عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 1005
نویسنده : جاذبه وب

عناصر داستان

عناصر داستان ، اجزای بنیادین تشکیل دهنده ی داستان هستند . در میان اهل فن و نویسندگان در مورد تعداد و ترکیب عناصر بنیادین داستان اتفاق نظر وجود ندارد. به عنوان مثال:

  • داستان دربردارندهٔ چند عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت ، معنا ، روایت و زاویۀ دید. (Morrell ۲۰۰۶، p. ۱۵۱). محمد رضا نظری دارکولی ، نویسنده و منتقد ادبی ایرانی با کتاب راهنمای داستان نویسی خود تعاریف تازه ای از عناصر داستان را وارد ادبیات داستانی کرد . 
  • یک تصویر می‌تواند بیانگر تمام عناصر داستان باشد: درونمایه (تم)، شخصیت، کشمکش، صحنه، سبک و ... (Writer's Digest Handbook of Novel Writing ۱۹۹۲، p. ۱۶۰).
  • نویسنده با افزودن عناصری نظیر شخصیت، گفتگو و صحنه به پیرنگ داستانش رنگ و بوی شخصی می‌دهد. (Bell ۲۰۰۴، p. ۱۶)
  • در چاچوب داستان چند عنصر مهم داستانی قرار می‌گیرند: شخصیت، کنش و کشمکش.(Evanovich ۲۰۰۶، p. ۸۳)
  • به نظر من زاویه دید یکی از بنیادی‌ترین عناصر هنر داستان‌نویسی است. (Selgin ۲۰۰۷، p. ۴۱)
  • برای نگارش یک داستان موفق باید درک درستی از عناصر بنیادین داستان‌گویی داشت، نظیر زاویه دید، گفتگو و صحنه. (Evanovich ۲۰۰۶، p. ۳۹) .

 

پیرنگ

پیرنگ، یا خط داستانی، اغلب به عنوان یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی برشمرده می‌شود. پیرنگ عبارت‌است از ساخت و پرداخت کنش‌های یک داستان. در سطح خرد، پیرنگ مجموعه‌ای‌ست از کنش‌ها و واکنش‌ها، یا محرک‌ها و پاسخ به محرک‌ها. در سطح کلان پیرنگ آغاز، میانه و پایان دارد. اغلب آن را با نموداری کمان شکل با خطوط زیگ‌زاگی برای نمایش اوج و فرود کنش داستان ترسیم می‌کنند. در سطح میانه، ساختار پیرنگمتشکل است از صحنه و پایان‌بندی. صحنه واحدی از درام است که در آن کنش واقع می‌شود. سپس، نوعی تحول یا گذار از موقعیت فعلی صورت می‌گیرد و در پی آن پایان‌بندی می‌آید: جمع‌بندی و پیامد داستان.

مقدمه‌چینی

مقدمه‌چینی به معنای خلق موقعیت داستانی اولیه است. دراین مرحله صحنه به شیوه‌های گوناگون طراحی می‌شود، شخصیت‌ها معرفی می‌شوند، و کشمکش آغاز می‌شود. برای مثال:

شبی تاریک و طوفانی بود. بیوهٔ جوان به مرد غریبه که از سر و رویش آب می‌چکید و کف آشپزخانهٔ زن را خیس می‌کرد، خیره شد. زن گفت:«به شما گفتم شوهرم خانه نیست.» مرد به پهنای صورت لبخند زد، در را پشت سرش بست و گفت: «به من چیزی بگویید که نمی‌دانم.»

پیش‌آگاهی

پیش‌آگاهی، تکنیکی است که نویسنده به کار می‌بندد تا سرنخ‌هایی را در اختیار خواننده قرار دهد. خواننده با استفاده از این سرنخ‌ها می‌تواند آنچه را که قرار است بعدتر در داستان اتفاق بیفتد پیش‌بینی کند. به عبارت دیگر، نویسنده به نکات ظریفی اشاره می‌کند که از رویدادهای آتی پیرنگ خبرمی‌دهند و بعداً در داستان به کار می‌آیند.

کنش صعودی

کنش صعودی، عنصر روایی یک اثر داستانی‌ست که از پس مقدمه‌چینی می‌آید و به نقطه اوج داستان می‌انجامد. کنش صعودی معمولاً به منظور ایجاد تعلیق تا رسیدن به نقطهٔ اوج به کار می‌رود و نباید آن را با میانهٔ داستان اشتباه کرد. هر آنچه بعد از نقطهٔ اوج می‌آید را کنش فرودی می‌نامند.

در یک اثر داستانی، نقطهٔ اوج جایی است که قهرمان با جدی‌ترن چالش خود مواجه می‌شود. چالشی که اجتناب ناپذیر است و بیم آن می‌رود که به شکست قهرمان بینجامد. نقطهٔ اوج برای مخاطب غافلگیرکننده است و او را وامی‌دارد داستان را با اشتیاق تا پایان دنبال کند. نقطهٔ اوج اغلب از سه بخش تشکل شده‌است. شخصیت دچار تغییر می‌شود، چیزی در مورد خودش یا یک شخصیت دیگر کشف می‌کند و مضمون داستان آشکار می‌شود.

کنش نزولی

کنش نزولی معمولاً در تراژدی‌ها و داستان‌های کوتاه دیده می‌شود. کنش نزولی پس از اوج می‌آید و تأثیرات آن را نمایش می‌دهد و در نهایت به پایان‌بندی یا عاقبت داستان (که گاه فاجعه‌بار است) می‌انجامد. داستان پایان می‌یابد و مخاطب اتفاقی که در اوج داستان رخ داده و پیامدهای آن را درک می‌کند.

نتیجه

پس از اوج، کشمکش داستان به نتیجهٔ نهایی خود می‌رسد. ممکن است یک تعلیق نهایی وجود داشته باشد که مخاطب را دربارهٔ پایان داستان در تردید بگذارد.

کشمکش

کشمکش عنصری ضروری در ادبیات داستانی‌ست و به معنای چالشی است که قهرمان با آن روبه‌رو می‌شود و در تمام گونه‌های ادبیات کاربرد دارد. انواع کشمکش را بر اساس ویژگی‌های قهرمان و ضدقهرمان معمولاً به این شکل طبقه‌بندی می‌کنند:

انواع کشمکش

اغلب کشمکش را به پنج گونهٔ اصلی تقسیم می‌کنند. در دوران مدرن فرد علیه ماشین یا فرد علیه تکنولوژی هم به این طبقه‌بندی افزوده شده است.

