط حدود یک‌سال در سینمای ایران کار کردم. سال ۵٠ که ازدواج کردم، انقلابی در خودم به‌وجود آوردم. شرط ازدواجمان این نبود که کار نکنم، اما هر دو ترجیح دادیم فقط در کارهای علی حضور داشته باشم. ما می‌خواستیم کانون گرم خانواده تشکیل دهیم. به‌خصوص که من سه ماه بعد از ازدواجم هم باردار شدم و دیگر نتوانستم تا مدتی کار کنم.

همان زمان که ازدواج کردیم، ١۵ قرارداد ٢٠٠‌ هزار تومانی داشتم که آن زمان قراردادهای واقعا گرانی محسوب می‌شد. با ٢٠٠ تومان می‌شد یک آپارتمان ٢٠٠، ٣٠٠متری در منطقه‌های خوب تهران خرید. ولی با وجود این، همه را پس دادم و پیش‌قسط‌هایی که گرفته بودم را حتی برگرداندم و دیگر کار نکردم. یک‌جور تبادل‌نظر و همفکری و توافق بین من و همسرم بود که نتیجه‌اش این شد که پس از آن، فقط در فیلم‌های او بازی کنم.

از ممنوع‌الچهره‌شدنتان صحبت کردید. چطور در جریان این ممنوعیت قرار گرفتید؟ آیا به شما چیزی ابلاغ شد؟

متأسفانه مسئولان وقت ‌هیچ توجهی به سابقه کاری و شخصیت حرفه‌ای من نداشتند و براساس سلیقه تصمیم گرفتند. چند سال بعد از انقلاب، ما درحال ساخت دکور شهرک سینمایی ایتالیا بودیم و هزینه‌های بسیار کردیم. وقتی برگشتیم، آنجا را کلنگ زدیم و همین‌طورکه علی مشغول ساخت شهرک بود، کار «هزاردستان» را هم در کاخ گلستان پیش می‌برد. دو، سه سال کار کردیم. این وسط وقفه‌هایی هم بود. چون مدیران مدام تغییر می‌کردند و باز تا می‌آمدند و بر مسند می‌نشستند و تا پول بدهند برای پروژه، فیلم‌برداری چند ماه متوقف می‌شد.

 ما نیمی از کار را فیلم‌برداری کرده بودیم و من نقش مقابل آقای انتظامی را بازی می‌کردم. یک‌دفعه نامه‌ای به دست آقای حاتمی از شبکه رسید که از ممنوع‌بودن نمایش چهره من خبر می‌داد و در آن گفته شده بود دیگر من در ادامه پروژه همکاری نداشته باشم.

آقای حاتمی هم جواب داد که نه؛ چون این خانم نسبتی با من دارد، ولی کار از نیمه گذشته و من دیگر نمی‌توانم بازیگر دیگری جای ایشان بگذارم. من تا آخر کار حضور داشتم و یک ریال دستمزد که به من داده نشد هیچ، یک کامیون آجر به ارزش ۵٠ ‌هزار تومان آن زمان، که از زمان ساخت خانه‌مان باقی‌مانده بود را هم برای ساخت شهرک فرستادم و اهالی سازمان هزینه‌ای در قبال آن ندادند.

بعد هم تمام بخش‌هایی که من حضور داشتم را قیچی کردند و از سریال بیرون گذاشتند (با خنده). یک‌جورهایی قصه اصلا از بین رفت. طفلک علی اصلا نمی‌دانست چطور سروته قصه را به‌هم وصل کند.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

پس روزگار سختی بر علی حاتمی گذشت... .

بله، روزگاری خیلی سخت. چه زحمتی برای ساخت شهرک و این سریال کشید و بعد هم این‌طور با او و اثرش برخورد کردند و حتی حاضر نشدند نام این شهرک را «شهرک سینمایی علی حاتمی» بگذارند! او همیشه می‌گفت من به‌قدری مشغول کار بودم که بزرگ‌شدن و رشد دخترم را ندیدم؛ ١٠سال، ١٢سال بچه‌ام را ندیدم. او به‌خاطر ساخت شهرک از سر صبح سر کار بود و از بیل‌زدن و سنگ‌فرش‌کردن تا مدیریت کلی را برعهده داشت و آخر هم دستمزد کارش تکه‌تکه‌شدن «هزاردستان» بود.

 سازمان دستمزد مرا که نداد هیچ، دستمزدهای علی حاتمی را هم برای کارگردانی «هزاردستان» درست نداد. آن زمان آقای هاشمی که مدیرعامل بود، به حسابداری نامه نوشت که دستمزد علی حاتمی را پرداخت کنند. حسابداری برای پرداخت، باج می‌خواست و علی هم اهل باج‌دادن و باج‌گرفتن نبود. دائم به او می‌گفتم برو حقمان را بگیر ولی او بابت این طرز برخورد، به‌طورکامل از پیگیری حقوقش صرف‌نظر کرد.

برای ساخت شهرک سینمایی هم به علی حاتمی دستمزدی داده نشد؟

 خیلی کم. اندک دستمزدی در حد بخورونمیر. نه‌تنها عهده‌دار اصلی ساخت شهرک، علی حاتمی بود، بلکه حتی خودش آجر روی آجر می‌گذاشت و بیل می‌زد تا این شهرک ساخته شد.

پس این رفتارها، گله‌مندی شما و علی حاتمی را حتما به‌همراه داشته... .

بله، از صداوسیما بسیار گله‌مندم. خیلی زیاد. حتی بعضی‌ وقت‌ها از دست مسئولانش گریه کردم. این همه زحمتی که علی از سال‌های دور، برای صداوسیما کشید را نادیده گرفتند. از زمان آقای قطبی، با ساخت «داستان‌های مثنوی» و بعد «سلطان صاحبقران» و بعد «جاده ابریشم» که شد «هزاردستان»، همه نادیده گرفته شد... و مسئولان همیشه ناسپاسی کردند.

هر کدام که عوض می‌شدند، کار ما مدتی تعطیل می‌شد. ‌هزارجور بازی درآوردند. یک روز می‌گفتند سر بازیگران کلاه‌گیس بگذارید، یک روز می‌گفتند بردارید، یک روز می‌گفتند ممنوع است و هر روز یک داستان تازه می‌ساختند.

پس علی حاتمی خیلی اذیت شد... .

بله...، درواقع او را دق دادند. ارشاد که تقریبا بعد از فیلم «دلشدگان» محترمانه کارکردن او را ممنوع کرد. دو سال تمام، علی به ارشاد فیلم‌نامه می‌فرستاد و تصور کنید فیلم‌نامه‌های علی حاتمی را رد می‌کردند! فقط به این دلیل که چرا در فیلم علی حاتمی تمبک هست.

خب، حضرت امام موسیقی را آزاد کرده بودند و علی هم به این فکر افتاد که برای موسیقی سنتی ایرانی کاری کند. چقدر هم برای این موضوع سرمایه‌گذاری کرد. بگذریم... برگردیم به همان بی‌مهری‌های صداوسیما. این سازمان یک ریال از طلب‌های علی حاتمی را پرداخت نکرد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 چه سالی؟

تقریبا ۶٣ و ۶۴. پول نمی‌دادند و می‌گفتند بودجه نداریم. یک ریال به من هم دستمزد ندادند جز اینکه هزینه ۵٠ تومان کامیون آجرم را هم پرداخت نکردند. دائم می‌گفتند پول نداریم و مدام جلسه می‌گذاشتند پشت جلسه و هیچ نتیجه‌ای هم حاصل نمی‌شد. طوری رفتار می‌کردند که به همسرم برخورده بود و برای خیلی از جلسات مرا می‌فرستاد. بالاخره قرار شد دو فیلم سینمایی از کل این مجموعه به علی حاتمی بدهند که جبران زحمات و ضرروزیان‌های او شود که آقای محمدمهدی دادگو لابی کرد و این فیلم‌ها را هم گرفت.

نوارهای موسیقی‌مان را هم بردند و پس نیاوردند که هیچ، یک سی‌دی هم از این دو فیلم به ما ندادند. خیلی از آقای دادگو دلخورم. زمانی که آقای ضرغامی مسئول صداوسیما شدند خوشحال شدم. چون یکی، دوبار ایشان در دوره بیماری همسرم محبت کرده بود و به عیادت او آمد، گفتم حالا که مدیر شده، پس حتما روی ما را زمین نمی‌اندازد.

از دفتر ایشان درخواست وقت ملاقات کردم، حتی یک زنگ نزد بگوید اصلا شما این وقت را برای چه می‌خواهی؟! ما را بی‌جواب گذاشت. هر بار زنگ می‌زدم و خودم را معرفی می‌کردم و می‌گفتم من همسر علی حاتمی‌ام و هیچ جوابی نمی‌گرفتم. آن سال‌ها واقعا گرفتار و مقروض بودم. این همه هزینه‌ای که برای معالجه علی حاتمی در خارج از کشور کردیم، بی‌هیچ کمکی بود. حتی ارز دولتی هم به ما ندادند.

واکنش علی حاتمی چه بود؟

هیچ. او هم قهر کرد. بعد از فوتش انتظار داشتم یک کدام زنگ بزنند ببینند خانواده علی حاتمی در چه حال است. اما هیچ‌کس تماسی هم نگرفت و واقعا از این بابت دلم گرفت.

چطور متوجه شدید دوره ممنوع‌بودن نمایش چهره شما تمام شده؟

در پروژه «تختی» آقای شایسته به من پیشنهاد کردند نقش همسر علی حاتمی را خودم بازی کنم. من هم پذیرفتم چون بیشتر فیلم‌برداری هم در خانه من بود. بعدا بازی کردم و در تیتراژ هم آمد: با حضور افتخاری زهرا حاتمی. مشکلی هم ایجاد نشد، این طور متوجه شدیم که گویا دیگر ممنوعیتی در کار نیست.

برگردیم به قبل‌تر. اصلا چطور با آقای حاتمی آشنا شدید؟

سر صحنه فیلم «مترسک» با علی حاتمی آشنا شدم و به یکدیگر علاقه‌مند شدیم و از طرف ایشان پیشنهاد ازدواج گرفتم و جواب مثبت دادم. آن زمان من و آقای فردین و آقای رشیدی و چند بازیگر دیگر، در آن فیلم به ‌کارگردانی آقای حاتمی بازی می‌کردیم. ششم آبان ۵٠ ازدواج کردیم و یک‌سال بعد نهم مهر ۵١ لیلا به‌دنیا آمد.

در زندگی مشترک شما با علی حاتمی، چه اتفاقی افتاد که یکی از بهترین بازیگران زن امروز سینمای ایران، از خانه شما بیرون آمد؟ در منزل شما چه بستری برای رشد لیلا حاتمی فراهم شده بود؟

به قول یکی از منتقدان، خانه ما دانشگاه هنر بود، احتیاجی نبود لیلا سینما بخواند. رشته لیلا مکانیک بود. ولی در خانه ما دائم یا فیلمی در حال تولید بود، یا علی حاتمی مشغول طراحی صحنه و لباس یا تدوین بود. در خانه ما دائم تبادل نظر بین اهالی سینما جریان داشت. هر کاری که علی می‌ساخت، طی مدت فیلم‌برداری، بازیگرانش در خانه ما زندگی می‌کردند. لیلا در چنین محیطی رشد کرد. البته که خودش هم علاقه‌مند بود.

یادم هست دو، سه ساله بود که ژیلا سهرابی (خواهرزاده علی حاتمی)، سریال «طلاق» را بازی می‌کرد. یک شب ما در تراس خانه نشسته بودیم و شام می‌خوردیم و لیلا هم کنار ما نشسته بود و بازی می‌کرد. ژیلا زنگ زد که ما در فیلم یک بچه می‌خواهیم، لطفا لیلا را بفرستید. اول من و پدرش گفتیم نه، بعد دیدیم وروجک دو، سه‌ساله خودش می‌گوید می‌خواهم بروم و بازی کنم. علی هم همیشه از لیلا در فیلم‌ها استفاده می‌کرد.

پس هدف‌گذاری شما از ابتدای کودکی ایشان، این نبود که بازیگر شوند؟

نه اصلا، شرایطش مهیا شد. شرایط خانه و خانواده ما طوری بود که لیلا هم علاقه‌مند شد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

در بین نقش‌هایی که خانم حاتمی بازی کردند، کدام‌یک برای شما ویژه‌ترند؟

من همه کارهایش را دوست دارم، مثلا فیلم «لیلا»یش را خیلی دوست دارم. خب، اولین کارش هم بود و خیلی برایم جالب بود.

تابه‌حال شده لحظه‌ای که دارید فیلمی با بازی ایشان روی پرده سینما می‌بینید، فراموش کنید او دختر شماست؟

نه، هرگز فراموش نکرده‌ام. همیشه ذهنیتم این است که ببینم دخترم چه‌کار می‌کند.

در بین آثار آقای حاتمی کدام اثر برای شما ویژه‌تر است؟

اکثر فیلم‌هایش را به‌شدت دوست دارم اما شاید «حاجی واشنگتن»، «سوته‌دلان»، «مادر» و «کمال‌الملک» برایم رنگ‌وبویی دیگر دارند.

 با توجه به اینکه فضای سینمای پیش از انقلاب را هم تجربه کرده‌اید و سال‌هاست با توجه به موقعیت خانوادگی‌تان، در جریان جزئیات اتفاقات جاری بوده‌اید، وضعیت امروز سینمای ایران را چطور می‌بینید؟

من نه آن زمان، زیاد در جریان اتفاقات سینما بودم و نه حالا. آن زمان همیشه در جریان سینمای علی حاتمی بودم و نه وضعیت کلی سینما. ولی کلا اگر وضع سینمای ایران را بخواهم ارزیابی کنم، باید بگویم اگر محدودیت‌های موجود را نادیده بگیریم، وضعیت کیفی فیلم‌ها خیلی بهتر از گذشته است.

چه چشم‌اندازی برای سینمای ایران می‌بینید؟

با این همه جوان مستعد و با‌انگیزه‌ای که وارد این حرفه شده‌اند، مسلما روزهای خوبی در راه است. چون ما ایرانی‌ها اهل پس‌رفت نیستیم، پس حتما وضعیت‌ رو به پیشرفت است. اتفاقات بین‌المللی بسیار خوبی که برای سینمای ایران در این سال‌ها مثلا برای فیلم «جدایی نادر از سیمین» افتاده، خب، امیدوارکننده است. فیلم‌های«چارشنبه سوری» آقای فرهادی یا «درباره الی»شان واقعا شاهکار و امیدوارکننده بودند.

جای علی حاتمی واقعا در سینمای امروز ایران خالی است... .

بله، خیلی‌خیلی. به‌خصوص وقتی فیلم آقای فرهادی رفت اسکار و لیلا هم دعوت شد آنها، نمی‌دانید چه حالی شدم و چقدر جای خالی علی را احساس کردم.

 چون آرزوی علی حاتمی این بود که سینمای ایران، به اسکار راه پیدا کند و همیشه می‌گفت فیلم ایرانی باید خصوصیات فرهنگی ما را داشته باشد و کپی از روی فیلم‌های خارجی هم نباشد. اگرچه خودش آن زمان نبود تا موفقیت سینمای ایران را ببیند، ولی خوشبختانه دخترش آنجا حضور داشت.

---------------------------------------------------------------------------------

سپند و کمند امیرسلیمانی: مثل تام و جری بودیم!

 
سپند و کمند امیرسلیمانی، خواهر و برادری که 36 سال است کنار هم هستند.
 

مجله زندگی ایده آل: کمتر پیش می‌آید که خواهر و برادرها هر دو یک حرفه را انتخاب کنند، وارد دنیای هنر شوند و هر دو نفردر دسته چهره‌های سینما و تلویزیون قرار گیرند. کمند و سپند امیرسلیمانی خواهر و برادری دوست داشتنی هستند که زندگی‌شان از کودکی با هنر گره خورده و حتی بازی‌های کودکانه این خواهر و برادر هم بی‌ربط به دنیای نمایش و سینما نبود و اصلی‌ترین سرگرمی دوران کودکی شان تئاتر و خواندن نمایشنامه‌های رادیویی و ضبط آنها در نوارهای کاست بوده است. در یکی از روزهای بهاری میزبان این خواهر و برادر صمیمی دنیای سینما و تلویزیون شدیم و با آنها درباره روابط و خاطرات دوران کودکی‌شان گفت‌وگو  کردیم.

با سپند زیاد شوخی می‌کردم

کمند: روابط ما هم مانند همه خواهر و برادرها به دو بخش کودکی و بزرگسالی تقسیم می‌شود. رابطه‌مان در دوران کودکی مختصات خود را داشت که شامل همان کل کل‌ها و قهر و آشتی‌ها و شوخی‌های دوره کودکی بود. من از سپند بزرگتر بودم و خیلی سر به سر برادر کوچکم می‌گذاشتم. البته سپند همیشه می‌گوید من اذیتش می‌کردم (می‌خندد) ولی من فکر می‌کنم از قانون بزرگتر بودن  استفاده کرده، تا می‌توانستم با او شوخی می‌کردم و آخرش مانند تام و جری با هم خوب می‌شدیم و صلح می‌کردیم. (می‌خندد)

سپند: رابطه‌مان خیلی خوب است و حرف مشترک زیادی برای گفتن داریم. البته کل کل‌های دوران بچگی برای همه اتفاق می‌افتد که خیلی عادی است و همه، این ماجراهای تام و جری را داشته‌اند (می خندد) اما سال‌هاست که از آن دوران با همه خاطرات بامزه‌اش عبور کرده‌ایم و حالا مانند دو دوست هستیم.

مثل تام و جری بودیم!

کمند: تقریبا همه کودکی من در کنار سپند و بازی با برادرم گذشت. از همان ابتدا به تئاتر علاقه داشتیم و یکی از بازی‌های‌مان اجرای نمایش بود یا اینکه در نقش گوینده، نوار کاست ضبط می‌کردیم و هر وقت فرصت پیدا می‌کردیم مشغول اجرای برنامه‌های مختلف می‌شدیم.

نقش پشتیبان را برای هم داریم

کمند:
تا یک سن و سالی بزرگتر بودن من مشخص بود که شامل زورگویی‌های کودکانه، حمایت، میانجیگری و محبت بود اما از وقتی وارد دوران نوجوانی و جوانی شدیم این روند چرخید و حالا این سپند بود که از من حمایت می‌کرد و مراقب من بود و هست. فکر می‌کنم این موضوع مصداق بارز همان جمله معروف است که می‌گویند از هر دست بدهی از همان دست پس می‌گیری. در کل در تمام طول زندگی‌مان یاد گرفته‌ایم از هم پشتیبانی کنیم. هیچ‌وقت در رابطه مان حساب و کتاب‌های خواهر، برادری وجود ندارد و هیچ کاری را به‌خاطر اینکه فکر می‌کنیم وظیفه داریم، انجام نمی‌دهیم و همه از روی محبت است.

کمند سحرخیز است و من شب بیدار

کمند: این روزها همه گرفتارند و مشغله‌ها زیاد است اما هرگز از دیدار هم غافل نمی‌شویم. تفریحات مشترکی داریم و گاهی به سفرهای یکی، دو روزه و سفرهای کاری می‌رویم.

سپند: با هم مسافرت می‌رویم اما مدل زندگی من و کمند کمی باهم متفاوت است؛ مثلا کمند عادت دارد زود بخوابد و حسابی سحرخیز است اما من اهل فیلم دیدن در شب‌ها هستم و کلا دیر می‌خوابم. به‌خاطر همین وقتی سفر می‌رویم هماهنگ کردن برنامه‌های‌مان کمی مشکل‌دار است. (می‌خندد)

از وقتی به یاد داریم بازیگریم

کمند: اینکه شغل‌مان یکی است رابطه را جالب‌تر می‌کند چون همیشه حرف‌های مشترک برای گفتن داریم. راستش را بخواهید ما اصلا وقت نکردیم درباره بازیگری حتی فکر کنیم چون از وقتی به یاد داریم بازیگر بوده‌ایم. اتفاقا چند روز پیش عکسی از خودم و سپند پیدا کردم که در آن سپند چهار ساله و من هشت ساله‌ام و روی صحنه تئاتر مشغول بازی هستیم. همکار بودن مان به نوعی به ما کمک می‌کند. می‌توانیم درمورد کارهای پیشنهادی با هم صحبت کنیم و گاهی از کار هم انتقاد می‌کنیم که هرگز باعث دلخوری مان نمی‌شود.

سپند: بله در مورد کار معمولا مشورت می‌کنیم و من هم هیچوقت از انتقادهای کمند در مورد کارم دلخور نمی‌شوم. به‌طور حتم صادق‌ترین و دلسوز‌ترین منتقد‌های یکدیگر هستیم.

دلخوری‌ها را زود برطرف می‌کنیم

سپند: به یاد ندارم مشاجره داشته باشیم اما گاهی ممکن است اختلاف نظرهایی بین مان به وجود بیاید که همان هم خیلی ادامه پیدا نمی‌کند یعنی حتی به چند دقیقه هم نمی‌رسد و در همان مکالمه‌ای که ممکن است از هم دلخور شویم حل می‌شود و فراموش می‌کنیم.

کمند: در سیستم خانوادگی‌مان دعوا و مشاجره جایی ندارد اما بالاخره طی چهل سال دلخوری‌هایی پیش می‌آید. خوشبختانه من و سپند خیلی اهل گپ و گفت هستیم. یعنی اگر هم دلخوری‌ای باشد بلافاصله با هم صحبت می‌کنیم و رفع می‌شود.

خانه های‌مان نزدیک هم است

کمند: به جز سال‌هایی که من ایران نبودم همیشه خانه‌های ما خیلی نزدیک بوده؛ به همین خاطر مرتب همدیگر را می‌بینیم و گاهی با هم ناهار یا شام می‌خوریم. حتی سال‌هایی که ایران نبودم به‌خاطر دلتنگی‌ای که نسبت به برادر و خانواده‌ام داشتم مرتب به ایران می‌آمدم و هر روز در تماس بودیم.

سپند: هر روز با هم صحبت می‌کنیم و اگر بتوانیم، دست کم هر دو سه روز یک‌بار همدیگر را می‌بینیم.

اهل سورپرایز کردن نیستیم

کمند: سپند همیشه روز تولد من را به‌خاطر دارد و برایم کادو می‌خرد. مدل کادو خریدن مان هم این‌طور است که از هم می‌پرسیم چه چیزی لازم داریم و در موردش حرف می‌زنیم. خیلی اصرار نداریم یکدیگر را با چیزهای به دردنخور سورپرایز کنیم. (می‌خندد) حتی گاهی ممکن است من بگویم چیزی لازم دارم و سپند بگوید تو بخر من پولش را می‌دهم.

سپند: همان‌طور که کمند گفت درباره خرید هدیه برای هم همیشه مشورت می‌کنیم. خوبی‌اش این است که این‌طوری بیشتر هوای هم را داریم. تازه این‌طوری خیلی هم به صرفه‌تر است. (می خندد)

ایلیا عشق من است

کمند: وقتی پسرم ایلیا کوچک‌تر بود الگویش در رفتار و پوشش سپند بود؛ مثلا اگر سپند موهایش را بالا می‌زد، ایلیا هم همین کار را می‌کرد و کلا از دایی‌اش در همه موارد پیروی می‌کرد.

سپند: ایلیا عشق من است. بی‌اندازه دوستش دارم. الان کم‌کم دارد برای خودش مردی می‌شود و شاید کمتر ابراز احساسا ت کند اما هر وقت از او در مورد آدم‌های مورد علاقه زندگی‌اش بپرسید، بعد از مادر و پدرش من نفر اول صف هستم.

کمند: چیزی که برایم جالب بود این است از همان ابتدا و حتی وقتی ایلیا خیلی کوچک بود سپند با او مثل یک فرد بزرگسال رفتار می‌کرد و شاید همین موضوع باعث شد ایلیا خیلی سپند را دوست داشته باشد.

عروس کوچک پدرسالار

سپند: فکر می‌کنم یکی از به یاد ماندنی‌ترین کارهای کمند همان مجموعه پدرسالار بود. در زمان پخش همه حرص‌شان از دست عروس کوچک پدرسالار در می‌آمد و در مورد این شخصیت حرف می‌زدند. البته این موارد برای ما عادی است و من حرفی نمی‌زدم. (می‌خندد)

کمند: اگر هم می‌گفت با من طرف بود. (می‌خندد)

خاطرات بامزه کودکی
    
کمند: سپند به موسیقی علاقه زیادی دارد و در نوجوانی کلاس دف می‌رفت. حتی مدتی بازیگری را کنار گذاشت و به دنبال موسیقی بود. یادم هست یک روز به او در خانه زنگ زدم و از پشت تلفن با هیجان گفتم: «سپند برو تلویزیون رو روشن کن بزن شبکه سه داره اجرای دف تو و دوستت رو نشون میده» سپند هم هول شد و تلفن را قطع کرد و رفت و وقتی به سمت تلویزیون رسید تازه یادش افتاده بود که اصلا از اجرای شان فیلمبرداری نشده، (می‌خندد) یک‌بار هم با هیجان آمدم خانه و الکی گفتم «سپند زود باش بیا، فرشاد پیوس توی مغازه سر کوچه اس.» سپند هم که خیلی فرشاد پیوس را دوست داشت سریع شال و کلاه کرد و رفت مغازه سر کوچه و. . . (می خندد)
-------------------------------------------------------------------------



دخترهای معمولی از استکهلم تا شیرگاه

 
گفت‌وگو با دوقلوهای دوست داشتنی که به خاطر پایتخت به ایران بازگشتند. .
 

مجله زندگی ایده آل - نگار حسینی: سارا و نیکا، کودکی‌شان را در پایتخت پشت سر گذاشتند. شاید به همین خاطر است که در پشت صحنه کار، زندگی می‌کنند. آنها از همان روز اول ریما رامین‌فر و محسن تنابنده را بابا و مامان خطاب کرده و با این کارشان فاصله‌ها را کم کردند. آنها نور چشمی اهالی پایتخت هستند و همه هر کاری را انجام می‌دهند که به دوقلوها خوش بگذرد. بعد از فراز و فرودهایی که برای حضورشان در پایتخت 4 وجود داشت، سارا و نیکا باز هم به این مجموعه اضافه شدند. مصاحبه ما با سارا و نیکارا در زیر می‌خوانید.



اولین تجربه بازیگری در هشت ماهگی

سارا: اولین‌بار وقتی هشت ماهه بودیم در سریال «دوباره زندگی» بازی کردیم. از اون موقع چیزی به یاد نداریم اما مامان‌مون می‌گه آقای رسول حاتمی که اون زمان، ما رو از «دوباره زندگی» می‌شناخت و آشنایی نزدیکی هم با گروه پایتخت داشت، وقتی برای سریال «پایتخت»  دنبال دوقلو بودن مارا به آقای مقدم معرفی‌ کرد و بعد از اینکه به دفتر رفتیم برزو نیک‌نژاد از ما تست گرفت و برای نقش دوقلوهای پایتخت انتخاب شدیم.



بعد از پایتخت 2 به سوئد رفتیم

نیکا: بعد از حضور در پایتخت 2، ما برای تحصیل و زندگی با مامان و بابامون به کشور سوئد رفتیم. اوایل حضور در مدرسه سوئد برای‌مان سخت بود اما به سرعت دوستان زیادی پیدا کردیم و الان کلی دوست سوئدی داریم.

دخترهای معمولی از استکهلم تا شیرگاه

وقتی د‌وقلوهای شیرگاهی جای ما را گرفتن

سارا: این ماجرا گذشت تا اینکه ما برای حضور در پایتخت ۴ کاملا آماده بودیم که یک‌دفعه شنیدیم قرار است یک دوقلوی شیرگاهی نقش سارا و نیکا رو بازی کنن. اون لحظه خیلی ناراحت شدیم اما مامان‌مون می‌گفت خیلی خوبه که دو تا بچه دیگه که اونا هم دوستای ما هستن، قراره بازی کنن و از این بابت خوشحال هستن ولی ما چون پایتخت رو خیلی دوست داشتیم دل‌مون می‌خواست نقش‌مون رو خودمون بازی کنیم.



چطور به پایتخت برگشتیم

نیکا: ما حضورمون رو دیگه منتفی می‌دونستیم  اما بعد چند روز آقای تنابنده که هنوز هم برای ما بابای قصه است، با مامان‌مون تماس گرفت و ازش خواست که بیاییم ایران. بابا محسن می‌گفت قبل اینکه ما به دنبال دوقلو باشیم، خانم غفوری چند بار از طریق وایبر با شما تماس گرفته که جواب ندادین! این موضوع برای زمانی بود که خط‌های وایبری در سوئد دچار مشکل شده بود و ما اصلا متوجه نشدیم که ایشون تماس گرفتن.



داستان درس خوندن ما در سوئد

سارا: روال مدرسه‌های اونجا به این شکل بود که برای ملیت‌های مختلف، یک کلاس وجود داشت؛ مثلا یک کلاس برای ایرانی‌ها که ما در اون کلاس درس می‌خونیم و بعد از اینکه مدتی از حضورمون گذشت به صلاحدید معلم‌مون کلاس‌های زبان سوئدی رو هم شروع کردیم و به این ترتیب زبان مشترک ما با بچه‌های دیگر از ملیت‌های مختلف، سوئدی خواهد شد.

نیکا: قبل از سفر به ایران برای حضور در پایتخت ۴، فصل امتحانات‌مون بود که برای اینکه امتحانات با سفرمون به ایران تداخلی پیدا نکنه، مامان‌مون با مدیر مدرسه صحبت کرد و از معلم‌مون خواست تا قبل از موعد اصلی امتحان‌ها، از من و سارا امتحان بگیرن. حدود یک ماه ما به صورت فشرده درس خوندیم و امتحان دادیم که برای حضور در پایتخت ۴ آماده باشیم. با وجود اینکه تو اون یک ماه خیلی سختی کشیدیم اما به عشق پایتخت همه اون مشکلات رو تحمل کردیم.



با مادرمون از طریق اسکایپ در ارتباطیم

نیکا: دوری از مامان‌مون، خیلی برامون سخته و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم که روزی اتفاقی بیفته که ما رو از هم جدا کنه اما اینجا هر روز صبح از طریق اسکایپ با مامان که سوئده چت تصویری داریم که کمی از سختی این دوری کم کنیم.



با دایی‌مون به ایران اومدیم

سارا: مامان‌مون باید از محل کارش مرخصی می‌گرفت و همراه ما می‌اومد ولی به خاطر اینکه یک‌بار با محل کارش صحبت کرده بود و بعدش به دلیل عدم تماس گروه پایتخت که بعدها فهمیدیم سوءتفاهم بوده، دیگه نمی‌تونست مرخصی بگیره؛ همین شد که ما رو با دایی‌مون که دقیقا همون زمان برای دیدن مادربزرگ‌مون می‌خواست به ایران بیاد، به ایران فرستاد.



استقبال پایتختی‌ها از ما در فرودگاه

سارا: زمانی که رسیدیم به فرودگاه امام خمینی، بعد از اینکه وارد سالن شدیم، دیدیم که گروه تصویربرداری پایتخت به استقبال ما اومدن و تصاویری از لحظه ورود ما به ایران گرفتن و گفتن که قراره در پشت صحنه سریال پخش بشه.



بعد از خدا، بچه‌هایم را به پایتختی‌ها سپردم

خانم جلیلی، مادر سارا و نیکا که حسابی دلتنگ دوقلوهایش است، گفت: دوری از بچه‌ها برایم بسیار سخت است اما خب به این دلیل که خودشان خیلی دوست داشتن در پایتخت حضور داشته باشن و همچنین مادر خودم که بیمار هستن و سارا و نیکا را خیلی دوست دارن، راضی شدم که بچه‌ها را همراه با دایی‌شان به ایران بفرستم. بچه‌ها را بعد از خدا به کل گروه سپردم و خدا را شکر که شنیدم حواس‌شان به سارا و نیکای من هست.


-------------------------------------------------------------------------------
 
سادگی و دیگر هیچ

عمه فهیمه از نحوه ورودش به سریال پایتخت می گوید

 
 

مجله زندگی ایده آل: خودش هم فکر نمی‌کرد روزی جزو خانواده معمولی شده،  به یکی از بازیگران سریال پایتخت بدل شود، می‌گوید وقتی این سریال از تلویزیون پخش می‌شد، مخاطب این اثر بود و جذب صداقت و سادگی پایتختی‌ها شده بود و زمانی که از او برای بازی در سری دوم پایتخت دعوت شد، حسابی هیجان‌زده شده و تمام تلاشش را به کار بست تا خواهر شایسته‌ای برای نقی باشد. نسرین نصرتی، بازیگر کم‌کار تئاتر و تلویزیون این روزها در حال بازی در سری چهارم این مجموعه است و امید دارد تلاش‌های شبانه روزی‌شان نتیجه دهد و این اثر با استقبال مخاطبان مواجه شود.

جذب صداقت پایتختی‌ها  شدم

وقتی سری اول سریال پایتخت پخش شد من هم به‌عنوان یک مخاطب این سریال را دنبال می‌کردم و به طرز عجیبی درگیر شخصیت و قصه این اثر شدم. صداقتی که در رابطه این افراد وجود داشت برایم بسیار جالب و خوشایند آمد، به‌گونه‌ای که خودم را درون آن رابطه حس می‌کردم. با وجود اینکه بسیاری از بازیگران این سریال را می‌شناختم اما آنها را در قالب نقش‌شان کاملا باور کرده بودم. وقتی به من پیشنهاد شد در سری دوم این مجموعه بازی کنم از این پیشنهاد واقعا هیجان‌زده شدم چراکه برایم بسیار شیرین بودم که خودم را جزوی از خانواده معمولی حس کنم.

نسرین نصرتی از نحوه ورودش به بازیگری و سریال پایتخت می گوید

بازی در نقش یک زن معمولی

 فهیمه زنی از خانواده معمولی جامعه است. به همین خاطر در حین بازی در این نقش تلاشم بر این بود که این کاراکتر را واقعی و بدون هرگونه تکنیک خاصی به نمایش بگذارم. دوست داشتم سادگی و در عین حال سیاست زنانه او به خوبی به مخاطب منتقل شود. از طرفی تلاشم بر این بود که جلوه‌ای از خصوصیات نقی و بهبود هم در شخصیت او نمایان باشد.

استرس لهجه فهیمه را داشتم

وقتی به مجموعه پایتخت اضافه شدم تنها دل‌نگرانی‌ام لهجه بود؛ می‌ترسیدم نتوانم آنطور که باید روی لهجه شمالی مسلط باشم اما محسن تنابنده به من اعتمادبه‌نفس داد که می‌توانم از عهده این کار بر بیایم. او پیشنهاد داد برنامه‌های شبکه طبرستان را دنبال کنم تا از این طریق لهجه‌ام واقعی از آب در آید، اما متاسفانه اکثر آنها بدون لهجه صحبت می‌کردند، حتی فیلم‌های‌شان هم دوبله فارسی بدون لهجه مازنی بود، به همین خاطر این موضوع نتوانست کمک چندانی به من کند تااینکه بعد از مدتی یادم آمد دوستی مازندرانی دارم.

با او تماس گرفتم و خواستم در این راه به من کمک کند. چند سفر هم به مازندران داشتم و در نوع گویش و طرز حرف زدن مازنی‌ها دقت ‌کردم. به هر حال با کمک گرفتن از مردم شمال توانستم تا حد زیادی از پس ادای این لهجه بر آیم.

جلوی دوربین سیروس مقدم خیالم راحت است

سیروس مقدم، یک کارگردان درجه یک است؛ می‌گویم درجه یک به این خاطر که نگاه مردمی دارد و آثارش را به گونه‌ای به تصویر می‌کشد که انگار با تک‌تک افراد جامعه زندگی کرده است. این جنس نگاه او به سبک زندگی‌ و نوع معاشرت‌هایش باز می‌گردد؛ چراکه او مردم و خواسته‌های‌شان را می‌شناسد و در عین حال جامعه‌شناس و روانشناس بسیار خوبی هم هست. وقتی با ایشان کار می‌کنم، چون بهشان اعتماد زیادی دارم، فقط به بهتر ایفا کردن نقشم فکر می‌کنم و با خیال راحت جلوی دوربین قرار می‌گیرم.

خانواده پایتخت

بعد از گذشت سال‌ها اعضای تیم پایتخت دیگر شبیه اعضای یک خانواده شده‌اند و از کنار هم بودن لذت می‌برند. بی تردید اگر این عشق و علاقه نبود، نمی‌توانستیم با فشردگی زمانی که داریم تا این حد با عشق و علاقه کار کنیم.

بیم و امید برای تغییرات سری چهارم سریال پایتخت

 نمی‌توان منکر این موضوع شد که ادامه‌دار شدن هر کاری بیم و امیدهای خاص خودش را دارد و شما نگران سرنوشت قصه و کاراکترهای آن هستید؛ در سری چهارم پایتخت هم تغییراتی در مجموعه رخ داد که فکر می‌کنم باعث جذاب‌تر شدن سریال شود هرچند دلشوره‌هایی هم داریم اما امیدوارم این اثر بتواند مانند سه سری قبل مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد.

چطور بازیگر شدم

حضورم در عرصه بازیگری کاملا اتفاقی بود. من همواره به این حرفه علاقه‌مند بودم اما قصد نداشتم به‌طور جدی وارد این فضا شوم؛ به همین خاطر به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد کار تئاتر شده و پشت صحنه آن اثر مشغول به کار شدم اما در همان حین یکی از کارگردان‌های برجسته تئاتر مرا دید و برای بازی در یک اثر دعوت کرد. بعد از آن سرنوشتم در این عرصه تا حد زیادی تغییر کرد.

زندگی با یک غیربازیگر


همسرم بازیگر نیست و فعالیت حرفه‌ای‌اش در مورد هنر نیست اما او مخاطب جدی هنر است و به حوزه کاری من اشراف کامل دارد؛ همین موضوع باعث می‌شود با یکدیگر در نهایت عشق و احترام زندگی کنیم. او بهترین مشاورم است و بی‌تردید اگر لطف و حمایت‌های او نبود، نمی‌توانستم به بازیگری ادامه داده و پرتوان کارم را انجام دهم؛ به همین خاطر هیچ‌گاه نمی‌توان به‌طور قطع گفت زندگی با یک همکار بهتر است یا با یک غیر همکار!

عشق، کلید انجام کارهای خانه

 من آدم کم‌کاری هستم و دلم می‌خواهد نقش‌هایی را که بازی می‌کنم انتخاب کنم؛ به همین خاطر بازی در هر نقشی را نمی‌پذیرم و ترجیحم این است در آثاری حضور پیدا کنم که از هر جهت آن را دوست داشته باشم. زمانی که سر کار نیستم، در خانه به زندگی شخصی و روزمره‌ام می‌پردازم.

شاید برای‌تان جالب باشد اما یکی از علائق من انجام کارهای خانه است؛ به همین خاطر با عشق و علاقه خاصی برای این کار وقت می‌گذارم. به نظرم انجام دادن کارهای خانه عشق می‌خواهد و اگر شما با عشق و علاقه این کار را انجام دهید نه‌تنها برای‌تان سخت نیست بلکه از انجام آن خسته هم نمی‌شوید، برای‌تان تبدیل به یک کار ملال‌آور و روزمره نمی‌شود و می‌توانید با عشق و اشتیاق آن کارها را انجام دهید.

لذت از یک زندگی ساده و صمیمی

شیوه لذت بردن آدم‌ها از زندگی متفاوت است؛ شیوه من هم این است که یک زندگی ساده، صمیمی و به دور از هرگونه تنش داشته باشم. من زندگی شخصی بسیار ساده و در عین حال صمیمی دارم و از این سبک زندگی بسیار لذت می‌برم.
 
------------------------------------------------------------------------------ 



محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

 
با محسن تناینده سفری طولانی به دل ماجراهای پایتخت داشتیم و از او خواستیم برای ما از زیر و بم آن بگوید.
 

مجله زندگی ایده آل: کمتر آدم‌های معمولی را می‌توان پیدا کرد که به افرادی خاص در میان مردم بدل شوند و همه توجهات را به خود جلب کنند. این روزها خیلی‌ها معتقدند برای دیده شدن باید دست به کارهای عجیب و غریب زد اما خانواده نقی معمولی ثابت کردند که محبوب شدن ارتباطی با این مسائل ندارد و همین که شما خودتان باشید کافی است؛ آن وقت همه توجه‌ها جلب می‌شود؛ محسن تنابنده، مغز متفکر پایتخت معتقد است تمام جذابیت این خانواده به معمولی بودن‌شان است و اینکه در روایت قصه آنها صداقت، شرط اول است. با محسن تناینده سفری طولانی به دل ماجراهای پایتخت داشتیم و از او خواستیم برای ما از زیر و بم آن  بگوید.

خانواده معمولی را ساده پیدا نکردم

برای رسیدن به خانواده معمولی زمان زیادی را صرف کردم و آنها را ساده پیدا نکردم. قبل از اینکه استارت این کار را به شکل جدی بزنم، مدت‌ها وقت، صرف تحقیق این خانواده کردم، چون می‌خواستم داستانی را روایت ‌کنم که خارج از کلیشه‌های رایج باشد و از تکرار در آن پرهیز کنم؛ بعدها هم با سیروس مقدم و به دنبال آن احمد مهران‌فر در مورد این خانواده تحقیق کردم و رفته‌رفته معمولی در ذهن ما شکل گرفت. بعد از آن هم برای ساخت هر مجموعه این سریال زمان و انرژی صرف کردیم.

محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

نقی، نماینده چه قشری است

اگر شما لهجه نقی را حذف کنید، متوجه خواهید شد او نماینده طیف وسیعی از مردمی است که در شهرستان هستند و زندگی‌های سالم و بی‌آلایشی دارند؛ به همین خاطر در طراحی شخصیت این کاراکتر با وجود اینکه به شمالی بودن او فکر کردم، نمی‌خواستم او را صرفا نماینده قشر خاصی معرفی کنم چون نگاهی کلی‌تر داشتم و می‌خواستم افراد از زاویه نگاه خودشان با او همذات‌پنداری کنند.



پایتختی‌ها محرم مردم بودند

بارها این جمله را در مورد بازیگران پایتخت گفته‌ام که تک‌تک آنها باید این قابلیت را داشته باشند که از قاب تلویزیون بیرون بیایند و به نوعی محرم مردم شوند و در کنار سفره‌های‌شان بنشینند. چنین اتفاقی معمولا در کمتر کاری رخ می‌دهد و اکثر کاراکترها این حس نزدیکی را به مخاطب نمی‌دهند؛ درحالی که فکر می‌کنم مردم خودشان را زانو به زانوی نقش‌های این سریال حس می‌کنند؛ به همین خاطر راحت اعتماد می‌کنند، شیشه تلویزیون را در نظر نمی‌گیرند و اهالی پایتخت را ‌مهمان خانه‌های‌شان می‌دانند.



اگر خوب قصه بگی، برده‌ای


به نظرم دیگر دوره کارگردان‌سالاری و بازیگرمحوری گذشته است و مردم ثابت کرده‌اند تشنه شنیدن قصه‌های خوب هستند و اگر شما برای آنها اثری فارغ از کلیشه را تعریف کنید، آنها به شما اعتماد می‌کنند و پای قصه‌تان می‌نشینند. ما در این سریال سعی کرده‌ایم به این فرمول ساده وفادار باشیم و خودمان را از بند مسائل دست و پاگیر رها کنیم و صرفا مردم را به شنیدن قصه زندگی خودشان دعوت کنیم.


 
نباید کسی به خانواده معمولی شک کند

با وجود اینکه در طراحی قصه سعی می‌کنم در هر قسمت و در نهایت مجموعه سراغ فضاهای متفاوت بروم اما این موضوع باعث نمی‌شود اجازه دهم برای ایجاد گره‌افکنی، راستی و درستی شخصیت خانواده معمولی را زیر پا ببرند و شرایطی فراهم شود که مخاطب به درستی آنها شک کند. به نظرم اشتباه بزرگ زمانی رخ می‌دهد که مخاطب صداقت این خانواده را حتی در ذهنش زیر سوال ببرد.



شوخی در فضای محترمانه

نکته با اهمیت دیگری که در این سریال وجود دارد این است که ما در این اثر دور بی‌تربیتی را خط کشیده‌ایم و شما به هیچ عنوان نمی‌توانید ردپای بی‌تربیتی را در قصه پیدا کنید. ما می‌خواهیم در فضای محترمانه شوخی کنیم و این موضوع کار را سخت می‌کند اما با این وجود باعث می‌شود ما از خلاقیت بیشتری استفاده کنیم و هر چیزی را دستمایه شوخی کردن قرار ندهیم.



من شبیه نقی نیستم

بعضی‌ها تصور می‌کنند که من و نقی به یکدیگر شبیه هستیم و رگ‌هایی از او در من وجود دارد؛ در حالی که این طور نیست و من برخلاف نقی فرد بداخلاقی هستم و آن میزان مهربانی در من وجود ندارد.

دور بداهه را خط کشیدم

من معتقدم بداهه به سریالی نظیر پایتخت ضربه می‌زند؛ به همین خاطر برخلاف تصور، ما دور بداهه‌پردازی را در این سریال خط کشیدیم و موضوع همفکری را به زمان تمرین موکول کردیم؛ زمانی که دور هم نشسته‌ایم و در حال دورخوانی متن هستیم، هر کس پیشنهادی دارد، مطرح می‌کند؛ اگر حس کردیم که این پیشنهاد به نقش کمک می‌کند آن را مدنظر قرار می‌دهیم؛ در غیر این‌صورت از متن استفاده می‌کنیم؛ البته این موضوع باعث می‌شود رنگ‌آمیزی بیشتری در کلیت کار ایجاد شود و همه چیز حساب شده پیش برود.


 
قانونی که شکستم

 به نظرم این سریال پتانسیل آن را دارد که سری صدمش هم ساخته شود و این طور نیست که مثلا چون به سری سوم رسیده، کفگیر ایده‌پردازی ما به ته دیگ خورده باشد چون شخصیت‌پردازی در این کار کاملا حساب شده صورت گرفته و بستر برای ادامه دارد شدن سریال کاملا فراهم است. هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود وقتی می‌خواستیم سری دوم این مجموعه را بسازیم، خیلی‌ها به ما گفتند بی‌خیال این ماجرا شویم و اجازه دهیم مردم خاطرات خوبشان را از سری اول سریال داشته باشند چون اعتقاد داشتند تمام مجموعه‌هایی که سری دوم آنها ساخته شده نتوانسته‌اند با مخاطب ارتباط برقرار کنند و جذابیت‌های لازم را نداشته‌اند اما ما اجازه دادیم تمام تب‌های مربوط به تشویق و نقدها بخوابد و در شرایطی مناسب دست به تصمیم‌گیری بزنیم؛ به همین خاطر چندی بعد با کارگردان و تهیه کننده کار جلساتی را برگزار کردیم و در آن جلسات به این نتیجه رسیدیم که کار را ادامه دهیم؛ هرچند هر بار که استارت ساخت سری جدید این مجموعه را می‌زنیم استرس‌های خاص خودمان را داریم؛ اینکه بتوانیم کاری متفاوت و نو به مخاطب ارائه دهیم؛ از طرفی خیال‌مان راحت است که شخصیت‌های این مجموعه به دلیل قوام خوبی که دارند ما را محدود نمی‌کنند.



برای بازیگری خطر می‌کنم

وقتی پای بازیگری به میان می‌آید من تبدیل به آدمی بی‌عقل می‌شوم که به راحتی تن به هر خطری می‌دهد و هر مشکلی را به جان می‌خرد تا نقشش دیده شود چون بیشترین خطرهای زندگی‌ام را در حرفه بازیگری مرتکب شده‌ام؛ البته از انجام هیچ کدام از آنها پشیمان نیستم.

چرا فامیلی این خانواده معمولی است


وقتی قرار شد من کار نگارش این سریال را انجام دهم همان‌طور که پیش‌تر هم به آن اشاره کردم همه جوانب آن را در نظر گرفتم؛ حتی انتخاب اسم‌های آن را به گونه‌ای انجام دادم که به نوعی آنها را نمایندگی کند؛ مثلا فامیلی نقی را معمولی گذاشتم چون به نظرم او نماینده قشر معمولی بود. در مورد اسم ارسطو هم به خاطر نگاه و فلسفه عجیب و غریبش در زندگی چنین اسمی را برای او انتخاب کردم. در مورد هما هم چنین موضوعی وجود داشت چرا که او برای نقی واقعا حکم همای سعادت را داشت و هر کاری انجام می‌داد تا خانواده زندگی آرام و شیرینی داشته باشد و با صبوری زیاد مدیریت خانواده را بر عهده داشت.

در پایتخت پدر شدم

از همان ابتدا تاکید زیادی داشتم که فرزندان نقی دوقلو باشند چون در سریال‌های ما کمتر سراغ دوقلو بودن بچه‌ها می‌روند. وقتی سارا و نیکا به جمع ما اضافه شدند واقعا فکر نمی‌کردم در زمان کوتاهی تا این حد در دل ما جای باز کنند اما آنها از همان روزهای اول من و ریما رامین فر را پدر و مادر خود خطاب کردند و من هم ناخوادگاه حس عاطفی زیادی به آنها پیدا کردم؛ بطوری که در پشت صحنه رابطه پدر و دختری واقعی بین ما وجود دارد و من مانند یک پدر باید حواسم به نیازهای آنها باشد. این رابطه در پشت دوربین به ما کمک می‌کند مقابل دوربین کنار هم به‌راحتی قرار بگیریم؛ ضمن اینکه آنها باعث شدند در این کار به نوعی تجربه پدر شدن را هم داشته باشم و به این رابطه عاطفی غنی پی ببرم.

محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

سختگیری‌های من

در عین حال که من به‌شدت به کار گروهی اعتقاد دارم و بر این باورم که اگر همکاری‌های خوبی در تیم انجام نشود ماحصل کار هم تعریف چندانی ندارد اما باید اعتراف کنم که در طول کار فرد سختگیری هستم و بداخلاقی‌های مختص به خود را دارم؛ هر چند که دوستان پشت صحنه می‌دانند این بداخلاقی‌ها صرفا به دلیل فشار کاری و حساسیت من برای ارتقای اثر است؛ به همین خاطر لطف می‌کنند و کمتر از من به دل می‌گیرند اما به هر حال خودم به این نقطه ضعفم اشراف دارم.

هوچی‌گری با نقد فرق دارد

بعد از پخش پایتخت3 برخی افراد نقدهای تندی علیه پایتخت داشتند که بیشتر شبیه به هوچی‌گری بود و یک جور انتقام‌گیری فردی به شمار می‌رفت تا نقد منصفانه؛ چراکه مردم مازندران واقعا با این سریال نه‌تنها مشکلی نداشتند بلکه این اثر بیشترین مخاطب را از مردم این استان داشت؛ اگر غیر از این بود این سریال تا این حد نمی‌توانست با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. به هر حال من فکر می‌کنم بعضی‌ها چشم دیدن موفقیت سریال‌هایی نظیر پایتخت را که از پتانسیل مانایی برخوردار  هستند  ندارند.

برای تکیه کلام‌های این سریال فکر کردیم


همه اتفاقاتی که در این سریال رخ می‌دهد حساب شده است و ما چیزی را به شکل اتفاقی انجام ندادیم. حتی برای انتخاب تکیه کلام‌ها هم ما فکر زیادی کردیم و سعی کردیم آنها را از زبان و فرهنگ خود مازندرانی‌ها انتخاب کنیم و چون چنین فکری پشت این کار بود، این تکیه‌کلام‌ها در میان مردم ماندگار شده است.

چرا سریال‌های ما مثل خارجی‌ها طولانی نیست

این سوال را بسیاری از مردم این روزها دارند که چرا ما نمی‌توانیم مانند کشورهای پیشرفته سریال‌هایی را بسازیم که پنج تا ده سال زمان پخش آن طول بکشد؟ واقعیتش این است که بخشی از این موضوع به مسائل فرهنگی ما باز می‌گردد و اینکه معمولا زود از مسائل سیر می‌شویم و بخشی دیگر هم عدم برنامه‌ریزی مناسب و نداشتن روحیه تیمی خوب است؛ هر چند که در این میان مسایل مالی و حمایتی نقش عمده‌تری را بازی می‌کند چراکه اگر حمایت مالی مناسبی وجود داشته باشد می‌توان گام‌هایی جدی در این راه برداشت و کارهایی را ساخت که زمان پخش طولانی   دارند.

اعترافات من

طی این سال‌ها کار نویسندگی و بازیگری را به موازات هم جلو بردم. من از زمانی که کم سن و سال بودم به فیلمنامه‌نویسی روی آوردم و برای موفق شدن در آن زحمت زیادی کشیدم؛ البته عشق و علاقه به بازیگری هم از همان دوران کودکی همراه من بود اما از بین بازیگری و نویسندگی باید اعتراف کنم که بازیگری را بیشتر دوست دارم چون جذابیتی که در این حرفه برای من وجود دارد کم‌نظیر است.

رضا عطاران و مهران مدیری جاده‌صاف کن بودند

کسی نمی‌تواند زحمت و تلاشی را که مهران مدیری و رضا عطاران در عرصه طنز کشیدند   نادیده بگیرد. آنها در این عرصه به نوعی جاده صاف‌کن بودند و همه سختی‌ها را به جان خریدند تا مسیر برای ما هموار شود. جنس طنز مهران مدیری و رضا عطاران برای همه مردم ملموس و قابل‌باور است و آنها با همه وجودشان آن را دوست دارند. بی‌تردید اگر زحمت و تلاش آنها در این حیطه نبود ما نمی‌توانستیم در این حوزه موفق عمل کنیم.

استعداد من در زمینه ورزش

اگر به پای از خود متشکری نگذارید باید بگویم استعدادم در ورزش خوب است. در مقطعی بوکس کار می‌کردم و اتفاقا در همان زمان کوتاه پیشرفت خوبی داشتم؛ زمانی هم که در ساخت سری سوم پایتخت تصمیم گرفتم بدون بدل، خودم کشتی بگیرم، هیچ کس باور نمی‌کرد بتوانم این کار را به‌درستی انجام دهم چون همه فکر می‌کردند کم می‌آورم اما من خیلی خوب در این زمینه عمل کردم و ظرف مدت کوتاهی همه فنون کشتی را یاد گرفتم و کشتی خیلی خوبی را هم انجام دادم. در فوتبال هم کم‌استعداد نیستم. در تیم فوتبال هنرمندان یکی از بازیکن‌های اثرگذار هستم.

نقی مثل من استقلالی دو آتیشه است

من مخاطب جدی فوتبال هستم و بازی‌های فوتبال را به‌طوری جدی دنبال می‌کنم. از کسی پوشیده نیست که طرفدار دو آتیشه تیم استقلال هستم. نقی معمولی هم مانند من طرفدار تیم استقلال است. از بین تیم‌های خارجی هم عاشق رئال مادرید هستم.

اعتقادی به پرکاری ندارم


من هیچ اعتقاد و اصراری به پرکاری ندارم و همیشه ترجیحم این بوده که در کارهایم انتخاب کننده باشم. بالاخره مشکلات و مسائل مالی برای همه وجود دارد اما خیلی وقت‌ها با این مسائل کنار می‌آیم و به بازی در کاری که دوستش ندارم تن نمی‌دهم.

بی‌پولی را تجربه کرده‌ام

برای بازیگری ریاضت زیادی کشیدم. هیچ وقت یادم نمی‌رود برای رفتن به سر تمرین تئاتر گاهی اوقات مجبور می‌شدم مسیرهای طولانی را پیاده‌روی کنم چون کرایه رفتن به سر تمرین را نداشتم اما همه این تجربیات باعث شد بتوانم شناخت خوبی نسبت به قشرهای مختلف جامعه داشته باشم و هر وقت در مقام نویسنده و بازیگر قرار می‌گیرم باورپذیر‌تر می‌توانم نقش‌های مختلف را بازی کنم.

اولین تجربه کارگردانی من

از مدت‌ها قبل سودای فیلمسازی در سرم بود اما همیشه دوست داشتم اولین قدمی که در این راه بر می‌دارم قدمی محکم و قابل باور باشد؛ به همین خاطر حاضر نبودم هر قصه‌ای را بسازم اما حکایت ساخت فیلم « گینس» برای من تا حد زیادی متفاوت بود. کارکردن در یک مزرعه شترمرغ واقعا دشوار بود اما ما می‌خواستیم هر طور شده این کار را انجام دهیم و فکر می‌کنم تا حد زیادی هم در این راه موفق شدیم.
----------------------------------------------------------------------------------

گفت‌وگو با محسن تنابنده درباره مجموعه «پایتخت»

محسن تنابنده: برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

 
روزنامه شرق - بهناز شیربانی: شاید به‌جرئت بتوان گفت محسن تنابنده یکی از جریان‌ساز‌ترین بازیگران سال‌های اخیر بوده است. او که تا پیش از حضور در سریال «پایتخت»، بازی و نویسندگی برخی از آثار تلویزیونی مثل «پیامک از دیار باقی» یا «مأمور بدرقه» را برعهده داشت، با نگارش سریال «پایتخت» و بازی در یکی از نقش‌های این سریال به مرور چهره شناخته‌شده و محبوب بسیاری از مخاطبان تلویزیون شد، شاید حدس‌زدن استقبال کم‌نظیر از این مجموعه تلویزیونی برای سازندگان این مجموعه نیز دور از ذهن بود، اما این مخاطبان تلویزیون بودند که ادامه‌دارشدن «پایتخت» را از سازندگانش طلب کردند و این‌روزها فصل چهارم این سریال در حال پخش است.

دراین‌میان او مدیوم شبکه نمایش خانگی را نیز تجربه کرد و بازی در نقش خواننده لس‌آنجلسی خیلی زود او را به تیتر اول اخبار تبدیل کرد و توانایی بازی‌اش در نقش‌های متفاوت، تحسین بسیاری را به‌همراه داشت. محسن تنابنده که تا به امروز به‌واسطه حضورش در سینما، آن‌هم در نقش‌های جدی مثل«هفت دقیقه تا پاییز»، «استشهادی برای خدا» و... موفق به کسب جایزه شده است، این‌روزها هم‌زمان با پخش «پایتخت»، نخستین تجربه ‌کارگردانی‌اش «گینس» را هم در اکران سینماها دارد.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

تیم سازنده سریال«پایتخت» این‌روزها سخت در حال رساندن سریال به آنتن هستند و آن چیزی که بیش از هرچیز این مجموعه را تحت‌تأثیر قرار داده، نقد‌ها و صحبت‌هایی است که پیرامون کیفیت فصل چهارم و اصلا لزوم ساخته‌شدن آن مطرح می‌شود. تنابنده معتقد است که نظر مردم تاکنون تفاوت‌های بسیاری با نقد منتقدان داشته است و اساسا همین نگاه و نظر مخاطبان این مجموعه است که آن را تا فصل چهارم کشانده است. چگونگی ساخت فصل چهارم و واکنش به نقدهای پیرامون «پایتخت» موضوع صحبت ما با محسن تنابنده بود.

این‌روزها بحث و نظرهای مختلفی درباره فصل چهارم سریال «پایتخت»مطرح است. باوجود اقبال زیاد مخاطبان، بسیاری از منتقدان معتقدند که «پایتخت» به مرور جذابیت‌هایش را از دست می‌دهد و شاید ظرفیت ادامه‌دارشدن را ندارد. با همه این تعابیر و صحبت‌ها، با توجه به زمان کمی هم که برای ساخت فصل جدید در اختیار داشتید، نظر شما نسبت به کیفیت فصل جدید چیست؟

حقیقت این است که نالیدن از شرایط خیلی فایده‌ای ندارد و اینکه مدام بخواهی این نکات را متذکر شوی که زمان نداشتم یا شرایط برای ساخت فراهم نبود، در این صورت خیلی راحت می‌شود کاری را تولید نکرد و به نظرم این بهانه‌ها بیشتر شانه‌خالی‌کردن است. چیزی که مشخص است اینکه اقبال مخاطبان به سریال پایتخت در همه این سال‌ها مثال‌زدنی است و همین استقبال مخاطبان است که باعث شده تمام سختی‌ها را برای تولید پایتخت به جان بخریم. اما تا حدی از دوستانی که در حوزه نقد قلم می‌زنند دلگیرم و متأسفانه شرایط را درک نمی‌کنند. در همین فصل چهارم، ما با شرایط بسیار سختی کار را به آنتن رساندیم. گرمای وحشتناک شمال، لوکیشن‌های متعدد و... و از هیچ‌چیز به‌منظور کیفیت بهتر اثر چشم‌پوشی نمی‌کنیم.

در این شرایط توقع هم نداریم که توسط گروهی مورد هجمه بی‌مورد قرار بگیریم. نگاه اجتماعی جاری در سریال، نوع پلان‌ها، گسترش قصه و نماهای سنگین یا شخصیت‌های زیاد قصه مشخص می‌کند تا چه حد برای ساخت این مجموعه زحمت کشیده شده است. حقیقت این است که ما برای منتقد این سریال را نمی‌سازیم و تمام تلاش ما برای مردم است. من متوجه این نگاه دوگانه منتقد و تماشاگر نمی‌شوم! گاهی با خودم فکر می‌کنم انگار منتقدان ما در عوالم دیگری سیر می‌کنند و اصلا متوجه اثری که ساخته شده است نمی‌شوند؛ هرچند منتقدانی هم مثل آقای گلمکانی که آدم بزرگوار و منتقد پیش‌کسوتی هستند به سریال لطف دارند. صحبت من با منتقدانی است که انصاف را در تحلیل‌هایشان رعایت نمی‌کنند.

در فصل پیشین و فصل چهارم البته بخشی از انتقادها متوجه نحوه حضور اسپانسر در سریال هم بود، که چرا پایتخت این بستر را برای حضور اسپانسر به این شیوه فراهم کرده است... .

برای ساخت یک مجموعه، عوامل زیادی دست به دست هم می‌دهند. از خیلی‌ها شنیدم که می‌گویند چرا اسپانسر در سریال این‌قدر گل‌درشت است؟ به‌خدا ما هم عقلمان می‌رسد و متوجه هستیم که چه‌چیزی به‌نفع یا ضرر سریال است. اما باور کنید حضور اسپانسر اختیاری نیست، کاملا جبری است. به دلیل اینکه سازمان صداوسیما با مشکلات بسیار بد اقتصادی مواجه است ما هم به‌عنوان تولید‌کنندگان یک اثر مجبور هستیم چیزهایی را بپذیریم.

علاوه‌بر اینکه معتقدم اساسا حضور اسپانسر در کار اگر به شکل بهداشتی و هم‌راستا با نحوه ارائه اثر، استفاده شود اصلا بد نیست. این مورد در سایر کشورها هم وجود دارد و اصلا اتفاق بعیدی نیست، اما در کشور ما این ضعف اقتصادی وجود دارد و صداوسیما با توان اقتصادی بسیار کمی که دارد، از وجود این اسپانسرها نه‌تنها در این سریال بلکه در سایر برنامه و مجموعه‌هایش می‌تواند کمی قوت بگیرد.

 از طرف دیگر تغییر و تحولات معمولا به ضرر سازندگان تمام می‌شود و آن‌قدر رسانه ملی دچار سیاست‌های غلط می‌شود که مسیر هم برای سازندگان نامشخص است. تلویزیون خواستار سریال‌های با کیفیت خوب و درجه‌یک است و از ما می‌خواهند با سریال‌های مبتذل و مستهجن مبارزه کنیم.

این شرایط دقیقا مثل این است که تمام لوازم یک جنگ را از شما بگیرند و شما را راهی جنگ کنند هرچند که شاید جنگ واژه درستی نباشد، اما به‌هرحال مشابه همین وضعیت است. مگر شدنی است؟ حتما باید ابزاری در اختیار ما باشد که بتوانیم کاری کنیم. تجربه به من ثابت کرده که وارد شدن به حوزه کارهای شیرین از فشار اول قبر سخت‌تر است و اصلا ساخت سریال در تلویزیونی که با محدودیت‌های بسیاری روبه‌رو است، بسیار دشوار است.

شوخی با خانم‌ها در تلویزیون ما تقریبا امکان ندارد. شوخی با سن و برخی‌چیز‌های دیگر خط‌قرمز است و تقریبا هیچ دستاویزی برای سرگرمی مردم وجود ندارد. حقیقتا با این شرایط دلم می‌خواهد یکی از همین منتقدانی که پایتخت را فاجعه‌بار توصیف کرده است، بیاید و سریال بسازد. حتما کار مشکلی است و از پس آن برنمی‌آید.

بسیاری از منتقدان ما منتظر می‌مانند تا در شرایطی اعلام حضور کنند و حاضر نیستند بپذیرند یک مجموعه وقتی به فصل‌های مختلف می‌رسد باید دچار تغییر و تحولاتی شود و مثلا برای ساخت فصل چهارم، همه‌چیز؛ از متن گرفته تا نحوه ساخت، سخت‌تر می‌شود و خودشان را در شرایط سازندگان اثر قرار نمی‌دهند.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

اما بخشی از این انتقادها هم به کیفیت متن مربوط می‌شود. وجود پلان‌های طولانی یا نبود داستانی به انسجام فصل‌های پیشین یکی از نقدهایی است که در مورد «پایتخت ۴» مطرح می‌شود...  .

اگر به «پایتخت۴» نگاه تحلیلی داشته باشیم متوجه می‌شویم که این سریال در هر فصل شیوه دیگری به لحاظ روایت پیدا کرده است. زمانی یک قصه منسجم و واحد داشته است و زمانی دیگر روال کار بر این اساس بوده که فیلم‌نامه با داستانک‌های متنوع نوشته شود. به‌مرور هرچقدر که پیش رفتیم سعی کردیم تا شخصیت‌های داستان را در موقعیت‌های متفاوت و جدید قرار دهیم.

مشکل این است که تحمل خیلی‌ها پایین آمده و خیلی حوصله یا اعصاب این را ندارند که از ابتدا تا انتهای سریال را با دقت و حوصله نگاه کنند. بخش عظیمی از مردم هم دچار خستگی روحی و روانی هستند و تنها خواسته‌شان وجود سریالی است که آنها را بخنداند و خیلی پیگیر قصه نمی‌شوند.

 باز هم تأکید می‌کنم که شکاف وحشتناکی بین مردم و منتقد وجود دارد و منتقد عمدتا برای لذت‌بردن کاری را نگاه نمی‌کند و این‌روزها بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم که یکسری آدم‌ها چرا از تلویزیون رفتند و به این نتیجه می‌رسم که برخی آن‌قدر تو را مستهلک می‌کنند که ناچار به کناره‌گیری می‌شوی. شرایط برای کارکردن، آن‌هم در رسانه ملی سخت است و دراین‌میان هستند افرادی که بی‌خبر از این شرایط زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

چیزی که مشخص است و متأسفانه در جامعه ما به مرور تبدیل به یک فرهنگ می‌شود، بدرفتاری و استفاده از ادبیات بد در مراوده با هم است. زمانی در دولت قبل، دو نفر در ملأعام در مناظره به جان هم افتادند و کار به بدرفتاری و ادبیات بد و سخیف کشید. این فرهنگ به‌مرور نه‌تنها در ابعاد زیاد و آدم‌هایی که جایگاه و منزلت اجتماعی بالایی داشتند بلکه در سایر سطوح اجتماعی هم رسوخ پیدا کرد و فرهنگ و هنر هم از این قائده مستثنا نبود و متأسفانه به جایی رسیدیم که همه به هم ناسزا می‌گوییم، به‌زور خانه سینما را می‌بندیم و رفتارهای این‌چنینی از ما سر می‌زند.

 مدتی است که نخستین تجربه‌ کارگردانی من در سینما اکران شده است و من رفتارها و گفتارهای عجیبی درباره فیلم می‌بینم و می‌شنوم، احتمالا فیلم من ضعف‌هایی هم دارد، اما متأسفانه کار را هم نقد نمی‌کنیم. فحش می‌دهیم و معلوم نیست چرا این کار را انجام می‌دهیم.

کار من و امثال من از یک جهت قابل ستایش است، باید احترام گذاشت به کسانی که تماشاچی را به سالن‌های سینما می‌آورند و با توجه به اینکه مدام از بحران مخاطب حرف می‌زنیم، مشخص نیست چرا به کسانی که تماشاچی به سالن‌ها می‌آورند فحش می‌دهیم و برعکس به کسانی که تماشاچی نمی‌آورند هم ناسزا می‌گوییم؟ ما به‌دنبال چه هستیم؟ فکر می‌کنم زمان آن فرارسیده که این ادبیات سخیف و بدرفتاری و توهین از بین برود و روزگار کمی جلو برود تا با هم کمی مؤدب‌تر و درست برخورد کنیم.

سال‌هاست که همراه سیروس مقدم«پایتخت» را برای مردم تولید می‌کنید و به گفته خود سیروس مقدم، شما عنصر مهمی در تولید این مجموعه و به‌نوعی مغز متفکر آن هستید. هیچ‌وقت به این فکر کرده‌اید که دیگر میلی به ادامه این مسیر ندارید و بهتر است از این مجموعه خداحافظی کنید؟

حقیقتا فقط اقبال مردم است که تا به امروز من را وادار به ادامه مسیر کرده. بازی‌کردن در فیلم سینمایی، نوشتن و حتی کارگردانی، هرقدر هم که سخت باشد، از کار ما در «پایتخت» سخت‌تر نیست. تنها لطف مردم است که «پایتخت» را نگاه داشته و مشخص نیست چرا در این سال‌ها عده‌ای تمام تلاششان را کردند که نباشیم و مدام به این فکر می‌کنند هرطور که هست بلایی سر ما بیاورند که از کار منصرف شویم. این فقط منوط به‌ کار ما نیست. در بسیاری از حوزه‌ها؛ مثل فوتبال و سیاست هم همین اتفاق را می‌بینید و نمی‌دانم چرا چشم دیدن همدیگر را نداریم!

شما از جمله افرادی هستید که همیشه در صحبت‌هایتان به‌ کار گروهی قائل هستید و با تیم نویسندگان فصل‌های «پایتخت» را نوشتید. آیا از کار گروهی نتیجه خوبی گرفتید یا با توجه به اینکه معمولا ساخت«پایتخت» با سایر مشغله‌های شما هم‌زمان شده است، کمکی بوده برای پیشبرد کار؟


البته پیمان قاسم‌خانی از جمله نویسندگانی است که با تیم نویسندگانش کار کرده و همچنان مشغول کار است و آثار درخشانی هم نوشته‌ است. اصولا کار به این شیوه کاملا درست و مطابق با استانداردهای جهانی است. سریال‌های موفق دنیا عمدتا گروهی نوشته می‌شوند و من همیشه به این موضوع اشاره کرده‌ام که مدیون تیم نویسندگانم هستم. شرایط بسیار سختی را برای رسیدن به این مرحله طی کردیم و حقیقت این است که من تصوراتی دارم و دنیایی را ساختم و به‌مرور، روی آن تسلط پیدا کردم که آن رؤیا را با گروهی از جمله تیم نویسندگان و سیروس مقدم در میان می‌گذارم.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

شاید این فرصت بدی نباشد که از سیروس مقدم عزیز تشکر ویژه‌ای داشته باشم. مردی بسیار صبور و محترم که خیلی‌وقت‌ها خارج از محدوده، چیزهایی را از او طلب می‌کنم یا در کارش دخالت می‌کنم و از همین‌جا از او معذرت می‌خواهم. اما حقیقت این است که «پایتخت» یک کار گروهی است و در تمام این سال‌ها گروهی منسجم آن را به سرانجام رساند.