  1. فرد علیه خود
  2. فرد علیه فرد
  3. فرد علیه جامعه
  4. فرد علیه طبیعت
  5. فرد علیه فراطبیعت
  6. فرد علیه ماشین/تکنولوژی

شخصیت

شخصیت‌پردازی را یکی از عناصر بنیادین داستان می‌دانند. شخصیت در داستان مشارکت می‌کند، معمولاً یک انسان است و هویت و ویژگی‌های گوناگونی دارد که از بطن داستان برآمده است. گونه‌های مختلف شخصیت‌های داستانی از این قرارند:

  • شخصیت راوی: شخصیتی است که مخاطب داستان را از زاویه دید او تجربه می‌کند، با او همدردی می‌کند و از او طرفداری می‌کند، از این رو شخصیت اصلی داستان است.
  • قهرمان: شخصیتی است که کنش داستان را پیش می‌برد و انتظار می‌رود به هدف غایی داستان نائل شود. در شیوهٔ داستانگویی غربی، قهرمان عموماً شخصیت اصلی داستان است.
  • ضدقهرمان: شخصیتی است که در برابر قهرمان قد علم می‌کند.
  • شخصیت ایستا: شخصیتی است که در روند داستان دچار تغییر محسوسی نمی‌شود.
  • شخصیت پویا: شخصیتی است که در روند داستان دستخوش تغییرات شخصیتی می‌شود.
  • شخصیت متضاد: شخصیتی است که از نظر خصوصیات درست در نقطهٔ مقابل قهرمان قرار دارد و شخصیت و ویژگی‌های قهرمان را آشکار می‌کند.
  • شخصیت مکمل: شخصیتی که در داستان نقشی ایفا می‌کند اما نقش او چندان عمده نیست.
  • شخصیت فرعی: شخصیتی است که نقش کوچکی در داستان دارد.
شیوه‌های پرداخت شخصیت
  • ویژگی‌های ظاهری: ظاهر بیرونی شخصیت توصیف می‌شود تا خواننده بتواند او را بشناسد.
  • گفتگوها: شخصیت چه می‌گوید و چطور می‌گوید.
  • کنش‌ها: کارهایی که شخصیت انجام می‌دهد و چگونگی انجام آنها
  • واکنش دیگران: شخصیت‌های دیگر او را چطور می‌بینند و با او چه رفتاری دارند.

گونه‌های پیرنگ

ترتیب زمانی

تمام رویدادها به ترتیبی رخ می‌دهند که در متن آمده‌است. ممکن است اشاره‌هایی به گذشته یا آینده وجود داشته باشد، اما بازگشت به گذشته یاآینده در کار نیست.

بازگشت به گذشته

بازگشت به گذشته یا فلاش‌بک یعنی به میان آوردن صحنه‌ای که روایت را از زمان فعلی داستان به زمانی در گذشته برمی‌گرداند. از فلاش‌بک اغلب به منظور بازنمایی رویدادهایی استفاده می‌شود که از نظر زمانی مقدم بر خط توالی اتفاقات داستان رخ داده‌اند و یا اطلاعاتی ضروری در مورد پیش‌داستان (آنچه قبل از شروع داستان رخ داده) به دست می‌دهند. فلاش‌بک‌های مبتنی بر شخصیت، رویدادهای مهمی را از گذشتهٔ شخصیت بازگو می‌کنند که در رشد و گستردگی شخصیت نقش داشته‌است.

درست در نقطهٔ مقابل، بازگشت به آینده یا فلاش‌فوروارد، رویدادهایی را آشکار می‌کند که در آینده به وقوع خواهد پیوست. این تکنیک به منظور ایجاد تعلیق در داستان و یا پرداخت شخصیت به کار برده می‌شود.

پرداخت صحنه

پرداخت صحنه، به معنای توصیف زمان و مکان داستان، را اغلب یکی از عناصر بنیادی ادبیات داستانی می‌دانند. در برخی موارد صحنه خود به یکی از شخصیت‌های داستان بدل می‌شود و ممکن است لحن ویژه‌ای به داستان بدهد.

درون‌مایه (تم)

درون‌مایه یا تم عصارهٔ مفهومی داستان است و اغلب آن را یکی از عناصر بنیادی ادبیات داستانی می‌دانند. مفهوم یا ایدهٔ محوری داستان که عنصر وحدت‌بخش داستان هم است. اگر بپرسند «ازاین داستان چه چیزی یادگرفتید؟» پاسخ همان درونمایه یا تم خواهد بود.

سبک

سبک چیزی نیست که نوشته شده بلکه چگونه نوشتن آن است. سبک در ادبیات داستانی به قراردادهای زبانی اشاره دارد که در ساختمان اثر به کار می‌روند. داستان‌نویس ممکن است بیان، ساختار جمله، جمله‌بندی، گقت‌وگو نویسی، یا سایر جنبه‌های زبانی را دستکاری کند تا سبک یا حال و هوای به خصوصی را خلق کند.

 

 


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 194
نویسنده : جاذبه وب
 

گاو یکی از داستانهای کوتاه مجموعه داستان عزاداران بیل  غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس آذربایجانی  است. بی شک دوستداران ادب و هنر داستان را خوانده و  یا فیلم گاو (ساخته داریوش مهرجویی) را  دیده اند. در این نوشته از منظر دیگری به این فیلم نگاه می کنم نه طبق روال معمول  دوستداران فیلم و ادبیات ایرانی بلکه از دید یک انسان ترک آذربایجانی که دغدغه  ادب و هنر  را دارد و نگاهی که معمول دوستان نشسته در مرکز هست  را ندارد.

داستان را  از دو منظر ارزیابی میکنم  اول مولف داستان  و خود داستان , دوم ارتباط هر دو با  سرنوشت یک انسان آذربایجانی و پدیده های مدرنی مانند استعمار , الیناسیون و آسیمیلاسیون , پدیده تاریخی مسخ شدگی یا همان تناسخ.

مرحوم غلامحسین ساعدی به دو ابزا ر  عشق و تسلط به ادبیات و تخصص در امور روانشناختی مسلح بوده و همین دو ابزار وسیله ایست برای ترقی و موفقیت او در عرصه ادبیات به خصوص ادبیات نمایشی (تئاتر و نمایشنامه نویسی) . ادبیات را از منظر روانشناسی مدرن( به تعبیری فرویدی) تجزیه و  تحلیل کرده و نشانه های آن در اعم آثار ش قابل ردیابی ایست .

فرق او با دیگر نویسندگان و ادیبان مرکز به خصوص فارس زبانان , ترک بودن ایشان بود  و و این یک وجه  تمایز بنیادین در تفکر و اندیشه این هنرمند با دیگر دوستان ادیبش بود و آن از منظر یک انسان آذربایجانی که زبانش در کام و اجبارا باید به زبان دیگری اندیشه ها و علاقه مندیهای خود را بیان میکرد و این درد جانکاه خود را در اکثر آثارش بازنمایی میکند در همین داستان گاو که به تفصیل در موردش خواهم نوشت. این موارد دیده میشود.