 در سال‌های اخیر شما علاوه بر حضور در سینما و تلویزیون، مدیوم شبکه نمایش خانگی را هم با آثاری که بسیار پرسروصدا بودند تجربه کردید. ایفای چند نقش سنگین در سریال «شاهگوش» یا بازی در نقش یک پیرزن در سریال «ابله» توجه بسیار زیادی را به این سریال‌ها جلب کرد و وجه اشتراک این دو کار، گریم‌های بسیار سنگین شما بود. آیا علاقه شما به حضور در نقش‌هایی است که علاوه‌بر تنوع در بازی، گریم عجیب و سختی هم داشته باشد؟!

وقتی قرار شد با داوود میرباقری عزیز در سریال شاهگوش همکاری کنم، او به من پیشنهاد کرد که نقش چند مجرم و متهم را بازی کنم. تعداد این نقش‌ها البته بسیار زیاد بود و برای من بازی در تعداد زیادی نقش امکان‌پذیر نبود؛ بنابراین انتخاب نقش‌ها را به خودم واگذار کرد. اما طبعا وقتی قرار بود نقش «اِبی» یا یک روحانی را بازی کنم، نیاز به گریمی که باعث تغییر چهره من شود بود و این، به بازی من کمک زیادی کرد.

اما من بازیگری نیستم که از گریم‌های سنگین استقبال کنم و به فراخور نقش گریم هم متفاوت است، اما در مورد سریال «ابله»، آقای تبریزی از من خواست که نقش پیرزن قصه را بازی کنم. طبیعتا بازی در این نقش برای من هم بسیار جذاب بود و یک بازیگر در شرایط مختلف کاری و پیشنهاد‌های مختلف و البته مدیوم‌های متفاوت و بسته به استعداد و توانایی‌ای که دارد، یا کاری را قبول می‌کند یا خیر. من هم بازی در نقش پیرزن سریال «ابله» را پذیرفتم چون برای خودم تجربه جدیدی بود. اما از اینکه نقش پیرزن سریال «ابله» را بازی کردم خوشحال نیستم.

این نارضایتی به‌دلیل شرایط کار و نوع قصه است یا حضور این سریال در شبکه نمایش خانگی؟

فکر می‌کنم جا داشت تا این نقش را جای بهتری خرج کنم. ساخت این سریال دچار سرعت و شتاب شد و شرایط برای کار خیلی مساعد نبود و نشد آن‌طور که باید کلیت قصه را گسترش دهیم.

با اینکه شما تا پیش از«پایتخت» در چند سریال و مجموعه تلویزیونی بازی کردید و در سینما حضور چشمگیری دارید و البته سابقه درخشان بازی در تئاتر را هم دارید؛ اما عامه مردم با نقش «نقی معمولی» با شما ارتباط برقرار کردند و دوستش دارند. به‌عنوان عضوی از تیم سازنده این اثر و کسی که انرژی مردم در تمام این سال‌ها باعث شده کار در شرایط سخت تلویزیون را بپذیرد، فکر می‌کنید این سریال ظرفیت ادامه مسیر را در فصل‌های آینده خواهد داشت و اصلا صحبتی درباره ادامه‌دارشدن مجموعه وجود دارد؟

این سریال به‌گونه‌ای نوشته شده که ظرفیت ادامه‌دارشدن را دارد و حقیقتا اصرار مردم باعث ساخته‌شدن «پایتخت» بوده است، اما این‌قدر این روزها خسته‌ام که نمی‌توانم به این سؤال فکر کنم و نمی‌دانم چه پاسخی بدهم. احترام مردم ایران برایمان واجب است و هرکاری می‌کنیم برای آنهاست. اما پاسخ روشنی برای این پرسش ندارم... .
 

تنابنده: من منتقد ندیدم، فقط غُر می‌زنند

 
پخش سریال «پایتخت چهار» که مانند سری‌های قبلی این سریال، بر محور خانواده مازندرانی تولید شده، موافقان و منتقدانی را با خود به همراه دارد.
 
خبرگزاری فارس: شامگاه جمعه محسن تنابنده نویسنده سریال پایتخت چهار به بهانه اکران نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «گینس» به همراه برخی از دست‌اندرکاران سریال پایتخت چهار در سینما سپهر ساری حضور یافت و در حاشیه اکران این فیلم به همراه سیروس مقدم کارگردان این سریال به برخی سئوالات پاسخ داد.
 
محسن تنابنده درباره همکاری گروه موسیقی برادران و خواهران محمدی در تولید موسیقی سریال پایتخت، گفت: آریا عظیمی‌نژاد تحقیق وسیعی روی موسیقی نواحی انجام داده و برای پایتخت هم جاهای زیادی را در مازندران و گلستان مورد تحقیق قرار داده و آرشیو موسیقی بسیاری پیدا کرد و تصمیم گرفت با این مجموعه، موسیقی پایتخت را تولید کند.
 
وی اظهار کرد: به‌دلیل اینکه سریال، یک سریال بسیار ایرانی است و حال و هوای ایرانی دارد، موسیقی ایرانی که مربوط به همان لوکیشن و نواحی است به واقع‌گرا بودن کار و جذب مخاطب کمک می‌کند.
 
بازیگر نقش «نقی» در سریال پایتخت درباره اعتراض منتقدان به لهجه بازیگران در این سریال، افزود: من منتقد ندیدم، آدم‌هایی را دیدم که یادداشت می‌کنند یا غُر می‌زنند که این با منتقد متفاوت است.
 
نویسنده فیلم‎نامه سریال پایتخت با بیان اینکه سالیان سال عادت کردیم بنشینیم در کنار و گوشه و غُر بزنیم که این شکل خوبی نیست، تصریح کرد: باید کمک کنیم فردای بهتری داشته باشیم و کارهای خوب بسازیم، اگر بخواهیم خیلی به این چیزها دامن بزنیم دیگر نمی‌شود کار کرد ضمن اینکه پایتخت بسیار محصول مودب و شریفی است به قومیت و فرهنگ مازندران بسیار احترام می‌گذارد و از این فرهنگ، یاری می‌گیرد.
 
تنابنده درباره فیلم «گینس» با اشاره به اینکه همه باید فیلم را ببینند و راجع به آن حرف بزنند و کار نخست معمولاً کار سختی می‌شود، به‌ویژه اگر کار سنگین و پرلوکیشن باشد، ادامه داد: من سعی کردم فیلم سالم و مودب برای شروع سینمای تماشاگرپسند داشته باشم و بازخورد موفقیت من در این فیلم با تماشاگران است.
 
در ادامه کارگردان سریال پایتخت، در پاسخ به این سئوال که تا چه اندازه موافق هستید که پایتخت تجربه متفاوتی نسبت به دیگر آثارتان است، اظهار کرد: پایتخت در مجموعه کارهایم مانند فرزند دردانه است که از همه بیشتر دوستش داریم، چون ویژگی‌های خاصی دارد، باهوش‌تر، بااستعدادتر، شیرین‌تر و بامزه‌تر از دیگر فرزندان است و باعث شده پایتخت بچه دردانه من باشد.
 
مقدم درباره توجه به مقوله زمین‌خواری در سریال پایتخت با بیان اینکه طی چند سالی که برای تولید سریال پایتخت به مازندران آمدیم و رفتیم هر بار در انتخاب لوکیشن‌ها دیدیم جنگل به‌شدت تخریب شده و ویلاسازی صورت گرفته، شالیزارها نابود و آپارتمان‌سازی شده و این مسئله خیلی ما را اذیت می‌کند.
 
وی خاطرنشان کرد: وجود زباله در کنار جاده و ... باعث شد پایتخت چهار را با این مضمون آغاز کنیم که استان زیبایی مانند مازندران با این طبیعت بکر و زیبا اگر مورد توجه قرار نگیرد و قانون و سیاسیون به دادش نرسند، این مازندران تبدیل به کویر پر از آپارتمان بدون آب و سبزه می‌شود و در سالیان آینده به‌عنوان ریه تنفسی شهرهای دیگر، مازندران را دیگر هرگز سرسبز نمی‌بینیم.
 
مقدم درباره نظر برخی منتقدان مبنی بر اینکه لهجه و فرهنگ مردم مازندران در سریال پایتخت مورد تمسخر قرار گرفته است، افزود: من متوجه این حرف نمی‌شوم چون برعکس این نظر هم وجود دارد، خیلی‌ها می‌گویند تنابنده و مهران‌فر مازندرانی هستند چون خوب لهجه مردم این استان را ادا می‌کنند.
 
وی با بیان اینکه پایتخت یک خانواده مازندرانی را مطرح می‌کند که به یکدیگر احترام می‌گذارند و همدیگر را دوست دارند، ادامه داد: یک مازندرانی در پایتخت سه روسیه و آمریکا را در کشتی شکست می‌دهد و قهرمان جهان می‌شود، همین مازندرانی گنبد و گلدسته را به‌عنوان کار هنری زادگاه خود به جنوبی‌ترین منطقه ایران می‌برد و آنجا را دارای مسجد می‌کند.
 
مقدم با اشاره به اینکه شکل درست و مثبتی از همشهریان مازندرانی را نشان می‌دهیم ضمن اینکه وقتی کار طنز می‌سازیم، ویژگی کار طنز این است که بر روی نقاط ضعف، انگشت بگذارد و آن را به نقاط مثبت تبدیل کند، گفت: تخریب بی‌رویه جنگل، فروختن شالیزار و خریدن خودروی شاسی‌بلند یا بی‌اخلاقی‌هایی که ممکن است در بعضی وجود داشته باشد، این نقاط ضعف در کار طنز برجسته می‌شود و هدف ما خدمت بوده و حمایت مردم از این خانواده نشان می‌دهد این خانواده دوست‎داشتنی معرفی شدند.
 

تنابنده: برخی فقط آروغ روشنفکری می‌زنند!

 
خبرآنلاین: محسن تنابنده می‌گوید افرادی که بی‌خبر از شرایط سخت کار در رسانه‌ی ملی هستند زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

این بازیگر تلویزیون، سینما و تئاتر که چند سالی است نقش نقی معمولی سریال «پایتخت» را بازی می‌کند، در گفت‌وگویی که با روزنامه‌ی شرق داشته درباره‌ی سریال «پایتخت» و نقدهای‌ منتقدان بر این سریال صحبت کرده است.

او بابیان این مطلب که اقبال مخاطبان به سریال «پایتخت» در همه این سال‌ها مثال‌زدنی است و همین استقبال مخاطبان است که باعث شده تمام سختی‌ها را برای تولید پایتخت به جان بخریم، گفته: «اما تا حدی از دوستانی که در حوزه نقد قلم می‌زنند دلگیرم و متأسفانه شرایط را درک نمی‌کنند. در همین فصل چهارم، ما با شرایط بسیار سختی کار را به آنتن رساندیم. گرمای وحشتناک شمال، لوکیشن‌های متعدد و... و از هیچ‌چیز به‌منظور کیفیت بهتر اثر چشم‌پوشی نمی‌کنیم. در این شرایط توقع هم نداریم که توسط گروهی مورد هجمه بی‌مورد قرار بگیریم.»

به گفته تنابنده نگاه اجتماعی جاری در سریال، نوع پلان‌ها، گسترش قصه و نماهای سنگین یا شخصیت‌های زیاد قصه مشخص می‌کند تا چه حد برای ساخت این مجموعه زحمت‌کشیده شده است. حقیقت این است که ما برای منتقد این سریال را نمی‌سازیم و تمام تلاش ما برای مردم است. من متوجه این نگاه دوگانه منتقد و تماشاگر نمی‌شوم! گاهی با خودم فکر می‌کنم انگار منتقدان ما در عوالم دیگری سیر می‌کنند و اصلاً متوجه اثری که ساخته‌شده است نمی‌شوند؛ هرچند منتقدانی هم مثل آقای گلمکانی که آدم بزرگوار و منتقد پیش‌کسوتی هستند به سریال لطف دارند. صحبت من با منتقدانی است که انصاف را در تحلیل‌هایشان رعایت نمی‌کنند.

او در مورد حضور پررنگ اسپانسر در این سریال هم گفته: «برای ساخت یک مجموعه، عوامل زیادی دست‌به‌دست هم می‌دهند. از خیلی‌ها شنیدم که می‌گویند چرا اسپانسر در سریال این‌قدر گل‌درشت است؟ به خدا ما هم عقلمان می‌رسد و متوجه هستیم که چه چیزی به نفع یا ضرر سریال است؛ اما باور کنید حضور اسپانسر اختیاری نیست، کاملاً جبری است. به دلیل اینکه سازمان صداوسیما با مشکلات بسیار بد اقتصادی مواجه است ما هم به‌عنوان تولید‌کنندگان یک اثر مجبور هستیم چیزهایی را بپذیریم.»

او معتقد است: «حضور اسپانسر در کار اگر به شکل بهداشتی و هم‌راستا با نحوه ارائه اثر، استفاده شود اصلاً بد نیست. این مورد در سایر کشورها هم وجود دارد و اصلاً اتفاق بعیدی نیست، اما در کشور ما این ضعف اقتصادی وجود دارد و صداوسیما با توان اقتصادی بسیار کمی که دارد، از وجود این اسپانسرها نه‌تنها در این سریال بلکه در سایر برنامه و مجموعه‌هایش می‌تواند کمی قوت بگیرد.»

تنابنده گفته: «از طرف دیگر تغییر و تحولات معمولاً به ضرر سازندگان تمام می‌شود و آن‌قدر رسانه ملی دچار سیاست‌های غلط می‌شود که مسیر هم برای سازندگان نامشخص است. تلویزیون خواستار سریال‌های باکیفیت خوب و درجه‌یک است و از ما می‌خواهند با سریال‌های مبتذل و مستهجن مبارزه کنیم. این شرایط دقیقاً مثل این است که تمام لوازم یک جنگ را از شما بگیرند و شمارا راهی جنگ کنند هرچند که شاید جنگ واژه درستی نباشد، اما به‌هرحال مشابه همین وضعیت است. مگر شدنی است؟»

او که در حال حاضر فیلم گینس را روی پرده‌ی سینما دارد، معتقد است: «حتماً باید ابزاری در اختیار ما باشد که بتوانیم کاری کنیم. تجربه به من ثابت کرده که وارد شدن به حوزه کارهای شیرین از فشار اول قبر سخت‌تر است و اصلاً ساخت سریال در تلویزیونی که با محدودیت‌های بسیاری روبه‌رو است، بسیار دشوار است. شوخی با خانم‌ها در تلویزیون ما تقریباً امکان ندارد. شوخی با سن و برخی چیزهای دیگر خط قرمز است و تقریباً هیچ دستاویزی برای سرگرمی مردم وجود ندارد. حقیقتاً با این شرایط دلم می‌خواهد یکی از همین منتقدانی که پایتخت را فاجعه‌بار توصیف کرده است، بیاید و سریال بسازد. حتماً کار مشکلی است و از پس آن برنمی‌آید.»

این بازیگر می‌گوید: «بسیاری از منتقدان ما منتظر می‌مانند تا در شرایطی اعلام حضور کنند و حاضر نیستند بپذیرند یک مجموعه وقتی به فصل‌های مختلف می‌رسد باید دچار تغییر و تحولاتی شود و مثلاً برای ساخت فصل چهارم، همه‌چیز؛ از متن گرفته تا نحوه ساخت، سخت‌تر می‌شود و خودشان را در شرایط سازندگان اثر قرار نمی‌دهند.»

او تأکید می‌کند که شکاف وحشتناکی بین مردم و منتقد وجود دارد و منتقد عمدتاً برای لذت بردن کاری را نگاه نمی‌کند و این‌روها بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم که یکسری آدم‌ها چرا از تلویزیون رفتند و به این نتیجه می‌رسم که برخی آن‌قدر تو را مستهلک می‌کنند که ناچار به کناره‌گیری می‌شوی. شرایط برای کار کردن، آن‌هم در رسانه ملی سخت است و در این‌ میان هستند افرادی که بی‌خبر از این شرایط زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

به اعتقاد تنابنده، چیزی که متأسفانه در جامعه ما به‌مرور تبدیل به یک فرهنگ می‌شود، بدرفتاری و استفاده از ادبیات بد در مراوده باهم است. زمانی در دولت قبل، دو نفر درملأعام در مناظره به جان هم افتادند و کار به بدرفتاری و ادبیات بد و سخیف کشید. این فرهنگ به‌مرور نه‌تنها در ابعاد زیاد و آدم‌هایی که جایگاه و منزلت اجتماعی بالایی داشتند بلکه در سایر سطوح اجتماعی هم رسوخ پیدا کرد و فرهنگ و هنر هم از این قاعده مستثنا نبود و متأسفانه به‌جایی رسیدیم که همه به هم ناسزا می‌گوییم.

او می‌افزاید: «به‌زور خانه سینما را می‌بندیم و رفتارهای این‌چنینی از ما سر می‌زند. مدتی است که نخستین تجربه‌ کارگردانی من در سینما اکران شده است و من رفتارها و گفتارهای عجیبی درباره فیلم می‌بینم و می‌شنوم، احتمالاً فیلم من ضعف‌هایی هم دارد، اما متأسفانه کار را هم نقد نمی‌کنیم. فحش می‌دهیم و معلوم نیست چرا این کار را انجام می‌دهیم.»

او بابیان این مطلب که کار من و امثال من از یک‌جهت قابل‌ستایش است، ادامه می‌دهد: «باید احترام گذاشت به کسانی که تماشاچی را به سالن‌های سینما می‌آورند و با توجه به اینکه مدام از بحران مخاطب حرف می‌زنیم، مشخص نیست چرا به کسانی که تماشاچی به سالن‌ها می‌آورند فحش می‌دهیم و برعکس به کسانی که تماشاچی نمی‌آورند هم ناسزا می‌گوییم؟ ما به دنبال چه هستیم؟ فکر می‌کنم زمان آن فرارسیده که این ادبیات سخیف و بدرفتاری و توهین از بین برود و روزگار کمی جلو برود تا باهم کمی مؤدب‌تر و درست برخورد کنیم.»

این بازیگر می‌گوید: «بازی کردن در فیلم سینمایی، نوشتن و حتی کارگردانی، هرقدر هم که سخت باشد، از کار ما در «پایتخت» سخت‌تر نیست. تنها لطف مردم است که «پایتخت» را نگاه داشته و مشخص نیست چرا در این سال‌ها عده‌ای تمام تلاششان را کردند که نباشیم و مدام به این فکر می‌کنند هر طور که هست بلایی سر ما بیاورند که از کار منصرف شویم. این فقط منوط به‌ کار ما نیست. در بسیاری از حوزه‌ها؛ مثل فوتبال و سیاست هم همین اتفاق را می‌بینید و نمی‌دانم چرا چشم دیدن همدیگر را نداریم!»

 -----------------------------------------------------------------
 
به گزارش صد خبر ؛ جالب است بدانید این پیرزن خاله واقعی محسن تنابنده بازیگر نقش نقی و سرپرست نویسندگان سریال است.
خاله نقی معمولی واقعی است .سریال "پایتخت ۴" در حالی بعد از ایام سوگواری امام اول شیعیان، حضرت علی (ع) از سر گرفته می‌شود که در این فصل از آن هم یک کاراکتر جدید به داستان وارد شده است.
این کاراکتر جدید، خاله نقی معمولی است. بازیگر این کاراکتر پیرزنی است بی‌دندان که سعی می‌کند با شیرین کاری‌هایش فضا را مفرح کند.
اما جالب است بدانید این پیرزن خاله واقعی محسن تنابنده بازیگر نقش نقی و سرپرست نویسندگان سریال است.
خاله واقعی محسن تنابنده در پایتخت
 تنابنده که شیرین‌کاری‌های خاله‌اش را در مجالس خانوادگی می‌دیده او را وارد سریال کرده تا بعد از رضا عطاران که احمد پورمخبر و حلیمه سعیدی را به دامنه بازیگری تلویزیونی افزود، در این مسیر قدم برداشته باشد.
تنابنده پیشتر توانایی اش در انتخاب بازیگر را در انتخاب حسین اسکندری بعنوان کاراکتری از "گینس” که از ابتدا تا انتهای فیلم با لبهایش صدای نا به هنجار بروز میدهد نشان داده بود!
منبع:‌سینماژورنال


------------------------------------------------------------------------

هومن حاجی عبداللهی: پسرم کلاه قرمزی را بیشتر دوست داره

 

مجله زندگی ایده آل: قرار نبود بیاید و بماند، قرار بود تنها در قسمتی ‌مهمان باشد، اما به‌قدری نقشش را شیرین بازی کرد که عوامل پایتخت خیلی زود تصمیم گرفتند رحمت خروس‌باز را به یکی از بازیگران اصلی مجموعه بدل کنند و برای تکمیل کاراکتر او  دو بردار دوقلو با نام‌های رحمان و رحیم را هم برایش اضافه کنند، خودش از اینکه توانسته یک نقش کوتاه را به نقشی محبوب بدل کند خوشحال است و معتقد است اتمسفری که پیرامون سریال «پایتخت» وجود دارد باعث دیده شدن آن شده. هومن حاجی عبداللهی که بیش از یک سال و پنج ماه است طعم شیرین پدر شدن را چشیده برای ما از فراز و فرودهای بازی در پایتخت گفت و اینکه همدلی و همراهی این تیم باعث می‌شود تا سری دهم این مجموعه هم ساخته شود؛ با ما همراه شوید.

وقتی رحمت دیگر خروس‌باز نیست

در سری دوم پایتخت به‌عنوان بازیگر ‌مهمان به مجموعه اضافه شدم اما خوشبختانه نقش رحمت خروس‌باز به دلیل ویژگی‌های متفاوتی که در متن و بازی داشت، مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و همین موضوع باعث شد تصمیم گرفته شود در سری سوم این سریال هم از این کاراکتر استفاده شود، منتها تصمیم بر این شد تا زندگی رحمت خروس‌باز تغییر کند؛ او دچار تحول مالی شده، وضع اقتصادی‌اش خوب شد؛ او به قول امروزی‌ها نوکیسه است. درنهایت این تغییرات مورد توجه قرار گرفت و رحمت و دنبال آن برادرهایش رحمان و رحیم هم مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.

هومن حاجی عبداللهی؛ از رحمت خروس باز تا زندگی شخصی و پایتخت4

بازیگران پایتخت، تیپ نیستند

برای من جای تعجب دارد که برخی از منتقدان سال گذشته انتقادهایی از برخی نقش‌های پایتخت داشتند و معتقد بودند آنها کاراکتر نیستند و تیپ به‌شمار می‌روند؛ درحالی‌که این موضوع به هیچ عنوان صحت ندارد. اگر شما با آگاهی نقش‌های این سریال را در نظر بگیرید متوجه خواهید شد همه آنها کاراکتر هستند، ابعاد مختلفی دارند، به هیچ عنوان تک‌بعدی نیستند و ابعاد درونی و بیرونی آنها به یک میزان قوی به‌شمار می‌رود. گاهی اوقات با خودم می‌گویم کاش برخی از منتقدان ما دانش خودشان را بیشتر کنند و با آگاهی در مورد نقش‌ها نظر ‌دهند.

ساخت پایتخت 10

محسن تنابنده، سیروس مقدم و به دنبال آن الهام غفوری مثلث‌های طلایی سریال پایتخت به‌شمار می‌روند. آنها با خوشفکری بستر را برای موفقیت این اثر فراهم کردند به همین خاطر این نوید را به شما می‌دهم که با خلق شخصیت‌های جدید و حفظ کاراکترهای قدیمی، این سریال پتانسیل آن را دارد که قسمت دهمش هم نوشته شود و مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد چراکه در طراحی و نگارش قصه، اصول جذب مخاطب وجود دارد.

اینجا کسی مغرور نیست

وقتی می‌گویم پایتخت پتانسیل آن را دارد که سری دهم آن هم ساخته شود اصلا به این معنا نیست که برای ساخت هر سری آن گروه دچار استرس نمی‌شوند؛ واقعیت این است که برای ساخت هر پلان این مجموعه عوامل با جان و دل‌شان مایه می‌گذارند، از کنار آن ساده عبور نمی‌کنند و سعی‌شان بر این است که همه اتفاقات به بهترین شکل رخ دهد. اعضای این تیم مغرور نیستند و فکر نمی‌کنند حالا که این سریال موفق شده درنتیجه هر کاری که انجام دهند و هر قصه‌ای را جلوی دوربین ببرند مورد توجه مخاطبان قرار می‌گیرد.

برگ برنده‌ای به نام محسن تنابنده

محسن تنابنده بی‌تردید برگ برنده این مجموعه است. او با اشراف کاملی که به فضای قصه و کاراکترها دارد، به بهترین شکل ممکن در مورد سرنوشت آنها در سریال ایده‌پردازی می‌کند. گاهی که در مورد نقش رحمت با هم صحبت می‌کنیم، متوجه می‌شوم اشراف او حتی نسبت به من در مورد کاراکتر رحمت بیشتر است؛ به همین جهت فکر می‌کنم محسن می‌تواند هر بار راوی قصه‌های جدید و بکری در مورد سرنوشت خانواده معمولی و اطرافیانش باشد.

بازی در پایتخت و تنها گذاشتن همسر و  فرزند یک روزه‌ام

بازی در سریال پایتخت آن هم در شمال جذابیت‌های خودش را دارد چراکه باعث می‌شود عوامل در حال و هوای این شهر قرار بگیرند. شاید این کار را می‌شد در لواسان هم فیلمبرداری کرد اما بی‌تردید ما نمی‌توانستیم به اندازه زمانی که در شمال هستیم به این نقش‌ها نزدیک شویم. کار کردن در شمال شرایط سخت خودش را دارد که در راس آنها دلتنگی برای خانواده است. یادم است دو سال قبل که در سری سوم این مجموعه حضور داشتم سه‌شنبه هفدهم دی‌ماه باید جلوی دوربین پایتخت می‌رفتم و این در حالی بود که پسرم ساعت هفت صبح همان روز به دنیا آمده بود و من مجبور بودم ساعت 11 صبح همسر و پسرم را تنها بگذارم؛ درحالی‌‌که به‌شدت نگران وضعیت آنها بودم.

در آن مقطع سعی می‌کردم طوری برنامه‌ریزی کنم که حداقل یک روز در میان بتوانم به تهران بیایم و سری به آنها بزنم. امسال هم که پسرم یک سال و پنج ماهش است و شیرین‌زبانی‌هایش بیشتر شده، باز هم مجبور شدم تنهایش بگذارم هرچند خوشبختانه به دلیل همزمانی بازی من در سریال پایتخت و آقا و خانم سنگی باز هم در بین تهران و شمال در رفت‌وآمدم و به این بهانه خانواده‌ام را بیشتر می‌بینم.

همه راه‌ها به شمال ختم می‌شود

مدت‌هاست در وقت تعطیلی همه راه‌ها به شمال ختم می‌شود و افراد از شهرهای مختلف، به‌ویژه تهران ترجیح می‌دهند در این ایام به شمال بیایند و از آب و هوای بکر این مناطق لذت ببرند. به همین خاطر اکثر ما کم‌وبیش با لهجه و به نوعی آداب مردم شمال آشنایی داریم، هرچند بخشی از آشنایی من و تسلطم به لهجه شمالی به سال‌ها کارم در رادیو باز می‌گردد چراکه در این رسانه، سال‌ها به زبان و لهجه‌های مختلف حرف می‌زدم به همین خاطر وقتی به این مجموعه اضافه شدم کار خاصی روی لهجه‌ام انجام ندادم و تنها یک سری چکش‌کاری‌ها برای نزدیک شدن لهجه‌ها به هم با محسن تنابنده کردیم.

پسرم، همسرم را خانه‌نشین  کرد

بی‌تردید تولد پسرم جانان زندگی من و همسرم را دستخوش تغییرات زیادی کرده و سبک زندگی ما را تغییر داده است، این روزها همه حواس من و مادرش به اوست و تمام تلاش‌مان را می‌کنیم به سلامت از این دوران عبور کند؛ هرچند تولد جانان و مراقبت‌های ویژه از او باعث شد که همسرم خانم سلیمه قطبی که از گویندگان و بازیگران توانای رادیو است، خانه‌نشین شود و نتواند مانند گذشته به فعالیتش بپردازد. به هر حال امیدوارم با بزرگ شدن جانان، همسرم هم بتواند دوباره فعالیت‌هایش را از سر بگیرد و مانند گذشته به کارش بپردازد؛ چون می‌دانم دوری از شغل‌های هنری که به نوعی با عشق همراه است، سختی‌های زیادی دارد.

حکایت آشنایی من و همسرم

من و همسرم در یک برنامه رادیویی با هم آشنا شدیم. آن برنامه فضای خوبی فراهم کرد تا ما با یکدیگر آشنا شویم و پی به خصوصیات هم ببریم؛ به همین خاطر خیلی زود تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. در سال 81 ما پای سفره عقد نشستیم و سال 82 هم زندگی‌مان را زیر یک سقف شروع کردیم. بعضی‌ها می‌گویند ازدواج کردن با یک همکار ممکن است سخت باشد اما به نظر من چیزی که بیشتر از همکار بودن یا نبودن در روابط یک زوج تاثیر دارد، میزان تفاهم افراد است و اینکه شناخت خوبی نسبت به هم داشته باشند.

جشن عروسی 15 نفره ما

شاید برای‌تان جالب باشد که در جشن عروسی‌مان تنها 15 نفر که شامل پدر، مادر، خواهر، برادر، پدربزرگ و مادربزرگ‌های‌مان بودند حضور داشتند. جشن عروسی‌مان بسیار صمیمی بود، حسابی به همه ما خوش گذشت و برای‌مان خاطره فراموش‌نشدنی شد. برخی افراد پیش از عروسی به ما گفتند شب عروسی‌تان یک شب است و بهتر است آن را مفصل برگزار کنید اما ما می‌خواستیم عروسی‌مان فارغ از قیل و قال، بدون حاشیه و در کمال صمیمیت برگزار شود.

هومن حاجی عبداللهی؛ از رحمت خروس باز تا زندگی شخصی و پایتخت4

 بعد از عروسی رفتیم سینما

بعد از عروسی من و همسرم تصمیم گرفتیم با یکدیگر به سینما برویم و فیلم تماشا کنیم. آن شب برای هر دوی ما خاطره‌انگیز شد و بعد از گذشت سال‌ها نه‌تنها از این شیوه برگزاری عروسی پشیمان نیستیم بلکه حسابی از آن لذت می‌بریم.

از زندگی لذت بردیم

 جانان 10 سال بعد از ازدواج من و همسرم به دنیا آمد؛ در طول این سال‌ها من و همسرم از زندگی دونفره حسابی لذت بردیم و به هر جا دوست داشتیم سفر کردیم؛ حالا هم با تولد پسرم زندگی سه‌نفره ما شیرین تر  شده است.

از پر قنداق باید صداقت را یاد داد

به‌نظرم از پر قنداق باید صداقت و روراستی را به بچه‌ها آموزش داد چراکه تربیت خانوادگی به‌مراتب اهمیتش بیشتر از میزان اثرگذاری جامعه است و اگر تا هفت سالگی آنها را درست تربیت کنیم  بی‌تردید صداقت  در جامعه بیشتر می شود.

جانان، کلاه قرمزی را به پنگول ترجیح می‌دهد

بعد از تولد پسرم جانان متوجه شدم تلاش هفت ساله‌ام در مورد پنگول بیهوده بوده، چراکه پسرم علاقه زیادی به کلاه قرمزی دارد و توجه چندانی به پنگول نشان نمی‌دهد؛ من هم مجبور شدم سی‌دی کلاه قرمزی برای او بخرم.
-------------------------------------------------------------------------

احمد مهرانفر: در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم!

 
خبرگزاری مهر: احمد مهرانفر جزو خاص‌ترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. خاص نه به خاطر بازی‌هایش، خاص به خاطر ویژگی‌های اخلاقی خودش که در بسیاری از موارد با همکارانش متفاوت است. در او خبری از ادا و اصول‌ نیست. او فارغ از شو‌ها، جلب توجه کردن‌ها و بازیگری جز روی صحنه که در بین عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آن را پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش به جای باور شخصیتی که آن را جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیت‌ها، فقط به زبان آنها صحبت می‌کند و هیچوقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگی‌های کاراکترش حاضر به مصاحبه نمی‌شود و ترجیح می‌دهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجری‌ها و دایی اسدلی‌ها» حرف بزند.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

کارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقش‌های کوتاه و به مرور صاحب نقش‌های اصلی در سینما و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کرده‌اند و به اینجا رسیده است. این روزها مشغول بازی در «پایتخت ۴» در نقش شناخته شده ارسطو است.

مهرانفر می‌گوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم می‌کرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر می‌برد و به سختی خنده‌اش می‌گیرد. گفتگوی ما با او را در ادامه بخوانید:

*تلقی شخصی من در سال‌هایی که پشت صحنه سریال‌ها به ویژه «پایتخت» شما را می‌دیدم اینگونه بود که چندان علاقه‌ای به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر مصاحبه می‌کنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگی‌ها سراغ بازیگری آمد و نقش‌هایی مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق می‌کنند؟

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

- خیلی از آدم‌ها از نوجوانی به بازیگری علاقه پیدا می‌کنند. از ابتدا چیزی وجود دارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو می‌شوید می‌بینید چقدر جزئیات دارد و همه چیز آن را نمی‌توانید کشف کنید. بازیگری هم همینطوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچوقت تمامی‌ ندارد و به انتها نمی‌رسد. یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگی‌ام را روی صحنه و جلوی دوربین داشته‌ام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه چیز جدا می‌شوم. یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد و نمی‌توانم خودم را کنترل کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خنده‌داری نمی‌بینم. سریال‌های مثلا طنزی که آدم‌ها خیلی جاها به آنها می‌خندند مرا نمی‌خنداند.

*پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله می‌گیرید و ویژگی‌هایی از آنِ شما می‌شوند که خودتان را با آنها نمی‌شناسید؟

- بله. بیشتر قرار گرفتن در یک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده می‌اندازد. اینکه هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک در یک موقعیت قرار می‌گیری، آن را زندگی می‌کنی و بدون آنکه به چیز دیگری‌ فکر کنی خنده‌ات می‌گیرد. من خودم خیلی وقت‌ها به آدم‌ها حسادت می‌کنم، آنهایی که خیلی راحت می‌خندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفته‌ام گرچه خودم نمی‌خواستم اما خنده‌دار به نظر می‌رسیدم.

کودکی و بازیگوشی را که در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم. حالا دیگر به جایی رسیده‌ام که فکر می‌کنم به جز بازیگری کار دیگری نمی‌توانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم. واقعا کار دیگری از دست من برنمی‌آید و توانایی‌اش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم، درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می‌آیم اما همچنان چیزی که مرا جذب کند وجود دارد. آن کودکی و بازیگوشی... اینکه می‌توانم با کارم آدم‌ها را جدا از اینکه سرگرم کنم، به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر می‌کنم که وقتی نقشی بازی می‌کنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحله‌ای که آدم‌ها نگاهت می‌کنند و اینجا می‌توانی حرف‌های خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفست‌وار.

این‌ها جذابیت‌های بازیگری است. ضمن اینکه انسان در بازیگری به یک خودشناسی می‌رسد. یک جور کشف خود و درونیات خود. بعضی وقت‌ها که به صورت ناخودآگاه کار می‌کنی، لحظاتی کشف می‌شود که تو را به این فکر فرو می‌برد که چرا؟ من در بازیگری این خودشناسی را دوست دارم. به روانشناسی هم علاقه زیادی دارم. اینکه وقت‌هایی ناخودآگاه درگیر موقعیتی می‌شوم و مدام روی مساله‌ روانشناسی فکر می‌کنم، خیلی برایم جالب و جذاب است.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

برای همین علی‌رغم کارهای طنزی که داشته‌ام، دوست داشتم کارهای جدی هم انجام بدهم. چون فکر می‌کنم در این زمینه‌ها هم حرفی برای گفتن دارم. چون در این کارها می‌شود حرف‌های جدی‌تر زد و دوست دارم در این نوع تجربه بازیگری هم خودم را محک بزنم. جدا از این مساله در عرصه بازیگری یک قضیه شهرتی نیز وجود دارد که آدم را قلقلک می‌دهد. خود من هم زمانی معروف شدن را دوست داشتم اما اکنون دیگر این قضیه برایم مهم نیست و حتی وقتی می‌بینم مرا می‌شناسند ناراحت هم می‌شوم.