قابل ذکر است که در دوران غلامحسین ساعدی دیگر روشنفکران ونویسندگان و شاعران آذربایجانی که دغدغه زبان مادری و بحثهای مربوط به دوزبانه ها را داشتند مثل مرحوم صمد بهرنگی ,مرحوم  سهند, مرحوم حبیب ساحر و رضا براهنی  و سایر دوستان همفکرش .... بیشترین انرژی خود را به  رفع خفقان حاکم در آن زمان صرف کرده بودند . دیگر اینکه آسیمیلاسیون و  پدیده استعمار فرهنگی  اینقدر همه گیر و تثبیت شده  نبود ,  اغلب انسانها ی اذربایجانی (اکثرا به دلیل ترکیب جمعیتی روستائئیان وشهر نشینان بوده است(اکثرا روستا نشین )  فولکلور و ادبیات شفاهی شان  در اکثر مناطق  دچار آسیب های جدی نبوده و اساسا دست نخورده باقی مانده بود  .اما در حال حاضر ادبیات شفاهی  از منظر روشنفکران مرکزگرا از  مولفه های عقب ماندگی در خوشبینانه ترین حالت بومی و محلی نسبت داده میشود) درد هویت زدایی را احساس نکرده بودند  و نسبت به آن حساسیت کمتری داشتند اما امروز نسبت به آن دوران کاملا متفاوت است و درد اساسی این دوران مسئله ستم ملی و  هویت زدایی در آذربایجان و دیگر شهر های ترک نشین میباشد . فلذا بررسی این اثر در این زمان هم چشم اندازی دیگر  پیش وروی ما گذاشته و دیگر اینکه  اثر از دید یک آذربایجانی تحت استعمار فرهنگی و سیاسی ارزیابی و تجزیه و تحلیل میگردد.

اما روایت داستان به طور خلاصه.

مشد حسن در یک روستا  ی بیابانی در یکی از مناطق ایران زندگی میکند و گاوی دارد که عاشق اوست بیشتر از  یک انسان معمولی دوستش دارد و همه اهالی  ده از علاقه وافر او به گاوش  باخبر هستند . روزی مشد حسن به شهر میرود و در غیاب او گاوش به دلایل نامعلومی می میرد . گاو را به خاطر ندیدن و ناراحت نشدن ( در اصل شوکه نشدن) مشد حسن به چاه می اندازند. بعد از برگشت ,  مشد حسن به طریقی می فهمد که گاوش مرده ,  اما از فرط علاقه اش به گاو ,  مرگ و نیستسی او را باور نمیکند. آرام آرام خودش را به جای گاو می پندارد و به همه میگوید من گاو مشد حسنم نه مشد حسن. از این روان پریشی مشد حسن اهالی ده به فکر درمان او می افتند روشهای سنتی  از قبیل نذر و دعا و .. کارساز نشده به ناچار برای مداوا به شهر میبرند. اما در وسط راه از دست اهالی ده فرار کرده و در دره ای سقوط میکند و به سرنوشت گاو دچار میگردد.

حال به تحلیل فیلم میپردازیم.

اکثر نقدهایی که به این داستان و فیلم نوشته شده است از بعد روانشناسی و تاریخی و شرایط حاکم بر آن زمان اشاره شده است  ,  از قبیل  فقر , نداری ,  شرایط سخت زندگی در رو ستا  ,  سیاستهای متظاهرانه رژیم پهلوی  ,  اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و مردم  و یا از جنبه مذهبی که به جای درمان به روشهای مدرن متوسل به جادو و جنبل میشوند و از این دست نقدهای تکنیکی و ساختار فیلم و کارگردان و بازیگران  ووو...

البته نقد  تحلیلگران به جای خود و هیچ وقت از ارزش تحلیل انها نمیکاهد , نکته ای که برای امثال بنده درد های  مضاعفیست  , پدیده دولت  ملت سازی مدرن رضا خانی است که دغدغه روشنفکران ونویسندگان آذربایجانی آن روزگار میباشد . من از این زاویه به داستان یا  فیلم  گاو نگاه میکنم و حتما دوستان نقدی بر نوشته بنده دارند که محترم است.

 و حال به تحلیل فیلم از این منظر مینگرم.

 در آفرینش اثر مطمئنا خود نویسنده  یعنی  دغدغه ها و دلمشغولیهایش  و درد هایی که  جامعه آذربایجانی را فراگرفته باخبر هست و آن را در آثارش بازتاب میدهد. ساعدی تبریزی است با فرهنگ و فولکلور آذربایجان بزرگ شده است تا زمان تحصیل رسمی به زبان مادری اش تکلم کرده است و در محیطی قدم میگذارد که فرهنگ خودش نیست ادبیات خودش نیست ادبیات تحمیلی پهلویان است  و بر گرده  شخصیتی فرد سنگینی میکند و در آنجا با پدیده مدرن آسیمیلاسیون(یکسان سازی فرهنگی) آشنا میگردد. زبان مادری اش ممنوع است و تبلیغ آن جرمیست نابخشودنی و کم کم شخصیت  تاریخ و فرهنگی و  در نهایت هویت دیگری را به او القاء میکنند و اجبارساعدی  هویت بیگانه  را باید دوست بدارد و هویت قبلی خود را انکار نماید و  در چنین فضایی رشد میکند اما دغدغه اش همچنان با اوست . به رشته روانشناسی روی می آورد تا به لحاظ شخصیتی و روانی خود را و سپس ملتش را واکاوی نماید . طبیعتا دروس روان شناسی بحثهای مبسوطی درباره دوگانگی شخصیت , تناقض رفتاری و پدیده دوزبانه ها را مطالعه نموده است.

روانشناسی را در نمایشنامه نویسی اش و داستانهایش به خوبی به کار میگیرد و به لحاظ نبوغ ذاتی اش آثاری متمایز خلق می نماید.

داستان گاو یکی از مجموعه داستان  عزاذاران بیل   می باشد و چه استادانه و موشکافانه شخصیت دوگانه را در انجا به تصویر میکشد.من به بحثها و تحلیلهای دیگر که در مطبوعات و رسانه های ایران به تفصیل به آن  پرداخته شده است نمی پردازم بلکه از منظر آسیمیلاسیون و استعماری به این داستان مینگرم و البته این تحلیل شخصی بنده است .

در بالااشاره کردیم که حکومت پهلویون پدیده مدرن دولت واحد زبان واحد را در ایران پیاده نمود و چه ضربات جبران ناپذیری به سایر ملل در ایران وارد نمود و یکی از این ملل تحت ستم ملت آذربایجان بود و غلامحسین ساعدی فرزند این ملت یعنی آذربایجان . طبیعی است در آثار ایشان ردپای استعمار فرهنگی  و آسیمیلاسیون دیده شود او فرزند صالح و خلف ملت خویش است.

حال ارتباط داستان با پدیده استعمار و آسیمیلاسیون.

فضای تصویر شده در داستان یک جامعه بسته و سنتی  را به تصویر میکشد . دنیای معاصر  مدرن است ولی این مکان مدرنیزاسیون را تجربه نکرده است . مشد حسن یکی از اهالی روستا ست  , شما فرض کنید یک  ترک آذربایجانی است . همه او را دوست دارند و ارج و قربی پیش اهالی ده یا همان جامعه دارد و گاوی دارد که به شدت دوشتش دارد و پرورش میدهد و نازش را میکشد. من در اینجا جسارتا شخصیت گاو را یک فرهنگ دیگر یا شخصیت دیگر(فارس تهرانی) فرض مینمایم. البته در مثل مناقشه نیست . تا اینجای کار هر کس شخصیت جداگانه ای دارد . و به نظر اهالی ده  هم عادی و عرف است. چون هر کدام هویت جداگانه ای دارند.

عاقلان ده (مش اسلام و کدخدا و سایرین ..) از او حمایت مینمایند. شدت علاقه مندی مش حسن به گاو باعث میشود که او خود را یک گاو احساس نماید اما در نظر جامعه او گاو نیست بلکه مشد حسن است. اما دگرگونی در شخصیت مش حسن زمانی نمایان میگردد که گاو به نظر او نمرده است بلکه زنده است و او کم کم خود را یک گاو حس مینماید یعنی شخصیت و هویت خود را عوض مینماید . اهالی اول او را  جدی نمیگیرند به دلیل اینکه  مش حسن ناراحت است شوک وارد شده  و یواش یواش روبه بهبود میرود. یعنی جامعه آن روزگار زیاد جدی نمیگیرند که ترک آذربایجانی  هویتش را عوض مینماید شاید از عواقب هولناک آن خبر ندارند.

نکته اینجاست دوستان آذربایجانی که مدتی در محیط  فارس زبان زندگی میکنند یواش یواش خود از از هویت خود جدا میدانند و سعی در بازسازی یک هویت بیگانه میگردند این همان مرحله تبدیل شدن مشد حسن به گاو است که اطرافیان او را جدی نمی گیرند یعنی یک ترک آذربایجانی خود را فارس تهرانی  جا میزند و بدیهی است که فارسها او را به عنوان یک فارس قبول ندارند و از اینجا سقوط شخصیتی و هویتی ترک آذربایجانی شروع میشود.

از روشهای سنتی برای درمان او بهره میگیرند ولی کارساز نیست جالب است که کدخدا و مش اسلام در داستان شخصیت پررنگی نسبت به سایرین دارد و بدیهی که ساعدی به خاطر جو خفقان حاکم از اشارات و سمبلها استفاده نموده است کدخدا نماینده حاکمیت (پهلوی) و مش اسلام نماینده عقیدتی مردم یعنی اسلام  . و این دوشخصیت بیشتر به درمان  مش حسن فکر میکنند و خود را محق درمان میدانند و ساعدی به خوبی از عهده این کار بر آمده است.

درمان دو جناح یا دو شخصیت (بردن مش حسن به درمانگاه شهر) در آخر داستان اتفاق می افتد جاییکه دیگر کار از کار گذشته است و همه به دیوانگی مش حسن واقف هستند . یعنی ترک آذربایجانی دیگر هویت قبلی اش را انکار نموده است . در مسیر شهر مش حسن به دره ای سقوط میکند و داستان به انتها میرسد یعنی ترک آذربایجانی با تعویض هویت خود سقوطش حتمی ست.

نکته ای جالب در داستان  هست اینکه مشد حسن خودش میگوید من گاوم و برای نجاتش از مشد حسن کمک میخواهد .  جاییکه مشد حسن با فریاد  میگوید:

 " مشد حسن بلوریها ریختند اینجا

  میخوان  منو بدزدن

میخوان منو بندازن تو چاه

میخوان سر منو ببرن

مشد حسن

به داد گاوت برس "

 و بعد شروع به شیون وزاری میکند.

یعنی به داد یک ترک آذربایجانی آسیمیله شده , یک ترک  آذربایجانی معتقد به هویت آذربایجانی اش خواهد رسید و نجاتش خواهد داد نه یک فارس . و اوست که از هویت قبلی اش تقاضای یاری دارد.

اگر ما زاویه نگاهمان را از این محور تنظیم کنیم (پدیده استعمار و آسیمیلایسیون). کسانی که به غیر از هویت طبیعی خود  , به خاطر شدت علاقه شان به هویت یا هویتهای بیگانه , از هویت خود دور شده و خود را در قالب سایر هویتها جاسازی نماید سرنوشتی جز سقوط به دره روانپریش زندگی دوگانه و متناقض  و البته تحقیر شده از طرف جامعه خودی یا غیر خودی به نحوی از انحاء ندارد و چه استادانه ساعدی در آن شرایط جور و استبداد به تصویر کشیده و خود در این  درد ورنج زیسته است.

کار روشنفکر متعهد دقیقا اینست درد و رنج ملتش را به او نشان داده و  اگر هشدارها را جدی نگیرد  سرنوشتی جز سقوط ندارد.

                                                      روحش شاد راهش پر رهرو باد

 

 

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 177
نویسنده : جاذبه وب
 

گاو یکی از داستانهای کوتاه مجموعه داستان عزاداران بیل  غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس آذربایجانی  است. بی شک دوستداران ادب و هنر داستان را خوانده و  یا فیلم گاو (ساخته داریوش مهرجویی) را  دیده اند. در این نوشته از منظر دیگری به این فیلم نگاه می کنم نه طبق روال معمول  دوستداران فیلم و ادبیات ایرانی بلکه از دید یک انسان ترک آذربایجانی که دغدغه  ادب و هنر  را دارد و نگاهی که معمول دوستان نشسته در مرکز هست  را ندارد.

داستان را  از دو منظر ارزیابی میکنم  اول مولف داستان  و خود داستان , دوم ارتباط هر دو با  سرنوشت یک انسان آذربایجانی و پدیده های مدرنی مانند استعمار , الیناسیون و آسیمیلاسیون , پدیده تاریخی مسخ شدگی یا همان تناسخ.

مرحوم غلامحسین ساعدی به دو ابزا ر  عشق و تسلط به ادبیات و تخصص در امور روانشناختی مسلح بوده و همین دو ابزار وسیله ایست برای ترقی و موفقیت او در عرصه ادبیات به خصوص ادبیات نمایشی (تئاتر و نمایشنامه نویسی) . ادبیات را از منظر روانشناسی مدرن( به تعبیری فرویدی) تجزیه و  تحلیل کرده و نشانه های آن در اعم آثار ش قابل ردیابی ایست .

فرق او با دیگر نویسندگان و ادیبان مرکز به خصوص فارس زبانان , ترک بودن ایشان بود  و و این یک وجه  تمایز بنیادین در تفکر و اندیشه این هنرمند با دیگر دوستان ادیبش بود و آن از منظر یک انسان آذربایجانی که زبانش در کام و اجبارا باید به زبان دیگری اندیشه ها و علاقه مندیهای خود را بیان میکرد و این درد جانکاه خود را در اکثر آثارش بازنمایی میکند در همین داستان گاو که به تفصیل در موردش خواهم نوشت. این موارد دیده میشود.