البته خوشبختانه رفتار مردم خیلی خوب است و انگار یکی از فامیل‌هایشان را که خیلی وقت است او را ندیده‌اند، می‌بینند. مردم همیشه خیلی خوش انرژی هستند. گرچه دیده‌ام در برخورد با برخی افراد تکه پرانی می‌کنند و رفتارهای نادرستی انجام می‌دهند. اما همه وقتی مرا می‌بینند خوشحال می‌شوند. این هم یکی از پیامدهای بازیگری است که خیلی آن را دوست ندارم. نمی‌گویم بی علاقه‌ام، اما خیلی علاقه ندارم.

*بالاخره مرحله‌ای است که شما آن را پشت سر گذاشتید.

- بله، چیزی که من در بازیگری خیلی دوست دارم این است که مخاطب مرا کمتر ببیند یعنی خود مرا نبیند. شاید برای همین است که همیشه از مصاحبه با گریم پرهیز می‌کنم. دوست دارم تماشاگر آن شخصیت را ببیند، ارسطو را ببیند. وقتی من خارج از لهجه ارسطو با گریم او با شما حرف بزنم، باورپذیری تماشاگری که مرا در تلویزیون ببیند دچار خدشه می‌شود. دوست دارم در دنیای بازیگری که اکنون برای خودم ساختم، نقش‌های متفاوتی بازی کنم. همه بازیگران چنین چیزی را دوست دارند اما اینکه چقدر موفق باشند، مهم است. این موضوع به این نیاز دارد که فرصت و شانس هم برای بازیگر فراهم شود. به هر حال دغدغه بازیگری که اکنون در من وجود دارد این است که نقش‌های متفاوتی بازی کنم و تماشاگر من را در آن آدم‌ها بپذیرد و واقعا فکر کند که چنین آدمی‌ وجود دارد. ارسطو را بپذیرد و من را نبیند، درباره نقش‌های دیگر هم همینطور.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*واقعا همینطور است. در قسمت ۴ و ۵ «شاهگوش» با خودم گفتم انگار به کل فراموش کردم احمد مهران‌فر نقش فردی به نام ارسطو را هم بازی کرده است. هر بار که کار تازه‌ای از شما می‌بینم نقش قبلی و خود شما را فراموش می‌کنم. حتی نقش کوتاهتان در فیلم سینمایی «دربند».

- زمانی که در خیابان من را ارسطو یا خنجری صدا می‌زدند، ناراحت می‌شدم اما بعد که فکر کردم دیدم این اتفاق خوب است اینکه مرا نبینند و آنقدر آن آدم را باور کرده باشند که حتی وقتی خود تو را می‌بینند ارسطو صدایت کنند، حتی اسم و فامیل تو را ندانند. چنین اتفاقی خیلی کم پیش می‌آید. اکثرا بازیگران را با اسم و فامیل خودشان صدا می‌زنند، اما بعضی وقت‌ها برای برخی آدم‌ها این اتفاق می‌افتد. البته همیشه به هنر خودشان برنمی‌گردد و ناشی از شرایطی است که فیلمنامه برای آنها فراهم کرده است و گروه تولید و کارگردانی با هم کمک کرده‌اند تا این اتفاق بیفتد. من حالا دنبال این هستم که بستری فراهم شود تا من دوباره نقش‌های دیگری را خلق کنم و تماشاگر باز هم مرا نبیند و آن شخصیت‌ها را ببیند. این برای من خیلی جذاب است.

*فکر می‌کنم رسیدن به این هدف قدری دشوار و نیازمند گذشتن از پیشنهادهای بسیاری خواهد بود.

- به هر حال این نوع موضوع خیلی برایم ارجحیت دارد که نقش‌های بعدی‌ام در چه ژانری باشد مدام کمدی نباشد و از نقش‌هایی که بازی کرده‌ام فاصله داشته باشد. من در «درباره الی» و کارهای آقای کاهانی تجربیات جدیدی داشته‌ام اما دلم می‌خواهم در هر دو زمینه فعالیت داشته باشم.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*در ارسطویی که سال‌ها با او زندگی کرده‌اید، حرفی که مدنظر شما است و اعتقاد دارید نقش‌ها باید حرفی برای گفتن داشته باشند، چقدر وجود دارد؟

- خیلی‌ها به من می‌گویند ما مشابه ارسطو را دیده‌ایم و خیلی‌های دیگر را یاد خودشان می‌اندازد اینکه اگر در این لحظه بودند چه می‌کردند و چه اتفاقی می‌افتاد. کدام عادت ارسطو را در خودشان و خیلی‌های دیگر می‌بینند و اینکه عاداتشان خوب است یا بد.

 *یعنی ضعف و قوت‌هایشان را در آیینه این شخصیت می‌بینند و بعد تلنگری به آنها زده می‌شود؟

- بله، دوست دارم شخصیت باورپذیر و رئال باشد و افراد را یاد خودشان بیندازد که آنها از خودشان بپرسند آیا تصمیمشان در موقعیت مشابه درست بوده یا خیر. کار خوبی انجام داده‌اند یا نه. این گونه صاحب تجربه می‌شوند و به نتیجه‌گیری می‌رسند. به نظر من وقتی یک اثر آنقدر قوی باشد که بیننده را به همان اندازه آدم‌های درگیر کار، دارای آن تجربه کند و به گونه‌ای باشد که انگار همان اتفاق برای خودشان هم افتاده، کافی است. نیازی نیست حتما حرف گنده‌ای بزنیم بلکه همین نتیجه‌گیری مخاطب کافی خواهد بود. این یک نوع کاتارسیس است. اگر  یک سری چراها و چگونگی‌ها برای تماشاگر به وجود بیاید ما برده‌ایم و این جدا از بخش سرگرمی‌ است.

*دقیقا می‌خواستم به همین موضوع اشاره کنم. حین گپ و گفت با بسیاری از بازیگران، از آنها درباره ارزش‌گذاری به خانواده، توجه به محیط زیست و دیگر مفاهیمی‌ که در سریال‌ها مورد توجه قرار گرفته‌اند و می‌شود درباره‌شان حرف زد، سوال می‌کنم. اما اکثرا می‌گویند همه اینها درست اما اصلا قرار نیست از سریال‌ها پیامی‌ بگیریم بلکه فقط سرگرم کردن مردم اهمیت دارد.

- کلا دو حالت دارد. در هر کار هنری و فرهنگی که انجام می‌شود یا قسمت سرگرم‌کننده مورد توجه است و یا قرار است سوال برانگیز باشد.

*یعنی نمی‌توان این دو را کنار هم داشت؟

- من فکر می‌کنم در سریالی مثل «پایتخت» چنین اتفاقی افتاده است.

*یعنی شما این موضوع را قبول دارید که باید این دو در کنار هم باشند؟ حرف‌هایتان که این را نشان می‌دهد.

- بله دقیقا. به نظر من خیلی اتفاق خوبی است که هم مخاطب سرگرم شود و هم طوری به سوال‌ها، چراها و چگونگی‌هایی که گروه سازنده مدنظر دارند، برسد. به نظرم در این صورت اثر قابل احترامی‌ تولید شده است.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*ایده‌آل شما چیست؟ اینکه روی مسائل اجتماعی دست گذاشته شود یا مسائل فردی.

- من خودم مسائل اجتماعی را ترجیح می‌دهم و فکر می‌کنم بد نیست در دل این قضایا به مسائل فردی هم پرداخته شود که می‌تواند شامل اخلاقیات، درونیات، سوال‌هایی که آدم‌ها در ذهنشان دارند و یا درباره هر چیز دیگری باشد.

*فکر می‌کنید چقدر این جهان بینی و نگاه عمیق در دیگر بازیگران سینما و تلویزیون ما وجود دارد؟

- خیلی‌هایشان دارند. مخصوصا آنهایی که تحصیل‌کرده هستند و تجربه زیادی دارند. مطمئنا خواهی نخواهی در مسیری که قدم می‌زنند به این می‌رسند. یکی از چیزهایی که خیلی تاثیرگذار است تئاتر است. بازیگرانی که تئاتر کار می‌کنند معمولا دو ماهی با یک شخصیت درگیر هستند، از کشف آن گرفته تا اجرایش. به همین دلیل وارد جزئیات و ویژگی‌های آن شخصیت می‌شوند. نمایشنامه‌های خارجی که در تئاتر کار می‌شوند، شخصیت‌پردازی‌های دقیقی دارند و لایه لایه و چند بعدی هستند. باید این لایه‌ها کشف و بیرون کشیده شوند. بازیگر با فیزیک و روان آن شخصیت چالش دارد و اینطور تربیت می‌شود که به هر نقشی ورای آنچه هست فکر و آن را نگاه کند. در تئاتر نوعی خودشناسی و مراقبه‌ای وجود دارد که در فضای کوچک تمرین نمایش و در آن تاریکی‌ها و زیر نور کم صحنه کشف می‌شود. بازیگران تئاتر که در این مکتب تربیت شده‌اند، با این موضوع آشنا هستند و دغدغه‌شان است.

*فکر می‌کنید چقدر بازیگری باعث رشد شخصی شما شده است؟ همین خودشناسی‌ها و خلوت‌ها چقدر ترقی شما را در پی داشته است؟

- خودم فکر می‌کنم خیلی تاثیرگذار بوده است. بازیگری باعث شده من با هر آدمی که مواجه می‌شوم، هم به ظاهر و هم به درون او توجه کنم هم به حرف‌هایی که می‌زند. برای مثال تکیه‌کلام‌هایی که در نقش‌هایم استفاده می‌کنم برای من نیستند بلکه با خیلی از آنها در ارتباط با آدم‌ها مواجه می‌شوم. همواره که حرف‌های آدم‌ها را می‌شنوم می‌توانم حدس بزنم چقدر از این حرف‌ها متعلق به خود او است و کدام حرف‌هایش را از فضای دیگری وام گرفته است. این موضوع باعث شده آدم‌ها را بیشتر بشناسم.

خیلی وقت‌ها که در موقعیتی قرار می‌گیرم پیش از اینکه واکنشی نشان بدهم خودم را از بالا می‌بینم و به رفتارم فکر می‌کنم. همین باعث یک بی خیالی می‌شود، چرا که من به طور کامل درگیر موقعیتی که در آن هستم نمی‌شوم، بلکه از بالا آن را نگاه می‌کنم و خیلی درگیر احساسات نمی‌شوم.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*اینگونه که شما در جمع رفتار می‌کنید بیشتر به نویسنده‌ها می‌مانید تا بازیگرها که خودنمایی جزو کارشان است.

- اتفاقا من به نوشتن خیلی علاقه دارم و هر وقت فرصتی داشته باشم می‌نویسم. وقتی می‌دانم تا دو سه ماه سرکاری نمی‌روم، مطالعه را شروع می‌کنم و در کنارش می‌نویسم. بعضی‌ها هستند که می‌توانند خیلی خوب ماجراها را تعریف کنند، برخی هم برعکس، بهتر می‌توانند بنویسند. من هم از دسته دوم هستم و نوشتنم بهتر از تعریف کردنم هست. بازیگری باعث شده من سکوت کنم. شاید اگر این رشته را نخوانده بودم و در آن فعالیت نمی‌کردم، اینقدر سکوت نداشتم.

*منظورتان این است که قبل از دانشگاه و ورود به رشته بازیگری شخصیت متفاوتی داشتید؟

- دقیقا. من خیلی آدم شرو شوری بودم، نه اینکه بخواهم کسی را اذیت کنم اما خیلی اهل بگو و بخند بودم و آدم‌ها را سرگرم می‌کردم. اما بعد از آن کم کم شروع به فرو رفتن در خودم کردم. شاید هم این موضوع خوب نباشد اما کاملا ناخودآگاه این اتفاق افتاد.

*شما هم تقویتش کردید و سعی نکردید جلوی این تغییر فضا را بگیرید.

- بله. من این را فهمیده‌ام که انسان باید حس‌هایش را رها کند و نباید جلویشان را بگیرد. اگر انسان جایی گریه‌‌اش می‌گیرد باید بگرید. چون این‌ها احساساتی است که باید تجربه‌شان کرد. به ویژه به عنوان بازیگر. از سوی دیگر اگر این احساسات سرکوب شوند، تبدیل به عقده می‌شوند. برای همین من سعی می‌کنم همیشه راحت باشم. اینطور نیست که از خودم بپرسم چرا من اینقدر ساکتم یا بداخلاقم. می‌گویم عیب ندارد. اگر از این حالت لذت می‌برم بگذار همینطور باشم.

*نکته جالبی است. اتفاقا دقیقا عکس آن چیزی است که در بیشتر آدم‌ها می‌بینیم. همگی عادت کرده‌ایم از بازیگران هم بهتر نقش بازی کنیم و به آنچه نیستیم وانمود کنیم اما شغل شما بازیگری است و در زندگی شخصی رویه دیگری دارید و سعی می‌کنید به آن‌ها در زندگی‌تان اهمیت بدهید.

- بله اما جلوی دوربین و روی صحنه نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که انرژی‌ام چندبرابر می‌شود. برخی از من می‌پرسند چطور اینقدر جلوی دوربین راحت هستی؟

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*اتفاقا یادم می‌آید در نمایشی به کارگردانی رحیم نوروزی بازی می‌کردید و در صحنه هم تنها بودید و درخشان ظاهر شدید.

- بله اسم آن کار «شما خانمی با یک مانتو آبی ندیدین» بود و من آنجا چند نقش بازی می‌کردم. خودم هم نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که اینگونه می‌شود. درباره تئاتر حتی در تمرینات هم اینطور نیستم اما روز اجرا که می‌رسد و روی صحنه که می‌روم آدم دیگری می‌شوم.

 
 

نبض سریال «پایتخت» در دست کیست؟



هفته نامه همشهری جوان: در یک عصر گرم، اما دلپذیر با هومن حاجی عبداللهی و نسرین نصرتی پشت ویلای اسکان گروه، گعده راه انداختیم و در مورد سیر تا پیاز پایتخت حرف زدیم. نصرتی که سال آخر دهه چهارم زندگی را پشت سر می گذارد، برای سومین سال پیاپی در مجموعه پایتخت نقش فهیمه، خواهر نقی را بازی می کند. حاجی عبداللهی هم که بمب انرژی است با پررنگ تر شدن نقش رحمت حسابی خوش درخشیده و تکیه کلام «بیارم ناپلئونی ره؟» دهان به دهان می چرخد و حتی استیکرهایش هم تولید شده.

خانم نصرتی هنوز هم خیلی ها باورشان نمی شود شما شمالی نیستید. فهیمه چطور به این اقوام رسید؟

نصرتی: من خودم شمالی نیستم، ولی تمرینات فشرده با مازندرانی ها و خود محسن تنابنده کمک زیادی به من کرد. ممکن است لهجه های ما خیلی شبیه به هم نشده باشد، ولی پذیرفته شده.

نبض پایتخت در دست کیست؟

شخصیت همان روند سال های پیش را طی می کند؟


نصرتی: همان روند است با این تفاوت که شوهرش نیست و هم مستقل تر شده و هم تنهاتر که باعث شده دلهره هایش بیشتر شود. به نظرم فهیمه آدم سابق نیست. نگران شوهرش است و این بهانه ای که داستانش باز شده.

نبود مهران احمدی در سریال احساس می شود و مخاطب با نشان دادن عکسش در آفریقا قانع نمی شود که بهبود دیگر نیست و مدام منتظر حضورش هستند.

نصرتی: درست است، پروژه خیلی به آقای احمدی وفادار بوده و من همیشه حس می کنم روح بهبود در سریال هست. نه تنها فراموش نشده که همه مدام به من می گویند بهبود می آید.

حاجی عبداللهی: ما می توانیم سطح سلیقه مخاطب را تعیین کنیم. برای همین تیم تمام تلاشش را می کند تا کار را در حد سلیقه بالای مخاطب آماده پخش کند. من بچه تلویزیونم و تلویزیون همیشه به کار در دقیقه 90 عادت دارد. این اتفاق همیشه برای پایتخت هم وجود دارد. از آنجا که همه شخصیت ها و خط داستان های مختلف در ذهن محسن تنابنده هست، دست مان باز است که هرآنچه را می خواهیم، در هر فصلی اجرا کنیم. ما تعیین کردیم کار در ماه رمضان پخش شود.

یکی دو تا از دوستان با هدف نقدکردن سریال، ادعا کرده اند ما بدون حتی یک خط دیالوگ یا متن سر کار آمده ایم؛ اما اصلا چنین چیزی نیست. ما از یکم اردبیهشت که کلید زدیم، فیلمنامه هفت قسمت از کار در دست همه مان بود. اصلا این طوری نبوده که یک پولی بگیریم و با یک سری لودگی و استفاده از لهجه ها مخاطب را پای تلویزیون بنشانیم.

شما سه قسمت از آنتن جلو هستید و عملا نمی شود بدون در اختیار داشتن فیلمنامه کار را پیش برد.


حاجی عبداللهی: اصلا نمی شود که در این مدت کوتاه آن قدر قصه مستحکمی را به پخش برسانیم.

در فصل چهار سریال، شخصیت ها زیاد و پررنگ شده اند در صورتی که در سری اول محور اصلی فقط خانواده معمولی بود.


حاجی عبداللهی: در چند قسمت اول سری اول پایتخت کسی فکر نمی کرد که سریال این قدر مورد استقبال قرار بگیرد که سال های بعد هم ادامه اش را بسازند. برای سری دوم آقای احمدی و خانم نصرتی را به کار اضافه کردند یا من، در قسمت اول به عنوان یک خروس باز آوردند. به نظر من، محسن تنابنده آدم باهوش و زیرکی است که می داند چطور انتخاب کند. یک مهره اصلی، طراح کار و بازیگردان به نام محسن تنابنده، نخ تسبیحی به نام سیروس مقدم و یک سرپرست به نام خانم الهام غفوری بالای سر کار هستند و سعی می کنند سریال با بالاترین کیفیت روی آنتن برود.

نبض پایتخت در دست کیست؟

نصرتی:
ما اصلا بحثی ندارم که انتقاد به کارمان وارد است و بعضی ها یک جاهایی از کار را دوست ندارند، ولی انصاف داشته باشید 27 اسفند به ما اعلام می شود که باید پایتخت بسازید و همه بچه ها از اول اردیبهشت از خانواده های شان دور هستند و تمام تلاش شان را می کنند تا کار بهتر شود. واقعا باید یک خسته نباشید گفته شود.

خسته نباشید، ولی امکانش بود که سفارش کار را قبول نکنید و برای عید سال بعد با فراغ بال کار کنید.

حاجی عبداللهی: این را دیگر مدیران تلویزیون تعیین می کنند. ما فقط تشنه این بودیم که مردم یک دل سیر پایتخت ببینند و لذت ببرند. دنبال خودنمایی نبودیم که توجه ها را جلب کنیم و برویم دنبال یک سال کاری پرپول و پرکار. ما برای مردم احترام قائلیم و می توانید پشت صحنه های مان را ببینید که چطور با مردم ارتباط برقرار می کنیم.

سخت نیست در این فشار کاری، با همه علاقه مندانی که به پشت صحنه سریال می آیند، در کمال آرامش و مهربانی برخورد کنید؟

حاجی عبداللهی:
این قسمتی از شغل من است. من وقتی وارد حرفه بازیگری شدم، قبول کردم اگر یک روزی معروف شدم، شاید زکات پولی که از این راه در می آورم، همین ارتباط با مردم است. در مقابل خوراک و انرژی ای که این مردم از طریق روحی به من می دهند، این برقرار کردن ارتباط صحیح کمترین کاری است که می توانم انجام بدهم و دینم را ادا کنم.

یک بخشی از انتقادها به این بر می گردد که پایتخت در سطح بالایی است و توقعات هم از آن بالا می رود، مثلا در فوتبال هم بیشترین انتقادات به گواردیولاست تا ماکسیمیلیانو الگری. مردم قبول کرده اند که پایتخت، بازیکن تاپ صدا و سیماست و توقع هست که همیشه یک برگ برنده جدید رو کند.

حاجی عبداللهی:
ما اضافات مان را با آوردن محمدرضا علیمردانی انجام داده ایم یا پررنگ تر شدن شخصیت رحمت که می ترسیدند با او در ارتباط باشند. اینکه چنین آدم خروس بازی را به خانه شان راه داده اند، می تواند از نکات طنز و بامزه قصه باشد. می دانید چرا نوک پیکان همیشه به سمت پایتخت است، چون سریال های تلویزیونی ما ضعیف هستند. مردم کار ضعیف می بینند. چرا سالی یک بار باید پایتخت بیاید و یک اتفاقی بیفتد.

هرفصل و هرماه باید چنین کارهایی از تلویزیون پخش شود. رقابت اصلا تنگاتنگ نیست. رقابت کمک می کند ما هم ضعف هایمان را بفهمیم و کارمان را بهتر کنیم. عیبی ندارد که نوک پیکان ها به سمت ماست، فقط اینکه منتقدان انصاف داشته باشند. دوست عزیزی که هیچ جا دیده نمی شود و برای مطرح کردن خودش مدام در فضاهای مجازی سمپاشی می کند، هیچ سواد دراماتیکی ندارد که من بنشینم با او بحث کنم. تنها مردم هستند که بعد از عید فطر مشخص می کنند چه اتفاقی برای پایتخت افتاده است. برای ما میزان مردم هستند، چون سریال مردمی است.

فکر می کنیم تو یک بدجنسی هم کردی و قرار نبوده این قدر حضورت پررنگ باشد، ولی این قدر خوب بوده ای که مجبور شده اند نقشت را اضافه کنند (خنده جمع)

حاجی عبداللهی:
لطف شما است، ولی این طور هم نیست. خودشان می خواستند این اتفاق بیفتد. بعد از یک قسمت فصل دوم، محسن به من گفت خوب بود خواست برای سه هم باشم. البته من تا یک جاهایی توانستم همراه گروه باشم. روز اول فیلمبرداری بچه ام به دنیا آمد و باید مدام رفت و آمد می کردم. 22 بار مسیر تهران شمال را رفتم و برگشتم، ولی بریدم. دوستان هم لطف کردند و از جایی به بعد شخصیت من را در سریال نیاورند تا اینکه در سری چهارم باز هم به گروه پیوستم.

نبض پایتخت در دست کیست؟

چقدر در کار اجازه بداهه پردازی دارید؟


نصرتی:
ما خط درست داستان و موقعیت های خوب را داریم و اگر چیزی به ذهن بازیگر برسد در تمرینات می گوید. برای خود من به ندرت پیش آمده است که در فیلمنامه اشکال ببینم، همه چیز ساخته و پرداخته شده است.

حاجی عبداللهی:
ما فیلمنامه کامل داریم. در تمرین های دورخوانی هر نکته ای که به ذهن مان می رسد، می گوییم. اگر قبول شود ادامه می دهیم و سعی می کنیم بهترش کنیم. محسن تنابنده بسیار روی شخصیت ها شناخت دارد و نبض پایتخت دستش است. بارها پیش آمده که پیشنهادی داده ام که رد کرده و با تغییراتی به من برگردانده که خیلی بهتر از پیشنهاد اولیه بوده و من پذیرفته ام.

نصرتی: کارکردن با آقایان تنابنده و مقدم شرایطی را فراهم می کند که تو فقط بازی ات را بکنی، باید از این فرصت استفاده و بهترین کار را ارائه کرد.

ما در قاب دوربین بازی های زیادی می بینیم و در بک گراند کسی که دیالوگ می گوید هم باقی بازیگران کارشان را انجام می دهند. چطور در این فرصت کم به این هماهنگی رسیدید؟

نصرتی: ریتم پایتخت خیلی تند است و همه چیز خیلی سریع اتفاق می افتد که کار هرکسی نیست. پایتخت موجودات پایتختی می خواهد. نمی خواهم از خودم تعریف کنم، ولی من بازیگر یکبار دیگر در این کار بار آمدم و عوض شدم.

حاجی عبداللهی: یک گروه کاری دوست و رفیق هستیم که سال هاست یکدیگر را می شناسیم و وقتی دور هم جمع می شویم حرف هم را می فهمیم.

نصرتی:
یک اتفاق جالب این است که آقای الوند دیالوگ ها را مازنی می نویسد.

مخاطب سریال را عام در نظر گرفته اید؟


حاجی عبداللهی:
اصلا یک قراری داشتیم که ما لزوما برای مناطق یک تا پنج تهران سریال نمی سازیم. برای ما عامه مردم که خسته از سر کار می آیند و می خواهند کنار زن و بچه کیف کنند، مهم هستند. رسالت ما این است دل اینها را خوش کنیم.

تصویر بازیگران «پایتخت» در استیکرهای تلگرام

 
خبرآنلاین: تصاویری از شخصیت‌های سریال «پایتخت4» به کارگردانی سیروس مقدم به صورت استیکر در فضای تلگرام با استقبال روبرو شده‌اند.

نقی معمولی، ارسطو و باباپنجعلی چند سالی است که به شخصیت‌های محبوبی در تلویزیون بدل شده‌اند. این میزان محبوبیت آنان موجب شده تا تکه کلام‌هایشان زمان پخش سریال و مدت‌ها بعد از آن در میان مخاطبان رد و بدل شود.

تازه‌ترین وجه محبوبیت این شخصیت‌ها در میان مخاطبان راه یافتن تصاویر و تکه‌کلام‌های آنان به عنوان استیکر در فضای تلگرام است.


سریال «پایتخت4» همزمان با ماه مبارک رمضان هر شب روی آنتن شبکه اول سیما می‌رود. محسن تنابنده، احمد مهران‌فر، علیرضا خمسه و ریما رامین‌فر از بازیگران این مجموعه هستند.

تصویر بازیگران «پایتخت» در استیکرهای تلگرام
 ---------------------------------------------------------------------------

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»



هفته نامه چلچراغ: اگر چند سال گذشته را فاکتور بگیریم، پخش سریال «امام علی (ع)» در شب های قدر، جزو کنداکتور ثابت شب های قدر بود. سریالی که در تمام این سال ها به عنوان یک سریال ماندگار از آن یاد می شود و همین طور هم هست. سریال «امام علی (ع)» ویژگی و فاکتورهای زیادی دارد که آن را تبدیل به پای ثابت شب های قدر کرده است.

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

اما شاید بد نباشد اهالی تلویزیون سراغ ساخت یک سریال جدید بروند. اتفاقی که در مورد عاشورا و امام حسین (ع) ساخته شده است و عید فطر هم قرار است آخرین ساخته احمد درویش «رستاخیز» هم به اکران عمومی دربیاید. حالا شب های قدر در راه است و احتمالا یکی مینی سریال سه یا چهارقسمتی در همین شب ها روی آنتن می رود. اما بهانه اصلی ما، سریالی بود که هیچ وقت تکرار نشد.

شب های قدر بهانه ای شد تا حرف های بازیگران را در مورد سریال یک بار دیگر مرور کنیم. بازیگرانی که تعدادی از آن ها امروز از دنیا رفته اند، اما نقشی که جلوی دوربین ایفا کرده اند، یکی از ماندگارترین نقش های تلویزیونی سال های اخیر است.

وقتی یک بازیگر از شوق جان می بازد

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

مرحوم مهدی فتحی، بازیگر «عمروعاص» از رفتارهای این کاراکتر اذیت می شد، اما باید گفت که شاید هیچ کسی به غیر از او نمی توانست این نقش را به این ماندگاری خلق کند. «(بازیگر شخصیت عمروعاص) دلم نمی خواست این شخصیت منفی تاریخی تاحدی منفور باشد که در تمام لحظات تخت دیده شود. من در نمایش وجوه مختلف این شخصیت با داود میرباقری مشورت داشتم و او نیز فیلمنامه را آن قدر خوب و منسجم نوشته بود که هرکدام از دیالوگ های این شخصیت برای خودش جای بازی داشت. لبخند خاص فتحی برای شخصیت عمروعاص که پر از مکر و حیله و نیرنگ بود، هنوز در ذهن مخاطب مانده و نمایش او از آرامش و خون سردی یک مغز متفکر (عمروعاص) در کنار معاویه به حدی بود که مخاطب را هرلحظه از این شخصیت تاریخی متنفرتر می ساخت.»

یک دنیا هم دلی

مرحوم انوشیروان ارجمند، بازیگر شخصیت اشعث کندی عقیده داشت زمانی کاری در سینما، تئاتر یا تلویزیون ماندگار می شود که تمام تیم با هم دلی، صمیمیت و یکدلی و یکپارچگی کنار هم کار می کنند. «خیلی ها هستند که دنبال مسائل مادی هستند و هرکاری را به خاطر مسائل اقتصادی انجام می دهند، اما تمام عوامل این پروژه را کارگردانان گرفته تا بازیگران، تصویر، طراحان صحنه و لباس و گریم و... همه به دنبال یک اتفاق بودند تا یک حرکت ماندگار در سریال سازی تاریخ این مملکت بر جا بماند.

ارادت تمام عوامل این پروژه به مولا علی (ع) باعث شد که یکدل و صمیمی تنها به موفقیت کار فکر کنند و دوست داشتند که در این اتفاق سهیم باشند. من نقش اشعث کندی را بازی کردم و فکر می کنم این سریال از آن دست آثاری بود که کارگردانش با هوش و ذکاوت خاص بازیگران را به درستی برای نقش های اصلی کار انتخاب کرد. اگر دقت کرده باشید، تمام بازی ها در این سریال خوب و قابل باور بود و هرگز تماشاگر از کار فاصله نمی گرفت.»

خلاف جهت رودخانه


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

لحظه به لحظه کار در سریال «امام علی (ع)» برای عنای بخشی، بازیگر نقش ابن ذهب خاطره بوده است. «دلیل ماندگاری این مجموعه قبل از هرچیز قلم توانای آقای داود میرباقری بود که همه به آن اذعان دارند و پس از آن ها حس همکاری و همیاری عوامل بود که با خلوص نیت در شرایط سخت آن مجموعه فعالیت می کردند. سریال «امام علی (ع)» از آن جا که با نام مولا علی (ع) مانوس بود و مردم کشور ما با یک علاقه خاص و ارادت به ایشان سریال را دنبال می کردند، همیشه در اذهان باقی می ماند. اصلا نام مولا حال و هوای خاصی را به مردم ایران می بخشد.

یادم می آید در سریال من دیالوگی علیه مولا داشتم که هرگز نمی توانستم آن را ادا کنم. یک جورهایی هرطور با خودم کلنجار رفتم، نمی توانستم آن جمله را بگویم. جمله این بود «ما به روی علی شمشیر خواهیم کشید.» این مسئله را با داود میرباقری در میان گذاشتم. او مرا در آغوش کشید، دلداری ام داد و گفت چاره ای نیست تو بازیگری و باید این جمله را به نحوه احسن ادا کنی.»

کاراکترهای ماندگار سریال امام علی (ع)

•    مالک اشتر

ذوالفقار علی(ع) هنوز در نیام است

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

در تقدیر سرداران مرگ حرف اول زندگی است. می خواهم با یک اسب و شمشیر به مصاف دنیایی بروم که به وسوسه هزار شیطان تقدیر خود را عوض کرده است.

داریوش ارجمند احتمالا از آخرین ستاره های سینما و تلویزیون ایران با شمایل کلاسیک مردانه است. با زخمی پای چشم که برخلاف روایت تاریخ که ظاهرا دستاویزی برای تمسخر او بود، این جا به شکوه و زیبایی بیشتر چهره او کمک می کند و صدای کشیده و تمام قد استاد منوچهر اسماعیلی که مناسب نقش است. وقتی در مسجد کوفه در جدال تعیین خلیفه می گوید تکلیف کنید، یا آن جور که هاجرش را ضجه می زند در آستانه شهادت، یا آن طور که با خشم و حسرت از سرنوشت صفین می نالد که ما جنگ برده را باختیم.

من به تیرک خیمه معاویه می کوفتم که خنجر این جماعت از پشت خوردم. اولین حضور مالک در سریال به خاطره تصویر اولین نمایش حمزه در فیلم «محمد رسول الله» پهلو می زند. با آن ردای سیاه و سوار بر اسب که از دوردست می تازد و آخرینش که تمثیلی از جاودانگی است، وقتی خود بر خاک افتاده و نامه علی (ع) را چون بیرقی بالا نگه می دارد. ردای سیاهش اما در جنگ صفین- نبرد کلیدی و پر از کنایه داستان- به پیراهن رزم سفیدی تبدیل می شود. انگار که این نبرد رستاخیر مالک است.

معاویه وقتی دعای عمروعاص برای نابودی مالک را می شنود، به او می گوید گردن یل نخعی کلفت تر از ریسمان ارتباط تو با خداست. یل نخعی اما پیش همسرش اعتراف می کند که فقط یک قطره از اشک های علی (ع) بوده و همه آرزویش این بود که ای کاش قادر بودم علی (ع) را به روزگاری ببرم که مردمش قدر هم چون او را می دانستند. به شوخی می گویند داریوش ارجمند سال هاست که دچار خودمالک پنداری شده و حاضر نیست از آن نقش بیرون بیاید. راستش همین یک نقش می توانست برای کارنامه ارجمند کافی باشد. چه اشکالی دارد اگر سال ها در قامت مردِ مردان باقی بماند؟

سکانس انتخابی: در آستانه جنگ جمل. در آستانه برادرکشی و فامیل کشی. مالک می گوید سری به خیمه علی (ع) بزنید تا صورتش را سیلی خورده ببینید. علی (ع) امشب خون گریه می کند و بعد بر صورت خودش سیلی می زند و فریاد می زند که ای نفرین بر من. احساس در تمام اجزای صحنه موج می زند.

•    جندب آزادی

درهم شکسته باد مکر ملحدان معاند


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

تصویری که از او به یادمان مانده، بعد از گردن زدن ساحر یهودی است. چشمان از کاسه درآمده عنایت شفیعی در نقش جندب که شمشیر خونینش را در دست دارد و رو به پیکر بی جان ساحر فریاد می زند کجاست مسیحا دمت. کو اژدها عصایت؟ برخیز. شروع تکان دهنده سریال تا حد زیادی مدیون نقش آفرینی شفیعی و کاراکتر جندب است که موقعیت و گره ابتدایی داستان را شکل می دهد که، اسارت او و شورش قوم ازدیان و قتل دینار است که به برکناری ولید و در ادامه شورش علیه عثمان می انجامد. بار مرگ زندانباش- دینار- با او می ماند که خودش می گوید من بعد مجبورم جای دو تن زندگی کنم. داغت آتشی، بارت کوهی. آه دینار برادرم.

سکانس انتخابی: در جنگ جمل. او در مقابل هم قوم ازدی خویش در جبهه مقابل قرار می گیرد. استوار و مصمم در نبرد تن به تن او را که در قسمت های آغازین برای نجاتش همت کرده بود، از پای در می آورد. برخلاف صحنه مشابهی در فیلم «محمد رسول الله» در جنگ بدر که حمزه از نبرد پدر و پسر در دو سو ممانعت می کند. این جا اما میرباقری گستاخانه و با شجاعت مفهوم پیمان و دین را اولی بر همه چیز می داند. جندب خودش گفته بود سرافرازی ازدیان یا سربلندی مسلمین؟

•    عبدالله بن مسعود

بر قبایل وحشی باطتنتان امامت کنید


او پیوند آخرین نشانه های دوران پرشکوه پیامبر با دوران ماقبل علی (ع) است. ولید درباره او می گوید کسی که کفش پیش پای محمد جفت کند و پرده دار حمامش باشد، مرد کمی نیست. اگر من هم مقام او را داشتم، آدم ترسناکی می شدم. جمشید مشایخی، اما روحانیت والامقام شیخ کوفه را به شکل یکه ای درآورده. مردی که اهمیت بیعت را به عنوان وفاداری به دیگری و تقوا را به عنوان وفاداری به خود می داند.