قابل ذکر است که در دوران غلامحسین ساعدی دیگر روشنفکران ونویسندگان و شاعران آذربایجانی که دغدغه زبان مادری و بحثهای مربوط به دوزبانه ها را داشتند مثل مرحوم صمد بهرنگی ,مرحوم  سهند, مرحوم حبیب ساحر و رضا براهنی  و سایر دوستان همفکرش .... بیشترین انرژی خود را به  رفع خفقان حاکم در آن زمان صرف کرده بودند . دیگر اینکه آسیمیلاسیون و  پدیده استعمار فرهنگی  اینقدر همه گیر و تثبیت شده  نبود ,  اغلب انسانها ی اذربایجانی (اکثرا به دلیل ترکیب جمعیتی روستائئیان وشهر نشینان بوده است(اکثرا روستا نشین )  فولکلور و ادبیات شفاهی شان  در اکثر مناطق  دچار آسیب های جدی نبوده و اساسا دست نخورده باقی مانده بود  .اما در حال حاضر ادبیات شفاهی  از منظر روشنفکران مرکزگرا از  مولفه های عقب ماندگی در خوشبینانه ترین حالت بومی و محلی نسبت داده میشود) درد هویت زدایی را احساس نکرده بودند  و نسبت به آن حساسیت کمتری داشتند اما امروز نسبت به آن دوران کاملا متفاوت است و درد اساسی این دوران مسئله ستم ملی و  هویت زدایی در آذربایجان و دیگر شهر های ترک نشین میباشد . فلذا بررسی این اثر در این زمان هم چشم اندازی دیگر  پیش وروی ما گذاشته و دیگر اینکه  اثر از دید یک آذربایجانی تحت استعمار فرهنگی و سیاسی ارزیابی و تجزیه و تحلیل میگردد.

اما روایت داستان به طور خلاصه.

مشد حسن در یک روستا  ی بیابانی در یکی از مناطق ایران زندگی میکند و گاوی دارد که عاشق اوست بیشتر از  یک انسان معمولی دوستش دارد و همه اهالی  ده از علاقه وافر او به گاوش  باخبر هستند . روزی مشد حسن به شهر میرود و در غیاب او گاوش به دلایل نامعلومی می میرد . گاو را به خاطر ندیدن و ناراحت نشدن ( در اصل شوکه نشدن) مشد حسن به چاه می اندازند. بعد از برگشت ,  مشد حسن به طریقی می فهمد که گاوش مرده ,  اما از فرط علاقه اش به گاو ,  مرگ و نیستسی او را باور نمیکند. آرام آرام خودش را به جای گاو می پندارد و به همه میگوید من گاو مشد حسنم نه مشد حسن. از این روان پریشی مشد حسن اهالی ده به فکر درمان او می افتند روشهای سنتی  از قبیل نذر و دعا و .. کارساز نشده به ناچار برای مداوا به شهر میبرند. اما در وسط راه از دست اهالی ده فرار کرده و در دره ای سقوط میکند و به سرنوشت گاو دچار میگردد.

حال به تحلیل فیلم میپردازیم.

اکثر نقدهایی که به این داستان و فیلم نوشته شده است از بعد روانشناسی و تاریخی و شرایط حاکم بر آن زمان اشاره شده است  ,  از قبیل  فقر , نداری ,  شرایط سخت زندگی در رو ستا  ,  سیاستهای متظاهرانه رژیم پهلوی  ,  اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و مردم  و یا از جنبه مذهبی که به جای درمان به روشهای مدرن متوسل به جادو و جنبل میشوند و از این دست نقدهای تکنیکی و ساختار فیلم و کارگردان و بازیگران  ووو...

البته نقد  تحلیلگران به جای خود و هیچ وقت از ارزش تحلیل انها نمیکاهد , نکته ای که برای امثال بنده درد های  مضاعفیست  , پدیده دولت  ملت سازی مدرن رضا خانی است که دغدغه روشنفکران ونویسندگان آذربایجانی آن روزگار میباشد . من از این زاویه به داستان یا  فیلم  گاو نگاه میکنم و حتما دوستان نقدی بر نوشته بنده دارند که محترم است.

 و حال به تحلیل فیلم از این منظر مینگرم.

 در آفرینش اثر مطمئنا خود نویسنده  یعنی  دغدغه ها و دلمشغولیهایش  و درد هایی که  جامعه آذربایجانی را فراگرفته باخبر هست و آن را در آثارش بازتاب میدهد. ساعدی تبریزی است با فرهنگ و فولکلور آذربایجان بزرگ شده است تا زمان تحصیل رسمی به زبان مادری اش تکلم کرده است و در محیطی قدم میگذارد که فرهنگ خودش نیست ادبیات خودش نیست ادبیات تحمیلی پهلویان است  و بر گرده  شخصیتی فرد سنگینی میکند و در آنجا با پدیده مدرن آسیمیلاسیون(یکسان سازی فرهنگی) آشنا میگردد. زبان مادری اش ممنوع است و تبلیغ آن جرمیست نابخشودنی و کم کم شخصیت  تاریخ و فرهنگی و  در نهایت هویت دیگری را به او القاء میکنند و اجبارساعدی  هویت بیگانه  را باید دوست بدارد و هویت قبلی خود را انکار نماید و  در چنین فضایی رشد میکند اما دغدغه اش همچنان با اوست . به رشته روانشناسی روی می آورد تا به لحاظ شخصیتی و روانی خود را و سپس ملتش را واکاوی نماید . طبیعتا دروس روان شناسی بحثهای مبسوطی درباره دوگانگی شخصیت , تناقض رفتاری و پدیده دوزبانه ها را مطالعه نموده است.

روانشناسی را در نمایشنامه نویسی اش و داستانهایش به خوبی به کار میگیرد و به لحاظ نبوغ ذاتی اش آثاری متمایز خلق می نماید.

داستان گاو یکی از مجموعه داستان  عزاذاران بیل   می باشد و چه استادانه و موشکافانه شخصیت دوگانه را در انجا به تصویر میکشد.من به بحثها و تحلیلهای دیگر که در مطبوعات و رسانه های ایران به تفصیل به آن  پرداخته شده است نمی پردازم بلکه از منظر آسیمیلاسیون و استعماری به این داستان مینگرم و البته این تحلیل شخصی بنده است .

در بالااشاره کردیم که حکومت پهلویون پدیده مدرن دولت واحد زبان واحد را در ایران پیاده نمود و چه ضربات جبران ناپذیری به سایر ملل در ایران وارد نمود و یکی از این ملل تحت ستم ملت آذربایجان بود و غلامحسین ساعدی فرزند این ملت یعنی آذربایجان . طبیعی است در آثار ایشان ردپای استعمار فرهنگی  و آسیمیلاسیون دیده شود او فرزند صالح و خلف ملت خویش است.

حال ارتباط داستان با پدیده استعمار و آسیمیلاسیون.

فضای تصویر شده در داستان یک جامعه بسته و سنتی  را به تصویر میکشد . دنیای معاصر  مدرن است ولی این مکان مدرنیزاسیون را تجربه نکرده است . مشد حسن یکی از اهالی روستا ست  , شما فرض کنید یک  ترک آذربایجانی است . همه او را دوست دارند و ارج و قربی پیش اهالی ده یا همان جامعه دارد و گاوی دارد که به شدت دوشتش دارد و پرورش میدهد و نازش را میکشد. من در اینجا جسارتا شخصیت گاو را یک فرهنگ دیگر یا شخصیت دیگر(فارس تهرانی) فرض مینمایم. البته در مثل مناقشه نیست . تا اینجای کار هر کس شخصیت جداگانه ای دارد . و به نظر اهالی ده  هم عادی و عرف است. چون هر کدام هویت جداگانه ای دارند.

عاقلان ده (مش اسلام و کدخدا و سایرین ..) از او حمایت مینمایند. شدت علاقه مندی مش حسن به گاو باعث میشود که او خود را یک گاو احساس نماید اما در نظر جامعه او گاو نیست بلکه مشد حسن است. اما دگرگونی در شخصیت مش حسن زمانی نمایان میگردد که گاو به نظر او نمرده است بلکه زنده است و او کم کم خود را یک گاو حس مینماید یعنی شخصیت و هویت خود را عوض مینماید . اهالی اول او را  جدی نمیگیرند به دلیل اینکه  مش حسن ناراحت است شوک وارد شده  و یواش یواش روبه بهبود میرود. یعنی جامعه آن روزگار زیاد جدی نمیگیرند که ترک آذربایجانی  هویتش را عوض مینماید شاید از عواقب هولناک آن خبر ندارند.

نکته اینجاست دوستان آذربایجانی که مدتی در محیط  فارس زبان زندگی میکنند یواش یواش خود از از هویت خود جدا میدانند و سعی در بازسازی یک هویت بیگانه میگردند این همان مرحله تبدیل شدن مشد حسن به گاو است که اطرافیان او را جدی نمی گیرند یعنی یک ترک آذربایجانی خود را فارس تهرانی  جا میزند و بدیهی است که فارسها او را به عنوان یک فارس قبول ندارند و از اینجا سقوط شخصیتی و هویتی ترک آذربایجانی شروع میشود.

از روشهای سنتی برای درمان او بهره میگیرند ولی کارساز نیست جالب است که کدخدا و مش اسلام در داستان شخصیت پررنگی نسبت به سایرین دارد و بدیهی که ساعدی به خاطر جو خفقان حاکم از اشارات و سمبلها استفاده نموده است کدخدا نماینده حاکمیت (پهلوی) و مش اسلام نماینده عقیدتی مردم یعنی اسلام  . و این دوشخصیت بیشتر به درمان  مش حسن فکر میکنند و خود را محق درمان میدانند و ساعدی به خوبی از عهده این کار بر آمده است.

درمان دو جناح یا دو شخصیت (بردن مش حسن به درمانگاه شهر) در آخر داستان اتفاق می افتد جاییکه دیگر کار از کار گذشته است و همه به دیوانگی مش حسن واقف هستند . یعنی ترک آذربایجانی دیگر هویت قبلی اش را انکار نموده است . در مسیر شهر مش حسن به دره ای سقوط میکند و داستان به انتها میرسد یعنی ترک آذربایجانی با تعویض هویت خود سقوطش حتمی ست.

نکته ای جالب در داستان  هست اینکه مشد حسن خودش میگوید من گاوم و برای نجاتش از مشد حسن کمک میخواهد .  جاییکه مشد حسن با فریاد  میگوید:

 " مشد حسن بلوریها ریختند اینجا

  میخوان  منو بدزدن

میخوان منو بندازن تو چاه

میخوان سر منو ببرن

مشد حسن

به داد گاوت برس "

 و بعد شروع به شیون وزاری میکند.

یعنی به داد یک ترک آذربایجانی آسیمیله شده , یک ترک  آذربایجانی معتقد به هویت آذربایجانی اش خواهد رسید و نجاتش خواهد داد نه یک فارس . و اوست که از هویت قبلی اش تقاضای یاری دارد.

اگر ما زاویه نگاهمان را از این محور تنظیم کنیم (پدیده استعمار و آسیمیلایسیون). کسانی که به غیر از هویت طبیعی خود  , به خاطر شدت علاقه شان به هویت یا هویتهای بیگانه , از هویت خود دور شده و خود را در قالب سایر هویتها جاسازی نماید سرنوشتی جز سقوط به دره روانپریش زندگی دوگانه و متناقض  و البته تحقیر شده از طرف جامعه خودی یا غیر خودی به نحوی از انحاء ندارد و چه استادانه ساعدی در آن شرایط جور و استبداد به تصویر کشیده و خود در این  درد ورنج زیسته است.

کار روشنفکر متعهد دقیقا اینست درد و رنج ملتش را به او نشان داده و  اگر هشدارها را جدی نگیرد  سرنوشتی جز سقوط ندارد.

                                                      روحش شاد راهش پر رهرو باد

 

 

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 164
نویسنده : جاذبه وب
 

گاو یکی از داستانهای کوتاه مجموعه داستان عزاداران بیل  غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس آذربایجانی  است. بی شک دوستداران ادب و هنر داستان را خوانده و  یا فیلم گاو (ساخته داریوش مهرجویی) را  دیده اند. در این نوشته از منظر دیگری به این فیلم نگاه می کنم نه طبق روال معمول  دوستداران فیلم و ادبیات ایرانی بلکه از دید یک انسان ترک آذربایجانی که دغدغه  ادب و هنر  را دارد و نگاهی که معمول دوستان نشسته در مرکز هست  را ندارد.

داستان را  از دو منظر ارزیابی میکنم  اول مولف داستان  و خود داستان , دوم ارتباط هر دو با  سرنوشت یک انسان آذربایجانی و پدیده های مدرنی مانند استعمار , الیناسیون و آسیمیلاسیون , پدیده تاریخی مسخ شدگی یا همان تناسخ.

مرحوم غلامحسین ساعدی به دو ابزا ر  عشق و تسلط به ادبیات و تخصص در امور روانشناختی مسلح بوده و همین دو ابزار وسیله ایست برای ترقی و موفقیت او در عرصه ادبیات به خصوص ادبیات نمایشی (تئاتر و نمایشنامه نویسی) . ادبیات را از منظر روانشناسی مدرن( به تعبیری فرویدی) تجزیه و  تحلیل کرده و نشانه های آن در اعم آثار ش قابل ردیابی ایست .