سکانس انتخابی: هنگامی که قصد عزیمت از کوفه به مدینه را می کند. کوفه آخرین مرد بزرگش را از دست می دهد. شهر از مرد خالی می شود.


•    عمار

با این همه بیداد، ذوالفقار علی (ع) هنوز در نیام است


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

وقتی ذوالفقار علی (ع) در تمام طول سریال در نیام است و از مهم ترین نشانه های او که همان شمشیر معروفش است، به عمد تصویری نشان داده نمی شود، ذوالفقار علی علی (ع) در قالب عمار از غلاف بیرون می آید. از میان چشم های غم زده و صورت رنج کشیده سعید نیکپور و صدای این جا محزونِ بهرام زند. وقتی قرار است علی (ع) از زبان عمار سخن بگوید و در تمام تنهایی های او گوشه ای از تصویر، عمار شیفته وار به امامی که بیرون قاب نشسته خیره شده، پس وجهی از چهره اسطوره از قامت او بیرون می زند. در سریالی که فیلمنامه اش به نام خاری در گلو نوشته شده بود نه مثلا فاتح خیبر و بالاخره شکل اجرای شهادت عمار در صفین با لبی تشنه که خود تعزیه دیگری است.

سکانس انتخابی: هنگام پذیرش خلافت از سوی علی (ع). وقتی عمار اشک شوق می ریزد و به مالک می گوید یاد فتح مکه افتادم. وقتی بلال بر بام کعبه اذان زد.

•    ابوذر غفاری

امروز ابراهیمم در بتکده


ابوذر تنها در یک اپیزود از سیال حضور داشت. و یک اپیزود به تمام در اختیار او بود. در حالی که در مسیر داستان ظاهرا نقشی نداشت، اما مالک اشتر جایی به امیر اعزامی از سوی عثمان برای کوفه و در پاسخ به بهانه برادرکشی و آغاز جنگ از سوی آنان گفت: فراموش کرده اید که در صحرای ربذه مردی در خاک خفته که تا دنیا دنیاست، فریادش فراموش نخواهدشد؟ صحابه صفه و بادیه نشین تندمزاج و بی پروا از شام تا مدینه را روی پالان چوبی شتری هجرت می کند و تاج و تخت معاویه و مروانیان را با سخنان رادیکال خود به لرزه در می آورد.

او به همه مظاهر دوران بعد از پیامبر اعتراض دارد. درباره مسجدالنبی می گوید: آن مسجد دل را صفا می داد و این مسجد گور صفاست. میرباقری اما برای این پیرمرد چرک و اخمو تنها صحنه رمانس واقعی سریال را طراحی می کند. ماجرای عاشقانه بین او با بازی جواد خدادای و ام ذر با بازی فریده سپاه منصور در صحرای آخرالزمانی ربذه و فلاش بک شروع این رابطه عاشقانه در صحرا و ماجرای عقدی که با پیشنهاد زن آغاز می شود و قَبِلتُ را از دهان مرد می شنویم. در ربذه همسرش به او می گوید که معاویه مرا فرستاده تا انیس هم بمانیم و ابوذر در پاسخ می گوید پس معاویه هم اهل ثواب شده.

سکانس انتخابی: لحظه تبعید ابوذر به ربذه توسط مروان و بدرقه او توسط علی (ع) و عمار و مشتی که علی (ع) بر سینه مروان می زند و او را از اسب می اندازد. تنها جایی که ابوذر از ته دل می خندد و می گوید بدرقه علی (ع) مرا بس.

•    محمد بن ابابکر

من پیامبر دل چاک چاکِ علی ام


شاید اگر سریال «امام علی (ع)» 10 سال دیرتر ساخته می شد، باید بازیگری غیر از پرویز پرستویی را که هنوز سوپراستار سینمای ایران نشده بود، در نقش پسر خلیفه اول مسلمین می دیدیم. نقشی که احتمالا برای پرستویی اوایل دهه 70 چندان کوچک نبوده. هرچند که همان زمان هم شمایل بازیگری خویش، مردی با بغضی فروخورده را در ملاقات با خواهرانش عایشه و اسماء پیش از جنگ جمل به رخ می کشد و جوان رعنایی که قطام درباره اش می گوید دختران کوفه سر از پنجره بیرون انداخته اند تا افسانه او را به چشم ببینند. و مروان درباره اش می گوید پینه های دستش نقش شمشیر را دارند. او زبان تند علی (ع) است وقتی فریاد می زند: آنان که روی شن های روان طرح کاخ هزار در ریخته اند و در همسایگی نان و پیاز و تب و اسهال، در مطبخ خانه شان بره کباب شده بریان می کنند، دشمن علی اند.

سکانس انتخابی:
در میان شورشیان علیه عثمان، وقتی فرمان علی (ع) را می شنود که ضمانت عثمان کرده و شمشیر بر زمین فرو می کند و سیل شمشیرهایی که به پیروی از او از غلاف بیرون می آیند و تیغ بر زمین می کشند.
 
--------------------------------------------------------------------------

قهرمانان بیادماندنی رمضان

 
وب سایت جام جم سیما - محمد جلیلوند: هر ساله پیش از آغاز ماه مبارک رمضان تکاپوی زیادی در شبکه‌های مختلف تلویزیونی برای تولید برنامه‌های جذاب به چشم می‌خورد که همگی آنها در موضوعی به نام جلب رضایت مخاطبان اشتراک دارند.

قهرمانان بیادماندنی رمضان

در این میان مجموعه‌های تلویزیونی سهم عمده‌ای در جذب مخاطبان داشته و قابلیت تاثیرگذاری عمیق دارند. شخصیت های تاثیرگذار در سریال های ماه رمضان معمولا از جنس دیگری هستند و ترکیبی از معنویت و سیر و سلوک روحانی را با هم در خود دارند یا کاراکترهایی طنزگونه اند که خمیرمایه معنوی آنها در پایان مجموعه و با نتیجه گیری قصه عیان می شود. به همین مناسبت به چند شخصیت مرد جذاب و تاثیرگذار از میان مجموعه‌های ماه رمضان تلویزیون در یک دهه اخیر نگاهی می‌اندازیم.

صاحبدلان و سیدخلیل صحاف (1385)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

محمد حسین لطیفی در یکی از موفق‌ترین ساخته‌های تلویزیونی اش از قصه‌ای جذاب مبتنی بر روایات قرآنی بهره گرفته و دو برادر از دو طبقه مختلف را روبه‌روی یکدیگر قرار داده است. یک سو خلیل که زندگی ساده و آرامی دارد و در سوی دیگر برادری که مال حرام وارد زندگی‌اش شده و به‌هیچ وجه به هشدارهای خلیل هم گوش نمی‌دهد. خلیل از آن دسته شخصیت‌هایی است که براحتی می‌تواند به کلیشه همیشگی و آشنای مردان مسن مومن بدل شود اما لطیفی جلوی این کلیشه شدن را با یک سری ریزه‌کاری‌ها گرفته و آن را تبدیل به یک پیرمرد مومن جذاب و همدلی برانگیز کرده است.

شکل رابطه او با اهل خانه اش هم تابع دیانت و ایمان اوست که در بسیاری مواقع صبر پیشه کرده و خشمش را فرو می‌خورد. برای نمونه می‌توان به رابطه اش با نوه اش(دینا) در برابر ارتباط وی با پسر ناخلفش اشاره کرد. حضور حسین محجوب در نقش خلیل هم به کیفیت نقش کمک شایانی کرده و برجستگی‌های موجود در آن را پررنگ‌تر کرده است. وی برای نمایش آرامش درونی خلیل به چشمان خود متوسل شده و در حرکاتش بخصوص هنگام راه رفتن نیز آن را لحاظ کرده است. به همین دلیل هم صاحبدلان و قهرمانش همچنان در ذهن مخاطبان پس از نزدیک به یک دهه باقی مانده و جذابیت‌هایش را از دست نداده است.


اغما و دکتر طه پژوهان (1387)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

سیروس مقدم که گونه‌های مختلف را تجربه کرده این بار در اغما سراغ کارهای ماورایی رفته و داستانی جذاب را دستمایه کار خود قرار داده است. دکتر پژوهان که بتازگی همسرش را از دست داده و در زمره بهترین جراحان مغز و اعصاب به حساب می‌آید با ورود جوانی به نام الیاس که سال‌ها پیش بیمار دکتر بوده، متحول شده و تحت تاثیر القائات او در مسیر غلط حرکت می‌کند. شخصیت دکتر به ما نشان می‌دهد که هر آدمی هر لحظه در معرض لغزش بوده و می‌تواند تحت تاثیر شیطان قرار گیرد. مقدم بخوبی این موضوع را در اغما به روش خویش به تصویر کشیده و دست روی غروری می‌گذارد که در نهایت به پاشنه آشیل وی تبدیل می‌شود. امین تارخ نیز در نقش دکتر پژوهان بازی درخشانی از خود به نمایش گذاشته و بخوبی وجوه مختلف این شخصیت را به تصویر کشیده است بی آنکه در این مسیر به کلیشه‌ها پناه ببرد. البته در این بین نباید از بازی درخشان حامد کمیلی هم در نقش شیطان که در قالب جسم الیاس رفته بسادگی عبور کرد که تاثیر خوبی روی کار تارخ داشته است.


در مسیر زاینده رود و پهلوان بهزاد مصیب (1389)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

این مجموعه جذاب که هنگام پخش حاشیه هم کم نداشت مانند بسیاری از ساخته‌های تلویزیونی حسن فتحی پر است از شخصیت‌های جذاب و فکر شده که به خوبی مخاطب را با خود درگیر می‌سازد. یکی از آنها بهزاد مصیب کشتی‌گیر قدیمی است که برادرش به دست یک فوتبالیست مشهور در یک دعوا کشته شده و حال میان داغ دل خود و راضی کردن پدرش به انصراف از قصاص در نوسان است.

یک پهلوان واقعی که از دل تاریخ کشتی این مملکت برخاسته و در عین حال خود زخم خورده برخی دلالان حاضر در ورزش است. این شخصیت به گونه‌ای طراحی شده که کنشمندی‌اش روی سایر شخصیت‌ها سایه افکنده و داستان را به جلو حرکت می‌دهد. اوست که مشت گرکانی دلال را باز کرده و پرده از رازی برمی دارد که به قتل برادرش انجامیده است. مهدی سلطانی که از بازیگران و مدرسان برجسته تئاتر به حساب می‌آید در این نقش چنان ظاهر شده که تفکیک خود او از این شخصیت را دشوار کرده است. وی نیز مانند بسیاری از بازیگران بزرگ تاریخ کشورمان از چشمان نافذ خود بیشترین بهره را در انتقال حس گرفته و از حرکات اضافی در این باب جدا خودداری کرده است.


دودکش و فیروز (1392)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

مجموعه‌های کمدی هم سهم نسبتا زیادی در مجموعه‌های ماه مبارک رمضان دارند که مخاطبان بالقوه بسیاری نیز دارند. دودکش، ساخته محمدحسین لطیفی یکی از نمونه‌های موفق در این باب است که مخاطبان بالقوه این آثار را به فعل رسانده و یکی از پربیننده‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی سال‌های اخیر را رقم زده است. نصرت که کارگاه کوچک قالیشویی موروثی را می‌گرداند، شخصیت‌محوری دودکش است که در کار و زندگی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند و رفتارهایی کاملا برون‌گرایانه‌ای دارد.

استفاده از کلماتی همچون: «به ضرس قاطع، آمپاس و ...» به فیروز که مشخصا سواد زیادی هم ندارد، فرم جالبی بخشیده و تضادی را که لازمه کمدی است به وجود آورد.

بخش مهمی از موفقیت شخصیت فیروز به بازی فوق‌العاده متفاوت هومن برق نورد در این نقش بازمی‌گردد که در اجرای شوخی‌ها زمان‌بندی مناسب را کاملا رعایت کرده است.

برای مثال کافیست به مشاجره نه چندان جدی او با نصرت بر سر وام صندوق مسجد در حیاط آن اشاره کرد که فوق‌العاده از کار درآمده است.


میوه ممنوعه و یونس فتوحی(1386)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

حسن فتحی در این مجموعه که آن را با نگاهی به داستان مشهور شیخ صنعان ساخته، شخصیتی به نام حاج یونس فتوحی دارد در طول 28 قسمت کار دچار تغییرات زیادی شده و میزان ایمانش سنجیده می‌شود.

مرد مومن تاجری که در صنف خود خوشنام بوده و اطلاع زیادی هم از نوع فعالیت‌های اقتصادی پسر بزرگش (جلال) ندارد تا این‌که با دختر کارخانه‌داری ورشکسته (هستی شایان) آشنا شده و به او علاقه‌مند می‌شود. حاج‌یونس هم مانند بسیاری از انسان‌ها هنگامی دچار تزلزل می‌شود که غرور سراپایش را گرفته و بی‌جهت مانع ازدواج دخترش با خواستگار هنرمندش می‌شود.

انتخاب علی نصیریان برای ایفای این نقش بهترین تصمیم ممکن بوده که وی نیز در اجرای آن سنگ تمام گذاشته است. او بخوبی فراز و فرودهای این شخصیت را به تصویر کشیده و در این راه از تمامی تجربیات چند ساله‌اش بهره گرفته تا مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.


سی‌امین روز و سیاوش (1390)

در بسیاری از مجموعه‌هایی که به مناسبت این ماه ساخته و روانه آنتن می‌شوند عمدتا به مضامین اخلاقی برمی خوریم که علاوه بر سرگرم کردن مخاطبان پیامی هم برای آنها دارد. سی‌امین روز ساخته جواد افشار از نمونه‌های قابل اعتنا در این رابطه است که از شخصیت محوری خوبی به نام سیاوش سود می‌برد.

پسر جوانی که در یک نزاع جمعی به اتهام قتل دستگیر و محاکمه شده و به اعدام محکوم می‌شود هنگام اجرای حکم، طناب دار پاره شده و زندگی دوباره‌ای به او داده می‌شود. سیاوش که استعاره‌ای از سیاوش اسطوره‌ای شاهنامه به حساب می‌آید در 30 روزه ماه رمضان در راه کشف حقیقت گام برداشته و در این مسیر به حقایقی دست می‌یابد که مخاطب را بیش از پیش به وی نزدیک می‌کند. هومن سیدی انتخاب هوشمندانه‌ای برای ایفای نقش فوق بوده که بخوبی از عهده ایفای آن برآمده و بازی‌اش به اصطلاح از نقش بیرون نمی‌زند.


متهم گریخت و هاشم آقا (1384)

رضا عطاران در مجموعه‌های تلویزیونی خود همواره روی یک نکته مانور داده و آن هم چیزی جز خلق شخصیت‌های ملموس و آشنا برای مردم نبوده است. او که نگاه دقیق و ریزبینانه‌ای به جامعه خود دارد، شخصیت‌هایش را از دل همین جامعه گرفته و آن را با علایق خودش تلفیق می‌کند. به همین دلیل هم شخصیت‌های خلق شده در آثارش به ماندگاری در ذهن مخاطب رسیده و اغراق شده جلوه نمی‌کنند.

هاشم آقای متهم گریخت یکی از نمونه‌های درخشان در این رابطه است که فوق‌العاده از کار درآمده و مخاطب را تا آخر با بدشانسی‌های وی همراه می‌سازد. اگزوزساز بی‌پولی که در شهری کوچک نزدیک تهران زندگی و با اصرار خانواده‌اش به تهران کوچ می‌کند.

هاشم آقا هم مانند ویرجیل در فیلم پول رو بردار و فرار کن ساخته وودی آلن یک بدبیار تمام عیار است که به محض پا گذاشتن به تهران انواع بلاها بر سرش نازل شده و با سادگی تمام گرفتار آنها می‌شود.

سیروس گرجستانی انتخاب حیرت‌انگیزی برای ایفای این نقش بوده که در نگاه اول بسیار دور از آن به نظر می‌رسد اما با هنرمندی تمام و بهره‌گیری از راهنمایی‌های رضا عطاران در مقام کارگردان موفق به اجرای آن به بهترین شکل ممکن شده است. البته در این بین نباید طراحی گریم و لباس ساده اما کاملا تاثیرگذار کار را فراموش کرد که مکمل‌های خوبی برای بازی درخشان سیروس گرجستانی بوده‌اند.

یاد این سریال های ماه رمضان بخیر!

 
  در روند تبدیل ماه رمضان از یک ماه سنگین و غم انگیز به یک ماه شاد و مفرح، بی گمان تلویزیون نقش پر رنگی داشته است، از همان سالی که تلویزیون تصمیم گرفت مجموعه های نمایشی را جایگزین برنامه های مذهبی و رسمی نظیر؛ سخنرانی و وعظ و دعا و... کند، شکل این ماه در باور جمعی مردم دچار تغییر شد، بعد از این تحول در سیما ، سینما هم تکانی به خود داد از فصل قبلا مرده ی اکران فرصتی برای تنوع در گیشه ساخت و به تاثیر از رسانه های فرهنگ ساز ماه روزه داری به جایگاه بهتری در میان مردم رسید در این یادداشت چند مجموعه ی نمایشی خاطره انگیز سالهای گذشته را مرور می کنیم و بعد از آن در مروری کوتاه آثار نمایشی رمضان امسال را بررسی می کنیم.

گمگشته – رامبد جوان

سریال های ماه رمضان

«گمگشته» از لحاظ کیفی اتفاق خاصی نبود، اما به نوعی شروع نهضت سریال های بعد افطار بود، سریال هایی که در بهترین زمان ممکن نمایش داده می شوند و اگر اندکی واجد کیفیت باشند، مخاطب تلویزیون را که بعد از افطار نای تکان خوردن ندارد، میخکوب می کنند، سریال نه داستان تازه ای داشت (جا به جایی دو نفر در دو موقعیت متفاوت با ظاهری مشابه) نه اجرای خیلی قدرتمندی ، با توجه به روح معنوی جاری در ماه رمضان این مجموعه سرشار از آموزه های اخلاقی بود که بعضی اوقات گل درشت میشد ، گمگشته در کارنامه ی رامبد جوان جایگاه خاصی ندارد، اما در سیمای جمهوری اسلامی شروع یک دوران است.


او یک فرشته بود – علیرضا افخمی

سریال های ماه رمضان

«او یک فرشته بود» هم شروع کننده یک جریان بود ، شروع سریال های "ماورایی" را می توان مربوط به کار علیرضا افخمی دانست، مجموعه ای که در زمان خود خیلی پربیننده شد؛ سوژه تازه بود و با باورهای ذهنی مردم همخوانی داشت، روند تحول شخصیت ها هم قابل باور بود. هر چند پاشنه ی آشیل کار را می توان نداشتن "منطق روایی" دانست ، قطب های مثبت و منفی سریال به خوبی پرداخت شده بودند ،کارگردان در بازی گرفتن از بازیگرانی چون: حسن جوهرچی شجاعت به خرج داده بود و او را در غالب جدیدی گذاشته بود، در ضمن مضمون سریال به شدت با فضای ماه رمضان همخوانی داشت، گرچه که او یک فرشته بود مخاطبش را بیشتر در سکانس های شبه ماهواره ای اش جذب می کرد، اما به هر حال شروع یک جریان بود که بعدتر اغما و ملکوت و..را در همان فضا مشاهده کردیم.


خانه به دوش ، متهم گریخت – رضا عطاران

سریال های ماه رمضان

طنزهای ماه رمضان را می توان به نام عطاران سند زد ، او در «خانه به دوش» با بهره گیری از بازیگرانی مثل : حمید لولایی و علی صادقی موفق شد، لحظات مفرحی را خلق کند که در پشت ظاهر کمیک خود نگاهی انتقادی به مضامینی همچون؛ اختلاف طبقاتی ، فقر ،اشتغال ، مفاسد اقتصادی و...داشت ، عطاران همین لحن را در «متهم گریخت» ادامه داد، این بار با تغییر نسبی تیم بازیگران و پرداخت به مهاجران شهرستانی پایتخت، باز هم موفق شد مخاطبش را جذب کند. ارائه ی چهره هایی جدید همچون احمد پور مخبر باعث شد تازگی کار حفظ شود، اما ساختار سریال همان ساختار خانه به دوش بود، با همان المان ها،موسیقی تیتراژ متناسب با فضای کار یک بار با صدای امیر حسین مدرس بار دیگر صدای محسن نامجو رنگ دیگری به تیتراژها ی خلاقانه ی سریال های عطاران می زد ، طنز این دو سریال به ذات خود نزدیک بود، لبخند به لب می آورد اما نه یله و رها بلکه خنده ای تلخ و از سر درد.


میوه ممنوعه – حسن فتحی

سریال های ماه رمضان

داستان «میوه ممنوعه » تازگی نداشت، اما قدرت بالای اجرا چه در کارگردانی و چه در بازیگری، موفق ترین ملودرام ماه رمضان های تمام سالهای گذشته را رقم زد ، علی نصیریان ،امیر جعفری ،هانیه توسلی ،گوهر خیر اندیش، در پرداخت کاراکترهای خود خیلی خوب بودند، موسیقی سریال با صدای خواجه امیری برای خودش هویتی مستقل پیدا کرد ،دیالوگ ها با وجود ممتنع بودن به سبب آنکه آهنگین بودند در زبان مردم جاری شد، همچنین سریالی که پر از مولفه های اخلاقی بود، هرگز مخاطب را پس نزد و موفق شد پیامش را به خوبی مستتر کند ، پیرنگ کار حول موضوعی بود که بارها پرداخت مبتذلی از آن شده اما هوشیاری حسن فتحی باعث شد سریال وزین بماند هر چند که پایان بندی کار بیشتر در جهت شاد بودن مخاطب طراحی شده بود و کمی از فضای رئال کار فاصله داشت.


بزنگاه – رضا عطاران

سریال های ماه رمضان

«بزنگاه» رئال ترین کار عطاران بود و البته تلخ ترین طنز او ،معتاد داستان او آنقدر خوب پرداخت شده بود که سریال در اواسط کار دچار تلاطم شد تا مرز توقیف پیش رفت، بعد از آن هم عطاران در تلویزیون آفتابی نشد، گویی سریال سازی او برای مدیران سیما هزینه داشت! اما دلیل اصلی ذکر کردن نام این سریال در فهرست، مروری بر جنجالی ها بود ، بزنگاه آغاز جنجال های مجموعه های تلویزیونی در این ماه بوده است ، «خداحافظ بچه» به دلیل آنچه که بد آموزی تلقی میشد، دیگر جنجالی این ماه بود؛ سریالی که خیلی مخاطب را دست کم گرفته بود و هیچ منطقی در فیلمنامه نداشت، با سکانس های جنجالی و پر افت و خیز، داد خیلی ها را در آورد ،پارسال هم «هفت سنگ» به شکل دیگری جنجالی شد ، پس از پخش چند قسمت از سریال و در حالی که شاید سازندگان گمان نمی کردند در عصر ارتباطات! آنقدر راحت و سریع دستشان روشود ، نسخه ی آمریکایی سریال دست به دست شد و کپی برداری  این مجموعه را با چالش مواجه کرد.


دیگر آثار

سریال های ماه رمضان

بودند آثاری مثل «پنجمین خورشید» که بیشتر از آنچه که تحول ایجاد کند مایه ی خنده بود سریال در طرح داستان الکن بود و از پایه واساس دچار ضعف های مفرط بود از بازیگری تا فیلمنامه ، اغما و ملکوت که گرته برداری ضعیفی از (او یک فرشته بود) بودند ،«دود کش» که در جذب مخاطب خوب بود و با استفاده از تضاد مابین برق نورد و تشکر جزو خوب ها بوده است ،«صاحبدلان-محمد حسین لطیفی» که از بهترین های ماه رمضان بوده چه در طرح داستان چه در اجرا و...نام هایی که در ذهن من نمانده است.


و اما امسال ... (ماه رمضان 94)

سریال های ماه رمضان

مدیران تلویزیونی امسال مطمئن ترین و کم ریسک ترین راه را انتخاب کرده اند ، پخش سری جدید سریال هایی که در گذشته پر مخاطب بوده اند حداقل در دو شبکه ی یک و سه ، نشان می دهد که مدیران سیما به هیچ وجه نمی خواهند باکس بعد از افطار را از دست بدهند، شبکه ی یک با انتقال سریال نوروزی محبوب سه سال گذشته اش ؛ «پایتخت 4» به نظر از همین حالا برنده ی رمضان امسال خواهد بود، به شرط آنکه گره افکنی های داستان به قوت خودش باقی باشد و سریال به تکرار نیفتد، شبکه ی 3 هم با پخش سری دوم سریال پر مخاطب «دردسرهای عظیم» در پی جذب مخاطب است، در مورد این مجموعه هم شرط موفقیت ایجاد "کشش " در داستان است؛ بازی دوسویه ای است از طرفی مخاطب به سبب آشنایی با فضا و کاراکترها به سرعت ارتباط برقرار می کند، از طرفی احتمال تکراری شدن ودلزدگی بیننده وجود دارد ، در مورد شبکه ی دو هم مجموعه ی «گاهی به پشت سر نگاه کن » به کارگردانی مازیار میری آماده ی پخش شده است، این سریال با حمایت از تولید داخلی و نخبگان ساخته شده است. با بازی بازیگرانی همچون : امین تارخ ، هدایت هاشمی ،الیکا عبدالرزاقی و ... امیدواریم که جذاب شده باشد.
 
 -----------------------------------------------------------------------------------
 

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!



مجله همشهری جوان: انگار از همان زمانی که تولید یک سریال رمضانی استارت می خورد، دستورالعملی به نویسندگان داده می شود که یادشان باشد در کنار همه کاراکترهای ریز و درشتی که خلق می کنند، یک کاراکتر کاملا مثبت هم بگذارند.

انگار اگر چنین کاراکتری در سریال های رمضانی نباشد، کار جلو نخواهد رفت. حالا مشکل با این مثبت بودن این کاراکتر نیست، مشکل اینجاست که این قبیل کاراکترها با خوب بودن بیش از حدشان و پیام ها و پند و اندرزهایشان آدم را به مرز جنون می رسانند. تعداد این کاراکترها کم نیست، اما چندتایشان خیلی تابلو بودند، یادتان هست؟ اصلا از آخر شروع می کنیم.

پریوش نظریه

مدینه/ مدینه


فقط دو تا بال کم داشت که رو کتف هایش چسبانده شود تا جنسش جور باشد. آخر یک آدم این قدر خوب می شود و این قدر همه چیزش درست و حسابی است، دریغ از یک مشکل کوچک. بابا تو چرا این قدر خوب بودی.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


مهرداد ضیایی

آقا محمدجواد/ مادرانه


وقتی لباس سفیدش را می پوشید، دیگر خود خود فرشته بود. او هم از همان رومخ ها بود که همه چیز را تمام و کمال داشت.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


فریبا کوثری

ریحانه/ سقوط یک فرشته


در سقوط یک فرشته همه شخصیت های اصلی ماموریتشان این بود که بروند روی مغز مخاطب، اما فریبا کوثری در این کار کت همه را از پشت بسته بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


پروانه معصومی

آفاق/ ملکوت


پروانه معصومی تاالان چندین و چند بار نقش مادر و همسر مهربان را بازی کرده اما در ملکوت درصد این مهربانی با دیالوگ های گل درشتی که می گوید، بالاست.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


افسانه بایگان

نرجس/ روز حسرت


همسر فرامرز قریبیان و مادر پوریا پورسرخ بود. هم در خارج از خانه آدم موفقی بود، هم در منزل یک همسر فداکار. وقتی درباره عشق و خانواده حرف می زد، انگار در حال کنفرانس دادن در دانشگاه بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


پوریا پورسرخ

حامد/ شکرانه


جوان اول رومخ هم داشتیم در این سال ها. پسر جوانی که بابای ثروتمندش مامورش می کند برود تاجیکستان دنبال پیداکردن فک و فامیلش؛ پسری که اصلا چشم به مال و ثروت پدر پولدارش نداشت و کلا آدم مطیع و سر به راهی بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!
----------------------------------------------------------------------------

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

 


هفته نامه همشهری جوان: زمانی که قرار شد ساعت پخش خندوانه از 23 به 19:30 منتقل شود، انتقادهای زیادی به آن صورت گرفت. خیلی ها معتقد بودند برنامه ای شاد به سبک و سیاق خندوانه مناسب این ساعت از روز نیست و مردم یک ساعت مانده به افطار، دلشان نمی خواهد برنامه ای تا این حد شاد تماشا کنند. دو روز بعد از شروع طرح شاد بودن قبل از افطار به جای القای غم و اندوه، بدجوری جواب می دهد. نظرات ریز و درشتی منتشر شد از اینکه مردم دیگر دلشان نمی خواهد و خوشحالند که دم افطار می توانند بخندند. حالا خندوانه به یک جور ساختارشکن برنامه های رمضانی بدل شده و طبیعتا از سال های بعد، خیلی ها سعی می کنند به سبک و سیاق، رامبد جوان، برنامه های شاد برای آن مناسبت تولید کنند. درباره این ساختار شکنی با رامبد جوان گفت و گو کرده ایم.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

تا قبل از امسال، باور خیلی از برنامه سازان ماه رمضان این بود که برنامه های قبل از افطار باید جدی، سنگین و با رگه هایی از اندوه همراه باشد. بعد از اینکه ماه عسل به میدان آمد و به موفقیتی هم دست پیدا کرد، برنامه سازها خیال کردند الگوی اصلی همین است و باید سعی کنند برنامه هایی را شبیه به آن بسازند. به همین دلیل هم هرسال انواع و اقسام برنامه رمضانی تولید شد که تفاوت چندانی با هم نداشتند. امسال با آمدن ساعت خندوانه به قبل از افطار، یک جورهایی این ساختار شکسته شد و مردم فهمیدند می شود موقع افطار هم برنامه شاد دید و نیازی نیست که حتما با غم و غصه سر سفره بنشینند.


به نظرم این مساله هیچ وقت به شکل قانون وجود نداشته، شاید یک عادت بوده یا یک جور قرار ناگفته و نانوشته که مثلا قبل از افطار باید ذهن تماشاچی به سمت فضای بیشتر درونی و توام با غم هدایت شود، ولی واقعیت این است که شادی مترادف با فضای بیرونی و غیروحانی نیست. ما بهرحال در خندوانه از زبان کارشناس های مذهبی، استادهای رشته های مختلف، پزشکان و... این را شنیده ایم که شادمانی، واجب ترین رفتار و مطابق با حال و هوای بشری است. وقتی که ماه رمضان، ماه شادی و جشن است و سرور درونش وجود دارد، خب این بدیهی است که غیر از شب های قدر، مابقی شب ها، شب های جشن هستند. پس باید در این شب ها شادی کرد.

موقعی که تصمیم گرفتید خندوانه را از ساعت 22 به قبل از افطار بیاورید، اصلا فکر می کردید چنین اتفاقی با موفقیت رو به رو شود؟

تصمیم اینکه زمان پخش خندوانه به قبل از اذان مغرب منتقل شود، تصمیم مدیریتی بود؛ یعنی آقای پورمحمدی معاون سما و دکتر کرمی مدیر شبکه نمایش، با هم تصمیم گرفتند که به آن ساعت منتقل شود و ما هم خیلی موافق بودیم، چون به هرحال نظرمان این بود که مردم روزه دار، مخصوصا در شرایط کنونی که زمان روزه داری بسیار طولانی است و روزهای گرمی را در پیش داریم، با تماشای این برنامه دم افطار شاد و سرحال و قبراق شوند و با خوشحالی افطار کنند. به نظرمان تصمیم بسیار درستی بود و ما هم از آن حمایت کردیم. فکر می کنم اتفاق خوبی هم افتاده. می بینیم که بیننده های خندوانه، شادمان به استقبال اذان مغرب و افطار می روند و خب این خیلی هم خوب است.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

فکر نمی کردید شاید ذات چنین برنامه ای با حال و هوای روزه داران در ساعات پایانی روز همخوانی نداشته باشد؟ یا اینکه مردم به فضای آرام قبل از افطار که طی سال ها به آن عادت کرده اند و شاید برنامه ای تا این حد شاد و پرخنده را در آن ساعات پس بزنند؟ به هر حال شاید خیلی ها بعد از 16 ساعت روزه داری، دیگر حال اینکه بنشینند و چیگو چیگو گوش بدهند نداشته باشند.


شبکه های تلویزیونی تنوع دارند. مردم این امکان را دارند که شبکه ای را با یک برنامه به خصوص انتخاب کنند. کسانی که دلشان می خواهد برنامه ای با حال و و هوای محزونتر تماشا کنند می توانند شبکه دیگری را تماشا کنند. کسانی که تصمیم می گیرند حال و هوای شادتری داشته باشند برنامه ما را انتخاب می کنند. به نظرم این تصمیم بسیار درست مدیریتی است که کاری کنند تا در یک مناسبت به خصوص در تلویزیون تنوع برنامه وجود داشته باشد. اجازه بدهید تماشاچی ها هرکدام بنا بر تمایلشان برنامه های مورد علاقه شان را تماشاکنند؛ یعنی تماشاچی را وادار نکنند به اینکه از میان چند برنامه مشابه، دست به انتخاب بزند.

از طرف مدیریت تلویزیون یا شبکه نسیم محدودیتی برایتان وجود نداشت که با توجه قرار گرفتن برنامه در این ساعت به خصوص باید یک مقدار تغییر در کار به وجود آورید؟ مثلا دوز شادی را  کمتر کنید یا مثلا المان خاصی به دکور اضافه کنید؟


نه، اصلا چنین چیزی وجود نداشت.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

یکی از ویژگی های برنامه های ماه رمضان که معمولا هرسال تکرار می شود، ایجاد طرح های تکریم نیازمندان، سرزدن به مراکز خیریه، جمع آوری کمک و... است. تمام این برنامه ها با حالتی حزن انگیز، آهنگ هایی غمگین و در یک کلام «سیاه» با این مسائل رو به رو می شوند. در صورتی که خندوانه از ابتدای ماه رمضان، به این مراکز سر زده، در طرح جمع آوری کمک شرکت کرده و... اما در هیچ کدام اثری از ناراحتی و اندوه دیده نمی شود. درواقع خندوانه با یک نگاه جدید و شاد با تمام این عناصر غمبار رو به رو شده.


رسالت برنامه ما ایجاد و یادآوری شادی برای مردم است. پس طبیعی است که خندوانه هرجا برود باید این رسالت را رعایت کند. اگر می رود پیش بچه های بدسرپرست و بی سرپرست باید طبق همین اصل پیش برود و... خلاصه در شرایطی باید رسالتش را حفظ کند.

خندوانه حتی در مواجهه با مسئله شهادت یا رویارویی جانبازان هم به شیوه دیگری عمل می کند. طوری که از مرور این اتفاق ها، یک جور حس خوشایند به مخاطبان دست می دهد.

زمانی که شهدای غواص ما داشتند وارد وطن می شدند دوربین خندوانه تنها دوربین از میان برنامه های تلویزیونی بود که که در نقطه صفر مرزی این ورود را ثبت کرد. هیچ برنامه دیگری دوربینش آنجا نبود. ما این حال و هوا را نشان دادیم که آنها چطور به وطنشان برگشتند. روزی هم که تشییع می شدند، باز یک گزارش گرفتیم و نشان دادیم. خندوانه می خواهد بگوید حالتان خوب باشد. ما حتی به غم انگیزترین چیزها از جنبه افتخار و شوری که آفریده اند، نگاه می کنیم. این یک اتفاق بزرگ ملی است و ما با رعایت احترام سراغ آن می رویم، چیزی که به تماشاچی منتقل می شود یک افتخار با عرق ملی است، چون تمام این حرف ها را از ته دلمان می زنیم، کاملا براساس اعتقاد تیم شکل می گیرد و به هیچ عنوان جنبه سفارشی درونش وجود ندارد، آن لحظه حزن انگیز هم با یک حال و هوای توام با افتخار به تماشاچی منتقل می شو. تا جایی که آدم احساس می کند دلش می خواهد به پای این شهدای بلندمرتبه بلند شود. این را یادآوری می  کنیم که حضور آنها، جنگ، دفاع، حضور لحظه به لحظه شان در میدان نبرد و شهید شدنشان باعث شده که ما الان بتوانیم شادی کنیم.

ما می گوییم باید شاد باشیم و حال و هوای افتخارآمیز و غرورآمیز به واسطه حضور آنها داشته باشیم. ممکن است بغض کنیم و حتی اشکمان هم در بیاید، اما همین اشک هم به شادمانی منتج می شود. همین طور وقتی پیش بچه های معلول یا دارالتادیبی می رویم، خب آنها که خودشان یک غم بزرگ دارند، اگر قرار باشد ما هم آن غم را برای آنها تشدید کنیم که دیگر واویلا می شود؛ این شیوه یک اشتباه مطلق است. این خیلی بد است که ما برویم پیش آنها و بگوییم مردم ببینید اینها چقدر گناه دارند؛ چقدر نیازمندند! حالا بیایید به آنها کمک کنید. این رویکرد یعنی دست گذاشتن روی احساسات مردم.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

بله شیوه ای قدیمی که هنوز هم برنامه های مختلف تلویزیون اصرار دارند از آن استفاده کنند.


جالب است برایتان بگویم بعد از اینکه آن آسایشگاه را در مشهد نشان دادیم، یک خانم آمریکایی به ایران آمده، رفته مشهد و به آنها کمک مالی بسیار زیادی کرده. وقتی از او پرسیده اند از کجا با این مرکز آشنا شده اید؟ گفته من خندوانه را در آمریکا دیده بودم و آدم. در صورتی که ما در هیچ بخشی از این گزارش، ناله نکرده بودیم.

اما به قول شما آن قدر نمایش این مراکز همیشه همراه با آه و ناله و فضای غمبار همراه بوده که شاید خیلی ها انتظار نداشته باشند خندوانه هم سراغ این سوژه ها برود؛ مثلا شاید احساس کنند خندوانه فقط مسوول ایجاد شادی است و باید این جور مسائل را به همان برنامه ها بسپارد.

ما می گوییم شادمانی مال همه است: نه به جنسیت ربط دارد نه به قد نه صنف و نه هیچ چیز دیگر. شادمانی مال بشریت است. وقتی می گوییم همه مردم ایران باید شاد باشند، حالا بیماران، سربازها، سالمندان، معلولان، فقرا، بی سرپرست ها، ثروتمندان، دکترها و... همه درونش هستند. ما اگر آنها را ندید بگیریم به نظرم خندوانه تا حدودی از ابعادش را گم می کند.

درواقع می شود گفت خندوانه از رمضان امسال، ساختار جدیدی را برای برنامه های قبل از افطار پایه گذاری کرد و جنبه دیگری از معنویت را به مردم نشان می دهد. اینکه می شود همه این حرف ها را در قالب خنده و فضایی شاد، طوری بیان کرد که اثرگذاری بیشتری هم داشته باشد. یک جور ساختار شکنی که می تواند از این به بعد تعریف برنامه هایی از این دست را عوض کند.

کاملا؛ به نظرم پیشرو بودن در برنامه سازی همین است. خندوانه دارد تلاش می کند پیشرو عمل کند،  چه از نظر زاویه نگاه و چه به لحاظ ساختار، موسیقی، رنگ و... کلا سعی می کند ایده هایی داشته باشد که آن ایده ها جای تازه ای را در ذهن تماشاچی باز کنند.
---------------------------------------------------------------------



اظهارنظر هنرمندان درباره شبکه‌های اجتماعی

 
روزنامه آرمان: متاسفانه این روزها شاهد اتفاقات ناخوشایندی در فضای مجازی هستیم. در این هفته قصد داریم بخشی از مطالب صفحه آخر روزنامه را به این موضوع اختصاص دهیم تا همه در کنار هم، شاهد فضایی امن‌تر و اخلاقی‌تر باشیم، به همین دلیل این موضوع را با برخی از بازیگران سینما و تلویزیون مطرح کردیم و نظر آنها را در این‌باره جویا شدیم.

بهاره رهنما:
به نظرم هیچکس دوست ندارد رفتاری کند که دیگران به او توهین کنند، اما اغلب مواقع این توهین بدون اینکه خطایی از سوی ما صورت گرفته باشد رخ می‌دهد که این موضوع جای نگرانی دارد و امیدواریم که این مشکل هرچه زودتر حل شود.

کوروش تهامی: من تازه وارد اینستاگرام شده‌ام، آن‌هم به اصرار و سفارش دوستان، که راه ارتباطی با مخاطبان است و خوشبختانه هنوز این اتفاق شامل حال بنده نشده اما متاسفانه گاهی وقت‌ها برخی به خودشان اجازه می‌دهند که قضاوت‌هایی کنند که از سر انصاف نیست و ما همیشه بزرگ‌ترین لطمه‌ها را از همین مسائل خورده‌ایم؛ چون همیشه فراموشکار بوده‌ایم و عادت داریم تا بلایی سر خودمان نیاید از عمق آن فاجعه بی‌خبر باشیم، متاسفانه اغلب برخورد نادرستی می‌کنیم یا با اظهارنظر اشتباه، به افراد توهین می‌کنیم، شاید بعدا پشیمان شویم چون در لحظه و  بر اثر یک اتفاق واکنشی لحظه‌ای نشان داده‌ایم.

فریدون آسرایی:
در مدتی که در فضای مجازی حضور دارم حتی یک نفر هم در صفحه من بی‌احترامی یا از لغت و واژه زشتی استفاده نکرده است؛ ظاهرا چنین به نظر می‌رسد که من خیلی خوش شانس هستم، اما اگر این اتفاق برای ما رخ نمی‌دهد، به این معنا نیست که وجود ندارد و به نظرم رسانه‌ها باید در این زمینه پررنگ‌تر و فعال‌تر عمل کنند.

رویا میرعلمی: پدیده‌ای که این روزها در فضای مجازی رخ می‌دهد به هیچ عنوان ارتباطی با هنرمندان ندارد و برای حل آن معتقدم تنها می‌توانیم فرهنگ‌سازی کنیم و مشترک شدن در شبکه‌های اجتماعی، حضور در دنیای مجازی، فرهنگ احترام به هم نوع و احترام به افکار و عقاید دیگران را آموزش دهیم.

شهره سلطانی: به نظر من رخ دادن چنین اتفاقی به‌خاطر حضور بازیگران و هنرمندان نیست. انتقاد کردن و منتقد بودن در ذات انسان‌ها نهفته است و همه دوست دارند اتفاقات پیرامون خود را نقد کنند اما بدبختانه این نقد گاهی به شکل توهین صورت می‌گیرد که به فرهنگ و ادبیات افراد بستگی دارد و یافتن راه‌حل برای آن ساده نخواهد بود.

 


هنرمندان در دست‌ انداز شبکه‌ های اجتماعی

 
روزنامه شهروند: شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی این روزها بیش از پیش وارد تار و پود زندگی مردم شده‌اند و چهره‌های سرشناس هم از این قاعده خارج نیستند.

اگر تا چند‌ سال قبل مخاطبان تنها از مجرای رسانه‌های رسمی و به شکلی یک طرفه در جریان وقایع و اتفاقات زندگی شخصی و کاری هنرمندان قرار می‌گرفتند، این روزها هنرمندان در عرصه‌های مختلف با عضویت در شبکه‌های اجتماعی مختلف و متنوع به شکل مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنند.

نظرات و علایق خود را با هوادارانشان در میان می‌گذارند و از آنها به شکل مستقیم بازخورد می‌گیرند. از آن طرف هواداران همیشه باید منتظر گفت‌وگوی چهره‌های محبوبشان در روزنامه‌ها، مجلات یا سایت‌ها و تلویزیون می‌ماندند تا شاید سوالاتی که در ذهنشان دارند پرسیده شود اما الان می‌توانند مستقیما از هنرمند مطبوع خود سوال کنند و احتمالا جواب بگیرند.

در این بین رسانه‌ها هم که تا پیش از این تنها منبع مخاطب برای آگاهی از وضع هنرمندان بودند این روزها خودشان هم بسیاری از اخبار و واکنش‌ها را بی‌واسطه و از طریق همین شبکه‌های اجتماعی به دست می‌آورند.

در چند روز گذشته و پس از به دنیا آمدن فرزند مهناز افشار و یاسین رامین در رسانه‌های مختلف هجمه‌های گسترده‌ای علیه این زوج به وجود آمد.

پس از گذشت چند روز ابتدا یاسین رامین در صفحه اینستاگرامش جوابیه بلند بالایی به حاشیه‌سازان اطرافش داد و روز گذشته هم مهناز افشار در شبکه اجتماعی «توییتر» طوفانی از توییت‌های صریح و بی‌پرده درباره حاشیه‌های اخیر منتشر کرد.

سام درخشانی هم در چند روز گذشته در صفحه اینستاگرام خود از رفتن به جام‌جهانی به همراه تیم سیدجواد‌ هاشمی ابراز پشیمانی کرد،

شهاب حسینی هم چند هفته پیش به گفته خودش با اصرار دوستان و اطرافیان و به علت زیاد شدن صفحات جعلی با نام او صفحه اینستاگرام باز کرده است.

مهراب قاسمخانی هم جوابیه تند و تیزی در اینستاگرام خود به صحبت‌های جهانگیر الماسی داد.

ساعد سهیلی عکس قبر سگی را در صفحه اینستاگرام خود می‌گذارد اما آن‌قدر واکنش منفی می‌گیرد که بلافاصله عکس را حذف می‌کند، اتفاقی که برای عکس شکار گنجشک سحر قریشی و نیما شاهرخ‌شاهی و سیاوش خیرابی هم رخ می‌دهد و مردم به قول معروف کامنتدونی را می‌ترکانند، ‌هانیه توسلی یک پست درخصوص مرگ مرتضی پاشایی در صفحه شخصی‌اش منتشر می‌کند و مورد هجوم بی‌سابقه‌ای قرار می‌گیرد. بهنوش بختیاری اعلام می‌کند به دلیل درخواست طرفدارانش در جشن حافظ با حجاب کامل ظاهر شده است، رامبد جوان، ترانه علیدوستی، مانی حقیقی، هنگامه قاضیانی، صابر ابر و بسیاری از هنرمندان جوان و میانسال‌تر هم عضوی از یک یا چند شبکه اجتماعی هستند که در آن به فراخور اتفاقات اظهارنظر می‌کنند و این اظهار نظرها با واکنش‌های متعددی هم همراه می‌شود.

به این ترتیب به راحتی این نکته را می‌توان دریافت که دیگر همه ترجیح می‌دهند خودشان مهم‌ترین منبع خبری درباره خودشان باشند. اما این اتفاق که با توجه به روند رو به رشد نفوذ اینترنت در بین جوامع دنیا اجتناب‌ناپذیر است هم روی مثبت دارد و هم روی منفی. برای بررسی هر دو طرف ماجرا به سراغ دکتر محمد سلطانی‌فر و اسماعیل قدیمی رفتیم تا بهتر با نقاط روشن و تاریک این موضوع آشنا شویم.

مسیری که ورود به آن اجتناب‌ناپذیر است

دکتر سلطانی‌فر این اتفاق را کاملا مثبت می‌داند و معتقد است روندی که درحال طی شدن است کاملا درست و همگام با اتفاقی است که در سراسر جهان می‌افتد.

به گفته او چنین اتفاقی باعث شده دیگر ممیزی‌های سلیقه‌ای در انتشار اخبار هیچ جایگاهی نداشته باشد: «شبکه‌های اجتماعی فضایی است که اجازه مداخله دروازه‌بانان خبری در رسانه‌ها را می‌گیرد و فعالیت صاحبان رسانه، مدیران رسانه و آنها که منافع خودشان را در چگونگی انتشار اخبار لحاظ می‌کردند متوقف و خنثی می‌کند. این یعنی هیچ‌کس در ایده‌ها و نظرات دخل و تصرف نمی‌کند و مردم به صورت مستقیم اخبار را از هنرمندان دریافت می‌کنند.»

به گفته سلطانی‌فر در چنین فضایی رسانه‌های سنتی بیشترین آسیب را می‌بینند و سرآمد همه این رسانه‌های سنتی که روزنامه‌ها هستند دیگر ارج و قرب سابق را بین مخاطبان نخواهند داشت.

البته این کارشناس رسانه معتقد است هر پدیده نویی یک سری عوارض ابتدایی دارد و یکی از مهم‌ترین عوارض ناشی از حضور هنرمندان در رسانه‌‌های مجازی را رشدنیافتگی سواد رسانه‌ای این افراد می‌داند که گاهی باعث می‌شود در اظهار نظرها و برخوردهایشان در این رسانه به گونه‌ای عمل کنند که دردسرهای فراوانی برایشان ایجاد شود با این حال این استاد دانشگاه معتقد است: «در کل ورود به این مسیر اجتناب‌ناپذیر است. همه مجبور هستند وارد این جریان شوند و بهتر است همه با این موضوع کنار بیایند که حضور در این فضا روزبه‌روز گریزناپذیرتر می‌شود.»

فرار از فیلترینگ

اما دکتر اسماعیل قدیمی به سراغ آسیب‌هایی می‌رود که بر اثر این شبکه‌ها به وجود می‌آید. اما قبل از آن به این نکته می‌پردازد که چرا حجم گسترده‌ای از هنرمندان به سمت استفاده از شبکه‌های اجتماعی رفته‌اند و استفاده خبری و رسانه‌ای از آن می‌کنند. او معتقد است که این اتفاق را باید از دو منظر نگاه کنیم.

یکی اصل ماجرا که در کشورهای پیشرفته و صنعتی اتفاق افتاده و یکی آن بخش ماجرا که در ایران رخ می‌دهد: «در کشورهای صنعتی این مسأله نمی‌تواند خیلی آسیب‌رسان باشد چرا که سیر تحول رسانه‌ها طبیعی است. ارتباطات شفاهی، مکتوب و بعد الکترونیک. هر رسانه جدیدی در آن‌جا نافی سیستم‌های گذشته خودش نبوده بلکه در راستای تکامل یکدیگر بوده‌اند. درواقع این رسانه‌ها برای افزایش امکانات و قابلیت‌ها به وجود آمدند.

 بنیان این رسانه‌ها در کشورهای پیشرفته صنعتی به صورت سیستماتیک گذاشته شده‌ و اصلا براساس نیاز و نفوذ اجتماعی توانسته‌اند فرصت عرض‌اندام پیدا کنند. در این شرایط همه چیز به رسمیت شناخته می‌شود و برایش جنبه‌های حقوقی در نظر می‌گیرند. در این کشورها مطبوعات و تلویزیون مورد قبول جامعه هستند و هنرمندان در این کشورها برای دور زدن وسایل ارتباطات جمعی رسمی به سراغ شبکه‌های اجتماعی نمی‌روند.»

به این‌جا که می‌رسد این استاد دانشگاه وارد تشریح انگیزه هنرمندان ایرانی از حضور در این شبکه‌ها می‌شود: «آیا این کار به دلیل آمدن ابزار جدیدی که در اختیارشان قرار گرفته صورت می‌گیرد یا این‌که رادیو، تلویزیون و مطبوعات وظایف نهادی یا کار سیستمی‌شان را انجام نمی‌دهند؟ در ایران وسایل ارتباط جمعی نوین و قدیمی هیچ‌کدام به شکل بنیادی، با یک روند طبیعی و از دل نیازهای اجتماعی به وجود نیامده‌اند. مطبوعات و کتاب وقتی وارد ایران شدند با مخالفت شدید گروه‌های فشار روبه‌رو می‌شوند. سال‌ها طول می‌کشد تا کتاب‌نویسی مورد توجه قرار بگیرد.

خود حکومت‌ها ازجمله پهلوی، قاجاریه هر دو در مورد کارکردهای اصلی مطبوعات مقاومت می‌کنند و مطبوعات به ابزار تبلیغاتی تبدیل می‌شوند. کارکرد اطلاع‌رسانی، ‌آموزشی، تفریحی و کارکردهای تفسیری‌شان تحت‌تأثیر نظام تبلیغاتی قرار می‌گیرد. بنابراین شاید هنرمندان احساس می‌کنند که جایی در رادیو و تلویزیون ندارند. در کشور ما وسایل ارتباط جمعی هم با فیلترینگ و سانسور روبه‌رو شده‌اند و نسل قبل وسایل ارتباط جمعی هم در انحصار نهادهای خاص است. یعنی همه  اقشار از آن بهره نمی‌برند.»

این استاد دانشگاه پس از تشریح موقعیت به سراغ آسیب‌ها می‌رود: «مثلا این‌که در این شبکه‌های اجتماعی مدیریت رسانه، مدیریت جریان اطلاعات، همبستگی اجتماعی و منافع عمومی وجود ندارد. یعنی بیشتر روحیات فردی پرورش پیدا می‌کند. وحدت در این‌جا مورد غفلت قرار می‌گیرد و آشفتگی هویتی به وجود می‌آید.»

به گفته دکتر قدیمی هنرمندان تحت نظارت یک صنف یا سازمان غیردولتی یا تحت یک تشکیلات منسجمی که صاحب افکار منسجمی باشد فعالیت نمی‌کنند درحالی‌که یک جامعه موفق در هر عرصه‌ای در کنار فردیت نیازمند یک روحیه جمعی یا هویت جمعی هم هست: «خب در شبکه‌های اجتماعی هویت جمعی آسیب می‌بیند. اگر مخاطب صفحات بسیاری از این هنرمندان را رصد کند می‌بیند حرف‌هایی که به یکدیگر می‌زنند بیشتر مبتنی بر شایعه است. صحه‌گذاری‌ها فردی، صنفی و شخصی است و بیشتر مطالب عنوان شده حرف‌های بی‌مایه و مسائل خصوصی است.»

اما این کارشناس رسانه یکی از بدترین معضلات و مضرات این شبکه‌ها را ورود افراد به حریم‌های خصوصی و بسته می‌داند آن هم زمانی که هنوز فرهنگ‌سازی لازم در این زمینه صورت نگرفته است. نتیجه این اتفاق هم رواج ناهنجاری‌ها، ادبیات گستاخانه و افزایش استفاده از کلمات رکیکی است که می‌تواند وارد زبان جامعه شود و کیفیت آن را به هم بریزد.


دستور ممنوع‌التصویری برخی بازیگران تلویزیون

 
 
شورای نظارت بر صداوسیما بر اساس مصوبه‌ای، رسانه ملی را موظف کرد تا با هنرمندانی که شئونات اخلاقی و رسانه‌ای را در شبکه‌های اجتماعی رعایت نمی‌کنند قطع همکاری کند.

سایت شورای نظارت بر صداوسیما در ادامه این مطلب نوشته است:

بر اساس مصوبه اخیر شورای نظارت بر سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران با عنایت به حضور کارمندان و هنرمندان متعهد و پاک سیرت در رسانه ملی، متاسفانه تعداد قلیلی از هنرمندان با حضور هنجارشکنانه خود در این شبکه‌ها و با انتشار تصاویر نامناسبی از خود، شئونات اخلاقی و ضوابط سازمانی را رعایت نکرده‌اند و موجبات دلخوری خیل عظیم هنرمندان متعهد و اهالی فرهنگ و هنر را فراهم آورده‌اند.

از این رو و بر اساس این مصوبه سازمان صدا و سیما موظف شد تا با هنرمندانی که در این شبکه ها خلاف شئونات حاضر شده اند قطع همکاری کند.

شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما استفاده و حضور در شبکه های اجتماعی را فرصت تعامل هرچه بهتر هنرمندان با مردم و مخاطبان دانسته و صرفاً حضور نامناسب و انتشار تصاویری که باعث نادیده انگاشته شدن ارزش ها می شود را خلاف ضوابط و مقررات می داند.

روابط عمومی صدا و سیما حضور هنرمندان و مجریان در شبکه‌های اجتماعی را ممنوع ندانسته و عنوان کرده است، رسانه ملی هیچ تصمیمی مبنی بر اعمال محدودیت بر حضور هنرمندان و مجریان صدا و سیما در شبکه های اجتماعی نگرفته است.

کارتون: بازیگران ممنوع التصویر!

 
خبرآنلاین: در حالی که سازمان صداوسیما ممنوع التصویری و محدودیت مجریان و بازیگران به خاطر حضور در شبکه‌های اجتماعی را رد می‌کند، شورای نظارت بر صداوسیما، رسانه ملی را موظف کرد تا با هنرمندانی که شئونات اخلاقی و رسانه ای را در شبکه های اجتماعی رعایت نمی کنند قطع همکاری کند.

کارتون: بازیگران ممنوع التصویر!

خواستگاری از بهنوش بختیاری در اینستاگرام!

 
باشگاه خبرنگاران جوان: بهنوش بختیاری عکسی از خواستگاری سیفعلی با شصت راس گوسفند در اینستاگرام خود منتشر کرد.

بهنوش بختیاری در آخرین پست اینستاگرام خود با منتشر کردن تصویری تعداد زیادی از مخاطبان و کاربران را حیرت زده کرد.

یکی از کاربران در پستی عجیب خود را سیفعلی معرفی می کند و در کمال بی شرمی از این هنرمند کشورمان که خود نیز متاهل می باشد خواستگاری می کند.

 این عمل کاربر به حدی ناراحت کننده می باشد که این هنرمند مجبور به انتشار این این پست شده است و همچنین در پست خود نوشت:

کامنتایی که میخونم نشان کامل از این داره که در چه وانفسایی داریم زندگی میکنیم...

خواستگاری سیفعلی از بهنوش بختیاری! +عکس

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 180
نویسنده : جاذبه وب

گوشی موبایل ظریف +عکس

خبرگزاری ایسنا: توئیتر،‌ این روزها یکی از مهم‌ترین ابرازهای خبررسانی بویژه در کشمکش‌های بین‌المللی است. برای ما که این روزها درگیر طولانی‌ترین مذاکرات تاریخ دیپلماسی جهانیم، مهم‌ترین فعال توئیتری، محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه، است.

محمدجواد ظریف،‌ از همان روزهای اول کارش،‌ به شخصیت شبکه‎های اجتماعی معروف شده است؛ اول فیس‌بوک و حالا توئیتر او که بیش از 286 هزار دنبال‌کننده دارد و علاوه بر اینکه جنبه رسمی یافته، ‌مانند توئیت‌های دیگر وزاری خارجه دنیا، مرجع اخبار هم هست و البته روزنه‌ای است به درون اتاق مذاکره و پی بردن به این‌که آقای وزیر «در لحظه» به چه چیزی فکر می‌کند یا اینکه بیان چه نکته‌ای را در قالب یک پیام توئیتری برای پیشبرد روند مذاکرات مؤثر می‌داند.

در این روزها تمام رسانه‌های دنیا بصورت مداوم در حال دنبال کردن صفحه توئیتری محمدجواد ظریف هستند تا از بمب‌های خبری که از سوی این صفحه در فضای رسانه‌ای دنیا منفجر می‌شود، جا نمانند.

در زیر، آنچه را وزیر پرکار امور خارجه کشورمان از 8 فروردین - یعنی زمان اوج مذاکرات لوزان - در صفحه شخصی خود توئیت کرده است، آورده‌ایم تا کمی با این «در لحظه» بودن آقای وزیر همراه شویم.

پیام‌های جدید آقای ظریف در توئیتر در ساعات و روزهای آتی، به این گزارش اضافه خواهد شد.

18 تیر:


ما به شدت در حال کار هستیم، اما نه با عجله! تا کار به خوبی انجام شود. خوب به این حرفم توجه کنید: شما نمی‌توانید اسب‌ها را در وسط مسیر عوض کنید.

15 تیر:


پیام ایران به غرب: بین فشار و توافق یکی را انتخاب کنید (لینک صحبت‌های ظریف در یوتیوب نیز در توئیتر قرار گرفته)

4 تیر:


همانطور که رهبری اشاره کردند، ایرانی‌ها یک توافق قابل قبول می‌خواهند و تقاضاهای بیش از اندازه را رد می‌کنند. رفتن به وین، برای دستیابی به توافق امن، عادلانه و ماندگار است.

27 خرداد:


رمضان مبارک. به امید اینکه برکت و آرامش این ماه مقدس، صلح، شفقت و یک‌دلی را برای منطقه ما و جهان آورد.

15 اردیبهشت:


رسیدن به خانه بعد از یک هفته شلوغ، هنوز کار بسیاری باقی مانده، اما همیشه کار کردن برای این سرزمین زیبای شجاعان با لذت و افتخار همراه است.

13 اردیبهشت:


پیش‌نویس توافق ایران رو به پیشرفت است. کار سخت است و بسیاری از پرانتزها باقی است. برای پایان دادن به این بحران ساختگی و باز کردن یک دریچه جدید مصمم هستیم.

10 اردیبهشت:


دیپلماسی جدی، گردن‌کشی شخصی نیست. قدم نو رسیده مبارک شما و خانواده‌تان از حضورش در آرامش لذت ببرید.

(این پیام دکتر ظریف در پاسخ به توئیتی از سناتور جمهوری‌خواه آمریکایی، تام کاتن، است که در توئیتر خود ظریف را به بزدل بودن در جریان جنگ ایران و عراق و پنهان شدن در آمریکا متهم کرده بود. ظریف با لحنی دیپلماتیک به او پاسخ داده و البته تولد فرزندش را نیز تبریک گفته است.)

10 اردیبهشت:


باعث خوشبختی بود که با دیوید ایگنتوس در دانشگاه نیویورک در مورد توافق ایران،‌ موضوعات منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای صحبت کردیم.

1 اردیبهشت:


ما آماده کمک هستیم. تحولات مثبت در یمن، باید توسط کمک‌های بشردوستانه فوری، ‌گفت‌وگو داخل یمن و دولت آن کشور گسترش پیدا کند.

31 فروردین:

در پاسخ من به نتانیاهو، ‌رونمای همکاری‌های سازنده ما (با دولت‌های خارجی) بسیار گسترده‌تر از صحبت در مورد مذاکرات هسته‌ای است.

21 فروردین:


جنگ یمن باید متوقف شود. ما خواهان برقراری آتش‌بس، ‌رساندن کمک‌های انسان‌دوستانه، ‌حل مشکل یمن از طریق گفت‌وگو و استقرار یک دولت فراگیر هستیم.

13 فرودین:

راه حل پیدا شد؛ آماده شروع تهیه پیش‌نویس‌ها هستیم.

13 فروردین:


همان‌طور که طرف دیگر هم تأیید کرده است،‌ راه حل‌ها برای همه خوب است، ‌نیازی به چرخش در جریان انتشار فکت‌شیت نیست؛ ‌آن هم به این زودی.

(در واکنش به انتشار فکت‌شیت از طرف وزارت امور خارجه آمریکا که در آن ادعا شده بود تحریم‌ها قرار است به صورت گام به گام برداشته شود،‌ آقای ظریف،‌ در توئیتر خود در این مورد توضیح داد)

13 فروردین:


بیانیه ایران و 1+5: «آمریکا استفاده از تمام تحریم‌های ثانویه مالی و اقتصادی مرتبط با برنامه هسته‌ای ایران را متوقف خواهد کرد». آیا این به معنی تدریجی بودن است؟

13 فروردین:

بیانیه ایران و 1+5: «اتحادیه اروپا اجرای تمام تحریم‌های مالی و اقتصادی مربوط به برنامه هسته‌ای ایران را متوقف خواهد کرد». این یکی چه طور؟

13 فروردین:


آماده آغاز بلافاصله تهیه پیش‌نویس توافق هسته‌ای هستیم، که یک توافق جدی بر اساس احترام متقابل خواهد بود.

8 فروردین:


در مذاکرات، دو طرف باید انعطاف نشان بدهند. ‌ما آمده‌ایم که یک توافق خوب برای هر دو طرف بسازیم و منتظر می‌مانیم تا همتایان ما هم به این آمادگی برسند.
--------------------------------------------------------------

 
 تصویری از پوستر آهنگ تتلو به نام «انرژی هسته ای» را مشاهده می کنید.

عکس: آهنگ تتلو به نام «انرزی هسته ای»


تصویری از کاریکاتور شهاب جعفر نژاد که با برنامه ماه عسل شوخی کرده است را مشاهده می کنید.

کاریکاتور: اوباما در «ماه عسل» علیخانی!


 
روزنامه قانون: سخنگوی وزارت امور خارجه از برگزاری مذاکرات هسته‌ای دوجانبه و چندجانبه در آینده نزدیک خبر داد.

کاریکاتور: شطرنج ظریف با جان کری و دوستان!

ظریف متشکریم

عکس: پانزدهمین روز دور نهایی مذاکرات هسته‌ای ایران و ۱+۵ - وین
خبرگزاری ایسنا: یک عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی با اشاره به مذاکرات هسته‌ای کشورمان گفت: ما از همین مقدار عزت، اقتدار و صحبت‌های آقای ظریف تشکر می‌کنیم.

محمدجواد کریمی قدوسی، با بیان این‌که «از شواهد و قرائن این‌گونه برداشت می‌کنیم که در ضرب الاجل مذاکرات آمریکایی‌ها در تلاش هستند تا هرطور که شده به توافق برسند حتی اگر از خطوط قرمز خود عبور کنند»، اظهار کرد: یکی از این شواهد طولانی شدن مدت حضور وزیرخارجه آمریکا با پای شکسته در وین است. آمریکایی که با این وزیر خارجه از شرق به غرب عالم می‌رفت و مدام در تب و تاب اداره جهان و اداره مراکز و منافع ایجاد شده خود در اطراف عالم بودند الان بیش از ده روز است که وزیرشان از وین تکان نخورده و این نشان دهنده اهمیت این مذاکرات در مسائل راهبردی جهان و منطقه است.

وی با تاکید بر این‌که «این‌ها سرانجام تسلیم رای و اراده ملت ایران می‌شوند»، تصریح کرد: هرچه قدر تیم مذاکره کننده با منطق و اقتدار پشت میز مذاکره حضور پیدا کند و از طرفی هم از خودش یک آرامش خاطر و اعتماد به نفس بالایی نشان بدهد طوری که آنان احساس کنند دست جمهوری اسلامی در برابر دست خالی آمریکایی‌ها پر است، در این شرایط طرف مقابل آرام آرام نرمش نشان می‌دهد.

وی با بیان این‌که «تیم مذاکره کننده نباید عجله کند که حتما در این ضرب الاجل ۳ یا ۴ روزه به جمع بندی برسد»، خاطرنشان کرد: آنان نباید با قبول بعضی از پاراگراف‌ها و بندهای توافقنامه دوپهلو که در آن خطوط قرمز ما رعایت نشده باشد به توافق برسند، ما توافقی می‌خواهیم که پرونده هسته‌ای ما از روی میز برداشته و برای همیشه بسته شود.

این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی تاکید کرد: توافقی که در آن به بهانه‌های مختلف پرونده هسته‌ای کشورمان باز نگه داشته شود و هر روز با دبه درآوردن آژانس هسته‌ای و بازرسی و مسائل مختلف افکار عمومی ملت ما را به بازی بگیرد قطعا توافق بدی است.

وی ادامه داد: توافق خوب توافقی است که بعد از آن مردم ایران احساس کنند فضای ظالمانه نسبت به جمهوری اسلامی ایران برداشته شده و شر دشمن کم شده است؛ بنابراین تاکید ما به حفظ مقاومت، عدم تعجیل، هوشیاری کامل و پایداری نسبت به خطوط قرمز است که در این صورت آمریکایی‌ها خواسته‌های ایران را خواهند پذیرفت.

وی با اشاره به این‌که «هدف آمریکایی‌ها از این ژست‌های بی‌ارزش زیاده‌خواهی، گرفتن امتیاز و تهدید ملت ایران است»، به راهپیمایی روز جهانی قدس اشاره کرد و گفت: این راهپیمایی اثرگذار بود و می‌تواند در راه رسیدن به یک توافق خوب بعنوان یک برگ اقتدار توسط تیم مذاکره کننده بهره‌برداری شود. انسجام و وحدت ملی که روز قدس به نمایش گذاشته شد پشتوانه یک توافق خوب است که امیدواریم به زودی شاهد چنین توافقی باشیم.

این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی گفت: نشان ندادن اقتدار یکی از نقدهای ما در این دو سال به تیم مذاکره کننده و رییس‌جمهور در برابر تهدیدهای بسیار زیاد و آشکار آمریکا بود، ما معتقدیم که اگر پاسخ تهدید را با تهدید می‌دادیم شاید دیگر شاهد این زیاده‌خواهی‌ها نبودیم.

وی با تاکید بر این‌که «ما همیشه از موضع اقتدار و منطق تیم مذاکره کننده نه تنها حمایت کردیم بلکه توصیه هم کرده‌ایم که این‌گونه باشند» افزود: باید جنس مذاکره و اقتدار تیم مذاکره کننده از جنس اقتدار مردم انقلابی ایران باشد، ما نیز از همین مقدار عزت، اقتدار و صحبت‌های آقای ظریف تشکر می‌کنیم.
 

دلیل عصبانیت ظریف در جریان مذاکرات

 
تنها در مقطع فعلی است که ما درباره فریادهای ظریف می‌شنویم، پیش از این تصویری که از مذاکرات ارائه می‌شد این بود که مذاکره‌کنندگان معمولاً کم حرف هستند.
 
دیپلماسی ایرانی: تنها در مقطع فعلی است که ما درباره فریادهای ظریف می‌شنویم، پیش از این تصویری که از مذاکرات ارائه می‌شد این بود که مذاکره‌کنندگان معمولاً کم حرف هستند.
 
نشنال اینترست گزارش داد؛ مذاکرات هسته ای تبدیل به صحنه بحث و جدل درباره مسئله دسترسی ها و نظارت شده است. رسانه های ایرانی و روسی طغیان دیپلمات های ارشدشان در مذاکرات درباره لغو تحریم تسلیحاتی سازمان ملل را مخابره کردند. روس ها و ایرانی ها خواستار لغو تحریم تسلیحاتی هستند و ایالات متحده و دیگر کشورها خواهان باقی ماندن برخی محدودیت ها هستند. پس از آن که فدریکا موگرینی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا گفت که مذاکرات می تواند به خاطر ناسازگاری ایران به پایان برسد، ظریف با فریاد جواب وی را داد و گفت: «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید.» سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه هم گفت: «یا یک روس را».
 
آن طور که گزارش شده، ظریف و کری اغلب اوقات بر سر یکدیگر فریاد می زنند. حتی یک شب صدای آنان چنان بالا رفت که بقیه هیأت هایی که در هتل حضور داشتند می توانستد آن را بشنوند. مورد دیگر وقتی بود که مذاکره کنندگان غربی مسئله بی ثباتی خاورمیانه توسط ایران را مطرح کردند، در این هنگام ظریف منفجر شد و با عصبانیت گفت: «اگر بخواهیم درباره امنیت منطقه صحبت کنیم من باید تک تک شما را به خاطر حمایت از صدام در جنگ ایران-عراق به دادگاه های بین المللی بکشانم.»
 
این که برخی از مذاکره کنندگان در مذاکرات هسته ای عصبانی شوند، امر عجیبی نیست و این اولین باری نیست که ظریف مرتکب چنین رفتاری می شود. با این حال تنها در مقطع فعلی است که ما درباره فریادهای ظریف می شنویم، پیش از این تصویری که از مذاکرات ارائه می شد این بود که مذاکره کنندگان معمولاً کم حرف هستند. البته برخی از ادعاها مشکوک هستند، چون توسط رسانه های دولتی هر کدام از طرفین مذاکره منتشر می شوند و آنها خبر چندانی از اتاق مذاکره ندارند و تلاش هایشان بیشتر ملی گرایانه است.
 