فرق او با دیگر نویسندگان و ادیبان مرکز به خصوص فارس زبانان , ترک بودن ایشان بود  و و این یک وجه  تمایز بنیادین در تفکر و اندیشه این هنرمند با دیگر دوستان ادیبش بود و آن از منظر یک انسان آذربایجانی که زبانش در کام و اجبارا باید به زبان دیگری اندیشه ها و علاقه مندیهای خود را بیان میکرد و این درد جانکاه خود را در اکثر آثارش بازنمایی میکند در همین داستان گاو که به تفصیل در موردش خواهم نوشت. این موارد دیده میشود.

قابل ذکر است که در دوران غلامحسین ساعدی دیگر روشنفکران ونویسندگان و شاعران آذربایجانی که دغدغه زبان مادری و بحثهای مربوط به دوزبانه ها را داشتند مثل مرحوم صمد بهرنگی ,مرحوم  سهند, مرحوم حبیب ساحر و رضا براهنی  و سایر دوستان همفکرش .... بیشترین انرژی خود را به  رفع خفقان حاکم در آن زمان صرف کرده بودند . دیگر اینکه آسیمیلاسیون و  پدیده استعمار فرهنگی  اینقدر همه گیر و تثبیت شده  نبود ,  اغلب انسانها ی اذربایجانی (اکثرا به دلیل ترکیب جمعیتی روستائئیان وشهر نشینان بوده است(اکثرا روستا نشین )  فولکلور و ادبیات شفاهی شان  در اکثر مناطق  دچار آسیب های جدی نبوده و اساسا دست نخورده باقی مانده بود  .اما در حال حاضر ادبیات شفاهی  از منظر روشنفکران مرکزگرا از  مولفه های عقب ماندگی در خوشبینانه ترین حالت بومی و محلی نسبت داده میشود) درد هویت زدایی را احساس نکرده بودند  و نسبت به آن حساسیت کمتری داشتند اما امروز نسبت به آن دوران کاملا متفاوت است و درد اساسی این دوران مسئله ستم ملی و  هویت زدایی در آذربایجان و دیگر شهر های ترک نشین میباشد . فلذا بررسی این اثر در این زمان هم چشم اندازی دیگر  پیش وروی ما گذاشته و دیگر اینکه  اثر از دید یک آذربایجانی تحت استعمار فرهنگی و سیاسی ارزیابی و تجزیه و تحلیل میگردد.

اما روایت داستان به طور خلاصه.

مشد حسن در یک روستا  ی بیابانی در یکی از مناطق ایران زندگی میکند و گاوی دارد که عاشق اوست بیشتر از  یک انسان معمولی دوستش دارد و همه اهالی  ده از علاقه وافر او به گاوش  باخبر هستند . روزی مشد حسن به شهر میرود و در غیاب او گاوش به دلایل نامعلومی می میرد . گاو را به خاطر ندیدن و ناراحت نشدن ( در اصل شوکه نشدن) مشد حسن به چاه می اندازند. بعد از برگشت ,  مشد حسن به طریقی می فهمد که گاوش مرده ,  اما از فرط علاقه اش به گاو ,  مرگ و نیستسی او را باور نمیکند. آرام آرام خودش را به جای گاو می پندارد و به همه میگوید من گاو مشد حسنم نه مشد حسن. از این روان پریشی مشد حسن اهالی ده به فکر درمان او می افتند روشهای سنتی  از قبیل نذر و دعا و .. کارساز نشده به ناچار برای مداوا به شهر میبرند. اما در وسط راه از دست اهالی ده فرار کرده و در دره ای سقوط میکند و به سرنوشت گاو دچار میگردد.

حال به تحلیل فیلم میپردازیم.

اکثر نقدهایی که به این داستان و فیلم نوشته شده است از بعد روانشناسی و تاریخی و شرایط حاکم بر آن زمان اشاره شده است  ,  از قبیل  فقر , نداری ,  شرایط سخت زندگی در رو ستا  ,  سیاستهای متظاهرانه رژیم پهلوی  ,  اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و مردم  و یا از جنبه مذهبی که به جای درمان به روشهای مدرن متوسل به جادو و جنبل میشوند و از این دست نقدهای تکنیکی و ساختار فیلم و کارگردان و بازیگران  ووو...

البته نقد  تحلیلگران به جای خود و هیچ وقت از ارزش تحلیل انها نمیکاهد , نکته ای که برای امثال بنده درد های  مضاعفیست  , پدیده دولت  ملت سازی مدرن رضا خانی است که دغدغه روشنفکران ونویسندگان آذربایجانی آن روزگار میباشد . من از این زاویه به داستان یا  فیلم  گاو نگاه میکنم و حتما دوستان نقدی بر نوشته بنده دارند که محترم است.

 و حال به تحلیل فیلم از این منظر مینگرم.

 در آفرینش اثر مطمئنا خود نویسنده  یعنی  دغدغه ها و دلمشغولیهایش  و درد هایی که  جامعه آذربایجانی را فراگرفته باخبر هست و آن را در آثارش بازتاب میدهد. ساعدی تبریزی است با فرهنگ و فولکلور آذربایجان بزرگ شده است تا زمان تحصیل رسمی به زبان مادری اش تکلم کرده است و در محیطی قدم میگذارد که فرهنگ خودش نیست ادبیات خودش نیست ادبیات تحمیلی پهلویان است  و بر گرده  شخصیتی فرد سنگینی میکند و در آنجا با پدیده مدرن آسیمیلاسیون(یکسان سازی فرهنگی) آشنا میگردد. زبان مادری اش ممنوع است و تبلیغ آن جرمیست نابخشودنی و کم کم شخصیت  تاریخ و فرهنگی و  در نهایت هویت دیگری را به او القاء میکنند و اجبارساعدی  هویت بیگانه  را باید دوست بدارد و هویت قبلی خود را انکار نماید و  در چنین فضایی رشد میکند اما دغدغه اش همچنان با اوست . به رشته روانشناسی روی می آورد تا به لحاظ شخصیتی و روانی خود را و سپس ملتش را واکاوی نماید . طبیعتا دروس روان شناسی بحثهای مبسوطی درباره دوگانگی شخصیت , تناقض رفتاری و پدیده دوزبانه ها را مطالعه نموده است.

روانشناسی را در نمایشنامه نویسی اش و داستانهایش به خوبی به کار میگیرد و به لحاظ نبوغ ذاتی اش آثاری متمایز خلق می نماید.

داستان گاو یکی از مجموعه داستان  عزاذاران بیل   می باشد و چه استادانه و موشکافانه شخصیت دوگانه را در انجا به تصویر میکشد.من به بحثها و تحلیلهای دیگر که در مطبوعات و رسانه های ایران به تفصیل به آن  پرداخته شده است نمی پردازم بلکه از منظر آسیمیلاسیون و استعماری به این داستان مینگرم و البته این تحلیل شخصی بنده است .

در بالااشاره کردیم که حکومت پهلویون پدیده مدرن دولت واحد زبان واحد را در ایران پیاده نمود و چه ضربات جبران ناپذیری به سایر ملل در ایران وارد نمود و یکی از این ملل تحت ستم ملت آذربایجان بود و غلامحسین ساعدی فرزند این ملت یعنی آذربایجان . طبیعی است در آثار ایشان ردپای استعمار فرهنگی  و آسیمیلاسیون دیده شود او فرزند صالح و خلف ملت خویش است.