شکایت ایرانی ها از کشورهای کلیدی غربی در جریان جنگ سه دهه پیش فقط موجب منزوی شدن تهران می شود و این نقطه مقابل آن چیزی است که ظریف و رئیس جمهور حسن روحانی در مذاکرات سعی دارند به دست بیاورند. این اقدام ظریف و لاوروف را می توان در راستای ارائه تصویری ملی از خودشان تحلیل کرد. با این وجود نقش غربی ها در حمایت از عراق در جنگی ضد انسانی و مرگبار، همچنان مسئله ای مفتوح در فضای سیاسی ایران است. این قبیل اظهار نظرها امری عادی از نظر زبان سیاسی در جهان است و در ایران پرکاربرد است، اما این مباحث دارای تاثیر در فضای عمومی است و موجب دستاوردی در مذاکرات نمی شود.
 
اما هدف این مواضع چیست؟ توضیح آن دشوار است اما شاید دارای چندین هدف باشد. اگر توافق به دست آمده شامل چند امتیاز بحث برانگیز باشد، برای مذاکره کنندگان مفید خواهد بود تا نشان دهند که چگونه وطن پرستانه و به سختی مواضع طرف مقابل را تغییر داده اند. چون اگر مذاکرات شکست بخورد، مذاکره کنندگان متهم به داشتن موضعی نرم در قبال ایالات متحده خواهند شد. به همین دلیل اتخاذ مواضع میهن پرستانه و قدرتمندانه می تواند آسیب های این مسئله را کاهش دهد.
 
ظریف یک فرد میانه رو و تکنوکرات است که در فضای سیاسی ایران سابقه جدی جنگی ندارد. اگر مذاکرات موفقیت آمیز باشد، وی و روحانی تبدیل به قهرمان بسیاری از ایرانی ها می شوند، این قبیل اظهارات ظریف می تواند به بهبود جایگاهش کمک کند. با این حال ظریف منکر تلاش برای رسیدن به مناصب بالاتر است، حتی اگر ظریف در این مورد راست بگوید، تشویق مردم می تواند نظر آدم را تغییر دهد.
 
رابرت پوتنام، استاد علوم سیاسی در مطلبی نوشته است که دیپلماسی بازی ای است که دو سطح دارد و مذاکره کنندگان تنها با دیگر کشورها مذاکره نمی کنند، بلکه با سیستم داخلی خودشان هم مواجه هستند. در سطح دیپلماسی بین المللی رفتار ظریف غیرحرفه ای و تند به نظر می رسد و این از مردی که دهه ها است در دیپلماسی حضور دارد و کمتر عکسی از وی وجود دارد که خنده بر لب نداشته باشد، بعید است.
 
در حالی که در مذاکرات بین المللی در این سطح، سوالات بیشتر فنی و محرمانه است، سطح سیاست داخلی مملو از نمادها و احساسات است. به طور مثال مسائل فنی در این سطح از مذاکرات درباره توانایی ایران برای تبدیل هگزا فلوراید اورانیوم به دی اکسید اورانیوم است. پس این اقدام روسی- ایرانی در سطح بین الملل بیشتر نتایجی داخلی خواهد داشت.

نتانیاهو: اسراییل زیر بار توافق نخواهد رفت

 
عصر ایران: بنیامین نتنانیاهو نخست وزیر اسراییل می گوید رژیم تل آویو زیر بار توافق هسته ای قدرت های جهانی با ایران نمی رود.

هاآرتص نوشت:  نتانیاهو صبح یکشنبه در نشست کابینه اسراییل در شهر قدس در سخنانی با تکرار مواضع رژیم اسراییل درباره توافق هسته ای نهایی با ایران مدعی شد:" یک توافق بد در وین در حال تنظیم است که راه دست یابی ایران به بمب های هسته ای را هموار و صلح جهانی را تهدید می کند."

نخست وزیر اسراییل در ادامه با اشاره به سخنان اخیر رهبر ایران درباره تداوم مبارزه با استکبار (آمریکا) پس از توافق اتمی، از کشورهای عضو گروه 1+5 انتقاد کرد و گفت:" در حالی که رهبر ایران از لزوم تداوم مبارزه با آمریکا حتی پس از امضای توافق هسته ای سخن می گوید، مذاکره کنندگان در وین به عقب نشینی ها به نفع ایران ادامه می دهند."

نتانیاهو به راهپیمایی اخیر روز قدس در ایران اشاره کرد و افزود:" در  رژه های تنفر در ایران پرچم های آمریکا و اسراییل را به آتش می کشند اما مذاکره کنندگان در وین همچنان امتیاز دادن به ایران را دنبال می کنند."

نتانیاهو مدعی شد ایران نیات خود را برای تعرض به همان هایی که با آنها مشغول مذاکره است پنهان نمی کند اما قدرت های جهانی دارند به دیکته ایران تن در می دهند  اما اسراییل زیر بار (این توافق) نخواهد رفت.

رژیم اسراییل که تنها دارنده صدها کلاهک هسته ای در منطقه خاورمیانه محسوب می شود ، در چارچوب پروژه القای ایران هراسی مذاکرات ایران و گروه 1+5 را زمینه ساز هسته ای شدن ایران و نابودی خود می داند.

جمهوری اسلامی ایران بارها اعلام کرده است هدف برنامه هسته ای اش صلح آمیز و در چارچوب مقررات معاهده منع اشاعه سلاح های هسته ای و تحت نظارت آژانس بین المللی انرژی هسته ای است.
 

آمادگی پلیس برای برگزاری جشن هسته‌ای

 
خبرگزاری ایسنا: سخنگوی نیروی انتظامی از آمادگی پلیس برای حضور در کنار شهروندان در جشن توافق احتمالی هسته‌ای خبر داد.
 
سردار سعید منتظرالمهدی در دومین نشست خبری خود که ظهر امروز در مقر ستاد ناجا برگزار شد به سوالات مختلف خبرنگاران پاسخ داد و آماری را نیز از عملکرد پلیس در حوزه‌های مختلف ارائه کرد.
 
وی به اقدامات پلیس در ماه مبارک رمضان و لیالی قدر اشاره کرد و گفت: با اقدامات انجام شده از سوی پلیس مراسم این شب بدون هیچ مشکلی برگزار شد، همچنین در حوزه ترافیکی نیز برابر آمارهایی که به دست ما رسیده، در ماه مبارک رمضان، تصادفات و تلفات رانندگی کاهشی 8 درصدی نسبت به پارسال را نشان می‌دهد.
 
نجات 154 نفر از مرگ، توسط عوامل دریابانی ناجا


سخنگوی نیروی انتظامی درباره اجرای طرح سالم‌سازی دریا نیز گفت: اجرای این طرح از اواخر خردادماه آغاز شده و در اجرای آن 154 نفر از کسانی که درون دریا دچار حادثه شده بودند توسط عوامل دریابانی ناجا از مرگ نجات یافتند.
 
ترخیص خودروهای توقیفی به مناسبت عید فطر

منتظرالمهدی از تصمیم پلیس برای بخشش خودروهای توقیفی در ماه مبارک رمضان خبر داد و گفت: با دستور فرمانده نیروی انتظامی کلیه خودروها و موتورسیکلت‌هایی که فاقد منع قضایی بوده و با دستور پلیس نیز توقیف شده باشند، به مناسبت عید فطر ترخیص می‌شوند.
 
به گفته وی، ابلاغیه این دستور از امروز صادر شده و از روز سه‌شنبه نیز قابل اجرا خواهد بود.
 
درگیری مرزبانان کشور با عوامل گروهک تروریستی جیش‌العدل


معاون اجتماعی نیروی انتظامی در ادامه سخنانش به درگیری میان مرزبانان کشورمان با عوامل گروهک تروریستی جیش‌الظلم (جیش‌العدل) اشاره کرد و گفت: در این درگیری که سحرگاه دیروز در منطقه میرجاوه رخ داد، یکی از فرماندهان هنگ مرکزی به شهادت رسید و شماری از اعضای این گروهک تروریستی نیز دستگیر شدند که آنان در اعترافات خود عنوان کردند که قصد خرابکاری در چند شهر مختلف کشور را داشته و به همین منظور با استفاده از تسلیحاتی نوین، نظیر تسلیحات نوری، صوتی و... قصد خرابکاری داشتند که البته ناکام ماندند.
 
سخنگوی نیروی انتظامی در ادامه سخنانش در پاسخ به سوالی مبنی بر وضعیت اجرای کنسرت‌ها و نحوه تعامل میان وزارت ارشاد و نیروی انتظامی گفت: خوشبختانه تعامل خوبی میان پلیس و وزارت ارشاد وجود دارد که این هماهنگی‌ها افزایش نیز داشته است.
 
شرط برگزاری کنسرت

منتظرالمهدی درباره اینکه پس چرا برخی از کنسرت‌هایی که دارای مجوز از سوی وزارت ارشاد است، لغو می‌شوند؟ گفت: نیروی انتظامی برحسب وظیفه‌ای که برعهده دارد به منظور پیشگیری از رخدادها و وقایع وارد موضوعات می‌شود. در موضوع کنسرت‌ها نیز وضعیت به همین شکل است و چنانچه مجوز برگزاری کنسرت از سوی وزارت ارشاد و نیروی انتظامی صادر شده باشد، قطعا کنسرت‌ها برگزار خواهد شد و هیچ کنسرتی نیست که دارای این دو مجوز باشد و لغو شده باشد؛ بنابراین برای برگزاری هر کنسرت گرچه اخذ مجوز محتوایی از سوی وزارت ارشاد شرط لازم است اما شرط کافی آن مجوز اداره اماکن نیروی انتظامی است.
 
وی درخصوص طرح پلیس در رابطه با برخورد روزه‌خواری آشکار در ماه مبارک رمضان نیز گفت: همکاران ما در مواردی که روزه‌خواری را مشاهده کنند، تذکرات کافی را به آنان می‌دهند. در اغلب موارد این افراد نیز از دستورات پلیس تمکین می‌کنند، اما در صورت اصرار با آنان برخورد می‌شود.
 
تذکر کتبی به چند شهروند در مراسم آب بازی کرج

سخنگوی نیروی انتظامی درباره مراسم آب‌بازی که چندی پیش در کرج برگزار شده بود، گفت: در این موضوع قصد و هدف خاصی که از پیش وجود داشته باشد مطرح نبود بلکه این اقدام ناشی از شور و هیجان جوانان بود که البته پلیس حضور یافت و چند نفر نیز تذکر کتبی گرفتند.
 
منتظرالمهدی همچنین از کاهش جرایم خشن در ماه مبارک رمضان خبر داد و درباره آزاد شدن متهمان جرایم خشن از سوی قوه قضاییه نیز گفت: دراین خصوص این قوه قضاییه است که باید پاسخگو باشد اما آنچه که من می‌توانم بگویم آن است که دغدغه تمام مسوولان رفع چنین مشکلاتی است و امیدوارم پلیس درونی هر یک از ماها که پیشگیری از جرم است، بیدار باشد.
 
آمادگی پلیس برای برگزاری جشن هسته‌ای


وی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه نظر پلیس درخصوص برگزاری جشن از سوی مردم پس از توافق احتمالی هسته‌ای چیست؟ گفت: ناجا آمادگی کامل دارد تا در صورت بروز این اتفاق خوب، در کنار شهروندان قرار گیرد البته اقدامات باید در چارچوب قانون و شئونات اسلامی شادی باشد.
 

جزییات توافق احتمالی ایران و 1+5

 
تابناک: یک منبع آگاه محورهای احتمالی توافق ایران و 1+5، را بیان کرد.

هم اکنون این محورها که در زیر آمده با 1+5 در حال مذاکره است و چنانچه طرف مقابل تصمیم های لازم را بگیرد، توافق حاصل می شود.

محورهای برجام احتمالی بین ایران و 1+5 در زیر می آید:

اول:

براساس برجام، همگی تحریم ها علیه ایران لغو گردیده و ایران از این پس یک کشور تحت تحریم شناخته نخواهد شد. بر اساس برجام صرفا یک سری محدودیت های موقت پیش بینی گردیده اند که آن ها هم مطابق فرمایشات مقام معظم رهبری پس از مدتی معقول و محدود رفع خواهند شد.

دوم:

کلیه تحریم های اقتصادی، بانکی ومالی مطابق تأکیدات مقام معظم رهبری در روز اجرای برجام، بطور قطعی لغو خواهند گردید.

سوم:


ایران از این پس تحت تحریم های تسلیحاتی نخواهد بود و طبق قطعنامه شورای قطعنامه که قرار است بعد از حصول به توافق صادرگردد، این تحریم ها لغو و بر اساس ضمیمه آن صرفا برخی محدودیت های موقت برای زمانی محدود اعمال می گردد.

چهارم:


این برجام در واقع مجموعه ای از چندین توافق است که همگی آنها در چارچوب خطوط قرمز ایران و مقام معظم رهبری تعریف شده و برخی اقدامات موقت و محدود با دوره های زمانی متفاوت در آن پیش بینی شده است.

پنجم:

قطعنامه شورای امنیت آخرین قطعنامه شورای امنیت در مورد برنامه هسته ای ایران خواهد بود و پرونده هسته ای ایران را از ذیل فصل هفت منشور ملل متحد خارج خواهد کرد. مدت زمان اجرای قطعنامه محدود بوده و در پایان این مدت ملغی خواهد گردید.

ششم:

این برای اولین بار است که یک کشور ذیل تحریم های فصل هفتم موفق گردیده است با مذاکرات و دیپلماسی فعال توانسته است از این وضعیت خارج گردد.
 
 

توصیف محسن رضایی از لبخند روحانی و ظریف

 
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام خطاب به آمریکایی‌ها گفت: لبخند آقایان روحانی و ظریف را غنیمت بشمارید زیرا 13 سال پیش آنها به شما لبخند زدند و شما تحویل نگرفتید و سیلی 20 هزار سانتریفیوژ و غنی سازی 20 درصدی را خوردید.
 
خبرگزاری ایسنا: دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: آمریکایی‌ها هیچ راهی جز مذاکره و توافق با ایران ندارند.

محسن رضایی در برنامه گفتگوی ویژه خبری شب گذشته سیما افزود: همه راه‌ها به روی آمریکایی‌ها بسته است و آنها توان حمله نظامی و افزایش تحریم ها را ندارند.

وی گفت: آمریکایی ها در پایان مذاکرات مانند وزنه‌برداری هستند که قدرت وزنه را ندارد بنابراین اگر مذاکرات تمدید شود طبیعی است و نشان می دهد تیم مذاکره کننده اوباما اختیارات کافی ندارد.

رضایی افزود: آمریکایی ها بحث را از هسته‌ای به سمت موشکی سوق داده‌اند و می گویند ایران نباید موشک‌هایی با برد بیش از 300 کیلومتر داشته باشد که این نوعی خلع سلاح است و اگر روزی رژیم صهیونیستی بخواهد به ایران حمله نظامی کند ما توان پاسخگویی نداشته باشیم.

وی گفت: این نشان می دهد آمریکایی ها نیت شومی دارند و می خواهند در آینده جنگی را بر ضد ایران تحمیل کنند که ایران قدرت مقابله به مثل نداشته باشد.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود: اشتباه آمریکایی ها این است که علائم مشکوکی را به میز مذاکره منتقل می کنند.

رضایی گفت: آمریکایی ها صحنه میز مذاکره را از صحنه تفاهم‌آمیز به کانال انحرافی می کشانند و این، مذاکرات را با خطر روبرو می کند.

وی با بیان اینکه رؤسای جمهور آمریکا اختیارات بسیاری دارند و می توانند مصوبات کنگره را وتو کنند، افزود: اکنون مسئله، ظرفیت و توان مدیریتی اوباماست زیرا این پرونده برای وی بسیار سنگین است.

رضایی گفت: البته خود اوباما این سنگ را درون چاه انداخت زیرا جرج بوش با آن همه تندروی جرأت نکرد تحریم های سال های اخیر را بر ضد ایران اعمال کند.

رئیس جمهور آمریکا نباید از خود ضعف نشان دهد و باید تصمیم بگیرد

وی افزود: آمریکایی ها فکر کردند با فتنه 88 ایران ضعیف شده و زمان مناسبی است که تحریم های شدید را بر ضد ایران اعمال کنند اما پس از اینکه دیدند جمهوری اسلامی ایران پر قدرت ایستاده است به این نتیجه رسیدند که اشتباه کرده اند.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: اوباما بر این اساس تلاش کرد تحریم هایی را که به دست خود ایجاد کرد بردارد اما به دلیل فشارهای داخلی و صهیونیست‌ها نمی تواند مسئله را کنترل و مدیریت کند.

رضایی افزود: ناتوانی اوباما باعث شده جان کری با شرمندگی بیاید و بگوید متنی را که پیش از آن توافق شده است تغییر دهند.

وی گفت: امروز در وین جنگ عبارت ها و عبارت نویسی است.

رضایی افزود: رئیس جمهور آمریکا نباید از خود ضعف نشان دهد و باید تصمیم بگیرد.

آقای ظریف و تیم وی از قوی‌ترین دیپلمات‌ها هستند

وی با بیان اینکه تیم مذاکره کننده کشورمان مهارت بسیاری دارد و آقای ظریف و تیم وی از قوی‌ترین دیپلمات‌ها و از نظر علمی و تجربی توانمند هستند گفت: این تیم تا کنون شجاعانه از مواضع و منافع ملی دفاع کرده است.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام اضافه کرد: البته دیپلمات های پیش از آقای ظریف نیز کار دشواری داشتند.

رضایی گفت: تیم مذاکره‌کننده به خوبی می داند که باید ایستادگی کند و خطوط قرمز را از رهبر معظم انقلاب گرفته است.

وی افزود: آقای روحانی نیز تیم مذاکره‌کننده را به خوبی توجیه کرده است.

رضایی گفت: در این روزها ایستادگی تیم مذاکره کننده باید افزایش یابد و ملت ایران از ایستادگی آنها حمایت می کنند.

وی با بیان اینکه خطوط قرمزی که رهبر معظم انقلاب تعیین کرده اند کاملاً مشخص است افزود: آنچه از روی میز مذاکره به تهران منتقل می شود خطوط قرمز در آن رعایت شده است.

تأیید نهایی توافق در تهران و واشنگتن انجام می‌شود

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: توافق با 1+5 دو مرحله دارد که یکی آن چیزی است که روی میز است و دیگری آن چیزی که در تهران و واشنگتن تأیید می شود.

رضایی افزود: توافق چیزی نیست که روی میز نوشته شود بلکه تأیید نهایی در تهران و واشنگتن انجام می شود و زمانی که ایران و کشورهای 1+5 تعهدات خود را همزمان اجرا کردند و تحریم ها بر ضد ما در مدت معقولی رفع شد توافق نهایی حاصل می شود.

لبخند روحانی و ظریف را غنیمت بشمارید تا دوباره سیلی نخورید

وی خطاب به آمریکایی‌ها گفت: لبخند آقایان روحانی و ظریف را غنیمت بشمارید زیرا 13 سال پیش آنها به شما لبخند زدند و شما تحویل نگرفتید و سیلی 20 هزار سانتریفیوژ و غنی سازی 20 درصدی را خوردید.

رضایی افزود: اکنون به شما توصیه می کنم خنده دوباره آقای روحانی را تحویل بگیرید که سیلی 100 هزار سانتریفیوژی نخورید.

وی به آمریکایی ها گفت: ما صادقانه با شما گفتگو می کنیم اما شما دشمنی های زیادی با ما داشته‌اید و در مذاکرات این قدر بازی نکنید، از سنگ اندازی دست بردارید و وقت ملت ایران را نگیرید.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود: تحریم های پولی و بانکی در نخستین فرصت باید برداشته شود و تحریم های دیگر نیز باید از سر راه ایران کنار برود.

رضایی گفت: ما جدی هستیم و بر توافق نظارت می کنیم.

وی افزود: مسائل درباره پی ام دی به مقدار زیادی حل و ابهامات برطرف شده است.

رضایی گفت: در روزهای گذشته بین آقایان شمخانی و آمانو مطالب رد و بدل شد و اکنون در مرحله نهایی هستند.

وی افزود: مسائل سیاسی نیز به نقطه پایانی رسیده است.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: اکنون چین، روسیه و آلمان از این همه همکاری ایران تمجید می کنند و نسبت به آمریکایی ها مسئله‌دار شده‌اند.

آمریکا در مذاکرات 1+5 تنها شده است

رضایی افزود: آمریکا در مذاکرات 1+5 تنها شده است.

وی درباره درخواست غربی ها برای بازرسی از پایگاه های نظامی کشورمان گفت: ایران اعلام کرده است به هیچ وجه اجازه ورود به پایگاه های نظامی و اسرار نظامی خود را نمی دهد و همه کشورها این قاعده را رعایت می کنند و ما نیز قاعده بین المللی را رعایت می کنیم.

رضایی افزود: همه باید از تیم مذاکره کننده حمایت کنند که این اتفاق افتاده است و رهبر معظم انقلاب جامعه را یکپارچه کرده اند.

تشدید تحریم ها نتیجه‌ای نخواهد داشت


وی گفت: تیم مذاکره کننده همانطور که تا کنون ایستاده، روی منافع ملی بایستد و آمریکایی ها بدانند هیچ کار نظامی بر ضد ایران نمی‌توانند انجام دهند و تشدید تحریم ها نیز نتیجه ای نخواهد داشت.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود: آمریکایی ها راهی ندارند جز اینکه مذاکرات را به صورت معقول و با روی خوش ادامه دهند.

رضایی گفت: آمریکایی ها با طرح موضوع موشک ها اشتباه راهبردی مرتکب شده اند و به جای جلب اعتماد ایران، ذهنیت 70- 80 ساله ای که ملت ایران از آنها دارند را زنده می کنند.

مسئول سابق امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی آمریکا : آمریکا باید مواضع خود را تعدیل کند

فلینت لورت مسئول سابق امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی آمریکا نیز در ارتباط تصویری با این برنامه گفت: پس از اینکه شاخص ها برای مذاکرات مشخص شد آمریکایی ها برای رفع انتقادهای عمومی، موضع سخت و علنی در مورد برخی مسائل مهم اتخاذ کردند.

وی افزود: ایران، چین و روسیه با مواضع آمریکا مخالفت هایی داشتند و دولت آمریکا برای اینکه توافقی به امضا برسد و در شورای امنیت نهایی شود باید مواضع خود را تعدیل کند.

لورت گفت: دولت اوباما بسیار علاقه‌مند است با ایران به توافق برسد اما اگر توافق حاصل نشود گزینه ها برای رویارویی با دیگر مسائل بسیار کم خواهد شد.

وی افزود: دولت آمریکا نیاز دارد به توافق برسد و تلاش می کند مشکلات سیاسی را در این زمینه رفع کند.


قدردانی انصار حزب الله مشهد از ظریف

 
انصار حزب الله مشهد با صدور بیانیه ای از تیم مذاکره کننده ایرانی در وین به سرپرستی محمدجواد ظریف قدردانی کرد.
 
عصر ایران: انصار حزب الله مشهد با صدور بیانیه ای از تیم مذاکره کننده ایرانی در وین به سرپرستی محمدجواد ظریف قدردانی کرد.

متن این بیانیه که به امضای حمید استاد مسئول شورای هماهنگی نیروهای حزب الله خراسان رسیده ، به شرح زیر است:

بر اساس شاخص امام راحل (ره) که فرمودند : "هرگاه دیدید دشمن برای شما سوت و کف می زند بدانید راه را دارید اشتباه می روید" باید از عکس این دستورالعمل هم نتیجه ای دیگر برداشت کرد.
اینکه تیم مذاکره کننده آمریکایی در چند روز اخیر مواضع خود را نسبت به گذشته تغییر داده، تنها بیانگر یک نکته است و آن اینکه "عصبانیت دشمن نشان دهنده این است که راه را داریم درست می رویم".

جای بسی خوشحالی دارد که تیم مذاکره کننده ایرانی تحت تاثیر جو عمومی جامعه قرار نگرفته و برای جلب نظر برخی که شاید بطور افراطی به توافق نهایی و اثرات مثبت آن دل بسته اند ، حتی ذره ای از رعایت خطوط قرمز ترسیمی جمهوری اسلامی و منویات امام خامنه ای عدول نکردند تا جایی که نمایندگان آمریکا در دقیقه نود رسما مواضعی متناقض با مواضع گذشته خود را اعلام کردند.

هرچند با وجود برخی اختلافات تاکتیکی ، گاهی اوقات ادبیات بین منتقدین و تیم مذاکره کننده تند می شود اما راهبردهای اتخاذی (تا کنون) از سوی آقای ظریف و عصبانیت آمریکا که منجر به زیر میز زدن مذاکرات شد، مانور اتحاد استراتژیک بین ملت و نمایندگان ملت و امام امت بود.

آرزوی ما ثبات قدم و ایستادگی تیم مذاکره کننده ایرانی تا آخرین لحظه در همین مسیری است که دشمن را ناامید و نوید امید را به دوستداران ولایت داد که اساسا قرار نیست نمایندگان ایران در رعایت خطوط قرمز جمهوری اسلامی تخطی کنند و همچنان بدون عقب نشینی از ارزش ها و از موضعی محکم به مذاکره ادامه دهند.

 
 

CNN: توافق در راه است،شاید ساعتی دیگر...

 
سی ان ان اعلام کرد دیپلماتها امیدوارند تا چند ساعت دیگر توافق هسته ای ایران در گفتگوهای وین حاصل شود.
 
پایگاه خبری انتخاب: سی ان ان اعلام کرد دیپلماتها امیدوارند تا چند ساعت دیگر توافق هسته ای ایران در گفتگوهای وین حاصل شود.

دیپلماتها می گویند امیدوارند بتوانند تا چند ساعت دیگر به گشایشی دست پیدا کنند تا براساس آن، تحریمهای ایران برداشته و درمقابل آن، برنامه هسته ای این کشور محدود شود.

از سوی دیگر ، روزنامه نیویورک تایمز نوشت: در نبود هیچ اعلامیه رسمی پس از گذشت 11 روز از ضرب الاجل تعیین شده برای پایان مذاکرات هسته ای ایران، مردم به بالکن های هتل محل مذاکره چشم دوخته اند تا شاید دریابند آیا توافق نزدیک است.

به گزارش انتخاب ؛ این روزنامه آمریکایی افزود: روز شنبه در یکی از این بالکن ها محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران مدت زیادی را در آفتاب سپری کرد.

در حالی که تلاش های دیپلماتیک ادامه داشت، ظریف در حالی که لبخند عمیقی برلب داشت، مشغول مطالعه مطلبی بود که به نظر می رسید پیش نویس توافقنامه باشد - 20 صفحه با حدود 80 صفحه ضمیمه.

یک خبرنگار ایرانی به نقل از ظریف گفت به نظر می رسد هیئت ایرانی تا پایان روز یکشنبه در وین خواهند ماند. ظریف تاکید کرد مذاکرات با شدت تمام در جریان است. دیگر از اتهامات چند روز قبل مبنی بر این که آمریکا تعهدات پیشین خود را نادیده می گیرد یا موضوعات جدیدی را مطرح می کند، خبری نیست.

از طرف دیگر جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا ناگهان در خارج هتل ظاهر شد و در حالی که عصایش را در کنار یک میز کوچک قرار می داد بر جدی بودن مذاکرات تاکید کرد و گفت ایرانیان باید تصمیم های سیاسی مهمی اتخاذ کنند.

وزیر امور خارجه آمریکا شنبه صبح پس از دیدار با ظریف در توئیتی از وجود اختلاف های دشواری خبر داد که برای دست یابی به توافق باید حل شود اما غروب شنبه پس از یک نشست محوری با همتای ایرانی خود، کری حرفی برای بیان کردن نداشت.

لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه هم به رویترز گفت اکنون که همه مسائل بر روی میز قرار دارد زمان تصمیم گیری فرا رسیده است.

آیت الله علی خامنه ای، رهبر معظم ایران نیز روز شنبه در دیدار با دانشجویان در تهران همانند چند هفته قبل که تاکید کردند هیچ فرد یا بازرس خارجی اجازه نخواهد یافت به تاسیسات نظامی ایران وارد شود.

هشدار رهبر عالی ایران در این دیدار این بود که جنگ با قدرت استکباری پس از توافق پایان نمی یابد.

غروب شنبه پس از آنکه وزرای امور خارجه فرانسه و انگلیس وارد وین شدند، کری با تمام همتایان مذاکره کننده خود دیدار کرد تا احتمالا چگونگی شکل گیری توافق را بازبینی کنند و درمورد اینکه کدام موانع نیاز به کار بیشتر دارند تصمیم بگیرند.

نویسنده در ادامه تاکید کرد این نخستین بار است که ایرانیان، آمریکاییان و اروپاییان همگی درمورد پایان بازی سخن می گویند.

شنبه پانزدهمین روز مذاکرات پی در پی کری در وین بود و این بیشترین زمانی است که وزیر امور خارجه آمریکا تاکنون در یک کشور خارجی به سر برده است. این زمان حتی از مدتی که وی پس از حادثه دوچرخه سواری در بیمارستان بستری شد نیز بیشتر بود. کری در این مدت بیش از پنجاه نشست داشته که بیشتر آنها با ظریف بوده است.
 

تقدیر 203 نماینده مجلس از مردان هسته ای

 
203 نماینده مجلس در بیانیه‌ای با قدردانی از حضور میلیونی مسلمانان و مستضعفان در روز قدس در عین حال از ایستادگی نمایندگان مذاکره کننده در برابر زیاده خواهی‌ها قدردانی کردند و آن را مایه مباهات دانستند.
 
خبرگزاری ایسنا: 203 نماینده مجلس در بیانیه‌ای با قدردانی از حضور میلیونی مسلمانان و مستضعفان در روز قدس در عین حال از ایستادگی نمایندگان مذاکره کننده در برابر زیاده خواهی‌ها قدردانی کردند و آن را مایه مباهات دانستند.

مهرداد بذرپاش عضو هیات رئیسه مجلس بیانیه‌ای که به امضای 203 نماینده مجلس رسیده بود را قرائت کرد که به شرح زیر است:

نمایندگان مجلس شورای اسلامی در آستانه‌ی شکرانه الهی و تشکر از حضور گسترده مسلمین و حق خواهان جهان به ویژه مردم بصیر و آگاه ایران اسلامی در راهپیمایی روز جهانی قدس شریف و در لحظات حساس و پایانی مذاکرات هسته‌ای بر نکات ذیل تاکید می‌کنند.

این ایام مصادف با روزهای پایانی مذاکرات هسته‌ای است که بعد از همه فرازها و نشیب‌های خود لحظات حساسی را پشت سر می‌گذارد و فراتر از تحلیل‌ها حقیقت عناصر فعال در این مذاکرات را آشکار می‌کند.

امروز هیچ فرد آگاه و بی‌غرضی نیست که حسن نیت ایران اسلامی را در حضور صادقانه خود در مذاکرات اذعان نکند و در مقابل پی به اهداف شوم و بهانه جویی‌های مکرر مستکبران غربی بخصوص شیطان بزرگ آمریکا نبرده باشد.

روزهای گذشته به شفافی نشان داد که سیاست‌مداران آمریکایی بهانه جو و غیر قابل اعتمادند و به چیزی جز محروم نمودن ملت‌ها به ویژه ملت رشید ایران از همه داشته‌های خویش راضی نبوده و فراتر از همه مقررات بین‌المللی خوی سلطه گری و جنایت کاری خود را در پس وعده‌های فریب کارانه‌شان در خدمت اهداف شومشان قرار می‌دهند.

ایستادگی نمایندگان مذاکره کننده ایران اسلامی در برابر زیاده خواهی‌های مستکبران به رهبری آمریکا مایه مباهات و قابل تقدیر است. نمایندگان ملت بزرگ ایران از این عزیزان می‌خواهند تا خطوط قرمز ترسیمی نظام اسلامی و قانون مصوب مجلس شورای اسلامی را میزان و ملاک خویش قرار داده و با هر نتیجه مذاکرات تحمیلی که مخالفتی با این اصول داشته باشد مخالفت کرده و با اختیار بالای خود و مخالفت هوشمندانه‌شان در برابر تحمیل‌گری‌های سلطه گران پرده از چهره مزورانه آمریکا برکشند.

به هر حال رفع تحریم‌های پولی و بانکی و تسلیحاتی در روز آغاز انجام تعهدات ایران بدون قبول راستی‌آزمایی‌هایی توسط آژانس بین‌المللی انرژی اتمی که سابقه‌ی بسیار نامطلوبی در اذهان مردم ایران دارد از یک سو و از سوی دیگر منع مطلق بازرسی از مراکز نظامی ، امنیتی و بازجویی از دانشمندان و ممانعت از اعمال هرگونه محدودیت در فرآیند تحقیق و توسعه و عدم قبول زمان‌بندی نامتعارف و ظالمانه آمریکا ضرورت دارد.

این نکات ملاک مجلس شورای اسلامی در بررسی و انجام وظیفه قانونی برابر اصول 75 و 125 قانون اساسی خواهد بود.

در خاتمه مجددا یاد آوری می‌نماییم که راه برون رفت از مشکلات درونی کشور و جلوگیری از جنایات تحمیلی آمریکایی و بهانه جویی‌های مکرر آن ایجاد مصونیت داخلی با همیاری و همکاری همه مسئولان کشور و ملت بزرگ و شریف ایران به ویژه دولت خدمتگزار و مجلس شورای اسلامی است که امید است در سایه الطاف الهی و تدابیر رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال همدلی و همزبانی رخ دهد و کشور عزیزمان را از برکاتش بهره‌مند سازد.

به گزارش ایسنا، همچنین مهرداد بذرپاش بخش دیگری از این بیانیه که به مناسبت روز قدس صادر شده بود را به شرح زیر قرائت کرد:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

1- 36 سال پیش روح خدا روز جهانی قدس را به عنوان سمبل ضدیت با غده سلطانی و غاصب صهیونیستی و پرده گیری از چهره نفاق مروجان اسلام آمریکایی مشخص و اعلام کرد و تاکنون این پیام خدایی سبب تزلزل و زوال شجره خبیثه اسراییل غاصب در سرزمین‌های اشغالی شده است.

امسال نیز حرکت پرشکوه ملت‌های حق جوی جهان به ویژه مسلمانان و علی‌الخصوص مردان بصیر ایران اسلامی تجدید میثاقی با پیام انقلاب اسلامی در ضرورت وحدت مسلمین و وجوب آزادی قدس شریف و اعلام انزجاری از کودک کشی و جنایتکاری رژیم جعلی صهیونیست و همدست او خائنین حرمین شریفین در کشتار بیگناهان یمن بود و بیان بیزاری و برائتی بود از استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و محکومیت حمایت‌های آنها از همه جنایتها و وحشی‌گری‌های رخ داده در سرزمین‌های اشغالی و علیه ملت مظلوم یمن که به فضل الهی به زودی در محکمه‌ی عدل جهانی مسببان و حامیان آن محاکمه و به جزای خیاناتشان خواهند رسید.

ما نمایندگان مجلس شورای اسلامی ضمن تشکر از حضور دهها میلیونی مسلمین و مستضعفان جهان در روز جهانی قدس از دولت‌های اسلامی مصرانه می‌خواهیم برای جلوگیری از ادامه جنایات سران قدرت طلب عربستان در یمن همه مقدورات خویش را جهت رفع شجره منحوس صهیونیسم به کار گیرند.
 