حال ارتباط داستان با پدیده استعمار و آسیمیلاسیون.

فضای تصویر شده در داستان یک جامعه بسته و سنتی  را به تصویر میکشد . دنیای معاصر  مدرن است ولی این مکان مدرنیزاسیون را تجربه نکرده است . مشد حسن یکی از اهالی روستا ست  , شما فرض کنید یک  ترک آذربایجانی است . همه او را دوست دارند و ارج و قربی پیش اهالی ده یا همان جامعه دارد و گاوی دارد که به شدت دوشتش دارد و پرورش میدهد و نازش را میکشد. من در اینجا جسارتا شخصیت گاو را یک فرهنگ دیگر یا شخصیت دیگر(فارس تهرانی) فرض مینمایم. البته در مثل مناقشه نیست . تا اینجای کار هر کس شخصیت جداگانه ای دارد . و به نظر اهالی ده  هم عادی و عرف است. چون هر کدام هویت جداگانه ای دارند.

عاقلان ده (مش اسلام و کدخدا و سایرین ..) از او حمایت مینمایند. شدت علاقه مندی مش حسن به گاو باعث میشود که او خود را یک گاو احساس نماید اما در نظر جامعه او گاو نیست بلکه مشد حسن است. اما دگرگونی در شخصیت مش حسن زمانی نمایان میگردد که گاو به نظر او نمرده است بلکه زنده است و او کم کم خود را یک گاو حس مینماید یعنی شخصیت و هویت خود را عوض مینماید . اهالی اول او را  جدی نمیگیرند به دلیل اینکه  مش حسن ناراحت است شوک وارد شده  و یواش یواش روبه بهبود میرود. یعنی جامعه آن روزگار زیاد جدی نمیگیرند که ترک آذربایجانی  هویتش را عوض مینماید شاید از عواقب هولناک آن خبر ندارند.

نکته اینجاست دوستان آذربایجانی که مدتی در محیط  فارس زبان زندگی میکنند یواش یواش خود از از هویت خود جدا میدانند و سعی در بازسازی یک هویت بیگانه میگردند این همان مرحله تبدیل شدن مشد حسن به گاو است که اطرافیان او را جدی نمی گیرند یعنی یک ترک آذربایجانی خود را فارس تهرانی  جا میزند و بدیهی است که فارسها او را به عنوان یک فارس قبول ندارند و از اینجا سقوط شخصیتی و هویتی ترک آذربایجانی شروع میشود.

از روشهای سنتی برای درمان او بهره میگیرند ولی کارساز نیست جالب است که کدخدا و مش اسلام در داستان شخصیت پررنگی نسبت به سایرین دارد و بدیهی که ساعدی به خاطر جو خفقان حاکم از اشارات و سمبلها استفاده نموده است کدخدا نماینده حاکمیت (پهلوی) و مش اسلام نماینده عقیدتی مردم یعنی اسلام  . و این دوشخصیت بیشتر به درمان  مش حسن فکر میکنند و خود را محق درمان میدانند و ساعدی به خوبی از عهده این کار بر آمده است.

درمان دو جناح یا دو شخصیت (بردن مش حسن به درمانگاه شهر) در آخر داستان اتفاق می افتد جاییکه دیگر کار از کار گذشته است و همه به دیوانگی مش حسن واقف هستند . یعنی ترک آذربایجانی دیگر هویت قبلی اش را انکار نموده است . در مسیر شهر مش حسن به دره ای سقوط میکند و داستان به انتها میرسد یعنی ترک آذربایجانی با تعویض هویت خود سقوطش حتمی ست.

نکته ای جالب در داستان  هست اینکه مشد حسن خودش میگوید من گاوم و برای نجاتش از مشد حسن کمک میخواهد .  جاییکه مشد حسن با فریاد  میگوید:

 " مشد حسن بلوریها ریختند اینجا

  میخوان  منو بدزدن

میخوان منو بندازن تو چاه

میخوان سر منو ببرن

مشد حسن

به داد گاوت برس "

 و بعد شروع به شیون وزاری میکند.

یعنی به داد یک ترک آذربایجانی آسیمیله شده , یک ترک  آذربایجانی معتقد به هویت آذربایجانی اش خواهد رسید و نجاتش خواهد داد نه یک فارس . و اوست که از هویت قبلی اش تقاضای یاری دارد.

اگر ما زاویه نگاهمان را از این محور تنظیم کنیم (پدیده استعمار و آسیمیلایسیون). کسانی که به غیر از هویت طبیعی خود  , به خاطر شدت علاقه شان به هویت یا هویتهای بیگانه , از هویت خود دور شده و خود را در قالب سایر هویتها جاسازی نماید سرنوشتی جز سقوط به دره روانپریش زندگی دوگانه و متناقض  و البته تحقیر شده از طرف جامعه خودی یا غیر خودی به نحوی از انحاء ندارد و چه استادانه ساعدی در آن شرایط جور و استبداد به تصویر کشیده و خود در این  درد ورنج زیسته است.

کار روشنفکر متعهد دقیقا اینست درد و رنج ملتش را به او نشان داده و  اگر هشدارها را جدی نگیرد  سرنوشتی جز سقوط ندارد.

                                                      روحش شاد راهش پر رهرو باد

 

 

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 134
نویسنده : جاذبه وب

مشیری "

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم 

 

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"

باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 178
نویسنده : جاذبه وب
لطفا لینک زیر را در فرمت پی دی اف دانلود فرمایید:

http://s3.picofile.com/file/7565761505/BaromMotavasete.pdf.html


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 185
نویسنده : جاذبه وب
♥ ♥ ♥ ʚϊɞ ♥ ♥ ♥
“Life is not the way it’s supposed to be… It’s the way it is… The way we cope with it, is what makes the difference.”
♥ ♥ ♥ ʚϊɞ ♥ ♥ ♥

تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 193
نویسنده : جاذبه وب
طرح درس برگزیده استان گلستان                                                  طرح درس برگزیده استان زنجان

طرح درس برگزیده استان  آذربایجان غربی                                    طرح درس برگزیده استان آذربایجان شرقی

طرح درس برگزیده استان اردبیل                                                 طرح درس برگزیده استان اصفهان

طرح درس برگزیده استان ایلام                                                   طرح درس برگزیده استان بوشهر


تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 163
نویسنده : جاذبه وب
نمونه سوالات درس به درس سال چهارم متوسطه را برای استفاده دانش آموزاان و همکاران گرامی با فرمت wordدر وبلاگ قرار دادم -امیدوارم مورد استفاده عزیزان واقع گردد-با تشکر از همکار خوبمون که زحمت این سوالات رو کشیدند.

نمونه سوالات درس به درس سال چهارم متوسطه - کلیک کنید


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com