رهبر معظم انقلاب: کسانی که در سال 88 آن حوادث را به‌ راه انداختند قابل اطمینان نیستند

 
 
خبرگزاری ایسنا: حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب در دیداری صریح و صمیمی با بیش از هزار جوان دانشجو، حدود 4 ساعت به دغدغه ها، مطالبات، انتقادها و پیشنهادهای آنان گوش دادند و درباره مسائل مختلف از جمله آرمانخواهی، الزامات افزایش تأثیرگذاری تشکلهای دانشجویی، مسائل منطقه، تداوم استکبارستیزی ملت ایران و مسائل روز دانشجویی با آنان سخن گفتند.

 رهبر انقلاب در این دیدار که از ساعت هجده آغاز و بعد از نماز و افطار نیز ادامه یافت با اشاره به حسرت جاری در روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، خاطرنشان کردند: هرکس در این بهار معنویت و صفا، دلش را تحت تأثیر باران رحمت و لطف الهی قرار داده، در آینده از میوه های این بذر افشانی معنوی، بهره ها خواهد برد.

ایشان در پاسخ به سؤال همیشگی جوانان درباره راههای تعالی روحی، افزودند: از بزرگان شنیدم که مهمترین کار برای اعتلای معنوی، تقوا و پرهیز از گناه است.

حضرت آیت الله خامنه ای، انجام فرائض دینی بویژه «نماز اول وقت، با حضور قلب و حتی المقدور با جماعت» را مکمل پرهیز از گناه برشمردند و خاطرنشان کردند: این مجموعه گرانبها را با تلاوت هر روزه حداقل چند آیه از قرآن، زینت دهید.

رهبر انقلاب پس از تأکید بر فرائض دینی به بحثی در زمینه فرائض دانشجویی پرداختند.

ایشان قشر دانشجو را قشری ممتاز خواندند و تأکید کردند: مهمترین فریضه دانشجویی آرمانخواهی است.

حضرت آیت الله خامنه ای، با رد تفکری که آرمانخواهی را مخالف واقع گرایی می داند خاطرنشان کردند: آرمانگرایی مخالف محافظه کاری است نه واقع گرایی.

ایشان در توضیح بیشتر، محافظه کاری را تسلیم در مقابل هر واقعیتی خواندند و افزودند: آرمانگرایی یعنی استفاده صحیح از واقعیات مثبت و مبارزه با واقعیات منفی در جهت رسیدن به اهداف بزرگ.

رهبر انقلاب، «ایجاد جامعه اسلامی و احیای تفکر اسلام سیاسی» را از مهمترین آرمان ها خواندند و افزودند: آرمان اعتماد به نفس و اعتقاد به «ما می توانیم» نیز در مسیر رشد و تعالی جامعه و کشور، تأثیری تعیین کننده دارد.

مبارزه با نظام سلطه و استکبار، سومین آرمانی بود که ایشان در چارچوب فرائض جامعه دانشجویی، مورد بحث قرار دادند.

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: علت اصلی دشمنی زورگویان جهانی با ملت ایران، خودداری جمهوری اسلامی از پذیرش نظام مبتنی بر سلطه گر و سلطه پذیر است.

ایشان «عدالت خواهی»، «سبک زندگی اسلامی»، «آزادیخواهی واقعی و نه غربی»، «رشد علمی»، «کار و تلاش و پرهیز از تنبلی» و «اسلامی شدن دانشگاهها» را از دیگر مصادیق آرمانخواهی تشکلهای دانشجویی برشمردند.

رهبر انقلاب اسلامی، سپس به یک دغدغه راهبردی جامعه دانشجویی پاسخ گفتند: «چگونه می توان با آرمانخواهی بر تصمیمات مسئولان کشور تأثیرگذار شد؟»

پاسخ ایشان به این سؤال مهم صریح و مؤکد بود: «آرمانها را تکرار کنید، با جدیت بر سر آنها بایستید تا به گفتمان دانشجویی و سپس گفتمان عمومی تبدیل شوند، آنگاه مسئولان و مراکز دولتی و حکومتی، تحت تأثیر قرار خواهند گرفت.»

رهبر انقلاب پس از تبیین ساز و کار تأثیرگذاری جامعه دانشجویی بر تصمیمات مراکز مختلف کشور، به بیان الزاماتی پرداختند که تشکلهای دانشجویی می بایست به آنها پایبند باشند.

ایشان پرهیز از «سطحی نگری و کار عمقی روی مفاهیم اسلامی» را نخستین الزام تشکلهای دانشجویی برشمردند.

حضرت آیت الله خامنه ای در همین زمینه، به نقد برخی شعارها و سخنانی پرداختند که ظاهری اسلامی اما باطنی متفاوت دارد.

ایشان به عنوان یک مصداق افزودند: اصطلاح اسلام رحمانی که این روزها رایج شده است از ترکیب دو کلمه زیبا بوجود آمده اما معنای واقعی آن چیست؟ آیا منظور این است که برخلاف قرآن که انسانها را به مؤمن، کافر، دشمن و دوست تقسیم می کند باید با همه انسانها، صرفاً با رحمت برخورد کرد؟ و با کسانی که با اسلام و ملت ایران دشمنی می کنند، بر خلاف فرمان پروردگار با محبت، مودّت و مَعدِلَت رفتار کرد؟

ایشان، اینگونه حرفهای بدون تأمل و سطحی را کاری غلط و گمراه کننده خواندند و افزودند: آیا اصطلاح اسلام رحمانی، نشأت گرفته از لیبرالیزم غربی است؟ اگر اینگونه باشد این اصطلاح، نه اسلامی است و نه حتی رحمانی و عاطفی، چرا که زیربنای لیبرالیزم یعنی تفکر اومانیستی براساس نفی پروردگار و معنویت شکل گرفته و بر پایه منافع گروههای قدرتمند، استوار است.

حضرت آیت الله خامنه ای در ادامه همین بحث، به نقد مسائلی که ارزشهای امریکایی نامگذاری شده پرداختند و افزودند: جهانخوارگی نظام سلطه در همین ارزشهای امریکایی ریشه دارد ضمن اینکه نکات خوب این ارزشها نیز، در رفتار سلطه جویانه مقامات امریکایی به فراموشی سپرده شده است.

ایشان افزودند: اگر اصطلاح اسلام رحمانی به اینگونه مسائل اشاره دارد صددرصد غلط است و ربطی به اسلام واقعی ندارد.

رهبر انقلاب سپس به یکی دیگر از الزامات اثرگذاری تشکلهای دانشجویی یعنی «افزایش قدرت جاذبه» پرداختند.

ایشان با رد کامل افزایش جذابیت در محیط های دانشجویی از راههای غلطی همچون اردوهای مختلط و کنسرتهای موسیقی تأکید کردند: کسانی که دختران و پسران دانشجوی مردم را تحت عنوان ایجاد جاذبه، بصورت مختلط در پوشش اردوهای دانشجویی به اروپا می برند قطعاً به محیطهای دانشجویی و حتی نسل آینده خیانت می کنند.

رهبر انقلاب در تبیین راههای صحیح افزایش قدرت جذب تشکلهای دانشجویی، به ارائه حرفهای نو و تازه دینی، سیاسی و اجتماعی اشاره کردند و افزودند: مطالعه عمیق قرآن و نهج البلاغه، امکان طرح سخنان نو و جذاب را فراهم می آورد.

استفاده از روشهای هنری مانند تئاتر دانشجویی، کاریکاتور، طنز، نشریات صوتی، مراسم شعرخوانی از دیگر روشهایی بود که رهبر انقلاب به تشکلهای دانشجویی توصیه کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای سپس در تبیین سومین الزام افزایش جذابیت گروههای دانشجویی، «اقناع فکری و پرهیز از زور و تحمیل» را مورد تأکید قرار دادند.

ایشان خاطرنشان کردند: تفکر دینی را جز با اقناع نمی شود منتقل کرد البته ممکن است تحت تأثیر احساسات و هیجانات، برخی حرفها بدون اقناع فکری، پذیرفته شود اما این پذیرش چون اقناعی نیست، ماندگار نخواهد بود.

رهبر انقلاب با اشاره به سابقه استفاده گروههای مارکسیستی و کمونیستی از روشهای غیراقناعی و تحمیل عقاید خود، هشدار دادند: اگر برخی خبرها درباره فعال شدن دوباره جریان مارکسیستی در بعضی دانشگاهها، واقعیت داشته باشد، قطعاً پول امریکایی حامی این جریان است تا دانشجویان متفرق و شقه شقه شوند.

حضرت آیت الله خامنه ای «بکارگیری اساتید ارزشی و خودداری از استفاده از عناصر نامطمئن برای نظام و کشور و مردم» را به تشکلهای دانشجویی توصیه و خاطرنشان کردند: عناصری نظیر کسانی که در سال 88 آن حوادث را براه انداختند و بدون هیچ منطقی با اسلامیت و جمهوریت نظام مخالفت کردند قابل اطمینان نیستند.

رهبر انقلاب «فهم واقعیات کشور» را از دیگر الزامات افزایش تأثیرگذاری جریانهای دانشجویی برشمردند.

ایشان افزودند: توقع از مسئولان برای کار و تلاش بیشتر، توقع درستی است اما باید واقعیات مثبت را نیز مشاهده کرد.

حضرت آیت الله خامنه ای، پررنگتر شدن آرمانها و ناکام ماندن تلاش بعضی مجموعه ها برای به حاشیه راندن و حذف آرمانهای امام خمینی را از جمله واقعیات قابل توجه کشور دانستند.

ایشان یادآوری کردند پس از رحلت امام بزرگوار، عده ای بر اثر یک اشتباه، اهداف پنهان خود را برای کنار گذاشتن آرمانهای بزرگ امام علنی کردند که البته الان چون پخته تر شده اند دیگر به صراحت از این هدف حرف نمی زنند، اما عمل می کنند.

رهبر انقلاب افزودند: با وجود تلاشهای بی وقفه این عده در داخل و خارج و بکارگیری عناصر فکری، سیاسی و هنری، نشاط و حیات آرمانها در کشور اوج گرفته است و جوانانی که حتی واقعیات جذاب دوران امام و جنگ تحمیلی را ندیده اند با تمام وجود جذب آرمانهای اسلام و انقلاب شده اند.

حضرت آیت الله خامنه ای «حضور و نفوذ شگفت آور و معنوی ایران» در منطقه را از دیگر واقعیاتی برشمردند که تشکلهای دانشجویی باید مورد توجه قرار دهند.

ایشان افزودند: با خبریم که امریکاییها و مرتجعان منطقه در نشستهای پنهان خود، برای یکدیگر از نفوذ ایران در منطقه درد دل می کنند اما کاری هم از دستشان بر نمی آید.

رهبر انقلاب با اشاره به بمباران صد روزه یمن و کشتار وحشیانه مردم بیگناه و مظلوم آن کشور افزودند: غربِ لیبرال و مدعی آزادیخواهی در برابر این جنایت سعودیها، لب از لب باز نمی کند و شورای امنیت در یکی از ننگین ترین قطعنامه های خود، بجای بمباران کنندگان، بمباران شوندگان را محکوم می کند.

ایشان، علت اصلی بمباران خانه و کاشانه مردم یمن را غیظ و عصبانیت سعودیها و حامیانشان از نفوذ ایران در منطقه برشمردند و افزودند: بر خلاف ادعاها، نفوذ ایران اسلامی در منطقه، موهبتی خدادادی است، نه فیزیکی و متکی بر سلاح، و ما همچون شهید بهشتی به دشمنان این ملت می گوییم از این عصبانیت و غیظ بمیرید.

رهبر انقلاب با توصیه به تشکلهای دانشجویی برای کار کردن روی مسائل منطقه ای و بین المللی از جمله قضایای یمن، عراق و سوریه، ایجاد تشکلهای دانشجویی برای استفاده در هنگام انتخابات را نوعی اهانت به جامعه دانشجویی خواندند و افزودند: جدای از این تشکلهای یکبار مصرف، تشکلهای اسلامی و علاقمند می توانند در حرکت عمومی کشور، بسیار مفید و تأثیرگذار باشند.

حضرت آیت الله خامنه ای در بخش نخست سخنانشان، پس از شنیدن سخنان 9 نفر از نمایندگان تشکلها و جریانهای دانشجویی، با اشاره به اظهارات یکی از دانشجویان در خصوص بی فایده بودن «شعار بدون عمل»، گفتند: البته شعار پر محتوا، پر مضمون و حاکی از یک حقیقت قابل گسترش فکری، می تواند عوامل انسانی را به صحنه بکشاند و جهت دهنده و برانگیزاننده باشد.

«سختگیری در مقابل تشکلهای انقلابیِ دانشجویی»، محور انتقاد یکی از دانشجویان بود که رهبر انقلاب در این خصوص خطاب به وزیران علوم و بهداشت تأکید کردند: حرفهای تشکلهای دانشجویی انقلابی و اسلامی همان حرفها و مطالبات ماست و افرادی که در دانشگاهها، کارها و مسئولیتهای کلیدی در دست دارند مطلقاً نباید بر این تشکلها سختگیری و فضای فعالیت آنان را محدود کنند.

حضرت آیت الله خامنه ای با وارد دانستن انتقاد یکی دیگر از دانشجویان در خصوص ترویج برخی مسائل مُخلّ پیشرفتهای علمی در دانشگاهها نظیر برگزاری کنسرتهای موسیقی، گفتند: اینگونه کارها به بهانه ی نشاط بخشی به محیط دانشجویی، جزو غلط ترین کارهاست.

رهبر انقلاب سوق دادن جوانان به این فضاهای ناسالم را برنامه دشمنان خواندند و خاطرنشان کردند: پیشروان حرکت پرافتخار علمی امروز کشور در رشته های حساس و مهمی نظیر هسته ای و نانو، جوانان مؤمن و انقلابی بوده و هستند و دشمنان می خواهند امثال دکتر شهریاری ها و دکتر چمرانها، در دانشگاهها تربیت نشوند.

حضرت آیت الله خامنه ای تأکید کردند: هر دو وزیر محترم علوم و بهداشت مورد اعتماد من هستند اما باید مراقبت کنند که افرادی در زیر مجموعه آنها، دانشجویان را با برخی کارها و برنامه های غلط، از گرایش انقلابی و اسلامی و معنویت دور نکنند.

«تشکیل کرسیهای آزاداندیشی به معنای واقعی» نکته دیگری در سخنان دانشجویان بود که رهبر انقلاب درخصوص آن گفتند: بنده کاملاً با چنین کاری موافقم و باید جوان دانشجوی مسلمانِ انقلابیِ ولایی، با خونسردی و با قدرت منطق و قوت استدلال، استدلالهای معارض را باطل کند که این ظرفیت امروز وجود دارد.

حضرت آیت الله خامنه ای در پاسخ به سؤال یکی از دانشجویان درباره سخنان برخی نمایندگان و منصوبین رهبری و القای این نظرات به عنوان دیدگاههای رهبری گفتند: حرف این افراد، حرف خود آنهاست و حرف بنده را از خود بنده بشنوید.

ایشان افزودند: منصوب شدگان از سوی رهبری حتی ممکن است در برخی مسائل سیاسی و اجتماعی نظر متفاوتی با بنده داشته باشند که این مسئله اشکالی ندارد، زیرا مسئله اصلی، جهت گیریهای کلی و انقلابی است.

رهبر انقلاب تأکید کردند: البته اگر کسی از قول بنده نکته خلاف واقع را مطرح کند، به او تذکر داده و خواسته می شود که آن مطلب را اصلاح کند.

«وضعیت مبارزه با استکبار پس از مذاکرات هسته ای» سؤال دیگری بود که یکی از دانشجویان مطرح کرد. رهبر انقلاب در پاسخ تأکید کردند: مبارزه با استکبار و نظام سلطه، براساس مبانی قرآنی، هیچگاه تعطیل پذیر نیست و امروز امریکا کامل ترین مصداق استکبار است.

ایشان افزودند: به مسئولین مذاکره کننده نیز گفته ایم که فقط در موضوع هسته ای حق دارید مذاکره کنید و با اینکه طرف امریکایی گاهی مسائل منطقه، از جمله سوریه و یمن را پیش می کشد، مسئولین ما می گویند در این مسائل مذاکره نمی کنیم.

رهبر انقلاب تأکید کردند: مبارزه با استکبار جزء مبانی انقلاب و از کارهای اساسی است، بنابراین، خودتان را برای ادامه مبارزه با استکبار آماده کنید.

دانشجویی از رهبر انقلاب درخواست کرد پدران و مادران را به سهل گیری در ازدواج جوانان توصیه کنید.

حضرت آیت الله خامنه ای نیز پدران و مادران را به پرهیز از سختگیری دعوت کردند و گفتند: خداوند در قرآن وعده داده است که پس از ازدواج از فضل خود جوانان را غنی می کند و مشکلات برطرف می شود.

ایشان رسم خواستگاری و واسطه گری برای تسهیل ازدواج جوانان را رسمی ستودنی خواندند و گفتند: حل مشکلات ازدواج جوانان، به نفع دنیا و آخرت کشور و جامعه است.

رهبر انقلاب در همین زمینه مسئله مهم افزایش نسل را مورد اشاره قرار دادند و با اشاره به برخی گزارشها درباره عدم اجرای صحیح قانون درخصوص جلوگیری از منع باروری، خطاب به وزیر بهداشت تأکید کردند: به این مسئله رسیدگی کنید.

رهبر انقلاب با اظهار خرسندی عمیق و قبلی از دیدار با دانشجویان، حضور پرشور، پرانگیزه و با نشاط دانشجو و جوان ایرانی در عرصه مسائل گوناگون کشور را مسئله ای مهم و نقطه مقابل گزارشهایی خواندند که برخی مراکز مغرض آماری درباره افسردگی جوان ایرانی ارائه می دهند.

ایشان خاطرنشان کردند: این دروغ محض و خباثت آمیز، بهانه ای برای تجویز آزادیهای مبتذل است.

حضرت آیت الله خامنه ای جوان ایرانی را از با نشاط ترین، فعالترین و سرزنده ترین جوانان دنیا برشمردند و در مقابل، آمار بالای خودکشی جوانان اروپایی را نشانه افسردگی در دنیای غرب دانستند.

ایشان قتل حدود 80 کودک در حمله چند سال قبل یک جوان اروپایی و همچنین گرایش بالای جوانان اروپایی به عضویت در داعش برای خودکشی از طریق عملیات انتحاری را نمونه هایی از افسردگی جوان اروپایی خواندند و در مقابل تأکید کردند: جوان ایرانی که با زبان روزه و پس از شب زنده داری شب قدر، برای راهپیمایی روز قدس در گرمای شدید تابستان به خیابان می آید، سرزنده و با نشاط و فرسنگها از افسردگی به دور است.

در ابتدای این دیدار 9 نفر از نمایندگان تشکلهای دانشجویی آقایان:

- علی پهلوان کاشی – دبیر جامعه اسلامی دانشجویان

- کیوان عاصم کفاش – دبیرکل مجمع تشکلهای اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد

- وحید زارع – عضو شورای تبیین مواضع بسیج دانشجویی

- هادی ذوالفقاری – دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی

- میکاییل دیانی – دبیر تشکیلات اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل

-  علی مهدیانفر – مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد شمال

- حسین شهبازی زاده – دبیر جنبش عدالتخواه دانشجویی

و خانم ها

- زینب السادات حسینی – عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت

- صبا کرم – مسئول گروه جهادی پزشکی قرار گاه نجف

دیدگاهها و پیشنهادهای خود را به این شرح بیان کردند:


- ضرورت ارتباط بیشتر مسئولان قوا با دانشجویان

- تشکیل اتاق فکر برای رصد معضلات فرهنگی کشور

- زدودن نگاه سیاسی از حوزه فرهنگ

- جوانگرایی در اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی و در نظر گرفتن سهمی برای تشکلهای دانشجویی

-  لزوم برخورد قانونی با خاطیان موضوع بورسیه ها

- تلاش بی وقفه برای جلوگیری از افت جایگاه علمی کشور در سطح جهانی

- لزوم تلاش مضاعف دستگاه قضایی برای مقابله با مفاسد مالی

- حمایت از تلاشهای تیم هسته ای برای ایستادگی در مقابل زیاده خواهی امریکا و حفظ منافع ملی

- توجه به اقتصاد دانش بنیان

- ضرورت طرد عناصر فتنه گر از سمت های اجرایی

- لزوم جلوگیری از بروز التهاب در فضای ذهنی جامعه با خود داری از برجسته کردن اختلافات سیاسی

-  استفاده لازم از ظرفیت تریبون های نماز جمعه و عدم ورود ائمه جمه به فعالیت های حزبی

- اتکاء به توان داخلی و مدیریت جهادی جهت عبور از مشکلات اقتصادی

-  ضرورت جلوگیری از تحریف خط امام در عرصه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی

- مسدود کردن فعالیت جریان نفوذی در حوزه ی فرهنگی دانشگاهها

- ضرورت انتقال تجربه مدیریت نسل اول انقلاب به نسل های بعد

- انتقاد از محدود کردن ظرفیت دیپلماسی کشور به موضوع هسته ای و مذاکره با امریکا

- انتقاد از تطبیق نادرستِ شرایط فعلی کشور با شرایط قبول صلح امام حسن (ع)

- لزوم توجه جدی مسئولان به محرومان و قشرهای ضعیف
 

برداشت علی مطهری از فرمایشات رهبری

 
خبرآنلاین: عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در جمع خبرنگاران درباره فرمایشات مقام معظم رهبری درباره لغو کنسرت‌ها صحبت کرد.

بعد از فرمایش رهبری درباره کنسرت‌های مختلط که در جمع دانشجویان مطرح شد، علی مطهری عضو کمیسیون فرهنگی مجلس توضیحاتی را درباره این مساله مطرح کرد.

براساس خبر «ایسنا» او در پاسخ به این پرسش که «روز گذشته مقام معظم رهبری با دانشجویان دیدار داشتند و به برگزاری کنسرت‌های مختلط انتقاد کردند آیا این برداشت درست است که ایشان مخالف برگزاری تمام کنسرت‌ها در کشور است، گفت: «نظر رهبر معظم انقلاب این بود که برای ایجاد نشاط در دانشگاه‌ها نباید کنسرت و اردوهای مختلط برگزار شود و طبعا نظر ایشان در مورد کنسرت‌های غیرشرعی بود زیرا در ادامه صحبت‌های خود به اردوهای مختلط اشاره می‌کنند و آن اختلاط‌های بی‌جا است که اسلام هم به آن اجازه نداده است.»

او افزود: «بنابراین مقصود ایشان کنسرت‌های غیرشرعی که همراه با اختلاط و برخی رفتارهای ناخوشایند است، است. به نظر من حرف ایشان، حرف درستی است و نمی‌توانیم از آن نتیجه بگیریم که کنسرت‌های مجوزدار نیز تعطیل شود. در کنسرت‌هایی که در آن مجوز گرفته می‌شود و روابط رعایت شده، برهم زدن آن کاری غیر قانونی است.»

 
 

بازتاب جهانی بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب

 
خبرگزاری ایسنا: پس از آن که رهبر معظم انقلاب روز شنبه در نشستی صمیمانه با دانشجویان، درباره مسائل جهانی از جمله آرمانخواهی، مسائل منطقه و تداوم استکبارستیزی ملت ایران سخن گفتند، رسانه‌های جهان به ویژه رسانه‌های غربی به پوشش اظهارات ایشان درخصوص مساله استکبارستیزی پرداختند.

سه خبرگزاری رویترز، آسوشیتدپرس و فرانسه در خبرهایی جداگانه تاکید رهبر معظم انقلاب بر تداوم مبارزه با استکبار جهانی به رهبری آمریکا را برجسته کردند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس در خبری با تیتر "رهبر ایران خواهان تداوم مبارزه علیه آمریکا شد" نوشت: رهبر معظم ایران روز شنبه خواهان ادامه مبارزه با آمریکا شد و این نشان می‌دهد که بی اعتمادی تهران به واشنگتن صرف نظر از نتیجه مذاکرات هسته‌ای هم‌چنان باقی خواهد ماند.

این خبرگزاری به نقل از شبکه خبری "پرس تی وی" گزارش داد که رهبر معظم انقلاب خطاب به دانشجویان دانشگاه‌ها در تهران ضمن این که آمریکا را " نمونه کامل استکبار " خواند، گفت که آماده تداوم مبارزه علیه قدرتهای استکباری باشید.

همچنین خبرگزاری فرانسه نیز نوشت: رهبر معظم ایران روز شنبه آنچه که وی "استکبار" دشمن قسم خورده ایران،‌ آمریکا خواند، را محکوم کرد و گفت که مبارزه با این استکبار ادامه پیدا خواهد کرد.

خبرگزاری رویترز هم در گزارش خود نوشت: آیت الله علی خامنه ای، رهبر معظم ایران، روز شنبه در نشستی با دانشجویان در تهران گفت آمریکا تجسم حقیقی استکبار جهانی است.

رویترز به نقل از وبسایت متعلق به رهبر معظم انقلاب ادامه داد، وی در پاسخ به دانشجویی که از او پرسید پس از اتمام مذاکرات هسته ای ایران و قدرتهای جهانی، چه اتفاقی برای مبارزه علیه استکبار جهانی خواهد افتاد پاسخ داد، این مبارزه متوقف نمی شود.

روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال نیز در گزارشی عنوان کرد: آیت الله خامنه ای، رهبر معظم ایران، آمریکا را تجسم نهایی استکبار خواند و هشدار داد مخالفت ایران با واشنگتن اگر هم که در روزهای آینده توافق هسته ای میان تهران و قدرتهای جهانی حاصل شود، پایان نخواهد یافت.

شبکه خبری فاکس نیوز نیز نوشت: رهبر معظم ایران در حالی که مذاکرات هسته ای ایران پیشرفت حاصل می کند خواهان ادامه مبارزه علیه آمریکا شد.

فاکس نیوز تاکید کرد: این اظهارات آیت الله خامنه ای حاکی از این است که چه توافق هسته ای حاصل شود و چه نشود بی اعتمادی تهران به واشنگتن پا بر جا خواهد بود.

فاکس نیوز ادامه داد: اظهار نظرهای وی ضربه ای به امیدهای آمریکا در خصوص این که توافق منجر به بهبود روابط با ایران و همکاری احتمالی علیه داعش شود، است.

رسانه های اسرائیلی شامل هاآرتض، یدیعوت آحارونوت، اورشلیم پست و تایمز آو اسرائیل نیز این اظهارات مقام معظم رهبری را بازتاب دادند.

روزنامه تایمز آو اسرائیل در این خصوص گزارش داد: رهبر معظم ایران آمریکا را تجسم استکبار جهانی خواند و گفت به چالش کشیدن آن هسته مرکزی انقلاب اسلامی است.

روزنامه هاآرتض نیز به شکلی مشابه با ذکر این نقل قول از رهبر انقلاب مبنی براین که "آمریکا تجسم مطلق استکبار است" مدعی شد این اظهارات وی تلاشی برای آماده کردن آراء عمومی ایران برای توافق قریب الوقوع با غرب است.

روزنامه صهیونیستی اورشلیم پست در خبر خود در این خصوص عنوان کرد: رهبر معظم انقلاب اسلامی پس از آن که سرپرست برنامه هسته ای ایران اعلام کرد، مذاکرات با قدرتهای جهانی به خبرهای خوب منجر شده است گفت کشورش مبارزه با آمریکای مستکبر را ادامه خواهد داد.

به نوشته این روزنامه، رهبر معظم ایران گفت: مبارزه علیه قدرتهای مستکبر و نظام سلطه یکی از اصول و جوهره انقلاب است و اگر ما مبارزه علیه استکبار را متوقف کنیم، دیگر پیرو قرآن نخواهیم بود.

به گزارش ایسنا، حضرت آیت الله خامنه ای عصر روز شنبه در دیداری صریح و صمیمی با بیش از هزار جوان دانشجو، حدود 4 ساعت به دغدغه‌ها، مطالبات، انتقادها و پیشنهادهای آنان گوش دادند و درباره مسائل مختلف از جمله آرمانخواهی، الزامات افزایش تأثیرگذاری تشکلهای دانشجویی، مسائل منطقه، تداوم استکبارستیزی ملت ایران و مسائل روز دانشجویی با آنان سخن گفتند.

رهبر انقلاب پس از تأکید بر فرائض دینی به بحثی در زمینه فرائض دانشجویی پرداختند.

ایشان قشر دانشجو را قشری ممتاز خواندند و تأکید کردند: مهمترین فریضه دانشجویی آرمانخواهی است.

حضرت آیت الله خامنه ای، با رد تفکری که آرمانخواهی را مخالف واقع گرایی می داند خاطرنشان کردند: آرمانگرایی مخالف محافظه کاری است نه واقع گرایی.

ایشان در توضیح بیشتر، محافظه کاری را تسلیم در مقابل هر واقعیتی خواندند و افزودند: آرمانگرایی یعنی استفاده صحیح از واقعیات مثبت و مبارزه با واقعیات منفی در جهت رسیدن به اهداف بزرگ.

رهبر انقلاب، «ایجاد جامعه اسلامی و احیای تفکر اسلام سیاسی» را از مهمترین آرمان ها خواندند و افزودند: آرمان اعتماد به نفس و اعتقاد به «ما می توانیم» نیز در مسیر رشد و تعالی جامعه و کشور، تأثیری تعیین کننده دارد.

مبارزه با نظام سلطه و استکبار، سومین آرمانی بود که ایشان در چارچوب فرائض جامعه دانشجویی، مورد بحث قرار دادند.

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: علت اصلی دشمنی زورگویان جهانی با ملت ایران، خودداری جمهوری اسلامی از پذیرش نظام مبتنی بر سلطه گر و سلطه پذیر است.

ایشان «عدالت خواهی»، «سبک زندگی اسلامی»، «آزادیخواهی واقعی و نه غربی»، «رشد علمی»، «کار و تلاش و پرهیز از تنبلی» و «اسلامی شدن دانشگاهها» را از دیگر مصادیق آرمانخواهی تشکلهای دانشجویی برشمردند.

رهبر انقلاب اسلامی، سپس به یک دغدغه راهبردی جامعه دانشجویی «چگونه می توان با آرمانخواهی بر تصمیمات مسئولان کشور تأثیرگذار شد؟» پاسخ گفتند.

پاسخ ایشان به این سؤال مهم صریح و مؤکد بود: «آرمانها را تکرار کنید، با جدیت بر سر آنها بایستید تا به گفتمان دانشجویی و سپس گفتمان عمومی تبدیل شوند، آنگاه مسئولان و مراکز دولتی و حکومتی، تحت تأثیر قرار خواهند گرفت.»

رهبر انقلاب پس از تبیین ساز و کار تأثیرگذاری جامعه دانشجویی بر تصمیمات مراکز مختلف کشور، به بیان الزاماتی پرداختند که تشکلهای دانشجویی می بایست به آنها پایبند باشند.

یک نماینده: تعداد دکل‌های گمشده زیاد است!

 
خبرگزاری ایرنا: عضو کمیسیون انرژی مجلس شورای اسلامی با اشاره به موضوع دکل گمشده گفت: تعداد دکل ها یک یا دو دکل نیست بلکه بسیار بیشتر از تعدادی است که مطرح شده است.

حسین دهدشتی در جمع خبرنگاران افزود: موضوع دکل در قالب شرکت تاسیسات دریایی که دارای ابهامات فراوانی بود در بهمن ماه سال 90 به صورت یک تخلف محرز شد و با پیگیری های صورت گرفته، قرار شد که مدیریت وقت شرکت تاسیسات دریایی، گزارشی تکمیلی را به کمیسیون انرژی ارایه دهد که هرگز این گزارش ارایه نشد.

نماینده مردم آبادان در مجلس ادامه داد: در سال 93 درخواست تحقیق و تفحص با امضای 16 نماینده به هیات رییسه کمیسیون انرژی ارایه شد اما نمایندگان با این استدلال که چون سازمان بازرسی برای رسیدگی به این تخلف ورود پیدا کرده است، به آن رای ندادند اما مجددا ما آن را پیگیری کردیم که به زودی در جلسه علنی مجلس اعلام وصول می شود.

وی با بیان این که تخلفات صورت گرفته در شرکت تاسیسات دریایی مربوط به 20 سال گذشته است، ادامه داد: سازمان بازرسی یک سال است که وقت خود را بر روی این موضوع گذاشته و در این یک سال هم جلساتی با نمایندگان کمیسیون انرژی برگزار کرده و مسایلی را که مطرح کردیم رسیدگی کردند.

این نماینده مجلس شورای اسلامی اضافه کرد: درخواست تحقیق و تفحص ما از پیگیری سرنوشت همین دکلی که امروز ما خبرهایش را می شنویم، شروع شد و طبق روال، اواخر آذرماه سال 93 در کمیسیون مطرح و نهایتا رای گیری شد که البته رای نیاورد.

دهدشتی ادامه داد: تخلف در شرکت تاسیسات دریایی بسیار گسترده است که یکی از آن ها تخلف در قراردادها است و دکل ها زیرمجموعه این قراردادها می شوند البته تخلفات دیگری نیز وجود دارد که می توان به تاسیس شرکت های سوری زیرمجموعه شرکت تاسیسات دریایی اشاره کرد.

وی اضافه کرد: مهم ترین تخلف آن ها بحث سهام و نحوه واگذاری سهام آن ها بوده به شکلی که برای اجرای پروژه هایی که این شرکت با وزارت نفت قرارداد دارد فقط 64 میلیارد دلار دریافت کرده و دکل ها نیز زیرمجموعه شرکت های صوری شرکت تاسیسات دریایی می شود.

این نماینده مجلس با بیان این که به نظر می رسد از ابتدای شکل گیری شرکت تاسیسات دریایی، تخلفات گسترده ای در این شرکت رخ داده است، ادامه داد: گزارش هایی به ما رسیده که حجم ابهامات بسیار زیاد بوده یعنی این که شرکت های صوری با امکانات شرکت تاسیسات دریایی تاسیس شده که از امکانات بزرگ ترین شرکت فراساحلی کشور استفاده کرده اند و شرکت تاسیسات دریایی دوباره سهام آن ها را خریداری کرده است.

دهدشتی ادامه داد: شرکت تاسیسات دریایی حداقل 30 شرکت زیرمجموعه دارد که یکی از آن ها شرکت کیتو و گلوبال می باشد که نحوه شکل گیری سهام آن ها دارای ابهام است.

وی اضافه کرد: چون 51 درصد سهام شرکت تاسیسات دریایی متعلق به صندوق بازنشستگی و 48 درصد ان متعلق به بنیاد تعاون ناجا است، نمایندگان را برای تحقیق و تفحص از آن حساس کرده اند البته می توان گفت به طور کلی شرکت هایی که بر آنها نظارتی نیست قطعا حیاط خلوت می باشد.

این نماینده مجلس در پاسخ به این سوال که حجم تخلفات صورت گرفته در شرکت تاسیسات دریایی چه قدر بوده است؟ گفت: تخلفات صورت گرفته در تاسیس شرکت های زیرمجموعه این شرکت چندین برابر گم شدن یک دکل است به شکلی که شرکت تاسیسات دریایی بر روی کاغذ حدود 600 تا 700 میلیارد تومان سرمایه دارد و در اواخر دولت دهم حدود 6 میلیارد دلار نیز قرارداد اجرای پروژه انعقاد کرده اما متاسفانه پیشرفت پروژه نسبت به پول گرفته شده نیست.

نادر قاضی پور نیز در این زمینه در جمع خبرنگاران گفت: اگر تحقیق و تفحص در خصوص شرکت تاسیسات دریایی در جلسه علنی اعلام وصول شود یقینا مشخص می شود که دکل های بسیاری گم شده که باید پیدا شود و هزینه های زیادی در صنایع دریایی شده است که باید پاسخگو باشند.

وی با درخواست از قوه قضاییه برای رسیدگی به این پرونده ادامه داد: ما بسیار خوشحالیم که پرونده بقایی و سرمایه گذاری وی در خارج از کشور در قوه قضاییه در حال رسیدگی است و از قوه قضاییه هم می خواهیم که به پرونده دیگر مسوولین متخلف نیز رسیدگی شود.
 

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com